متن جلسه آموزش مداحی مورخ 12 آبان 1395 ، مجمع الذاکرین هیأت رزمندگان اسلام

خانه / آموزش / متن جلسه آموزش مداحی مورخ 12 آبان 1395 ، مجمع الذاکرین هیأت رزمندگان اسلام

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیکم یا اهل بیت النبوه

سلام علیکم و رحمة الله

امشب می خواهم به شما یک کتابی را معرفی کنم، این کتاب، کتاب بسیار مهمی است، اول باید مؤلف آن را معرفی کنم، آقای آصفی. آقای آصفی از نسل مداح هایی هستند که این ها سواد ادبی داشتند، پیشینه ی قوی داشتند در ادبیات فارسی، یعنی این ها زحمت کشیده هستند، با مداح های الان تومنی دویست هزار تومان فاصله دارد! در گذشته، کلاس های مداحی عمده آن ها غزلی بود که شما از درس می خواندید، شما یک غزل فاخر از ادبیات فارسی می خواندید. هر کسی هم می آمد کلاس باید یک غزل می خواند، غزل هم خودش می آورد، ما تک بیتی هم آورده ایم بچه ها حالش را ندارند حفظ کنند! و عادت کردند مثل ظرف یک بار مصرف که سفره را جمع می کنند بعد هم می رود و دیگر بر نمی گردد، کارها اینطور شده است!

من اصرار ندارم، اصلا دنبال اینکه به من بگویند مثلا استاد هستم یا مثلا شاگرد دارم، اصلا این حرف ها نیست، شاگرد هم باید بوی استاد را بدهد و الا دیگر شاگرد نمی شود. در بعضی از امور باید پایش را جا پای استاد بگذارد به اندازه خودش. ما یکی از کارهای مهمی که می کردیم غزلیاتی بود که حفظ می کردیم و می خواندیم، در بین این غزل ها، آقای آصفی در کتاب “عرفان در آینه ی غزل” که آقای محمد جواد غفور زاده(شفق) هم یک مقدمه برای آن نوشته است، در این کتاب آدم نگاه می کند واقعا می بیند که امهات غزلیاتی را که مداح های برجسته گذشته می خواندند در این کتاب است. خیلی از شعرهای پخته و سخته ی دو نسل قبل از شماها در این کتاب آمده است. من امشب ده مورد از این غزل ها را می خوانم شماها بنویسید ان شاءالله. یک بخش کارهای ما غزل بازی است، غزل بزمی، دست و بال شما از غزل بزمی یک مقدار پُر شود. صفحه ی 386 یا تحت عنوان غزل 386 غزلی دارد از رهی معیری؛ رهی معیری یک غزل سرای معاصری است که مثل شاعرهای معاصر، به شاعر عاشقانه معروف است، ما نمی گوییم این شعر را او برای حضرت رقیه(سلام الله علیها) گفته است، اما می گوییم اگر قرار است ما، ببینید، گاهی ما مجالسمان بزمی است، ما وارد یک مجلس شدیم، هفت هشت نفر آدم چهل پنجاه ساله نشستند، این ها دیگر آمده اند یک اشکی بریزند اما با شعر معرفتی و عرفانی، خودشان هم دیگر، این ها را نمی خواهیم بفرستیم سوریه! این ها را باید اداره کرد، اینجا ما به این غزلیات احتیاج داریم در مجالس عمومی هم. یا روضه ی حضرت رقیه(سلام الله علیها) می خوانند به یک سقفی رسیده است و حالا دادند به ما، ما باید مجلس را اداره کنیم، غزلی که زمزمه وار است را می خوانیم فضا بسازیم.

غزل از رهی معیری

ز خون رنگين بود چون لاله، داماني که من دارم           بود صدپاره همچون گل، گريباني که من دارم

یک لحنی بگذاریم همه این را با هم بخوانیم. الان اینجا این مَطلع دارد حال و هوا را می رساند

  مپرس اي همنشين احوال زار من که زلفش را             پريشان کردي از حال پريشاني که من دارم

این بیت را نمی شود زیاد برای اهل بیت(علیهم السلام) خواند ولی برای احوالتان خوب است

   سيه روزان فراوانند اما کي بود کَس را؟                    چنين صبر کم و درد فراواني که من دارم

   غم عشق تو، هر دم آتشي در دل برافروزد                 بسوزد خانه را، ناخوانده مهماني که من دارم

  بترک جان مسکين از غم دل راضيم، اما                    به لب از ناتواني کي رسد، جاني که من دارم؟

ز خون رنگين بود چون برگ گل اوراق اين دفتر              مصيبت نامه دلهاست، ديواني که من دارم

رهي، از موج گيسوئي دلم چون اشک مي لرزد                  بموئي بسته امشب، رشته جاني که من دارم

الان این غزل را همه باهم با یک لحن بخوانیم ببینیم چه می شود.

 غزل بعدی. (از پژمان بختیاری)

آن دشمنی که دوست نگردد دل من است           آن عقده ای که حل نشود مشکل من است

از دشمنان چگونه شکایت توان نمود                           جایی که پاره ی تن من قاتل من است

آمد بهار و غنچه ی دل خنده زد به شاخ(باغ)        آن غنچه ای که خنده نبیند دل من است

(این “شاخ” انگار فرو می رود در قلب آدم، حالا غنچه ی گل خنده زد به “باغ”؛ چون اصلا غنچه ی گل با شکوفه فرق می کند، شاخ هم که می گویند شاخه ی درخت را می گویند بیشتر تا شاخه ی گل)

بی غم نبوده ام نفسی در تمام عمر                             گویی که غم سرشته در آب و گل من است

قلبی به خون نشسته و روحی ز غم فَکار                       از خَرمن حیات همین حاصل من است

گفتم مرو بجز دل من در دل کسی                            گفتا که این خرابه کجا قابل من است

غرقم به بحر حیرت و راه نجات نیست                         دستم اگر به مرگ رسد ساحل من است

پژمان ز هول مرگ سخن ها شنیده ایم                        بدتر ز مرگ زندگی هائل من است

غزل بعدی.(از نشاط اصفهانی)

بندگان را به کف از جود تو حکمی ست قدیم                 که حرام است طمع جز به خداوند کریم    جرم من بی حد و عفو تو چو آید به میان                هرکه او را گنهی نیست گناهی است عظیم

گه به سوی کَرَمت گاه به خود می نگرم                       پای تا سر همه امید و سر و پا همه بیم

غنچه بگشوده گره از لب و گل بند ز گوش                    صبح دم ذکر تو میرفت در انفاس نسیم

آن نه وصل است که از پی بُوَدش هجرانی                     ره به دوزخ نبرد از پی فردوس نعیم

من و یاری که نه غیری بُود او را نه رقیب            من و بزمی که نه شمعی بُوَد آنجا نه ندیم

عرض حاجات خود ای دل به برش حاجت نیست    که علی است و  حکیم است و کریم است و رحیم

تا یکی جرعه مگر نذر گدایان سازند                  روز و شب بر در میخانه نشاط است مقیم

اتفاقا خواندن تخلص حرفه ای بودن شما را می رساند، وقتی نمی خوانید، آن کسی که در مجلس نشسته می گوید این ناپخته است، نا توان است.

محمد قهرمان صاحب این کتاب صیادان معنی غوغا کرده است، یک غزلی دارد که این غزل خیلی غزل خوبی است و اقلا شما از این شاعر این یک شعر را حفظ کنید. از نظر ادبی سنگ محک خودتان را  بالا می برید.

          غزل بعدی.(محمد قهرمان)

از خاطرِ عزیزان، گردون سترد ما را.                   هر کس به یاد ما بود، ازیاد برد ما را.

خوبان گنه ندارند گر یاد ما نکردند.                   چون شعر بد به خاطر نتوان سپرد ما را

ما برگهای زردیم، افتاده بر سر هم                    در قتلگاهِ پاییز، نتوان شمرد ما را

کودک مزاجی ما، کمتر نشد ز پیری                  بازیچه می فریبد، چون طفلِ خُرد ما را

باقی نماند از ما، جز مشتِ استخوانی                 از بس که رنج پیری، در هم فشرد ما را

چون سایه در سفرها پابند دیگرانیم                  هر کس به راه افتاد، با خویش برد ما را

غزل بعدی.

در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو.                   عالم پرست از تو و خالی است جای تو

هر چند کاینات گدای در تواند.              یک آفریده نیست که داند سرای تو

آیینه خانه ای است پر از ماه و آفتاب                 دامان خاک تیره ز موج صفای تو

هر غنچه را ز حمد تو جزوی است در بغل            هر خار می کند به زبانی ثنای تو

صائب چه ذره است و چه دارد فدا کند؟              ای صد هزار جان مقدس فدای تو

یک آقایی است به نام رضا ذوقی مشهور به حاجی خان متخلص به فکری. می گوید

خوش است عارض جانان به چشم دل دیدن                   نه آنکه وصل جمالش ز غیر بشنیدن

اگر که طالب دیدار وصل جانانی                      نمی رسی به وصالش مگر به نالیدن

(این در دعاهای پنجاه صفحه اول مفاتیح است بروید پیدا کنید)

مدام وقت سحر نزد دوست باید رفت                           ولی به حال تضرع ، به اشک باریدن

گناه کارم و به دل هرگز ندارم بیم                              مقابل کرمش نیست جای ترسیدن

بخواه حاجت از آن یار دل نواز کریم                           بود صفات کریمان همیشه بخشیدن

چه جای گفته ی فکریست زآنکه عبرت گفت        که مِی پرستی از آن به ،که خود پرستیدن

این کتاب، عرفان در آینه ی  غزل به کوشش مهدی آصفی با مقدمه ی استاد محمد جواد غفورزاده متخلص به شفق، خودش از شاعر های خیلی خوب روزگار ما است و این کتاب نوبت چاپ اولش 1380 بوده است یعنی خیلی آقای آصفی، معلوم است دیگر نمی توانسته بخواند.

ناشر مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ شفق. دفتر مرکزی: چهار راه آب سردار ساختمان پزشکان واحد 9 . فروشگاه: تهران خیابان ایران خیابان مهدوی پور پلاک64. شماره: 33566801.

صلوات.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *