آیه ۶۰- و اذ استسقى موسى لقومه فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثتتاعشره عینا قد علم کلّ اناس مّشربهم کلوا و اشربوا من رزق اللّه ولا تعثوا فى الارض مفسدین
گزیده تفسیر
بنى اسرائیل در مسیر حرکت در سرزمین تیه و بیابان سینا، ماءمور شدند در قریه و مکانى خاص استقرار یافته و مدتى در آن جا سکنا گزینند. از آن جا که آب محدود یک آبادى براى تاءمین نیازهاى مختلف جمعیت کثیر کافى نبود، بنى اسرائیل به کم آبى دچار شدند و به حضرت موسى علیه السلام شکایت بردند. در خواست سیراب کردن، از سوى بنى اسرائیل به کلیم اللّه ارائه شد و آنگاه از طرف آن حضرت به حضور خداى سبحان معروض شد و چون استسقاى وى جنبه عبادى داشت و همراه با کرامت بود خداوند آن را فقط به او اسناد داد و دعاى موسى کلیم با نزول وحى الهى مستجاب شد.
گواه این که استسقاى بنى اسرائیل و شکافته شدن سنگ با زدن عصا، در بیابان و پیش از ورود به قریه معهود بوده این است که اولا، آن قریه آباد بوده و از آب آشامیدنى برخوردار بوده است و ثانیا، امر کلوا در ادامه آیه، که در کنار و اشربوا آمده، ناظر به منّ و سلوى است که در بیابان نصیب بنى اسرائیل مى شد.
به سبب حس گرایى بنى اسرائیل و نیز براى بستن همه راه هاى بهانه و تمام کردن حجت بر آنان، از میان راه هاى معنوى نیل به آب، راه معجزه، یعنى زدن عصا به سنگ انتخاب شد که تاثیر آن بیش از علل و عوامل دیگر است.
شکافتن سنگ آن هم از طریق زدن عصا و خارج ساختن دوازده چشمه از آن، امرى عظیم و شگفت انگیز و از بزرگ ترین نشانه هاى قدرت خداى سبحان و صدق دعوى نبوت حضرت موسى علیه السلام و یکى از نعمت هاى خداوند بر بنى اسرائیل است.
سنگ مزبور کوچک و قابل حمل نبوده بلکه تخته سنگى معین و منصوب در مکانى خاص بوده است که ظرفیت به وجود آمدن دوازده آبشخور جدا از هم را داشت. این سنگ با همان عصاى معروف که به اژدها نقل تبدیل مى شد و موساى کلیم با آن دریا را شکافت، شکافته شد و آب از آن جوشید. آنگاه دوازده آبشخور جدا از هم به وجود آمد که هر کدام در جهتى خاص و داراى نشانه اى ویژه بود، به گونه اى که هر یک از گروههاى دوازده گانه جایگاه مخصوص خود را مى شناخت و هر مشربى به اندازه اى وسعت داشت که مى توانست جمعیت زیاد اسباط (شش صد هزار نفر) را به راحتى سیراب کند.
بنى اسرائیل در این حال، هم از منّ و سلوى برخوردار بودند، هم استقرار نسبى یافتند. با جوشیدن دوازده چشمه نیز، مشکل بى آبى یا کم آبى آنها حل شده و هم با تقسیم بندى چشمه ها به عدد اسباط بهانه اى براى تنازع و اختلاف نداشتند ؛ از این رو خطاب شد که از زرق خدا، یعنى منّ و سلوى و آب چشمه ها، بخورید و بیاشامید و با هم درگیر نشوید و در زمین فساد نکنید و نعمت الهى مایه طغیان شما نشود. این خطاب، تصویرى از عیش رفیه قوم یهود و ترسیم کننده تحول خاصى است که پس از نعمت براى آنان پدید آمد.
خداى سبحان یهود را، که از نهایت رحمت، نعمت و وسعت عیش بهره مند شدند از هر گونه فساد، که بارزترین مصداق آن، اختلافات و درگیرى هاى فردى یا قومى و قبیله اى است، بر حذر داشت و آنان را از تبدیل شکر نعمت به کفران ان نهى فرمود. شکر این نعمت وسیع آن است که هرگز فساد نکنید و الگوى دیگران در فساد نشده، فساد را در زمین نشر ندهید.
تفسیر
الحجر: برخى مفسران الف و لام درالحجر را براى عهد و برخى جنس دانسته اند. شیخ طوسى (۱۳۹۶) و به تبع او طبرسى (۱۳۹۷) عهد بودن آن را اختیار کردند که قول ابن عباس است و با دو روایت از امام باقرعلیه السلام که فرموده است: نزلت ثلاثه اءحجار من الجنه: حجر مقام ابراهیم و حجر بنى اسرائیل و الحجر الاسود(۱۳۹۸)،اذا خرج القائم من مکّه ینادى منادیه اءلا لایحملنّ اءحد طعاما ولا شربا و حمل معه حجر موسى بن عمران و هو وقر بعیر ولا ینزل منزلا الا انفجرت عنه عیون فمن کان جائعا شبع و من کان ظمآنا روى و رویت دوابّهم حتى ینزلوا النجف من ظهر الکوفه (۱۳۹۹) مطابقت دارد؛ چون این دو روایت نشان مى دهد که سنگ مزبور حجر خاص و معهودى بوده است.
البته این دو روایت با آنچه از سیاق آیه مورد بحث استظهار مى شود، منافات دارد؛ زیرا ظاهر سیاق آیه این است که جوشش اب مربوط به تخته سنگ معیّنى بوده که در مکان خاصّى نصب شده بود و مکان مزبور ظرفیّت به وجود آمدن دوازده آبشخور جدا از هم را داشت.
ممکن است در ظهور آیه در عهد به معناى سنگ بهشتى تاءمل کرد. معهود بودن گاهى با تعبیرى مشابه تعبیر هذه القریه به دست مى آید و زمانى بین متکلم و مخاطب مورد محاوره قبلى بوده است، و مانند آن. سنگى که منشاء جوشش چشمه ها شد، حجر معیّن خارجى است که بعدا معهود شد و اگر در روایات مربوط به عصر ظهور ولى عصر(عج ) امده باشد، دلیل معهودیّت بعد از وقوع است، نه قبل از آن.
در صورت قبول معهود بودن حجر، اثبات سایر خصوصیاتى که براى آن نقل شده، دلیل معتبرى مى طلبد. برخى از آن ویژگى ها عبارت است از:
۱- سنگى بود مربع شکل به بزرگى سر آدمى.(۱۴۰۰)
۲- حضرت موسى هنگام شستشوى بدن، جامه خویش را بر آن مى نهاد.
۳- حضرت موسى در بین راه آن را دید و سنگ با او به سخن درآمد که: مرا بردار که براى تو و اصحاب تو بسیار مفید هستم.(۱۴۰۱)
انفجرت: در آیه مورد بحث از جوشش آب به انفجرت و در سوره اعراف به انبجست تعبیر شده است (۱۴۰۲). از این رو فرق بین انفجار و انبجاس چنین تبیین شده است:
۱- انبجاس جریان خفیف و ملایم آب است و انفجار جریان شدید آن. در نتیجه انبجاس، ناظر به مرحله ابتدایى جوشش چشمه آب پس از ضرب با عصاست که مجرا باریک و جوشش آب کم بود و انفجار ناظر به مرحله نهایى جوشش آب است که مجرا وسیع و خروش آب زیاد شد؛ چنان که جریان طبیعى چشمه سار چنین است.(۱۴۰۳)
این بیان اولا، با گفتار بعضى از کتاب هاى لغت نظیر صحاح اللغه منافات دارد، زیرا انفجار و انبجاس را یکى دانسته و فرقى بین این دو ذکر نکرده است.ثانیا، با ظاهر آیه مورد بحث تنافى دارد؛ چون تعبیر آیه مورد بحث این است: اضرب بعصاک الحجر فانجرت…؛ یعنى آنچه در پى زدن عصا، بدون فاصله پدید آمد انفجار بود. اءبى السعود در این باره سخن لطیفى دارد:
قاعده این بود که گفته شود: اضرب بعصاک الحجر فضرب فانفجرت… اما جمله فضرب حذف شد تا سرعت تحقق انفجار و ترتب سریع آن بر ضرب را برساند.(۱۴۰۴)
۲- انفجار عبارت از انشقاق است، خواه مجرا و منفذ باریک باشد و خواه وسیع و انبجاس براى خصوص انشقاق باریک است، یعنى انفجار عام و انبجاس خاص و جمع هر دو ممکن است.
۳- انبجاس در زمان نیاز کم است و انفجار در زمان حاجت زیاد؛ یعنى هر وقت احتیاج آنان به آب زیاد بود، مانند حالت تشنگى و نیاز به شستشو، جوشیدن آب به صورت انفجار بود و هرگاه نیاز کم مى شد، جوشش آب به صورت انبجاس و کم مى شد….(۱۴۰۵)
لا تعثوا: در معناى عثىّ دو احتمال است:
۱- به معناى مطلق تعدّى از حد باشد که هم با فساد مى سازد و هم با صلاح، نظیر کشتن غلام و معیوب ساختن کشتى در داستان حضرت خضر، که نوعى تعدّى مصلحت آمیز بود. در این صورت، کلمه مفسدین تکرار یا تاءکید نیست تا اشکال شود که حال تاکیدى بعد از جمله فعلیه قرار نمى گیرد، بلکه قید احترازى است که تعدّى مصلحت آمیز را خارج مى کند و در نتیجه لا تعثوا فى الارض مفسدین معادل لا تطغوا فى الارض مفسدین (۱۴۰۶) یا لا تسعوا فى الارض فسادا(۱۴۰۷) یالا تعتدوا فى الارض مفسدین خواهد بود.
۲- به معناى شدت فساد باشد؛ چنان که برخى مانند قرطبى اختیار کرده اند.(۱۴۰۸) در این صورت کلمه مفسدین حال مؤ کّد است و سؤ ال مزبور را که مطابق گفته آلوسى،(۱۴۰۹) مذهب جمهور است باید پاسخ داد.
تذکر: در کلمات بسیارى از مفسران، ضمن توضیح معناى عثى به واژه عیث نیز اشاره و چنین گفته شده: عثا و عاث به یک معناست، جز این که عیث بیشتر در امور محسوس به کار مى رود و عثى مطلق است ؛ مثلا شیخ طوسى رحمه الله علیه مى گوید:عثا یعثاء(۱۴۱۰) لغت اهل حجاز است، اما بنوتمیم عاث یعیث عیثا و عیوثا و عیثانا را به جاى آن به کار مى برند(۱۴۱۱). راغب نیز مى گوید: عیث و عثّى متقارب است (مانند جذب و جبذ) و تنها تفاوت آنها در این است که عیث غالبا در فساد محسوس به کار مى رود و عثّى در فساد غیر حسّى.(۱۴۱۲)
برخى مفسران چنین یاد کرده اند که حشره معروف، یعنى ارضه و موریانه را که مایه فساد لباس کتاب مى شود و آن را مى خورد، عوث گویند(۱۴۱۳)؛ چنان که طبق لغت، شخص مفسد تباهى پیشه را عیّوث و عیّاث خوانند. و چون عیش رفیه زمینه تباهى را فراهم مى کند، خداوند عیش هنیى ء یهود را با نهى از تباهى مقرون کرد.
تناسب آیات
این آیه یکى دیگر از نعمت هاى اعطایى خداوند به بنى اسرائیل را (یازدهمین نعمت ) تذکر مى دهد و به یاد یهودیان زمان پیامبر مى آورد ؛ نعمتى که از بزرگ ترین نشانه هاى قدرت و عظمت پروردگار و صدق دعوى نبوت حضرت موسى است ؛ زیرا شکافتن سنگ آن هم از طریق زدن عصا، و خارج ساختن دوازده چشمه از آن، امرى عظیم و شگفت انگیز است. خداوند مى فرماید: و به یاد آورید زمانى را که حضرت موسى قومش در پى آب بر آمد. گفتیم: با عصایت بر آن سنگ بزن. پس دوازده چشمه آب از آن جوشید ؛ به گونه اى که هر گروهى از بنى اسرائیل آبشخور خود را مى شناخت. سپس به آنان مى گفتیم: از روزى خداوند بخورید و بیاشامید و دست به فساد و طغیان در زمین نزنید ؛ یعنیس نعمت الهى مایه طغیان شما نشود.
انفجار صخره و جوشش چشمه ها
در این که استسقا و شکافته شدن سنگ با زدن عصا، مربوط به همان بیابان سیناست یا پس از ورود بنى اسرائیل به قریه معهود (که در آیه ۵۸ مطرح شده بود) تحقق یافته، بین مفسران اختلاف است. قراینى وجه اول را تایید مى کند که جریان مزبور در وادى تیه بوده است:
۱- اگر آنان وارد قریه معهود شده بودند آن قریه (که مطابق آنچه گذشت به معناى آبادى است ) از آب آشامیدنى برخوردار بوده است.
۲- قرینه دیگر جمله کلوا واشربوا من رزق اللّه در ادامه آیه است ؛ زیرا چنان که خواهد آمد، جمله کلوا ناظر به منّ و سلوى است که در بیابان نصیب بنى اسرائیل مى شد. پس باید جمله اشربوا نیز مربوط به همان منطقه باشد.
۳- قرینه دیگر تعبیرهاى تورات جدید است که مى گوید:
تمامى جماعت بنى اسرائیل، به حکم خداوند طىّ منازل کرده، از صحراى سینا کوچ کردند و در رفیدیم اردو زدند و آب نوشیدن براى قوم نبود و قوم با موسى منازعه کرده، گفتند: مارا آب بدهید تا بنوشیم…. خداوند به موسى گفت: پیش روى قوم برو و عصاى خود را که بدان نهر را زدى، به دست خود گرفته… و صخره را خواهى زد تا آب از آن بیرون آید…(۱۴۱۴)
این عبارات نشان مى دهد که شکافته شدن سنگ و جوشش آب، در بیابان واقع شده بود.
تذکر: از ترتیب این آیه و آیات قبل که ابتدا سخن از ورود به قریه دارد و سپس استسقا را به میان آورده، نمى توان پاسخ این پرسش را یافت ؛ زیرا با ظاهر ترتیب در آیات سوره اعراف (۱۴۱۵) که ورود به قریه را پس از استسقا ذکر کرده، معارض است و ترجیح یکى بر دیگرى بدون مرجّح زاید دشوار است.
اما قرینه اى که وجه دوم (تاخر استسقا از سرگردانى در تیه ) را تایید مى کند ظاهر سیاق خود آیه مورد بحث است ؛ زیرا ظاهر سیاق این است که تخته سنگ مزبور در مکان خاصى نصب شده بود(۱۴۱۶)، مکانى وسیع و مناسب که وقتى سنگ شکافته شد و آب جوشید دوازده آبشخور جدا از هم به وجود آمد که هر کدام در جهتى خاص و داراى نشانه اى ویژه بود ؛ به گونه اى که هر یک از گروههاى دوازده گانه، جایگاه مخصوص خود را مى شناخت و هر مشرب به اندازه اى وسعت داشت که طبق برخى نقل ها مى توانست جمعیت زیاد اسباط را(۱۴۱۷) بدون زحمت و به راحتى سیراب کند.
به بیان دیگر، مقتضاى ظاهر سیاق فقلنا اضرب بعصاک الحجر.. قد علم کلّ اناس مشربهم این است که جریان یاد شده مربوط به واقعه خاصى بود که یک بار و در یک جا اتفاق افتاد و مکان واقعه، از وسعت و تناسبى برخوردار بود که مى توانست دوازده آبشخور هر کدام حدود پنجاه هزار نفرى (۱۴۱۸) را در خود جاى دهد، نه این که سنگى بود به اندازه سر آدمى که حضرت موسى آن را با خود حمل مى کرد.
لازم چنین تصویرى از سنگ و محلّ آن این است که این قضیه در حین حرکت و توقف هاى اثناى راه، وه وجود نیامده باشد، بلکه پس از اتستقرار در مکانى خاص اتفاق افتاده باشد؛ مثل این که مامور شده باشند در یک روستا و آبادى مخصوصى استقرار یابند و قرار بر این باشد که مدتى در آن جا سکنى گزینند و آب محدود آن قریه براى تامین نیاز جمعیت زیاد کافى نباشد؛ زیرا در صورت اسکان و استقرار، نیازمندى به آب، تنها در شرب ساکنان محدود نمى شود، بلکه طبعا نیازهاى دیگرى از قبیل آب کشاورزى ودامدارى و ساختمانى و… نیز مطرح مى گردد، بلکه شاید آب یک آبادى، حتى براى خصوص نوشیدن چنین جمعیتى نیز کافى نباشد ؛به ویژه اگر آبى که براى شرب حیوانت و شستشوى بدن و لباس مصرف مى شود نیز در نظر گرفته شود.پس داستان را مى توان این گونه ترسیم کرد که وقتى بنى اسرائیل وارد قریه شدند (که شاید همان رفیدیم یاد شده در تورات باشد به کم آبى دچار شدند و به حضرت موسى شکایت بردند. آن حضرت از خداوند آب طلب کرد و با زدن عصا بر تخته سگى که داخل آن قریه یا در حوالى آن بود و مطابق نقل، در منظقه اى موسم به حوریب قرار داشت، دوازده چشمه جوشید.
در چنین حالى بنى اسائیلى هم از منّ و سلوى برخوردارند( بر این فرض که قریه اى بود در بیابان سینا و در مسیر رکت بنى اسرائیل ) و هم با ورود به قریه،استقرار نسبى یافته اندو هم با جوشیدن ذوازده چشمه مشکل بى آبى یا کم آبى آنها برطرف شده و هم با تقسیم بندى چشمه ها به عدد اسباط، بهانه اى براى تنازع و اختلاف باقى نمانده است. از این رو جا دارد به آنان خطاب شود: کلوا واشربوا من رزق اللّه و لا تعثوا فى الارض مفسدین، از من و سلوى بخورید و از آب چشمه ها بیاشامید و با هم درگیر نشوید و در زمین فساد نکنید. اما آنان بهانه جدید متنوع نبودن غذایشان را مطرح ساختند. از این رو به آنان خطاب شد:اگر امکانات و غذاى محدود روستا، شما را قانع نمى سازد وارد شهرى شوید… که در آیه بعد خواهد آمد.
از آنچه گذشت اولا، به دست مى آید که مقصود از قریه در آیه قبل، خصوص شهر بیت المقدس نیست و التزام به چنین نتیجه اى هیچ محذورى ندارد؛ به ویژه با توجه به این احتمال که آنان در زمان حیات حضرت موسى وارد این شهر نشدند و دیگر این که سیاق مجموع آیات قصه حکم مى کند که همه این حوادث در زمان حیات حضرت موسى وارد این شهر نشدند و دیگر این که سیاق مجموع قصه حمک مى کند که همه این حوادث ئر زمان حیات آن حضرت به وقوع پیوسته باشد.
ثانیا؛ نقد قراین سه گانهاى که براى ترجیح وجه اول (تقدم استسقا بر ورود به قریه ) یاد شد معلوم مى شد.
نقد قرینه اول این که، محدوده یک روستا، براى تامین آب آشامیدنى جمعیت زیاد مثلا شش صد هزار نفر کفایت نمى کند، تا چه رسد به سایر نیازهاى آنان، آن هم براى مدتى طولانى.
نقد قرینه دوم این که استقرار در یک آبادى واقع در وسط یا حاشیه بیابان تیه منافاتى با بهره مندى از نعمت هاى بیابان ندارد.
نقد قرینه سوم این که در خود تورات و در ضمن عباراتى که نقل شده، آمده است که بنى اسرائیل در رفیدیم اردو زدند و شکافته شدن سنگ نیز پس از استقرار در این منطقه، روى داد و بعید نیست که رفیدیم نام یکى از آبادى هاى واقع در آن بیابان باشد.
بیشتر مفسران، ماجراى شکافته شدن سنگ را با ورود قریه قابل جمع نمى دانستند. از این رو قائل شدند که این جریان مربوط به قبل از ورود به قریه بوده است. تنها فخر رازى از ابو مسلم نقل کرده که این جریان، مربوط به بعد از ورود به قریه است (۱۴۱۹)، اما با بیابانى که گذشت ثابت شد که این دو مطلب، قابل جمع است.
تذکر:
۱- در پاسخ این پرسش که چرا در سوره اعراف (۱۴۲۰) ترتیب رعایت نشده، باید گفت چنان که گذشت، قرآن کتاب و قصه و تاریخ نیست تا همانند نوشتارى تاریخى قصص و قضایاى خارجى را بنگارد، بلکه کتاب حکمت و هدایت است و هر بخشى از تاریخ را هدایتگر و حکمت آموز و هماهنگ با غرض بخش مخصوصى از آیات یا سوره خاص باشد، نقل مى کند، بدون این که ترتیب زمانى قضایا را رعایت کند، مگر بعضى از قصص (مانند قصه یوسف ) که رعایت ترتیب زمانى قضایاى آن، با حکمت و هدف اصلى قرآن منافاتى نداشته، بلکه مقتضاى آن بوده است، نیز ممکن است گفته شود فایده عدم رعایت زمانى داستان معهود این است که به هر مقطعى مستقلا نگاه مى شود و هر یک جداگانه، وسیله تذکر و تدبر، قرار مى گیرد، در حالى که اگر ترتیب زمانى رعایت شود همه مقاطع و قضایا یک امر به حساب مى آید و روشن است که منهج اول براى تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه نفوس مناسب تر است.(۱۴۲۱)
۲- ظاهر آیه مورد بحث این است که مراد از عصا همان عصاى معروف حضرت موسى علیه السلام است که به اژده ها تبدیل مى شد و حضرت موسى علیه السلام با آن عصا، دریا را شکافت، لیکن بعضى از تفاسیر خصوصیات دیگرى نیز براى این عصا بیان کرده اند(۱۴۲۲)، اما سند معتبرى براى این ادعا و آن خصوصیات ذکر نکرده اند.
۳- عصاى معروف موسوى علیه السلام که چوبى مخصوص بود، سبب انفجار و انبجاس مى شد. گاهى نیز فجور، سبب انشقاق عصا(به معناى اتفاق و اجتماع ) مى شود. آنچه به عنوان شقّ عصاى مسلمین شهرت یافته، عبارت از فتنه اى است که جامعه اسلامى را متفرق مى کند و از این تفریق مذموم به شقّ عصاى جامعه یاد مى شود. فخر رازى به نحو اجمال در این درباره سخن گفته است.(۱۴۲۳)
نمونه اى از ایجاز قرآن
در ادامه آیه، براى ترسیم تحول خاصى که پس از اعطاى نعمت براى قوم یهود پدید آمد و تصویر عیش رفیه آنان مى فرماید: (پس از اعطاى این نعمت ) به آنان گفتیم: از رزق خدا بخورید و بیاشامید و در زمین ظغیان و فساد نکنید: کلوا واشربوا من رزق اللّه ولا تعثوا فى الارض مفسدین.
التفات از صورت ماضى و حکایت، به صورت امر و فرمان (و این که در صدر آیه به صورت ماضى غایب از بنى اسرائیل یاد کرده و در این بخش از آیه، بدون تکرار کلمه قلنا گویا هم اکنون آنان را مخاطب قرار داده، و به آنها فرمان مى دهد) براى جلب توجه مخاطبان عصر نزول و یهودیان زمان پیامبرصلى الله علیه و آله و احضار وضع خاص گذشتگان آنها در ذهن مخاطبان است که گویا در عصر نزول حضور دارند و خطاب فعلى خداوند متوجه آنان است. این گونه سخن گفتن از فنون ایجاز و گزیده گویى قرآن حکیم است.(۱۴۲۴)
مراد از رزق اللّه
مقصود از رزق اللّه ممکن است همه نعمت هایى باشد که خداوند نصیب بنى اسرائیل فرمود، اعم از منّ و سلوى و آب، و تعبیر به کلوا به اعتبار اطعمه اى چون منّ و سلوى است که در آیات قبل بیان شده و تعبیر به اشربوا به اعتبار آب چشمه اى که در این آیه مطرح شده است.
این بیان، مختار جمهور مفسران است. امین الاسلام این احتمال را نیز به برخى اسناد مى دهد که مقصود از رزق آب باشد و همه نعمت هایى که از آب مى روید و به دست مى آید. به این لحاظ، کلوا واشربوا من رزق اللّه یعنى از آب بیاشامید و از محصولات کشاورزى و باغ دارى که با آب به دست مى آید بخورید.
این احتمال با ظاهر سیاق آیه مورد بحث مخالفت دارد ؛ چون ظاهر این است که ماءکول و مشروبى که بهره بردارى از آنها اباحه شد، نعمت هاى آماده در هنگام اباحه و ترخیص بوده است، نه نعمت هایى که بعدا به دست مى آید(۱۴۲۵). به ویژه با توجه به این که رزق به چیزى که انسان مرزوق مى تواند از آن نفع ببرد و کسى نمى تواند مانع آن گردد تعریف شده است (۱۴۲۶) و چنین تعریفى تنها شامل رزق بالفعل مى شود و رزق بالقوه مشمول بالقوه تعریف یاد شده است.
التفات از متکلم به غایب
التفات از متکلم به غایب در من رزق اللّه، با آن که مقتضاى سیاق من رزقنا است، برخى از مفسران را بدین راى گرایش داده که جمله کلوا و اشربوا… تا آخر آیه، گفتار حضرت موسى علیه السلام است، نه قول بى واسطه خداوند؛ زیرا اگر همانند صدر آیه، خطاب مستقیمى از جانب خداوند بود، چنان که فرمود:فقلنا… مى بایست بفرماید:کلوا و اشربوا من رزقنا(۱۴۲۷). محتمل است نکته دیگرى که صبغه تادیبى دارد، در التفات مزبور ملحوظ شده باشد؛ چنان که همین نکته در تغییر اسلوب از خطاب لکم به غیبت قومه مورد لحاظ بوده است.
نهى تحریمى و تحذیرى در جمله لا تعثوا فى الارض مفسدین در برابر امر ترخیصى در جمله کلوا، ناظر به این است که در فساد زمین طغیان نداشته باشید و از تمرد و تعدى بپرهیزید ؛ یعنى اکنون که شما را در نهایت رحمت و نعمت قرار دادیم (که لازم تعبیر به کلوا و اشربوا من رزق اللّه است ) با چنین وسعت و عیش، به فساد و ظلم ادامه ندهید و شکر نعمت را به کفران آن تبدیل نکنید. این بیان مبتنى بر آن است که عثىّ به معناى مطلق تعدى از حد باشد، اما اگر به معناى شدت فساد باشد، کلمه مفسدین تاءکیدى بر مفاد لا تعثوا خواهد بود.
مصداق فساد و طغیان در آیه
درباره فساد و طغیان، در آیه سه احتمال مطرح است:
۱- خصوص طغیان در اکل و شرب.
۲- خصوص طغیان در بهره بردارى از آب ؛ یعنى تنازعى که عادتا هنگام شدت یافتن نیاز به آب، بین آب جویان پیش مى آید.
۳- مطلق فساد.
برخى مفسران احتمال دوم را برگزیده اند.(۱۴۲۸) احتمال مزبور در صورتى قابل پذیرش است که به جاى لا تعثوا فى الارض جمله لا تعثوا فیه به کار مى رفت ؛ نظیر آنچه در سوره ((طه )) درباره خصوص خوردن منّ و سلوى آمده است:ونزّلنا علیکم المنّ و السلوى کلوا من طیّبات ما رزقناکم ولا تطغوا فیه (۱۴۲۹)، اگر چه حتى در این صورت نیز، مطابق آنچه در تفسیر رزق گذشت، باید احتمال اول را اختیار کرد، نه احتمال دوم را.
اما با توجه به تعبیر فى الارض جمله ظهور در عموم دارد نه در اختصاص ؛ زیرا پیام آیه این است: شما شکر گذار این نعمت و وسعت باشید و شکر آن این است که هیچ گاه فساد نکنید. به ویژه اگر ظاهر فى الارض این باشد که فساد را از زمین نشر ندهید و اسوه و الگوى دیگران در فساد نباشید و سنت سیئه به وجود نیاورید ؛ چنان که برخى از مفسران مجموع جمله لا تعثوا فى الارض مفسدین را به معناى لا تشعروا فسادکم فى الارض گرفته اند(۱۴۳۰) که ظاهرا در مقام بیام معناى لازم جمله مزبور بودند، نه به معناى لغوى و مطابقى آن.
لطایف و اشارات
۱- استقساى بنى اسرائیل و موسى علیه السلام
استقسا درخواست سقى و سیراب کردن است. این پیشنهاد متقاضیانه اولا، از طرف بنى اسرائیل به حضرت موساى کلیم علیه السلام ارائه شد و ثانیا، از طرف موساى کلیم به حضور خداى سبحان معروض شد. آنچه در سوره اعراف آمده، ناظر به درخواست یهود از حضرت موسى است ؛ و اءوحینا الى موسى اذا استقساه قومه ان اضرب بعصاک الحجر…(۱۴۳۱) و آنچه در آیه مورد بحث مطرح است، درخواست حضرت موسى از ذات اقدس الهى است، هر چند از خداوند صریحا نام برده نشده: و اذا استقسى موسى لقومه.
استقسا به سه عنصر محورى وابسته است: یکى سائل مستقسى و دیگرى مسوول و سومى مسوول عنه. آنچه در آیه مورد بحث یاد شده خصوص سائل، یعنى حضرت موسى است که صریحا نام او یاد شده و مورد سووال، یعنى آب است که ضمن عنوان استقسا مطرح شده ؛ زیرا معناى استقسا خصوصیت مورد سووال، یعنى آب رامى فهماند. اما مسوول، یعنى خداى سبحان صریحا معین نشده، ئلى ضمنا معلوم است، زیرا حضرت موساى کلیم از غیر خداى سبحان چنین تقاضایى ندارد.
استقساى یهود از حضرت کلیم اللّه صبغه نیایش نداشته، لیکن استقساى حضرت موسى از ذات اقدس خداوند جنبه عبادى داشت ؛ چنان که در اسلام براى چنین درخواستى نماز مخصوص تشریع شده و بزرگان اهل حکمت به حمایت از این اصل کعه پیوند بین نظام تشریعى و نظام تکوینى را بر عهده دارد، مطالبى ایراد فرموده اند.(۱۴۳۲)
آنچه از آیه سوره اعراف برمى آید این است که قوم موسى استقسا کردند، نه خود آن حضرت و آنچه از آیه مورد بحث مى توان استظهار کرد این است که استقساى حضرت موسى از خداوند براى قوم خود بود، نه براى خود و سر عدم استقساى آن حضرت براى خود شاید از باب یطعمنى یسقین (۱۴۳۳)، یا از باب قدرت تحمل و صبر کامل آن صبار شکو بوده است.
تذکر: از این که خداوند فرمود: حضرت موسى براى قوم خود استقسا کرد، شاید بتوان استنباط کرد که در ماجراى درخواست ارائه، مطلوب نگاه خودش بود، نه نگاه قوم او، زیرا خداوند در قصه درخواست ارائه نفرمود: موسى براى قوم خود درخواست ارائه کرد تا آنان نظر کنند. البته همان طور که برخى از مطالب رویت قبلا بازگو شد و بعضى از معارف آن بعدا در ذیل آیه ربّ اءرنى انظر الیک (۱۴۳۴) خواهد آمد، مقصود حضرت موسى از نظر، نظر فرا طبیعى شهودى بود، نه نظر طبیعى و حصولى و حسى.
استقساى قوم همراه با کرامت نبود و از این رو خداوند آن را در سوره اعراف به همه همراهان حضرت موسى اسناد کرد و فرمود: قوم موسى از آن حضرت استقسا کردند، اما استقساى حضرت موسى از خداوند سبحان همراه با کرامت بود.
بر این اساس، خداوند آن را فقط به حضرت موساى کلیم اللّه شرکت نداشت، بلکه تنها حضرت موسى درخواست کرد و دعاى آن حضرت با نزول وحى الهى مستجاب شد.
۲- اظهار فقر در پیشگاه خدا
گر چه اظهار شجاعت، شهامت، غنا و توانگرى در برابر بیگانه محمود و ممدوح است، لیکن آنچه در ساحت قدس خداوند مقبول و در نزد صحابه خرد محمود و ممدوح است، اظهار نیاز، عجز، ضعف و فقر است. از این رو عارفان هماره از دعا که در آن حاجت داعى به پیشگاه بارى مطرح است، به نیکى یاد مى کنند، هر چند مورد حاجت مختلف و مراتب نیاز به مدارج معرفت و معارج محبت و معالى خلوص وابسته است:
و یحسن اظهار التجلّد للعدى و یقبح غیر العجز عند الاحبّه (۱۴۳۵)
بنابراین آنچه از حضرت موساى کلیم نسبت به ساحت قدس خداوندى طرح شد، جز عبادت چیز دیگرى نبود ؛ چنان که برخى از مومنان صدر اسلام به محضر رسول گرامى معروض مى داشتند: زرع و ضرع، یعنى کشاورزى و دامدارى ما بر اثر کمبود آب آسیب دیده است. شما از ذات اقدس الهى آب طلب کنید. آن حضرت نیز از خداى سبحان در خواست باران مى کرد.(۱۴۳۶)
۳- احکام جزمى در آیات ناظر به تکوین
گر چه احکام ناظر به نظام با ترجّى و تمنّى همراه است و آیات راجع به آن با کلمه لیت و لعلّ آمیخته است، لیکن احکام ناظر به نظام تکوین منزه از هر گونه مفهوم احتمال و ابهام و شک است. به عنوان نمونه مى توان آیه... کتبت علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم لعلکم تتقّون.(۱۴۳۷) و آیه مورد بحث را ارائه کرد، زیرا در آیه صیام که ناظر به تشریع است، عنوان ترجى طرح شده و در آیه مورد بحث، احکام یاد شده به طور جزم بر موضوعات قبلى خود مترتب است و هیچ گونه مججالى براى ترجى در آن نیست. البته براى تصحیح ترجّى در احکام تشریعى مطلبى است که در مجال خود طرح شده است.(۱۴۳۸)
عمده آن است که نه در تلقى حضرت موسى کمترین تردیدى راه داشت و نه در دستور الهى به لزوم ضرب عصا و نه در امتثال تکوینى حجر راجع به انبجاس و انفجار، شکّى رخنه کرده و نه در انشعاب آن به دوازده چشمه به عدد دوازده سبط، کم ترین ابهامى راه یافته است. همان طور که در مقام ثبوت درنگ نبود، در مقام اثبات به صورت حملییه بتیّه بیان شد، نه شرطیه و نه مشروطه. پس آنچه از کشاف استشمام مى شود که زمینه شرط در آن جریان مطرح است (۱۴۳۹) و ناصواب خواهد بود.
۴- پرهیز از احساس فراغت
قدرت نامحدود خداوند توان هر گونه کار خارق عادت را دارد و محتاج به شرکت کسى نیست، مانند نزول منّ و سلوى که نمودار مهر الهى و نظیر خسف قارون که نشان قهر خداست، لیکن گاهى براى حضور انسان در صحنه کوشش و پرهیز وى از احساس فراغت و عدم مسؤ ولیت، دستور الهى به اشتراک انسان صادر مى شود ؛ نظیر آنچه در ماجراى ضرب عصا به دریا که انفاق آن را به همراه داشت و ضرب عصا به حجر که انفجار آن را در پى داشت، مطرح شد، زیرا هم انفاق دریا و هم انفجار سنگ بدون زدن عصا مقدور خداوند بود، لیکن براى حضور موساى کلیم در صحنه عمل، دستور ضرب عصا داده شد تا حضور آن حضرت الگوى همه معتقدان به مقام منیع کلیم خدا باشد و هیچ کس خود را فارغ از انجام وظیفه هر چند ساده و کم زحمت نبیند.
شاید دستور به حضرت مریم به اهتزاز شاخه درخت خرما: و هزّى الیک بجذع النّخله تساقط علیک رطبا جنیّا(۱۴۴۰) نیز از سنخ لزوم حضور در صحنه کار باشد. هر چند معجزه یا کرامت قبل از آن پدید آمد و درخت خشک که به صورت جذع بالى درآمده بود سر سبز و با ثمر شد و نیازى به اهتزاز حضرت مریم براى ریزش میوه نبود، ولى فرمان خدا ناظر به لزوم کار هر چند ساده است.
۵- زمینه پذیرش معجزه
آنچه به صورت معجزه و کرامت نقل مى شود، اگر انسان معصوم مانند رسول گرامى صلى الله علیه و آله و اهل بیت علیه السلام یا در کتاب معصوم نظیر قرآن کریم باشد و برهان عقلى نیز بر خلاف آن نباشد، باور و پذیرش آن لازم است، و از این موارد است استسقاى حضرت موسى و شکافته شدن سنگ و جوشش آب از آن ؛ زیرا هم ناقل این قصه قرآن معصوم و صادق است و هم تحقیق آن محذور عقلى ندارد؛ زیرا در جهان طبیعت هر یک از عناصر مى تواند به عنصر دیگرى تبدیل شود؛ چنان که صدرالمتاءلّهین رحمه الله علیه در این باره چنین فرمود:
فلانّ مادّه العناصر قابله لان یتکون منها الصّور الغیر المتناهیه على التعاقب، فیجوز ان یستحیل بعض اءجزاء الحجر ماءً؛(۱۴۴۱) هر یک از عناصر طبیعت مى تواند به عنصر دیگر تبدیل شود و مصحح این تبدیل نیز جهت مشترک بین همه آنهاست که از آن به ماده اولى تعبیر مى شود.
تبدیل مزبور هم چنان که در دراز مدت و به صورت طبیعى ممکن است تحقق یابد، در کوتاه مدت و به صورت اعجاز نیز امرى میسّر است ؛ همانند تبدیل عصا به حیوان که هم به صورت طبیعى ممکن است ؛ چنان که عصا پس از مدتى به صورت خاک درآمده، در کنار بوته گیاهى قرار گیرد و موجب رشد آن گیاه شود و گیاه رشد یافته را، مارى بخورد و بخشى از آن غذا به صورت نطفه درآید و در نهایت به مارى مبدل گردد و هم مى شود همه این مراحل در کوتاه مدت و بر خلاف عادت و طبیعت، تحقق یابد و عنوان معجزه و خارق عادت بر آن اطلاق شود. البته تبدیل سنگ به آب در صورتى مطرح است که مراد سنگ مخصوصى باشد که مطابق روایات گذشته از بهشت آمده بود و حضرت موسى علیه السلام آن را با خود حمل مى کرد.
در این صورت هم تبدیل سنگ به آب، معجزه به حساب مى آید(۱۴۴۲) و هم تحقق این تبدیل با زدن عصا. اما اگر صخره اى در دامنه کوهى بوده، آنچه معجزه محسوب مى شود صرف شکافتن صخره با عصاست ؛ یعنى با ضرب عصا صخره شکافته شد و آبى که در دل کوه بود و خداوند آن را به صورت ینبوع و چشمه در نهاد زمین ذخیره کرده بود:فسلکه ینابیع فى الارض (۱۴۴۳) بیرون جهید، نه این که سنگ تبدیل به آب شد. حاصل این که در صورت دوم معجزه یکى و در صورت اول، دوتاست.
شایان ذکر است که کسى مى تواند چنین پدیده اى را باور کند که مبداء جهان و قدرت بى انتهایى او و این که همه امور امکانى در برابر قدرت او خاضع است و با قدرت او ذوب مى شود و هر سببى، سببیت خویش را از او گرفته است: ذلّت لقدرتک الصّعاب و تسبّبب بلطفک الاسباب، (۱۴۴۴) ایمان داشته باشد و بداند که شکافتن دریا و توقف آب روان به صورت کوهى بزرگ، فرود آمدن منّ و سلوى از آسمان، برد و سلام شدن آتش براى ابراهیم، ولایت عیسى بدون پدر و زنده کردن مردگان و آفرینش پرنده از گل به دست آن حضرت، همه با اراده خداوند و به محض گفتن کن تحقق مى یابد و یکون مى شود وگرنه از کسى که منکر اصول مزبور است، نمى توان توقع ایمان به فروع آنها را داشت.(۱۴۴۵)
۶- راه هاى دست یابى به آب و حس گرایى بنى اسرائیل
نزول باران از بالا یا دست یابى به آب از زمین از چند طریق ممکن است که در همه آنها، نازل کننده یا تولید کننده اصلى خداست. اکنون به راه هاى معروف آن اشاره مى شود:
الف: راه طبیعى و علمى، مانند کندو کاو در زمین، در صورت آماده بودن موقعیت ویژه جغرافیایى و جوّى. در این حال اگر چه به ظاهر، بر اساس علل و عوامل طبیعى، انسان به آب مى رسد، اما بى تردید دهنده حقیقى آب خداست ؛ اوست که راه هاى زیرزمینى را مقرر کرده و آب ها را پس از تولید به آن راه ها رهنمون شده است:فسلکه ینابیع فى الارض.(۱۴۴۶) از این رو زمزمه انسان موحدهو یطعمنى و یسقین (۱۴۴۷) است، گرچه غیر موحد، تنها علل طبیعى و اسباب عادى آن را مى بیند و از مبداء اصلى غافل است.
ب: راه فرا طبیعى و معنوى عام، مانند استقامت در راه خدا و پیشه کردن تقواى الهى ؛ اگر ملتى مستقیم گردد و مواظب احکام تکلیفى و وضعى خدا از قبیل حلیّت و حرمت و صحت و فساد باشد، آب فراوان و به موقع بر او فرود مى آید:و ان لو استقاموا على الطریقه لاسقیناهم ماءً غدقا(۱۴۴۸) و درهاى برکات آسمان و زمین اعم از آب و غیر آن بر روى او گشوده مى شود:ولو ان اءهل القرى امنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض.(۱۴۴۹)
در توجیه چنین تاثیرى مى توان گفت: شکّى نیست که انسان، جداى از جهان طبیعى نیست ؛ چنان که جهان، گسیخته از انسان نیست ؛ همان طور که حوادث جهان در انسان موثر است، انسان و اعمال او نیز در رخدادهاى جهان اثر دارد. انسان مهره اى از مهره هاى عالم طبیعى است که با نیکى و تقوا پیشگى او عالم نیز خوب مى شود و با بدى و عصیان او عالم طبیعى نیز دگرگون مى گردد:ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت اءیدى الناس.(۱۴۵۰)
ج: راه معنوى خاص، مانند خواندن نماز استسقا با خضوع و خشوع تضرع و درخواست نزول باران.
د: راه معنوى اخصّ، مانند معجزه ؛ نظیر زدن عصا به سنگ و شکافتن سنگ و جوشش آب از آن.
انتخاب این راه در قصه بنى اسرائیل (با آن که حضرت موسى مى توانست نماز استسقا بخواند یا از آنان بخواهد تا نماز استسقا بخوانند) شاید به خاطر حسّ گرایى آنان از یک سو و بستن همه راه هاى بهانه و تمام کردن حجت بر آنان از سوى دیگر بود؛ چنان که ممکن است شرایط نماز باران فراهم نبوده و تاثیر عصا زدن نیز همان طور که اشاره شد بیش از علل و عوامل دیگر است.
تذکر: جامع مشترک راه هاى سه گانه اخیر، مدد گرفتن از عنایت فرا طبیعى است، هر چند درجات آنها یکسان نیست.
۷- برکات اعجاز موساى کلیم
اعجاز یا کرامتى که براى انبیا یا اولیاى الهى حاصل مى شود، گاهى فقط عامل تغذیه علمى است و زمانى افزون بر صبغه حجّت و استدلال، عامل تغذیه تغذیه مادى نیز هست ؛ چنان که اژدها شدن عصاى موساى کلیم علیه السلام فقط جهت برهان و اعجاز داشت، ولى تاثیر همان عصا بعد از زدن به سنگ، گذشته از کرامت خاص معنوى، عامل تغذیه مادى یهودیان نیز بوده است. همچنین نظیر نزول منّ و سلوى با دعاى موساى کلیم که داراى دو جهت مادى و معنوى بوده است.
آنچه مى تواند همراه با اعجاز، بهره پیروان صاحب مقام کرامت شود، گذشته از انتفاع معنوى و استدلال علمى، اختصاصى به تغذیه و ترویه ندارد، بلکه گاهى منافع دیگرى غیر از خوراکى و نوشیدنى، مانند نجات از خطر غرق و رهایى از سلطه دشمن همراه با معجزه حاصل مى شود، داستان عبور بنى اسرائیل از دریا به برکت اعجاز موساى کلیم علیه السلام از این قبیل است. انتفاع و تنعّم گاهى به این است که بحر مایع به صورت بستر یا بس درآید: فاضرب لهم طریقا فى البحر یبسا(۱۴۵۱) و زمانى به این است که حجر جامد و یابس مصدر چشمه هاى مایع شود. چشمه سنگ همانند چشم سر منشاء ریزش آب است و شاید نام گذارى چشمه در فارسى و عین در تازى بدین نام ها محصول شباهت آن با چشم باشد. به هر تقدیر، گاهى مقبوض مبسوط مى شود و زمانى مبسوط مقبوض مى گردد و رمز آن این است که تکوّن هر چیزى مرهون اراده خداوندى است که بر اساس حکمت باکن، یکون را متحقق مى فرماید.
تذکر: اعجاز و کرامت خواه با برکت دیگر همراه باشد یا نباشد، گاهى با تحلیل دقیق عقلى به چند معجزه منحل مى شود و از این رو از چنین معجزه قابل تحلیلى مى توان به صورت جمع و تعبیربیّنات یاد کرد؛ مانند معجزه جوشش دوازده چشمه از سنگ ؛ زیرا ظهور آب از سنگ، خروج آب عظیم از جسم کوچک، خروج آب به قدر نیاز، خروج آب با ضرب عصا و انقطاع آب در حالت بى نیازى از آن، بیّنات و معجزاتى است که همه از تحلیل معجزه جوشش چشمه ها از سنگ حاصل مى شود.
۸- اختلاف بعد از علم و قبل از علم
جمله ولا تعثوا فى الارض مفسدین، بر اساس آنچه در بحث تفسیرى گذشت، هرگونه فساد در روى زمین را شامل مى شود که بارزترین مصداق آن اختلاف و نزاع و درگیرى ها و کشمکش هاى فردى یا قومى و قبیله اى است. چنین اختلافى از قبیل اختلاف بعد از علم است که قرآن در آیات فراوانى آن را مذمّت مى کند و درباره خصوص بنى اسرائیل چنین مى فرماید: ما بنى اسرائیل را در جایگاه صدق (بیت المقدس ) سکنا دادیم و روزى آنان را از طیّبات قرار دادیم، اما آنان به اختلاف و نزاع پرداختند و با یکدیگر اختلاف نکردند مگر بعد از آن که علم و آگاهى بهره آنها شد…؛ولقد بوّانا بنى اسرائیل مبوّاء صدق ورزقناهم من الطیّبات فما اختلفوا حتى جاءهم العلم….(۱۴۵۲)
قرآن کریم دو گونه اختلاف را تبیین مى کند: یکى اختلاف قبل از علم به حق و واقع، براى نیل به آن و دیگرى اختلاف بعد از علم به آن.
اختلاف قبل از علم به حق که براى نیل خالصانه به آن رخ مى دهد، اختلاف ممدوحى است ؛ زیرا روشن شدن حق و رشد و شکوفایى اندیشه، از طریق تضارب و تبادل افکار است. البته مقصود، اختلاف صاحب نظران است، نه اختلاف گروهى که اهل نظر نیستند و دخالت آنان در مسائل فکرى نه تنها زمینه نیل به حق نیست، بلکه وسیله مشاغبه، مشاجره و مثالبه باطل خواهد شد. این قسم از اختلاف در آیاتى نظیر آیه ۲۱۳ سوره بقره مطرح شده است: کان النّاس اءمه واحده فبعث اللّه النّبیّین مبشّرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم ین النّاس فیما اختلفوا فیه ؛ یعنى ما انبیا را فرستادیم تا با روشنگرى ها و تبیین حق، به اختلافات مردم در زمینه پیدا کردن حق خاتمه دهیم و اختلاف آنان را به وفاق محمود تبدیل کنیم.
اما اختلاف بعد از علم، اختلافى است مذموم که طاغیان و ستمگران پس از روشن شدن حق، به آن دامن مى زنند و همان است که در ادامه آیه مزبور، به آن اشاره شده است: و ما اختلف فیه الا الذین اءوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم ؛ یعنى پس از انزال کتاب آسمانى، کسانى در آن اختلاف کردند که کتاب و حق را دریافت کرده بودند و نشانه هاى روشن به آنان رسیده بود. منشاء چنین اختلاف مذمومى، انحراف از حق و ستم پیشگى بود. اختلاف مزبور کیفر اخروى در پى دارد و سبب محرومیت از هدایت ویژه در دنیا مى شود؛ چنان که، آنها که داورى حق و کتاب آسمانى را پذیرفتند، یعنى به هدایت تشریعى و عمومى الهى تن دادند، از فیض هدایت خاص نیز بهره مند مى شوند، که در ادامه همین آیه به آن اشاره شده است:فهدى اللّه الذین امنوا لما اختلفوا من الحق باذنه و اللّه یهدى من یشاء الى صراط مستقیم.
بنى اسرائیل همواره در طول تاریخ به اختلافات پس از علم دامن مى زند و پس از نزول آیات و بیّنات الهى و روشن شدن حقّ، طغیان و فساد مى کردند. خداوند، هم در آیه مورد بحث آنان را از چنین فساد و اختلافى منع مى کند:ولا تعثوا فى الارض مفسدین و هم در سوره یونس به اختلاف بعد از علم آنان اشاره مى کند:فما اختلفوا حتى جاءهم العلم… (۱۴۵۳) و هم در سوره طه آنها را از چنین طغیانى نهى مى کند: کلوا من طیّبات ما رزقناکم ولاتطغوا فیه (۱۴۵۴)، بلکه در ادامه آن به عاقبت چنین طغیانى نیز اشاره مى کند و به صورت شکل اول قیاس منطقى مى فرماید: کسى که طاغى شد، غضب الهى بر او حلال مى شود و هر که غضب من بر او حلال شد، سقوط مى کند. پس طاغى سقوط مى کند و نتیجه طغیان سقوط و نابودى است ؛…ولا تطغوا فیه فیحلّ علیکم غضبى و من یحلل علیه غضبى فقد هوى.
نیز در سوره جاثیه درباره داورى خداوند در قیامت در زمینه اختلاف آنان مى فرماید:ولقد اتینا بنى اسرائیل الکتاب و الحکم و النبوّه ورزقناهم من الطیّبات و و فضّلنا هم على العالمین # و اتیناهم بیّنات من الامر فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم ان ربّک یقضى بینهم یوم القیامه فیما کانوا فیه یختلفون.(۱۴۵۵)
این گونه آیات هشدارى است براى همه جوامع علمى و به ویژه به طالبان علوم دینى که مراقب باشند به اختلاف بعد از علم مبتلا نشوند و بدانند اگر کسى در دوران تحصیل، مراقب خویش نباشد و در مباحثات و مذاکرات علمى روزانه، پس از فهمیدن حق نسبت به آن تمکین نکند و از اعتراف به حقانیت گفته رقیب، سرباز زند پس از فراغت از تحصیل و خارج شدن از مراکز تعلیم و گرفتن مسؤ ولیت هاى اجتماعى، به صورت بزرگ ترین مصیبت براى اسلام و مسلمانان در مى آید؛ زیرا کسى که خود را نساخته و به تسلیم و خضوع در برابر حق، عادت نکرده، مى تواند منشاء اختلاف مذموم و تنازع وهن آور در جامعه شود.
۹- نفى سرمایه دارى و اشتراکیّت
خداى سبحان در پایان آیه مورد بحث پس از امرکلوا و اشربوا من رزق اللّه، از فساد و اختلاف و تنازع نهى مى کند. همچنین از آیات دیگر بر مى آید که بنى اسرائیل پس از اعطاى نعمت ها و بیّنات فراوان، باز هم فساد و اختلاف پیشه کردند. بنابراین، آنچه جامعه را اداره مى کند و آن را آرام مى سازد تنها بر طرف شدن نیازهاى اقتصادى نیست، بلکه خضوع افراد در برابر خدا و برخوردار شدن آنان از تعبّد و روح بندگى سبب آرامش مى شود. کسى که بنده خدا نیست به جاى احترام به قسط دیگران، به سهم آنان تعدّى مى کند؛ به ویژه به سهم کسى که به مشاهده ستم عادت کرده و تدریجا به موجودى ستم پذیر تبدیل شده باشد.
غرض آن که، فرد یا جامعه خود سر و طاغى که فاقد روح انقیاد در برابر حق است، هرگاه قدرت یافت ظالم مى شود و ستم مى کند تا جایى که انبیا را نیز به قتل مى رساند:یقتلون النّبیّین بغیر حق.(۱۴۵۶)
به بیان دیگر، منشاء اصلى فساد و اختلاف مذموم در میان مردم، تنها این نیست که به طور عادلانه از ابزار تحصیل ثروت و امکانات برخوردار نیستند یا ثروت هاى ملّى و عمومى به دست آمده، عادلانه بین آنان توزیع نمى شود، بلکه ممکن است ملّتى، چون بنى اسرائیل، به طور مساوى از امکانات مادى برخوردار باشند و طعم تلخ تبعیض را در حکومت دینى نچشیده باشند و در عین حال با هم درگیر باشند؛ چنان که بر همه بنى اسرائیل منّ و سلوى نازل مى شد، همه در برابر حرارت آفتاب سایبان داشتند، همه اسباط و قبایل به طور مساوى از آب چشمه بهره مند مى شدند و همه آنها به قدر کافى، خوراک و پوشاک داشتند(۱۴۵۷)، نه مشکل تبعیض در ابزار تولید داشتند و نه مشکل تبعیض در توزیع، در عین حال همواره در حال جنگ و درگیرى و نزاع و کشمکش هاى فردى یا قبیله اى بودند و با مشاهده قسط و عدل در لواى حکومت دینى همچنان بر خوى خود خواهى اصرار داشتند.
براین اساس، منشاء اختلاف را باید در جاى دیگر جستجو کرد که همان غرایز متضادّ و گرایش هاى پیچیده و پست مادى و حیوانى و خصلت افزون طلبى و برترى خواهى در نهاد آدمى است. شکى نیست آنچه این غرایز سرکش را رام مى کند و آتش زیاده خواهى و خروش هل من مزید را فرو مى نشاند ایمان به مبداء و معاد و متعبّد شدن به دینى است که پیوسته انسان را به کفاف و عفاف و قناعت و متانت دعوت مى کند و در مقابل گذشت ها و انفاق ها، بشارت حور و قصور بهشتى و رضوان الهى و بهجت و سرور ابدى مى دهد.
به بیان دیگر، از قصه یهود بنى اسرائیل، استفاده مى شود که نه صرف سرمایه دارى و برخوردارى از امکانات مختلف مادى، براى بشر آرامش مى آورد(اگر چه فقر و نبود امکانات لازم، زمینه ساز ارتکاب فسق و گناه و آلوده شدن به رذایل اخلاقى است، تا حدى که به بیان امام صادق علیه السلام:کاد الفقر ان یکون کفرا(۱۴۵۸) و نه اشتراکیت و توزیع یکسان ثروت، بلکه تنها ایمان به خدا و اعتقاد به کرامت هاى انسانى مهم ترین عامل امن و اطمینان است.
۱۰- تربیت نسلى نو براى زندگى و حکومتى نو
گرچه سرگردانى چهل ساله بنى اسرائیل در بیابان سینا، کیفر سرکشى و تمرّد آنان در برابر فرمان ادخلوا الارض المقدّسه التى کتب اللّه لکم (۱۴۵۹) بود که گفته بودند:و انا لن ندخلها حتى یخرجوا منها…)(۱۴۶۰)، لیکن مجازات هاى خداوند در عین حال که عنوان تعقیب و تنبیه دارد، از مصالح و ملاحظات تربیتى نیز برخوردار است. از این رو سرگردانى چهل ساله بنى اسرائیل ممکن است داراى چنین حکمتى نیز باشد که نسل قبلى منقرض شود؛ نسلى که عقاید و ثنیّت و خوى بت پرستى در دل هایشان اشراب شده بود: اءشربوا فى قلوبهم العجل (۱۴۶۱) تا حدى که پس از نجات از چنگال فرعون و شکافته شدن دریا و رهایى از امواج آن، از حضرت موسى درخواست قرار دادن خدایى چون خدایان بت پرستان کردند: یا موسى اجعل لنا الها کما لهم الهه،(۱۴۶۲) نسلى که استکبار و استضعاف فرعونى به گونه اى غیرت و مردانگى را از آنان ربوده بود که در برابر پیشنهاد حضرت موسى، یعنى ورود شجاعانه به قریه آن هم پس از آن که دو تن از یاران با وفا و با ایمان آن حضرت (یوشع و کالیب ) راه غلبه و پیروزى را به آنان نشان دادند، با کمال جسارت و بى ادبى گفتند:یا موسى انا لن ندخلها اءبدا ماداموا فیها فاذهب انت و ربّک فقاتلا انا هیهنا قاعدون (۱۴۶۳)، یعنى هم با آوردن دو کلمه لن واءبدا مخالفت صریح و جسورانه خود را با درخواست آن حضرت علیه السلام ابراز داشتند و هم با این جمله که تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما در این جا نشسته ایم در واقع حضرت موسى و وعده هاى الهى او را به تمسخر گرفتند.
این نسل که از لحاظ اعتقادى، الیف شعار مشؤ وم بت پرستى گردید و از جهت اجتماعى و حیثیّت ملى انیس خوارى و ذلّت گشت و گروهى از آنان به کشتن انبیاى خدا آلوده شدند، و بالاخره نسلى که نه مغز و قلب سالمى داشت و نه علاج آن ممکن بود، باید از بین برود و نسل جدیدى با عقاید صحیح و مکارم بلند چون شهامت و مردانگى پرورش یابد تا لیاقت سرزمین مقدس و مبارکى چون فلسطین را پیدا کند.(۱۴۶۴)
بر همین اساس، بنى اسرائیل چهل سال آواره بیابان شدند تا نسل هدایت ناپذیر پیشین منقرض شد و نسلى جدید و انقلابى از فرزندان آنان به تدریج تربیت شدند، به طورى که توانستند روى پاى خویش بایستند و اساس حکومت الهى را براى پیامبران بعدى پى ریزى کنند.
بحث روایى
۱- برترى معجزه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله
عن الحسین بن على علیه السلام قال:ان یهودیا من یهود الشام و اءحبارهم قال الامیرالمؤ منین علیه السلام فى اءثناء کلام طویل: فان موسى علیه السلام قد اءعطى الحجر فانبجست منه اثنتا عشره عینا؟ قال له على علیه السلام: لقد کان کذلک و محمدصلى الله علیه و آله لما نزل الحدیبیه و حاصره اءهل مکه قد اءعطى ما هو اءفضل من ذلک و ذلک ان اءصحابه شکوا الیه الظماء و اءصابهم ذلک حتى التقت خواصر الخیل فذکروا له علیه السلام ذلک فدعا برکوه یمانیه، ثمّ نصب یده المبارکه فیها فتفجرت من بین اءصابه عیون الماء فصدرنا و صدرت الخیل رواءا و ملاء ناکل مزاده و سقاء و لقد کنا معه بالحدیبیه و اذا ثمّ قلیب جافه، فاءخرج صلى الله علیه و آله سهما من کنانته، فناوله البراء بن عازب فقال له: اذهب بهذا السهم الى تلک القلیب الجافه، فاءغرسه فیها، ففعل ذلک فتفجرت منه اثنتا عشره عینا من تحت السهم، ولقد کان یوم المیضاه عبره و علامه للمنکرین لنبوته کحجر موسى حیث دعا بالمیضاءه فنصب یده فیها ففاضت بالماء وارتفع حتى توضاء منه ثمانیه آلاف رجل وشربوا حاجتهم، وسقوا دوابهم و حملوا ما اءرادوا.(۱۴۶۵)
اشاره: با صرف نظر از سند، پدید آمدن آب از هر موجود طبیعى که ارتباط نزدیک یا دور با عناصر طبیعى دارد عقلا ممکن است، هر چند عادهً بعید است و با معجزه چیزى که امتناع عقلى ندارد گرچه منع عادى دارد پدید مى آید؛ زیرا ظهور آب و جریان آب توسط انگشتان مبارک رسول گرامى یا چوب تیر و مانند آن هیچ محذور عقلى ندارد.
۲- چگونگى سنگى که شکافته شد
عن الباقر: نزلت ثلثه اءحجار من الجنه: مقام ابراهیم و حجر بنى اسرائیل، و الحجر الاسود.(۱۴۶۶)
و عنه : اذا خرج القائم من مکه ینادى منادیه: الا لا یحملن اءحد طعاما ولا شرابا، و حمل معه حجر موسى بن عمران و هو وقر بعیر، فلا ینزل منزلا الا انفجرت منه عیون، فمن کان جائعا شبع، و من کان ضمآنا روى و رویت دوابّهم حتى ینزلوا النجف من ظهر الکوفه (۱۴۶۷)…. فاذا نزلوا ظاهره انبعث منه الماء واللبن دائما، فمن کان جائع شبع، و من کان عطشانا روى.(۱۴۶۸)
و روى انه کان حجرا مربعا.(۱۴۶۹)
اشاره: با اغماض از سند و اعتراض به صعوبت اثبات این گونه از معارف علمى و غیر تعبدى و عملى با خبر واحد که واجد همه شرایط اعتبار و حجیّت نیست، پذیرش محتواى آن محذور عقلى ندارد. آنچه مسلم است اصل وجود سنگ و زدن عصا به آن و جوشش دوازده چشمه آب از آن است.
۳- تطبیق آیه بر ولایت اهل بیت علیه السلام
عن العسکرى ۷…..ثم قال اللّه عزّوجلّ و اذ استسقى موسى لقومه قال: واذکروا یا بنى اسرائیل اذ استسقى موسى لقومه طلب لهم السقیا لما لحقهم من العطش فى التیه و ضجّوا بالبکاء و قالوا اءهلکنا العطش یا موسى. فقال موسى: الهى بحق محمد سید الانبیاء و بحق على سید الاوصیاء و بحق فاطمه سیده النساء و بحق الحسن سید الاولیاء و بحق الحسین اءفضل الشهداء و بحق عترتهم و خلفائهم ساده الازکیاء لما سقیت عبادک هولاء. فاءوحى اللّه تعالى الیه: یا موسى اضرب بعصاک الحجر فضربه بها فانفجرت منه اثنتا عشره عینا قد علم کلّ اناس مشربهم، کل قبیله من اءولاد یعقوب مشربهم فلا یزاحمهم الاخرون فى مشربهم.
قال اللّه عزّوجلّ: کلوا و اشربوا من رزق اللّه الذى آتاکموه ولا تعثوا فى الارض مفسدین لا تسعوا فیها و انتم مفسدون عاصون.
قال رسول اللّه ۷: من اءقام على ولایتنا اءهل البیت سقاه اللّه من محبته کاءسا لا یبغون به بدلا ولا یریدون سواه کافیا ولا کالیا ولا ناصرا و من وطّن نفسه على احتمال المکاره فى موالاتنا جعله اللّه یوم القیامه فى عرصاتها بحیث یقیم کل من تضمنته تلک العرصات اءبصارهم ممّا یشاهدون من درجاتهم و ان کل واحد منهم لیحیط بماله من درجاته کاحاطته فى الدنیا بما یتلقاه بین یدیه ثمّ یقال له: وطنت نفسک على احتمال المکاره فى موالاه محمد و آله الطیبین فقد جعل اللّه الیک و مکنک من تخلیص کل من تحب تخلیصه من اءهل الشدائد فى هذه العرصات، فیمد بصره فیحیط بهم ثمّ ینتقد من اءحسن الیه اءو برّه فى الدنیا بقول اءو فعل اءو ردّ غیبه اءو حسن محضر اءو ارفاق فینقده من بینهم کما ینتقد الدرهم الصحیح من المکسور. ثم قال له: اجعل هؤ لاء فى الجنه حیث شئت، فینزلهم جنات ربنا. ثم قال له: وقد جعلناه لک و مکنّاک من القاء من ترید فى نار جهنم، فیراهم فیحیط بهم و ینتقد من بینهم کما ینتقد الدینار من القراضه. ثم قال له: صیرهم من النیران الى حیث تشاء، فیصیرهم حیث یشاء من مضایق النار. فیقول اللّه تعالى لبنى اسرائیل الموجودین فى عصر محمد۹ فاذا کان اءسلافکم انما دعوا الى موالاه محمد و آله فانتم الان لما شاهدتموها فقد وصلتم الى الغرض و المطلب الافضل الى موالاه محمد و آله فتقربوا الى اللّه عزّوجلّ بالتقریب الینا ولا تتقربوا من سخطه و تتباعدوا من رحمته بالازورار (بالازراء(خ بحار)) عنّا.(۱۴۷۰)
عن الباقر فى قوله: فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عینا قد علم کل اناس مشربهم: ان قوم موسى لمّا شکوا الیه الجدب و العطش استسقوا موسى فاستسقى لهم، فسمعت ما قال اللّه له، و مثل ذلک جاء المؤ منون الى جدّى رسول اللّه ۹ قالوا: یا رسول اللّه تعرّفنا من الائمه بعدک. فقال: و ساق الحدیث الى قوله: فانک اذا زوّجت علیا من فاطمه خلقت منها اءحد عشر اماما من صلب على، یکونون مع على اثنى عشر اماما، کلهم هداه لامتک، یهتدون بها کل اءمّه بامام منها، و یعلمون کما علم قوم موسى مشربهم.(۱۴۷۱)
اشاره الف: همان طور که در مبحث تلقى حضرت آدم نسبت به کلمات پروردگار و نیز برخى از میاحث گذشته بازگو شد، انسانهاى کامل مظاهر اسماى حسناى الهى هستند و به عنوان بهترین مجارى فیض خداوند منشاء برکتند. از این رو توسل و استشفاع به آنان براى همگان سودمند است.
ب: تولى ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام که مهم ترین مزد رسالت رسول گرامى است، زمینه استحقاق چشیدن بلکه نوشیدن جام محبت از کوثر الهى را فراهم مى کند.
ج: کسى که در دنیا وسیله هدایت دیگران را تاءمین کند در آخرت وسیله رهایى آنان از دوزخ و نیل به بهشت را در اختیار دارد؛ از این رو سالکان کوى حقّ را از راهیان کژ راهه جدا مى کنند و به مقصد مطلوب مى رسانند.
بازدیدها: 666