هيات,هيات رزمندگان اسلام,هيات رزمندگان,

شعر | ویژه ولادت امام جواد علیه السلام(5)

بر روی دستی خوش زبانی میکند روزی

با گریه هایش خطبه خوانی میکند روزی

قد سپاهی را کمانی میکند روزی

از سنگر دین پاسبانی میکند روزی

هرکس که تاج مهر تو بر سر ندارد

از سجده ی گمراهیش سر بر ندارد

سرمایه ی عشق شما راه نجات است

بیچاره هر کس عشق تو در سر ندارد

لازم نکرده که مرا فردا بخوانند

جنت اگر از نامتان سردر ندارد

باب الجوادی مطمئنا هست آن جا

محشر از این در هیچ بالاتر ندارد

گشتم ولی دنیای شیعه از تو آقا

مولود پر خیر و مبارک تر ندارد

کوری چشم دشمنان إبنُ الرضایی

کی گفته سلطانم علی اکبر ندارد؟

دردانه ی سلطان طوسی یا محمد

والیِ ما غیر از شما دلبر ندارد

عطری که از ذکر لبت در شهر پیچید

عود و گلاب و نافه و عنبر ندارد

در کودکی در قله های علم بودی

علم تو را عیسای پیغمبر ندارد

گشتم ولی هم ارزش خاک عبایت

در ارض و در افلاک سرتاسر ندارد

فهمیده ام از نامه ی سلطان، که عالم

کُنْیه نکوتر از اباجعفر ندارد

در کاظمینت هر کسی آمد دلش ماند

راهی بجز این راه تا آخر ندارد

“وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَهً …” عیدی همین بس

عالم بجز چشم شما محور ندارد

می دوزد آخر چشم خود را بر دو دستت

مرغی که در وقت پریدن پر ندارد

محشر بفهمد جایگاهِ عصمتت را

هرکس تو را در این جهان باور ندارد

محمد جواد شیرازی

*******************************

یک کوزه ی بی آب، از دریا چه میداند

یک مشت خاک ، از غربت صحرا چه میداند

یک سائل بیچاره از آقا چه میداند

از چهارده خورشید عقل ما چه میداند

ما دور از “قدریم” “إنا” را نمیفهمیم

الحق که پایینیم و بالا را نمیفهمیم

هر کس که در این خانه قنبر شد پشیمان نیست

کارگر اولاد حیدر شد پشیمان نیست

از خاک بود عاقبت زر شد پشیمان نیست

جاروکش صحنی مطهر شد پشیمان نیست

این روزها باید رضا آباد ساکن بود

یعنی میان صحن گوهرشاد ساکن بود

نُه بار میگیریم ذکر یا رضا و بعد

نُه بار میچرخیم در صحن و سرا و بعد

نُه بار میسازیم راهی تا شما و بعد

نُه بار می آییم تا عرش خدا و بعد

شاید سحر باب الجوادت روی ما وا شد

اولادنا اکبادنا امروز معنا شد

گفتم جواد،از بند بند شعر رحمت ریخت

از چشم های سائلم اشک خجالت ریخت

گفتم جواد و بر دعاهایم اجابت ریخت

آقا به این سفره نگاهی کرد و برکت ریخت

گفتم جواد و باز هم لکنت شکستم داد

بی معرفت بودن دوباره کار دستم داد

ای حسرت سجاده ها ، یا ربنای تو

رفته ست تا به عرش اعلی ربنای تو

بوی علی دارد سحرها ربنای تو

توحید میگیریم ما ، با ربنای تو

آقا بیا و نذر جدت با گدا تا کن

یک کاظمیه در دل هر شیعه بر پا کن

یک “اتق الله” از تو ، ایمان داشتن با من

ابر کرامت از تو ، باران داشتن با من

شانه ز تو، زلف پریشان داشتن با من

چه کرده این عشق کریمان داشتن با من

که در خیالم کاظمینی میشوم هر روز

در کاظمین تو حسینی میشوم هر روز

دل دست تو دادیم پس دل برنمیگردد

ناقص نباشد تا که کامل برنمیگردد

بی جیره از این خانه سائل برنمیگردد

یعنی از اینجا بی فضائل برنمیگردد

این دفعه را آقا بیا سائل نوازی کن

ویرانه ی قلب مرا آباد سازی کن

همراه ماه امشب ستاره میرسد از راه

و یک علی دارد دوباره میرسد از راه

بر گنبدی سوم مناره میرسد از راه

شیری به شکل شیرخواره میرسد از راه

این شاخه طوبی ثمر دارست از امشب

بی بی رباب ما پسردارست از امشب

این طفل کوچک میشود حیدر زمان جنگ

شمشیر خود میسازد از حنجر زمان جنگ

اصغر شد اما میشود اکبر زمان جنگ

مانند مردان میسپارد سر زمان جنگ

گهواره را معراج خواهد کرد این آقا

دین را به خود محتاج خواهد کرد این آقا

بر روی دستی خوش زبانی میکند روزی

با گریه هایش خطبه خوانی میکند روزی

قد سپاهی را کمانی میکند روزی

از سنگر دین پاسبانی میکند روزی

شش ماهه است اما سوی پیکار خواهد رفت

تا حد جان پای دفاع از یار خواهد رفت

تیری به سرعت حنجرش را میزند بر هم

یکجور می آید سرش را میزند بر هم

اصلا تمام پیکرش را میزند بر هم

در خیمه قلب مادرش را میزند بر هم

از گوش تا گوش سرش با تیر میپاشد

لب با سه شعبه تا شود درگیر، میپاشد

رازی ز مدفون بودنش بیرون نمی آید

کوری چشم دشمنش بیرون نمی آید

یک نخ هم از پیراهنش بیرون نمی آید

صد نیزه هم باشد تنش بیرون نمی آید

دست امامی هست ، پس دستی برابر نیست

یعنی که نبش قبر شش ماهه میسر نیست

سید پوریا هاشمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *