خدا نه این که مرا از گِل زیاده تان
که آفرید مرا از غبار جاده تان
وبال گردن تان بودم از همان آغاز
بعید هست بیایم به استفاده تان
ببین چه ساده برایت به حرف می آیم
فدای این همه لطف و صفای سادۀ تان
به لطف چشم شما دل همیشه آباد است
خدا کند که بمانم خراب بادۀ تان
خدا نوشت ازل در شناسنامۀ دل
که ما غلام شماییم و خانوادۀ تان
از آن زمان که از این خاک پاک پا شده ام
گدای دائمی حضرت رضا شده ام
بهشت کوچک دامان مادری آقا
تو میوۀ دل موسی بن جعفری آقا
شب ولادت تو در مدینه می گفتند
ز راه آماده خورشید دیگری آقا
دخیل بسته ام امشب به گاهواره تو
رواست حاجتم ار سر برآوری آقا
اگر چه منشاء نور شما یکی باشد
تو بین باغ خدا طعم نوبری آقا
که خوانده است ولی عهد خود تو را وقتی
که تو برای خودت یک پیمبری آقا
تویی که صاحب اوصاف بی حدش خواند
همان که عالم آل محمدش خواند
مهی که چشمۀ چشم تو در تلاطم شد
طلوع مشرقی آفتاب هشتم شد
چه حکمتی است که قبل از شروع موسم حج
طواف قبلۀ هشتم نصیب مردم شد
فقط برای تماشای دانه پاشی تان
دل کبوتریم نذر چند گندم شد
شبیه محشر کبراست صحن های حرم
که در شلوغی هر روزه اش دلم گم شد
به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد
دخیل بست و گرفت و غمش تبسم شد
ز کوچه های حرم آفتاب می جوشد
ز دست حوض فرشته شراب می نوشد
تو بحر هستی و کس نیست از تو دریاتر
تو آفـتـابی و از هـر بـلـند بـالاتر
تو نسل نوری و هر چند هشتمین خورشید
ولی ندیده زمین در خود از تو پیداتر
اگر چه باغ بهشت خداست رویایی
ولی بهشت نگاه تو هست رویاتر
از ابتدای ازل چشم هیچ آهویی
ز چشم های تو هرگز ندیده شهلاتر
در آستین بدون عصای تو موسی است
و از مسیح نفس های تو مسیحاتر
نفس نه، گوشه ی چشمی اگر بیندازی
دوا نه، در دل ما مرکز شفا سازی
فدای نام صمیمی و شاعرانه تان
که باز کرده دلم را به سوی خانه تان
بود دست من و بی هوا هوایی شد
گمان کنم که گرفته دلم بهانه تان
نشسته ام به سر دوش گنبدت آقا
بیا و پر مده مرغی ز آشیانه تان
دوباره حرف زیارت دوباره حرف حرم
دوباره حرف کبوتر به آب و دانه تان
چه قدر عمق بلند کلامتان زیباست
میان صحبت شیرین و عامیانه تان
بخوان که هر چه بخوانی برای ما زیباست
رسیدن تو به این خاک هدیه زهراست
کسی که بر لب خود ذکر یا رضا دارد
میان سینه ی زهرا همیشه جا دارد
اگر که بر نخورد بر خدا کجا کعبه
به قدر این حرمت این همه صفا دارد؟
کنار پنجره فولاد مادری خسته
برای کودک خود دست بر دعا دارد
گرفته دامنه های ضریح را مردی
به گریه حاجت امضای کربلا دارد
و نذر روضه ی زهرا نموده می خواند
عقیق سبز علی رنگ کهربا دارد
میان خانه که بستند دست مولا را
میان کوچه شکستند دست زهرا را
محسن عرب خالقی
********************************
آسمان دلگیر بود اینجا، زمینش خسته بود
قرنها بال کبوتر، پای آهو بسته بود
سرزمین عشق بود اما سلیمانی نداشت
این ولایت، سالهای سال، سلطانی نداشت
تا نوشت آیات هجرت را برایش سرنوشت
آمد و خاک خراسان تکهای شد از بهشت
کعبه و حج فقیران بود، می دانی چه کرد؟
آمد و ذیقعده در تقویم ما ذیحجه کرد
هر دل غمگین رها در صحن گوهرشاد شد
قبلهی دلهای خسته، پنجره فولاد شد
چشم وا کن کور مادر زاد! گنبد را ببین
نور صحن عالم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم را ببین
چشم وا کن پارهای از پیکر پیغمبر است
یا علی گویان بیا! همنام جدش حیدر است
گوش کن اینجا دل هر سنگ میگوید رضا
سینهی نقاره با آهنگ میگوید رضا
عشق میگوید رضا و نور میگوید رضا
مشهد از نزدیک و قم از دور میگوید رضا
با نگاه تو گره از کار دلها وا شده
از تماشای تو چشم آهوان زیبا شده
در هوای توست این دلها کبوتر میشوند
از تماس چوبپرها، صاحب پر میشوند
آب سقاخانهی تو، خونِ غیرت میشود
آهوی تو، شیر میدان شهادت میشود
آمدیم این بار از دست تو، ای مولای عشق
مثل یارانت بگیریم اذن میدان دمشق
قاسم صرافان
***************************
زیر ایوان طلا یت ذکر یا هو میزنم
پیش این گلدسته هاهرلحظه زانو میزنم
.
میکندحیران و مستم صوت این نقاره ها
زین سبب باشدکه هردم من دم ازاو میزنم
.
گر خدا خواهد میان خادمانت جا شوم
صحن قدست رابه دست خویش جارو میزنم
.
من برای خوردن یک لقمه از نذر شما
هر زمان باشد به خدام حرم رو میزنم
.
تاکه گیرد دستهایم پنجره فولادتان
زائرانت رابه این سوی و به آن سو میزنم
.
پیرمردی گفت مشهدحج مابیچاره هاست
بعد آن سعی وصفا قدری از این مو میزنم
.
فاطمه یا فاطمه ذکر مدامم در حرم
از برای گوشه چشمت ، دم ز بانو میزنم
اصغر مومنی
***************************
مه ذیقعده! چو خورشید مقام آوردی
که شب یازدهم، ماه تمام آوردی
«چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی»
که درخشیدی و با خویش، امام آوردی
مرحبا! رحمت حق باد به تو ای مه نور
که برای همگان رحمت عام آوردی
مظهـر حسـن خـدای ازلی آوردی
جان عالم به فدایت که علی آوردی
****
دیده بگشای که امشب شب دیدار رضاست
وسعت ملک خدا غرق در انوار رضاست
صحنه در صحنه جهان گشته خیابان بهشت
صفحه در صفحه زمین یکسره بازار رضاست
سینۀ اهل تولا شده صحن رضوی
دل بسی قافله در قافله زوار رضاست
طور موسای محمد شجر آورد امشب
نجمـه بر آل محمد قمر آورد امشب
****
این پسر کیست که بر کل خلایق پدر است
پای تا سر همه آیینۀ خیرالبشر است
این پسر شمسشموس است خدا میداند
این پسر از همه خوبان جهان خوبتر است
گوهر نُه یم نور است و یم چار گهر
هشتمین حجت ذات احد دادگر است
به قد و قامت و حسن و خط و خالش صلوات
بـه جلال و به کمال و به جمالش صلوات
****
جلوۀ ذات الهی به جلالش پیداست
هرچه حسن است به مرآت جمالش پیداست
عالم آلنبی مخزن اسرار خدا
که کمال ازلیت به کمالش پیداست
هرچه پیغمبر و زهرا و امامان دارند
همه در آینۀ خلق و خصالش پیداست
لحظهلحظه ز کفش معجز موسی خیزد
نـه عجـب کـز دم او روح مسیحـا ریزد
****
ماه و خورشید به دور حرم او گردد
ای خوش آن روز که دست کرمش رو گردد
با وجودی که زمام دو جهان در کف اوست
این عجب نیست اگر ضامن آهو گردد
تا ابد منقبتش را نتوان گفت و نوشت
گو فلک صفحه، ملک نیز ثناگو گردد
شهریاری که شفیق است شفیق است شفیق
بـا گدایـان در خـویش، رفیـق است رفیق
****
کشور ماست پناهنده به ظل حرمش
آفرینش همه سیراب ز بحر کرمش
بیوضو راه نباید به خراسان پیمود
که نشسته است بر این خاک، غبار قدمش
حاجت ار داری بر باب جوادش روکن
به جوادش بده بر باب جوادش قسمش
رحمت واسعهاش بر همه گردد نائل
دست خالی ز درش بازنگردد سائل
****
بیتولای رضا، دین همه تکفیر شود
کرم اوست که هرلحظه جهانگیر شود
دوست مرهون کراماتش اگر شد نه عجب
دشمن از سفرۀ لطف و کرمش سیر شود
نفسش لاله برآرد ز شرار دوزخ
نقش شیر از نگه نافذ او شیر شود
هرکـه آیـد به سوی پنجرۀ فولادش
ملک از عرش شتابد به مبارکبادش
ای طواف حرمالله به دور حرمت
چشم ارباب کرم باز به دست کرمت
بسکه داری کرم و جود- خدا میداند
خلق گردند اگر بر تو گدا، هست کمت
این عجب نیست که یک آن دو جهانش بخشی
دهد ای جان جهان هرکه به زهرا قسمت
بــدم امــا ز تــو دوری نتــوانم مولا
به جوادت قسم از خویش مرانم مولا
****
عرشیان خادم روز و شب ایوان تواند
خاکیان قبضهای از خاک خراسان تواند
سربلندان همه جاروبکش صحن عتیق
دستگیران جهان دست به دامان تواند
آسمان است و زمین سفرۀ احسان شما
دور و نزدیک ندارد همه مهمان تواند
ملکالعرش رهین کرم توست رضا
وسعت ملک الهـی حرم توست رضا
من اگر خارم از آب و گل این گلزارم
هرچه هستم حق همسایگی گل دارم
نفسم بوی گلستان شما را دارد
از شما نیستم اما ز شما سرشارم
گو دوصد بار بگیرند سرم را از تن
کافرم دست اگر از دامنتان بردارم
مانـده بـار گنهـم بـر سر دستم مولا
«میثم» کوی شما بوده و هستم مولا
غلامرضا سازگار
***************************
طلوع شمس ندیدی ز نجم اگر محسوس
ببین ز نجمه به عالم طلوع شمس شموس
نموده انفس و آفاق را قرین سرور
شهی که نفس نفیسش بود انیس نفوس
تبارک الله از این روز اسعد میمون
که هست مولد شاه حجاز خسرو طوس
خدیو خطهی طوس آن که عارفان ندهند
گدائی در او را به حشمت کاووس
امام جن و بشر کش بر آستانهی قدس
ملایکاند دمادم به ذکر یا قدوس
مه سپهر ولایت شهی که در هر صبح
زند به خاک درش آفتاب گردون بوس
ز رشک خادم کویش رواست خازن خلد
همی گزد لب و بر هم زند کف افسوس
عجب نباشد اگر فایق آمد از هر باب
گه مباحثه با عالم یهود و مجوس
چه جلوه ذره کند در مقابل خورشید
چه صرفه قطره برد در کنار اقیانوس
چه شد دنائت مأمون و کینهتوزی او
کجاست آن همه تزویر و حیله و سالوس؟!
بگو بیا و ببین حشمت خدائی وی
که آن به دیدهی خلق خدا بود محسوس
همیشه بر سر بام جهان به کوری خصم
به نام نامی آن شه فلک نوازد کوس
درون جسم گدازد دل حسودانش
چنان که شمع گدازد میانهی فانوس
شهی که وحش بیابان از او گرفته مراد
«صغیر» کی شود از لطف و رحمتش مأیوس
×××
از دیده ی دل اگر رضا را بینی
مرآت جمال کبریا را بینی
گر پرده ی اوهام به یک سو فکنی
اندر پس این پرده خدا را بینی
صغیر اصفهانی
***************************
وقتی خدا ز روح خودش بر جهان دمید
از لا مکان به کون و مکانش زمان دمید
خلق قدیم او که همان خلق نوری است
با اذن او به جملۀ ذرات جان دمید
بعد از هزارها سنه از خلق نوری اش
تازه مشیتش به زمین و زمان دمید
روحی برای زنده شدن در تن زمین
روحی میان کالبد آسمان دمید
وقتی که او قضا و قدر را شروع کرد
در ظرف هر که قدر رضایش توان دمید
با چهارده افاضه ی حبل المتینی اش
در هر چه خواست نغمۀ گرم و گران دمید
از نور مصطفی همه افلاک خلق شد
نور علی به نور نبی در نهان دمید
آن گه بنای خیر کثیرش خدا گذاشت
وز نور فاطمی به گِل انس و جان دمید
از هر نگاه فاطمه یک خلق تازه شد
از مهر و ماه تا همه کهکشان دمید
نور حسن چو جلوه به اجلال خویش کرد
از هیبتش زمین و سپس آسمان دمید
نور حسین رحمت رحمانی اش وزید
وز تابش بهشت جمالش جنان دمید
سجاد او برای عباد بصیر او
در شب چراغ منبر و محراب جان دمید
روحی که بود در نفسش باقر العلوم
در عالمان با عمل هر زمان دمید
بابی برای شیعه شدن آفریده شد
در مکتبش امام ششم روح و جان دمید
موسی به جان خویش بلایی گران خرید
وز لطف خود به اهل ولایت امان دمید
حالا سخن ز عالم آل محمد است
آن که ز علم خود به قلم دُر فشان دمید
آن خلقتی که جنس وجودش پیمبری ست
آن ناطقی که دُر ز لبش هر کران دمید
آن خلقتی که خود شده خلاق کائنات
جانی دوباره در دل قرآنیان دمید
آن مظهری که مظهر توحید ناب شد
تا در حدیث سلسله نطق و بیان دمید
شیئی بلد نبود که تسبیح هو کند
نامش هزار و یک به ملائک زبان دمید
آن که خدا ز روح خودش می دمد به او
بر جسم و جان ما نفسی می توان دمید
آمد بهار معتدل رافت رحیم
بارید ابر رحمت و ایمان از آن دمید
آقاترین، رئوف ترین، با وفاترین
مصداق کامل همه ی صالحان دمید
از صلب پاک و مکرم عبور کرد
نوری که از وجود سمانه جوان دمید
نوری سترگ در وسط حجره ای حقیر
آری رضای فاطمه سجده کنان دمید
جانی عزیز در بغل نجمه با ادب
موسی بن جعفر آمد و او را اذان دمید
روح الامین فرشته ی وحی خدا به یک
شیدایی تمام به سویش دوان دمید
گهواره ای شبیه به هودج برای او
از آسمان به حجرۀ او ارمغان دمید
خلد برین قدم به زمین می نهد یقین
بوی بهشت از نفسش ناگهان دمید
ایرانیان! برای شما میهمان رسید
نه، بلکه در میان شما میزبان دمید
هر ضامنی که ضامن آهو نمی شود
سلطان انس و جان به قضایی چنان دمید
بی ادعا برای خدا کار می کند
از مشرق وجود، کس بی کسان دمید
هر کس به او عقیدۀ کامل دهد نشان
داند خدا به سینه ی جانش نشان دمید
آن کس که دست اوست همه رزق روح ما
وز خاک پای اوست همه آب و نان دمید
حاجت برای شیعه شدن از درش بخواه
زیرا بهشت آرزوی شیعیان دمید
دستی برای شیعه شدن سوی آفتاب
شمس جمال قاطبه ی مصلحان دمید
خورشید مصلحان جهان یوسف رضاست
از نسل اوست تاج سر منجیان دمید
با این که او به زهر جفا کشته می شود
اما رضا به زندگی جاودان دمید
وقتی که پیش ظلم علم می شود قدش
انگار که عدالت کامل عیان دمید
بعد از رضا به ابن رضا می شود خطاب
هر حجتی که قبل امام زمان دمید
وقتی ولایتش همه جا را فرا گرفت
لعنت بر آن که در جگرش شوکران دمید
یا منتقم! ز خصم رضا انتقام گیر
مژده بده که منتقم مومنان دمید
محمود ژولیده
***************************
هر دل صدای آمدنت را شنیده است
با صد هزار امید،به سویت پریده است
در ازدحام این همه عاشق حریم تو
زیباترین تجلی عشق و عقیده است
وقتی شمیم ناب تو آمد سروش گفت
امشب نسیم رحمت یزدان وزیده است
یا ایها الرئوف، به یمن قدوم توست
این خوان رحمتی که خداوند چیده است
ماه فلک، چو مهر اگر مات نور توست
صد کهکشان نور در این روضه دیده است
این جا به جای اشک، ز چشمان زائران
بهر نثار مقدم تو گُل دمیده است
ای میزبان عالم و آدم، که روزگار
مهمان نوازتر ز تو هرگز ندیده است
مدهوش سر ز خاک برآرد به رستخیز
لب تشنه ای که جرعه ز جامت چشیده است
غرق عنایتند همه در حریم تو
فرقی نمی کند ز کجا کس رسیده است
دارم امید آن که معطر شود ز تو
اشکی که با امید به خاکت چکیده است
تنها امید این دل بی دست و پا توئی
وقتی که از تمامی عالم بریده است
فصل ولادت تو «وفائی» به اشک شوق
بر عرض تهنیت به حضورت رسیده است
سید هاشم وفایی
***************************
مژده ای اهل رضا روی رضا پیدا شد
جلوه ی حسن الهی به فضا پیدا شد
ضعفا روی به گلزار ولایت آرید
که گل روی معین الضعفا پیدا شد
غنچه ی نجمه به دامان سحر گاه شکفت
بوی گل در نفس باد صبا پیدا شد
علوی طلعت او آینه ی حسن خداست
بر همه آینه ی حسن خدا پیدا شد
موسی آن طلعت نادیده که در طور ندید
صبحدم در حرم موسی ما پیدا شد
جلوه ی باطن اسرار نهان را نگرید
به خدا آینه ی غیب نما پیدا شد
جان فشانید که جانان دو عالم آمد
درد آرید که ناگفته دوا پیدا شد
نجمه را نجمه نخوانید خدا می داند
این سپهری است کز او شمس ضحی پیدا شد
به دعا دست بر آرید چرا خاموشید؟
قبله ی حاجت ارباب دعا پیدا شد
چنگ بر چنگ زن آهنگ غریبی بنواز
چه نشستی که غریب الغربا پیدا شد
کعبه ی جان به حرمخانه ی موسی آمد
یا که در مروه ی دل نور صفا پیدا شد
سوره ی فتح بخوانید علی می آید
آیت صبر بیارید رضا پیدا شد
با قضا گوی که مولای قدر می آید
با قدر گوی که سلطان قضا پیدا شد
اهل ایران همه جان از پی ایثار آرید
که ولی نعمت و مولای شما پیدا شد
کیمیایی نظری آمده کز یک نگهش
از درون سیه سنگ طلا شد
اختر برج ولایت چه مبارک سرزد
ماه افلاک ولایت چه بجا پیدا شد
گر چه گفتند که در خوف و رجا باید بود
خوف از خویش برانید رجا پیدا شد
آمد از راه کریمی که به باب کرمش
تاج شاهی به قدمهای گدا پیدا شد
ای ز غم خسته برو غصه به دریا افکن
ای گره بسته بیا عقده گشا پیدا شد
برق رحمت زد و اوراق غضب را سوزاند
قلم عفو پی محو خطا پیدا شد
نقش شیر از نگهش شیر ژیانی گردید
بی عصا معجز موسی و عصا پیدا شد
نه به محشر نه به برزخ نه به میزان نه صراط
این چراغی است که نورش همه جا پیدا شد
لاله ی آرزوی آل محمد رویید
گوهر گمشده ی اهل ولا پیدا شد
تا چو «میثم» به درش دست گدائی نگرفت
کس ندانست در این خانه چه ها پیدا شد
غلامرضا سازگار
***************************
زیر ایوان طلا یت ذکر یا هو میزنم
پیش این گلدسته هاهرلحظه زانو میزنم
.
میکندحیران و مستم صوت این نقاره ها
زین سبب باشدکه هردم من دم ازاو میزنم
.
گر خدا خواهد میان خادمانت جا شوم
صحن قدست رابه دست خویش جارو میزنم
.
من برای خوردن یک لقمه از نذر شما
هر زمان باشد به خدام شما رو میزنم
.
تاکه گیرد دستهایم پنجره فولادتان
زائرانت رابه این سوی و به آن سو میزنم
.
پیرمردی گفت مشهدحج مابیچاره هاست
بعد آن سعی وصفا قدری از این مو میزنم
.
فاطمه یا فاطمه ذکر مدامم در حرم
از برای گوشه چشمت ، دم ز بانو میزنم
اصغر مومنی
***************************
روز ولادت تو غزل آفریده شد
مفعول و فاعلات و فعل آفریده شد
پلکی زدی و معجزه ای را رقم زدی
از برق چشم هات زحل آفریده شد
از شهد غنچه ی لب پر خنده ی شما
در چشمه ی بهشت عسل آفریده شد
عالم به رقص آمد و، از پایکوبی اش
از طوس تا حجاز گسل آفریده شد
سینه به سینه؛ شکرخدا عاشق توایم
این عشق پاک روز ازل آفریده شد
ما از پدر ولای شما ارث می بریم
ایرانیان کشور موسی بن جعفریم
در جشن پایکوبی تنبورهای مست
در بزم می گساری انگورهای مست
نور خدایی تو چه اعجاز کرده است!
هو می کشند دور و برت کورهای مست
شیرینی ولای شما چیز دیگری است!
این را شنیدم از لبِ زنبورهای مست
دارد تمام شهر به دیوار می خورد!
درپیشِ چشم قاصر مأمورهای مست
از این به بعد حرف خدایی نمی زنند
با دیدن جلال تو، منصورهای مست
اذن دخول میکده ورد زبان ما
بوی شراب می دهد امشب دهان ما
وقتی همه به عشق تو پروانه می شوند
پروانه ها کنایه و افسانه می شوند
روح بهارهستی و؛ این بوته های خار
از عطر گام های تو ریحانه می شوند
با دیدن جمال زلیخا کُش شما
یوسف شناس ها همه دیوانه می شوند
شانه به شانه، شاه و گدا در سرایتان
مهمان سفره های کریمانه می شوند
شب ها به عشق باده ی نابت شیوخ شهر
شاگردهای حوزه ی میخانه می شوند
عمری کتاب تزکیه تدریس کرده ای
در شهر طوس میکده تاسیس کرده ای
آن سوی شهر قبه ای از نور دیده ام
صحن و سرای کیست که از دور دیده ام!؟
هوش از سرم پریده و مستانه می دوم
حس می کنم که باغِ پر انگور دیده ام
دیگر چه احتیاج به نعلین و چوب دست!
موسیِ پا برهنه شدم؛ طور دیده ام
مشهد کجا و این دل نا پاک من کجا!؟
خود را شبیه وصله ی ناجور دیده ام
در محضرت جناب سلیمان شهر طوس
بال ملخ به شانه ی یک مور دیده ام
اینجا ندیده ایم گدایی که دلخور است
اینجا فقیرها چه قدر جیبشان پر است
گریه بهانه ای است که عاشق ترم کنی
شاید مرا کبوتر جلد حرم کنی
آقای من! کلاغ به دردت نمی خورد!؟
از راه دورآمده ام باورم کنی
با ذوق وشوق آمده ام حضرت رئوف
فکری به حال رنگِ سیاه پرم کنی
زشتم قبول؛ بچه ی آهو که نیستم
باید نگاه معجزه بر جوهرم کنی
باید تو را به پهلوی زهرا قسم دهم
تا عاقبت به خیرترین نوکرم کنی
مادر سپرده است به دست شما مرا
گفته فقط شما ببری کربلا مرا
وحید قاسمی
***************************
خواستم تا شبی قلم بزنم
خط سرخی به روی غم بزنم
خواستم تا به یاری خورشید
در سیاهی شب قدم بزنم
تا که مخلوط عشق و عقلم را
باز از نو دوباره هم بزنم
مثل هر بار عشق آمد و من
لاجرم حرف از دلم بزنم
حرف دل حرف عشق حرف رضاست
باید از شاه طوس دم بزنم
با دو بال کبوتری وارم
می پرم تا سری حرم بزنم
می پرم تا به ماورا برسم
به حریمی پر از خدا برسم
باز امشب حرم چراغان است
در و دیوار ریسه بندان است
ابرها را ببین که آمده اند
باز وقت نزول باران است
ظاهراً باز کعبه می سازند
قبله گاهی که در خراسان است
آسمان با ستاره و ماهش
در زمین مدینه مهمان است
جبرئیل از بهشت آمده و
روی دستش گلاب و قرآن است
نجمه او را بغل گرفته ببین
لبش امشب چه قدر خندان است
غرق گل بوسه کرد رویش را
می زند شانه باغ مویش را
چون نسیم بهار آمده ای
چه قدر با وقار آمده ای
از تنت بوی یاس می آید
ز کدامین دیار آمده ای؟
گفته بودی مدینه گریه کنند
با دلی بی قرار آمده ای
از دل زائران خسته ی خود
تا بشویی غبار آمده ای
کرده ای پهن دام عشقت را
آخر این جا چه کار آمده ای؟
فکر کردی دلم اسیرت نیست
که به قصد شکار آمده ای
من از اول کبوترت بودم
جلد صحن منورت بودم
هر زمان غصه ای عذابم داد
نام تو بردم و شدم دل شاد
میهمان نه که خانه زاد توام
خاک بوس قدیم گوهر شاد
حرم تو فقط خراسان نیست
دل من هم شده رضا آباد
آمدم تا که حرف هایم را
بزنم با تو، هر چه بادا باد
چشم در چشم حلقه های ضریح
دست در دست پنجره فولاد
با دلی غرق خواهش آمده ام
قسمت می دهم به جان جواد
کربلای مرا هم امضا کن
راه آن را به روی من وا کن
مثل ابری به روی ایرانی
مظهر رحمتی، تو بارانی
غیر رویت کجا طواف کنم؟
که شما کعبه ی فقیرانی
با تو در آسمان رها هستم
بی توام در قفس چو زندانی
حاجتم را نیامده دادی
حرف دل راچه خوب می دانی
مثل هر بار از دو چشمانم
قصه های نگفته می خوانی
موقع مرگ منتظر هستم
مثل آن پیرمرد سلمانی
لحظه ها را برای آمدنت
می شمارم؛ صفای آمدنت
دل من مال توست آقا جان
که به دنبال توست آقا جان
روی آن شاخه های بارورت
میوه ی کال توست آقا جان
یا که در بزمتان عزادار و
یا که خوشحال توست آقاجان
در عزای مصیبت جدت
نخی از شال توست آقا جان
به خدا آرزوی لب هایم
بوسه بر خال توست آقاجان
در دلم ابر ماتم آمده است
باز بوی محرم آمده است
کار دل را دوباره در هم کن
سینه را کربلایی از غم کن
ماه ذیقعده و زیارت تو
باز پابوسی ات نصیبم کن
کمی از اشک خود به چشمم ده
دیدگان مرا پر از نم کن
دلمان را بگیر، دست خودت
فقط آماده ی محرم کن
چایی روضه هایمان را با
کوثر اشک فاطمه دم کن
بهر شب های ماه ماتممان
مجلس روضه ای فراهم کن
این دل تنگم عقده ها دارد
گوییا میل کربلا دارد
محمد بیابانی
بازدیدها: 798