تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد پنجم، سوره بقره، آيه75

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد پنجم، سوره بقره، آيه75

مسلمانان با دعوت بصيرانه و تبليغ حكيمانه كه مصحح آن اصل اميد بدون طمع و احتمال تاءثير بدون ياءس بود، در گسترش مكتب طمع داشتند، نه آز در پذيرش گروهى خاص؛ زيرا يهودى ها كه گرفتار قساوت دل ومبتلا به نفاق قلب بودند، هرگز مورد طمع به معناى علاقه شديد به ايمان،نرمل دل، خلوص نيت و وفاق آنها نبودند.

آیه 75- افتطمعون ان يؤمنوا لكم وقد كان فريق منهم يسمعون كلام اللّه ثمّ يحرّفونه من بعد ما عقلوه وهم يعلمون

گزيده تفسير 

مسلمانان با دعوت بصيرانه و تبليغ حكيمانه كه مصحح آن اصل اميد بدون طمع و احتمال تاءثير بدون ياءس بود، در گسترش مكتب طمع داشتند، نه آز در پذيرش گروهى خاص ؛ زيرا يهودى ها كه گرفتار قساوت دل ومبتلا به نفاق قلب بودند، هرگز مورد طمع به معناى علاقه شديد به ايمان،نرمل دل، خلوص نيت ووفاق آنها نبودند.

خداى سبحان نيز با خطاب و استفهام انكارى واستعبادى و نفى و طرد طمع كه ارشاد به بى اثر بودن حرص و طمع مؤ منان به گرايش يهود به اسلام و نگرانى آنها از ايمان نياوردن يهود به پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله است، براى تسلّى دادن به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان فرمود: چگونه به دين ناب ايمان مى آورد كسيكه نه قلب بيدار و نه گوش ‍ شنوا دارد و با آن كه آيات الهى را مى شنود و آن را ادراك مى كند، به تحريف مبتلاست، يا پيرو عالمان تحريف گر است يا از تبار هفتاد نفر همراه موساى كليم عليه السلام و در قساوت و عدم انعطاف از نسل كسانى است كه يا بى واسطه و با حضور در قيامت و كوه طور كلام اللّه را دريافت كردند، يا با واسطه و به همراه معجزات و آيات بينات بسيار، تورات را از زبان حضرت موسى عليه السلام شنيدند، اما پس از حصول علم به حقانيت آن و بالغ شدن حجت خداوند بر آنان، در كلام خدا تحريف روا داشتند و آن را بر وفق هوا و هوس خود تاءويل بردند.

تحريف كنندگان تورات كه تنها گروهى خاص از يهود عصر موساى كليم عليه السلام يا يهودى هاى معاصر نزول قرآن بوده وتحريف گرى اثر حجاج و عناد و خبث باطن و سوء سريره آان بود، نه ناشى از سوء برداشت يا سهو و نسيان و نيز تبار و نسل آنها كه زمام تعقل و تعبد خود را به دست محرفان سپردند، شايسته اين نيستند كه به فلاح و صلاح آنان طمع شود.

تفسير 

لكن 

متعلق ايمان در آيه، حقّانيت رسول مكرّم صلى الله عليه و آله در ادّعاى نبوّت و حقانيت نزول قرآن از جانب خداى سبحان است. در عين حال راجع به ايمان آنان تعبير به (يؤ منوا لكم ) شده است و اين يا بدين جهت است كه در (يؤ منوا) معناى استجابت تضمين شده است كه با لام متعدى مى شود؛ نظير (يا اءيها الذين ءامنو استجيبوا اللّه…)(524)؛ يعنى لام در (لكم ) لام تعديه است ودر اين صورت معناى جمله اين است كه آيا انتظار داريد كه آنان دعوت شما را استجابت كنند؟ يا به جهت اين است كه لام تعليل و لكم به معناى لا جل دعوتكم است و در اين صورت معناى جمله اين است كه آيا انتظار داريد، آنان به جهت دعوت شما، به رسالت نبّى اكرم صلى الله عليه و آله ايمان بياورند؟!(525).

مقصود از (يؤ منوا لكم )، همانند مراد از (فآمن له لوط)(526) است كه به معناى استجابت و تصديق محور دعوت است.

يحرّفونه 

تحريف در جمله (يحرّفونه ) (از ماده حرف و به معناى طرف و كنار چيزى ) به معناى مايل ساختن و منحرف كردن است كه اگر درباره قلم به كار رود (حرّف القلم ) به معناى كج و مايل بريدن آن و اگر درمورد كلام به كار رود، به معناى طرف احتمال قرار دادن آن است، به گونه اى كه قابل حمل بر دو وجه گردد(527) و انحراف و تغييرى در معنا به وجود آيد؛ از اين رو هم شامل تحريف و تعبير لفظى مى شود و هم شامل تحريف معنوى كه يكى از مصاديق آن اين است كه آيه يا كلامى را برخلاف معناى مطلوب آن تفسير كند يا آن را درجايگاه خودش ننشاند و در موضع اصلى خودش تلاوت نكند: (يحرّفون الكلم عن مواضعه )(528).

تناسب آيات

مخاطب در تطمعون، بى ترديد رسول گرامى صلى الله عليه و آله و مسلمانان صدر اسلام هستند(529) كه حرص شديى در دعوت اهل كتاب به حق داشتند و در نتيجه از عناد و تمرّد آنان دلگير و دلتنگ مى شدند، زير طمع تعلّق شديد نفس انسان به مطلوب و حالتى قوى تر از رجاست ؛ از اين رو وقتى انسان تعلّق خاطر شديدى به چيزى پيدا مى كند و به آن دست نمى يابد، غمگين و دلتنگ مى شود ودر نتيجه نياز به دلدارى وتسلّى دارد؛ خداى سبحان براى اين كه پيامبر مكرّم صلى الله عليه و آله و يارانش ‍ را تسلّى دهد، قبل ازاين خطاب انكارى و استبعادى، قصّهاى متعددى را از اجاجت ها و بهانه گيرى هاى آنان، به ضميمه آيات و معجزات فراوانى كه مشاهده كردند، ذكر كرد. سپس با چنين خطابى نشان مى دهد كه حرص و طمع آنان و در نهايت دلتنگ شدن ونگرانيشان وجهى ندارد.

بااين بيان روشن مى شود كه فاء در اءفتطمعون براى عطف به امر مقدّرى است كه مقام و سياق كلام اقتضاى آن را دارد؛ گويا چنين فرموده است : اءتسمعون اءخبارهم و تعلمون اءحوالهم فتطمعون ؛ آيا اخبار آنان را مى شنويد و از احوال آنان آگاهيد و در عين حال انتظار داريد كه ايمان آورند؟ به تعبير ديگر، آيا به ايمان آوردن كسانيطمع مى ورزيد كه به تفصيل از اوضاع آنها باخبريد و مى دانيد كه آنان در قساوت و عدم انعطاف ازنسل كسانى هستند كه كلام خدا را به همراه آن همه آيات و بينات از زبان موسى عليه السلام مى شنيدند و به حقانيّت آن علم پيدا مى كردند، در عين حال به تحريف آن دست مى زدند و بر وفق هوا و هوس خود تاويل مى بردند و اينان نيز همان مواضع را دارند.(530)

شان يا فضاى نزول 

ظاهر آيه مزبور دستور برطرف كردن طمع موجود است، نه نفى ابتدايى و حكم به دفع آن. معلوم مى شود محتواى آيه در فضايى نازل شده كه عدّه اى طمع ايمان آوردن يهودى ها را در دل داشتند. آراى متعددى در بيان سبب نزل آيه يا جوّ حاكم و فضاى خارج نزول آن بازگو شده است ؛ مانند: 1. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و مؤ منان به وى، به ايمان آوردن يهودى هاى معاصر نزول قرآن علاقمند بودند؛ چون برخلاف مشركان، اهل كتاب و شريعت بودند. 2. انصار بر اثر هم سوگند بودن، هم پيمان بودن، هم شير بودن و… با يهوديان معاصر به ايمان آوردن آنان علاقمند بودند. 3. عدّه اى از تبار هفتاد نفرى كه موساى كليم عليه السلام را همراهى مى كردند و كلام خدا را شنيدند و آن را تحريف كردند، در محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله بودند؛ از اين رو ايمان آوردن آنها مورد علاقه بود. 4. ايمان آوردن علماى يهود كه گرفتار تحريف حلال و حرام بودند، مورد علاقه بود؛ زيرا اينان اگر مؤ من مى شدند، ديگر يهوديان به آنها اقتدا مى كردند…(531).

لازم است عنايت شود كه بر فرض آن كه امور ياد شده اسباب نزول باشد، نه مورد و فضاى آن، هيچ محذورى در صحت همه آنها به طور جمع نيست و معناى آيه ظرفيّت انطباق بر همه آنها را دارد.

قطع اميد از يهود عصر نزول 

استفهام در (اءفتطمعون ) انكارى واستبعادى است كه با آن، ايمان آوردن يهودعصر نزول انكار و استبعاد مى شود و وجه اين انكار نيزاين است كه براى بيدارى و ايمان انسان ها دو راه (به نحومانعة الخلو) وجود دارد كه هر يك ازآن دو در اسرايلى هاى عصر نزول قرآن مسدود شده بود؛ راه نخست برخوردارى ازقلبى بيدار است كه نتيجه آن جوش از درون، بسان چشمه است و راه دوم داشتن گوشى شنواست كه ثمره آن دريافتن حق از بيرون و متنبّه شدن است ؛ كسانى كه نه قلبى بيدارى دارندونه گوشى شنوا، زيرا با آن كه آيات الهى را مى شنوند و آن را ادراك مى كنند، در عين حال به تحريف آن دست مى زنند: (ثمّ تحرّفونه من بعد ما عقلوه )، چنين كسانى چگونه به حقّ مى گرايند و از آيات الهى متذكّر مى شوند: (إ نّ فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب اءو اءلقى السمع و هو شهيد(532).

تذكّر:

1. سرّ اسناد طمع به مؤ منانصدراسلام اين بود كه آنان پيرو رسول اكرم صلى الله عليه و آله بودند و ديگران را با بصيرت به خداوند فرا مى خواندند: اءدعوا إ لى اللّه على بصيرةٍ اءنا من اتّبغنى (533)؛ همان طور كه آن حضرت صلى الله عليه و آله نسبت به ايمان افراد دعوت شده حريص بود وازدرنگ كردن آنان در ايمان آوردن، به شدّت متاءثر مى شد: وما اءكثر الناس ولو حغرصت بمؤ منين )(534)، (فلعلّك باخعٌ نفسك على ءاثارهم إ ن لم يؤ منوا بهذا الحديث اءسفاً)(535)، (فلاتذهب نفسك عليهم حسرات (536)، پيروان راستين آن حضرت صلى الله عليه و آله نيزدر اين تحسّر وتاءسّف به وى اقتدا كردند؛ از اين رو نسبت به ايمان آوردن عدّه اى طمع مى ورزيدند.

2. استفهام انكارى آيه مزبور همانند آيه (اءليس اللّه بكاف عبده )(537) و آيه (اءلم ياءتكم نذير)(538) است كه اگر مسبوق به نفى باشد، جواب آن بلى است و اگر مسبوق به نفى نباشد، جوابآن لا است ؛ بنابراين، جواب استفهام انكارى آيه مورد بحث لا است ؛ يعنى مؤمنان در جواب مى گويند: طمع نمى ورزيم ؛ هرچند نااميد نيستيم و احتمال تاءثير تبليغ را مى دهيم و از اين رو دعوت را رها نمى كنيم.

نفى ارشادى طمع ممدوح 

طمع گاهى مورد ترغيب است ؛ مانند: وادعوه خوفاً و طمعاً(539)، والّذى اءطمع اءن يغفر ليخطيئتى يوم الدين (540) و زمانى مورد ترهيب ؛ نظير: فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرضٌ(541). مدار رغبت و رهبت در اين گونه موارد خصوصيّت متعلّق است ؛ زيرا طمع شى ء محبوب مطلوب و طمع چيز مبغوض منفور است. آنچه در آيه مورد بحث واقع شده به لحاظ اصل متعلّق نيست، بلكه به لحاظ خصيصه مورد است ؛ ازاين رو نفى مستفاد از آيه كه براى طرد طمع به كار رفته، ارشاد به بى اثر بودن آن است، نه ناظر به حرمت آن ؛ از اين رو صبغه تسلّى و تشفّى دارد، نه نهى مولويو تكليف تحريمى.

براى تبيين ارشاد مزبور، گذشته ازمطالب قبلى مى توان چنين گفت : دو عامل اصيل انحراف يهود را تهديد و پيشرفت او را تحديد مى كرد: يكى انديشه حسّگرايى و ديگرى انگيزه قومى و نژادى و تعصّب جاهلى ؛ انديشه جامد حس گرايى مايه عقب افتادگى اين قوم در معارف برين عقلى و شهودى شود انگيزه نژادى و حميّت قومى پايه انحصارطلبى و نپذيرفتن مطالب و حقوق ديگران ؛ هرچند به مرحله حسّ و تجربه احساسى رسيده باشد؛ يعنى اگر حق مسلّم ديگران محسوس يهود شود و آنان هيچ محذورى در ادراك آن از لحاظ انديشه نداته باشند، معضل انگيزه همچنان سدّ راه قبول آنهاست.

محذور كژراهه رفتن آنان در بخش انديشه، با موساى كليم عليه السلام مشهود بود و معضل بى راهه رفتن آنها در بخش انگيزه، با رسول گرامى صلى الله عليه و آله معروف است. از قرآن كريم و احاديث وارد در اين باره برمى آيد: 1. محتواى دعوى و دعوت حضرت موساى كليم عليه السلام تا به مرتبه حسّ و تجربه احساسى آنان نمى رسيد، ايمان منمى آوردند. 2. گروهى پس از محسوس شدن معجزات كليم الهى عليه السلام از ايمان آوردن استنكاف كردند. 3. عدّه اى با شنيدن كلام خداوند (به وساطت تكوينى موساى كليم يا از زبان آن حضرت ) بى راهه رفتند. 4. عدّه اى با تلاوت آيات الهى در تورات در احكام فقهى آن تحريف روا داشتند. 5. گروهى با تدبّر در تورات، عالمانه احكام كلامى آن را كه راجع به نبوت خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله بود، تحريف كردند و اصل دين را به عنوان پديده اى نژادى و قومى قبول كردند، نه به عنوان امرى الهى و فراقومى.

اكنون كه برخى از آراى معرفتى و بعضى از اوصاف روانى يهود روشن شد، سرّ انكار طمع مزبور و طرد آن مشخص مى شود؛ زيرا اينان يا خود مبتلا به تحريفند؛ مانند حبار و رهبانى كه در عصر نزول قرآن كريم بودند و احكام كلامى آن را كه راجع به حضرت خاتم صلى الله عليه و آله بود، دگرگون كردند و احكام فقهى آن را كه راجع به رجم بزه كار محصن بود، تغيير دادند، يا نسل چنين عالمان تحريف گرايى بودند، يا از تبار هفتاد نفر همراه موساى كليم عليه السلام. به هر تقدير، اين گروه پيرو عالمان دين فروشى بودند كه قرآن كريم درباره آنها چنين فرمود: فويلٌ للذين يكتبون الكتب باءيديهم ثم يقولون هذا من عنداللّه ليشتروا به ثمناً قليلاً(542). كسى كه تابع اهل تحريف است، چگونه به دين ناب ايمان مى آورد، در حالى كه زمام تعقّل و تعبد خود را به محرّفان سپرده است.

مقصود از محرّفان مى تواند همراهان موساى كليم عليه السلام باشد كه س از شنيدن كلام خداوند آن را تحريف كردند، چنان كه طبرى گفته است (543) و شيخ طوسى ؛ نيز سامعان را خصوص همراهان كليم خدا مى داند(544) و عنوان سمع : (يسمعون ) را مؤ يّد آن قرار مى دهد؛ زريا اگر مقصود از شنيدن صرف استماع تورات از زبان موساى كليم عليه السلام باشد، چنين وصفى مخصوص گروه خاص نيست و لازم بود مانند بخش هاى ديگر قرآن كه از تحريف سخن مى گويد و عنوان سمع را كه قيد زايدى است به كار نمى برد، چنين قيدى را ذكر نكند. نيز مى تواند مقصود از محرفان فقط عالمان تورات باشد؛ چنان كه قرطبى از برخى نقل كرده است (545)؛ زيرا شنيدن كلام خدا بدون واسطه مختص به حضرت كليم عليه السلام است : إ نّى اصطفيتك عن النّاس برسالاتى و بكلامى (546).

براساس آيات گذشته و آينده، آنچه به مثابه تعليل يا تبيين زدودن زمينه قطع است و آن را مى زدايد اين است كه طبق آيات قبل يهودى ها گرفتار قساوت دل بودند، همانند سنگ، بلكه سخت تر از آن و طبق آيات بعد: (وإ ذا القوا الذين ءامنوا…)(547) مبتلا به نفاق قلب. چنين گروهى هرگز مورد طمع مزبور، يعنى علاقه شديد به ايمان، نرمى دل، خلوص نيّت و وفاق آنها نخواهند بود.

دعوت بصيرانه 

علاقه برخى از مسلمانان صدر اسلام به يهود، زمينه اتّخاذ بطانه و رازدارى و صاحب سرّ قرار گرفتن و مانند آن نسبت به آنها مى شد. اگر آنان مانند بعضى ديگر از يهود كه قرآن از آنان به نيكى ياد مى كند، مؤ من مى شدند، اتّخاذ بطانه كه در آيه لاتتّخذوا بطانةً من دونكم (548) نهى شده است، بور بود و مورد نهى واقع نمى شد و اگر ايمان نمى آوردند، در صورت بقاى علاقه مؤ منان به آنها، محذور دوست يابى و رازدارى و نظاير آن همچنان باقى بود؛ از اين رو جريان عاطفى بين مؤ منان و يهودى ها با آيه ياد شده تعديل شد؛ اصل دعوت ابقا شد و صبغه طمع و علقه افر كه برتر از رجاست، زايل شد و اين همان دعوت بصيرانه و تبليغ حكيمانه است كه داعى را شيداى هدف مى داند، نه طرف دعوت، و طمع در گسترش مكتب دارد، نه آز در پذيرش گروهى خاص.

با بيان گذشته معلوم شد كه چون طمع و ياءس، نه نقيض يكديگر است و نه دو ضدّى كه سومى ندارد، برطرف شدن هر دو و پديد آمدن حالت روانى سوم، يعنى اصل اميد بدون طمع و احتمال تاءثير بدون ياءس مطرح است و همين قدر مصحّح دعوت آنهاست. البته گاهى دعوت در صورت ياءس و قطع به عدم قبول، فقط براى اتمام حجت است : معذرةً إ لى ربّكم (549).

گروه تحريفگر 

مقصود از (فريق منهم…) يا يهودى هاى عصر موساى كليم هستند يا معاصران نزول قرآن. فخر رازى وجه دوم را تقويت كرده است ؛ زيرا ضمير (منهم ) به (اءن يؤ منوا) بازمى گردد كه منظور از آن معاصران نزول قرآنند(550). كسى كه كلام خداى سبحان را عالمانه دريافت كرده، خواه بدون واسطه، چنان كه برخى درباره هفتاد همراه موساى كليم عليه السلام چنين مى پندارند، و خواه به واسطه تكوينى آن حضرت و خواه به واسطه محاوره و تلاوت و قراءت وى و خواه با تلاوت متن مقدّس، حجّت خداوند بر او بالغ است و اگر بخواهد تحريفى در آن روا دارد، مصداق آيه مورد بحث است. تبار و نسل چنين شخصى شايسته طمع به فلاح و صلاح او نيست.

شايان اهتمام است كه هرگونه تباهى در دين منشاء آثار زشت خواهد بود؛ هر چند مرتكب آن گناه قصد بدعت نداشته باشد؛ چنان كه پيشگامان تبه كار يهود در صدد تشريع، ابداع و تاءسيس روش و منش فكرى يا قومى نبودند، يا اگر در بين آنان مبتلاى به بدعت گذارى وجود داشت، بيمارى تشريع او سارى و واگير نبود و همگان به آن آلوده نشدند، ولى نسل آنان در خور چنين تعبير و سرزنشى اس ت كه نبايد نسبت به ايمان و اصلاح آنها طمع ورزيد؛ زيرا آنان كه به گناه اعتقادى مبتلا شدند، شايد مشمول بيان حضرت نوح شوند كه فرمود: إ نّك إ ن تذرهم يضلّوا عبادك ولا يلدوا إ لاث فاجراً كفّاراً(551)؛ پدران مبتلا به گناه و مادران آلوده به تباهى جز فرزندى بزه كار به بار نمى آورند. تاءثير سوئى كه گناه كارى نيا در نسل آتى دارد، اختصاصى به معاصى خاص ندارد؛ هرچند اثر زشت بدعت گذارى، تحريف در دين و مانند آن از مسائل مهم اعتقادى بيشتر از آثار مشؤ وم گناهان ديگر است.

تعبير به (فريق منهم ) دليل بر اين است كه تحريف كنندگان، تنها گروه خاصى از يهود (مانند علما و احبار) بودند و همه آنان به اين معصيت عظيم مبتلا نبودند؛ چنان كه بعضى از آيات ديگر قرآن برمى آيد كه همواره در ميان آنان انسان هاى متعبّد و صالحى بودند كه با تعبيرى نظير من اءهل الكتاب اءمّةً قائمة يتلون ءايات اللّه (552) از آنان به فلاح و صلاح ياد مى شود.

تذكّر الف. تحريف انحايى دارد؛ گاهى به اعدام نسخه اصلى و نگهدارى برخى از مطالب مستنسخ است و زمانى به خط و كتمان اصل و ارائه مقدارى كه مطابق با نسخه اصى است، همراه با كاهش يا افزايش و مانند آن، از تعبير فاءتوا بالتورية فاتلوها إ ن كنتم صادقين (553) برمى آيد كه برخى از محرّفان نسخه اصلى را مكتوم داشتند و آن را از بين نبردند.

ب. آنچه درباره گذشته يهود نازل شد، نشان علم غيب و اعجاز علمى حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله است ؛ زيرا اين گونه مطالب نه در متون رايج تدوين شده بود و نه وجود گرامى آن حضرت صلى الله عليه و آله به مكتب رفته بود.

مراد از سمع و كلام اللّه 

مراد از سمع در جمله (يسمعون كلام اللّه) مى تواند هم شنيدن بى واسطه باشد؛ نظير آنچه هفتاد نفر همراهان موساى كليم عليه السلام در كوه طور شنيدند و هم شنيدن با واسطه رسول ؛ نظير آنچه در آيه و إ ن اءحد من المشركين استجارك فاءجره حتى يسمع كلام اللّه (554) به آن اشاره شده است كه دلالت دارد، شنيدن آيات آسمانى از زبان رسول خداصلى الله عليه و آله همان شنيدن كلام اللّه به حساب مى آيد. پس آيه مورد بحث به هفتاد نفر همراه موسى عليه السلام اختصاص ندارد؛ چنان كه از ابن عباس نقل شده (555) و گروهى از مفسران آن را برگزيده اند(556)، بلكه عنوان سمع شامل همه كسانى است كه كلام خدا را تحريف كردند؛ چه آنان كه با حضور در ميقات، بى واسطه كلام خدا را شنيدند و مطابق برخى نقل ها(557) پس از بازگشت، مدّعى شدند كه خداوند فرمود: اگر توانستيد به اين فرمان ها عمل كنيد، وگرنه الزامى در كار نيست و چه ديگران كه از زبان موسى عليه السلام آن را شنيدند.

كلام اللّه نيز به آنچه در كوه طور شنيدند، اختصاص ندارد، بلكه شامل همه آنچه در تورات آمده، از جمله صفات رسول مكرّم، مى شود؛ چنان كه نقل شده، آنها از احكام فقهى تورات، آيه رجم را و از احكام كلامى، آنچه را بيانگر رنگ و شكل صورت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود، تغيير دادند.(558)

ممكن است گفته شود، اگر عنوان (كلام اللّه ) اطلاق دارد، پس چرا قيد (يسمعون ) افزوده شده است ؟ آيا قيد مزبور حكمتى جز اين دارد كه شدّت انحراف آنها را برساند كه با آن كه با گوش خود، كلام خدا را شنيدند و پرده هاى ملكى و مادّى از مقابل گوششان كنار رفت و آن معجزه عظيم را مشاهده كردند و بيهوش شدند، باز هم به تحريف كلام خدا دست زدند و آن گونه ادعا كردند. اگر زياده (يسمعون ) براى افاده چنين نكته اى نبود، اين آيه نيز همانند ساير آيات تحريف، بدون اين اضافه مطرح مى شد.

پاسخ اين است كه افزودن عنوان سمع براى آن است كه جحود قوم جهود به قدرى بود كه استغراق ظاهر و باطن آنها در ادراك حسّى و علمى كلام خدا مانع از تحريف وحى الهى نشد؛ زيرا آنان هم در مرتبه احساس، كلام خدا را شنيدند و هم در مرحله تعقل، معناى آن را به خوبى فهميدند، ولى از تحريف آن منصرف نشدند.

لجاجت و عناد بنى اسرائيل 

جمله (من بعد ما عقلوه و هم يعلمون) دلالت دارد كه تحريف آنها براساس ‍ سوء برداشت يا سهو و نسيان آنچه فهميدند نبود، بلكه آنه هم آيات الهى را خوب فهميده بودند و هم به نسيان مبتلا نشده بودند و به دروغگو بودن خويش و به زشتى كار خود آگاهى داشتند؛ از اين رو حاكى از لجاج و عناد و خبث باطن و سوء سريره آنهاست و بر همين اساس، نمى توان به ايمان كسانى كه از نسل آنها و هم خوى و هم سرشت با آنانند، طمع و اميدى داشت، بلكه بايد براساس (ليهلك من هلك من بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة )(559)، به اتمام حجّت تبليغ صرف اكتفا كرد؛ هرچند ممكن است برخى از افراد در جمع اينان باشند كه با شنيدن پيام حق بيدار و دين دار گردند.

لطايف و اشارات

1. توقّع ايمان از تحريفگران 

در بحث تفسيرى گذشت كه موعظه پذيرى انسان، به نحو مانعة الخلو، دو راه دارد: راهى از درون كه عبارت از برخوردارى از قلبى زنده و بيدار است : إ ن فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب و راهى از برون كه عبارت از داشتن گوشى شنواست : اءو اءلقى السمع و هو شهيد(560)؛ چنان كه براى بهره ورى از آب و رهايى از خشكى يا بايد مانند چشمه بود كه از درون داراى آب است يا مانند استخر مرتبط به چشمه بود كه از راه نهر و جوى به منبع آب دسترسى دارد.

اسان يا بايد از قلبى آگاه برخوردار باشد و از درون او تذكّر و موعظه بجوشد يا گوشى شنوا داشته باشد و از بيرون مواعظ را دريابد و آگاه گردد.

مقصود از قلب در آيه شريفه (لمن كان له قلب )، چنان كه علامه طباطبايى ؛ نيز اختيار كرده اند، همان خرد است كه باعث شعور و ادراك و علم و فهم مى شود(561) و جمله (اءلقى السمع ) (گوش را افكند)، كنايه از نهايت دقّت در حين استماع و مراد او (هو شهيد)، داشتن حضور قلب در مجلس تعليم و تزكيه است. نتيجه اين كه دو گروه مى توانند از آيات الهى پند گيرند و متذّكر شوند: گروهى كه خودكفا هسنتد و بر اثر داشتن عقل و فهم، خود م يتوانند به بررسى و تحليل حوادث بپردازند و از آيات الهى عبرت گيرند و گروه يكه از هوش و دانش لازم برخوردار نيستند، ام امستمع شايسته اى براى عاقلان و عالمانند و با دقّت لازم و حضور قلب كافى به سخنان و مواعظ آنان گوش فرا مى دهند؛ چنان كه سرنوشت همين دو گروه با تعبيرى ديگرى از زبان دوزخيان چنين بيان شده است : (لو كنّا نسمع اءو نعقل ما كنّا فى اصحابٍ السعير)؛ اگر ما گوش شنوا يا عقل و ادراك داشتيم، هرگز در صف دوزخيان نبوديم.(562)

شايان ذكر است كه برخى انسان ها از هر دو گروهند و برخى فقط داخل در يكى از اين دو گروهند. اينان اهل تذكّر وموعظه و در نهايت اهل نجاتند.سومين گروه كسانى هستند كه جزو هيچ يك از اين دو دسته نيستند و بر اثر گناه قلوبشان به گونه اى بسته شده كه نه از درون و نه از برون، پذيراى مواعظ الهى نيستند. كار اين گروه به جايى مى رسد كه عالمانه و پس ‍ از ادراك آيات الهى دست به تحريف آن مى زنند و بلكه همواره در حال طرح و نقشه و نيرنگ هاى شيطانى هستند: (ولا تزال تطّلع على خائنة منهم )(563) و بى ترديد به ايمان آوردن چنين كاسنى نمى توان اميد داشت.

كسانى كه در آيه مورد بحث به آنان اشاره شده، از همين گروه سوم هستند؛ آنان بر اثر پيمان شكنى هاى مكرر، دل هايشان سخت شده، و در پى آن، به تحريف كلمات خدا روى آوردند: (فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم وجعلنا قلوبهم قاسية يحرّفون الكلم عن مواضعه ). تحريفى كه حقايق ناب و خالص ‍ دينى را از آنان گرفت ؛ حقايق و اصولى كه سعادت و خوشبختى انسان ها برمدار آن مى گردد: ونسوا حظّاً ممّا ذكّروا به (564) و مطالبى چون قول به تشبيه خداى سبحان، خاتميت نبوّت موسى و دوام شريعت تورات و بطلان نسخ و بداء جايگزين آن شد كه عامل شقاوت و بدبختى آنان بود.(565)

اينان افزون بر تحريف كلمات خدا پيوسته دست به نيرنگ مى زنند و به زيان حق طلبان نقشه مى كشند: ولا تزال تطّلع على خائنة منهم (566)؛ چنان كه در طول تاريخ و در زمان رسول مكرّم صلى الله عليه و آله چنين نيرنگ هايى داشتند؛ صاحب جواهر ره از مورّخى مشهور نقل مى كند كه گفته است : در زمان يكى از خلفاء از يهوديان خيبر درخواست جزيه شد. آنها قباله اى با امضاى معاويه و معاذ بن جبل ارائه كردند كه بر طبق آن، رسول اكرم صلى الله عليه و آله آنان را از جزيه معاف كرده بود. پس از بررسى روشن شد كه در زمان نوشتن اين قباله، معاويه در مكّه مى زيسته و هنوز با فتح مكّه به نفاق و اسلام ظاهرى روى نياورده بود و جريان فتح خيبر مربوط به قبل از فتح مكه بود و نيز روشن شد كه معاذ نيز يك سال پيش از فتح خيبر از دنيا رفته بود و بدين وسيله آشكار شد كه اساساً اين قباله به نام رسول گرامى و با امضاى معاويه و معاذ، به دست يهوديان خيبر جعل شده است ؛ از اين رو خليفه با روشن شدن اين مساءله از آنان جزيه گرفت.(567)

2. سمع كلام خدا 

هر چند بحث سمع كلام خدا مانند رؤ يت ملكوت الهى جايگاه ويژه اى دارد و آيه مورد كلام متصدى تبيين آن نيست، ليكن چون برخى از مفسران (568) گوشه اى از آن را ارايه كرده اند، بحث آن در اين جا به طور گذرا مطرح مى شود: اثبات اين كه مسموع كلام خداست و متكلم آن خداى سبحان است، براى همراهان حضرت كليم عليه السلام بر فرض استماع آنان آسان نيست، ولى اثبات آن بارى خود موساى كليم عليه السلام با استمداد از مارات، علايم و ادلّه منطقى يا روانى دشوار نيست و به بعضى از آن نشانه ها اشاره مى شود. البته مورد سخن فقط شنيدن ابتدايى حضرت كليم عليه السلام است، اما پس از آشنا شدن و تجربه شهودى كردن، تشخيص آن سهل بوده است :

1. كلام مسموع از سنخ صورت، حرف و… نبود.

2. كلام مسموع از جهت معيّن شنيده نمى شد، بلكه همان طور كه آيه (فاءينما تولّوا فثمّ وجه اللّه )(569) نمايانگر گستره ءظهور و حضور خداست، حضرت كليم عليه السلام نيز آن سخن را از جهات گونه گونه و سمت هاى متفاوت استماع مى كرد؛ يعنى آن را از هر جهت و سمت مى شنيد.

3. موساى كليم عليه السلام آن كلام را تنها با گوش نمى شنيد، بلكه با چشم و دست و پا و سر و دل و همه اعضاى جانحه و جارحه و… مى شنيد؛ يعنى نه تنه با مجارى ادراكى اعم از چشم و گوش آن را مى شنيد، بلكه با ابزار تحريكى نظير دست و پا هم آن را مى شنيد.

در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد—–زانكه آن جا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش (570)

البته گاهى فتواى حرم حق چشم محض بودن سالك واصل است. در اين حال همه اعضا او چشم خواهد بود و زمانى فرمان آن حرم، گوش صرف بودن است، و گاهى نيز دستور جمع بين چشم وگوش است. در اين حال همه اعضاء حتى دست نيز به تنهايى هم چشم است و هم گوش. صنع بى بديل الهى گاهى صاحب سمت را از آن وظيفه اش معزول و ديگرى را كه براى نيل به سمت مرصود بود، منصوب مى كند؛ نظير عزل زبان از گفتن و نصب پا براى نطق در محكمه عدل معاد. آن روز كه تبه كاران به اعضاى خود كه به زيان آنان شهادت دادند مى گويند: لم شهدتم علينا قالوا اءنطقنا اللّه الذى اءنطق كلّ شى ء(571)؛ بنابراين نه آن عزل و نفى جاى تعجّب دارد و نه اين نصب و اثبات جاى تغرّب ؛ زيرا نه آن عجيب است و نه اين غريب.

4. موساى كليم عليه السلام آن كلام را در صحابت اعجاز تشخيص داد؛ زيرا به دستور متكلم عصا را انداخت و مار شد، و به فرمان همان متكلم گرفت و به حال اول بازگشت. با اين نشان فهميد كه گوينده آن كلام خداست.

5. حضرت كليم عليه السلام رازى را در دل نهادينه كرد و هيچ كس از آن آگاه نبود. گوينده (إ نّنى اءنا اللّه )(572) از آن سرّ پرده برداشت با اين علامت معلوم شد كه متكلم خداست.

تذكّر. براى تشخيص وحى و تمييز آن از القائات نفسانى و شيطانى ملاك هاى ويژه اى است كه مبحث مربوط به كيفيت وحى يابى عهده دار آن است، ولى لازم است عنايت شود اولاً، بعضى از مراحل وجودى، هيچ مجالى براى وسوسه، تدليس، تلبيس، مغالطه و باطل نيست. ثانياً، جاى كه اصلاً مجال باطل نباشد، تحق شكّ در آن ممتنع است ؛ زيرا شك هماره بين حق و باطل است و در قلمرو حق صرف، وجود شك مستحيل است (دقت شود).

بحث روايى 

نفاق يهوديان تحريفگر 

الامام العسكرى عليه السلام : فلمّا بهر رسول اللّه صلى الله عليه و آله هؤ لاء اليهود بمعجزته و قطع معاذيرهم بواضح دلالته لم يمكنهم مراجعته فى حجته ولاإ دخال التلبيس عليه فى معجزته، فقالوا يا محمّد! قد آمنا باءنّك الرسول الهادى المهديّ و انّ علياً اءخاك هو الوصيّ والوليّ و كانوا إ ذا دخلوا باليهود الا خرين يقولون لهم : إ نّ إ ظهارنا له الا يمان به اءمكن لنا على دفع مكروهه و اءعون لنا على اصطلامه و اصطلام اءصحابه ؛ لا نّهم عند اعتقادهم اءنّنا معهم يقفوننا على اءسرارهم و لا يكتموننا شيئاً فنطّلع عليهم اءعدائهم، فيقصدوا إ ذا هم بمعاونتنا و مظاهرتنا فى اءوقات اشتغالهم و اضطرابهم فى ئحوال تعذّر المدافعة والامتناع من الا عداء عليهم، و كانوا مع ذلك ينكرون على سائر اليهود اءخبار الناس عمّا كانوا يشاهدونه من آياته و يعاينونه من معجزاته فاءظهر اللّه تعالى محمّداً رسوله صلى الله عليه و آله على سوء اعتقادهم قبح دخائلهم (دخلاتهم ) و على إ نكارهم على من اعترف بما شاهده من الا يات محمدصلى الله عليه و آله و واضح بيّناته و باهر معجزاته.

فقال عزّ وجلّ: يا محمّد (اءفتطمعون ) اءنت و اءصحابك من عليّ و آله الطيّبين (اءن يؤ منوا لكم ) هؤ لاء اليهود الذين هم بحجج اللّه قد بهرتموهم و بآيات اللّه و دلائله الواضحة قد قهرتموهم (اءن يؤ منو لكم ) و يصدّقوكم بقلوبهم و يبدوا فى الخلوات لشياطينهم شيف اءحوالكم (وقد كان فريق منهم ) يعنى من هؤ لاء اليهود من بنى إ سرائيل (يسمعون كلام اللّه ) فى اءصل جبل طور سيناء و اءوامره و نواهيه (ثم يحرّفونه ) عمّا سمعوه إ ذا اءدّوا إ لى من ورائهم من سائر بنى إ سرائيل (من بعد ما عقلوه ) و علموا اءنّهم فيما يقولونه كاذبون (و هم يعلمون ) اءنّهم فى قيلهم كاذبون.

و ذلك اءنّهم لمّا صاروا مع مويس إ ل الجبل فسمعوا كلام اللّه و وقفوا على اءوامره و نواهيه و رجعوا فاءدّوه إ لى من بعدهم فشقّ عليهم ؛ فاءمّا المؤ منون منهم فدثبتوا على إ يمانهم و صدقوا فى نيّاتهم، فاءمّا اءسلاف هؤ لاء اليهود الّذين نافقوا رسول اللّه فى هذه القصّة فإ نّهم قالوا لبنى إ سرائيل : إ نّ اللّه تعالى قال لنا هذا و اءمرنا بما ذكرناه لكم و نهانا، و اءتبع ذلك باءنّكم إ ن صعب عليكم ما اءمرتكم به فلا عليكم اءن لاتفعلوه و إ ن صعب عليكم ما عنه نهيتكم فلا عليكم اءن ترتكبوه و تواقعوه (وهم يعلمون ) اءنّهم بقولهم هذا كاذبون.(573)

و قوله (اءفتطمعون ئن يؤ منوا…) فإ نّما نزلت فى اليهود و قد كانوا اءظهروا الا سلام و كانوا منافقين و كانوا إ ذا راءوا رسول اللّه قالوا إ نّا معكم و إ ذا راءوااليهود قالوا إ نا معكم و كانوا يخبرون السلمين بما فى التورية من صفة رسول اللّه صلى الله عليه و آله و اءصحابه…(574).

اشاره : برخى از يهودان لدود بر اثر ابتلا به بحران هويّت هم عنصر محورى جزم علمى آناه آسيب جدّى ديده و خردورزى آنان تحت استبداد و هم و خيال تاءمين مى شد و هم عنصر محورى عزم عملى آنها آفت تندى را تحمّل كرد و تصميم گيرى آنان زير يوغ استعمار شهوت و استعباد غضب اداره مى شد؛ از اين رو نه در تحليل عملى راءى صائب داشتند و نه در تصميم عملى روش صالح ارائه مى كردند. غفلت از خداوند و نسيان حضور الهى بدترين گزند هويّتى آنان بوده است. از اين رو با تماميّت نصاب حجّت و استماع كلام خداوند از يك سو و حتمى بودن معجزه حضرت موساى عليه السلام از سوى ديگر، نه وارد حريم توحيد ناب شده و موحّد مى شدند و نه در قلمرو وحى و نبوت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله وارد شده و متدين مى شدند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *