نسل سوخته | قسمت پنجاه و دوم: من، مرد این خانه ام …

خانه / مطالب و رویدادها / نسل سوخته | قسمت پنجاه و دوم: من، مرد این خانه ام …

دایی یه خانم دو استخدام کرده بود که دائم اونجا باشه … و توی کارها کمک کنه … لگن گذاشتن و برداشتن … و کارهای شخصی مادربزرگ …

از در که اومدم … دیدم لگن رو کثیف ول کرده گوشه حال … و بوش …
خیلی ناراحت شدم … اما هیچی نگفتم … آستینم رو بالا زدم و سریع لگن رو بردم با آب داغ شستم و خشک کردم …

اون خانم رو کشیدم کنار …
– اگر موردی بود صدام کنید … خودم می شورمش … فقط لطفا نزاریدش یه گوشه یا پشت گوش بندازید … می دونم برای شما خوشایند نیست ولی به هر حال لطفا مدارا کنید… مادربزرگم اذیت میشه … شما فقط کارهای شخصی رو بکن … تمییز کاری ها و شستن ها رو خودم انجام میدم …

هر چند دایی … انجام تمام کارها رو باهاش طی کرده بود … و جزء وظایفش بود … و قبول کرده بود این کارها رو انجام بده … اما اونم انسان بود و طبیعی که خوشش نیاد …

دوباره ملحفه و لباس مادربزرگ باید عوض می شد … دیگه گوشتی به تنش نمونده بود … مثل پر از روی تخت بلندش کردم …
ملحفه رو از زیر مادربزرگ کشید … با حالت خاصی، قیافه اش روی توی هم کشید …
– دلم بهم خورد … چه گندی هم زده …

مادربزرگ چیزی به روی خودش نیاورد … اما من خجالت و شرمندگی رو توی اون چشم ها و چهره بی حال و تکیده اش می دیدم … زنی که یک عمر با عزت و احترام زندگی کرده بود … حالا توی سن ناتوانی …

با عصبانیت بهش چشم غره رفتم … که متوجه باش چی میگی … اونم که به چشم یه بچه بهم نگاه می کرد … قیافه حق به جانبی به خودش گرفت … و با لحن زشتی گفت …
– نترس … تو بچه ای هنوز نمی دونی … ولی توی این شرایط … اینها دیگه هیچی نمی فهمن … این دیگه عقل نداره … اصلا نمی فهمه اطرافش چی می گذره …

به شدت خشم بهم غلبه کرد … برای اولین بار توی عمرم … کنترلم رو از دست دادم … مادربزرگ رو گذاشتم روی تخت … و سرش داد زدم …
– مگه در مورد درخت حرف میزنی که میگی این؟ … حرف دهنت رو بفهم … اونی که نمی فهمه تویی که با این قد و هیکل … قد اسب، شعور و معرفت نداری … که حداقل حرمت شخصی با این سن و حال رو جلوی خودش نگهداری… شعور داشتی می فهمیدی برای مراقبت از یه مریض اینجایی … نه یه آدم سالم … این چیزی رو هم که تو بهش میگی گند … من با افتخار می کشم به چشمم … اگر خودت به این روز بیوفتی … چه حسی بهت دست میده که اینطوری بگن؟ … اونم جلوی خودت …

ایستاد به فحاشی و اهانت … دیگه کارد می زدی خونم در نمی اومد … با همه وجودم داد زدم …
– من مرد این خونه ام … نه اونی که استخدامت کرده … می خوای بهش شکایت کنی؟ … برو به هر کی دلت می خواد بگو … حالا هم از خونه من گورت رو گم کن … برو بیرون …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *