کرامات امام حسین علیه السلام | پاداش پذیرایی از عزاداران امام حسین علیه السلام

کرامات امام حسین علیه السلام | پاداش پذیرایی از عزاداران امام حسین علیه السلام

خانه / ویژه نامه / ویژه نامه های اهل بیت / ویژه نامه ولادت امام حسین (علیه السلام) / فضائل و کرامات امام حسین (ع) / کرامات امام حسین علیه السلام | پاداش پذیرایی از عزاداران امام حسین علیه السلام

کرامات امام حسین علیه السلام | پاداش پذیرایی از عزاداران امام حسین علیه السلام

 پاداش پذیرایی از عزاداران امام حسین علیه السلام

صاحب کتاب اسرار الشهادة با واسطه معتبر از یکی از شاگردان مبرز بحرالعلوم به نام شیخ حسین معروف به ابن نجف تبریزی نقل می کند که نزدیکیهای غروب آفتاب در وادی السلام بودم و قصد داشتم به نجف اشرف بروم. ناگهان دیدم جمعیتی سواره می آیند و در جلوی ایشان سواری بود در نهایت جمال و جلال.
چون به من رسیدند دو نفر از ایشان را شناختم از این جهت نزدیک رفته، به آن دو سلام کردم و نامشان را بر زبان جاری نمودم.
آنها جواب مرا دادند و گفتند: ما آن دو نفر نیستیم، بلکه همه ما از ملائکه ایم؛ مگر آن شخص مقدم که روح انسان صالح از اهالی اهواز یا هویزه است و ما مأموریم به استقبال او برویم؛ تو نیز همراه ما بیا.
من هم قبول کردم و با ایشان حرکت نمودم. ناگهان خود را در مکانی وسیع یافتم که آب و هوای آن در خوشی نمونه بود. سپس ملائکه پیاده شدند و یکی از ایشان رکاب آن شخص اهوازی یا هویزه ای را گرفت و پیاده نمود و او را مکانی که از فرشهای قیمتی پوشیده بود نشاند.
در این مجلس بوی گلها و عطرهای گوناگون به مشام می رسید؛ چلچراغها و مشعلها همه جا را نورانی کرده بودند و نعمتهای بهشتی در این مجلس جمع بود.
آن شخص را در صدر مجلس نشاندند و اعزاز و اکرام بسیار کردند و سفره ای شاهانه با میوه ها و غذاهای گوناگون گستراندند.
او شروع به خوردن نمود و مرا هم دعوت کرد. سپس گفت: ای مرد صالح چه می بینی؟
گفتم: درجه بلند و عطای عظیم خداوند را بر تو.
گفت: می دانی کلام عمل تو باعث شد، این راز بر تو مکشوف گردد، با اینکه این گونه رموز را معمولاً فاش نمی کنند؟
گفتم: نمی دانی.
گفت: پدر تو مقدار دومن گندم از من طلبکار بود و چون خداوند عزوجل می خواست مرا در درجات بالاتر قرار دهد و نعمت خود را بر من تمام کند، روح مرا به تو نشان داد تا اینکه یا مرا حلال نمایی یا اینکه حقت را بگیری.
گفتم: من حقم را می خواهم.
در این هنگام یکی از ملائکه گفت: عبای خود را پهن کن. من عبای خود را پهن کردم. در عبای من گندم ریخت و گفت: عبایت را جمع کن که حقت به تو رسید.
وقتی عبایم را جمع نمودم، از آن جماعت هیچ اثری ندیدم ولی عبا پر از گندم بود.
عبا را جمع کرده، به نجف اشرف رفتم و تا وقتی که سر آن فاش نشده بود، هر مقدار می پختم کم نمی شد، تا اینکه سر آن فاش شد و دیگر از آن چیزی ندیدم.
گفتنی است که آن شخص اهوازی یا هویزه ای، عالم یا سید نبود؛ بلکه مردی عادی بود که سه خصوصیت مهم را دارا بود:
1 – محبت شدید به اهل بیت علیه السلام؛
2 – کاسب بود و از راه کسب حلال منزل را دارا می نمود؛
3 – زاید بر مخارج سال خود را صرف خیرات و تعزیه سید الشهداء علیه السلام می نمود و در ایام عاشورا به عزاداران غذا می داد، محبت می کرد و با آب و قهوه و چای و از اهل مجلس پذیرایی می کرد.(6)

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *