اشعار | ویژه ولادت امام زمان ارواحنا فداه

اشعار | ویژه ولادت امام زمان ارواحنا فداه

خانه / اشعار / اشعار | ویژه ولادت امام زمان ارواحنا فداه

باز هم جشن نیمه ی شعبان

همه ی شهرمان چراغانیست

عطر عود و گلاب می آید

چقدر حیف شد که آقا نیست

   باز هم جشن نیمۀ شعبان

   بیتها رخت نو به تن دارند

  قلم من به زحمت افتاده

  واژه ها شوق پر زدن دارند

باز هم جشن نیمه ی شعبان

السلام علیک یا خورشید

چله ی انتظار سر آمد

از سر خمره نور می جوشید

 

باز هم جشن نیمه ی شعبان

همه ی شهرمان چراغانیست

عطر عود و گلاب می آید

چقدر حیف شد که آقا نیست

 

باز هم جشن نیمه ی شعبان

ما به دنیا عجیب دل بستیم

لااقل به بهانه ی این جشن

دو سه روزی به یادتان هستیم

 

سامرایی ؟ مدینه ای ؟ نجفی ؟

پسر فاطمه کجا هستی؟

همه از تو سراغ می گیرند

نکند باز کربلا هستی!؟

 

خوب شد ، نیستی نمی بینی

کاسه های نداری ما را

فقر و فحشا، فساد، بیکاری

دختران فراری ما را

 

خوب شد، نیستی نمی بینی

که حیا از نگاه دنیا رفت

رزق و روزی خانه ها کم شد

قیمت نفت هر چه بالا رفت

 

خوب شد، نیستی نمی بینی

رهبر ما شکسته تر شده است

“أین عمار” روی لب دارد

باز هم طلحه فتنه گر شده است

 

خوب شد، نیستی نمی بینی

زیر این دردها مچاله شدیم

کارد دیگر به استخوان خورده

دست بر دامن سه ساله شدیم

 

حق مان است این همه محنت

یادمان رفت صاحبی داریم

یادمان رفت منتظر باشیم

بین مان یار غائبی داریم

 

دلتان را به درد آوردیم

دلمان سوی دام شیطان رفت

خشک شد گندم مزارع ری

برکت از نان سفره هامان رفت

 

دل ما گیر چشم های تو نیست

گرم بازی آب و نان شده است

همه خواب تو را که می بینند !!!

خیمه ی سبزتان دکان شده است

 

عاشق حجت خدا هستی ! ؟

یاعلی ! ترک معصیت اول

باقی دردها و مشگل ها

می شود با نگاه آقا حل

 

به کلافی که یوسفت ندهند

هر چه اندوختی بیا رو کن

عوض کوچه، خانه ی دل را

صبح هر جمعه آب و جارو کن

 

وحید قاسمی

 

 

*****************************

 

دیشب به دست غم گره افتاد در دلم

یعنی هوای سامره افتاد در دلم

گفتم به خود که روز نیایش شب دعاست

ای غم برو که مقصد من سر من رأست

آنجا که انبیا به طوافش رسیده اند

سیمرغ ها به قله ی قافش رسیده اند

آنجا که چشم ها پلی از آب بسته اند

یعنی دخیل گریه به سرداب بسته اند

آنجا که جلوه گاه گل روی دلبر است

این عطر روح پرور از آن کوی دلبر است

او را هزار ماه جبین مشتری بود

او را نگین وحی در انگشتری بود

سنگ بنای کعبه سیاهی خال اوست

وجه خدای جل جلاله جمال اوست

جان بی فروغ طلعت او جان نمی شود

او حجت خداست که پنهان نمی شود

روزی که ظلم پر کند آفاق دهر را

احلی من العسل کند این جام زهر را

در عدل او جهان ز بر و زیر می شود

یعنی فروغ عدل جهان گیر می شود

یوسف به بوی پیرهنش زنده می شود

دلهای مرده با سخنش زنده می شود

***

گفتند آسمان و زمین بی قرار اوست

خورشید شعله ای، قَبَسی از شرار اوست

گفتند اوست محور منظومه ی حیات

گفتند گردش دو جهان در مدار اوست

گفتند کعبه چشم به راهش نشسته است

صبح و سپیده و سحر آئینه دار اوست

گفتند روز جلوه ی آن آخرین امام

پیغمبری مسیح نفس در کنار اوست

متن حدیث افضل العمال امتی

تصویر قدر و منزلت اقتدار اوست

یک نکته از هزار بگویم که منتظر

خود در میان جمع و دلش بیقرار اوست

آن کس که دل به جلوه ی موعود بسته است

در اختیار خویش نه در اختیار اوست

آن کس که شاملش شود لطف محض یار

شاید که ادعا بکند محض یار اوست

او را بخوان در آینه ی ندبه و سمات

فرزندی از سلاله ی طاها و محکمات

***

روی لبش تلاوت لبیک دیدنی است

آری دعای او به اجابت رسیدنی است

احیاگر معالم دین خداست او

شمس الضحای روشن و نور الهداست او

ای آخرین امید بشر در کویر غم

حرم حریر عاطفه در زمهریر غم

مضمون بکر و ناب مناجات جوشنی

فرزند اختران درخشان و روشنی

ای یک اشاره ی لب تو سابغ النعم

یک زمزمه دل شب تو دافع النقم

چشمان ما غبار گرفته نیامدی

دامان انتظار گرفته نیامدی

دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک

خواندم متی ترانا گفتم متی نراک

یا ایها العزیز ببین خسته حالیم

چشمان پر ستاره و دستان خالیم

مائیم آن خسی که به میقات آمدیم

شرمنده با بضاعت مزجات آمدیم

شام فراق سوره ی والیل خوانده ایم

یوسف ندیده اوف لنا الکیل خوانده ایم

یا ایها العزیز به زیبائیت قسم

بر حسن دلفریب و فریبائیت قسم

موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست

شهر مدینه چشم به راه ظهور توست

تنها نه از غمت دل یاران گرفته است

چشم بقیع تر شده باران گرفته است

شعر «شفق» حدیث زبان دل من است

تکرار نام تو ضربان دل من است

 

محمد جواد غفور زاده (شفق)

 

 

*****************************

 

   ای لسانت لسان پیغمبر

   وی بیانت بیان پیغمبر

   ای زمانت شبیه رستاخیز

  در دهانت زبان پیغمبر

ای فدای صدای تکبیرت

وی به گوشت اذان پیغمبر

هست از پای تا سرت ای سرو

 با تو سرو روان پیغمبر

ناز را، خال آل هاشم را

 داری ارث از نشان پیغمبر

گیسویت ریخته به شانه ی توست

زلفی از گیسوان پیغمبر

ای خدا گونه، گونه گندمگون

گونه گونه نشان پیغمبر

ای خوشا لب به خطبه بگشایی

سوره ی ترجمان پیغمبر

نفس تو، نفس حیدر کرار

جان تو هست جان پیغمبر

رزم تو رزم بی امان علی است

ای توانت توان پیغمبر

دولت توست دولت زهرا

ای امید نهان پیغمبر

ای امام محمّدی سیما

ای نهان و عیان پیغمبر

ای میان سپاه خود پنهان

یوسف خاندان پیغمبر

قرن ها عمر بی خزان داری

ای همیشه جوان پیغمبر

ابر تیره ز آفتاب بگیر

زلف پیچیده را نقاب بگیر

همه حلّال مشکلاتی تو

به خدا کشتی نجاتی تو

قرّه العین آل زهرایی

چشم را چشمۀ حیاتی تو

شب میلاد تو شب رحمت

پس حسین دگر به ذاتی تو

عیدی تو برات آزادی است

خلق را برگه ی براتی تو

ای بنازم شهادتین تو را

هم حیاتیّ و هم مماتی تو

این تو هستی هُداه مهدیین

بحر مستضعفین حُماتی تو

روی کتفت نوشته جاء الحق

زهق الباطلی، نشاطی تو

هر امامی به یک صفت معروف

صاحب اعظم صفاتی تو

نه امام زمینیان تنها

که ولیّ همه کُراتی تو

زمزم از روی تو کند فَوران

جاری نیل تا فراتی تو

مدعی را چه رؤیت رویت؟

منکر این مکاشفاتی تو

مهدویت که نیست بازیچه!

کِی طرفدار سیئاتی تو

انحرافات، انتظار تو نیست

دشمن این مزخرفاتی تو

امر، امرِ تو، حکم، حکمِ شماست

به خدا قاضی القضاتی تو

همه ی خلق پای بست شما

دست رهبر میان دست شما

هر کجا آشیانه ای داری

تا دل ما کرانه ای داری

تو برای هدایت هر کس

در مسیرش بهانه ای داری

ای خوش آن دم که با انالمهدی

بر لب خود ترانه ای داری

ای قدوم تو بر فراز فلک

سایه ی جاودانه ای داری

گرچه خیمه نشین صحرایی

هر طرف آستانه ای داری

با وجودی که ما مسلمانیم

تو به یک خیمه خانه ای داری

در دل هر محبّ منتظرت

 جمکران یگانه ای داری

گاه با بهترین رفیقانت

محفل دوستانه ای داری

با محبان خاص خود گاهی

صحبت مشفقانه ای داری

با علمدار انقلابت گاه

گعده ی عاشقانه ای داری

چه کسی گفته غایبی آقا!

سایه در هر میانه ای داری

نیمه شب ها که تا طلوع سحر

کربلایی، نشانه ای داری

به دعا گوییا که مشغولی

چه غم مخفیانه ای داری

نکند یاد زخم بازویی

یا غم درد شانه ای داری

نکند در دل رقیّه ای ات

روضۀ ناز دانه ای داری

ای که با هر بهانه می گریی

چه دل پر بهانه ای داری

کِی اشاره کنی بر آن دو نفر

بَه چه عصر و زمانه ای داری

ای علمدار سرمدی برگرد

 ای نگار محمّدی برگرد 

محمود ژولیده

 

*****************************

 

فرشته سوی زمین با شتاب آمده است

که باز هم قلمم را خطاب آمده است

خطاب آمده در چشم چشمه ی شعبان

دوباره ماهی مضمون ناب آمده است

خطاب آمده وقت گدایی دلهاست

چرا که حضرت عالیجناب آمده است

اگر قیامتِ امشب نبود بی لبخند

یقین می آمد، یوم الحساب آمده است

از این خبر شده شیرین دهان قند امشب

که آخرین نمک بوتراب آمده است

اگر غلط نکنم جمع سیزده گل سرخ

اگر درست بگویم گلاب آمده است

از آخرین خُم خود سر گشوده خدا

بیاورید پیاله شراب آمده است

برای اهل خدا رحمت خداوندی

و بر اهالی شیطان عذاب آمده است

کسی که مقصد یا من مجیبُ مضطر ماست

به یاری دل پر اضطراب آمده است

من از فراز «و خزّانُ العلم» فهمیدم

سؤال های جهان را جواب آمده است

چنین که چشم زمین روشن است معلوم است

از آسمان پسر آفتاب آمده است

میان کوچه مان بوی یار می آید

گلی رسیده که با او بهار می آید

خبر رسیده کسی از تبار باران ها

رسد به داد دل خشکسالی جان ها

خبر رسیده که طوفان به پا شود وقتی

نسیم آمدنش می رسد به ایوان ها

خبر رسیده که وقتی رسید می شِکُفد

گل از گل همه ی خارهای گلدان ها

خبر رسیده که روزی ز مشرق کعبه

دوباره سر بزند آفتاب ایمان ها

خبر رسیده که با آیه های چشمانش

پس از ظهور کنند استخاره قرآن ها

خبر رسیده ولی ما هنوز هم خوابیم

شبیه مرده ای افتاده در خیابان ها

عوض شده است زمانه چنانکه مجنون هم

به خانه خفته و لیلاست در بیابان ها

اگر نیاز ببیند بدون ناز آید

چنانکه آب گوارا به کام عطشان ها

به جای خوردن نامش به کوچه ی دلمان

فقط شده است «ولی عصر» نام میدان ها

دعای عهد نرفته ز یادمان اما

نمانده است کسی روی عهد و پیمان ها

اگر چه با دل شیعه کنار می آید

نکردم آنچه ز ما انتظار می آید

دعا برای ظهورش دعایمان شده است

تمام آرزوی ربّنایمان شده است

قسم به «یابن الانوار ظاهره» نورش

میان ظلمت شب روشنایمان شده است

برای آشتی با خدا و توبه ی مان

چقدر واسطه و آشنایمان شده است

بیا به سمت ظهورش کمی قدم بزنیم

که انتظار فقط ادعایمان شده است

همیشه در وسط جنگِ کشتی و طوفان

به سمت ساحل حق ناخدایمان شده است

همیشه آخر خط با نگاه رحمت خود

عوض کننده ی حال و هوایمان شده است

همانکه باعث خونگریه های او هستیم

همیشه باعث لبخندهایمان شده است

دوباره نیمه ی شعبان و افضل الاعمال

زیارت حرم کربلایمان شده است

بیا دوباره برای حسین گریه کنیم

بیا که ناله ی او همنوایمان شده است

چقدر با من و تو گریه کرده بر جدّش

چقدر همنفس های هایمان شده است

 

محسن عرب خالقی

 

 

*****************************

 

باز قدسی نفسان زمزمه پرداز شدند

به سوی سامره آماده پرواز شدند

چهره ها با گل لبخند همه باز شدند

بلبلان چمن حُسن در آواز شدند

نور شادی به زمین و به فلک موج زند

از فلک تا به زمین فوج ملک موج زند

باز هم شاهد غیبی به شهود آمده است

پیک شادی به سلام و به درود آمده است

چه وجودی است که اکنون به وجود آمده است

این خبر چیست که جبریل فرود آمده است

محشری گشت بپا گر که قیامت کردند

همـه در هاله ای از نور اقـامت کردند

نوری از بیت ولایت شده پیدا امشب

که از او گشته جهان غرق تجلا امشب

همه عالم شده چون وادی سینا امشب

مات از این نور بود دیده موسی امشب

عشق پرسید چرا همهمه برپا شده است

همه گفتند که مهدی است هویدا شده است

بر همه خلق جهان خیر کثیر آمده است

سوره ی نور خداوند قدیر آمده است

به محمد به علی باز نظیر آمده است

هاشمیون همه را ماه منیر آمده است

او بود جنت ما، کعبه ی ما، مقصدما

خال رخساره ی او شد حجرالاسود ما

هستی از یمن قدومش ز غم آزاد بود

خرم از جلوه او گلشن ایجاد بود

این همان وعده موعود و خداداد بود

هر که شد منتظر مقدم او شاد بود

آری ای اهل ولا موسم دیدار شده

آیت نصــر مــن الله پــدیــدار شده

غرق آیات مبین است رخ رخشانش

شب نشینان سماوات همه حیرانش

عرشیان مات ز قدر و شرف و ایمانش

کرده در عرش خداوند سه شب مهمانش

در سماوات کنون فصل گل وهم عهدیست

میزبان خالق و مهمان عزیزش مهدیست

خیز کز مقدم مولا همگی بنده شویم

همچو گلها ز نسیم سحری زنده شویم

پیرو مکتب آن دولت پاینده شویم

نکند روز وصالش همه شرمنده شویم

دل او را همــه با پیــرویش گرم کنیم

همه درمحضر او اوئیم از او شرم کنیم

همه گویند «وفائی» گل توحید کجاست

مروه پرسید کجا کعبه بپرسید کجاست

آن دل انگیزترین مایه امید کجاست

آفتاب دل زهرا گل خورشید کجاست

کاش ما را ز وفا ره به حضورش بدهند

عیدی ما همه را حکم ظهورش بدهند

 

سید هاشم وفایی

 

 

*****************************

 

 

 

 

از قلب دریا کاروان نور پیداست

    چون مهر تابان کشتیی از دور پیداست

    کشتی ولی بر عرشه آن قرص خورشید

  هرجا درخشید و درخشید و درخشید

از سینه دریا گریبان چاک می‌کرد

در آب طی ره به سوی خاک می‌کرد

کشتی ولیکن دامنش دریائی از نور

نزدیک ساحل می‌رسید از دور از دور

کشتی ولی دریا به پایش گوهر انداخت

پهلو گرفت و نزد ساحل لنگر انداخت

چشم انتظار استاده بشر بن سلیمان

گم گشته‌اش بین کنیزان بود پنهان

می‌گشت تا گم گشته خود را بجوید

وز فیض او آئینه دل را بشوید

می‌کرد فیض فاطمی در خویشتن حس

افتاد نا گه چشم حق جویش به نرجس

از شور و شادی در لبش هنگامه‌ای بود

وز جانب ابن الرضایش نامه‌ای بود

می‌داد آن پیغامبر را دل گواهی

کان نامه سّری بود ز اسرار الهی

نرکس گرفت آن نامه را بر چشم مالید

هی خط آن را خواند و هی بوسید بوسید

با رنگ گه افروخته گاهی پریده

بگذاشت گه بر روی قلبش گه به دیده

هوش از سر بُشر سلیمان کرد پرواز

گفتش چه اسراری در آن دیدی بگو باز؟

نادیده صاحب نامه را بوسیدنت چیست؟

چون برگ برگ لاله‌ها بوییدنت چیست؟

نا گه عیان شد بر لبش نقش تبسّم

کای پیر پاک با صفای خوش تکلّم

من صاحب این نامه را پیش از تو دیدم

وز گلشن حسنش هزاران لاله چیدم

خورشید باشد ذرّه‌ای از اختر من

صدیقه کبری است مادر شوهر من

رنگ خدا دارد رخ نورانی من

گل بوسه زهراست بر پیشانی من

بین کنیزان گرچه می‌دیدی نهانم

من دختر نیک اختر شاه جهانم

روزی مرا بر ابن عمّم عقد بستند

در پای تختم جمله قسیّسین نشستند

در هر طرف انجیل‌ها از هم گشودند

پس خطبه عقد مرا با هم سرودند

ناگه زمین لرزید و داماد نگون بخت

یکباره در کام اجل افتاد از تخت

من غافل از بخت سعید خویش بودم

زین ماجرا هر لحظه در تشویش بودم

شب آمد و در بستر خواب آرمیدم

روی محمّد را به خواب ناز دیدم

لبخند زن بودش به عیسی این بشارت

کای نور چشم مریم عذرا بشارت

من عقد می‌بندم دو یار آشنا را

فرزند خود را دخت شمعون الصفا را

عیسی به شمعون گفت کای پیر خردمند

اینک مبارک بر تو باد این طرفه پیوند

من یافتم مرآت حسن داوری را

در خواب خورشید جمال عسگری را

آن نازنین نا گه ربود از کف دلم را

سوزاند با برق نگاهی حاصلم را

بیدار چون گشتم سراپا سوز بودم

مشتاق آن ماه جهان افروز بودم

هر روز سر تا پا وجودم درد می‌شد

روزم سیاه و رنگ سرخم زرد می‌شد

دل را به عشق دوست دائم رنجه کردم

با مرگ در سنّ جوانی پنجه کردم

شد هر طبیبی عاجز از درمان و دردم

پیوسته می‌شد زردتر رخسار زردم

می‌خواست بیتابی ز جسمم جان بگیرد

می‌رفت تا عمرم دگر پایان بگیرد

یک شب نهادم چون به هم چشم ترم را

دیدم به خواب ناز مام شوهرم را

از جای جستم با ادب بر پا سِتادم

با گریه بر روی قرمهایش فتادم

یاقوت سرخ از چشم گوهربار سفتم

راز دل خونین به زهرا باز گفتم

کای مادر از کف داده‌‌ام جان و دلم را

سوزانده فرزندت ز هجران حاصلم را

زهرا مرا در وادی غم رهبری کرد

امیدوارم بر وصال عسگری کرد

فرمود گر عزم وصال یار داری

باید شهادت گویی و اسلام آری

من از مرام خویش استغفار کردم

بر لب شهادت راندم و اقرار کردم

زهرا ز لطف و مهربانی دست افشاند

چون دخترش زینب مرا بر سینه چسباند

بخشید تسکین سینه نورانیم را

بوسید بین ابرو و پیشانیم را

با خنده گفتا کار عروس مهربانم

از امشب آید در برت آرام جانم

ز آن شب دگر من بودم و دلدار با من

من یار او او از عنایت یار با من

تا یک شب آن آرام جان با من صفا کرد

خوش وعده وصلم به بیداری عطا کرد

فرمود اوصاف اسیری رفتنم را

در بین کشتی با اسیران خفتنم را

این نامه سر خط وصال یار باشد

پیمان پیوند من و دلدار باشد

بُشر سلیمان شد چو آگاه از مقامش

آورد سوی سامره با احترامش

گل بود و شد جا در ریاض مرتضایش

تا بست کابین بر پسر، ابن الرّضایش

چون شد غروب چارده از ماه شعبان

بیت ولایت را حکیمه بود مهمان

می‌خواست گردد سوی بیت خویشتن باز

دادش امام عسگری این طرفه آواز:

کای عمّه امشب را بمان در خانه ما

کامشب ز نرگس بشکفد ریحانه ما

نرگس به سان مادر موسی ابن عمران

حملش به فرمان خداوند است پنهان

می‌خواست کم کم عمر شب پایان بگیرد

گیتی ز فیض بامدادان جان بگیرد

بگشود نرگس نرگس چشم خود از خواب

بعد از نماز شب به ناگه رفت از تاب

از درد زادن چهره‌اش افروخت چون بدر

می‌خواند با دُردانه‌اش خود سوره قدر

بگرفت دورش را در آن دارالولا نور

نور علی نور علی نور علی نور

بشتافت با حیرت سوی مولا حکیمه

کای گفت حق وصفت به آیات کریمه

امّید دل با آن نشاط و شور گم شد

نرجس میان پرده‌های نور گم شد

فرمود عمّه از چه محزون و غمینی

برگرد تا رخسار مهدی را ببینی

فرزند زهرا آمده بر گرد عمّه

مهدی به دنیا آمده برگرد عمّه

بوی خوشی را کرد ناگه حس حکیمه

برگشت سوی حجره نرجس حکیمه

بگشود چشم آن عصمت دادار سرمد

بر ماه روی قائم آل محمّدi

آن رهنمای آسمان در دامن خاک

دستیش بر روی زمین دستی به افلاک

لبهای او اقرار بر توحید می‌کرد

حکم نبوّت را ز جان تأیید می‌کرد

یا ربّ به امّید دل امیدواران

یا رب به اشک دیده شب زنده‌داران

جام وصال یار را بر ما مپوشان

رخت فَرَج بر قامت مهدی بپوشان

 

غلامرضا سازگار

 

 

*****************************

 

امشب دوباره مست شدم در هوای تو

امشب دوباره شعر سرودم برای تو

مجنونم و جنون من از حد گذشته است

من حاضرم که سر بدهم در هوای تو

یک عمر آمدم درِ میخانه ، ای حبیب

کی می شود که من بشوم آشنای تو؟

این جشن ها بدون شما گریه آور است

ساقی! میان میکده خالیست جای تو

آقا بیا که نیمه ی شعبان رسیده است

دل بسته ایم بر کرم و بر عطای تو

حالم بد است و منّت درمان نمی کشم

خود را کشانده ام دمِ مهمانسرای تو

از یمن مقدت قلم عفو را کشید…

…بر جرم شیعیان تو امشب خدای تو

رحمت بر آن کسی که شده سائل شما

رحمت بر آن که کرد مرا مبتلای تو

قربانی رَهَت پدر و مادرم شوند

اصلا تمام زندگی من فدای تو

ابلیس هم دوباره شود سر به راه اگر…

…امشب رسد به او برکات دعای تو

آیا شود که زنده بمانیم و بشنویم

آید ز سمت خانه ی کعبه صدای تو؟

در وقت مرگ منتظر مقدم تو ام

شاید شود که بوسه زنم من به پای تو

وقتی که صبح و شام گریه بر ارباب می کنی

پس واجب است گریه کنم پا به پای تو

 

محمد علی قاسمی

 

 

*****************************

 

ابر کرم که نم‌نم باران درست کرد

از این کویر خشک، گلستان درست کرد

دل را تجلّیات خداوندی سحر

خانه‌خراب زلف پریشان درست کرد

دستی کریم آمد و با دستگیری‌اش

ما را گدای نیمه‌ی شعبان درست کرد

ما را سر قرار خودش بیقرار ساخت

دنبال خویش، بی سر و سامان درست کرد

پس نادرست سجده نکردیم، این جناب…

کافر خراب کرد و مسلمان درست کرد

با دست‌پخت فاطمه نانی درست کرد

از ما کنار سفره سلیمان درست کرد

ما سائل قدیمی زهرا و حیدریم

چشم‌انتظار مهدی آل پیمبریم

با جذر و مدّ پلک تو دریا بلند شد

نوح و خلیل و آدم و موسی بلند شد

مریم به دور کعبه‌ی نرگس طواف کرد

عیسی به شوق روی مسیحا بلند شد

یک دست روی سینه و یک دست روی سر

یوسف به پای یوسف زهرا بلند شد

مجنون شدند اهل سماوات تا زمین

تا گرد و خاک محمل لیلا بلند شد

ما سربلندهای همین سروری شدیم

وقتی که سایه‌ات به سر ما بلند شد

هرجا که نام تو برسد واجب‌القیام

باید به احترام تو از جا بلند شد

ما غیر نام محترمت را نمی‌بریم

چشم‌انتظار مهدی آل پیمبریم

مائیم و مستمند نگاه شما شدن

قبل از رسیدن رمضان، با خدا شدن

از من مرا بگیر و خودت را به من بده

باید به راه عشق تو از خود جدا شدن

باید درست توبه کنم، اینچنین بد است

می‌ترسم از عقوبت این بی‌حیا شدن

از دست رفت چشم ترت بسکه گریه کرد

با باخبر ز نامه‌ی اعمال ما شدن

یا ایّهاالعزیزِِ مناجات‌های ما

خوب است با صدای تو از خواب پا شدن

گاهی خودم برای خودم نقشه می‌کشم

ای کاش با تو راهی کرب و بلا شدن

ما تشنه‌ی زیارت ارباب بی‌سریم

چشم‌انتظار مهدی آل پیمبریم

 

علی اشتری

 

 پایگاه اطلاع رسانی هیأت رزمندگان اسلام 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *