گزیده ی اشعار با موضوع حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام

خانه / اشعار / گزیده ی اشعار با موضوع حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام

روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟

کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر
یازده لیلهٔ قدرش به حضور آمده بود

یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت
که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود

یوسف دیگری از آل علی، کز رخ او
چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود

باغبان در ورق چهرهٔ گرمازده‌اش
گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود

صورتش صفحهٔ برجستهٔ قرآن کریم
صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود

بی‌کلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت
بس که از تاب تجلّی به سرور آمده بود

قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی
به تماشای کلیم اللَّه و طور آمده بود

به طواف حرم عشق ز آغوش حرم
دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود

عجب از این همه مستی چو برادر را دید
که چه‌ها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود

طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان
آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود

بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ
نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود

دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد
طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود

گر چه لب‌تشنه به دامان امامت جان داد
بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود…

(بخشی از یک قصیده)
سیدرضا موید
از کتاب:این حسین کیست
………………..

دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جان‌پرورم ببین

هفتاد و دومین صدف ساحل توأم
ای روح آب، رشحه‌ای از کوثرم ببین

من سینه‌سرخ عشق عمویم، پرم بده
دست مرا رها کن و بال و پرم ببین

چشمم به قتلگاه و عمو مانده زیر تیغ
تصویر غربتی‌ست به چشم ترم، ببین

با بانگ استغاثهٔ او تیغ می‌شوم
برنده‌تر ز تیغ عدو خنجرم ببین

پروانه‌ام به پیله واماندنم مخواه
در هرم عشق، شعلهٔ خاکسترم ببین

دستم کبوتری‌ست که شوق پریدن است
چون نبض عمه ملتهب و مضطرم ببین

بر من عمو به چشم خریدار بنگر و
دست مرا بگیر و از این برترم ببین

کوچک‌ترم ز قاسم و دارم دلی بزرگ
هم چون علی‌اصغر خود اکبرم ببین

من کودک برادر تو بودم و کنون
در هیأت دلاور و جنگاورم ببین

هل من معین شنیدم و تکلیف روشن است
در التهاب پاسخت اهل حرم ببین

هر چند دست یاری من‌کوچک است و خرد
آن حس عاشقانه و جان‌پرورم ببین

احرام بسته‌ام که کنم دور تو طواف
خیل حرامیان همه دور و برم ببین

کوچک‌تر است قد من از تیغ دشمنان
اما سپر برابر‌شان پیکرم ببین

ته ماندهٔ شراب شهادت که مانده ‌ا‌ست
می‌نوشم و تو مستی از این ساغرم ببین

در دست عمه دست کشیدم ز جان خویش
حالا به روی سینه گل پرپرم ببین

دیشب سرم به شانهٔ آرامش تو بود
اکنون به روی سینهٔ خود بی‌سرم ببین

سید مهدی حسینی
از کتاب: خون تو پایان نداشت

……………….

این كیست از خورشید، مولا، ماه‌روتر
بی‌تاب تر، عاشق‌تر، عبدالله روتر

می‌گفت من دست از حسینم برندارم
اِلا شود بازویم از خون وضو، تر

می‌گفت ای شمشیرها دستم مگیرید
مرگ ار جگر دارد بیاید روبه‌روتر!

می‌گفت و با دست عمویش عهد می‌بست
چشم زمین از حسرت این گفتگو، تر

وای آن گلوی ناز، سیراب عطش بود
شد عاقبت از دست آن صاحب سبو، تر

آن‌جا حسین افتاد و این‌جا كودكی ناز
افتاد در دست یزیدی تندخوتر…

در عالم ای شمشیرها پیدا نكردید
آیا كسی نزد خدا با آبروتر؟!

حسین دارند
از کتاب: مرثیه سرخ گلو

……………..

وقتی عدو به روی تو شمشیر می‌کشد
از درد تو تمام تنم تیر می‌کشد

طاقت ندارم این همه تنها ببینمت
وقتی که چلّه چلّه کمان تیر می‌کشد

این بغضِ جان‌ستان که تو بی‌کس‌ترین شدی
پای مرا به بازی تقدیر می‌کشد

ای قاری همیشهٔ قرآن آسمان
کار تو جزء جزء به تفسیر می‌کشد

این‌که زِ هر طرف نفست را گرفته‌اند
آن کوچه را به مسلخ تصویر می‌کشد

برخیز! ای امام نماز فرشته‌ها
لشکر برای قتل تو تکبیر می‌کشد

حامد اهور
از کتاب: مرثیه باشکوه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *