تفسیر تسنیم ( اجمالی)| جلد1،سوره حمد،آیه 7؛صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفسیر تسنیم ( اجمالی)| جلد1،سوره حمد،آیه 7؛صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين

صراط مستقيمى كه مطلوب عبد سالك است، راه كسانى است كه خداى سبحان به آنان نعمتهاى معنوى عطا كرده است و آنان نه مورد غضب خدايند و نه گمراه

آیه 7، صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين

گزيده تفسير 

صراط مستقيمى كه مطلوب عبد سالك است، راه كسانى است كه خداى سبحان به آنان نعمتهاى معنوى عطا كرده است و آنان نه مورد غضب خدايند و نه گمراه.

اينان همراه پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحانند كه خداوند نعمت نبوت، صدق، شهادت و صلاح را به آنان بخشيده و بهترين همسفران رهپويان صراط مستقيم هستند.

صراط مستقيم يكى بيش نيست كه هدايت شدگان، آن را به استقامت مى پيمايند و ديگران گژراهه مى روند؛ در نظام هستى چند راه وجود ندارد و هرگز كجراهه آفريده نشده است و از اين رو اگر انسان گمراه نبود، نه كجراهه اى بود و نه ضلالت و غضب.

از سوى خداوند جز خير نازل نمى شود و غضب و گمراه ساختن او كيفرى است، نه ابتدايى.

تفسير 

انعمت: ماده ن ع م مشتقات فراوانى دارد كه به اصل واحدى باز مى گردد و معناى آن اصل واحد خوشگوارى زندگى و نيكو بودن حال طيب العيش و حسن الحال ) است و در مقابل آن بؤ س است كه به معناى مطلق شدت و تنگناست و چون ضر، يعنى شرى كه متوجه شى ء مى شود از مصاديق بؤ س است و موجب سلب آن گوارايى و زوال نيكويى است گاهى در مقابل نعمت به كار مى رود: و لئن اءذقناه نعماء بعد ضراء مسته ليقولن ذهب السيئات عنى(1148) و گرنه ضر در مقابل نفع است.

نعمة بر وزن فعلة، اسم نوع است و بر نوع خاصى از نعمت دلالت مى كند و مصاديق آن فراوان و گوناگون است: و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها (1149)، و اءسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة (1150) و نعمة بر وزن فعله مصدر است و مانند نعومة به معناى نيكويى حال است: و زروع و مقام كريمَ و نعمة كانوا فيها فاكهين (1151) ذرنى و المكذبين اءولى النعمة و مهلهم قليلا (1152)

انعام كه به معناى ايصال نعمت به غير است، تنها در مواردى به كار مى رود كه دريافت كننده نعمت با شعور باشد؛ با اين كه آنچه به موجود فاقد شعور مى رسد و ملايم طبع آن است نيز نعمت است. سر اين اختصاص آن است كه موجود متنعم با شعور قدرت تشخيص امور سودمند از زيانبار را دارد و غير او فاقد چنين تميز و تشخيصى است. (1153)

مغضوب: معناى واحد همه مشتقات ماده غ ض ب ، شدت در برابر شى ء ديگر است و از اين رو به صخره هاى سخت و متصلب كوه، بر اثر شدت و صلابتى كه در برابر به كار گيرنده آن دارد، غضبه و به شعله ور شدن نفس انسان و خروج آن از اعتدال به سوى حدت و شدت،غضب مى گويند.

غضب در برابر حلم است و در روايات از غضبى كه در راه باطل باشد به آتشى شيطانى كه در درون انسان افروخته و شعله ور مى شود تعبير شده است. حضرت امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: ان هذا الغضب جمرة من الشيطان توقد فى جوف ابن آدم و ان احدكم اذا غضب احمرت عيناه و انتفخت اوادجه و دخل الشيطان فيه (1154)

اما غضب در خداى عزيز همان شدت و حدت است كه در كيفر تبهكاران و كافران اعمال مى گردد؛ زيرا انفعال و تبدل حال كه از مراحل پيشين غضب در آدمى است، در خداى سبحان راه ندارد.

ضالين: ضلالت در برابر اهتداء و اضلال در مقابل هدايت است: قد ضللت اذا و ما اءنا من المهتدين (1155)، من اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها (1156) و چون هدايت به معناى دلالت و ارشاد به مقصود است، اضلال فقدان آن است.

خطا، انحراف از حق، تباه شدن و مانند آن از لوازم ضلالت، و امورى است كه بر اثر حاصل نشدن اهتداى به مقصود محقق مى شود. مقصد و مقصودى كه مهتدى بدان دست مى يابد و ضال از دستيابى به آن محروم است، اختصاصى به مقاصد حق ندارد؛ زيرا محور هدايت و ضلالت، دستيابى به مقصود و مطلوب يا حرمان از وصول به آن است و مطلوبها برخى حق و برخى واقعا باطل است گرچه به گمان طالب، حق باشد. از اين رو در قرآن كريم ضلالت در هر دو مورد به كار رفته است: و من يشرك بالله فقد ضل ضلالا بعيدا (1157) قال الملا من قومه انا لنراك فى ضلال مبين (1158). آنچه را كه گروه تبهكار به پيامبرشان مى گفتند گرچه واقعا باطل بود، ليكن چون به گمان آنها حق بود، از اين رو ترك آن را ضلالت مى پنداشتند.

در قرآن كريم، ضلالت در مصاديق گوناگونى به كار رفته است ؛ مانند:

1- اعتقاد: و من يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل (1159)

2- صفات درونى: فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اءولئك فى ضلال مبين (1160)

3- عمل: و من يفعله منكم فقد ضل سواء السبيل (1161)

4- ضلالت مطلق: انك ان تذرهم يضلوا عبادك (1162)، و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين. (1163)

عامل هدايت به صراط  

اين آيه كريمه كه آخرين آيه از سوره مباركه حمد است از راه تعليق حكم بر وصف (كه مشعر به عليت است ) عامل و سبب پيمودن صراط مستقيم را انعام الهى معرفى مى كند و بدين معناست كه ما را به راه كسانى هدايت كن كه چون به آنان نعمت دادى، توفيق پيمودن صراط مستقيم را يافتند.

خداى سبحان به مغضوبان و گمراهان نيز نعمتهاى فراوانى عطا كرده است، اما نعمتى كه در اين آيه كريمه مطرح است، نعمت خاصى است كه براى تبيين آن بايد به سه پرسش زير پاسخ گفت:

الف: نعمت داده شدگان كيانند؟

ب: نعمتهايى كه به آنان عطا شده چيست ؟

ج: سيره و روش نعمت يافتگان چيست ؟

مطلب اول و دوم در بحث تفسيرى و سومين مطلب در بخش لطايف و اشارات اين آيه بيان خواهد شد.

نعمت يافتگان در قرآن  

در آيات پايانى سوره حمد، هدايت به راه نعمت يافتگان درخواست مى شود و قرآن كريم آنان را چنين معرفى مى كند: و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين اءنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اءولئك رفيقا (1164)؛ كسانى كه از خدا و پيامبرش ‍ پيروى كنند با نعمت يافتگان همراهند و آنان پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحانند و اين سالكان رفيقانى نيكويند. (1165)

پس مراد از (الذين اءنعمت عليهم ) اين چهار گروهند كه خدا به آنان نعمت نبوت ، صدق ، شهادت و صلاح را عطا كرده است و راز حسن رفاقتشان اين است كه آنان رهروانى آگاهند و در پيمودن راه موفق و هرگز هم سفران خود را تنها نگذاشته، از آنان غافل نمى شوند، بلكه دست هم سفران خود را گرفته، از عقبه هاى دشوار و لغزشگاههاى صعب العبور به سلامت مى گذرانند. پس هم سفر آنان در اين راه پر فراز و نشيب، نه از آنان آسيب مى بيند و نه مورد غفلت آنها قرار مى گيرد و نه از عقبه هاى دشوار راه هراس و وحشتى دارد.

