emam-sajjad-zeinolabedeen

نقش حضرت زین العابدین در احیای دین – آیت الله جاودان

خانه / علما وسخنرانان / دیگر سخنرانان / نقش حضرت زین العابدین در احیای دین – آیت الله جاودان

در زمانی که امام سجاد علیه السّلام فرمودند حتی بیست نفر در شهر نیستند که محب ما باشند و اگر کسی بود برادرشان بود که ایشان را می شناخت، ایشان بنای محبت ساخته‏ اند. یعنی امام در این دوره‏ 35 ساله امامتشان رفتاری کردند که سراسر آن معجزه اخلاقی است.

نقش حضرت زین العابدین در احیای دین – آیت الله جاودان

آنچه که در ادامه می‌آید بخش‌هایی از دو سخنرانی آیت الله جاودان در خصوص نقش امام سجاد علیه السّلام در احياي دين است که در آن با اشاره به شواهدی تاریخی در زمان بنی امیه به تبیین عملکرد حضرت زین العابدین علیه السّلام می‌پردازد.

از عصر حضرت زین العابدین علیه السّلام که یک دوره کامل است، ایشان شروع به ساختن دوباره ساختمان اسلام کردند. حرف بسیار مهمی است. اسلام دو مرتبه ساخته شد. اولین بار در زمان حضرت باقر علیه السّلام یعنی در دوره بعد از حضرت زین العابدین علیه السّلام مردم آمدند و وضو و نماز را آموختند. حضرت زین العابدین علیه السّلام مقدماتش را شروع کردند و ساختمان بعدی را حضرت باقر علیه السّلام و حضرت صادق علیه السّلام شروع کردند. مردم تازه فهمیدند چه چیز نجس است، چه چیز پاک است، چه چیز واجب است و چه چیز حرام است. نماز و وضو و غسل چگونه است. خب این زمین باید برای ساختن آماده شود تا امام بعد بتواند آن را بسازد. این کار را حضرت زین العابدین علیه السّلام انجام داد و مقدمه‏ ای شد برای اینکه فرزند بزرگوارش بتواند این ساختمان را بسازد. کار حضرت زین العابدین علیه السّلام یک معجزه بزرگ است. عالَم این خاندان را دشمن می داشتند. آنها را دشمن اسلام می دانستند. دشمن خدا و پیغمبر می دانستند. این حرف بسیار مهم است.

از جمله کارهای تبلیغاتی که می کردند این بود: یک فرد بسیار معتبر و وجیه و نام و نشان داری از مرکز خلافت از این دِه به آن دِه و از این شهر به آن شهر حرکت می کرد. در هر دِه و هر شهر مردم را جمع می کرد و می گفت مردم یک کسی بر سر راه پیغمبر آمد و راه ایشان را بست تا پیغمبر را از بالای دره‏ای به زمین پرتاب کند.

می دانید این فرد که بود؟ او علی بن ابی طالب بود. آی مردم لعنت کنید. این یک ذره از آن تبلیغات است که ما می دانیم. جریان عظیمی برای تبلیغات پدید آمده بود تا خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله در انظار مردم تبدیل به بزرگ‌ترین دشمن اسلام شوند.

یک داستان مشهوری است که من خودم شک کردم مگر می شود یک چنین حرفی زده شود؟ بعد دیدم در تاریخ طبری آمده است. در تاریخ طبری آمده در جنگ صفین یک جوانی جلو آمد. این طرف یکی از فرماندهان سپاه امیرالمومنین علیه السّلام به نام هاشم بود. او مرد بسیار بزرگی بود. فرض کنید همتای مالک اشتر بود. انسان بسیار بزرگ و صاحب شخصیتی بود. در جنگ صفین شهید شد. مرد بسیار بزرگی بود. آن جوان گفت شما چطور دنبال این کسی که نماز نمی خواند جهاد می کنید؟ هاشم پرسید چه کسی را می گویی؟ آن جوان نام امیرالمومنین علیه السّلام را برد.

هاشم گفت این شخصی که تو می پنداری نماز نمی خواند، اولین شخص عالـَم است که با پیغمبر نماز خوانده است. توضیح داد، توضیح داد تا اینکه آن جوان متعجب شد و گفت به ما گفته بودند علی نماز نمی خواند. ممکن است این حادثه واقعی نباشد اما داستان تبلیغات واقعا تا اینجا پیش رفته بود. وضع تا این حد بد شده بود. به طوری که خود حضرت زین العابدین علیه السّلام فرمودند در بهترین شهر‏های عالم اسلام یعنی مکه و مدینه بیست نفر آدم پیدا نمی شد که ما را دوست داشته باشد. ببینید تنها یک نسل با پیغمبر صلّی الله علیه و آله فاصله داشتند.

emam-sajjad-zeinolabedeen
نقش حضرت زین العابدین در احیای دین – آیت الله جاودان

امام حسین علیه السّلام نوه پیغمبر صلّی الله علیه و آله بودند. حضرت زین العابدین علیه السّلام نبیره پیغمبر صلّی الله علیه و آله بودند. دو فاصله وجود داشت. امام حسین علیه السّلام یک فاصله داشت. به مردم اینطور تلقین کرده بودند که آنها بدترین موجودات عالم اسلام‏ اند. اصلا آدمی بدتر از او نیست. حضرت فرمودند بیست نفر هم نبودند که آنها را دوست بدارند. آن ده یا پانزده نفری هم که بودند نمی دانیم چرا و به چه هدفی بودند.

حتی درون خاندان نبوت، مشکل وجود داشت. یک مثالی عرض می کنم: محمد بن حنفیه کیست؟ پسر امیرالمومنین علیه السّلام که بسیار صاحب شخصیت است. بعدها هم بسیار روی ایشان حساب باز می شد. ایشان امامت حضرت زین العابدین علیه السّلام را نمی دانست.

خب امام حسن علیه السّلام پسر بزرگ امیرالمومنین علیه السّلام است و محمد بن حنفیة در برابرشان کرنش می ‏کردند. امام حسین علیه السّلام پسر بزرگتر از اوست و ایشان در برابرشان کرنش می کردند. بعد از این دو محمد بن حنفیه بود. پسر دیگری که بزرگ‌تر از ایشان باشد نبود. البته اینها نقلیات تاریخی است و ممکن است واقعیات تاریخی دقیقا اینطور نباشد. اما نقل شده بین محمدبن حنفیه و حضرت زین العابدین علیه السّلام یک مُحاجه شده است. به قول ما یک مناظره شده است. حضرت فرمودند اگر حَجَرالأسود به امامت من شهادت دهد تو می پذیری؟ خب کسی باور نمی کند که سنگ حرف بزند. گفت بله آقا می پذیرم. با هم آمدند مکه و کنار حَجَر رفتند و حضرت شروع به صحبت کردند و خطاب به حَجَر فرمودند اگر تو امامت مرا می دانی شهادت بده.

حَجَرالاسود شهادت داد و ایشان هم امامت حضرت زین العابدین علیه السّلام را پذیرفت. ببینید وضع به حدی بد بود که امیرالمومنین علیه السّلام نمی توانستند برای این پسرشان به قدر کافی توضیح بدهند که من چه کسی هستم و برادرانت چه کسانی هستند و تو باید چه کار کنی. احتیاج به معجزه شده است.

در نقل‏ های دیگری آمده که یکی دیگر از پسران امیرالمومنین علیه السّلام به برادرش اعتراض می کند که یعنی چه؟ تو برای چه به کربلا رفتی؟ یک چنین نقل‏هایی وجود دارد. خب وضع به این صورت بود. زمانی که نزدیک‌ترین افراد چنین مشکلی داشتند مردم دور دست چگونه بودند.

ببینید می گویند بر سر 70 هزار منبر هرجایی که نماز جمعه بود، به عنوان یک بخشی از خطبه نماز جمعه و به عنوان یک وظیفه امیرالومنین علیه السّلام را لعن می کردند. البته این اعداد و ارقام حتمی نیست و چیزی است که نقل شده است اما عالم اسلام در آن زمان بسیار وسیع بود و همه جا نماز جمعه برقرار بود و وضع چنین بود. چند سال اینگونه بود؟ 80 سال. حضرت زین العابدین علیه السّلام می‎خواهد یک چنین جریان فرهنگی مشکلی را درست کند. آقا یک نفر می تواند در برابر یک امپراطوری بزرگ بایستد؟ بنی عباس بسیار قدرتمند بودند. قدرت‎شان از بنی امیه بیشتر بود اما مخالف داشتند. در مصر فاطمیون حکومت می کردند. یعنی یک دولت در مقابلشان بود. آنها خلیفه داشتند و اینها هم خلیفه داشتند. در اندلس که یک بخشی از عالم اسلام بود، بنی امیه حکومت می کرد. آنجا هم خلیفه داشت. اما در آن زمان بنی امیه هیچ مخالفی نداشت. کل عالم اسلام در مُشتشان بود. تا این حد قدرتمند بودند و تمام قدرتشان را گذاشته بودند بر سر این موضوع که مشکل وجود اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله را حل کنند. هدفشان این بود که اهل بیت به معنای کامل نابود شوند. مردم کوچه بازار نتوانند امامان علیهم السّلام را ببینند. امامان نتوانند روی زمین راه بروند.

یکی از مورخان بزرگ قرن چهارم یا پنجم که نامش در خاطرم نیست، یک داستان مفصل که دارای سند است، نقل کرده است. یک نفر ناشناخته به یک شهری آمده بود و عملگی یا نوکری می کرد تا نان داشته باشد، بخورد. از آنجایی که انسان بسیار متین و سنگین و وزینی بود کم کم او را در آن محیط پذیرفتند. اینکه چطور ازدواج کرد را نمی دانم اما احتمالا یک ازدواج بسیار سطح پایین کرد. مثلا فرض کنید با یک کنیزی ازدواج کرد. قاعدتا هم دیر ازدواج کرد.

خب صاحب فرزند شد و این پدر به شصت، هفتاد سالگی رسید و دیگر به حالت احتضار افتاده بود. پسرش را صدا زد. گفت: پسر! من فرزند این آقا، فرزند این آقا، نوه پیغمبر صلّی الله علیه و آله هستم. یعنی با دو واسطه به پیامبر می رسید که احتمالا یک واسطه به حضرت مجتبی علیه السّلام داشت. البته دقیقش در خاطرم نیست، دو یا سه واسطه با پیامبر داشتند. به پسرش گفت فکر نکنی یک انسان بی باعث و بانی هستی و پدر و مادر درستی نداری. نه بدان که پدرت با این فاصله به پیامبرصلّی الله علیه و آله می رسد. قدر خودت را بدان. این را گفت و از دنیا رفت. یعنی این فرد نمی توانسته در شهر خودش زندگی کند. فرار کرده و رفته به یک شهر دیگری و گمنام مرده است. فقط در آخرین لحظه به پسرش گفته بوده که کیست. این مربوط به زمان بنی امیه بود.

منصور دوانقی که خلیفه دوم عباسی بود، پول هنگفتی به یک مامور داد و او را به مدینه فرستاد و به او گفت برو سادات را پیدا کن و به آنها پول بده و بگو من به شما ارادت دارم و شما را جانشین برحق پیغمبر می دانم و این خمس من است که آورده‏ ام خدمت شما و یک رسید از آنها بگیر. آن مامور به جاهای مختلفی رفت و سرانجام به خدمت حضرت صادق علیه السّلام آمد و همان حرف‏ ها را گفت.

امام علیه السّلام فرمودند که من می دانم تو که هستی و برای چه آمدی. البته عبارت دقیق را عرض نمی‌کنم. حضرت فرمودند برو به منصور بگو خاندان پیغمبر تازه از بلای دولت بنی امیه بیرون آمده ‏اند. اینها فقر بسیاری کشیده ‏اند. سختی بسیاری کشیده ‏اند. تو به کسی که نان ندارد به عنوان خمس، پول می دهی. آنها هم از تو می گیرند و از آنها رسید می‌گیری تا بعدا آنها را به جرم ادعای خلافت به دستگاه خلافت احضار کنی و سرشان را به باد بدهی. به منصور بگو از این کار بترس و این کار را نکن. آن مامور برگشت و نزد منصور رفت و ماجرا را گفت.

یک نمونه دیگر که ظاهرا در عصر حضرت باقر علیه السّلام رخ داده است. یعنی اواخر دوران حکومت بنی امیه بوده است. دقت کنید: در خانواده‏ های اهل بیت پیغمبر زمانی که خانم ‏ها می خواستند نماز بخوانند تنها یک لباس داشتند. این خانم با آن لباس نماز می خواند آن را درمی آورد و به خانم بعدی می داد تا نماز بخواند. یعنی وضع تا این حد سخت و مشکل بود.

در زمان منصور یکی از نوادگان حضرت مجتبی علیه السّلام به نام محمد دیباج را دست بسته نزد او آوردند. دیباج از بس زیبارو بود مردم وقت می گرفتند، برای اینکه یک بار او را ببینند. در تمام عالم اسلام مردی به زیبایی او وجود نداشت. به دلیل همان زیبایی به او دیباج می گفتند. منصور به او گفت نام تو دیباج است؟ به گونه ‏ای تو را می کشم که در تاریخ بماند. هیچ نظیری نداشته باشد. گفت در همین جا نگاهش دارید و رویش ساختمان بسازید. همان جا در حضور او آجر آوردند و اطرافش را بستند و گچ و مَلات ریختند.

در زمانی که امام سجاد علیه السّلام فرمودند حتی بیست نفر در شهر نیستند که محب ما باشند و اگر کسی بود برادرشان بود که ایشان را می شناخت، ایشان بنای محبت ساخته‏ اند. یعنی امام در این دوره‏ 35 ساله امامتشان رفتاری کردند که سراسر آن معجزه اخلاقی است. فوق العاده است. من عرض می کنم که شاید در دوران تمام ائمه علیهم السّلام یک امام تا این حد از خود معجزه اخلاقی نشان نداده است. این مساله وضع را زیر و رو کرده است.

moharram-emam
نقش حضرت زین العابدین در احیای دین – آیت الله جاودان

نقل‏ های مختلفی برای سن حضرت در زمان شهادت امام حسین علیه السّلام آمده است. اما ظاهرا ایشان در آن زمان حدود 21 سال داشته‏ اند. دقت کنید: بعد از گذشت چند سال شهری که حضرت فرموده بودند در آن و شهر مکه 20 نفر نیستند که محب ما باشند، به نوعی تغییر کرد که هیچ یک از علمای شهر برای حج از شهر خارج نمی شدند، مگر زمانی که حضرت به قصد حج حرکت می کردند و علما پشت سر ایشان حرکت می کردند. مطلب بسیار بزرگی است. در واقع به این معناست که شهر حرکت نمی کند، مگر زمانی که حضرت زین العابدین علیه السّلام حرکت کند.

کار دیگری که حضرت زین العابدین علیه السّلام انجام دادند و کار بسیار بزرگی است این بود که ایشان غلام و برده می خریدند و سر سال آزاد می کردند. ایشان نیازی به این برده‏ ها نداشت. فرض کنید برای خدمت در خانه دو نفر کافی است اما 30 یا 40 برده در خانه بودند. اینها در طول یک سال یا بیشتر تربیت می شدند و بعد آزاد می شدند. حضرت به آنها سرمایه می داد تا زندگی کنند و آنها را دست خالی رها نمی کرد، تا جلوی مردم دست دراز نکنند.

ایشان اجازه نداشتند شاگرد تربیت کنند و اصلا کسی نمی آمد. اما با این کار ایشان هزار شاگرد داشتند. به آنجا می آمدند و خوبی‏ ها و فضایل امام را می دیدند و به ایشان دل می بستند. مسلمانی و قرآن و نماز یاد می گرفتند و اگر فهمشان بیشتر بود و همراهی می کردند، به تشیع و امامت و… هم می رسیدند. یک اسلام صحیح می آموختند و می رفتند.

زمانی که یک نفر مسلمان شد، نمی تواند بنشیند. زمانی که یک چراغی روشن شود، اطراف خودش را روشن می کند. ایشان جامعه اسلامی را تغییر دادند. لذا درست بعد از ایشان، مردم به عنوان مراجعه به امام نزد حضرت باقر علیه السّلام می آمدند تا دین‌شان را از ایشان بیاموزند. کسی برای آموختن دین به حضرت زین العابدین علیه السّلام مراجعه نمی کرد اما به حضرت باقر علیه السّلام مراجعه می کردند تا دین‌شان را از ایشان بیاموزند.

در زمان حضرت زین العابدین علیه السّلام در آن دنیای کفر و بغض و دشمنی، حتی کسانی که ایشان و خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله را دوست داشتند به ایشان مراجعه نمی کردند. اما بعد از ایشان مردم به حضرت باقر علیه السّلام مراجعه می کردند تا دین را از ایشان بیاموزند.

در روایات آمده، مردم حلال و حرام را از حضرت باقر علیه السّلام آموختند. ریشه و زیربنای این مساله را حضرت زین العابدین علیه السّلام بنا کردند. محبتی که ایشان به مردم تعلیم می کردند، موجب شده بود رفتار مردم نسبت به ایشان تغییر کند. به عنوان مثال زمانی که می خواستند استعلام حجر کنند، راه را برای‎شان باز کردند. خلیفه زاده آمد، اما راه را برای او باز نکردند. ایشان را دوست داشتند و به ایشان راه می‌دادند.

به نقل از رجانیوز

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *