مادرانی که یک گردان پسر داشتند + عکس

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / مادرانی که یک گردان پسر داشتند + عکس

و اینک سخن از مادر شهیدی است که بیش از 35 سال است که با انقلاب و جنگ همراه بوده و در دفاع مقدس به همراه دوستانش جانانه حضور داشته و از اقامه اولین نماز جمعه در دزفول با ستاد نماز جمعه این شهر همکار و همراه بوده و هنوز بر سر پیمان خویش با شهیدان استوار مانده است.

او مادر سردار شهید مسعود خرمی فرمانده بهداری لشکر7  حضرت ولیعصر (عج) خوزستان است که به اصرار اینجانب و فرزند برومندش حمید خرمی مطالبی را هر چند خلاصه و کوتاه بازگو کرده است:

اینجانب روبخیر صفار زاده بنده خداوند، خدمتگزار اسلام و مسلمین و رهبر و مادر شهید مسعود خرمی می‌باشم؛ با شروع راهپیمائی‌های انقلاب اسلامی در کشور علیه رژیم ستم شاهی من به اتفاق مادرم عطر گل صفار زاده و خانم طاهره شاکر زاده در راهپیمائیها شرکت مستمر داشتیم.

تا اینکه یک روز شهید سید هبت اله قاضی (نوه مرحوم آیت الله قاضی دزفولی امام جمعه فقید دزفول) مرا به چند تن از مربیان آموزش و پرورش که در برگزاری راهپیمایی‌ها حضور فعال داشتند معرفی کرده و آنها هم چندین دانش آموز فعال را به من معرفی کردند و از آنها در امر انتظامات راهپیمائیها استفاده می‌کردیم.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اولین نماز جمعه دزفول در زمین چمن کلوپ ورزشی برگزار شد و چندین هفته هم نماز جمعه در استادیوم ورزشی شهید مجدیان برگزار شد که من به تنهایی قسمت خواهران را با طناب و میخ ، خط کشی صفوف کرده  و برادر هلیلی(رجایی) هم قسمت مردان را خط کشی کرد و چندین هفته هم نماز جمعه در مسجد جامع اقامه شد. نهار صلواتی در سال‌های اولیه جنگ به فرمان حاج آقا سید مجدالدین قاضی (ره) و برای برادران رزمنده تهیه می‌شد. لازم به توضیح اینکه برادران رزمنده هر هفته روزهای جمعه برای استحمام و شستشوی لباس‌هایشان و اصلاح مویشان از جبهه به مصلی دزفول می‌آمدند و چند دستگاه حمام صلواتی در محل برگزاری نماز جمعه برای آنان ساخته شده بود و بعد از استحمام و اقامه نماز جمعه، نهار صلواتی را صرف می‌کردند.

خواهران ستاد در طول هفته تدارکات نهار صلواتی را آماده می‌کردند و آن عبارت بود از پاک کردن سبزی، برنج، نخود، لوبیا و تهیه نان و همچنین فعالیت خالصانه در بسته بندی تنقلات و خشکبار برای جبهه و بعضی وقت‌ها هم می‌شد که از جبهه پتو و ملحفه می‌آوردند و خواهران آنها را می‌شستند. یک روز یک کامیون بزرگ پر از پتو و ملحفه از جبهه آوردند که به علت زیاد بودن پتوها آنها را به کنار رودخانه دز بردیم و همه خواهران بسیج شده و آنها را کنار آب رودخانه شستند. در ایام جنگ اکثر مواقع حبوبات و پتوها را به منزل مسکونی‌مان می‌آورند و من و جمعی از خواهران همسایه در پاک کردن حبوبات و شستشوی پتوها همکاری می‌کردیم. یک روز چند گونی از حبوبات را آوردند که پاک کنیم آنها را گذاشتیم در یک قسمت از ایوان خانه و عصر آن روز به همراه مادرم برای زیارت اهل قبور به شهید آباد رفتیم به محض اینکه به شهید آباد رسیدیم صدای انفجار مهیبی به گوش رسید و شهر را لرزاند، ما هم خود را سراسیمه به شهر رساندیم.

وقتی رسیدیم تازه فهمیدیم که خانه خودمان واقع در محله مسجد جامع مورد اصابت موشک قرار گرفته است وقتی به خانه رسیدیم خانه به تلی از خاک تبدیل شده بود در حالی که عروسم و همچنین زن برادرم در زیر آوار مانده بودند که من ناخود آگاه به فکر حبوبات رزمندگان افتادم که برای تمیز کردن در منزل ما بود و ناراحت از اینکه از بین رفته باشند.

بی‌اختیار بر سر و سینه می‌زدم که ای وای مال بیت المال نابود شد. قوت و خوراک رزمندگان نابود شد. در این موقع یکی از برادران سپاهی به من گفت که خواهر آرام باش حبوبات همه سالم مانده‌اند باید بگویم که در کمال تعجب دیدم قسمتی از سقف ایوان که حبوبات زیر آن بودند سالم مانده بود و باز هم متعجب بودیم که حتی یک خراش به کیسه‌های حبوبات وارد نشده بود؛ من شکر خدا را به جای آوردم که امانت رزمندگان سالم مانده است.  من با بقیه خواهران ستاد نماز جمعه دزفول که اکثریت آنها یا مادر شهید، همسر شهید، خواهر شهید و یا فرزند شهید بودند آنچنان با یکدیگر انس گرفته بودیم که انگار از یک خانواده شده بودیم.

هر کدام از این خواهران زندگیشان یک قصه طولانی و پر فراز و نشیب دارد. در غم یکدیگر شریک و در شادی یکدیگر هم شریک بودیم. در اوج موشک باران‌ها و خاموشی شبانه  شهر در تابستان و زمستان همه کنار یکدیگر بودیم و بی‌هیچ توقع و ترس و واهمه‌ای هر هفته در نماز جمعه شرکت می‌کردیم، در آن سال‌های جنگ تنها ماشینی که مسئول حمل و نقل خواهران از منزلشان تا مصلی و بر عکس بود یک وانت مزدا 1000 بود که شهرداری به همراه یکی از کارگران به نام آقای علی رنجبر که خدا حفظش کند در خدمت نماز جمعه قرار داده بود.

این وانت هیچ گونه پوشش و سقفی نداشت و در گرمای 50 درجه تابستان و یا سوز زمستان تنها وسلیه حمل و نقل ما بود. بعد از جنگ هم سازمان اتوبوسرانی یک دستگاه مینی‌بوس و راننده‌ای بنام آقای وکیلی در اختیار خواهران ستاد قرار داد. در اوج جنگ و موشک باران مادر شهیدان هاشمی (حاجیه بی بی هاشمی) برای خواهران ستاد جلسه قرآنی در مصلی دزفول برگزار کرد، کم کم جلسه گسترش پیدا کرد و خواهران زیادی جذب آن شدند. بعد از اتمام جنگ و تشکیل حوزه علمیه در مصلای نماز جمعه جلسه قرآن را به قاسمیه واقع در محله مسجد جامع بردیم و با همکاری خواهران ستاد مراسم عزاداری ابا عبدالله حسین (ع) را به مدت 2 ماه در قاسمیه برگزار کردیم.

در موقعی که جلسه قرآن را برای اولین بار در نماز جمعه شروع کردیم حاجیه بی بی هاشمی گفت که «اگر امام زمان(عج) با شما همکاری کرد جلسه قرآن ادامه پیدا می‌کند و اگر با شما همکاری نکرد جلسه قرآن ادامه پیدا نمی‌کند» که شکر خدا تا به حال امام زمان(عج) از جلسه ما پشتیبانی کرده و این جلسه ادامه دارد در پایان از خداوند مهربان بسیار شاکرم که به ما توفیق خدمت به اسلام و مسلمین را عطا فرمود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *