چند شعر ناب فاطمي از شاعر نام آشنا «حاج علي انساني» | بار غم بر شانه ها بگذاشتند

چند شعر ناب فاطمي از شاعر نام آشنا «حاج علي انساني» | بار غم بر شانه ها بگذاشتند

خانه / اختصاصی هیأت / چند شعر ناب فاطمي از شاعر نام آشنا «حاج علي انساني» | بار غم بر شانه ها بگذاشتند

اشعاري كه در ادامه مي‌آيد قطعه‌هاي بسيار زيبا و نابي است از لسان شاعر خوش سابقه آييني حاج علي انساني. اين شاعر و مداح نام آشناي اهل‌بيت عليهم‌السلام ملقب به محترق الزهرا سلام‌الله عليها در دوران معاصر به‌علت قصيده‌ها، مثنوي و غزل‌هاي خاصش در باب مصيبت‌هاي حضرت صديقه شهيده فاطمه الزهرا سلام‌الله عليها مورد توجه دوست داران اهل‌بيت عليهم‌السلام قرار گرفته است

فاطمه عليها السلام نزد مسلمانان برترين و والامقام‌ترين بانوي جهان در تمام قرون و اعصار است. فاطمه عليها السلام، صبر لايزال نبوي بود كه در هيأت عفتي سر به فلك كشيده، چادر به سر مي‌كشيد و در كوچه‌هاي مدينه، در تمام رهگذرهاي هستي، حضور خدا را به كائنات، يادآور مي‌شد. در «فرهنگ فاطمي»، هنر شعر جلوه و نمودي روشن و نمايان دارد و نقشي آگاهي بخش ايفا مي‌كند. شعر متجلي در فرهنگ فاطمي، شعر «متعهد» است. وقتي از تعهد و مسئوليت در شعر سخن مي‌گوييم به مفاهيم بلند و ارزشمندي نظر مي‌گستريم كه مجموعه آنها، اصل تعهد و مسئوليت در شعر را به تثبيت مي‌رساند و در عملكرد شاعران به تسري درمي‌آورد.‌ اشعاري كه در ادامه مي‌آيد قطعه‌هاي بسيار زيبا و نابي است از لسان شاعر خوش سابقه آييني حاج علي انساني. اين شاعر و مداح نام آشناي اهل‌بيت عليهم‌السلام ملقب به محترق الزهرا سلام‌الله عليها در دوران معاصر به‌علت قصيده‌ها، مثنوي و غزل‌هاي خاصش در باب مصيبت‌هاي حضرت صديقه شهيده فاطمه الزهرا سلام‌الله عليها مورد توجه دوست داران اهل‌بيت عليهم‌السلام قرار گرفته است. وي اشعار نغزي را در اين رابطه به رشته تحرير در آورده كه گوياي حس دلسوختگان آل‌الله عليهم‌السلام است. ابياتي از مثنوي 266بيتي آينه‌ها و چند غزل مشهور اين شاعر آييني از كتاب «گلاب و گل»، «دل سنگ آب شد»، «چراغ صاعقه» در ادامه آمده است.

نه تنها , روز كس بر ديدن زهرا نمي‌آيد

 كه بر ديدار چشمم خواب هم شب‌ها نمي‌آيد

 به موج اشك من الفت گرفته مردم چشمم

 چنان ماهي كه بيرون از دل دريا نمي‌آيد

 مريز اينقدر پيش چشم زهرا اشك مظلومي

 ببين‌اي دست حق , دستم دگر بالا نمي‌آيد

 نگويد كس چرا بانو گرفته دست بر زانو

 به روي پا ستادن ديگر از زهرا نمي‌آيد

چه مي‌بينند حال مادر خود كودكان گويند

كه مي‌سوزيم و غيراز سوختن از ما نمي‌آيد

 شما‌اي اهل يثرب مي‌شويد آسوده از دستم

 صداي نالة زهرا دگر فردا نمي‌آيد

نيمه شب تابوت را برداشتند

بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند

هفت تن، دنبال يك پيكر، روان

وز پي‌ آن هفت تن، هفت آسمان

اين طرف، خيل رُسُل دنبال او

آن طرف احمد به استقبال او

ظاهراً تشييع يك پيكر ولي

باطناً تشييع زهرا و علي

امشب‌اي مَه، مهر ورزو، خوش بتاب

تا ببيند پيش پايش آفتاب

دو عزيز فاطمه همراه‌شان

مشعل سوزان‌شان از آه‌شان

ابرها گريند بر حال علي

مي‌رود در خاك آمال علي

چشم، نور از دست داده، پا، رمق

اشك، بر مهتاب رويش، چون شفق

دل، همه فرياد و لب، خاموش داشت

مُرده‌اي تابوت، روي دوش داشت

آه، سرد و بغض، پنهان در گلوي

بود با آن عدّه، گرم گفت‌وگوي

آه آه‌اي همرهان، آهسته‌تر

مي‌بريد اسرار را، سر بسته‌تر

اين تنِ آزرده باشد جان من

جان فدايش، او شده قربان من

همرهان، اين ليله قدر من است

من هلال از داغ و اين بدر من است

اشك من زين گل، شده گلفام‌تر

هستي‌ام را مي‌بريد، آرام‌تر

وسعت اشكم به چشم ابر نيست

چاره‌اي غيراز نماز صبر نيست

چشم من از چرخ، پُر كوكب‌ترست

بعد از امشب روزم از شب، شب‌ترست

زين گل من باغ رضوان نفحه داشت

مصحف من بود و هجده صفحه داشت

مرهمي خرج دل چاكم كنيد

همرهان، همراه او خاكم كنيد

يافتم ميقات من پشت در است

حفظ « ربّ البيت » از حج برتر است

رمي شيطان كردم از امر جليل

تابگيرم كعبه از اصحاب فيل

بسته بودم پشت در اِحرام خود

رهسپر كردم به مسجد گام خود

سعي كردم تا نماند فاصله

از صفا تا مروه كردم هروله

گفتم او شمع است و من پروانه ام

بر نگردم بي‌علي در خانه ام

حج من رخسار حيدر ديدن است

طوف من، دور علي گرديدن است

آنقدر‌اي قبله بيت الحرام

دور تو گشتم كه شد حجّم تمام

باز هم رو بر اين در آوردم

بهر اين آستان، سر آوردم

گفتم از پا فتاده‌ام، گفتند

رو بر اين در بياور آوردم

چه جز آلودگي، به همراهم؟

در حريمي مطهر آوردم

باغ طاعت ز خشكسالي سوخت

شاخ بي‌برگ و بي‌بر آوردم

همه جا، تيربار و آتش بود

لاجرم، رو به سنگر آوردم

گر چه‌تر دامنم ز كرده، وليك

اشك را دامني‌تر آوردم

هر زمان زد هواي قم به سرم

گويي از شوق، پر در آوردم

بر حريمت كه باب حاجات ست

داورم داده، باور آوردم

از جوار رضا رسيده، سلام

از برادر به خواهر آوردم

دل نباشد درون سينه كه من

با خود اسپند و مجمر آوردم

وز دل خون چكان خود، شب و روز

ديده‌اي خون فشان‌تر آوردم

مرهمي نه، به روي زخم دلم

پدرم، داغ دختر آوردم

دست، خاليست ليك با شعرم

حب زهرا و حيدر آوردم

بيت بيت‌ام به ياد اهل البيت

يك سبد گل معطر آوردم

شعرم از سوز روز عاشوراست

بوي گل‌هاي پرپر آوردم

مورم و خوشه چين خرمنشان

توشه‌اي بهر محشر آوردم

يافتم ميقات من پشت در است

حفظ « ربّ البيت » از حج برتر است

رمي شيطان كردم از امر جليل

تابگيرم كعبه از اصحاب فيل

بسته بودم پشت در اِحرام خود

رهسپر كردم به مسجد گام خود

سعي كردم تا نماند فاصله

از صفا تا مروه كردم هروله

گفتم او شمع است و من پروانه ام

بر نگردم بي‌علي در خانه ام

حج من رخسار حيدر ديدن است

طوف من، دور علي گرديدن است

آنقدر‌اي قبله بيت الحرام

دور تو گشتم كه شد حجّم تمام

اظهار درد دل به زبان آشنا نشد

دل شد زخون لبالب و اين غنچه وا نشد

آن جا از زمان كه جدا از تنم شده است

يكدم سر من از سر زانو جدا نشد

با آنكه دست دشمن دو بازويم شكست

ديدي كه دامن تو زدستم رها نشد

شرمنداه‌ام , حمايت من بي‌نتيجه ماند

دستم شكست و بند زدست تو وا نشد

بسيار ديده‌اند كه پيران خميده اند

امّا يكي چو من به جواني دو تا نشد

از ما كسي سراغ ندارد غريب تر

در اين ميانه درد ز پلو جدا نشد

يافتم ميقات من پشت در است

حفظ « ربّ البيت » از حج برتر است

رمي شيطان كردم از امر جليل

تابگيرم كعبه از اصحاب فيل

بسته بودم پشت در اِحرام خود

رهسپر كردم به مسجد گام خود

سعي كردم تا نماند فاصله

از صفا تا مروه كردم هروله

گفتم او شمع است و من پروانه ام

بر نگردم بي‌علي در خانه ام

حج من رخسار حيدر ديدن است

طوف من، دور علي گرديدن است

آنقدر‌اي قبله بيت الحرام

دور تو گشتم كه شد حجّم تمام

پايگاه اطلاع رساني هيأت رزمندگان اسلام

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *