ماهی پاداش اصابت خمپاره بود!

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / ماهی پاداش اصابت خمپاره بود!

عملیات کربلای پنج بود. به علت آتش زیاد دشمن، هر بیست و چهار ساعت؛ باید نیروها جابجا می شدند. با گروهی یازده نفره، آماده ی انتقال به خط مقدم شدیم. فاصله ی خط تا پشتیبانی، شش کیلومتر بود. چند صد متری به طرف خط نرفته بودیم که آتش سنگین از طرف توپخانه دشمن به سمتمان شلیک شد. ظاهرا دیدبان دشمن متوجه جابجایی ما شده و گرای ما را به توپخانه اعلام کرده بود. آتش دشمن آنقدر سنگین بود که راننده ی خودرو با عجله تردد می کرد. سرش را از شیشه ی ماشین بیرون آورد و گفت: «همین جا خط است. بریزید پایین.»

عملیات کربلای پنج بود. به علت آتش زیاد دشمن، هر بیست و چهار ساعت؛ باید نیروها جابجا می شدند. با گروهی یازده نفره، آماده ی انتقال به خط مقدم شدیم. فاصله ی خط تا پشتیبانی، شش کیلومتر بود. چند صد متری به طرف خط نرفته بودیم که آتش سنگین از طرف توپخانه دشمن به سمتمان شلیک شد. ظاهرا دیدبان دشمن متوجه جابجایی ما شده و گرای ما را به توپخانه اعلام کرده بود. آتش دشمن آنقدر سنگین بود که راننده ی خودرو با عجله تردد می کرد. سرش را از شیشه ی ماشین بیرون آورد و گفت: «همین جا خط است. بریزید پایین.»
خمپاره
همگی به زحمت از خودرو پایین آمدیم.  ساعت دوازده و نیم ظهر بود. گرما در شلمچه بیداد می کرد. گروه یازده نفری را در هر سنگر یکی یکی مستقر کردیم. سنگر که خاکریزی کم ارتفاع بود، فقط می شد به سختی پشت آن پناه گرفت. تا نزدیکی های غروب، هیچ گروهی نتوانست وارد خط بشود.
تاریکی هوا، گروه بعدی برای آوردن تانکر آب وارد خط شد. من با خودرویی که وارد خط شده بود، برگشتم. در پشتیبانی، بچه های گردان، مشغول درست کردن ماهی بزرگ بودند که از خلیج گرفته بودند. سه نفر به عنوان نگهبان، دور ماهی می چرخیدند و نمی گذاشتند کسی نزدیک به ماهی شود.
من کمبود آب را به مسئول گردان اطلاع دادم و تانکر آب را داخل ماشین گذاشتیم. اما چشم و دلم پی ماهی ها بود و دلم می خواست هر طور که شده یک تکه از آن را بردارم. یواشکی نزدیک شدم، ماهی را که نمی شد برداریم. یک تکه نان داشتم، آن را زدم توی روغن ماهیتابه و فرار کردم.
به خط رسیدیم، بچه ها را صدا زدیم. با فاصله ی کمی که با دشمن داشتیم، عراقی ها صدایمان را شنیدند و شروع به شلیک خمپاره کردند. بچه ها به دنبال پناهگاه می گشتند که یکباره من و یکی دیگر از بچه ها مورد اصابت خماپاره قرار گرفتیم و مجروح شدیم. ما را به درمانگاه و سپس به بیمارستان اهواز انتقال دادند.
بعد از چند روز درمان شدیم و به گردان برگشتیم.  به تلافی آن روز که به من ماهی ندادند و مجروح شدم، به خلیج رفتند و ماهی بزرگ تری گرفتند و بر عکس آن روز همه ی آن را جلوی من گذاشتند و گفتند:«تو بخور. هیچ کس حق ندارد دست به ماهی تو بزند!»
منبع : با شهدا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *