یاس در آتش – یادنامه ی دخت پیامبر – بخش اول

خانه / قرآن و عترت / عترت / اهل بیت در کلام بزرگان / یاس در آتش – یادنامه ی دخت پیامبر – بخش اول

یاس در آتش – یادنامه ی دخت پیامبر – بخش اول

آنچه در ادامه خواهد آمد برش هایی از کتاب شریف « یاس در آتش » است که ترجمه ای بر نوشتار مرجع عالیقدر حضرت آیت الله سبحانی حفظه الله تعالی می باشد که به مناسبت ایام شهادت جانسوز دخت پیامبر صدیقه شهیده حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تقدیم می گردد.

حوادث دردناك پس از رحلت پیامبر صلّى الله عليه و آله و سلّم

     پس از آنكه پیامبر ، دل از سراى فرودين ناسوتى بر كند و رحل اقامت را در عوالم فرازين ملكوت افكند بادهاى آزماينده بر مسلمانان وزيدن گرفت و همگان را غربالى نمود به گونه اى كه ايمانداران كه در عقيده خويش استوار بودند را از منافقانى كه نقاب اسلام بر چهره زده بودند از يكديگر جدا كرد.

و گفتار حضرت سبحان جل و علا راست از آب در آمد آنجا كه فرمود:

(وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئًا وَ سَيَجْزِي اللهُ الشَّاكِرِينَ)1

اين آزمايش هايى كه دامنگير مسلمانان شد پرده از كينه هاى نهفته برخى نسبت به خاندان نبوت ـ كه خدايشان از هر پليدى به دور داشت و آنانرا پاكيزه گردانيد ـ و نسبت به پيشاهنگ آن بزرگواران، على ابن ابى طالب (كه در جايگاه هاى متعددى «2» پیامبر به جانشينى او به صراحت سخن گفته بود) برانداخت.

     مسلمانان، پس از رحلت رسول خدا بايد وصيت او را با جان و دل پذيرا مى شدند. چه كه او على را جانشين پس از خويش گماشته و به همگان سفارش كرده بود كه در زير پرچم او قد افراشته و از اختلافاتى كه كيان و اركان دولت جوان و تازه به پا خاسته اسلامى را تهديد مى كنند دورى ساخته، و به حفظ دين نو پا كه پيوسته از داخل و خارج در خطر جدى است پرداخته و از آن نگهدارى نمايند.

     اما جريان داخلى حزب منافقان بود كه تخم كينه و دشمنى را در ميان صفوف مسلمانان مى افشاندند تا بدان وسيله به اهدافشان دست يابند. انگيزه آنها بر انداختن و از ميان برداشتن دولت اسلامى و از بين بردن پيشواى دينى يعنى پیامبر اكرم بود. آنان پيوسته بر اين بودند كه مسلمانان را در محاصره قرار داده و آنها را به شكست وادارند. تا اينكه پیامبر به سرچشمه انوار افلاك بر پريد و در جوار حضرت دوست آرميد.

     و شگفت آن بود كه زمانى كه على مشغول تجهيز و تدفين پیامبر بود، ابو سفيان دست پيش آورد تا با على بيعت كند و گفت: «به خدا سوگند تارى گرد و غبارى مى بينم كه جز خون نمى تواند فرونشاندش. اى فرزندان عبد مناف! ابوبكر را چه كار به كار شما؟ كجايند ستم رسيدگان، كجايند ظلم شدگان، على و عباس. و سپس افزود: ابو الحسن دست بگشاى تا با تو بيعت نمايم. على دست رد بر سينه او زد و او را از خود راند و فرمود: به خداى سوگند تو هدفى جز فتنه و شرّ ندارى. به خدا سوگند تو در طولانى مدت دشمن اسلام بوده اى و در پى ايجاد بلوايى مرا به نصيحت تو نيازى نيست. 3

     حضرت على علیه السّلام از اندرون ناپاك و پليد ابوسفيان نيك آگاه بود. و مى دانست كه او و پيروان منافقش در پى شكست اسلامند و هر آن منتظر به دست آوردن فرصتى تا درخت نوپاى اسلام را از ريشه قطع نمايند.

     حزب منافقين كه خداوند سبحان در لابه لاى خيلى از آيات خطرات آنها را گوشزد كرده بود و در شهر مدينه و اطراف آن به وفور يافت مى شدند، در كمين بودند تا اسلام را در محاصره گيرند. اين خطرى بود كه از داخل اركان حكومت اسلامى را تهديد مى كرد.

     اما خطر خارج از مرزهاى اسلامى، خطر امپراطورى روم بود كه به عنوان يك خطر جدى و تهديد كننده نظام اسلامى مطرح بود و با حزب نفاق در شهر مدينه در ارتباط و هماهنگى بود و حمله روم به مركز حكومت اسلامى يعنى مدينه امرى دور از ذهن نبود و خطر آنها هرگز از انديشه پیامبر دور نمى شد.

     حتّى آن زمان كه در بستر مرگ افتاده بود اصحاب خويش را فرمان داد كه به فرماندهى اسامة بن زيد به جانب مرزهاى روم بشتابند و هر آن كه به لحظه مرگ نزديك تر مى شد اصرارش بر حركت سپاه افزونى مى يافت تا آنجا كه كسانى كه از حركت با سپاه اسامه خود دارى كردند را لعنت نمود و فرمود: «سپاه اسامه را همراهى كنيد و حركت دهيد. خداوند هر كسى را كه از حركت با اين سپاه سرباز زند لعنت كند». 4

     عامل سومى هم وجود داشت كه دل كسانى كه براى اسلام مى تپيد از آن در اضطراب بود و آن عبارت بود از اينكه در قبيله هاى (تازه مسلمان شده) اطراف مدينه روح عصيان و تمرد وجود داشت و آنان در آستانه ارتداد قرار داشتند زيرا از پرداخت زكات و ماليات به حكومت مركزى خوددارى نموده بودند.

     اين عوامل سه گانه كه وجود يكى از آنها در برانگيختن تشويش و نگرانى كافى بود، سبب شد كه امام على عليه السّلام از حق خويش چشم پوشى كند و در برابر جرياناتى كه در سقيفه اتفاق اوفتاد مهر خموشى بر لب زند.

یاس در آتش - یادنامه ی دخت پیامبر
یاس در آتش – یادنامه ی دخت پیامبر

     چه كه اگر امام بر به دست گرفتن خلافت منصوص خود اصرار مى ورزيد و براى دست يابى به هدف خود دست به شمشير مى برد و متوسّل به قوه قهريه مى گرديد هيچ بعيد نبود كه منافقين از آن فرصت استفاد كرده و از آب گل آلود ماهى بگيرند و در پى آن روميان هجوم خود را به جانب مدينه بياغازند و اسلام را نابود سازند. امام (عليه السلام)خود در برخى از خطبه هايش به اين امور سخت و دشوار كه وى را وادار به سكوت نمود، اشارت مى كند و مى گويد:

     «سوگند به خداوند هرگز در انديشه ام نيامده بود كه عرب، امر خلافت پیامبر از خاندان او برگيرد و مرا از اقدام بدان باز دارد. چيزى مورد شگفتى ام نگرديد جز توجّه مردمان به ديگرى كه به او دست بيعت مى دادند. لذا دست خود را باز داشتم. ديدم كه گروهى از مردم از دين اسلام سر باز زده و در پى نابودى آيين محمّدند.

     هراس برم داشت كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى ننمايم در ديواره آن رخنه پديد مى آيد تا اينكه به طور كامل فرو مى ريزد. در اين صورت مصيبتى بر من وارد مى شد كه بسى بزرگتر و زجر آورتر بود از سلب حكومت چند روزه بر شما كه كالاى چند روزه اى بود مانند سراب يا ابر كه به زودى سپرى مى شد و از ميان مى رفت. پس با آن حوادث ستيزه نمودم (و پيوسته در پى يارى دين بودم) تا اينكه باطل رخت بربست و دين آرامش يافت». 5

     پیامبر كه به واسطه نور خدايى مى نگريست (وآينده را مى ديد) در برخى از گفته هايش به خطراتى كه على و اهل بيتش را پس از مرگ او تهديد مى نمود اشارت كرده و هشدار داده بود.

     «حاكم» در «مستدرك» آورده كه پیامبر به على فرمود: «آگاه باش كه پس از من به سختى دچار خواهى شد. على عرضه داشت: در آن حال دينم سالم خواهد ماند. فرمود: دينت در سلامت است». 6

«محبّ الدين طبرى» روايتى را نقل كرده كه پیامبر به على فرمود: «كينه هايى در سينه هاى اين مردمان است كه آشكار نمى كنند مگر پس از من». 7

و در سخن ديگرى به على فرمود: «على جان تو به زودى پس از من به رنج و بلايى مبتلا خواهى شد. اما هرگز دست به شمشير مبر و مستيز». 8

     اين روايات گوياى آن است كه پیامبر از همان زمان مى دانست كه مردم حقوق امام على را پايمال خواهند كرد ولذا او را به صبر و استقامت توصيه نمود و به وى سفارش كرد كه به قهر و جبر با مردم برخورد نكند.

ما جراى سقيفه

     پس از رحلت پیامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم، انصار اقدام به تشكيل كنفرانس سقيفه نمودند تا پيرامون تعيين جانشينى پیامبر به بحث بنشينند. در رأس انصار «سعد بن عباده» و قبيله او بودند.

اما در اينجا خود به خود سؤالى مطرح است و آن اينكه انگيزه آنانى كه در آن زمان نا به هنگام اقدام به ايجاد شوراى سقيفه نمودند چه بود؟

     براى پاسخ به اين سؤال بايد به اين موضوع اشارت داشت كه انصار در دل از مهاجران بيمناك بودند. به دليل اينكه آنان در نبردهاى بدر و احد تعداد زيادى از اقوام و اقارب مهاجرين (كه در سپاه قريش مكه بودند) به قتل رسانده بودند. آنان از اين هراس داشتند كه مهاجران حكومت را به دست بگيرند و در پى انتقام، پيوسته آنها را مورد ستم و ظلم قرار دهند.

     اين هراس آنان را بر آن داشت كه اقدام به ايجاد شورايى نمايند تا بتوانند خليفه را از ميان خود برگزينند تا قدرت و شوكتشان حفظ شود و بتوانند از حوادث تلخ احتمالى كه امكان داشت به دست مهاجران اتفاق افتد جلوگيرى نمايند. لذا قبيله هاى «اوس» و «خزرج» در «سقيفه بنى ساعده» گرد آمدند و «سعد بن عباده» رئيس قبيله «خزرج» رشته كلام را در دست گرفت و با برشمردن فضائل انصار گفت:

«اى گروه انصار، شما را در دين سابقه و در اسلام فضيلتى است كه هيچ يك از قبائل عرب از آن برخوردار نيستند. محمّد بيش از ده سال در ميان قومش زيست و آنان را به پرستش خداوند رحمان و ترك عبادت بتان فرا خواند، اما جز اندكى بدو ايمان نياوردند. آن قدر تعداد گروندگان به او اندك بود كه نمى توانستند در مقام مدافعه از رسول خدا برآيند. دين را به سربلندى برآرند و از خويشتن دفاع نمايند. تا اينكه شرف و بزرگوارى و نعمت ارزانيتان گرديد و خداوند ايمان به خود و رسولش و دفاع از پیامبر و سربلندى او و دين و ستيزه با معاندين را روزيتان فرمود. پس شما در ميان خودتان، سختگيرترين مردمان بر دشمنان او و در ميان ديگران با هيبت ترين مردمان نسبت به دشمنان او بوديد. و عرب به رغبت خود يا به قدرت شمشير براى امر خداوندگار پايدارى ورزيد تا اينكه كردگار عزّوجلّ بوسيله شماها زمين را مغلوب پیامبرش گردانيد و شما به وسيله شمشيرهايتان عرب را بدو نزديك گردانيديد و او با رضايت از شماها در جوار رحمت كردگار آرميد. بدين كار بر مردمان فخر فروشيد». 9

یاس در آتش - یادنامه ی دخت پیامبر
یاس در آتش – یادنامه ی دخت پیامبر

     در همان زمانيكه سعد بن عباده در سقيفه بنى ساعده در حال سخنرانى بود مهاجران همگى در انديشه پيرامون تعيين محل قبر و چگونگى غسل و كفن و نماز خواندن بر پیامبر در شور و گفتگو بودند. ناگهان دو تن به نام هاى «معن بن عدى» و «عويم بن ساعده» درِ گوشى به ابوبگر گفتند كه انصار براى تعيين جانشين پیامبر در سقيفه بنى ساعده گرد آمده اند. در اين لحظه «ابو بكر» و «عمر» و «ابوعبيده» از ميان جمع مهاجران بيرون رفتند و بدون اينكه ديگران را از هدف و انگيزه خويش آگاه نمايند به جانب سقيفه بنى ساعده روان شدند. ديدند كه سعد بر فرشى برنشسته و بر بالشى تكيه زده و مشغول سخن گفتن است. عمر، خواست شروع به سخن گفتن نمايد، اما ابو بكر او را بازداشت و خود سخن گفتن را آغازيد:

«ما مهاجران پيش از ديگران اسلام آورديم. حَسَب و نَسَبمان از همه برتر است. به رسول خدا نزديك تريم. و شما برادران مسلمان و شركاى دينى ما هستيد با فدا كارى ما را يارى نموديد. خدايتان پاداش نيكو دهاد. ما اميريم و شما وزير». 10

با اينكه سعد بن عباده و ابو بكر هر دو سخنرانى كردند و هر يك فضائل و ويژگى هاى خود را برشمردند، اما سؤال اينجاست كه چرا در پايان قرعه به نام ابوبكر در آمد؟!

     پاسخ اين است كه «بشير بن سعد» پسر عموى سعد بن عباده بر وى رشك برد و حسد ورزيد و ديد كه سعد در يك قدمى جلوس بر مسند خلافت و رياست است لذا در گفتارى جانشينى پیامبر را شايسته مهاجرين دانست و از انصار تقاضا كرد كه خلافت را رها كنند و گفت:

«آى گروه انصار، به خدا سوگند گرچه ما در ستيزه با مشركان و پذيرش دين مبين اسلام از فضيلت بيشترى برخورداريم اما اين كار ما تنها براى رضاى خداوند و پيروى از پیامبرش بوده است ـ تا آنجا كه افزود: ـ آگاه باشيد كه محمّد از قريش است و قومش به او سزاوارترند. بخداى سوگند، كه خداوند براى اين كار هرگز مرا در نزاع با ايشان نخواهد ديد. از خدا بترسيد و با مهاجران مخالفت نورزيد و با آنان به ستيزه و نزاع بر نخيزيد».

     سپس برخاست و با ابو بكر بيعت نمود. وقتى كه «حباب بن منذر» را به بيعت نمودن فراخواندند و او از بيعت بشير بن سعد با ابو بكر خبردار شد به بشير گفت: «اى بشير بن سعد بلاهاى جهان نابودت كند تو را چه حاجتى بود كه به چنين كارى دست زدى. آيا فرمانروايى را براى پسر عموى خودت گران دانستى». 11

     وقتى كه اوسيان عملكرد بشير بن سعد و ادعاى قريش (مهاجران) و از طرفى تقاضاى خزرج براى امارت سعد بن عباده مشاهده نمودند، به يكديگر گفتند: «به خداى سوگند اگر خزرجيان فرمانروا گردند به خاطر اين فضيلت دائماً بر شما فخر خواهند فروخت». اين بود كه رئيس قبيله اوس «اُسيد بن خضير» نيز برخاست و با ابوبكر بيعت نمود. اين كار وى سبب شد عشيره وى يكى پس از ديگرى با ابو بكر بيعت كنند. و سعد بن عباده و قبيله خزرج را كنار زنند.

     ابوبكر به بيعت قبيله اوس بسنده كرد و آنگاه همگى از سقيفه خارج شده و به جانب مسجد به راه افتادند و در فاصله سقيفه تا مسجد هر كسى را كه در ميانه راه مى ديدند از او بيعت مى گرفتند. 12

     بگذريم از ما جراهاى سقيفه و هياهو و فتنه و آشوب و كتك كارى و فحش و ناسزايى كه در آنجا اتفاق افتاد كه آن جريانات غم انگيز و ملالت بار و اندوه آور است. در حالي كه على و خانواده اش مشغول تجهيز و تدفين پیامبر بودند، اهل سقيفه به رغبت يا به اجبار از مردم بيعت مى گرفتند.

     كاش خليفه و پيروانش به همين مقدار اكتفا و بسنده كرده بودند. اما آنان بر آن شدند كه به قهر و جبر و با تهديد و ارعاب از على و خانواده اش نيز بيعت بگيرند. اين در زمانى بود كه تعدادى از مردان بنى هاشم با اعتراض به اين نحوه بيعت گرفتن در خانه على گرد آمده بودند. در نهايت، در آنجا حوادث تلخ و غمبارى اتفاق افتاد. اما گروهى از تاريخ نگاران از روى ترس و بيم يا از روى حرص و طمع، به بقيه ماجرا نپرداخته اند. در اين ميان كسانى كه حميت و غيرت دينى داشته اند آن قضايا را به گونه اختصار نگاشته اند. در اين ميان تاريخ نگاران بر دو دسته اند :

الف) برخى از آنان تنها به گفتگوها، تهديدها و احتجاجاتى كه ميان على و بنى هاشم از يكسو و عمر از سوى ديگر رفته، اكتفا نموده اند .

ب) گروه دوم پرده از كارهايى كه عمر مرتكب شد بر انداخته اند و به اخذ بيعت اجبارى، آتش زدن و شكستن در خانه على و ديگر حوادث اشارت نموده اند .

     ما در اينجا سخن هر دو گروه را مى نگاريم تا همگان بدانند كه «داستان در» و «شهادت دختر پیامبر» به خاطر آن جريانات و آشفتگى ها افسانه تاريخى نيست بلكه حقيقت تاريخى است.

… ادامه دارد.

پی نوشت:

1 . آل عمران: 144 .

2 . يكى از آن جايگاه ها «يوم الدار» و پس از نزول آيه (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ)، شعراء: 214 بود. جايگاه ديگر، هنگامى بود كه پیامبر على را در مدينه گماشت و خود به جانب تبوك روانه گرديد و به على فرمود: «اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى إلاّ انه لا نبى بعدى» آيا خشنود نيستى كه نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى باشى جز اينكه پس از من پیامبرى نيست. و جايگاه ديگر روز غدير بود كه در آن ازدحام زياد يپامبر، امام امّت و جانشينى على را پس از خود به تمام مسلمانان اعلام و ابلاغ نمود. «در اين باره به كتاب هايى كه در اين موضوع نگاشت شده مراجعه فرماييد».

3 . تاريخ طبرى: 2 / 449 ـ حوادث سال 11 هجرى .

4 . ملل ونحل / شهرستانى: 1 / 23 ـ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: 2 / 20 ط . مصر.

5 . نهج البلاغه، از نامه امام به مردم مصر، نامه شماره 62 .

6 . مستدرك، حاكم نيشابورى: 3 / 140. ذهبى نيز آن را صحيح دانسته است.

7 . رياض النضره: محب الدين طبرى: 2 / 210 .

8 . كنز الدقائق، مناوى: 188 .

9 . تاريخ طبرى: 2 / 455 ـ 456 .

10 . عقد الفريد: 4 / 86، از منشورات دار و مكتبة الهلال بيروت.

11 . تاريخ طبرى: 2 / 457 ـ 458 .

12 . نك : تاريخ طبرى: 2 / 458 .

 

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *