مناظره امام حسن علیه السلام با عبدالله بن زبیر

خانه / پیشنهاد ویژه / مناظره امام حسن علیه السلام با عبدالله بن زبیر

امام حسن (ع) چند روزی از دمشق خارج شد. آنگاه به دمشق بازگشت، و نزد معاویه آمد. عبدالله بن زبیر در مجلس معاویه حضور داشت. هنگامی که معاویه امام را دید، از او استقبال کرد و بعد از آنکه مجلس آماده شد به امام گفت: ای ابا محمد! گمان می کنم خسته اید. به منزل رفته و استراحت کنید. امام از نزد او خارج شد، و معاویه رو به عبدالله بن زبیر کرد و گفت: بهتر است که بر حسن فخر بورزی، چرا که تو پسر یکی از نزدیکان پیامبر و پسر عموی او می باشی و پدرت در اسلام کارهای بسیاری انجام داده است – تا آن جا که سخن عبدالله زبیر در حضور امام را در مجلس دیگری نقل می کند

مناظره امام حسن علیه السلام با عبدالله بن زبیر

امام حسن علیه السلام چند روزی از دمشق خارج شد. آنگاه به دمشق بازگشت، و نزد معاویه آمد. عبدالله بن زبیر در مجلس معاویه حضور داشت. هنگامی که معاویه امام را دید، از او استقبال کرد و بعد از آنکه مجلس آماده شد به امام گفت: ای ابا محمد! گمان می کنم خسته اید. به منزل رفته و استراحت کنید. امام از نزد او خارج شد، و معاویه رو به عبدالله بن زبیر کرد و گفت: بهتر است که بر حسن فخر بورزی، چرا که تو پسر یکی از نزدیکان پیامبر و پسر عموی او می باشی و پدرت در اسلام کارهای بسیاری انجام داده است – تا آن جا که سخن عبدالله زبیر در حضور امام را در مجلس دیگری نقل می کند – آنگاه امام فرمود:

سوگند به خدا اگر بنی امیه مرا در سخن گفتن ناتوان نمی شمردند، برای پست شمردن تو زبان از گفتارت باز می داشتم، ولی اکنون برایت آشکار می کنم که من کم عقل و بی زبان نیستم، آیا تو بر من عیب می گیری و بر من فخر می فروشی؟ جدت در جاهلیت خانواده و معروفیتی نداشت تا اینکه با جده ام «صفیه» دختر عبدالمطلب ازدواج کرد  و در میان عرب سرافراز شد و به شرف او افتخار ورزید. پس چگونه فخر کنی بر کسی که حلقۀ رابط گردنبند است -بزرگان و گرامترین مردم روی زمین-؟ این ماییم که شرفی پر نفوذ و کرامتی برتر و پیروز داریم.

گمان می کنی که من تسلیم معاویه شدم. چگونه چنین کاری ممکن است؟ وای بر تو. من پسر دلاورترین مردان عربم و در دامان فاطمه (س) چشم گشوده ام که پیشوای زنان جهان و بهترین کنیزان خداست. وای بر تو. من این کار [صلح] را از روی ترس و ناتوانی انجام ندادم. علت آن بود که طرفدارانی چون تو داشتم که به بیهودگی طرفدار من بودند  و به دروغ ادعای دوستی می کردند  و من به آنان اعتماد نداشتم؛ چون شما خاندانی فریبکارند

و چرا چنین نباشد که پدرت با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کرد  و به زودی پیمانش را شکست و به جاهلیت بازگشت  و علی علیه السلام -که پارۀ پیکر پیامبر بود- را فریب داد و مردم را گمراه کرد و چون در معرکۀ جنگ با یورش پیشتازان لشکر روبرو شد  و دندان تیز جنگاوران پیکرش را در هم فشرد، جانش را بی جهت از دست داد و بدون هیچ یاوری به خاک افتاد و تو به اسیری گرفتار شدی -خسته و مجروح و کوفته؛ پایمال سُم ستوران و ناتوان از یورش سواران- و چون مالک اشتر تو را به حضور امام آورد، آب دهانت خشکیده بود و بر پاشنه می چرخیدی، همچون سگی که از شیران هراسیده و فراری باشد.

وای بر تو. این ماییم که روشنی بخش جهانیم و امت مسلمان به ما فخر می کند و کلیدهای اراده و ایمان به دست ماست، اکنون، تو به ما حمله می کنی! تو هستی که زنان را فریب می دهی. بر فرزندان پیامبران فخر می فروشی. سخنان ما را که مردم می پذیرفتند، تو و پدرت رد می کنید.

مردم با اشتیاق و اجبارا دین جدم را پذیرفتند و بعد که با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کردند، طلحه و زبیر از بین آنان پیمان را شکستند و همسر پیامبر را فریب دادند و به جنگ با پدرم برخاستند و کشته شدند  و تو را به اسارت نزد علی علیه السلام آوردند  و او از گناهت درگذشت و خویشاوندیت را رعایت کرد و تو را نکشت و بخشید. بنابراین، تو آزاد شدۀ پدر من هستی و من آقای تو و پدرت هستم. اکنون سنگینی گناهت را احساس کن.

عبدالله بن زبیر شرمگین شد. به حضور امام آمد و گفت: ای ابامحمد! پوزش می خواهم. این مرد -و به معاویه اشاره کرد- مرا به جدال با تو برانگیخت. حال مرا بر نادانیم ببخش. چون شما از خاندانی هستید که گذشت و بردباری به سرشت شما آمیخته است.

و امام به معاویه نگریست، و فرمود: می بینی که از پاسخگویی هیچکس باز نمی مانم. وای بر تو. آیا می دانی که من از کدام درخت باروری جوانه زده ام؟ دست از این کارها بردار وگرنه داغی بر چهره ات بزنم که همه رهروان شهرها و سرزمین ها از آن سخن بگویند.[2]

[عبدالله بن زبیر][3]

عبدالله پسر زبیر بن عوّام صحابی معروف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده و مادرش اسماء، دختر ابوبکر است. گویند که وى در سال اول یا دوم هجرى به دنیا آمد و از صحابه خردسال به شمار می رود.[4]

او کسى است که – پس از آنکه خون حجامت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را نوشید – پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: واى به حال مردم از تو!

او کسى بود که با سنت ثابت مخالفت می ورزید و هفت روز پیوسته به روزه ادامه می داد. هر چند که ذهبى در صدد برآمده تا او را معذور بداند و گفته است: شاید خبر نهى از «روزه پیوسته» به او نرسیده بود![5]

او کسى است که با وجود نهى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، سوره‏ هاى «بقره»، «آل‏ عمران»، «نساء» و «مائده» را در رکوع قرائت کرد. بازهم ذهبى کوشیده است که او را معذور بداند و گفته است که «حدیث نهى» هم به ابن‏ زبیر نرسیده بود![6]

امیرالمومنین علیه السلام در یکى از اخبار غیبی شان درباره وی گفته است: « او حیله‏ گر و مکار است و دنبال کارى بی فرجام می رود؛ از ریسمان دین براى صید دنیا استفاده مى ‏کند؛ و سرانجام مصلوب قریش خواهد بود!»[7]

ابن زبیر، عثمان بن عفان را- هنگامى که در محاصره بود- ترغیب می کرد که به مکه برود ولى عثمان نپذیرفت و گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: قوچى از قریش به نام عبدالله در مکه به گور می شود؛ که گناه او به اندازه نیمى از گناه همه مردم است.[8]

عبدالله بن عمر به او هشدار داد و گفت: بپرهیز از به گور شدن در حرم خداوند! گواهى می دهم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: مردى از قریش در مکه ساکن می شود که اگر گناهش با گناهان موجود در عالم سنجیده شود از آن سنگین‏تر است. اى پسر زبیر مراقب باش که آن کس تو نباشى![9]

عبدالله بن زبیر در تغییر جهت پدرش بیشترین تاثیر را داشت. امیرالمومنین علیه السلام در همین راستا فرموده است: زبیر همچنان از ما بود تا آنکه پسرش، عبدالله، رشد کرد.[10]او کسى است که پس از شنیدن پارس کردن سگ‏ هاى حواب براى عایشه، وى را به ادامه مسیر حرکت به سوى بصره تشویق کرد و مانع بازگشت او گردید.[11]

ابن‏ زبیر مدت چهل روز در خطبه‏ اش، بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درود نفرستاد و هنگامى که مورد اعتراض مردم واقع شد گفت: او خاندان بدى دارد! هرگاه از او یاد می کنم، دل ‏هاشان به سوى او پرواز می کند و خوشحال می شوند؛ و من دوست نمی دارم که چشم‏ هاشان را با این کار روشن گردانم.[12]

او کسى است که ابن‏ عباس و محمد حنفیه و شمارى از بنی هاشم را به بیعت خویش فراخواند و چون خوددارى ورزیدند، آنان را بر سر منبر دشنام داد. آنگاه گفت: یا بیعت می کنید و یا آنکه به آتش سوزانده خواهید شد؛ ولى آنها زیر بار نرفتند. در نتیجه محمد حنفیه را همراه با پانزده تن از بنی هاشم به زندان افکند.[13]

ابن زبیر نسبت به بنی هاشم کینه می ورزید و على علیه السلام را لعن می کرد و دشنام می داد. او نسبت به امارت و حکومت بسیار حریص بود. وی پیش از مرگ یزید از مردم می خواست که به خونخواهى [امام حسین] برخیزند و پس از آنکه یزید مرد، حکومت را براى خودش می خواست، نه براى خونخواهى.[14]

ابن ‏زبیر داراى صفات اخلاقى و روحیاتى بود که با خلقیات یک رئیس منافات داشت و با وجود این صفات، شایستگى خلافت را نداشت. نوشته اند: او مردى بخیل، بدخو، حسود و بسیار خلافکار بود. از این رو می بینیم که پسر حنفیه را بیرون راند و ابن عباس را به طائف تبعید کرد.[15]

مردم در دوران کوتاه ریاست او از ترس و گرسنگى و محرومیت در رنج بودند. به ویژه «موالى»[16] که انواع فشارها را از او دیدند، تا آنجا که شاعرشان درباره او سرود: « موالى از خلیفه گله دارند و به گرسنگى و خشم دچارند، به ما چه مربوط است که کدام یک از ملوک بر اطرافیان ما تسلط خواهد یافت ».[17]

تظاهر او به تقوا و پارسایى فقط براى صید و فریب افراد ساده ‏لوح این امت بود. نقل می کنند که: زن عبد الله بن عمر با مشاهده طاعت و تقواى ظاهرى ابن زبیر بسیار به شوهرش پافشارى می کرد که با او بیعت کند. عبدالله بن عمر گفت: آیا استرهاى خاکسترى معاویه را ندیدى که با آنها حج می گزارد؟ پسر زبیر چیزى جز آنها را نمی خواهد!.[18]،[19]

پی نوشت

[1] پایگاه «جامع عاشورا»؛

[2] مناظرته مع عبدالله بن الزبیر:

روی انه غاب علیه السلام عن دمشق ایاما، ثم رجع الیها، فدخل علی معاویة، و کان فی مجلسه عبدالله بن الزبیر، فلما رأی معاویة الامام قام الیه فاستقبله، و بعد ما استقر به المجلس التفت الیه قائلا: یا ابا محمد! انی اظنک تعبا نصبا، فأت المنزل فارح نفسک فیه.

و خرج الامام علیه السلام من عنده و التفت معاویة الی عبدالله ابن الزبیر: لو افتخرت علی الحسن، فانک ابن حواری رسول الله صلی الله علیه و آله و ابن عمته، و لأبیک فی الاسلام نصیب وافر – الی ان ذکر قول ابن الزبیر فی مجلس عند الامام علیه السلام – ثم قال علیه السلام:

اما و الله لولا ان بنی امیة تنسبنی الی العجز عن المقال لکففت عنک تهاونا، و لکن سأبین لک ذلک لتعلم انی لست بالعیّ و لا الکلیل اللسان، ایای تعیر و عليّ تفتخر، و لم یکن لجدک بیت فی الجاهلیة و لا مکرمة، فزوجته جدتی صفیة بنت عبدالمطلب، فبذخ علی جمیع العرب بها و شرف مکانها، فیکف تفاخر من هو من القلادة واسطتها، و من الاشراف سادتها، نحن اکرم اهل الارض زندا، لنا الشرف الثاقب و الکرم الغالب.

ثم تزعم انی سلمت الامر، فکیف یکون ذلک، ویحک کذلک، و انا ابن اشجع العرب، و قد ولدتنی فاطمة سیدة نساء العالمین و خیرة الاماء، لم افعل ذلک ویحک جبنا و لا ضعفا، ولکنه بایعنی مثلک و هو یطلبنی بترة، و یداجینی المودة و لم اثق بنصرته، لانکم اهل بیت غدر، و کیف لا یکون کما اقول.

و قد بایع ابوک امیرالمؤمنین ثم نکث بیعته، و نکص علی عقبیه، و اختدع حشیة من حشایا رسول الله، لیضل بها الناس، فلما دلف نحو الاعنة و رأی بریق الاسنة قتل مضیعة لا ناصر له و اتی بک اسیرا، قد وطأتک الکماة باظلافها، و الخیل بسنابکها، و اعتلاک الاشتر فغصصت بریقک، و اقعیت علی عقبیک کالکلب اذا احتوشته اللیوث.

فنحن ویحک نور البلاد و املاکها، و بنا تفخر الامة و الینا تلقی مقالید الازمة، ا تصول و انت تخدع النساء، ثم تفتخر علی بنی الانبیاء، لم تزل الاقاویل منا مقبولة، و علیک و علی ابیک مردودة.

دخل الناس فی دین جدی طائعین و کارهین، ثم بایعوا امیرالمؤمین علیه السلام، فسار الی ابیک و طلحة حین نکثا البیعة و خدعا عرس رسول الله صلی الله علیه و آله، فقتل ابوک و طلحة و اتی بک اسیرا، فبصبصت بذنبک و ناشدته الرحم ان لا یقتلک، فعفا عنک، فانت عتاقة ابی، و انا سید ابیک، فذق وبال امرک.

و خجل ابن الزبیر، فتقدم الی الامام علیه السلام فقال: اعذر یا ابا محمد، فانما حملنی علی محاورتک هذا – و اشعار الی معاویة – فهلا اذ جهلت امسکت عنی، فانکم اهل بیت سجیتکم الحلم و العفو.

و التفت الامام علیه السلام الی معاویة، فقال له:

انظر هل اکیع عن محاورة احد، ویحک اتدری من ای شجرة انا، و الی من انتمی، انته قبل ان اسمک، بمیسم تتحدث به الرکبان فی الافاق و البلدان.

[3] پایگاه «آیةالله مکارم شیرازی»

[4] سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 364.

[5] همان.

[6] همان، ج 3، ص 269.

[7] شرح نهج ‏البلاغه، ابن ابى ‏الحدید، ج 7، ص 24.

[8] سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 376؛ تاریخ دمشق، ج 28، ص 219. یَعْقُوْبُ القُمِّیُّ: عَنْ جَعْفَرِ بنِ أَبِی المُغِیْرَةِ، عَنِ ابْنِ أَبْزَى، عَنْ عُثْمَانَ: أَنَّ ابْنَ الزُّبَیْرِ قَالَ لَهُ حَیْثُ حُصِرَ: إِنَّ عِنْدِی نَجَائِبَ، فَهَلْ لَکَ أَنْ تَتَحَوَّلَ إِلَى مَکَّةَ، فَیَأْتِیَکَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَأْتِیَکَ؟ قَالَ: لاَ، إِنِّیْ سَمِعْتُ رَسُوْلَ اللهِ -صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ – یَقُوْلُ:  (یُلْحِدُ بِمَکَّةَ کَبْشٌ مِنْ قُرَیْشٍ، اسْمُهُ عَبْدُ اللهِ، عَلَیْهِ مِثْلُ نِصْفِ أَوْزَارِ النَّاسِ). سیر أعلام النبلاء [5 /369]؛ أَبُو النَّضْرِ: حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بنُ سَعِیْدٍ، أَخْبَرَنَا سَعِیْدُ بنُ عَمْرٍو، قَالَ: أَتَى عَبْدُ اللهِ بنُ عَمْرٍو عَبْدَ اللهِ بنَ الزُّبَیْرِ، فَقَالَ: إِیَّاکَ وَ الإِلْحَادَ فِی حَرَمِ اللهِ، فَأَشْهَدُ لَسَمِعْتُ رَسُوْلَ اللهِ -صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ – یَقُوْلُ:  (یُحِلُّهَا – وَتَحِلُّ بِهِ – رَجُلٌ مِنْ قُرَیْشٍ، لَوْ وُزِنَتْ ذُنُوْبُهُ بِذُنُوْبِ الثَّقَلَیْنِ، لَوَزَنَتْهَا). قَالَ: فَانظُرْ یَا ابْنَ عَمْرٍو لاَ تَکُوْنُهُ…، وَذَکَرَ الحَدِیثَ. سیر أعلام النبلاء [5 /370]؛ المغیرة عن ابن ابزى عن عثمان بن عفان قال قال له عبد الله بن الزبیر حیث حصر ان عندی نجائب قد اعددتها لک فهل لک ان تحول إلى مکة فیأتیک من اراد ان یاتیک قال لا انی سمعت رسول الله  (صلى الله علیه و سلم ) یقول یلحد بمکة کبش من قریش اسمه عبد الله علیه مثل نصف اوزار الناس تاریخ دمشق [28 /219].

[9] سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 378.

[10] العقدالفرید، ج 3، ص 314؛ الاستیعاب، ج 3، ص 40، الرقم 1553؛ اسدالغابه، ج 3، ص 244، القم 2949؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 167.

[11] امامت و سیاست، ابن قتیبه، ترجمه ناصر طباطبایی، ص 89 – 90؛ الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 348.

[12] العقد الفرید، ج 4، ص 413؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 261؛ مروج الذهب، ج 3، ص 88؛ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 62.

[13] العقدالفرید، ج 4، ص 413؛ تاریخ دمشق، ج28، ص 204؛ مروج الذهب، ج 3، ص 86؛ تاریخ یغقوبی،ج 2، ص 261.

[14] مستدرکات علم الرجال، ج 5، ص 18.

[15] فوات الوفیات، ج 1، ص 448؛ تاریخ دمشق، ج 28، ص 204؛ مروج الذهب ، ج 3، ص 86؛ تاریخ یعقوبی ، ج 2، ص 261.

[16] موالی به بردگان آزاد شده و کسانی که در حمایت یک شخص یا قبیله ای بودند، گفته می شد. در اصطلاح تاریخی به تازه مسلمانان عجمی گفته می شد که در حمایت قبیله های عربی بودند، به مرور بر مسلمانان عجمی، خصوصا ایرانیان اطلاق می شد.

[17] مروج الذهب، ج 3، ص 22.

[18] حیاة الامام الحسین بن على، ج 2، ص 310، به نقل از المختار، ص 295.

[19] گردآوری از کتاب: با کاروان حسینى، ج 2، ص 248  (با افزودن مستندات بیشتر از اهل سنت)

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *