روضه مکتوب شهادت امام جواد علیه‌السلام به نقل از کتاب «منتهی‌الآمال» شیخ عباس قمی

خانه / پیشنهاد ویژه / روضه مکتوب شهادت امام جواد علیه‌السلام به نقل از کتاب «منتهی‌الآمال» شیخ عباس قمی

نـقـل شـده کـه چـون حـضـرت جـواد عـلیـه السـلام وارد بـغـداد شـد و مـعـتـصـم انـحـراف ام الفـضـل را از آن حـضـرت دانـسـت او را طـلبـیـد و بـه قـتـل آن حـضـرت راضـى کـرده زهـرى بـراى او فـرسـتـاد کـه در طـعـام آن جـنـاب داخل کند ام الفضل انگور رازقى را زهرآلود کرده به نزد آن امام مظلوم آورد و چون حضرت از آن تـنـاول نـمـود اثـر زهـر در بـدن مـبـارکـش ظـاهـر شـد و ام الفضل از کرده خود پشیمان شد و چاره اى نمى توانست کرد گریه و زارى کرد،

روضه مکتوب شهادت امام جواد علیه‌السلام به نقل از کتاب منتهی‌الآمال شیخ عباس قمی:
فصل پنجم: در شهادت حضرت امام محمّد تقى علیه السلام است:‌
مـکشوف باد که چون ماءمون حضرت جواد علیه السلام را بعد از فوت پدر بزرگوارش به بغداد طلبید و دختر خوب را تزویج آن حضرت نمود، آن جناب چندى که در بغداد بود از سوء معاشرت ماءمون منزجر گردید از ماءمون رخصت طلبید و متوجه حج بیت اللّه الحرام شـد و از آنـجـا به مدینه جد خود معاودت فرمود و در مدینه توقف فرمود و بود تا ماءمون وفـات کـرد و مـعـتـصـم بـرادر او غـصـب خـلافـت کـرد و ایـن در هـفـدهـم رجـب سال دویست و هیجده هجرى بوده.
و چون معتصم خلیفه شد از وفور استماع فضایل و کمالات آن معدن سعادت و خیرات نائره حـسـد در کانون سینه اش اشتعال یافت و در صدد دفع آن حضرت برآمد و آن جناب را به بـغـداد طـلبـیـد آن حـضـرت چـون اراده بـغداد نمود حضرت امام على النقى علیه السلام را خـلیـفـه و جـانـشین خود گردانید در حضور اکابر شیعه و ثقات اصحاب خود نص صریح بر امامت آن حضرت نمود و کتب علوم الهى و اسلحه و آثار حضرت رسالت پناهى و سایر پـیـغـمـبـران را بـه دو فـرزنـد خـود تـسـلیـم فـرمـود و دل بـر شـهـادت نـهـاده و فـرزنـد گـرامـى خـود را وداع کـرد و بـا دل خـونـیـن مـفـارقـت تربت جد خود اختیار نموده روانه بغداد گردید و در روز بیست و هشتم مـحـرم سـال دویـسـت و بـیـسـتـم هـجـرى داخـل بـغـداد شـد و مـعـتـصـم در اواخـر هـمـیـن سال آن حضرت را به زهر شهید کرد.
و کـیـفـیـت شـهـادت آن مـظـلوم بـه اخـتـلاف نـقـل شـده، اشـهـر آن اسـت کـه زوجـه اش ‍ ام الفـضـل دخـتـر مـاءمـون بـه تـحـریـک عـمـویـش مـعـتصم آن حضرت را مسموم کرد؛ چه آنکه امـّالفـضـل از آن حـضـرت مـنـحـرف بـود بـه سـبـب آنـکـه آن جـنـاب مـیـل بـه کـنیزان و زنان دیگر خود مى فرمود و مادر امام على النقى علیه السلام را بر او تـرجـیـح مى داد به این سبب ام الفضل همیشه از آن حضرت در تشکى بود و در زمان حیات پدرش ‍ مکرر به نزد او شکایت مى کرد و ماءمون گوش به سخن او نمى داد به سبب آنچه بـا امـام رضـا علیه السلام نموده بود دیگر تعرض و اذیت کردن اهلبیت رسالت را مناسب دولت خـود نـدانـست مگر یک شب که امّالفضل رفت نزد پدر و شکایت کرد که حضرت جواد عـلیـه السلام زنى از اولاد عمر یاسر گرفته و بدگویى براى آن حضرت کرد ماءمون چـون مـسـت شـراب بـود در غـضـب شـد و شـمشیر برداشت و آمد به بالین آن حضرت و چند شـمـشـیر بر بدن آن جناب زد که حاضرین گمان کردند که بدن آن جناب پاره پاره شد چـون صـبـح شـد دیـدنـد آن حـضـرت سـالم اسـت و اثـر زخـمـى در بـدن نـدارد چنانکه در فصل سوم آن خبر تحریر یافت.
و بـالجـمـله: از (کـتـاب عـیـون المـعـجـزات) نـقـل شـده کـه چـون حـضـرت جـواد عـلیـه السـلام وارد بـغـداد شـد و مـعـتـصـم انـحـراف ام الفـضـل را از آن حـضـرت دانـسـت او را طـلبـیـد و بـه قـتـل آن حـضـرت راضـى کـرده زهـرى بـراى او فـرسـتـاد کـه در طـعـام آن جـنـاب داخل کند ام الفضل انگور رازقى را زهرآلود کرده به نزد آن امام مظلوم آورد و چون حضرت از آن تـنـاول نـمـود اثـر زهـر در بـدن مـبـارکـش ظـاهـر شـد و ام الفضل از کرده خود پشیمان شد و چاره اى نمى توانست کرد گریه و زارى کرد، حضرت فرمود: الحال که مرا کشتى گریه مى کنى، به خدا سوگند که به بلایى مبتلا خواهى شـد کـه مـرهـم پـذیـر نـبـاشـد چـون آن نـونـهـال جـویـبـار امـامـت در اول سـن جـوانـى از آتـش زهـر دشـمـنـان از پـا درآمـد مـعـتـصـم ام الفـضـل را به حرم خود طلبید و در همان زودى ناسورى در فرج او به هم رسید و هر چه اطـبـاء مـعـالجـه کـردنـد مـفـیـد نـیـفـتـاد تـا آنـکـه از حـرم معتصم بیرون آمد و آنچه داشت از مـال دنـیـا صـرف مـداواى آن مـرض کـرد و چـنـان پـریـشـان شـد کـه از مـردم سـؤ ال مـى کرد و با بدترین احوال هلاک شد و زیانکار دنیا و آخرت گردید.(۱) و مـسـعـودى در (اثـبـات الوصـیـه) نـیـز قـریـب بـه هـمـیـن نـقـل کـرده الا آنـکـه گـفـتـه: مـعـتـصـم و جـعـفـر بـن مـاءمـون هـر دو ام الفـضـل را واداشـتـنـد بـر کـشـتـن آن حـضـرت و جـعـفـر بـن مـاءمـون بـه سزاى این امر در حال مستى به چاه افتاد او را مرده از چاه بیرون آوردند.(۲)
و عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه در (جـلاءالعـیـون) نـقـل کـرده کـه چـون مـردم بـا مـعـتـصـم بـیـعـت کـردنـد مـتـفـقـد احـوال حـضـرت امام محمّد تقى علیه السلام شد و به عبدالملک زیات که والى مدینه بود نـامـه نـوشـت کـه آن حـضـرت را بـا ام الفـضـل روانـه بـغـداد کـنـد. چـون حـضـرت داخـل بـغـداد شـد بـه ظـاهـر اعـزاز و اکـرام نـمـود و تـحـفـه هـا بـراى آن حـضـرت و ام الفـضـل فـرستاد پس شربت حماضى براى آن حضرت فرستاد با غلام خود استناس [یا (اشناس)] نام و سر آن ظرف را مهر کرده بود چون شربت را به خدمت آن حضرت آورد گـفـت: این شربتى است که خلیفه براى خود ساخته و خود با جماعت مخصوصان خود تـنـاول نـمـوده و ایـن حـصـه را بـراى شـمـا فـرسـتـاده اسـت کـه بـا بـرف سـرد کـنید و تناول نمایید و برف با خود آورده بود و براى حضرت شربت ساخت. حضرت فرمود که باشد در وقت افطار تناول نمایم، گفت: برف آب مى شود و این شربت را سرد کرده مى بـایـد تـنـاول نـمود، و هرچند آن امام غریب مظلوم از آشامیدن امتناع نمود آن ملعون مبالغه را زیـاده کـرد تـا آنـکـه آن شـربـت زهرآلود را دانسته به ناکام نوشید و دست از حیات کثیر البرکات خود کشید.
و شیخ عیاشى روایت کرده از زرقان صدیق و ملازم ابن ابى داود قاضى که گفت: روزى ابـن ابـى داود از مـجـلس مـعـتـصـم غـمـگـیـن بـه خـانـه آمـد از سـبـب انـدوه او سـؤ ال کـردم گـفـت: امـروز از جـهـت ابـى جعفر محمّد بن على چندان بر من سخت گذشت که آرزو کـردم کـاش بـیست سال قبل از این فوت شده بودم. گفتم: مگر چه شده؟ گفت: در مجلس خـلیـفـه بـودیـم که دزدى را آوردند که اقرار به دزدى خود کرده بود و خلیفه خواست حد بـر او جـارى کند، پس علما و فقها را در مجلس خود جمع کرد و محمّد بن على را نیز حاضر کرد. پس پرسید از ما که دست دزد را از کجا باید قطع کرد؟ من گفتم: باید از بند دست قـطـع کـرد. گـفـت: بـه چـه دلیـل؟ گـفتم: به جهت آیه تیمم (فَامْسَحُوا بِوُجوُهِکُمْ وَ اَیْدِیَکُمْ)؛(۳) چه آنکه خداوند در این آیه دست را بر کف اطلاق فرموده و جـمعى از اهل مجلس نیز با من موافقت کردند و بعضى دیگر از فقها گفتند: باید دست را از مـرفـق قـطـع کـرد و آنها استدلال کردند به آیه وضو و گفتند که خداوند فرموده (وَ اَیـْدِیـَکـُمْ اِلَى الْمـَرافِق)،(۴) پس دست تا مرفق است. پس معتصم متوجه امـام مـحـمـّد تـقى علیه السلام شد و گفت: شما چه مى گویید؟ فرمود: حاضرین گفتند و تـو شـنـیـدى. گـفـت: مـرا بـا گـفـتـه ایشان کارى نیست آنچه تو مى دانى بگو. حضرت فـرمـود: مـرا از ایـن سـؤ ال مـعـاف دار. خلیفه او را سوگند داد که البته باید بگویى.
حـضـرت فرمود: الحال که مرا سوگند دادى پس مى گویم که حاضرین تمام خطا کردند در مـسـاءله بلکه حد دزد آن است که چهار انگشت او را قطع کنند و کف او را بگذارند. گفت: بـه چـه دلیـل؟ فـرمود: به جهت آنکه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم فرموده در سـجـود هفت موضع باید به زمین برسد که از جمله دو کف دست است پس هرگاه دست دزد از بـنـد یـا مـرفـق بـریـده شود کفى براى او نمى ماند که در عبادت خدا به آن سجده کند و مـواضـع سـجـده حـق خـدا اسـت و کـسـى را بـر آن حقى نیست که قطع کند چنانکه حق تعالى فرموده: (وَ اِنَّ الْمَساجِدَ للّهِ).(۵) معتصم کلام آن حضرت را پسندید و امـر کـرد کـه دست دزد را از همانجا که حضرت فرموده بود قطع کردند این هنگام بر من حـالتـى گـذشـت کـه گویا من برپا شد و آرزو کردم که کاش مرده بودم و چنین روزى را نمى دیدم.
زرقـان گـفـت: بـعـد از سه روز دیگر ابن ابى داود نزد خلیفه رفت و در پنهانى با وى گـفـت کـه خـیـرخـواهـى خـلیـفـه بـر مـن لازم اسـت و امـرى کـه چـنـد روز قـبـل از ایـن واقـع شـد مناسب دولت خلیفه نبود؛ زیرا که خلیفه در مساءله اى که براى او مـشـکـل شده بود علماى عصر را طلبید و در حضور وزراء و مستوفیان و امراء و لشکریان و سـایـر اکـابـر و اشراف از ایشان سؤ ال کرد و ایشان به نحوى جواب دادند پس در چنین مـجـلسـى از کـسـى کـه نصف اهل عالم او را امام و خلفه مى دانند و خلیفه را غاصب حق او مى شـمـارنـد سـؤ ال کـرد و او بـر خلاف جمیع علماء فتوى داد و خلیفه ترک گفته همه علماء کـرده بـه گـفـتـه او عـمـل کـرد این خبر در میان مردم منتشر شد و حجتى شد براى شیعیان و مـوالیـان او، مـعـتـصـم چـون ایـن سـخـنـان را بشنید رنگ شومش متغیر شد و تنبهى براى او حـاصـل گـردیـد و گـفـت خـدا تـو را جـزاى خـیـر دهـد کـه مـرا آگـاه کـردى بـر امـرى کـه غافل از آن بودم.
پس روز دیگر یکى از نویسندگان خود را طلبید و امر کرد آن حضرت را به ضیافت خود دعـوت نـماید و زهرى در طعام آن جناب داخل نماید آن بدبخت حضرت را به ضیافت طلبید آن جـنـاب عـذر خـواست و فرمود مى دانید که من به مجلس شما حاضر نمى شوم، آن ملعون مبالغه کرد که غرض اطعام شما است و متبرک شدن خانه ما به مقدم شریف شما و هم یکى از وزارء خـلیـفـه آرزوى مـلاقـات شـما را دارد و مى خواهد که به صحب شما مشرف شود. پس چـنـدان مـبـالغـه کـرد تا آن امام مظلوم به خانه او تشریف برد چون طعام آوردند و حضرت تناول فرمود اثر زهر در گلوى خود یافت و برخاست و اسب خود را طلبید که سوار شد، صـاحـب مـنـزل بـر سـر راه آمد و تکلیف ماندن کرد، حضرت فرمود: آنچه تو با من نمودى اگـر در خـانـه تـو نـبـاشـم از بـراى تـو بـهـتر خواهد بود و به زودى سوار شد و به مـنـزل خـود مـراجـعـت کـرد چـون بـه مـنـزل رسـیـد اثـر آن زهـر قـاتـل در بدن شریفش ظاهر شد و در تمام آن روز و شب رنجور و نالان بود تا آنکه مرغ روح مـقـدسـش بـه بـال شـهادت به درجات بهشت پرواز کرد. صلوات اللّه علیه. انتهى.(۶) 
پـس جـنـازه آن جـنـاب را بـعـد از غـسـل و کـفـن آوردنـد در مـقـابـر قـریـش در پـشـت سـر جـد بـزرگـوارش امـام مـوسـى علیه السلام دفن نمودند، و به حسب ظاهر واثق باللّه بر آن حـضـرت نماز خواند و لکن در واقع حضرت امام على النقى علیه السلام از مدینه به طى الا رض آمد و متصدى غسل و کفن و نماز و دفن پدر بزرگوارش ‍ شد.(۷) 
و در (کتاب بصائرالدرجات) روایت کرده از مردى که همیشه با حضرت امام محمّد تقى علیه السلام بود گفت: در آن وقتى که حضرت در بغداد بود روزى در خدمت حضرت امـام عـلى النـقى علیه السلام در مدینه نشسته بودیم و آن حضرت کودک بود و لوحى در پـیـش داشـت مـى خـوانـد نـاگـاه تـغـیـیـر در حـال آن حـضـرت ظـاهـر شـد پـس بـرخـاسـت و داخل خانه شد ناگاه صداى شیون شنیدیم که از خانه آن حضرت بلند شد بعد از ساعتى حـضـرت بـیرون آمد از سبب آن احوال پرسیدیم، فرمود که در این ساعت پدر بزرگوارم وفـات فـرمـود! گـفـتـم: از کـجـا مـعـلوم شـمـا شـده؟ فـرمـود کـه از اجـلال و تعظیم حق تعالى مرا حالتى عارض شد که پیش از این در خود چنین حالتى نمى یـافـتـم از ایـن حـالت دانـسـتـم کـه پـدرم وفـات کـرده و امـامـت بـه مـن مـنـتـقـل شـده اسـت. پـس بـعـد از مدتى خبر رسید که حضرت در همان ساعت به رحمت الهى واصـل شـده اسـت.(۸) و در تـاریـخ وفات حضرت جواد علیه السلام اختلاف اسـت، اشـهر آن است که در آخر ماه ذى قعده سال دویست و بیستم هجرى شهید شد و بعضى شـشـم ذى حـجـه گـفـتـه انـد و ایـن بعد از دو سال و نیم فوت ماءمون بود چنانچه خود آن حـضرت مى فرمود: (اَلْفَرَجُ بَعْدَ الْمَاءْمُونِ بِثَلاثینَ شَهرا). و مسعودى وفات آن حضرت را در پنجم ذى حجه سال دویست و نوزده ذکر نموده و در وقت وفات از سن شریفش بیست و پنج سال و چند ماهى گذشته بود.(۹)
———————————
۱-(عیون المعجزات) ص ۱۳۲، چاپ اءعلمى، بیروت.
۲-(اثبات الوصیه) ص ۲۲۷، چاپ انصاریان، قم.
۳-سوره مائده (۵)، آیه ۶.
۴-سوره مائده (۵)، آیه ۶.
۵-سوره جن (۷۲)، آیه ۱۸.
 
۶-(جلاءالعیون) ص ۹۶۸ ـ ۹۷۰.
۷-(جلاءالعیون) ص ۹۷۰.
۸-(بصائرالدرجات) ص ۴۶۷، جزء۹، باب ۲۱.
۹-(مروج الذهب) ۳/۴۶۴.
—————————–
منبع: کتاب منتهی‌الآمال مرحوم شیخ عباس قمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *