تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلدسوم،سوره بقره،آیه ۳۲

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلدسوم،سوره بقره،آیه ۳۲

این منصب، و در واقع به علم و حکمت خداوند در جعل این مقام براى آدم و عدم جعل آدم و عدم جعل آن براى خودشان، پى بردند، در این آیه، هم در ابتداى محاوره، سخن از تنزیه دارند: سبحانک و هم در انتهاى آن سخن از تحمید: انک انت العلیم الحکیم و در مجموع، هم به علم و حکمت و منزه بودن خداوند از عیب اعتراف مى کنند و هم با تعبیر لا علم لنا الا ما علمتنا به عجز خویش اقرار مى کنند.

آیه ۳۲- قالوا سبحنک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم

گزیده تفسیر 

این منصب، و در واقع به علم و حکمت خداوند در جعل این مقام براى آدم و عدم جعل آدم و عدم جعل آن براى خودشان، پى بردند، در این آیه، هم در ابتداى محاوره، سخن از تنزیه دارند: سبحانک و هم در انتهاى آن سخن از تحمید: انک انت العلیم الحکیم و در مجموع، هم به علم و حکمت و منزه بودن خداوند از عیب اعتراف مى کنند و هم با تعبیر لا علم لنا الا ما علمتنا به عجز خویش اقرار مى کنند.

تفسیر 

قالوا: مقتضاى نظم ادبى در نقل گفتمان آن است که حرف عطف ذکر نشود. از این رو قالوا بودن حرف عطف ذکر شد؛ چنان که در قالوا اتجعل فیها و همچنین در موارد آینده حرف عطف ذکر نشد و نمى شود.

سبحانک : کلمه سبحان ، که آیه فوق اولین مورد استعمال آن است، در نزد خلیل و سیبویه مصدر و مفعول مطلق براى نسبح مقدر است ؛ یعنى نسبحک تسبیحا. (۴۹۶)

این نظر را ادیب نیشابورى، صاحب شرح نظام نیز پذیرفته، مى گوید: سبحان مصدر و غیر منصرف است. نصبش بنابر مصدریت است و فعلش وجوبا حذف مى شود و در صورتى که غیر مضاف استعمال شود علم براى تسبیح است ؛ زیرا علمیت چنان که در اعیان جریان دارد در معانى نیز جارى است. (۴۹۷)

البته بعضى آن را به طور مطلق علم براى تسبیح مى دانند و نیز گفته اند:

استعمال این کلمه به صورت مضاف است و استعمال آن به صورت غیر منصاف، شاذ است و غیر منصرف بودنش بر اثر دو عامل تعریف و الف و نون زاید است. (۴۹۸)

تذکر: چون سبح به معناى جرى و اشتغال است :ان لک فى النهار سبحا طویلا ، (۴۹۹) گویا مسبح، در تنزیه خدا، جریان و اشتغال دارد.

تناسب آیات  

پس از جواب تفصیلى و عملى خداوند (از سوال فرشتگان درباره خلافت آدم ) از طریق تعلیم اسماء به آدم و سپس عرضه آنها بر فرشتگان، و پس از آن که فرشتگان به قابلیت و استعداد آدم براى منصب خلافت و به جهل و عجز و عدم شایستگى خودشان براى این منصب و در واقع به علم و حکمت خداوند در جعل خلافت براى آدم و عدم جعل آن براى خودشان، پى بردند و فهمیدند که حتى توان گزارش از اسماء را بدون انباى آدم ندارند عرضه داشتند: تو منزهى ! ما چیزى جز آنچه تو به ما تعلیم داده اى نمى دانیم. تو دانا و حکیمى .

مورد تنزیه فرشتگان  

با توجه به این که سبحانک تنزیه خداوند از عیب و نقص است این سوال مطرح مى شود: آن نقصى که در این مورد، خداوند از آن تنزیه شده چیست ؟ به بیان دگیر، مشخصا منزه منه چیست ؟

در جواب ممکن است گفته شود مورد تنزیه، ترجیح مرجوح بر راجح و ترجیح یکى از دو متساوى بر دیگرى و تبعیض نارواست ؛ زیرا فرشتگان پس از استنباى خداوند و روشن شدن شایستگى آدم و عدم توان و استعدادشان، پى بردند که عدم تعلیم اسماء به آنان از باب منع فیض نبود؛ بلکه براى آن بود که آنان توان چنین را نداشتند و مستعد براى شاگردى بى واسطه خداوند نبودند. سبحانک یعنى تو از بخل ورزى و از عدم اعطاى خلافت یا علم در موردى که توان و قابلیت آن وجود دارد منزهى.

این احتمال نیز وجود دارد که منزه منه عالم شدن فرشتگان به غیب (اسماء) بدون تعلیم خداوند باشد؛ یعنى از این که بدون تعلیم تو، ما علم به اسماء پیدا کنیم منزهى (۵۰۰) موید این احتمال، جمله بعد است که مى گوید: ما تنها به چیزى علم داریم که تو به ما تعلیم کردى.

نیز، احتمال دارد که منزه منه کار بدون حکمت باشد؛ یعنى پس از آن که با استنباى خداوند به حکمت خداوند در جعل خلافت براى آدم، پى بردند عرض کردند: تو از عمل بى دلیل و غیر حکیمانه منزهى (۵۰۱) موید این احتمال نیز تعبیر به انت العلیم الحکیم در ذیل آیه است.

سیره فرشته در تسبیح  

در بحث اعتراضى بودن و یا نبودن استفهام در اتجعل فیها… از برخى مفسران (۵۰۲) گذشت که کثرت تاکیدها در این آیه (۵۰۳) نشان انکارى و اعتراضى بودن سوال فرشتگان است و چون چیزى از آنان سر زد که ترک آن اولى بود از این رو با همه این تاکیدها در ثنا و ستایش خداوند، در مقام تداراک بر آمدند.

لیکن چنان که گذشت نه استخبار قبلى با استنکار همراه بود و نه ثنا و تنزیه کنونى سند تدارک است ؛ زیرا سیره و سریره فرشته، تقدسى الهى و تسبیح هماهنگ با ثناست.

تذکر: سر تفاوت اعلام خدا که به صورت اسم مفید ثبات و استمرار، بیان شد: انى جاعل ، و استعلام فرشتگان که به صورت فعل اتجعل ارائه شد آن است که آنان از حکمت اصل جعل خلیفه سوال کردند و انقطاع یا دوام براى آنها مطرح نبود. از این رو به صورت فعل بیان داشتند.

ادب فرشتگان در تکلم با خداوند  

چنان که در آیه خلافت، ذیل جمله و نحن نسبح بحمدک… اشاره شد، از ادب فرشتگان با خداوند این است که سخن خود را با تسبیح شروع مى کنند و با تسبیح و تقدیس و تحمید نیز، پایان مى دهند و در میان چنین آغاز و انجامى مطلب خویش را عرضه مى دارند و این ادبى است که انبیا، نیز از آن برخوردار بودند؛ موساى کلیم عرض مى کند: سبحانک تبت الیک (۵۰۴) و حضرت یونس تیز مى گوید:لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین . (۵۰۵)

در آیه محل بحث، فرشتگان، هم در ابتداى محاوره سخن از تنزیه دارند: سبحانک… و هم در انتهاى آن سخن از تحمید: انک انت العلیم الحکیم و در مجموع، هم به علم و حکمت و منزه بودن خداوند از عیب و نقص اعتراف مى کنند و هم با جمله لا علم لنا الا ما علمتنا به عجز خویش، اقرار مى کنند.

جمله قالوا سبحانک لا علم لنا… خبرى است و گذشته از پیام اصلى خود، با انگیزه مخصوص ادا شده و در تعیین آن انگیزه، اختلاف راه یافته است. گروهى که منکر عصمت فرشتگانند، اظهار ندامت و توبه از گذشته را انگیزه آن پنداشته اند، لیکن محققان که عصمت فرشتگان را پذیرفته اند بر این نظرند که انگیزه آن اظهار عجز و تادب در ساحت الهى است و این هدف را با رعایت جهات فراوانى از نکات ادبى تادیه کردند؛ زیرا اولا، تنزیه را در طلیعه کلام از یاد نبردند. ثانیا، اعتراف به عجز و جهل کردند. ثالثا، هرگونه علم و تعلیم را به خداوند اسناد دادند. رابعا، حکمت را منحصر در خدا دانستند.

خامسا، علم را بر حکمت مقدم داشتند؛ چنان که در قرآن کریم معمولا علم مقدم بر حکمت یاد مى شود؛ زیرا اتصاف علیم به حکیم از سنخ اتصاف خطیب به مصقع و شاعر به مفلق ؛ یعنى از قبیل به حکیم از سنخ اتصاف خطیب به مصقع و شاعر به مفلق ؛ یعنى از قبیل ذکر خاص بعد از عام است. سادسا، بهره علمى خود را اندک دانستند؛ زیرا ظاهر… الا ما علمتنا قلت و کمى دانش است که از کلمه ما در این گونه موارد استظهار مى شود. سابعا، خداوند را معلم دانستند و او را مدارس ‍ تلقى نکردند که ادب دیگرى است ؛ زیرا بین تعلیم و تدریس فرق است. حتى به گفته فخر رازى اگر چیزى براى معلمین وصیت شود شامل مدرس ‍ نخواهد شد. (۵۰۶)

لطایف و اشارات 

۱- نشانه رسوخ در علم  

مطابق بیان امیر مومنان على علیه السلام اعتراف به عجز از رسیدن به چیزهایى که مکتوم مانده، خود علم به حساب مى آید و بحث نکردن و ترک تعمق و تفکر در کنه آن، رسوخ در علم شمرده مى شود؛ چنان که اقرار اجمالى به حقانیت همه آنچه از غیب، بر انسان محجوب شده موجب مى شود که براى گشودن درهاى مسدود از علم، اقدام نابجایى نکند:واعلم ان الراسخین فى العلم هم الذین اغناهم عن اقتحام السدد امضروبه دون الغیوب الاقرار بجمله ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب. فمدح الله تعالى اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علما وسمى ترکهم التعمق فیما لم یکلفهم البحث عن کنهه رسوخا. (۵۰۷)

از آیه محل بحث بر مى آید که فرشتگان درجه وجودى و موقعیت خود را شناختند و ظرفیت خود را فهمیدند و معترف شدند که بسیارى از چیزها بر آنها مکتوم شده و آنان از ادراک و فهم آن عاجزند و این دلیل بر راسخیت آنان در علم و انشان کمال آنان است.

۲- امکان افزایش علم در فرشتگان  

ممکن است گفته شود مستفاد از لا علم لنا الا ما علمتنا در آیه محل بحث و همچنین آیه و ما منا الا له له مقام معلوم (۵۰۸) این است که هر یک از فرشتگان درجه اى معین دارند که از آن بالاتر نمى روند و به بیان دیگر، بدء و حشرشان یکى است و همانند نفس انسانى نیستند تا جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء و داراى تکامل و حرکت باشند.

لیکن مى توان در پاسخ گفت احتمال دارد چنان که روح انسان، در عین تجرد، بر اثر تعلق تدبیرى به بدن، افزایش علم برایش ممکن است، فرشتگان نیز در عین تجرد نفسانى، چون مدبرات آسمان ها و زمین و به منزله ارواح آسمان ها و زمین هستند، راه براى فراگیرى علوم جدید براى آنان نیز باز است و به بیان دیگر، احتمال دارد دست کم بعضى از فرشتگان از تجرد نفسى (در برابر تجرد عقلى ) برخورد باشند؛ یعنى همانند روح انسان، داراى قوه اى باشند که از طریق ابزار بدن (که عبارت از همان آسمان و زمین و یا بدن خاص خود آنان است ) به فعلیت مى رسد.

تذکر:

۱- آنچه از افزایش و کاهش مصون است موجود مجرد تا عقلى است که از هر گونه قوه، منزه است و تطبیق آن بر هر فرشته اى نیازمند به برهان است.

۲- از طرفى تکامل، منحصر در موجود مرکب از نفس و بدن نیست، بلکه معیار تکامل پذیرى، صحابت قوه و عدم تجرد تام عقلى است، هر چند آن موجود داراى بدن نباشد.

اما جمله لا علم لنا الا ما علمتنا ملازمه اى با افزایش نیافتن علم هر چند از جانب خداوند ندارد، بلکه تنها ذاتى بودن علم فرشتگان را نفى مى کند و اما آیه و ما منا الا له مقام معلوم (۵۰۹) اولا، ممکن است مربوط به هم فرشتگان نباشد. ثانیا، مقصود از مقام معلوم، ماموریت معلوم و مشخص هر یک از فرشتگانه باشد؛ یعنى هر یک از ما وظیفه و ماموریتى ویژه عهده داریم.

ثالثا، ممکن است همان مقام معلوم، درجاتى داشته باشد که برخى فرشتگان نه، همه آن درجات را تحصیل کنند؛ یعنى در عین حال که تکامل و رشد فرشتگان از سقف معلومى برخوردار است در مادون آن سقف، امکان رشد از درجات پایین به درجات بالاتر فراهم باشد.

۳- اختصاص علم بى واسطه به صادر نخستین  

چگونه تعلم اسماء به آدم امتیازى براى او به حساب آمد، با آن که اگر به فرشتگان نیز تعلیم مى شد آنان نیز همانند آدم، از اسماء آگاه مى شدند؟ چگونه آدم که از خود چیزى نمى دانست خلیفه الله شد، ولى فرشتگان نشدند؟

این اشکال با اندک تفاوت، در مبحث لطایف و اشارات آیه قبل مطرح و به تفصیل از آن پاسخ داده شد. (۵۱۰) اجمال پاسخ مزبور این است : علم به اسماء علم لدنى و بى واسطه خداوند است و چنین علمى به موجود کاملى مى رسد که بین او و خداوند واسطه و حجابى مى فهمند و چه از نظر ترتیب اسماء و صفات و تجلیات گوناگون که عارفان مى بینند) تنها انسان کامل است.

انسان کامل مجلاى اتم و اولین مجلاست و فرشته دومین مجلا. انسان کامل اولین آینه و فرشتگان دومى آینه براى تابش نور السموات والارض (۵۱۱) هستند.

حاصل این که، انسان کامل معلم فرشتگان و خلیفه بى واسطه خداوند است و فرشتگان شاگردان انسان کامل و خلیفه با واسطه خداوند هستند؛ یعنى شاگردانى هستند که علوم و معارف حقایق عالم را از واسطه و معلمشان که انسان کامل است دریافت مى کنند. به بیان دیگر، با توجه به این که فرشتگان از درجه وجودى پایین ترى برخوردارند امکان ندارد حقایق اسماء را بى واسطه از خداوند دریافت کنند و خلیفه بلا فصل خداوند شوند تا اشکال شود که اگر خداوند به آنان نیز مى آموخت خلیفه الله مى شدند.

۴- اعتراف به جهل  

قرطبى از ابن هرمز نقل مى کند که شایسته است عالم، جمله لا ادرى را براى هم صحبت هاى خود به ارث بگذارد تا چنین میراث فرهنگى در دست آن باشد و مطلبى را که از آنان پرسیدند و آگاه نبودند، بگویند: لا ادرى . هیثم بن جمیل مى گویگد: مالک بن انس را شاهد بودم که ۴۸ مساله از او پرسیدند و او درباره ۳۲ مساله گفت : نمى دانم… منشا ترک لا ادرى ریاست طلبى و عدم رعایت انصاف در علم است و کسى که اهل انصاف نباشد اهل فهم و تفهم نیست. (۵۱۲)

قرطبى نقل مى کند: مردى از حضرت على علیه السلام مطلبى پرسید. آن حضرت درباره آن، سخن گفت : آن مرد گفت یا امیرالمومنین این طور نیست، لیکن این چنین است. حضرت على علیه السلام فرمود: تو به صواب سخن گفتى و من به خطا و بالاتر از هر عالمى، علیم دیگرى است.(۵۱۳)

تذکر: گرچه علم ممکن نسبت به علم خداى سبحان محدود است، لیکن صاحب مقام برین سلونى قبل ان تفقدونى (۵۱۴) از این گونه مطالب منزه است.

بازدیدها: 167

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *