قسمت دوم | قرار من و سعید (روایتی از همسر شهید مدافع حرم)

… وای از وقتی که پای محبّت بابایم به میان میآید. دست گذاشته بودی روی حساس¬ترین نقطه قلبم… داشت بساط عاشقی¬مان جور می¬شد. سعیدم. که یک باره دلم را فرو ریختی. گفتی به پدرتان غبطه می¬خورم. کاش من هم در زمان جنگ بودم و در کنار او از اسلام دفاع می¬کردم. همان روز از من … ادامه خواندن قسمت دوم | قرار من و سعید (روایتی از همسر شهید مدافع حرم)