نعمتهاى ظاهرى و باطنى  

آنچه براى حواس ظاهرى يا باطنى و قواى ادراكى يا تحريكى انسان گوارا و ملايم باشد نعمت ناميده مى شود. قرآن كريم همه نعمتها را از جانب خداى سبحان مى داند: و ما بكم من نعمة فمن الله (1166) و آن را نيز غير قابل شمارش معرفى مى كند: و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها (1167). امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيز مى فرمايد: (لا يحصى نعمائه العادون ). (1168)

نعمتها برخى ظاهرى و برخى ديگر معنوى و باطنى است: و اءسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة (1169) و نعمت مطلوب در سوره حمد بر اساس دلايل و شواهد قرآنى نعمت ظاهرى نيست، بلكه نعمت باطنى است كه سالكان با متنعم شدن به آن از اصحاب صراط سوى و مستقيم شده، راهى باريكتر از مو و برنده تر از شمشير را به آسانى مى پيمايند؛ زيرا پيمودن اين راه بدون نعمت باطنى الهى ميسور كسى نيست. اين دلايل به اختصار عبارت است از:

1- قرآن كريم از سويى نعمتهاى ظاهرى همانند مال و فرزندان را زينت زندگى دنيا مى داند: المال و البنون زينة الحيوة الدنيا (1170) و از سوى ديگر كاربرد آنها را به زندگى دنيا منحصر مى كند: (يوم لا ينفع مال و لا بنون ) (1171). از جمع اين دو آيه بر مى آيد كه آنچه ره توشه سلوك و عامل وصول سالكان كوى حق است، نعمتهاى باطنى الهى است.

2- متنعمان و برخورداران از نعمتهاى باطنى، پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحانند و غالب آنان از نعم ظاهرى بهره مند نبوده اند.

3- عامل مغضوب شدن و ضلالت كسانى كه در برابر نعمت يافتگان قرار گرفته اند، همان نعمتهاى ظاهرى است.

قرآن كريم سر طغيان گروهى از كافران را برخوردارى از مال و فرزند مى داند: اءن كان ذامال و بنينَ اذا تتلى عليه اياتنا قال اءساطير الاءولين. (1172)

همچنين به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: وذرنى و المكذبين اءولى النعمة و مهلهم قليلا (1173). نيز از نعمتى سخن مى گويد كه انسان را به اعراض و استكبار مى كشاند: اذا اءنعمنا على الانسان اءعرض وناء بجانبه (1174) و قوم بنى اسرائيل را با اين كه نعمتهاى فراوانى به آنان داده شده بود: يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى اءنعمت عليكم (1175) ذليل و مغضوب معرفى مى كند: ضربت عليهم الذلة و المسكنة و باءوا بغضب من الله.(1176) درباره برخى از هلاك شدگان نيز مى فرمايد: از نعمتهاى فراوانى بهره مند بودند: و اترك البحر رهوا انهم جند مغرقونَ كم تركوا من جنات و عيونَ و زروع و مقام كريمَ و نعمة كانوا فيها فاكهين (1177)

بنابراين، نعمت مادى كه انسان را به خود مشغول مى سازد، يا فتنه و ابتلا (عامل آزمودن ) است و يا عذاب الهى و در نتيجه راهزن است، نه راهگشا و نمى تواند دستمايه و ره توشه سلوك به سوى خدا باشد.

از شواهد گذشته به خوبى روشن مى شود كه در (اءنعمت عليهم ) سخن از نعمتهاى معنوى و باطنى است كه به پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان نيز عطا شده است و قرآن كريم در موارد گوناگون آنها را بيان مى كند.

اسناد نعمت، غضب و ضلالت  

خداى سبحان در اين آيه كريمه انسانها را به سه دسته (منعم عليهم )، (مغضوب عليهم ) و ( ضالين ) تقسيم مى كند و تنها اعطاى نعمت را به خود اسناد مى دهد (اءنعمت )، ولى غضب و گمراهى را به خود اسناد نمى دهد؛ با اين كه بر حسب ظاهر سياق عبارت مقتضى بود گفته شود: غير الذين غضبت عليهم و لا الذين اضللتهم.

سر اين تغيير سياق آن است كه از طرف ذات اقدس خداوند جز خير و رحمت چيزى نازل نمى شود و او در آغاز نه كسى را گمراه مى كند و نه بر كسى خشم مى گيرد، بلكه اضلال و غضب او كيفرى است و اين تبهكارانند كه به سوء اختيار خود بيراهه مى روند و بر اثر آن گرفتار غضب الهى مى شوند.

اين ادب توحيدى در گفتار خليل خدا، حضرت ابراهيم (عليه السلام ) نيز متجلى است كه بيمارى را به خود، ولى شفا و درمان را به خداى سبحان اسناد مى دهد: ( و اذا مرضت فهو يشفين ) (1178)؛ چنانكه در مقابل از شيطنت شيطان است كه اغواء را به خداى سبحان اسناد مى دهد: (رب بما اغويتنى…) (1179)

نكته تكرار نفى  

سر دخول كلمه لا بر الضالين و تكرار نفى با اين كه به ظاهر، نفى با كلمه غير ( غير المغضوب عليهم و الضالين ) نيز كافى بود آن است كه نفى جميع كند، نه نفى مجموع.

توضيح اين كه، نفى دو صفت (مانند غضب و ضلالت ) گاهى به صورت نفى جميع است و گاهى به شيوه نفى مجموع. اگر مجموع، نفى شود معناى منطوقيش آن است كه مجموعه اين دو صفت ( با قيد مجموع بودن ) منفى است و نفى مجموع با بودن يكى از آن دو به تنهايى سازگار است ؛ اما اگر نفى جميع بشود چنين محذورى در ميان نيست و نفى با كلمه غير به تنهايى، موهم نفى مجموع است ؛ يعنى صفت غضب و ضلالت را با هم ( با قيد با هم بودن ) نفى مى كند؛ اما تكرار نفى با كلمه لا اين توهم را زدوده، جميع را نفى مى كند.

راه و بيراهه در دنيا و آخرت  

طلب هدايت به صراط مستقيم و نفى غضب شدگان و گمراهان بدان معنا نيست كه در نظام هستى، سه راه وجود دارد: يكى مستقيم و دو راه ديگر انحرافى، بلكه تنها يك راه وجود دارد كه هدايت شدگان آن را به طور مستقيم طى مى كنند و ديگران همان راه را كج مى كنند: الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا (1180). پس انحراف راه مستقلى ندارد و صراط مستقيم يگانه راهى است كه به صورت پلى بر فراز دوزخ كشيده شده يا راهى است كه از درون آتش جهنم مى گذرد و انسانها وظيفه دارند آن را كج نكنند و مغضوبان و گمراهان نيز همان را كج كرده اند، نه اين كه راه كجى وجود داشته باشد و تبهكاران آن را در پيش گرفته باشند.

اگر موجود مكلف مختارى همانند انسان نبود، ضلالت و غضب نيز وجود نداشت ؛ تنها انسان است كه راه را كج مى كند و گرنه همه موجودات در صراط مستقيم و پيوسته در حال عبادت و تسبيح خدا هستند: و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (1181)، اءلم تر اءن الله يسبح له من فى السموات و الاءرض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه (1182)، و ما من دابة فى الاءرض و لا طائر يطير بجناحيه الا اءمم اءمثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ثم الى ربهم يحشرون (1183). پس در نظام عالم جز مكلف مختار، مانند انسان، هيچ موجودى اهل معصيت و بيراهه رفتن نيست.

خداوند در هيچ يك از عوالم هستى كجراهه نيافريده است. قرآن كريم درباره كجروى انسانها در دنيا مى فرمايد: الذين يستحبون الحيوة الدنيا على الاخرة يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا (1184)؛ آنان كه (بر اثر دوستى دنيا) زندگى دنيا را بر حيات جاويد آخرت بر مى گزينند و ديگران را نيز از راه باز مى دارند، آنان راه خدا را كج و ناراست مى كنند؛ به اين معنا كه با صراط تشريعى كه همان دين است مخالفت مى كنند، نه اين كه كجراهه موجودى را مى پيمايند. پس در جهان عينى، راه كج آفريده نشده است.

درباره مجموعه دين و قرآن نيز مى فرمايد: الحمد لله الذى اءنزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا ؛ (1185) هيچ اعوجاجى در كتاب خدا كه مجموعه دين است وجود ندارد.

و سرانجام در قيامت كه حقيقت و تاءويل قرآن ظهور مى كند: (يوم ياءتى تاءويله ) (1186)، جايى براى اعوجاج و كجى نيست. از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره سرنوشت كوهها در قيامت مى پرسيدند. خداى سبحان در پاسخ مى فرمايد: بگو خداوند آنها را در هم مى كوبد و صحنه زمين را در ساهره قيامت به قاع صفصف (بيابان بى درخت و بوته و فاقد كوه و تل و تپه ) تبديل مى كند كه هيچ گونه عوج، ناراستى و فراز و نشيب در آن نيست و در چنين صحنه اى انسانها نداى منادى حق را بى عوج پاسخ مى دهند: و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفاَ فيذرها قاعا صفصفاَ لا ترى فيها عوجا و لا اءمتاَ يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له (1187)

پس در هيچ يك از دنيا، دين و قيامت اعوجاجى نيست و اين انسان است كه به دست خود راه مستقيم را براى خود ناراست مى كند و به همين جهت پايان كار جهنميان فرو افتادن و سقوط از صراط است: و ان الذين لا يؤ منون بالاخرة عن الصراط لناكبون (1188)

بنابراين، نسبت سبيل الغى با صراط مستقيم، نسبت تضاد نيست، بلكه نسبت تقابل عدم و ملكه است ؛ يعنى يكى بود صراط است و ديگرى نبود آن، نه اين كه يكى صراط است و ديگر راهى غير از صراط مستقيم.

تذكر: همان طور كه در اثناى تفسير روشن شد، جمله غير المغضوب عليهم و لا الضالين براى بيان برخى از صفات سلبى نعمت يافتگان است و بدين معناست: كسانى كه تو به آنها نعمت داده اى نه مغضوبند و نه گمراه، نه آن كه قيد صراط باشد؛ زيرا كلمه صراط يا به معناى طريق مستقيم است، چنانكه راغب در مفردات خود، ياد كرده است و يا آن كه چون در جمله قبل با وصف مستقيم متصف شده و دوباره با الف و لام تكرار شده است مراد خصوص صراط مستقيم خواهد بود.

به هر تقدير، مراد از صراط، خصوص راه است و راه راست هرگز رهروى غير از منعم عليه نخواهد داشت ؛ يعنى ممكن نيست مغضوب عليه و يا ضال داراى صراط مستقيم باشد تا نمازگزار هدايت به صراط مستقيم گروه اول، يعنى نعمت يافتگان را از خدا بخواهد، نه صراط مستقيم مغضوب عليه و ضال را؛ گذشته از آن كه ضلالت كه گمراهى است هرگز با داشتن صراط مستقيم جمع نمى شود. از اين رو همان طور كه برخى از قدماى اهل تفسير گفته اند: غير المغضوب عليهم و لا الضالين تنزيه (الذين اءنعمت عليهم ) است (1189)؛ چنانكه شاهد لفظى كه همان مجرور بودن كلمه غير است مطلب فوق را تاءييد مى كند؛ گرچه برخى آن را به نصب قرائت كرده اند.

البته منعم عليه هرگز مغضوب يا ضال نخواهد بود، ليكن كلمه غير در اين گونه موارد ضمن تفهيم معناى مغايرت، تاءكيد مطلب سابق را در بر دارد؛ مانند: يقتلون النبيين بغير الحق، (1190) (يقتلون الاءنبياء بغير حق ) (1191)، (محصنين غير مسافحين ) (1192)؛ زيرا كشتن انبيا(عليهم السلام ) حتما ناحق است و محصن و حافظ عفاف حتما غير مسافح و غير زانى است. بنابراين، در چنين مواردى جهت تاءكيد مضمون سابق از عنوان غير استفاده مى شود. گذشته از آن كه ممكن است ناظر به حال دوام نعمت معنوى و عدم تبدل آن به نقمت و غضب و نيز ضلالت باشد.

غرض اين كه، داءب قرآن كريم در تحليل اوصاف كمال مردان الهى گاهى بر ذكر خصوص صفات ثبوتى آنان است ؛ مانند آنچه در سوره مباركه مؤ منون (آيات 1 9 ) درباره كمالهاى وجودى مردم با ايمان ياد شده است و آنچه در سوره مباركه معارج (آيات 22 35 ) در يادآورى اوصاف ثبوتى نمازگزاران راستين آمده است و گاهى بر جمع بين صفات ثبوتى و سلبى آنان است ؛ مانند آنچه در سوره مباركه فرقان (آيات 63 74 ) آمده است كه مقدارى از آنها براى بيان اوصاف ثبوتى بندگان خالص خداست و تعدادى نيز براى روشن كردن اوصاف سلبى آنان و ظاهر بخش پايانى سوره فاتحه نيز تلفيقى از صفات ثبوتى و سلبى سالكان صراط مستقيم است.

لطايف و اشارات 

1- ابزار اغواى شيطان  

پيمودن راه مستقيم بدون نعمتهاى معنوى و باطنى ميسور نيست ؛ زيرا نعمتهاى ظاهرى ابزار شيطنت است. شيطان براى فريب و اغواى انسانها همين نعمتهاى ظاهرى را تزيين كرده، ابزار اغواى انسانها قرار مى دهد: لاءزينن لهم فى الاءرض و لاءغوينهم اءجمعين، (1193)، (ولاءضلنهم و لا منينهم ) (1194). او با تزيين و زيبا جلوه دادن نعمتها و زيورهاى دنيا انسان را گرفتار تمنيات و آرزوهاى دور و دراز مى كند.

قرآن كريم زينتهاى ظاهرى مانند باغ و بنا را مايه آرايش زمين مى داند و ابزار آزمايش انسان، نه مايه آراستگى انسان، و آن را ناپايدار معرفى مى كند: انا جعلنا ما على الاءرض زينة لها لنبلوهم اءيهم اءحسن عملاَ و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا ؛ (1195)؛ زيرا هر يك از نعمتها و مناصب دنيوى چنانكه فصل خرمى و بهارى دارد فصل پژمردگى و خزانى نيز در پى دارد. پس زينتهاى ظاهرى، زينت زمين است و سرانجام نيز پژمرده (جرز) شده به اجزاى زمين (صعيد) تبديل مى شود.

اما زينت انسان از نظر قرآن كريم ايمان است: و لكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم و الفسوق و العصيان (1196) بنابراين، فريفتگان زينت زمين تحت ولايت شيطانند و گرويدگان به ارزشهاى معنوى تحت ولايت رحمان.

تشخيص زينت ارض از زينت قلب چندان دشوار نيست، اما انسان بر اثر اغواى شيطان گاهى نقمت را نعمت پنداشته، به آن دل خوش ‍ مى دارد؛ مانند اين كه گروهى نفاق و بيماردلى و بريدن از امت اسلامى و كناره گيرى از جهاد را نعمت مى پندارند.

خداى سبحان، پس از فرمان آمادگى و هوشمندى در برابر تهاجم دشمن و دستور بسيج انفرادى و عمومى مى فرمايد: برخى از شما در كار كندى كرده آن را به آينده وا مى گذارد. آنگاه اگر مصيبتى براى رزمندگان پيش آمد، مصونيت از آسيبهاى جبهه و غيبت از صحنه جنگ را نعمتى الهى مى داند و اگر فضل الهى در لباس پيروزى يا دستيابى به غنيمت جنگى، نصيب رزمندگان شد، همانند كسى كه هرگز با رزمندگان نبوده و آنان را نمى شناخته و اعزام آنان را به جبهه شاهد نبوده، آرزوى همراهى با رزم آوران و دستيابى به غنايم جنگى مى كند: يا اءيها الذين امنوا خذوا حذركم فانفروا ثبات اءو انفروا جميعاَ و ان منكم ليبطئن فان اءصابتكم مصيبة قال قد اءنعم الله على اذلم اءكن معهم شهيداَ و لئن اءصابكم فضل من الله ليقولن كاءن لم تكن بينكم و بينه مودة يا ليتنى كنت معهم فاءفوز فوزا عظيما (1197)

مصونيت از آسيبهاى جبهه جنگ و غيبت از صحنه جهاد، نعمت كاذب است و در فرهنگ قرآن به عنوان نعمت شناخته نشده است و كسانى كه با مشاهده شهيدان جبهه ها مى گويند: خدا بر ما منت گذاشت كه به جبهه نرفتيم و در زيارت شهيدان كربلا مى گويند: يا ليتنى كنت معكم (1198)، كاذبند؛ زيرا اگر اينان به راستى اهل جبهه و جنگ بودند، در صف رزمندگان يا در كنار شهيدان بودند: انما يستاءذنك الذين لا يؤ منون بالله و اليوم الاخر و ارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يترددونَ ولو اءراد الخروج لاءعدوا له عدة و لكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين (1199)؛ آنان كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اذن مى خواهند تا به جبهه هاى جنگ اعزام نشوند، در شك و ترديد غوطه ورند. اينان اگر به راستى عزم رفتن به جبهه داشتند، براى آن توش و توانى فراهم مى ساختند، ليكن خداى سبحان از حفظ و احياى دينش به دست چنين كسانى كراهت دارد از اين رو به آنان مى گويد: و انما كلامه سبحانه فعل منه اءنشاءه و مثله (1200) پس اين فرمان نيز فعلى از افعال خداست و به عنوان كيفر، اينان را در صف قاعدان (بيماران، كودكان، پيران و…) نشانده است.

بنابراين، آنچه به عنوان نعمت در قرآن مطرح است سه قسم است:

الف: نعمتهاى معنوى و باطنى، كه همان توفيقات الهى و زمينه ساز سعادت انسان است.

ب: نعمتهاى ظاهرى، كه گاه ابزار خدمت به دين و گاهى عامل مغضوب شدن و گمراهى از دين است.

ج: نعمتهاى كاذب و پندارى، مانند مصونيت از آسيبهاى جبهه هاى جنگ حق با باطل.

2- نمونه هايى از نعم باطنى  

قرآن كريم بخشى از نعمتهاى معنوى و باطنى را كه به سالكان راهش ‍ (پيامبران، صديقان، شهيدان، صالحان ) ارزانى داشته است بيان مى كند؛ مانند:

الف: ولايت ؛ در قرآن كريم هر جا نعمت به طور مطلق ذكر شده، يعنى قرينه اى (مقالى يا حالى ) بر تعميم يا اطلاق يا اختصاص نداشته باشد، مراد از آن ولايت است ؛ مانند: اليوم اءكملت لكم دينكم و اءتممت عليكم نعمتى(1201). اكمال دين و اتمام نعمت در اين آيه كريمه، چيزى جز ولايت نيست. از اين رو حضرت امام صادق (عليه السلام ) در تبيين مصداقى از آيه كريمه ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم (1202) فرمود: ما از مصاديق اين نعيم هستيم: نحن من النعيم (1203) و در برخى روايات آمده است كه خداوند برتر از آن است كه از شما درباره آب و نان سؤ ال كند، بلكه از ولايت مى پرسد. (1204) ولايت نعمتى است كه با وجود آن، همه نعمتها در جايگاه خود مى نشيند و بدون آن، به نقمت تبديل مى شود.

ب: تاييد الهى ؛ خداى سبحان به عيساى مسيح (عليه السلام ) مى فرمايد: بياد آور نعمتى را كه بر تو و مادرت نازل كردم و آن نعمت، تاييد به وسيله روح القدس است: يا عيسى بن مريم اذكر نعمتى عليك و على والدتك اذ اءيدتك بروح القدس (1205). همين نعمت منشاء معجزات و بركات فراوانى بود كه از وجود حضرت مسيح (عليه السلام ) به ظهور پيوست و آن حضرت درباره بركات وجودى خود مى فرمايد: (و جعلنى مباركا اينما كنت ) (1206)

ج: اتحاد؛ اختلاف و تشتت در جامعه، از عذابها و بلاهاى شكننده و وحدت از نعمتهاى الهى است: و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا نعمة الله عليكم اءعداء فاءلف بين قلوبكم فاءصبحتم بنعمته اخوانا (1207)

گاهى نيز قرآن كريم سخن از آثار نعمتهاى معنوى و باطنى دارد؛ مانند:

الف: دعوت به مبارزه ؛ دعوت به مبارزه در برابر جباران ناشى از نعمتهاى باطنى و خاص الهى است.

هنگامى كه حضرت موساى كليم (عليه السلام ) به بنى اسرائيل دستور مبارزه، مقاومت و فتح سرزمين مقدس را داد، گروهى گفتند: توان مبارزه و مقابله با عمالقه جبار را نداريم. تو و پروردگارت شهر را بگشاييد تا ما به آن در آييم: يا قوم ادخلوا الاءرض المقدسة التى كتب الله لكم و لا ترتدوا على اءدباركم فتنقلبوا خاسرينَ قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فان داخلونَ… فاذهب اءنت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون (1208). دو نفر از خدا ترسان قوم كه مشمول لطف و نعمت خدا بودند، گفتند: بر خدا توكل كنيد و به دشمن هجوم آوريد تا پيروز شويد: قال رجلان من الذين يخافون اءنعم الله عليهما ادخلوا الباب فاذا دخلتموه فانكم غالبون و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤ منين (1209). اين آيه كريمه با تعليق حكم (دعوت به مبارزه ) بر وصف (انعام الهى ) مشعر به اين حقيقت است كه عامل شهامت اين دو، در شوراندن مردم عليه ستمكاران، همان انعام الهى بوده است.

ب: رهايى از دوزخ ؛ پس از استقرار بهشتيان و دوزخيان در جايگاههاى خود، يكى از بهشتيان ابتدا درباره سرنوشت همنشين خود كه از منكران معاد بود جويا مى شود و آنگاه خود به حال او اشراف يافته، چون او را در متن دوزخ مى يابد به او مى گويد: به خدا سوگند نزديك بود مرا نيز به هلاكت برسانى و اگر نعمت پروردگارم نبود، من نيز بر اثر همراهى با رفيق بد در صف احضار شدگان به دوزخ بودم: قال هل اءنتم مطلعونَ فاطلع فر اه فى سواء الجحيمَ قال تا لله ان كدت لتردينَ و لولا نعمة ربى لكنت من المحضرين (1210)

نعمتى كه در قيامت انسان را از عذاب الهى حفظ مى كند از نعمتهاى ظاهرى نيست ؛ زيرا آن نعمتها به جهنميان نيز عطا شده و همان نعم باعث هلاكت آنان گرديده است. از اين رو كسانى كه بر اثر معاشرت با رفيقان تبهكار بر خود يا ديگران ستم كرده اند، در آن روز از شدت ندامت دستهاى خود را به دندان گزيده، مى گويند:اى كاش با دوستان ناباب معاشرت نداشته، در دنيادوستى و هم سفرى پيامبر را براى خود بر مى گزيديم: و يم يعض ‍ الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلاَ يا ويلتى ليتنى لم اءتخذ فلانا خليلا (1211)

طلب هدايت به صراط نعمت يافتگان در آيه اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين اءنعمت عليهم، مسئلت همراهى با پيامبران است و كسانى كه در دنيا اهل امل و عمل هدايت به صراط مستقيم نباشند، در جهان آخرت زبان به يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا مى گشايند.

3- درجات نعمت يافتگان  

خداى سبحان در آيه مورد بحث انسانها را به سه گروه: نعمت داده شدگان، عضب شدگان و گمراهان تقسيم مى كند كه گروه اول اهل نجات و دو گروه ديگر گرفتار عذابند. در تقسيم ديگرى نيز انسانها به سه دسته تقسيم شده اند؛ ليكن دو دسته از آنان اهل نجاتند و يك دسته گرفتار عذاب... و كنتم اءزواجا ثلاثةَ فاءصحاب الميمنة ما اءصحاب الميمنةَ و اءصحاب المشئمة ما اءصحاب المشئمةَ و السابقون السابقونَ اءولئك المقربونَ فى جنات النعيم (1212)؛ در قيامت انسانها سه گروهند: گروهى كه كارشان با يمن و بركت تواءم بوده، براى ديگران نيز مايه خير و بركت بودند، اصحاب ميمنت اند و گروهى كه كارشان همواره با شومى و زشتى گذشته، براى خود و جامعه خود شوم بوده اند، اصحاب مشئمت و گروه سوم پيشتازان و پيشگامان در فضايل و از مقربانند.

از تطبيق اين دو تقسيم تثليثى بر مى آيد كه منعم عليهم خود به دو گروه: اصحاب ميمنت و مقربان، تقسيم مى شوند. پس نعمت يافتگان در مرتبه اى واحد نيستند؛ متوسطان از آنان كه با توفيق خداوندى صراط مستقيم را پيموده اند از اصحاب ميمنت و با يمن و بركتند و ممتازان آنها از مقربان و پيشگامان.

نمازگزارى كه هدايت به راه نعمت يافتگان را مسئلت مى كند، گاه از اوساط مؤ منان است كه در حد ابرار و اصحاب ميمنت از نعمت برخوردار است ؛اما گاهى از اوحدى از اهل ايمان است، مانند اهل بيت (عليهم السلام ) كه درجات برتر را مى طلبند. پس نمازگزاران و نعمت داده شدگان در يك پايه و مرتبت نيستند. گرچه اصحاب يمين و مقربان هر دو از نعمت خداوندى برخوردارند، اما مقربان از نعمتهاى خالص و اصحاب ميمنت از نعمتهاى مشوب بهره مندند.

4- نعمتهاى ناب و مشوب در بهشت  

نعمتهايى كه بهره سالكان صراط مستقيم است به اختلاف درجات آنان متفاوت است ؛ برخى خالص و برخى مشوب. قرآن كريم در تبيين نعمتهاى بهشتى مى فرمايد: در بهشت چشمه هاى فراوان و گوناگونى است ؛ برخى خالص و برخى مشوب. چشمه هاى ناب و خالص بهره مقربان است و سهم ديگران آميخته اى از آنهاست: و يسقون فيها كاءسا كان مزاجها زنجيلاَ عينا فيها تسمى سلسبيلا (1213)؛ جام شراب بهشتيان آميخته از زنجبيل است كه بهره اى از سلسبيل دارد و سلسبيل چشمه اى بهشتى است برتر از زنجبيل و چشمه هاى ديگر كه متوسطان از آن مى نوشند. در جاى ديگر مى فرمايد: ان الاءبرار يشربون من كاءس كان مزاجها كافورا (1214)؛ نوشيدنى ابرار از جامى آميخته با قطراتى از چشمه كافور است ولى شراب خالص كافورى فقط بهره مقربان است.

همچنين مى فرمايد: ان الاءبرار لفى نعيمَ على الاءرائك ينظرونَ تعرف فى وجوههم نضرة النعيمَ يسقون من رحيق مختومَ ختامه مسك و فى ذلك فلينافس المتنافسونَ و مزاجه من تسنيمَ عينا يشرب بها المقربون (1215)؛ ابرار در ميان نعمتهاى الهى غوطه ورند. آنان در حالى كه بر تختها تكيه زده اند نظاره گر نعمتهاى بهشتى اند. از رخسارشان طراوت و خرمى نعيم بهشتى نمايان است. آنان را از شرابى سر به مهر كه با مشك سيراب مى كنند و طالبان سبقت جوى بايد در رسيدن به چنين نعمت نفيسى با يكديگر به رقابت برخيزند و انفاس خود را براى نايل ساختن نفوس خويش به چنين كالاى نفيسى به كار برند. شراب اين جام آميزه اى است با قطراتى از تسنيم و تسنيم چشمه اى است كه مقربان الهى از آن مى نوشند. پس مقام مقربان بسى برتر از ابرار است ؛ زيرا قطراتى از چشمه سار ويژه آنان را در جام ابرار مى ريزند و نمازگزارى كه هدايت به صراط را مى طلبند به تناسب مرتبه اش از اين نعمتها برخوردار است.

5- سيره نعمت يافتگان  

قرآن كريم همراه با معرفى برخورداران از نعمتهاى الهى و تبيين نعمتهايى كه به آنان عطا شده است، سيرت آنان را نيز بازگو مى كند تا راه بهره ورى از نعمتها را به انسانها بياموزد. از اين رو در تشريح سخنان حضرت موساى كليم (عليه السلام ) مى فرمايد: قال رب بما انعمت على فلن اءكون ظهيرا للمجرمين (1216)؛ بار خدايا به پاس نعمتى كه به من عطا كردى، پشتيبان تبهكاران و مجرمان نخواهم بود.

حضرت موساى كليم (عليه السلام ) كه از بهره مندان نعمت الهى است، عدم پشتيبانى از مجرمان را مرهون نعمتى مى داند كه خداى سبحان به او عطا كرده است و همه رهپويان و سالكانى كه آرزوى هم سفرى با پيامبران را در سر مى پرورانند: يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا (1217) و طالب هدايت به راه آنان هستند: اهدنا الصراط المستقيمَ صراط الذين اءنعمت عليهم، بايد نه خود مجرم باشند و نه از تبهكار جرم پيشه اى پشتيبانى كنند.

از آيه كريمه قال رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين استفاده مى شود كه مجرمان و حاميان آنان از نعمتهاى باطنى الهى بهره اى ندارند. وقتى نعمت يافته، ظهير و پشتيبان تبهكار نيست، حتما خود تن به تباهى نمى دهد.

6- ظرف همراهى با پيامبران  

همراهى سالكان صراط مستقيم با پيامبران و صديقان تنها در بهشت نيست، بلكه در پيمودن راه نيز با آنان همراهند. بنابراين، سالكان در اين راه تنها نيستند و شاهد اين مدعا ذيل آيه 69 سوره مباركه نساء است: ( و حسن اءولئك رفيقا )؛ زيرا رفاقت در مورد طريق مطرح است و از اين رو گفته مى شود: الرفيق ثم الطريق.

بنابراين، هدايت به صراط مستقيم كه صراط نعمت يافتگان است، تنها براى همراهى با نيكان در بهشت نيست، بلكه مسئلت همراهى و هم سفرى با آنان در پيمودن راه نيز هست، تا در پرتو همراهى با اين اسوه ها و قدوه هاى سلوك الى الله، راه حق به خوبى و آسانى طى شود.

7- زمينه همراهى در آخرت  

در آيات آغازين سوره مباركه حمد سخن از تحميد و خضوع در پيشگاه خداى سبحان است و در آيات پايانى آن درخواست همراهى با همسفرانى الهى، مانند پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان. بنابراين، خضوع و عرض ادب پيشين زمينه اى براى طلب بعدى است، نه خضوعى بى طلب و عرض ادبى بى طمع.

اكنون بايد شرط همراهى با آنان را بيان كنيم و خود را نيز بيازماييم كه آيا دعاى مكرر و هميشگى ما در سوره حمد به اجابت رسيده، هم سفر آنان هستيم يا از همراهى با آنان محروميم ؟

قرآن كريم مؤ منان را به همراهى با نيكان و اهل صدق فرا مى خواند: (كونوا مع الصادقين ) (1218) و درخواست همراهى با ابرار در مرگ را تعليم مى دهد: (توقنا مع الاءبرار) (1219). شرط همراهى با ابرار در مرگ، همراهى با آنان در دنياست و گرنه آنان كه در دنيا پيوندى با صالحان و ابرار ندارند، در مرگ و برزخ و قيامت نيز با آنان نيستند: و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلاَ يا ويلتى ليتنى لم اءتخذ فلانا خليلا (1220).سبيل رسول خدا كه ستمكاران در حسرت پيمودنش هر دو دست خود را به دندان مى گزند، ( بر خلاف دنيا كه انسان پشيمان تنها سرانگشت خود را مى گزد)، در دو جاى قرآن كريم بيان شده است:

الف: در سوره مباركه نور: انما المؤ منون الذين امنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على اءمر جامع لم يذهبوا حتى يستاءذنوه ان الذين يستاءذنونك اءولئك الذين يؤ منون بالله و رسوله فاذا استاءذنوك لبعض شاءنهم فاءذن لمن شئت منهم و استغفر لهم ان الله غفور رحيم (1221)؛ مؤ منان به خدا و رسول، در مسايل اجتماعى همانند جنگ و دفاع در برابر تهاجم دشمن، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را تنها نمى گذارند و بى اجازه او صحنه را ترك نمى كنند و اين، گونه اى از همراهى با رسول خدا و پيمودن راه اوست. كسى كه در صحنه هاى اجتماعى ولى خود را تنها نگذارد، مى تواند توفيق مرگ با ابرار را از خداى سبحان مسئلت كند.

ب: در سوره مباركه فتح نحوه ديگرى از همراهى با رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بيان شده است: محمد رسول الله و الذين معه اءشداء على الكفار رحماء بينهم تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اءثر السجود ذلك مثلهم فى التورة و مثلهم فى الانجيل كزرع اءخرج شطئه فارزه فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار وعد الله الذين امنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اءجرا عظيما (1222)

بخش اول اين آيه كريمه، همراهى عبادى و همگامى سياسى و نظامى ياران و همراهان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را بيان كرده، مى فرمايد: همراهان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم افزون بر عبادت (ركوع، سجود، شب زنده دارى ) نسبت به يكديگر رحيم و مهربان و در برابر بيگانگان شديد و با صلابتند. ذيل آيه نيز هماهنگى و همراهى اقتصادى آنان را بيان كرده، آنان را به زرعى تشبيه مى كند كه جوانه، ريشه، ساقه، شاخه و محصولش را خود برآورده، در همه شئون خودكفاست.

8- فراتر از همراهى  

همراهى سالكان صراط مستقيم با نعمت يافتگان (پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان ) نه تنها مخصوص بهشت نيست و پيمودن راه را نيز در بر مى گيرد، بلكه سالك صراط مى تواند از همراهى فراتر رفته، به مقام صدق، شهادت و صلاح بار يافته، در سلك آنان در آيد و پس از همراهى با آنان: مع الذين اءنعم الله عليهم (1223)، از آنان شود.

البته راه وصول به مقام منيع رسالت براى ابد بر چهره سالكان بسته است و طمع ورزان وصول بدان پايگاه، براى هميشه ناكامند، ولى راه صدق ، شهود و صلاح همواره براى پويندگان صراط مستقيم گشوده است.

راهيان صراط نه تنها مى توانند در تداوم سلوك خود به جرگه صديقان، شاهدان و صالحان در آيند، بلكه با استمداد از رهنمود قرآنى سرعت و سبقت مى توانند از پيشگامان اين فضايل و ارزشها شوند.

توضيح اين كه، قرآن كريم در آغاز به سالكان صراط مستقيم دستور سرعت (1224) مى دهد: و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الاءرض (1225) و در پى آن فرمان سبقت ؛ كه دستور اول درباره خود سالك است و دستور دوم در مورد رابطه سالك با ديگران: (فاسبقوا الخيرات ) (1226). سالكى كه راه را با سرعت پيمود، مى تواند بر ديگران پيشى بگيرد و سبقت او مزاحم مصادم سلوك ديگران نيست ؛ زيرا صراط مستقيم راه بى تزاحم است. پس اگر ديگران عالم، عادل و شجاعند او مى تواند اعلم، اعدل و اشجح باشد.

آن كس كه از ديگران سبقت گرفت شايسته امامت و رهبرى ديگران است. از اين رو دعاى سابقين، به تعليم قرآن اين است: ( و اجعلنا للمتقين اماما) (1227) و محصول اين امامت، دستگيرى از ديگر رهپويان صراط مستقيم است تا آنان نيز ابتدا اهل سرعت و سپس اهل سبقت شوند و سرانجام به امامت و پيشوايى پرهيزكاران ديگر برسند.

بنابراين، سالكان صراط مستقيم مى توانند پس از اين كه با صديقان، شهيدان و صالحان بودند، از آنان شوند. در اين ميان تنها راه رسالت و نبوت همواره بر روى ديگران بسته است ؛ زيرا آن، منصبى است الهى كه با جعل خداى سبحان نصيب شايستگان آن مى شود: الله اءعلم حيث يجعل رسالته (1228) اما راه ولايت، امامت متقين، ايمان و عمل صالح همواره بر چهره سالكان صالح گشوده است. از اين رو كسانى مانند سلمان فارسى از مرحله معيت گذشته به مقام رفيع منا اءهل البيت (1229) رسيده اند و مانند فضه خادمه در فضيلت نزول سوره هل اءتى كه براى اهل بيت (عليهم السلام ) است با آنان شريك مى شود. (1230)

حاصل اين كه، انسان با معرفت و عمل و پيمودن مراحل سرعت، سبقت و امامت مى تواند از (مع الذين اءنعم الله عليهم ) به من الذين… برسد.

مهمترين عامل در صعود راهيان صراط مستقيم از معيت و همراهى به از آنها شدن علم و عمل است و در اين راه هيچ يك از اين دو به تنهايى كافى نيست ؛ اما اين كه كدام عامل از اهميت بيشترى برخوردار است ؟ بايد گفت: همه انسانها در پيكره و بدنه كار يكسانند، چه اولياى الهى و چه انسانهاى متوسط، اما آنچه به عمل اولياى الهى بها مى دهد، معرفت و محبت است. چنانكه در عبادت نيز پيكره عمل و بدنه كار همه عابدان يكسان است و تفاوت درجات عبادت، به معرفت و نيت است ؛ زيرا گروهى از سر خوف عذاب خدا را عبادت مى كنند و عبادتشان بردگانه است و برخى از شوق بهشت و عبادت اينان تاجرانه است و عده اى از سر محبت الهى و نه از خوف دوزخ يا شوق بهشت و عبادت اينان عاشقانه و محبانه است.

آنان كه خدا را در حد عالى شناختند و محبت خدا بر دلهاشان حكمفرما شد عبادتشان از خوف دوزخ و يا شوق بهشت نيست و چون به كرم خدا عارف شدند مى دانند كه او دوستانش را عذاب نمى كند، بلكه به آنان نعمت عطا مى كند. اما آنان كه اين معرفت نصيبشان نشد و تنها از قهر خدا و يا بخشش او با خبرند از ترس آتش و يا به طمع وصال بهشت عبادت مى كنند.

پس راه گذر از مرحله مع الذين اءنعم الله عليهم به مرتبه من الذين…، تحصيل معرفت و علم كامل درباره خداى سبحان و اسماى حسناى او و عمل صالح بر اساس آن معرفت است. البته بين معرفت و عمل، پيوند متقابلى است ؛ زيرا معرفت دستمايه عبادت خالص است و عبادت خالص مايه شكوفايى معرفت. هر درجه اى از علم مرتبه اى از عبادت را در پى دارد و هر عبادتى باعث شكوفايى مرتبه اى از مراتب معرفت است. پس روح و حيات عمل به معرفت است و بر همين اساس ‍ ترفيع درجه مؤ من در گرو معرفت اوست. مؤ من داراى درجه و مؤ من عالم داراى درجات است: يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اءوتوا العلم درجات (1231)

9- محور صراط مستقيم  

خداى سبحان در سوره مباركه حمد، مسئلت راه نعمت يافتگان را به ما آموخت و در جاى ديگر آنان را معرفى كرد كه پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحانند و فرمانبران از خدا و رسول مى توانند همراهان و هم سفران اين قافله باشند: و من يطع الله و الرسول فاءولئك مع الذين اءنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اءولئك رفيقا (1232) و در مقابل، متمردان از طاعت خدا و رسول را نيز اهل گمراهى آشكار دانست: و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا (1233)

از اين آيات بر مى آيد كه محور صراط مستقيم سيرت و سنت پيامبران و امامان معصوم (عليهم السلام ) است ؛ زيرا هر كس مطيع آنان بود در صراط مستقيم است و آن كه از اوامرشان سرپيچى كرد به گمراهى آشكار گرفتار شده است.

تذكر: اثبات ضلالت براى عاصى دستور خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم منافاتى با اثبات غضب بر آنها ندارد؛ چون هر كس از صراط مستقيم منحرف بود، اصل ضلالت دامنگير او خواهد شد و اما استحقاق غضب مخصوص منافاتى با اصل ضلالت ندارد.

10- هم سفران صراط و دشوارى سلوك  

پيمودن صراط مستقيم دشوار است ؛ زيرا هم سفرانش گرچه بزرگانند، ليكن اندكند و اين راه طولانى را با هم سفرانى اندك بايد طى كرد. امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه خود صراط مستقيم است، مى فرمايد: لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اءهله (1234). پس صراط مستقيم راهى پر رهرو نيست و از اين رو در پيمودن صراط، تلاشى فراوان و زمانى دراز لازم است تا انسان به وليى از اولياى الهى دست يابد.

نشانه ديگر اندك بودن هم سفر در سلوك صراط آن است كه گرچه قرآن كريم در آيه مورد بحث، منعم عليهم ، مغضوب عليهم و ضالين را به لفظ جمع آورده، اما اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در حديثى، مردم را به سه دسته تقسيم و تنها يك گروه را با لفظ جمع ذكر مى كند: الناس ‍ ثلاثة: فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاة و همج رعاع اءتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح (1235). در اين حديث عالم ربانى و متعلم اهل نجات كه اندكند به لفظ مفرد و انسانهاى بى اراده اى كه نه عالمند و نه متعلم به لفظ جمع آمده است.

شاهد ديگر بر كمى هم سفران صراط مستقيم آن است كه خداى سبحان درباره جهنم مى فرمايد: آن را از كافران لبريز مى كنم: لاءملاءن جهنم من الجنة و الناس اءجمعين (1236) اما درباره بهشت نفرموده: آن را از نيكان لبريز مى كنم ؛ زيرا پر كننده جهنم فراوانند، اما ماءوا گيرندگان در بهشت اندك.

بنابراين، راه هدايت بر اثر كمى راهيانش وحشت زا و پر مخاطره است و توصيه حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) براى رفع اين نگرانى آن است كه از كمى همراهان در اين راه نهراسيد، زيرا اينان گرچه اندكند اما همه از نيكانند.

11- معيت و مغايرت سالكان با ديگران  

رهروان صراط مستقيم با ديگران معيتى دارند و مغايرتى ؛ معيت و همراهى آنان با پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان است و مغايرت و جداييشان با مغضوبان و گمراهان و چون معيت و مغايرت (همراهى و جدايى ) ناسازگار و رو در روى يكديگر است، آنان كه سنت و سيرت غضب شدگان و گمراهان را برگزيدند، هرگز با نعمت يافتگان همراه نبوده، در نتيجه از سالكان صراط مستقيم نخواهند بود.

12- وحدت موصوف و كثرت اوصاف  

تقسيم انسانها به منعم عليهم، مغضوب عليهم و ضالين بدان معنا نيست كه منحرفان تنها همين دو صفت را دارند، بلكه آنان اسامى و اوصاف ديگرى نيز دارند كه در مقابل منعم عليهم قرار دارند؛ چنانكه تقسيم مزبور مقتضى تقابل مغضوب عليهم با ضالين نيست، بلكه هر منحرف از حقى، هم ضال است و هم به ميزان ضلالتش مورد غضب الهى است ؛ زيرا صراط مستقيم حق است و غير حق چيزى جز گمراهى نيست: فماذا بعد الحق الا الضلال (1237). پس مغضوبان نيز از ضالين هستند؛ چنانكه گمراهان نيز مورد غضب خداوندند؛ مگر كسانى كه ضلالت آنها بر اساس قصور باشد، نه تقصير و يا بر پايه خطاى در اجتهاد باشد و اين در صورتى است كه اصل شرايط اجتهاد حاصل باشد؛ كه در اين گونه موارد، ضلالت هست، ولى غضب نيست.

بحث روايى 

1- معرفى نعمت يافتگان  

عن اميرالمؤ منين (عليه السلام): اى قولوا: اهدنا صراط الذين انعمت عليهم… و قال: هم الذين قال الله تعالى: و من يطع الله و الرسول فاءولئك مع الذين اءنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اءولئك رفيقا (1238)

عن الصادق (عليه السلام ): قال: قول الله عزوجل فى الحمد: (صراط الذين اءنعمت عليهم )، يعنى محمدا و ذريته صوات الله عليهم (1239)

اشاره: آنچه در اين گونه احاديث ياد مى شود، از باب جرى و تطبيق است، نه تفسير مفهومى آيه. گذشته از آن كه خود اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) همان راهى را مى پيموده اند كه انبياى سلف طى كرده اند؛ يعنى رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و به تبع او اهل بيت طهارت (عليهم السلام ) تابع راهى بوده اند كه خداوند، انبياى گذشته را به آن راهنمايى كرده است، نه آن كه تابع انبياى گذشته باشند؛ چنانكه از آيه 90 سوره انعام استنباط مى شود.

تطبيق منعم عليهم بر اهل بيت (عليهم السلام ) در روايات نيز از باب جرى است، نه تفسير و بيان معنا تا از آن انحصار استفاده شود.

2- نعمتهاى باطنى و معنوى  

عن اميرالمؤ منين (عليه السلام ):… و اما قوله (صراط الذين انعمت عليهم ) فتلك النعمة التى انعمها الله عزوجل على من كان قبلنا من النبيين و الصديقين. فنساءل الله ربنا اءن ينعم علينا كما اءنعم عليهم (1240)

... ليس هولاء المنعم عليهم بالمال و صحة البدن، و ان كان كل هذا نعمة من الله ظاهرة، اءلا ترون اءن هؤ لاء قد يكونون كفارا اءو فساقا فما ندبتم الى اءن تدعوا باءن ترشدوا الى صراطهم و انما امرتم بالدعاء باءن ترشدوا الى صراط الذين انعم عليهم بالايمان بالله و تصديق رسوله و بالولاية لمحمد و آله الطيبين… (1241)

اءى قولوا: اهدنا صراط الذين اءنعمت عليهم بالتوفيق لدينك و طاعتك لا بالمال و الصحة فانهم قد يكونون كفارا اءو فساقا (1242)

عن الباقر (عليه السلام ):… و نحن من نعمة الله على خلقه (1243)

عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم: يعنى اءنعمت عليهم بولاية على بن اءبى طالب… (1244)

اشاره: كاملترين نعمتى كه خداوند پس از تبيين توحيد ناب بر امت اسلامى ارزانى داشت، ولايت موحدان محض، يعنى اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) است و آنچه به عنوان مصداق در اين امت مرحومه مطرح است غير از اطلاق يا عموم مفهومى آيه خواهد بود. بنابراين، آنچه در اين گونه احاديث آمده است به عنوان جرى و تطبيق مصداقى است، نه تفسير مفهومى. احاديث مزبور شاهد گويايى است كه مراد از نعمت مطلوب در سوره حمد نعمت معنوى و باطنى است، نه نعمت مادى و ظاهرى.

3– وحدت مصداقى ضال و مغضوب  

عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): كل من كفر بالله فهو مغضوب عليه و ضال عن سبيل الله (1245)

عن الرضا (عليه السلام ): من تجاوز باءميرالمؤ منين (عليه السلام ) العبودية فهو من المغضوب عليهم و من الضالين. (1246)

اشاره: همان طور كه تطبيق وصف كمال بر اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) از باب جرى مصداقى است، نه تفسير مفهومى، تطبيق وصف نقص بر مخالفان و معاندان و غاصبان حقوق آنان نيز از باب جرى مصداقى است، نه تفسير مفهومى ؛ زيرا قرآن كريم گروهى را مغضوب و ضال مى شمارد كه قبل از نزول قرآن رخت بربستند.

اثبات غضب و ضلالت براى كافران و اهل غلو در اين احاديث نشانه آن است كه تقسيم انسانها به منعم عليهم، مغضوب عليهم و ضالين در آيه پايانى سوره حمد، مقتضى تقابل نيست، بلكه هر منحرف از حقى، هم ضال است و هم مغضوب.

4- مصاديقى از ضال و مغضوب  

عن معاوية بن وهب قال: ساءلت ابا عبدالله (عليه السلام ) عن قول الله: غير المغضوب عليهم و لا الضالين، قال: هم اليهود و النصارى (1247)

عن اميرالمؤ منين (عليه السلام ): (غير المغضوب عليهم )، قال: هم اليهود الذين قال الله فيهم: (… من لعنه الله و غضب عليه (1248)

و لا الضالين، قال: و هم النصارى الذين قال الله فيهم:… قد ضلوا من قبل و اءضلوا كثيرا (1249)

عن الصادق (عليه السلام ): المغضوب عليهم النصاب، و الضالين الشكاك الذين لا يعرفون الامام (1250)

اشاره: معرفى يهود به عنوان مغضوب عليهم و مسيحيان به عنوان ضالين در روايات از باب جرى و تطبيق است، نه تفسير؛ چون هر دو گروه هم مورد غضبند و هم گمراه ؛ گرچه در هر كدام، يكى از آن دو صفت بارزتر است اما اين دو از هم جدا نيستد، بلكه هر گمراهى به ميزان گمراهيش گرفتار غضب الهى است و هر مغضوبى به اندازه مغضوب بودنش گمراه است.

5- نعمتهاى ناب و مشوب در بهشت  

عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم: ( و مزاجه من تسنيم ) (1251)، قال: هو اءشرف شراب فى الجنة يشربه محمد و آل محمد و هم المقربون السابقون: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و على بن اءبى طالب و الائمة و فاطمة و خديجه صلوات الله عليهم و ذريتهم… (1252)

تسنيم، اشرف شراب فى الجنة يشربه محمد و آل محمد صرفا و يمزج لاءصحاب اليمين و سائر اهل الجنة (1253)

اشاره: آنچه در بهشت يافت مى شود، اعم از نوشيدنى و خوراكى، از قذارتهاى زيانبار مصون است، ليكن خلوص، صفا و ناب بودن مراتبى دارد و مراتب آن بر اساس خلوص ايمان، صفاى اعتقاد و ناب بودن اعمالى است كه مؤ منان در دنيا به آنها موفق شده اند و چون عقايد و اخلاق و اعمال اهل بيت (عليهم السلام ) از هر نظر خالص بوده است، از اين رو آنان از چشمه تسنيم برخوردارند كه مقدارى از آن چشمه در شراب ابرار و اصحاب يمين ممزوج مى شود.

6- نعمتهاى ظاهرى زمينه گمراهى  

عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): نساءل الله سبحانه اءن يجعلنا و اياكم ممن لا تبطره نعمة، (1254) فاتقوا سكرات النعمة و احذروا بوائق النقمة (1255)، تسكرون من غير شراب بل من النعمة و النعيم (1256)، اءيها الناس ليركم الله من النعمة و جلين كما يراكم من النقمة فرقين، (1257) ما لعلى و لنعيم يفنى و لذة لا تبقى (1258)، و كل نعيم دون الجنة محقور (1259)

اشاره: نعمت ظاهرى اگر همراه با نعمت معنوى و توفيق الهى نباشد ابزار مناسبى براى تحريك شهوت و غضب از يك سو و اغواى وهم و خيال از سوى ديگر خواهد شد و شيطان با تسخير قواى تحريكى و ادراكى افراد مترف آنها را به اسراف و طغيان كشانده، تباه مى كند. از اين رو مردان الهى از خداوند حسنات دنيا را طلب مى كنند، چنانكه حسنات آخرت را مى خواهند، نه هر گونه كالاى دنيايى را. (1260)

و الحمد لله رب العالمين 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *