آیه ۹- یخادعون الله والذین امنوا و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون
گزیده تفسیر
خدعه منافقان با خدا یا تعبیرى است مجازى ، یا به لحاظ پندار باطل منافقان است که چنین خدعه اى را ممکن مى پنداشتند و یا مراد از آن، خدعه با رسول خداست و به هر تقدیر، خدعه منافقان با خدا و مومنان ، در واقع، خود فریبى است، زیرا عمل نه تنها از عامل جدا نیست، بلکه مایه کیفر یا پاداش عامل است.
نیرنگ منافقان نیز آتشى است که جز خود آنان را نمى سوزاند. از سوى دیگر خدعه آنان نسبت به مومنان، بر اساس تجسد اعمال، عین خدعه کیفرى خدا نسبت به مومنان ، بر اساس تجسد اعمال، عین خدعه کیفر خدا نسبت به آنان است و چون فهم این معرفت لطیف نصیب منافقان نیست، خداوند مى فرماید: آنان نمى دانند که جز خود کسى را نمى فریبند.
تفسیر
یخادعون: خدعه، مستور ساختن چیزى است که شان آن مشهور بودن است، منافقان با استتار حقیقت خود، در پى فریبکارى هستند و چون در نیرنگى مداوم و مستمرند، از خدعه آنان با فعل مضارع که مفید استمرار است ؛ یاد شده است.
این فعل گرچه از باب مفاعله است ولى به معناى خدعه طرفینى نیست، بلکه از مواردى است که باب مفاعله در فعل یک طرفه به کار مى روند؛ مانند: عاقبت اللص و عافاه الله . در مورد خداوند نیز آمده است: (و هو خادعهم)، (۶۳۷) لیکن درباره مومنین چیزى وارد نشده که آنان هم با منافقان خدعه مى کنند.
یشعرون: شعور از ریشه شعر و به معناى باریک بینى و درک دقیق است و کسى که در نهایت درک دقیق است به منزله کسى است که نه تنها موى باریک را مى بیند، بلکه توان شکافتن و آگاهى از درون آن را داراست و به چنین باریک اندیشى گفته مى شود: موشکافى. نشانه آن که واژه شعور در مورد ادراکهاى ظریف به کار مى رود آن است که آرزوى ادراک مطلب باریک مغفول عنه، به صورت لیت شعرى بازگو مى شود و هرگز در مورد ادراک امر بدیهى، مانند حرارت آتش و برودت یخ، به کار نمى رود. عنوان شاعر نیز به ادراک کننده ظرایف و طرایف، اعم از طارف و نو، یاتلید و کهن به کار گرفته مى شود.
خداى سبحان، عالم به نهان و آشکار هر موجودى است و هیچ صحنه اى ازصحنه هاى جهان هستى براى او غیب نیست: (لا جرم ان الله یعلم ما یسرون و ما یعلنون). (۶۳۸) پس خدعه و پنهان کارى در برابر او ممکن نیست و از این رو تعبیر (یخادعون الله) به معناى خدعه حقیقى نیست.
جمله (و ما یخدعون الا انفسهم) نیز بهترین شاهد بر مجاز بودن تعبیر خدعه در برابر خداست، مگر آن که منافق بر اثر جهل به علم فراگیر خداوند از یک سو و مغرور شدن از ناحیه استدراج و امهال الهى از سوى دیگر، خدعه نسبت به خداوند را ممکن بپندارند و اطلاق چنین عنوانى به لحاظ پندار باطل آنها باشد. پس مراد از خدعه منافقان با خدا و مومنان یا این است که آنها چون خدا و مومنان را نشناخته اند، مى پندارند که ایشان را مى فریبند و یا صورت کار و رفتارشان با خدا و مومنان، صورت کار فریبنده است و یا این که مراد از خدعه با خدا و مومنان، خدعه با رسول خدا و مومنان است، نه خدعه با خدا، زیرا همان گونه که اطاعت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) اطاعت خداست: (من یطع الرسول فقد اطاع الله) (۶۳۹) و بیعت با آن حضرت (صلى الله علیه وآله) بیعت با خداست: (ان الذین یبایعونک انما یبایون الله)، (۶۴۰) نیرنگ با آن حضرت (صلى الله علیه وآله) نیز نیرنگ با خداست.
نیرنگ منافقان با مومنان همان است که در آیات بعد تبیین شده است: (واذا لقوا الذین قالوا امنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مسهزون). (۶۴۱)
خود فریبى منافقان
نیرنگ منافقان با خدا و مومنان خود فریبى است و سر آن این است که عمل آدمى، نیک باشد یا بد، همواره زنده است و از بین نمى رود و هر موجودى در نظام على و معلولى جهان به مبدئى مرتبط است، و مبدا و تکیه گاه عمل انسانى چیزى جز جان عامل نیست. پس عمل هر کسى هرگز از عامل خود جدا نیست: (ان احسنتم احسنتم لا نفسکم و ان اساتم فلها) (۶۴۲) و عامل، متن عمل خود را مشاهده مى کند: (و ان سعیه سوف یرى) (۶۴۳) و جزاى او عین همین عمل است، نه اثرى که بر آن مترتب شود، چنانکه تصرف غاصبانه در مال یتیم عین آتش خوارى است: (ان الذین یاکلون اموال الیتامى ظلما انما یاکلون فى بطونهم نارا). (۶۴۴)
بنابراین، آسیبى که از تبهکارى انسان گنهکار به دیگران مى رسد در حد بوى کنیف بدبویى است که شخصى در سراى خود احداث کرده و شامه رهگذر را مى آزارد و خیرى که از نیکوکارى انسان وارسته به غیر او سرایت مى کند همانند بوى خوش گلهایى است که شخصى در گلستان خود مى پروراند و مشام رهگذران را مى نوازد وگرنه آسیب کنیف متعفن و خیر گلستان معطر در اصل براى صاحبان آن است، نه دیگران.
بر این اساس، خدعه و نیرنگ منافقان جز خود آنان، کسى را نمى آزارد و آسیبى که از خدعه آنان به دیگران مى رسد بیش از اثر بوى بد کنیف درون خانه، براى رهگذر بیرون نیست، منافق، با خدعه، کنیف بدبویى در درون خود حفر مى کند و همواره از آن در رنج است و آسیبى که از او کنیف درون خود مى بیند هرگز با آنچه به مشام دیگران مى رسد قابل سنجش نیست. از این رو در آیه مورد بحث به لسان حصر مى فرماید: آنان جز خود را نمى فریبد و این همان خدعه کیفرى خداى سبحان است: (ان المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم). (۶۴۵)
پس منافق در واقع خود را مى فریبد، چنانکه مکر مکار فقط دامنگیر خود اوست: (ولا یحیق المکر السیى الا باهله) (۶۴۶) و خیانت خائنان فقط متوجه جان پلید خود آنان است: (و لا تجادل عن الذین یختانون انفسهم). (۶۴۷)
خود فریبى ناخودآگاه
سر این که در این آیه کریمه خداى سبحان مى فرماید: منافقان نمى دانند که جز خود کسى را نمى فریبند، این است که این گونه معارف، بسیار دقیق و باریک است و هر کس توان و توفیق فهم آن را نمى یابد.
قرآن کریم در آیاتى چند، ارتباط و پیوند عمل و عامل را به خوبى تبیین مى کند و حاصل آن، چنانکه گذشت، این است که عمل اختصاص وجودى به عامل خود دارد و هرگز از آن جدا نیست. پس اگر عمل نیک باشد مایه کرامت انسان نیکوکار است و اگر عمل بد باشد پایه عذاب انسان تبهکار است. بنابراین، منافق آنگاه که به فکر خدعه دیگران و نفاق مى افتد، به نابودى حقیقت انسانى خود پرداخته است و از سوى دیگر، مکر و خدعه او نسبت به مومنان بر اساس تجسد اعمال، عین خدعه کیفرى خداى سبحان نیست و به اوست: (و هو خادعهم)؛ (۶۴۸) زیرا خدعه از صفات فعل خداوند است و از مقام فعل او انتزاع مى شود، نه مقام ذات خدا، هنگامى که منافق به خدعه با مومنان مى پردازد، خداوند به عنوان کیفر، او را به حال خود وا مى گذارد تا نسبت به مومنان خدعه کند و همین خدعه او نسبت به مومنان، خدعه کیفرى خداوند نسبت به منافق فریبکار خواهد بود.
حاصل این که، خدعه منافقان نسبت به اهل ایمان، هم عین خدعه آنان نسبت به خودشان است: (و ما یخدعون الا انفسهم) و هم عین خدعه کیفرى خداوند نسبت به آنان: (و هو خادعهم) و این همان معرفت لطیفى است که منافقان کوردل از فهم آن ناتوانند: (و ما یشعرون).
لطایف و اشارات
۱- پرده ستبر مکر، حجاب جان منافقان
مکر منافقان پرده ستبرى است که از هر سو بر مجارى ادراکى آنان احاطه دارد و آنها را در تاریکى فرو برده، مانع بصیرتشان مى شود. از این رو قرآن کریم از بازگشت مکر مکار به خود او، به (یحیق) که به معناى یحیط که به معناى یحیط (احاطه مى کند) است، تعبیر مى کند و بدین حقیقت اشاره دارد که آنان با سوء اختیار خود در دام نیرنگها و سیئات عمل خود افتاده، در درکات آن سقوط مى کنند.
در مقابل، حسنات مومنان همچون نردبانى است که ایشان را بالا برده، برجسته مى کند.
بر اساس، همان طور که قبلا بین شد، از هدایت مومنان با حرف على یاد مى شود: (اولئک على هدى من ربهم) (۶۴۹) و از گمراهى تبهکاران با حرفى فى: (ذهب الله بنورکم و ترکهم فى ظلمات لا یبصرون)، (۶۵۰) (والذین کذبوا بایاتنا صم وبکم فى الظلمات) (۶۵۱)
۲- خودگرایى و خود فروشى منافقان
قرآن کریم گاهى از خودگرایى تبهکاران سخن مى گوید: (وطائفه قد اهمتهم انفسهم) (۶۵۲) سر این دوگانگى در تعبیر آن است که انسان موجودى تک بعدى نیست تا مانند حیوان فقط با شهوت و غضب یا مانند فرشته تنها با تسبیح و تقدیس حیاتش تداوم یابد، بلکه او هم داراى قواى طبیعى و حیوانى و هم داراى قواى روحانى و الهى است که از اولى به نفس (۶۵۳) و از دومى به عقل تعبیر مى شود و همواره در درون او بین دو جناح عقل و نفس درگیرى است.
عقل و نفس، دو مرتبه از مراتب حقیقت آدمى است. تبهکاران و منافقان که خود الهى خویش را فراموش کرده اند، تنها به فکر خود حیوانى خویش هستند و محصول مشئوم آن، درنده خویى آنان است. پس آنچه بر منافقان حاکم شهوت و غضب است و عقل آدمى اسیر هواى نفس آنهاست: و کم من عقل اسیر تحت هوى امیر. (۶۵۴) او خود الهى و حقیقت انسانیش را زنده به گور کرده است و از این رو هم پایه حیوان بلکه فروتر از آن است: (ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا). (۶۵۵) آنچه در جریان مکر و خدعه منافقان و بر اثر خدعه آنها آسیب مى بیند خود الهى آنان است: (و ما یخدعون الا انفسهم).
۳- راه پیروزى در جنگ عقل و نفس
در جنگ عقل و نفس، راه پیروزى عقل بر نفس فکر، ذکر و شکر و راه پیروزى نفس بر عقل مکر، ذهول و کفران نعمت است و شیوه تهاجم نفس بر عقل این است که ابتدا وى را وسوسه مى کند: (ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفس) (۶۵۶) و سپس باطل را آراسته، در چشم انسان زیبا جلوه مى دهد: (بل سولت لکم انفسکم امرا) (۶۵۷) تا آن جا که انسان فریفته نفس، سیئات خود را حسنات مى پندارد: (وهم یحسبون انهم یحسنون صنعا). (۶۵۸)
در جنگ درون که راه فرار و سازش بسته است، نتیجه درگیرى و جهاد اکبر، یا پیروزى است یا اسارت یا شهادت، و از این رو نتیجه جهاد اکبر در اولیاى خدا پیروزى عقل است ؛ و در کافران، منافقان و مومنان فاسق، اسارت عقل، و در مومنان متوسط عادل، شهادت عقل، یعنى، انسان مومن متوسط تا آخر عمر در معرکه جهاد اکبر بین زد و خورد به سر مى برد؛ نه اسیر مى شود و نه امیر و در همین حال مى میرد. چنین مرگى در جهاد اکبر که نه اسیر مى شود و نه امیر و در همیمن حال مى میرد. چنین مرگى در جهاد اکبر که نه به برخى از تعبیرهاى روایى که مرگ مومن در بستر را شهادت خواهد بود، و شاید برخى از تعبیرهاى روایى که مرگ مومن در بستر را شهادت مى داند ناظر به همین معنا باشد. منهال قصاب به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: براى من دعا کنید تا خداوند شهادت را روزى من کند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: ان المومنین شهید، آنگاه آیه (والذین امنوا بالله و رسله اولئک هم الصدیقون والشهداء عند ربهم) (۶۵۹) را تلاوت فرمود. (۶۶۰)
غنیمت جنگ بیرونى و ظاهرى، سلاح و مال است و غنیمت جنگ درونى و باطنى براى رزمنده پیروز، اسارت شیطان و ابراز اغواى او، یعنى نفس اماره است و شیطان اسیر عقل، دیگر توان اغوا ندارد.
۴- خطر نیرنگ با مومنان
نیرنگ با مومنان به قدرى خطیر است که در این آیه کریمه در کنار نیرنگ با خدا از آن یاد شده است ؛ مانند سفارش به ارحام که بر اثر اهمیت و جایگاه والاى آن، در کنار سفارش به تقواى الهى ذکر شده است: (اتقواالله الذى تساءلون به والارحام). (۶۶۱)
۵- نیرنگ منافقان با کافران
گرچه باطن نفاق کفر است و منافق باطنا کافر است، لیکن بر اثر ضعف روحى و خود باختگى و چند شخصیتى کاذب هنگام نیازمندى کافران به کمک، منافق از مساعدت با کافران دریغ مى ورزد، گرچه به آنها وعده کمک داده باشد: (الم تر الى الذین نافقوا یقولون لاخونهم الذین کفروا من اهل الکتاب لئن اخرجتم لنخرجن معکم و لا نطیع فیکم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرکم والله یشهد انهم لکاذبون # لئن اخرجوا لا یخرجون معهم ولئن قوتلوا لا نیصرونهم و لئن نصروهم لیولن الادبار ثم لا ینصرون) (۶۶۲) از این دو آیه کاملا استفاده مى شود که منافقان با برادران هم کیش خود، یعنى کافران خداع و ختال دارند و از راستگویى با آنها نیز مضایقه مى کنند؛ زیرا ویژگى تذبذب روح پلید، همین است.
بحث روایى
۱- رابطه نفاق، ریا و شرک
– عن الصادق (علیه السلام): لا تراء بعملک من لا یحیى و لا یمیت و لا یغنى عنک شیئا. والریاء شجره لا تثمر الا الشرک الخفى واصلها النفاق یقال للمرائى عند المیزان: خذ ثوابک ممن عملت له ممن اشرکته معى فانظر من تدعو و من ترجو و من تخاف ؟ و اعلم انک لا تقدر على اخفاء شى ء من باطنک علیه و تصیر مخدوعا. قال الله عزوجل: (یخادعون الله و الذین امنوا و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون (۶۶۳)
اشاره: نفاق مصداقى از شرک است و تا اصل شرک در نهان کسى پدید نیاید، فتنه نفاق از او سر نمى زند، چنانکه عمل منافقانه زمینه شدت شرک را فراهم مى کند. از این رو گفته مى شود: ریا که اصل آن نفاق است درختى است که جز شرک میوه دیگرى ندارد و چون باطن منافق، ظاهر مى شود و از طرف دیگر، از غیر خدا کارى ساخته نیست، از این رو منافق ریاکار فریب خود را خورده، لیکن به آن آگاه نبوده است .
۲- ریا شرک است
– ان رسول الله (صلى الله علیه وآله) سئل: فیما النجاه غدا؟ قال: انما النجاه فى ان لاتخادعوا الله فیخدعکم فانه من یخادع الله یخدعه و یخلع منه الایمان و نفسه یخدع لو یشعر. فقیل له: و کیف یخادع الله ؟ قال: یعمل بما امر الله به ثم یرید به غیره فاتقوا الله واجتنبواالریاء فانه شرک بالله (۶۶۴)
اشاره: براى ریا و نفاق و همچنین براى کفر، شرک و الحاد علل و اسبابى است که به مناسبت، در تفسیر آیات متنوع بازگو مى شود. یکى از علل مستور نفاق و مانند آن این است که انسان غافل یا جاهل، نمى داند خداوند از همه اعمال جوانح و جوارح آدمى آگاه است و تدبیر همه امور آفرینش بدون واسطه یا با واسطه به مشیئت و قدرت اوست: (… ولکن ظننتم ان الله لا یعلم کثیرا مما تعملون). (۶۶۵) از این رو چنین انسان غافل یا جاهلى به غیر خداوند تکیه مى کند. اگر خداوند از برخى امور آگاه نباشد، قهرا به اداره و تدبیر آن نیز نمى پردازد.
اما سر ناآگاهى منافق ریاکار از بازگشت خدعه او به خودش آن است که خدعه و مکر او معلوم و مشهود خداست. از این قبل از این که مکر او به چیزى یا کسى اصابت کند، خداوند مى تواند هما را به زیان وى تمام کند.
آیه شریفه (وقد مکروا مکرهم و عندالله مکرهم و ان کان مکرهم لتزول منه الجبال) (۶۶۶) مى تواند برخى از مطالب یاد شده را بیان کند. همان طور که جهل به علم مطلق خداوند و ذهول از حضور احاطى وى به باطن و ظاهر، زمینه نفاق ، ریا و مانند آن را فراهم مى کند، غفلت از قدرت مطلق الهى و جهل به نامحدود بودن اقتدار وى وسیله استکبار را مهیا مى سازد: (فاما عاد فاستکبروا فى الارض بغیر الحق وقالوا من اشد منا قوه او لم یروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوه و کانوا بایاتنا یجحدون) (۶۶۷) در حقیقت منشا هر گناه، سلطه هوا بر عقل است که یا سبب جهل انسان به علم مطلق خداوند است یا وسیله غفلت او از قدرت نامحدود الهى. گاهى نیز علم و قدرت مطلق خداوند معلوم انسان است، لیکن سلطه هوس بر عقل نمى گذارد چنین علمى اثر کند و مانع گناه گردد.
بازدیدها: 320