moharram-emam

متن سخنرانی حجت الاسلام عالی – چهارم محرم 98

خانه / قرآن و عترت / عترت / ستارگان هدایت / امام حسین (علیه السلام) / متن سخنرانی حجت الاسلام عالی – چهارم محرم 98

متن سخنرانی حجت الاسلام عالی – چهارم محرم 98

     عرض شد رابطه ای که خداوند متعال با بندگانش برقرار کرده است زیباترین و کاملترین رابطه ای است که امکان پذیر است. رابطه ی رفاقت و شفقت و رحمت. این رابطه نه فقط از طرف خداوند بلکه اولیای خدا و معصومین هم همین رابطه را دارند که حضرت موسی علیه السلام وقتی که چوپانی می کرد، طرفهای غروب بود که این گله را می خواست جمع کند و به سمت آبادی بیاید، یکی از این گوسفندها گم شده بود. حضرت موسی خیلی گشت دنبال این گوسفند، این طرف، آن طرف، پشت این تپه، پشت آن تپه، تا بعد از کلی این طرف و آن طرف رفتن که دیگر نزدیک غروب می شد این گوسفند را پیدا کرد. وقتی پیدا کرد با مهربانی یک دستی روی سر این حیوان کشید و گفت من به خاطر خودت دنبالت می گشتم که نصیب گرگ نشی. به خاطر خودت این همه سعی می کردم. خطاب رسید موسی! تو که اینقدر مهربان هستی حتی نسبت به حیوانات، نسبت به همه ی مخلوقات خدا تو را برگزیدیم. اولیاء الهی علاوه بر اینکه علمشان علم بی خطاست، علاوه بر اینکه عملشان عمل بی خطاست و معصوم هستند یک رأفت و رحمت سرشار و سنگینی دارند که خدا به خاطر این ولایت را به آنها داده است، سرپرستی بندگان خدا را به آنها داده است. شبیه یک خانه، ببینید در یک خانه چرا یک پدر می شود ولی خانواده؟ و مثلا یک اجازه هایی به او داده اند؛ دختر خانه اگر بخواهد ازدواج کند اجازه ی ولی شرط است به فتوای مشهور فقهای ما. چرا این حق وتو را به پدر داده اند که بتواند اعمال نظر کند؟ از این جهت که یک پدر دلسوز و مهربان، طبیعی است که منافع خودش را در نظر می گیرد، بلکه منافع بچه هایش را در نظر می گیرد، چون مهربان هست به او ولایت و سرپرستی داده اند. پدر است که خود را پل می کند که بچه ها از روی او رد شوند. کما اینکه مادر هم اینطور هست که ذره ذره ی وجودش آب می شود که بچه هایش بزرگ شوند. به هر حال اینکه ولایت را به پدر می دهند در خانواده یکی از دلایلش عطوفت و مهربانی اش است که به مصالح بچه اش کار می کند. به نفع خودش نمی خواهد کار کند. حالا معصومین هم چون محبت و عطوفت سنگین و سرشار دارند نسبت به بندگان خدا، خدا به آنها ولایت می دهد چون آنها بنابر مصالح بندگان خدا کار می کنند نه برای خودشان، مشتری برای خدا جلب می کنند. پیغمبر اکرم در ابتدای بعثت وقتی می دید که خیلی مردم به او گوش نمی کنند و به او ایمان نمی آورند، گویی نقص را در خودش می دید. یعنی من باید عباداتم را اضافه کنم که تأثیر سخنم بیشتر باشد. لذا کمتر می خوابید. طوری که گاهی مواقع اصلا نمی خوابید یا خیلی کم می خوابید، چشمانش گود افتاده بود از بی خوابی. چهره زرد شده بود. آیه نازل شد طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقی پیغمبر ما! چرا اینقدر خود را سختی می دهی. طه یکی از القاب پیغمبر است. طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقی ما قرآن را نازل نکردیم که خود را اینقدر به مشقت بیندازی! چه خبرت است؟! باور کنید من هر وقت به این آیه می رسم بهتم می زند که خدای ارحم الراحمین به پیغمبر می گوید آرامتر! چرا اینقدر به خودت سختی می دهی؟! چرا تو اینقدر دلسوزی؟! ببینید واقع مطلب همین هست چون او محبت دارد، چون او دلسوز است. گاهی مواقع پیغمبر می نشست گریه می کرد. می گفتند آقا برای چه گریه می کنید؟ می گفت رحمةً للاشقیاء دلم می سوزد برای اشقیاء که می خواهند جهنم بروند!!(صوت روز چهارم محرم)

     نه فقط برای مسلمان ها اینطور بود. یک جوانی بود یهودی، می آمد به مسلمانان خواندن و نوشتن و سواد یاد می داد. این بعد از مدتی که می آمد چند روزی غیبت کرد و نیامد. پیغمبر سؤال کرد این جوان کجاست؟ گفتند مریض است و حالش بد است و از این جهت نتوانسته چند روزی بیاید. پیغمبر فرمود برویم عیادتش. آمدند عیادت این جوان. این جوان گاهی بیهوش می شد و به هوش می آمد. آخر عمرش بود. پدر و مادرش هم کنارش نشسته بودند. پیغمبر وقتی این جوان به هوش آمد به او فرمود بیا مسلمان شو. یعنی تو یک مدتی خدمتی به مسلمانها می کردی، بعضی از ماها را باسواد کردی، من هم می خواهم به تو خدمتی کنم که تا ابد سعادتمند شوی. مسلمان شو! این جوان نگاهی به پدر و مادرش که کنارش نشسته بودند کرد و خجالت کشید چیزی بگوید. از هوش رفت. بعد از مدتی که به هوش آمد پدر این جوان بی انصافی نکرد گفت فرزندم اگر می خواهی مسلمان بشوی ما مانعت نیستیم. تا این را گفت این جوان شهادتین را بر زبان جاری کرد. اسم مبارک پیغمبر را که آورد و شهادت دوم را گفت از دنیا رفت. تا از دنیا رفت پیغمبر رو کرد به پدر و مادر این جوان و فرمود اگر امکان دارد به این جنازه دست نزنید اجازه بدهید من همه ی مسلمانان را خبر کنم و این را تشییع کنیم و به قبرستان مسلمانها ببریم.

     خدا رحمت کند یک استادی می گفت ببنید این پیغمبر دلسوز و مهربان از جنازه ی یک یهودی که آن لحظه ی آخر مسلمان شد نمی گذرد تا به بهشت بدرقه نکند! آن وقت از من و شماها می گذرد. من و شمایی که یک عمر در خانه شان بوده ایم؟!! او یک لحظه آن آخر مسلمان شد. پیغمبر فرمود اجازه بدهید این را به قبرستان مسلمانها ببریم. تا آن آخر که این جسمش هست می خواست بدرقه اش کند. آن وقت از من و شمایی که یک عمری در خانه شان بودیم، در شادی هایشان شاد بودیم، در عزایشان عزادار بودیم از ما ها می گذرد؟!

emamhosein
متن سخنرانی حجت الاسلام عالی – چهارم محرم 98

     واقعش این شکلی است اینها مهربان هستند، اینها عطوفت سرشار و سنگین دارند. خدا رحمت کند آیت الله آسیدابوالحسن اصفهانی را. کسانی که بزرگتر مجلس هستند و سنشان بیشتر هست، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی را حتما شنیده اید از مراجع باعظمت تقلید بود که حدود هفتاد هشتاد سال پیش مرجع تقلید بودند. ایشان خودشان در زندگی نامه اش می گوید من در یکی از روستاهای اصفهان سمت شهرکرد که می روید یکی از روستاهای آنجا بودند. ایشان می فرمودند من تا یازده سالگی در روستا در یک مکتب درس می خواندم. خیلی دوست داشتم بیایم اصفهان در حوزه ی علمیه اصفهان ولی پدرم اجازه نمی داد می گفت تو بچه ای، هنوز سنت کم است و نمی توانی تحمل کنی. بروی آنجا و تنهایی و غربت و کسی نزدت نباشد و … ایشان میگفت من خیلی اصرار می کردم بابام قبول نمی کرد. ایشان می گوید یک مرتبه من خیلی هوایی شده بودم و دوست داشتم بروم من خیلی التماس کردم که باباجان! من می خواهم بروم درس دین بخوانم! اما او اجازه نمی داد. آنقدر التماس کردم و دستش را بوسیدم تا به هر حال راضی شد. من به اصفهان آمدم. در مدرسه ای شروع کردم درس خواندن. چند ماه بعد از ورود من زمستان بسیار سردی بود. در حجره بودم که برف در خود مدرسه را شاید تا نیم متر گرفته بود چه رسد به کوچه که شاید بیشتر هم بود. اتفاقا ایامی بود که نه زغالی در حجره داشتم که زیر کرسی یا چیزی روشن کنم، نه شمعی داشتم، شمعم تمام شده بود نه پول داشتم که تهیه کنم؛ یعنی سرد و تاریک و بی چیز. می گوید در حجره بودم اتفاقا آن شب پدرم از روستا به اصفهان آمد برای دیدن من. وقتی آمد در حجره سرد و تاریک و بدون چیز شروع کرد رگباری به من سرزنش کردن؛ من که به تو گفتم اینطوری می شود، من گفتم نیا، من گفتم به چه مشکلاتی می افتی … شروع کرد به من اینقدر سرزنش کردن که من به گریه افتادم و چیزی هم نداشتم به پدرم بگویم. بعد گفت زود باش وسایلت را جمع کن برویم. ایشان می گوید من به بهانه ای از حجره آمدم بیرون و شروع کردم با امام زمان درد و دل کردن، که یک کمکی به ما بکند که نگویند صاحب نداری. خب با آن دل پاک بچگی. می گوید یک مرتبه دیدم در مدرسه را می زنند. من طبقه بالا رفته بودم، خادم رفت در را باز کرد از آن پایین صدا زد سید ابوالحسن! ببین کی دم در کارِت دارد. می گوید من بیرون آمدم با دستم اشک چشمم را خشک کردم، رفتم دم در، یک آقایی بود -حالا یک اوصافی ایشان گفت که من ذکر نمی کنم دورشان نور بود ولی من متوجه نشدم- فرمود شمع فلان جای حجره است. برو روشن کن. این هم پول برو با آن زغال بگیر روشن کن که نگویند صاحب نداری! ایشان میگوید من متوجه نشدم. -خیلی از کسانی که خدمت حضرت ولی عصر علیه السلام رسیدند آن زمانی که خدمت آقا بودند یک حالت هیمان و گیجی و تحیری به آنها دست داد که صلاح نبود آنجا و آن موقع بشناسند. بعدا با قرائن و نشانه ها می فهمیدند کی بوده. خیلی از تشرفات اینطوری بوده است- می گوید من رفتم بالا. پدرم گفت کی بود؟ گفتم یک نفر بود پول به من داد و گفت برو زغال بگیر و گفت شمع هم فلان جای حجره هست که وقتی رفتم دیدم هست. و بعد به من گفت این کارها را بکن که نگویند صاحب نداری. می گوید دیدم پدرم با زانو نشست روی زمین و شروع کرد گریه کردن. بعد من را بغل کرد سفت بغل کرد و شروع کرد بوسیدن. گفت من را حلالم کن، من خیلی تو را سرزنش کنم. گفت خوب جایی است اینجا. صاحبت آمد به تو سر زد. آمده بود به من بفهماند، تو که متوجه هستی من حالیم نبود که می گفتم تو کسی را نداری. این راهت را ادامه بده. راهت خوبه.

     اینها مهربان هستند. اینها با عطوفت هستند. اینها دلسوزتر از خود ما به خود ما هستند. اینکه گاهی مواقع به ما می گویند ائمه که البته در روایت هست که مثل پدر مهربان هستند این برای این است که ما یک چیزی بفهمیم وگرنه محبت پدر یا مادر به بچه کجا و محبت معصومین به شیعیانشان کجا!! اصلا قابل مقایسه نیست. چون ببینید محبت پدر و مادر نسبت به فرزند غریزی است حتی بلاتشبیه حتی حیوانات هم به بچه هایشان علاقه دارند از جهت غریزه، اما محبت معصومین به شیعیانشان الهی است اصلا محبت خدا است. آنها معدن رحمت هستند. اصلا قابل مقایسه نیست با محبت پدر و مادر نسبت به بچه.

     من شاید روز اول محرم بود که خدمت شما بودم یک روایتی را از امیرالمؤمنین نقل کردم. باز هم آن را تکرار می کنم و تقاضا می کنم این روایت را خودتان رویش فکر کنید. فرمود ان الله خلق مائة رحمة خدا صد جزء رحمت دارد که یک جزء آن به عالم پایین و عالم دنیا آمد جعل منها واحدةً فی الدنیا. یک جزء از آن صد جزء در عالم دنیا آمده؛ از اول خلقت عالم دنیا تا قیامت که بساط عالم دنیا جمع می شود تمام مهربانی ها و رحم هایی که در این دنیا هست محصول آن یک جزء رحمت خدا است. بین پدر و مادر و بچه، بچه و پدر و مادر، زن و شوهر، دوست، خواهر و برادر، بین حیوانات، تمام موجودات اگر رحمی دارند، خورشید که به ما رحم می کند نور می دهد، این زمینی که به ما رحم می کند و رویش نشسته ایم، ابر که به ما رحم می کند باران می دهد، هر موجودی که رحم دارد محصول آن یک جزء رحمت خدا است. نود و نه جزء رحمت خدا در عالم پایین نیامده است یعنی عالم دنیا گنجایش ندارد، مال قیامت است. خب؟ حالا آن نود و نه جزء به علاوه آن یک جزء کل صد جزئش را خداوند متعال به پیغمبر و آلش داده است. تمام صد جزء رحمت را به آنها داده است. اینها معدن رحمت هستند. همه ی رحمت اینجا جمع است. حالا چه مهربانی ای دارند؟ مهربان شان چطوری می شود؟ اصلا دیگه در ذهن ماها نمی آید که اینها چقدر با محبت هستند. اولیای خدا هم همین طور. همانطور که خود خداوند نیازی به ما ندارد اما ناز بنده هایش را هم می کشد که در قرآن دارد کی می آید به من قرض بدهد من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا اهل بیت هم با اینکه نیازی به ما ندارند، آنها هر چه بخواهند از خود خدا می گیرند، وصل به کر هستند و نیازی به ما ندارند اما با این حال ناز ماها را هم می کشند! برای مشتری جمع کردن برای خدا دنبال بنده ها می دوند. امام حسین علیه السلام روی عاشورا چقدر آمد آن طرف را نصیحت کرد برای اینکه یک نفر را از جهنم نجات دهد. حتی بچه ی کوچکش را سر دست گرفت برای اینکه اگر کسی سر سوزنی عاطفه در دلش هست برگردد و به این طرف بیاید، عواطفش تحریک شود. اینها این شکلی بودند دیگه.

     در هر حال، رابطه ای که اولیای خدا هم با ما برقرار کرده اند چون مظهر همان صفات خدا هستند رابطه ی رأفت و رحمت است و به خاطر خداوند متعال بدون اینکه نیازی به ما داشته باشند سعیشان و زحمتشان را می کشند. امیرالمؤمنین چه نیازی به ما دارد. مثلا اگر فرض کنید ما دور امیرالمؤمنین باشیم آیا عزتی برایش حاصل می شود؟ او که وصل به معدن عزت خداست! خودش فرمود که لا تزیدنی کثرة الناس حولی عزةً اگر تمام دنیا دور من جمع شوند ذره ای بر عزت علی افزوده نمی شود، علی عزتش را از کسی دیگر می گیرد. ولا تفرقهم عنی وحشةً اگر همه از دور من پراکنده شوند ذره ای وحشت نمی کنم که حالا تنها شدم. نه، من با خدا هستم. آمدن و رفتن مردم باعث نمی شود که من پر شوم یا خالی شوم. وقتی دورم را جمع شوند ذوق زده شوم، وقتی هم از کنارم بروند وحشت بکنم، نه.

     امیرالمؤمنین که جای خود دارد، کسانی که خاک پای امیرالمؤمنین هستند، شاگرد امیرالمؤمنین هستند. رحمت خدا و رضوان خدا بر امام راحل مان، خدا رحمت کند حضرت امام را، آقای رسولی محلاتی در دفتر امام ایشان می گفت یک موقع وقتی مردم جمع شده بودند در حسینیه ی جماران شعار می دادند و منتظر بودند امام وارد حسینیه شوند می گوید من کنار امام بودم. داشتیم می آمدیم برای اینکه به آن قسمتی که تراس مانند بود، صدای شعارهای مردم می آمد که روح منی خمینی، بت شکنی خمینی، ما همه سرباز توییم و این شعارها. امام به من گفت آقای رسولی! اگر تمام این مردمی که صادقانه هم دارند شعار می دهند و می گویند درود بر خمینی اگر همه بگویند مرگ بر فلانی، ذره ای در من تأثیر نمی کند! من راهم را پیدا کرده ام. من دارم وظیفه ام را انجام می دهم. برای من فرق نمی کند. این شاگرد امیرالمؤمنین است. تا خود امیرالمؤمنین چه باشد. بدون اینکه نیازی به بندگان داشته باشند ناز بندگان را می کشند. با آمدن و رفتن مردم، پر و خالی نمی شوند.

imam-hosain-moharram
متن سخنرانی حجت الاسلام عالی – چهارم محرم 98

     حالا عنایت بفرمایید از اولین جلسه تا الان من تمام حرفم این بود که رابطه ای که خدا و اولیای خدا با ما برقرار کرده اند رابطه رفاقت و رحمت است. متقابلا آن چیزی که از من و شما انتظار دارند، از ما انتظار دارند این است که ما هم همان رابطه را با آنها برقرار کنیم. ببینید می شود با خدا رابطه برقرار کرد، و فقط دنبال منافع خود بود کما اینکه عذر می خواهم بسیاری از ما ها همین طور هستیم. ما وقتی نیازی پیدا می کنیم می رویم در خانه ی خدا برای اینکه برسیم به حاجتمان. به التماس می افتیم یا می رویم مشهد. عیبی هم ندارد ها، نمی خواهم بگویم عیبی دارد. ولی ماها اینطوری هستیم یعنی بیشتر آن موقعی که نیاز داریم و حاجت داریم به یادشان می افتید. فرق می کنم آن موقعی که مریض هستیم و مریض داریم با موقعی که سالم هستیم و همه چیزمان خوب است. آن موقع بیشتر آدم به التماس می افتد. دنبال منافع خودمان هستیم. باز هم عرض می کنم اشکالی ندارد، خودشان فرمودند نمک طعامتان را هم از ما بخواهید، بند کفشتان را هم از ما بخواهید. اینها غریبه که نیستند، اینها عزیز خدا هستند. اما این رابطه که انسان فقط و فقط به خاطر نیازش و حاجتهایش در خانه ی اینها برود این رابطه ی پایینی است و سطحش پایین است. این در واقع برای خودم است. گفت

تو که از دوست چشمت به احسان اوست

تو در بند خویشی نه در بند دوست

     خدا رحمت کند مرحوم حاج اسماعیل دولابی را در تهران. حرف های قشنگ و نابی است. می گفت امام رضا علیه السلام حق دارد که گله کند که چرا فقط گریه هایتان را نزد من می آورید. ماها وقتی می رویم کوله باری از حاجت و غم و غصه و اینها داریم که برای امام رضا آنجا کلی گریه کنیم. تازه بعضی ها هم روی کوله بار ما افزوده می کند که تو که رفتی ما هم خیلی حاجت داریم از طرف ما هم بخواه. آنجا که انسان می رود دیگر پُرِ پُر است که می خواهد خودش را خالی کند، کلی گریه دارد! آقای حاج اسماعیل می گفت امام رضا حق دارد گله کند که چرا فقط گریه هایتان را نزد من می آورید. خنده هایتان را هم بیاورید. من می خواهم خنده تان را هم ببینم. در خوشی هم بیایید فقط در ناخوشی نیایید. منتهی بعضی ها اینطوری هستند دیگه، فقط موقعی که حاجت دارند به یاد او می افتند.

     یک استاد بزرگواری بود می گفت عبادات بعضی ها بوی دنیا می دهد. دارد نماز می خواند، چهل هفته دارد جمکران می رود نماز امام زمان می خواند اما در نمازش دنبال یک حاجتش هست. یعنی نمازش برای آن است. می گفت عبادات بعضی بوی دنیا می دهد. شاید باورتان نشود یکی از رفقا که اسم بیاورم می شناسید. می گفت یک بار جمکران بودم، شب چهارشنبه بود. یک خانمی بود آمد با اصرار و خیلی با اضطرار می گفت حاج آقا! تو رو به قرآن برای من دعا کن، خیلی التماس دعا دارم، تو رو به قرآن برای من دعا کن. امشب چهلمین هفته ای است که آمده ام جمکران! گفتم حالا چی می خواهی که اینقدر التماس و اینها؟ گفت حاج آقا! راستش را بخواهید جاری ما و شوهرش یک بنز خریده اند ولی ما یک پیکان داریم من چهل هفته است که دارم می آیم که امام زمان یک بنز که طلایی هم باشد برای ما جور کند که چشم این جاریم در بیاید، کور بشود. چهل هفته است دارم می آیم!! گفتم باشه چشم. اون چهل هفته نماز امام زمان، آن ایاک نعبد و ایاک نستعین یعنی بنز می خوام، بنز می خوام، بنز می خوام … آن تهش این است.

     عرض کردم، باز هم تکرار می کنم عیبی ندارد آدم حاجاتش را هم در خانه اینها ببرد، خودشان فرمودند ولی بد است که فقط برای حاجت برود، فقط در ناخوشی و مشکل برود. این کم است. این پایین است.

     یکی از اولیای خدا در قم که همین سال های اخیر از دنیا رفت حاج آقا فخر تهرانی بود که واقعا آدم باعظمتی بود که شانزده هفده سال پیش از دنیا رفت. من بخواهم در مورد ایشان صحبت کنم خیلی حاشیه می روم. ایشان یک موقعی در مدرسه ی فیضیه یکی از آقایانی که الان زنده است و پیرمرد است می گفت من از جهت مالی وضعم خراب بود و در مدرسه ی فیضیه حجره داشتم. یک بار همینطور که نشسته بودم در حجره شروع کردم یک لیست برای امام زمان نوشتند که آقا! این را می خواهم، این را می خواهم، این را می خواهم مثلا چند کیلو روغن، چند کیلو لپه، نخود، لوبیا، گوشت، قند، شکر و … چون هیچ نداشتم در حجره، می گوید وقتی لیست رو نوشتم، قلم آخر بود و هنوز تمام نشده بود دیدم در می زنند. رفتم در را باز کردم، دیدم یک آقایی است که عبایش روی سرش کشیده و چهره اش درست معلوم نیست. یک کیسه ی بزرگ روی دستش است. این کیسه را گذاشت روی سکوی جلوی حجره. گفت آقا جان! این چیزهایی است که از حضرت خواستی اما امام زمان را فقط برای این چیزها نخواهید! امام زمان را برای چند کیلو روغن و برنج و گوشت و لپه و اینطور چیزها نخواهید. این آقای بزرگوار که عرض کردم الان هست و خیلی هم آدم بزرگواری است می گوید دقت کردم ببینم کیست دیدم حاج آقا فخر تهرانی است این حواله را از طرف امام زمان آورده است اما در عین حال این درس را هم به من داد که امام زمان را فقط برای این چیزها نخواهید.

تو که از دوست چشمت به احسان اوست

تو در بند خویشی نه در بند دوست

     آدم همتش باید بلند باشد فقط به همین چیزها اکتفاء نکند. در روایت هست که کسی خدمت پیغمبر آمد، گفت یا رسول الله! من را می شناسی. من از اهالی طائف هستم. زمانی که ابتدای اسلام که شما دعوت می کردید، مردم مکه به شما ایمان نمی آوردند و حرفتان را گوش نمی کردند، یک مرتبه آمدید طائف من از شما پذیرایی کردم. پیغمبر اکرم خیلی تحویلش گرفت. خیلی تحویلش گرفت. بعد فرمود که چیزی از ما بخواه! او یک فکری کرد گفت آقا! اگر دویست تا گوسفند باشد و یک چوپان، چه می شود؟! حالا پیش پیغمبر که واسطه ی خزائن آسمانها و زمین هست، این دویست تا گوسفند خواست!! بعضی ها همتشان کم است، خدمت امام زمان هم که می رسند همان لپه و گوشت و این طور چیزها می خواهند. در این تشرفات دیدید و خوانده اید که خیلی ها خدمت امام زمان که می رسند بعد از کلی چله و مسجد سهله و مسجد جمکران، می گویند آقا گلویم درد می کند!! بابا تو بعد از این همه خدمت امام زمان رسیده ای فقط گلویت را می گویی؟!! گلویت درد می کند؟ خب گلویت درد می کند برو دکتر!! فقط همین؟! بعضی همتشان پایین است. این به پیغمبر گفت دویست تا گوسفند و یک چوپان اگر باشد چه می شود؟! پیغمبر یک سری تکان داد و تهیه کردند برایش. وقتی رفت پیغمبر فرمود چرا همت این مرد پایین بود، ما که به او گفتیم چیزی بخواه، چرا دویست تا گوسفند و یک چوپان فقط؟! بعد خود پیغمبر فرمود در زمان حضرت موسی خداوند متعال به موسی گفت یا موسی! جنازه ی یوسف را از مصر بردار و ببر به سرزمین مقدس؛ فلسطین. حضرت موسی گفت خدایا من نمی دانم کجا دفن است؟ خدای متعال فرمود یک پیرزنی است فلان جا، برو از او بپرس، او می داند یوسف کجا دفن است. خود خدا می توانست به او بگوید اما یک سری داشت که عرض می کنم. حضرت موسی طبق آدرس رفت و این پیرزن را پیدا کرد. از او سؤال کرد که شما می دانی جنازه ی برادرم یوسف کجاست، کجا دفن است؟ آن پیرزن گفت یا نبی الله! می دانم ولی مفتی نمی گویم یک شرط دارد، آن هم هر شرطی که من بگویم علی شرطی! هرچه من گفتم. حضرت موسی یک تأملی کرد، که هرچه من گفتم شاید این دلش خیلی چیزها بخواهد. یک تأملی کرد. خطاب رسید موسی! قبول کن، ما می خواهیم بدهیم تو که نمی خواهی بدهی، قبول کن. حضرت موسی گفت قبول است، بگو. گفت به این شرط که در قیامت بین من و شما در قیامت و در بهشت بین من وشما فاصله و حجابی نباشد. که حضرت موسی فهمید که این زن چقدر همت دارد. این درسی بود که می خواستند به او نشان بدهند همت بلند را. بعضی ها اینطوری هستند در عباداتشان هم دنبال دنیا هستند. فقط در همین حد هستند. ولی بعضی ها در دنیایشان هم بوی خدا می دهند. در بازار هستند، در کاسبی هستند اما بوی خدا می دهد. خیلی آدمها با هم فرق می کنند. بعضی ها سطحشان پایین است بعضی بالاتر.

     حالا اگر کسی یواش یواش سطحش بالا بیاید، در بندگی فقط دنبال حاجاتش نیست، بلکه به خاطر ترس از آخرت است، ترس از جهنم است، یعنی بندگی می کند چون می ترسد که بسیاری از ماها اینطوری هستیم، این خیلی خوب است، خیلی مرتبه ی بالایی است که انسان نسبت به جهنم ترس در او باشد، نسبت به آخرت بترسد اگرچه ده درصد احتمال بدهد که خبری هست، لازم نیست یقین داشته باشد، این که انسان در دلش نسبت به بهشت شوق داشته باشد، ضیافتگاه الهی، محل مهمانی خدا، این خیلی خوب است. بعضی ها را دیده اید متأسفانه بیخودی کلاس می گذارند که آقا! آدم نباید عبادت کند به خاطر شوق به بهشت و ترس از جهنم، نباید آن طوری عبادت کند!! عزیز من! این حرفها چیست؟! خود امیرالمؤمنین که این حرف را زد که من عبادت می کنم نه برای شوق به بهشت و نه برای ترس از جهنم، بلکه فقط برای خودت، خود حضرت امیر در بعضی از اوقات دارد آن موقعی که چاه کَند، این چاههایی که امیرالمؤمنین می کَند، دارد که یک چاهی را که کَند، تا آب بیرون زد، به آن کارگر گفت دست من را بگیر بالا بکش. سریع آمد بیرون و هنوز سر و صورتش گلی بود. فرمود یک چیزی بیار من می خواهم وقف نامه بنویسم. و وقت کردند این چاه را برای بندگان خدا علی بن ابی طالب برای اینکه خدا گردنش را از آتش جهنم نجات دهد. ببینید خود امیرالمؤمنین اینطور دارد می گوید. بنابراین هیچ اشکالی ندارد و بسیار خوب است که انسان برای ترس از جهنم عبادت کند. موقعی که ترس از جهنم داشته باشد خیلی کار می کند، ظلم به کسی نمی کند، امکان دارد کسی ترس داشته باشد و اختلاس کند؟! امکان دارد کسی ترس از جهنم داشته باشد و رانت خواری بکند؟! اینهایی که اینطوری میلیاردی خوردند و بردند معلوم است اعتقادی ندارد اگرچه ظاهرش یقه اش تا بالای گلویش کیپ باشد، محاسن هم داشته باشد. این اعتقادی ندارد. کسی که اعتقاد دارد ترس دارد.

salam-moharram-hosain
متن سخنرانی حجت الاسلام عالی – چهارم محرم 98

     یکی از دوستان ما بود خدا رحمتش کند برای خود بنده که واقعا استادی بود از بچگی سنی داشت ده بیست سال از من بزرگتر بود. ایشان یک جمله ای داشت که من این جمله هیچ وقت یادم نمی رود حالا عمل کردم یا نه خدا می داند ولی عرض می کنم ان شاء الله شما عمل کنید. این بزرگوار می فرمود فلانی حرفی بزن در زندگیت یا کاری بکن که بتوانی آن طرف جواب داشته باشی. آن طرف اگر خدا از تو پرسید چرا آن حرف را زدی چرا فلان کار را کردی، بتوانی بگویی من آن حرف را زدم یا آن کار را کردم چون در قرآن اینطور فرموده بودی، این جواب خوبی است و خدا می پسندد. می گفت حرفی بزن یا کاری بکن که حجت داشته باشی و جواب خداپسند. خدایا من این کار را کردم چون در قرآنت آمده. این حجت است. این کار را کردم چون اهل بیت فرمودند. این حجت است. این کار را کردم چون مرجع تقلیدم فرموده، چون رهبرم فرموده، این حجت است. اما من این کار را کردم چون دلم می خواست، چون مد بود، این که حجت نیست. آدم در زندگیش یک چشمش به آخرت باشد. یک چشمش به آن طرف باشد.

     مرحوم آشیخ مرتضی زاهد که واقعا زاهد بود، واقعا زاهد بود ایشان بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجدی که نماز جماعت می خواندند یکی دوتا مسأله ی شرعی برای مردم می گفت و یک روایت هم می خواند و معنا می کرد و چند کلمه نصیحت می کرد. یک مرتبه یک شبی ایشان وقتی مسأله ی شرعی را گفت، رفت خانه و رساله را دید دید اشتباه گفته است. مسأله ای که سر شب گفته است اشتباه گفته است. همان شب راه افتاد یکی یکی آنهایی که پشت سرش نماز خوانده بودند، مال همین محل بودند و آنها را می شناخت. می گفت آقا من مسأله ای که امشب گفتم اشتباه گفتم، درستش این است. منزل دوم، منزل سوم، منزل چهارم یکی یکی تصحیح می کرد. به یکی رسید، او گفت حاج آقا! چه عجله ای است؟! حالا فردا شب ما در مسجد دوباره جمع می شدیم آنجا درستش می کردی، تصحیح می کردید. آقای آشیخ مرتضی زاهد گفت عزیز من! شما عجله ندارید، شاید حضرت عزراییل عجله داشته باشد، من دیگر به فرداش نکشم. لذا همین امشب هر مقدار که توانم هست انجام می دهم و اشتباهی که کردم جبران می کنم.

کسانی که یک چشمشان به آخرت هست خیلی زندگیشان قشنگ است، ظلم در زندگیشان نیست.

     این هم یک مرتبه از بندگی است که انسان ارتباطش با خدا، نه برای این است که به حاجاتش برسد بلکه برای این است که آخرتش تأمین شود. اما بالاتر از همه می دانید چیست؟ بالاتر از همه این است که انسان به جایی برسد در بندگی که اگر استقامت داشته باشد در بندگی می رسد، به جایی برسد که آدم وقتی بندگی می کند بگوید خدایا! این کار را انجام می دهم چون تو دوست داری، به عشق تو انجام می دهم. چون تو را دوست دارم و تو این را دوست داری انجام می دهم. چرا این کار را می کنی؟ چون امام زمان یک لبخند روی لبش می آید همین بس است، به من چیزی دادند دادند، ندادند هم ندادند. دیگر دنبال منافعش نیست. آدم به اینجا هم می رسد که آدم اعمال را انجام می دهد فقط به جهت اینکه خدا دوست دارد، امام زمان دوست دارد، اهل بیت این را دوست دارند این را انجام می دهد. آدم می تواند به چنین جاهایی هم برسد. به جایی که عباداتش و ارتباطی که با خدا برقرار می کند فقط دوستی است. عرض کردم همانطور که رابطه ی خدا و اهل بیت با ما رابطه ی دوستی است ما هم متقابلا اگر به این مرتبه برسیم که رابطه ی دوستی با آنها برقرار کنیم این خیلی ارزشمند است.

     آخر بحث من چیزی را عرض می کنم و بحثم را جمع می کنم. مرحوم آسید کریم کفاش، آسید کریم محمودی تهرانی که پینه دوز بود و کفاشی داشت در تهران که فکر کنم هنوز دکه اش در بازار قدیم تهران در بازار کفاش ها هست. به او می گفتند سیدکریم کفاش. خوبان و بزرگان تهران می شناختنش، مثل آشیخ مرتضی زاهد با او خیلی رفیق بود. آیت الله یاسری، آیت الله معزّالدوله اینها بزرگان تهران بودند و می شناختنش، می دانستند این با امام زمان سر و سری دارد. این آقای آسید کریم کفاش یک مرتبه حضرت ولیّ عصر علیه السلام جایش را در بهشت به او نشان داده بود. این اولین سؤالی که کرد این بود که آقا شما هم آنجا هستید!؟ حضرت فرمود نه، چون جای امام خیلی بالاتر است. آقای آسیدکریم کفاش گفت من هم آنجا را نمی خواهم، جایی که شما نباشید من آنجا را نمی خواهم. بهشت من شمایید، بهشت من شمایید. گفت:

کدامین شهر زانها خوشتر است

کدام شهر از همه ی شهرها بهتر است.

گفت آن شهری که در آن دلبر است

بهشت من شمایید. در کتاب کامل الزیارات روایت نقل شده است که وقتی بهشت را آماده می کنند، همان بهشت حور و قصور و اینها را آماده می کنند یک عده فقط دور امام حسین می چرخند، فقط دور امام حسین می چرخند. نگاهشان به امام حسین است. توجهی به بهشت ندارند. بهشت گله من می شود. بهشت می گوید خدایا من آماده ی اینها هستم. اینها اصلا ما را نگاه نمی کنند. یک تعبیری در قرآن هست که خیلی عجیب است که بعضی از جهنمی ها را به زور می کشند و به جهنم می برند خب این معلوم است. در تعبیر قرآن این است که و سیق الذین اتقوا الی الجنة زمرا؛ الی الجنه!! یعنی بعضی بهشتی ها را هم به زور می برند. یکی از علمای خوب از مراجع تقلید می گفت من به این آیه می رسیدم نمیفهمیدم یعنی چه؟! آخه مگر بهشتی را می شود به زور به بهشت ببرند!؟ حالا جهنمی رو می کشند و سیق الذین کفروا الی جهنم زمرا؛ اما و سیق الذین اتقوا متقین را می کشند می برند الی الجنة زمرا به سمت بهشت، این را نمی فهمیدم تا رسیدم به این روایتی که خواندم که بعضی ها دور امام حسین می چرخند و توجهی به بهشت ندارند و آنها را به زور به بهشت می برند.

     من و شما هنوز امام حسین برایمان جلوه نکرده است، سیب و گلابی و اینها … خیلی عذر می خواهم نه از باب جسارت ها، همه ی ما اینطوری هستیم. سیب و گلابی و حوری و بهشت اینطوری را می فهمیم یعنی چه اما لذت با امام حسین بودن این یعنی چه، این را آدم هنوز نمی داند.

     شما در قرآن خوانده اید حضرت یوسف یک جلوه ی ملکوتی کرد، زنان مصر دستشان را بریدند. آن جلوه ای که حضرت یوسف کرد همیشه نداشت وگرنه همیشه باید سر و دستشان را می بریدند. یک جلوه ی ملکوتی کرد و یک مقدار از زیبایی باطن خود را نشان داد، محو شدند و دستشان را بریدند. حالا اگر امیرالمؤمنین خودش را نشان بدهد چی؟! امام حسین خودش را نشان بدهد چی؟! در قیامت این طوری است. باطنشان معلوم می شود که چی بودند و چی بودند. آن وقت طبیعی است که یک عده آنها را رها نمی کنند و به سمت بهشت سیب و گلابی بروند. گفت:

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود

وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم.

شعر حافظ این را می خواهد بگوید که بعضی ها کفر می دانند. می گوید من همین امروز وصل هستم، بالاتر از آن بهشت سیب و گلابی گیرم آمده است.

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود

وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم

اباعبدالله علیه السلام بهشتی بالاتر از این بهشت ها هست. که ان شاء الله نصیب همه ما بشود.

     روز عاشورا اصحاب سیدالشهداء هر یکی از دیگری پیشی می گرفت برای اینکه فداکاری کند. هر یکی از دیگری سبقت میگرفت الله اکبر. دو نفر موقع نماز ایستادند جلوی امام حسین؛ سعید بن عبدالله حنفی و یک نفر دیگر. گفتند یا اباعبدالله شما نمازت را بخوان، ما جلویت ایستاده ایم. ایستادند با صورت که تیرها را ببینند نه به پشت. با صورت که تیرها را ببینند و بتوانند تیرها را بگیرند. یکی را با دستش می گرفت یکی را با صورتش می گرفت یکی را با سینه اش می گرفت. تمام بدن سپر بشوی که یک تیر به امام حسین نخورد.

     سعید بن عبدالله حنفی سیزده تیر سمی که نوک تیرها مسموم بود که زود از پا در بیاورد، سیزده تیر سمی خورد، دیگر رمقی در بدنش نبود، می لرزید و ایستاده بود. یا اباعبدالله زودتر نمازت را تمام کن، من ایستاده ام ولی می ترسم بدنم بیشتر کشش نداشته باشد بتوانم برای تو سپر باشم. نماز امام حسین که تمام شد و سلام را داد سعید بن عبدالله افتاد. امام حسین سریع آمد بالینش و سرش را روی زانویش گذاشت. این آن لحظه ی آخر یک جمله گفت. شما اهل روضه هستید. در این مجالس بزرگ شدید. گفت اوفیتُ یابن رسول الله؟ آیا وفا کردم؟ یعنی آقا طلبکار نیستم ها! من کاری نکردم، وظیفه ام را انجام دادم، طلبکار نیستم از شما فقط می خواهم ببینم آیا وظیفه ام را درست انجام دادم که اباعبدالله علیه السلام فرمود نعم و انت امامی فی الجنه تو در بهشت جلوی من هستی نه اینکه جلوتر از من به بهشت می روی، جلوی من هستی یعنی بین من و تو هیچ فاصله ای نیست، یعنی همیشه پیش من هستی. این بالاترین مقامی است که یک بهشتی می تواند داشته باشد. همیشه پیش این بهشت است. پیش امام حسین که با نورش بهشت خلق شد. این بالاترین مقام است.

     روز عاشورا هر سری که به زمین می افتاد می رفت در دامن امام حسین، اباعبدالله می رفت سرش را به بالین می گرفت، او را بدرقه می کرد تا بهشت. حتی اباالفضل که در علقمه افتاده بود و امام حسین برایش سخت بود که تا علقمه برود، چون از خیمه هایش دور می شد و شاید به خیمه هایش حمله می کردند. باز امام حسین به سمت علقمه هم رفت. البته می دانید چطور رفت؟ شیخ صفی الدین حلی می گوید وقتی رفت یک چشمش به علقمه بود، دو قدم می رفت، برمی گشت نگاه می کرد که به خیمه هایش حمله نکرده باشند. باز دو قدم می رفت برمی گشت به خیمه هایش نگاه می کرد حمله نکرده باشند. چون کسی را دیگر نداشت. تا اباالفضل بود شیری بود که از خیمه ها نگهبانی می کرد. اما حالا که خود اباالفضل افتاد و برای دیدن او می رود… بالین او هم رفت. هر سری روز عاشورا به زمین افتاد رفت در دامن امام حسین. فقط یک زمین بود که وقتی روی زمین گرم کربلا افتاد دیگر بلند نشد و آن هم سر مقدس خود سیدالشهداء بود که وقتی افتاد دیگر این سر بلند نشد تا وقتی که وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِكَ، مُولِغٌ سَيْفَهُ عَلَى نَحْرِك‏

خدایا تو را قسم می دهیم به آبروی سیدالشهداء دست ما را در دنیا و آخرت از دامانشان کوتاه مفرما.

به آبروی امام حسین خدایا نسل و اولاد ما را تا قیامت از شیعیان اباعبدالله قرار بده.

به آبروی امام حسین حاجتی که این جمع دارند همه شیعیان امیرالمؤمنین دارند حاجت روا بفرما.

به آبروی سیدالشهدا همه ی ما خصوصا جوانانمان را از لغزشها و فریبها خلاصی ونجات عنایت بفرما.

امام راحلمان، شهدایمان، ذوی الحقوق این جمع، پدر و مادرهایی که الان در برزخ هستند منتظر هستند بچه شان اینجا برایشان دعا کند خدایا همه شان را مهمان سیدالشهداء قرار بده.

به آبروی امام حسین مرضای اسلام منظورین شفا کرم بفرما.

رهبر بزرگوارمان خدمتگزاران دین بر توفیقات و طول عمرشان بیفزار.

عاقبت همه مان ختم به خیر و سعادت بفرما.

در رأس همه ی دعاهایمان و مهمترین دعایمان این است به سر مقدس سیدالشهداء فرج مولایمان امام زمان تعجیل بفرما.

و عجّل اللّهم فی فرج مولانا صاحب الزمان

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *