تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد پنجم، سوره بقره، آيه83

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد پنجم، سوره بقره، آيه83

خداى سبحان با يادآورى پيمان شكنى هاى بنى اسرائيل، به مسلمانان گوشزد مى كند كه به عهدهاى مزبور وفادار باشند.

آیه 83- و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا اللّه و بالوالدين احسانا و ذى القربى واليتامى والمساكين و قولوا للنّاس حسنا و اقيموا الصّلوة و اتوا الزّكوة ثمّ تولّيتم الا قليلاً منكم وانتم معرضون

گزيده تفسير 

خداى سبحان از بنى اسرائيل در مسائل اعتقادى و اخلاقى و احكام فقهى و حقوقى پيمان گرفت و مصاديقى از ميثاق خود را اين گونه يادآور شد:

1. نهى از هرگونه شرك اعتقادى و عملى ؛ اصل عبادت و لزوم آن و تعهد و تداغوم بر آن زد پيروان موساى كليم عليه السلام محرز بود؛ از اين رو تاءكيد بر نفى شرك، به سبب ابتلاى بيشتر مؤ منان به شرك و نفوذ هواهاى نفسانى و شيطان در مبداء فاعلى، علت غايى يا نظام داخلى آنهاست.

2. احسان به پدر و مادر؛ احسان به والدين و پرهيز از عقوق آنان از احكام عمومى و بين المللى اسلام است. اين احسان كه دعاى در حق آنان و طلب آمرزش براى آنها را نيز شامل مى شود؛ به سبب تربيت، تهذيب، تعذيه و پرورش روحى و جسمى فرزند است. البته از آن رو كه احسان، خدمت بى سابقه است، خدمت فرزند به والدين در حقيقت عدل، يعنى جزاى احسان و تربيت و اداى دين است، نه احسان.

راز سفارش به احسان به والدين و نيامدن تصريحى اين گونه درباره همسر و فرزندان آن است كه با تشكيل خانواده، ارتباط عاطفى فرزند با پدر و مادر كاهش مى يابد و از اين رو در معرض فراموشى هستند، اما گرايش به همسر و فرزند غالباً از حد نصاب لازم نيز مى گذرد و از اين رو نيازمند سفارش نيست. در خور ذكر است، احسانى كه كه ترك آن با عقوق قطع رحم و ايذاى والدين همراه باشد، واجب است.

راز قرار گرفتن دستور احسان به والدين در كنار فرمان توحيد عبادى و نام مقد خدا، افزون بر بيان اهميت ويژه اين فريضه الهى، آن است كه اولاً، آنه اازمارى طولى فيض خالقيت و ربوبيت خدايند. ثانياً، احسان آنان در حق فرزند همچون نعام و احسان خداوند، بى طمع پاداش و ثنا و ثواب و به نفع فرزند و براى رشد اوست. ثالثاً آنان همچون خداوند بخلى در رساندن خير به فرزند نداشته، همان گونه كه لطف خدا درباره بنده اش متوقف بر حسن طاعت او نيست، والدين نيز كرم خود را از فرزند طالح دريغ نمى كنند.

3. رعايت اصول اخلاقى درباره خانواده و ارحام و بستگان نزيك خويش ؛ بستگان نزديك به منزله عضو واحدند؛ از اين رو خداى سبحان براى تفهيم اهميت انسجام فاميلى و پرهيز از تشتت و تفرقه و لزوم حفظ وحدت و وفاق خانوادگى، از اعضاى آن به لفظ مفرد (ذى القربى ) ياد فرمود.

4. احساس مسؤ وليت نسبت به سرپرستى يتيمان، مساكين و ضعيفان جامعه ؛ متمكنان در شؤون گونه گون علمى، اقتصادى، سياسى و اجتماعى ماءمور به مسكنت زدايى هستند.

هر يك از عناوين والدين، ذى القربى، يتامى و مساكين مستقلاً موضوع حكم احسان است و ظاهر ترتيب ذكرى، ذكر عناوين براساس اولويت و اهميت احسان به صاحبان آنهاست.

احسان به صاحبان هر يك از عناوين مزبور به حسب حال آنهاست ؛ چنان كه معيار احسان به يتيم بى سرپرست بودن اوست، نه مسكين بودن وى، و حكم احسان به ايتام همچون احسان به والدين مقيد به مسكنت نبوده و مانند حكم احسان به مساكين مقيد به ايمان نيست.

راز تقديم ذكر يتيم بر مسكين اين است كه مسكين هرچند فاقد مال است، ليكن فاقد توان مراجعه به مراكز قدرت و عرض نياز نيست.

5. حسن معاشرت وگفتار و رفتار نيكو در برخورد با توده مردم، اعم از مؤ من و كافر؛ گفتار و گفته هر دو بايد زيبا و نيكو باشد، خواه مخاطب و مورد گفتگو مخالف باشد يا مؤ الف. سخن نيك سخنى است كه محتواى آن خير و مصلحت و روش آن مقبول و دل پذير است، نه صرفاً هر سخن خوشايند ديگران ؛ از همين رو اين دستور اخلاقى و اجتماعى نيكو امر به معروف و نهى از منكر كردن را نيز شامل مى شود.

اين پيمان اخلاقى و قانون مردمى و انسانى، يعنى نيكو سخن گفتن و با نرمى رفتار كردن و بدى ديگران را با روش نيك پاسخ گفتن، از احكام روابط بين الملل و از بهترين اصول كلى اسلام در تربيت جوامع انسانى است. البته اين حكم، ظرف و موقعيت خاص خود را دارد و چنين نيست كه در هر شرايطى با گفتار نيكو با كافران سخن گفته شود.

6. برپاداشتن نماز؛ راز تعبير از اداى نماز به اقامه اين است كه نماز ستون دين است و ستون را برپا مى دارند، نه اين كه آن را بخوانند.

7. دادن زكات ؛ هر نعمتى، اعم از علم، جاه، مقام، قدرت، ثروت و شجاعت، داراى زكات است ؛ اگر چه مشمول عنوان و حكم زكات مصطلح فقهى نيست.

دادن زكات واجب، پرداخت دين است كه عدل و از وظايف واجب انسانى است، نه احسان كه از فضايل راجح اجتماعى است. بنى اسرائيل پس از سپردن ميثاق مدتى مطيع بوده، سپس به همه مواثيق پشت كردند. البته نقص ‍ همه مواثيق ممكن است بدين گونه بوده كه هر موردى از آن ميثاق توسط فرد يا افرادى نقض شده باشد، نه اين كه هر فرد اسرائيلى همه موارد را نقض كرده باشد.

آنان در حالى كه از ميثاق رو برتافتند كه پيمان شكنى با ميل قلبى، ديرپا و پيشه و ملكه آنان بود.

خداى سبحان با يادآورى پيمان شكنى هاى بنى اسرائيل، به مسلمانان گوشزد مى كند كه به عهدهاى مزبور وفادار باشند.

تفسير 

بالوالدين 

جار و مجرور (بالوالدين ) يا متعلقّق به تحسنون است كه در اين صورت، با جمله قبل از آن يعنى (لاتعبدون ) هماهنگ است، يا متعلق به اءحسنوا كه در اين صورت، با اوامر بعد از آن : (قولوا)، (اءقيموا) و (اتوا) همسان مى شود. احتمال دوم مناسب تر است ؛ چون تعداد افعالى كه به صورت امر آمده، بيش از افعالى است كه به صورت مضارع آمده است.

واليتامى 

يتيم مصاديقى دارد كه با اعتبارهاى گونه گون عنوان يتيم بر آن اطلاق مى شود؛ زيرا گاهى يتيم به معناى انفراد و تنهايى است ؛ از اين رو درّى را كه در صدف تنها باشد، درّ يتيم گويند و نابغه كم نظير ر يتيمة الدهر خوانند و تك شعر را كه نه مسبوق به شعر ديگرى است و ن ملحوق آن بيت يتيم گويند و گاهى يتيم به مناى بطاء و تاءخير، و زمانى به معناى غفلت از ذهن رفتن يا بردن است و چون كودك بى سرپرست ديگر به كار او رسيدگى مى شود و عنايت به او از نظر دور است، او را يتيم گويند.(743)

ثمّ 

با توجه به اين كه كلمه ثمّ در اصل براى تراخى در زمان است، ممكن است مستفاد از اين كلمه در آيه مورد بحث اين باشد كه بنى اسرائيل پس از سپردن ميثاق، مدتى را در حال اطاعت و انقياد به سر مى بردند و سپس از آن اعراض كردند كه اين خود توبيخى است براى آنها؛ زيرا ارتداد بعد از اطاعت، زشت تر و شنيع تر از عصيان ابتدايى است (744).

تناسب آيات

اين آيه ضمن بيان نعمت ديگرى از نعمت هاى خدا بر بنى اسرائيل، يعنى منشورى از مسائل اعتقادى و اخلاقى و حقوقى كه نعمتى است معنوى، و ضمن بازگو كردن ناسپاسى ديگرى از ناسپاسى هاى آنان، يعنى پشت كردن و بى اعتنايى آنها به اين منشور، توضيح و تفصيلى است براى آنچه اجمالاً در آيه 40 با عنوان عهد خدا و در آيه 62 با عنوان ميثاق مطرح شد؛ عهد و ميثاقى كه تولّى و اعراض از آن نيز، در آيه مورد بحث و در آيه 63 همين سوره اشاره شده است.

مصاديقى از ميثاق و پيمان مزبور كه در اين آيه مطرح شده عبارت است از: 1. پرستش خدا و دورى از هرگونه شرك. 2. احسان به والدين، خويشاوندان، يتيمان و مساكين. 3. گفتار نيك و معاشرت نيكو با همه مردم و اقوام و ملل. 4. برپاداشتن نماز. 5. پرداختن زكات.

اين پنج مورد به ضميمه دو مورد ديگرى كه در آيه بعدى از همين سوره آمده : وإ ذا اءخذنا ميثاقكم لاتسفكون دماءكم ولاتخرجون اءنفسكم من دياركم ؛ يعنى پرهيز از كشتن و ريختن خون يكديگر و آواره نساختن يكديگر از سرزمين و وطن، و نيز به ضميمه سه مصداق ديگرى كه در سوره مائده ذكر شده : ولقد اءخذاللّه ميثاق بنى إ سرائيل… و امنتم برسلى و عزّرتموهم واءقرضتم اللّه قرضاً حسناً…(745)، يعنى ايمان و احترام به همه رسولان الهى، تقويت رسولان الهى و جنگ و مبارزه در راه حمايت از آنان و انفاق نيكو در راه خدا (قرض نيكو به خداوند)، منشور ده مادّه اى را تشكيل مى دهد كه بيانگر ميثاق هايى است كه در ابعاد مختلف اعتقادى، فقهى و حقوقى، اعم از اجتماعى، سياسى و اقتصادى از بنى اسرائيل گرفته شده است.

نفى مطلق شرك

دلالت جمله خبريه اى كه به داعى انشا صادر شده باشد، از دلالت جمله انشايى بر حكم قوى تر است. بر اين اساس، قوّت و شدّت دلالت جمله (لاتعبدون إ لاّ اللّه ) بر نهى از شرك، روشن مى شود؛ چنان كه اطلاق اين جمله هرگونه شركى را نفى مى كند؛ اعم از شرك اعتقادى و شريك قرار دادن براى خداوند در مقام ذات و شرك عبادى قرار دادن براى خداوند در مقام عمل ؛ زيرا شرك عبادى مسبوق به شرك ربوبى و مانند آن است.

برهمين اساس ممكن است گفته شود اين جمله به تنهايى، لزوم آگاهى به همه اصول و فروع كلى دين، اعم از مسائل كلامى و فقهى را طلب مى كند؛ زيرا امتثال اين نهى و پرهيز از شرك در مقام ذات و مقام عمل، بدون آشنايى با امور لازم در اعتقاد و عمل، تحقّق نمى يابد. با اين بيان موارد و مصاديق چهارگانه اى كه پس از اين جمله بيان شده مى تواند تفصيل پس از اجمال و ذكر خاص بعد از عام باشد.

تذكّر: اصل عبادت و لزوم آن و تعهد و تداوم بر آن، در پيروان حضرت موساى كليم عليه السلام بود؛ از اين رو به اصل عبادت امر نشد، بلكه فقط به نهى از شرك توجه شده است.

احسان به والدين 

بى ترديد عقوق والدين حرام و از معاصى بزرگ، و احسان به والدين داراى اهميت ويژه اى است ؛ خصوصاً با توجه به اين كه در آيه مورد بحث، دستور احسان به والدين در كنار فرمان توحيد عبادى قرار گرفته است.

خداى سبحان در قرآن كريم، براى تبيين اهميت چيزى گاهى حكم آن را در كنار نام مبارك خويش قرار مى دهد؛ نظير آنچه در مورد صله ارحام وارد شده : واتّقوا اللّه الّذى تساءلون به الا رحام (746) و مانند آنچه درباره موضوع مورد بحث (احسان به والدين و قدردانى از آنان ) در جاى ديگر چنين مده است : وإ ذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنىّ لاتشرك باللّه إ نّ الشّرك الظلم عظيم # ووصّينا الا نسان بوالديه… اءن اشكرلى ولوالديك (747).

تدبّر جامع نشان مى دهد كه مفاد دعوت به احسان قدر مشترك بين وجوب و ندب، يعنى اصل رجحان است ؛ به طورى كه اگر ترك احسان با عقوق، قطع رحم و ايذاى والدين باشد، چنين احسانى واجب است و گرنه مستحب، و تفصيل حكم آن بر عهده فقه است.

آنچه اين احتمال را تاءييد مى كند اين است كه در آيه مورد بحث به دو چيز دستور داده نشده است : يكى امر به احسان و ديگرى نهى از عقوق و ايذاء، بلكه فقط به يك چيز دستور داده شده و آن خصوص احسان است ؛ هرچند در آيات ديگر تعبيرى است كه استفاده دو مطلب از آن بعيد نيست ؛ مانند:.. وبالوالدين إ حساناً… فلا تقل لهما اءف ولاتنهرهما و قل لهما قولاً كريماً(748) و آن د مطلب يكى استحباب احسان به والدين و ديگرى حرمت عقوق آنان است.

احسان به خويشاوندان ؛ يتيمان و مساكين 

ظاهر آيه مورد بحث اين است كه هر كدام از عناوين والدين، ذى القربى، يتامى و مساكين مستقلاً موضوع حكم احسان است ؛ بنابراين احسان به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان مقيّد به مسكنت نيست ؛ گرچه در صورت تداخل يا اجتماع دو عنوان، حكم، قوّت و شدّت بيشترى مى يابد؛ نظير اين كه يتيمى از ذى القربى و بستان شخص ‍ باشد؛ چنان كه در سوره بلد آمده است : (يتيماً ذا مقربة )(749).

شايان گفتن است كه احسان به صاحبان هر يك از اين عناوين به سحب احل آنان است ؛ مثلاً احسان به مسكين اين است كه فقر اقتصادى وى برطرف شود و احسان به يتيم، محبّت به او و سرپرستى از اوست و احسان به والدين و ذى القربى نيز ممكن است صرف محبّت و دل جويى از آنان باشد و ممكن است در بعضى موارد در قالب رفع نياز مالى تحقق يابد.

تذكّر:

1. به نظر مى رسد كه ترتيب ذكرى موجود در آيه براساس ترتيب اهميّت بوده، هر چند با حرف ترتيب بيان نشده است. در نتيجه، با قطع نظر از ساير ادله، نفس آيه مورد بحث دليل بر آن است كه احسان به والدين مهم تر از احسان به صاحبان عناوين ديگر و احسان به ذى القربى مهم تر از احسان به ايتام و مساكين و احسان به ايتام اهم از احسان به مساكين است.

2. عناوين ماءخوذ در آيه مورد بحث به صورت جمع ياد شده نه مفرد، اما عنوان ذى القربى به صورت مفرد ذكر شده است. البته منظور جنس ‍ ذى القربى است كه همه نزديكان را شامل خواهد شد. نكته تعبير از آنان به لفظ مفرد مى تواند اين باشد كه همه بستگان نزديك به منزله عضو واحدند كه هيچ گونه تشتّت و تفرّقى در آن راه ندارد. غرض آن كه براى تفهيم اهميّت انسجام فاميلى و لزوم حفظ وحدت وفاق خانوادگى از اعضاى آن به لفظ مفرد ياد شده است.

3. ظاهر آيه اين است كه دو عنوان يتيم و مسكين به نحو مطلق و با صرف نظر از قيد ايمان، موضوع حكم احسان است (گرچه يتيم و مسكين مؤ من، بر غير مؤ من ترجيح دارند)؛ چنان كه محقق حلّى ؛ در كتاب ارزشمند شرايع الا سلام وف بر ذمّى را روا شمرده است (750)؛

بنابراين، انسان م يواند مال خود را براى تغذيه يا اسكان شخص يهودى يتيم و بى سرپرست وقف كند؛ زيرا گرچه وقف، امرى عبادى است و بايد از مصاديق احسان قربى باشد، ليكن اين بدين معنا نيست كه موقوف عليه نيز بايد متعبّد و متقرّب به خداوند باشد، بلكه تقرّب و تعبّد واقف به يك امر قربى براى صحّت وقف كفايت مى كند.

پرداخت زكات و احسان به يتيم و مسكين 

براساس ظاهر آيه كه تعبير به احسان دارد و نيز ظاهر (واتوا الزّكوة ) كه جداگانه در ذيل آيه ذكر شده، مراد از احسان به يتيم و مسكين پرداخت زكات به آنان نيست ؛ بنابراين، كسى كه زكات هم بده كار نباشد، ماءمور احسان بر يتيم و مسكين است ؛ هرچند اين امر طبق موارد گونه گون متفاوت است ؛ به طورى كه گاهى مستحب و زمانى واجب است و وجوب آن نيز گاهى عينى و گاهى كفايى است. توضيح اين كه، در صورتى كه واجب عينى است كه تنها او به وضع نابسامان يتيم و مسكين آگاه باشد اى فقط او قادر بر تاءمين نياز آنان باشد و در صورتى واجب كفايى است كه ساير متمكنان نيز از وضع آنان با خبر باشند و بتوانند يتيم را سرپرستى و مسكين را تاءمين كنند.

اين نكته، با توجه به نزول بسيارى از آيات زكات در مكّه و اختصاص تشريع زكات واجب و مصطلح فقهى به آيات نازل در مدينه، روشن تر مى شود؛ زيرا لازم آن اين است كه مقصود از زكات در آيات مكّى، زكات مصطلح فقهى نباشد، بلكه مراد از آن يا صدقاتى است كه در شرايط خاص، وجوب يا استحباب پيدا مى كند، يا به معناى تزكيه نفس است.

در هر حال اگر كسى به يتيم يا مسكين، زكات واجب مصطلح در فقه پرداخت كند، به امر (اتوا الزكوة ) عمل كرده است، نه به تكليف احسان مقابل ايتاء زكات ؛ هرچند پرداخت زكات به آنان در حدّ خود مصداق احسان است. به بيان ديگر، كسى كه زكات داد دين خود راپرداخت كرده و اين عدل است، نه احسان، و خداى سبحان جامعه دينى را هم به عدل كه از وظايف واجب انسانى است، دعوت كرده و هم به احسان كه از فضايل راجح اجتماعى است، تا در راستاى انجام آن با خلق نيكو با مردم برخورد كنيم : إن اللّه ياءمر بالعدل و الا حسان (751).

اهميّت احسان به يتيم 

معيار احسان به يتيم، يتم و بى سرپرست بودن اوست، نه مسكين بودن وى ؛ از اين رو يتيم نيز چون سرپرست و ناصرى جز خدا ندارد، نيازمند به احسان و محبّت است و احترام و احسان به او از اهميّت خاصّى برخوردار است ؛ چنان كه ستم در حقّ بى پناهى چون او نيز از ديگر ستم ها زيانبارتر است : إ يّاك و ظلم من لايجد عليك ناصراً إ لاّ اللّه (752)؛ از اين رو خداى سبحان با آن كه به نحو كلّى فرمود: (لاتاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل )(753)، در خصوص تصرف غاصبانه مال يتيم مى فرمايد: هر كس آن را بخورد، در حقيقت در شكم خود آتشى فرو برده است : إ نّ الذين ياءكلون اءموال اليتمى ظلماً إ نما ياءكلون فى بطونهم ناراً و سيصلون سعيراً(754).

معاشرت محسنانه 

پس از بيان احكام ناظر به شخص يا گروه خاص جمله وقولوا للناس ‍ حسناً آمده كه با توجّه به تعبير ناس به جاى اهل كتاب ي مؤ منان، حكمى است مربوط به جامعه بشرى و عمال حسن خلق به توده مردم، اعم از مسملانان و كافر. اين حكم، از احكام روابط بين المللى و از بهترين اصول كلى اسلام در تربيت جوامع انسانى است كه توضيح آن در مبحث لطايف و اشارات خواهد آمد.

مقصود از (حسناً) و قول حسن، گفتن سخن نيك با مردم است و قطعاً از مصاديق آن، امر به معروف و نهى از منكر است ؛ زيرا مراد از سخن نيك سخنى نيست كه خوشايند ديگران باشد، بلكه مراد آن است كه محتواى آن سخن به مصلحت آنان و روش آن مقبول و دلپذير باشد.

امر به معروف و نهى از منكر، اگر از مصاديق قول حسن نباشد از لاحظ حكم، به آن ملحق است ؛ زيرا جايى كه خداوند رحيم و رحمان دستور خشونت نيز مى دهد در حقيقت، احسانى در حق بندگان است و اگر مصداق قول حسن به حساب نيايد تخصيصاً از قول غير حسن نيز خارج است.

مقصود از قول در جمله (وقولوا) كنايه از مطلق برخورد است ؛ با قول باشد يا عمل ؛ نظير: ما يلفظ من قولٍ إ لاّلديه رقيب عتيد(755) كه مقصود خصوص قول در برابر فعل نيست، بلكه مطلق كار است ؛ اعم از گفتار و رفتار؛ چنان كه مراد از خوردن مال مردم مطلق تصرف است نه خصوص خوردن ؛ يعنى در سخن گفتن بامردم جز خير و نيكى سخنى نگو، و در امر به معروف و نهى از منكر، از موازين آن خارج نشو و مراحل و شرايط آن را رعايت كن و در معاشرت يا داد و ستد با مردم، محسنانه عمل كن.

البته دفاع يا جاهد ابتدايى بحث خاص خود را دارد؛ زيرا اين گونه از امور از آن جهت كه واجب است، حتماً از حسن لازم برخوردار است ؛ هرچند نسبت به كافران خوشايند نباشد و روش امتثال آن اوامر نيز بايد مصون از قبح باشد؛ يعنى بايد بر محور عدل بگردد.

با اين بيان روشن مى شود كه آنچه ابن كثير از ابوحاتم (756)از تفسير اسد بن وداعه نقل كرده كه او با استناد به اين آيه به هر يهودى و نصرانى سلام مى كرد، ناصواب است (757)؛ زيرا پيام اين آيه اين نيست كه شما در هر شرايطى به نيكويى با اهل كتاب اقدام كرده و آنان را تكريم كنيد، بلكه پيام آن اين است كه با مردم حسن معاشرت داشته باشيد و مصداق حسن معاشرت، گاهى نيكو سخن گفتن است و گاهى نيكو امر به معروف و نهى از منكر كردن و گاهى در جاى خود با شرايط و ويژگى هاى خود، جنگيدن. غرض آن كه، امر به احسان غير از امر به برخورد حسن و كاملاً با آن متفاوت است.

نيز روشن مى شود كه اين آيه منافاتى با آيه قتال : قاتلوا الذين لايؤ منون باللّه ولا باليوم الاخر(758) ندارد تا گفته شود كه آيه مورد بحث با آن آيه منسوخ شده است ؛ چنان كه حسن معاشرت منافاتى با شدّت در مقام تاءديب ندارد و بعيد نيست كه مراد از تعبير به نسخ در برخى روايات (759) و تفسير عياشى نيز همين باشد؛ يعنى مقصود حضرت امام صادق عليه السلام اين است كه جمله (وقولوا للناس حسناً) بدين معنا نيست كه در هر شرايطى لازم باشد با گفتار نيكو با كافران معامله شود.

مخاطبان آيه 

مقتضاى هماهنگى اين آيه با آنچه گذشت : (وإ ذ قتلتم…)، (وإ ذ اءخذنا ميثاقكم و رفعنا…)(760) و آنچه در آيه بعد خواهد آمد: (وإ ذ اءخذنا ميثاقكم لاتسفكون…)(761) اين است كه مخاطبان در صدر آيه مورد بحث (مخاطب اذكرمقدّر) يهوديان عصر نزول قرآن باشند؛ زيرا مخاطب در آيات مزبور، قطعاً يهوديان عصر نزول هستند؛ در اين صورت در جمله (ثمّ توليتم ) التفاتى به وجود نيامده است ؛ زيرا مخاطب تولّيتم ) نيز آنان هستند، اما اگر مخاطب در صدر آيه مزبور پيامبرصلى الله عليه و آله و مؤ منان باشند، جمله مزبور از سنخ نقل و حكايت خطاب است، نه انشاى خطاب تا از باب التفات از غيبت به خطاب بوده، مصحّح طلب كند.

آيه ءمورد بحث به ظاهر در مقام نقل پيمان هايى است كه از بنى اسرائيل گرفته شده، ليكن روح آن، شامل امّت اسلامى نيز مى شود؛ به ويژه اگر مخاطب اذكر مقدّر در صدر آيه، رسول گرامى صلى الله عليه و آله و پيروان آن حضرت باشند؛ چون در اين صورت با يادآورى پيمان شكنى هاى بنى اسرائيل، به مسلمانان گوشزد مى كند كه به عهدهاى مزبور وفادار باشند؛ به ويژه با توجه به اين كه نظير همين دستورها در سوره نساء به مسلمانان نيز داده شده است : واعبدوا اللّه ولا تشركوا به شيئاً وبالوالدين إ حساناً وبذى القربى واليتامى والمساكين (762).

فرق تولّى و اعراض

آيا تولّى و اعراض به يك معناست و جمله (واءنتم معرضون ) تاءكيد (تولّيتم ) است، چنان كه آلوسى آن را پذيرفته (763) و در نتيجه واو در اين جمله حرف عطف است (چون در اين صورت، تولّى و اعراض به يك معناست و اين مطلب با حاليه بودن واو سازگار نيست ) يا تاءكيد نيست، بلكه اين جمله بر مطلب ديگرى غير از اصل تولّى (پشت كردن ) دلالت دارد و در نتيجه واو مى تواند حاليه باشد؟

بى ترديد بر تاءكيد در مواردى است كه وجه ديگرى محتمل نباشد و به سبب محتمل بودن يكى از دو وجه ذيل، تاءسيس بهتر از تاءكيد است :

1. وجهى كه امين الا سلام طبرسى ؛ و نظام الدين نيشابورى (764) و اءبوالسعود(765)، آن را پذيرفته ناد، كه جمله (تولّيتم ) بر اصل اعراض دلالت مى كند، اما جمله (واءنتم معرضون ) با توجه به اسميّه بودن آن و به صورت وصف آمدن (معرضون ) بيانگر ثبات و اعتياد آنان در عراض است. در نتيجه دو جمله مزبور بدين معناست : شما در حالى به ميثاق پشت كرديد و از آن روى برتافتيد كه عادت شما پيمان شكنى و اعراض از عهدهاست ؛ پس اعراض شما عمدى بود، نه قهرى، ديرپا بود، نه نوپا و پيشه و ملكه بود، نه مقطعى و حال.

2. وجه ديگر، مبتنى بر وجود فرق بين تولّى و اعراض است (766)؛ تولّى مطلق پشت كردن است، خواه قلب هم روى گردان شده باشد، يا عقد القلب به حال خود باقى باشد، ولى اعراض در جايى است كه قلب نيز پشت كند و منصرف شود؛ بنابراين، مفاد آيه اين است كه : تولّى بنى اسرائيل با ميل و انصراف قلبى بوده است.

تذكّر: اعراض گاهى به لحاظ مجموع و زمانى به لحاظ جميع است ؛ يعنى گاهى اعراض نسبت به همه موارد ميثاق است و زمانى به لحاظ بعض آنها، به طورى كه همه مواثيق نقض شده است، ليكن نه آن كه بوسيله هر فرد همه آن ها نقض شده باشد، بلكه بعضى عبادت توحيدى را و برخى زكات را و بعضى احسان به والدين را و بعضى كفالت يتيم را و… نقض كردند.

لطايف و اشارات

1. اهميت توحيد در ابعاد سه گانه 

اصل عبادت امرى اجتناب ناپذير و انكار آن غيرممكن است ؛ حتى ملحدان نيز براى رفع نياز، خود را به جايى كه آن را منشاء قدرت مى پندارند، مرتبط مى سازند و مشكلناهندگى آنان از قبيل خطاى آنان در تطبيق است ؛ اگر كسى اين نكته را ادراك كند كه تنها غنىّ محض مى تواند تكيه گاه رفع حاجت گردد، فقط به خدا رجوع مى كند و موحّد مى شود و اگر از ادراك اين واقعيت عاجز بماند غيرخدا را غنى و قادر مى پندارد و به غير خدا پناه مى برد و در ساحت غير او عرض نياز مى كند و همين رجوع به غير خدا و عرض حاجت در پيشگاه او، همراه با مستقل انگارى وى عبادت او محسوب مى شود؛ خواه رجوع كننده محتاج وثنى باشد، يا دهرى و مادى به حساب آيد.

پس همه انسان ها اهل عبادتند، اما آنچه مهم است توحيد، يعنى بريدن از پرستش غيرخدا و فقط خدا را پرستيدن است ؛ برهمين اساس، قرآن كريم در آيه مورد بحث به جاى گفتن اعبدوا اللّه تعبير به (لاتعبدون إ لاّ اللّه ) مى كند و در آيه 36 سوره نساء كه تعبير به اعبدوا اللّه دراد، در كنار آن (ولاتشركوا به شيئاً) را مى آورد و به اين صورت، شرك، يعنى پرستش غيرخدا را به صورت نكره در سياق نفى به طور كلى سلب مى كند.

افزون بر آنچه گذشت، خطاب به مشركان كه اصلاً خدا را نمى پرستيدند، با خطاب به اهل كتاب كه خدا را مى پرستند، فرق مى كند؛ از اين رو نسبت به مشركان به اصل عبادت خداوند فرمان داده شده و نسبت به اهل كتاب شرك نفى شده است.

تذكّر: عبادت خدا و نفى شرك، افزون بر مقام عقيده و نظر، در مقام عمل نيز جريان دارد؛ يعنى موحّدواقعى و خالص و ناب، هم در مرحله ذات، موحّد است و هم در مرحله خالقيت و هم در مرتبه ربوبيت و تدبير عملى، يكتاشناس ؛ به گونه اى كه همه ءاعمال خود را به نيّت تقرّب به خدا و از اين جهت كه متعلق امر و اراده اوست و نيز، به كيفيتى كه او خواسته، انجام مى دهد و بى ترديد عملى كه از جهت نظام غايى، به قصد لقاى او انجام شود و از جهت نظام داخلى مطابق خواسته او تحقق يابد، هرگز به آفت شرك مبتلا نمى شود.

مبتلا بودن بيشتر مؤ منان به شرك : (و ما يؤ من اءكثرهم باللّه إ لاّ و هم مشركون )(767) از اين روست كه هواهاى نفسانى و شيطان در يكى از سه محور مبداء فاعلى، علت غايى يا نظام داخلى نفوذ كرده است ؛ بر همين اساس در كنار امر به توحيد، بر نفى شرك به صورت هاى گوناگون : (لاتعبدون إ لاّ اللّه )، (لاتشركوا به شيئاً) و (اءلم اءعهد إ ليكم يا بنى ادم اءن لاتعبدوا الشيطان)(768) تاءكيد مى شود.

2. احسان به والدين 

چنان كه گذشت، نيكى به والدين از حقوق بين المللى اسلام است ؛ زيرا حكم مزبور اختصاص به پدر و مادر مسملان ندارد كه خود دليل بر اهميت اين فريضه الهى است ؛ چنان كه قرار گرفتن آن در كنار توحيد خداوند، دليل ديگرى بر اهميت آن است ؛ به ويژه آن كه درباره گرامى داشت والدين چنين مى فرمايد: (ووصّينا الا نسان بوالديه…)، در عين حال در پايان آيه، تشكر از پدر و مادر را در كنار شكرگزارى خداى سبحان قرار مى دهد: اءن اءشكرلى ولوالديك (769).

داءب قرآن كريم اين است كه براى تبيين اهميت مطلبى آن را در كنار نام مقدّس خدا مطرح مى سازد؛ چنان كه سفارش به صله ارحام را به سفارش به تقواى الهى پيوند مى زند: (واتقوا اللّه الذى تساءلون به والا رحام )(770)، با آن كه در صدر آيه تقوا را گوشزد كرده بود: يا اءيّها الناس اتقوا ربّكم الذى خلقكم من نفسٍ واحدةٍ…(771).

ممكن است وجه اين اقتران در آيه اءن اشكرلى ولوالديك كه فرمان به شكرگزارى مى دهد اين باشد كه شكر، در برابر نعمت هايى است كه نصيب شخص متنعّم شده و بى ترديد والدين از مجارى طولى فيض خداى سبحان هستند؛ زيرا طبق جريان عادى اگر آنها نبودند، فرزند به دنيا نمى آمد.

البته فيضى كه پدر و مادر به فرزند منتقل مى كنند، تنها افاضه خداست، نه از ناحيه خود؛ از اين رو اگر بخواهند ارتباط فرند را با خدا قطع كرده، او را به شرك دعوت كنند، اطاعت از آنان نارواست : و إ ن جاهداك على اءن تشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما(772)؛ چنان كه يكى از جوامع كلم و اصول كلى كه رسول مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله، منادى آن بود(773)، اءوتيت جوامع الكلم (774)، اين است كه هرگز اطاعت از مخلوق، نمى تواند بهانه اى براى معصيت خالق باشد: لاطاعة لمخلوقٍ فى معصية الخالق (775). براساس اين قاعده كلّى كه در سراسر فقه به آن استدفلال مى شود، دوران امر بين اطاعت خداوند و اطالعت والدين در دعوت به گناه، از قبيل دوران بين اهمّ و مهم نيست، بلكه از مصاديق دوران ابتدايى بين واجب و حرام است ؛ زيرا اطاعت از والدين در صورتى كه به معصيت خداوند بينجامد، محكوم دليل تحريم، و حرام است ؛ در عين حال كه در ساير موارد، اطاعت آنان واجب است ؛ از اين رو خداى سبحان پس از جمله (و إ ن جاهداك على اءن…) به فرزند فرمان مى دهد: گرچه آنان مشك هستند (وگرنه امر به شرك نمى كردند) و نبايد در مطلب اعتقادى از ايشان فرمان ببرى، ليكن چون پدر و مادر تو هستند، در مسائل دنيايى با آنان مهربان باش و نيازهايشان را برطرف كن : وصاحبهما فى الدنيا معروفاً(776).

اسلام براى حفظ خانواده اهميت فراوانى قائل است و به هيچ وجه، متلاشى شدن پيوند خانوادگى بين والدين و فرزند را نمى پذيرد و با بيانات مختلف، اين مطلب را القا و تفهيم مى كند. در برخى آيات آن را سنّت انبيا دانسته و از قول عيساى مسيح عليه السلام چنين نقل مى فرمايد: (وجعلنى… وبرّاً بوالدتى و لم يجعلنى جبّاراً شقيّاً)(777) و نيز درباره يحياى شهيد مى گويد: و كان تقياً # و برّاً بوالديه و لم يكن جبّاراً عصيّاً(778)، بلكه براى لزوم تكريم آنان برهان اقامه مى كند و در آياتى از سوره اسراء كه شروع و ختم آن دعوت به توحيد است، مى فرمايد: آنگاه كه شما كودك و نيازمند بوديد، آنان عهده دار امور شما بودند؛ پس ‍ اكنون كه زمين گير شده اند، عهده دار امور آنان شويد؛ وإ مّا يبلغنّ عندك الكبر اءحدهما اءو كلاهما فلاتقل لهما اءفٍّ ولاتنهرهما و قل لهما قولاً كريماً # واخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً(779). حدّ وسط اين برهان، تربيت والدين نسبت به فرزندان و جمله (كما ربّيانى صغيراً) ناظر به آن است ؛ يعنى تربيت پدر و مادر نسبت به فرزند علت لزوم گرامى داشت آنان در دوران سالمندى است ؛ پس فرزند بايد مجراى فيض الهى را گرامى بدارد و شاكر اين نعمت باشد.

گفتنى است كه در اين آيه به مطلق احسان به آنان اكتفا نكرده، بلكه مى فرمايد: به آنان افّ نگوييد و خاطر عزيز آنان را نرنجانيد؛ ولاتقل لهما اءفٍّ ولاتنهرهما و با آنان گفتار نرم و كريمانه داشته باشيد؛ و قل لهما قولاً كريما و به خفض جناح در برابر آنان فرمان مى دهد: واخفض لهما جناح الذّلّ من الرحمة ؛خفض جناحى كه مى تواند از باب ترّحم يا احترام باشد.(780)

خفض جناح در برابر الدين گسترانيدن بال احترام يا بال مذلّت و فروتنى در مقابل آنان است، نه ذلت و فرومايگى.

آخرين فرمان آيه مزبور نسبت به والدين دعا و طلب مغفرت براى آنان است : و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً تا توفيق اصلاح خويشتن يا ترفيع درجه، نصيبشان گردد و جمله (ربّ ارحمهما) از بهترين دعاهاى مستجاب است ؛ زيرا ممكن نيست خداى سبحان دستور دعا بدهد و راه اجابت آن را ببندد؛ گرچه خداوند همه دعاها را منشاء اثر قرار داده است، ولى فرمان به دعا در مورد خاص نشان استجابت حتمى آن است.

در پايان اين بحث شايسته است به چند نكته ديگر نيز در زمينه احسان به والدين اشاره شود:

الف. احسان يا عدل ؟ 

براساس قانون هل جزاء الا حسان إ لاّ الا حسان (781) خدمت فرزند به والدين احسان جديدى نيست، بلكه جزاى احسان و تربيتى است كه در جمله (كما ربّيانى صغيراً) به آن اشاره شده است، و حتى مى توان گفت اساساً چنين عملى احسان نيست ؛ زيرا احسان همان خدمت بى سابقه است، بلكه در حقيقت، عدل و اداى دين محسوب مى شود. البته احسان به معناى عام، يعنى انجام كار نيك بر آن صادق است، ولى احسان در برابر عدل كه برتر از آن است صادق نخواهد بود.

ب. احسان بى طمع

سرّ قرار گرفتن احسان به والدين در كنار توحيد خداوند، افزون بر آنچه گذشت (مجراى فيض خالقيت و ربوبيت بودن والدين )، ممكن است اين باشد كه احسان و انعام آنان در حق فرزندان، شبيه انعام و احسان خداوند احسانى بى طمع پاداش و انعامى بدون توقّع ثنا و ثواب است و حتى اگر در احوال فرزند تصرّفى مى كنند، تصرف آنان به نفع و غبطه فرزند ست و همانند تصرّف خدا در بذر و نهال براى رشد و ازدياد آن است.

نيز ممكن است گفته شود چنان كه لطف حضرت حق درباره بنده اش ‍ متوقف بر حسن طاعت او نيست، بلكه حتى در صورت ارتكاب جرايم سنگين خداوند گاهى نعمت هاى خود را از آنان دريغ نمى دارد، والدين نيز كرم خود را از فرزند دريغ نمى دارند، گرچه فرزند نسبت به آنان نيكوكار نباشد؛ بلكه چون خداى سبحان كه بدون هيچ فخل از رساندن هر خيرى به بندگانش دريغ نمى كند، والدين نيز طالب رسيدن فرزندشان به هر خير و كمالى هستند(782).

ج. عامل تعالى

وقوع جمله (تعالوا) در آغاز رهنمود احسان به والدين : (قل تعالوا اءتل ماحرّم ربّكم عليكم أ لاّ تشركا به شيئاً وبالوالدين احساناً)(783)، بدين معناست كه احسان به آنان تعالى و رشد عامل را به همراه دارد؛ زير تعال با إ ليّ متفاوت است ؛ اكنون نيز در بين عرب زبانان رايج است كه اگر براى فراخواندن مخاطب به اجيگاه بلند از فعل تعال (بالا بيا) بهره مى گيرند، نه إ ليّ؛ زيرا اين واژه در مواردى به كار مى رود كه داعى و مدعوّ هم سطح باشند. جمله (قل تعالوا…) بدين معناست كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مرتبه برين وجودى است و به مخاطبان خود تعالى مى بخشد. برخى از اديبان اهل معرفت واژه تعال را براى فرس تازى دانستند(784).

د. پدران امّت اسلامى

رسول مكرّم صلى الله عليه و آله فرمود: اءنا وعليّ اءبوا هذه المّة (785)؛ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و وصى او، حضرت على عليه السلام پدران حقيقى امّت اسلامى هستند؛ بنابراين، احترام به آن بزرگواران و خفض جناح در پيشگاه آنان (براساس آيات مربوط به احترام والدين ) اهميت و وضوح بيشترى پيدا مى كند.

ه. تفاوت توصيه هاى الهى درباره والدين، همسر و فرزندان

خداى سبحان، نسبت به والدين، امر به احسان مى كند، بلكه عقوق و عصيان آنان را حرام مى داند ولى براى همسران، تنه در حكمى كلّى رعايت حقوق آنان را لازم دانسته است : (وعاشروهنّ بالمعروف )(786) و براى فرزندان نيز تنها به رعايت مسائل مالى آنان سفارش كرده، مى گويد: يوصيكم اللّه فى اءولادكم للذّكر مثل حظّ النثيين (787)، بلكه فتنه بودن و ناپايدار بودن آنان را گشزد مى كند: إ نّما اءموالكم و اءولادكم فتنة (788)، المال والبنون زينة الحيوة الدنيا و الباقيات الصالحات… (789) و در هيچ يك از اين دو مورد (همسر و فرزندان ) تعبير به وجوب احسان و نيز حرمت عقوق ندارند و در پاره اى از موارد به دشمن بودن بعضى از آنها اشاره مى كند: يا اءيها الذين امنوا إ نّ اءزواجكم و اءولادكم عدوّاً لكم فاحذروهم…(790).

سرّ اين تفاوت آن است كه احسان به والدين نياز به سفارش دارد؛ زيرا پدر و مادر در معرض فراموشى فرزندان قرار دارند و فرزند، هنگامى كه مستقل مى شود و خانواده تشكيل مى دهد، ارتباط عاطفى او نسبت به والدين كاهش مى يابد و توجه كمترى را در حق آنان مبذول مى دارد و آنان را تنها به گذشته خود مربوط مى داند؛ به ويژه آنگاه كه والدين نشاط و فروغ خود را از دست بدهند و سرپرستى و نگهدارى آنان رنج آور باشد؛ در حالى كه فرزندان بالغ نسبت به همسر و فرزندان خود احساس ديگرى دارند: (زيّن للناس حبّ الشهوات من النساء والبنين…)(791)، به ويژه فرزندان خويش كه چون آنها را به آينده خود مربوط مى داند، اموال خود را براى آنان ذخيره مى كند.

غرض آن كه، گرايش به همسر و فرزند به اندازه نصاب لازم در طبيعت آدمى وجود دارد و نيازمند سفارش نيست، بلكه چون اين گرايش غالباً از حدّ نصاب لازم نيز مى گذرد، قرآن كريم در پى مهار كردن آن است و مى فرمايد: بدانيد كه اولاد فتنه هستند نه مايه فخر، بلكه چنان كه گذشت، از بعضى از آنان به دشمن تعبير مى كند و فرمان حذر از آنان مى دهد: إ نّ من اءزواجكم واءولادكم عدوّاً لكم فاحذروهم (792) و در موردى ديگر مى گويد: لاتلهكم اءموالكم ولا اءولادكم عن ذكر اللّه…(793).

نيز به نحو كلّى به تربيت فرزندان اشاره مى كند و مى فرمايد: وقل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً(794)؛ زيرا اين تعبير در عين حال كه به فرزندان فرمان دعا درباره والدين مى دهد، اشاره مى كند كه اگر مى خواهيد فرزندان خوب و دعاگويى داشته باشيد، بايد در تربيت آنها بكوشيد. به نحو جزئى و مصداقى نيز، بعضى ازنكات تربيتى را به والدين گوشزد مى كند: (يا اءيّها الذين امنوا ليستاءذنكم الّذين ملكت اءيمانكم والّذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرّآت من قبل صلوة الفجر…)(795). تفصيل اين مطلب در تفسير سوره نور خواهد آمد. إ ن شاءاللّه.

و. منشاء لزوم احسان به والدين

لزوم احسان به والدين به سبب تربيت آنهاست، نه صرف توليد اولاد يا رنج هاى مادثى توليد مادّى آنان : ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً(796)؛ زيرا تعليق حكم ترّحم، بر وصف تربيت، مشعر به عليت آن است ؛ جمله (كما ربّيانى ) و نه كما ولّدانى نشان مى دهد كه حدّ وسط در حكم به احترام، تربيت والدين است و تربيت، نزد لغويان شامل تغذيه و تهذيب و پرورش روحى و جسمى، هر دو مى شود. البته اهتمام آيات و روايات، به خصوص پرورش روحى است ؛ زيرا ارزش تربيت روحى به اندازه روح و قيمت پرورش بدن به مقدار تن ارزيابى مى شود. در اين صورت، جمله مزبور به والدين القا مى كند كه در تربيت روحى فرزندان بكوشيد تا همواره از دعاى خير فرزندان بهره مند شويد و به تاءمين آب و نان و رشد و سلامتى مادّى آنان اكتفا نكنيد.

تذكّر: دشوارى دوران حمل، وضع و شير دادن مادر نيز جداگانه مطرح شده است.

ز. آمرزش خواهى براى والدين

در قرآن كريم دعاهاى انبياى عظام در حق والدين خود نقل شده است ؛ مانند: ربّ اغفرلى ولوالدىّ(797) از زبان حضرت نوح عليه السلام، و ربّنا اغفرلى ولوالدىّ(798) از زبان حضرت ابراهيم عليه السلام كه مسلمانان موظف به پيروى از ملت او هستند: واتبع ملّة إ براهيم حنيفاً(799). نقل چنين دعاهايى حامل اين پيام است كه فرزندان نبايد نسبت به والدين، تنها به احسان ونيكى اكتفا كنند، بلكه براى آنان آمرزش ‍ بخواهند؛ بنابراين، از مصاديق احسان به والدين دعا در حق آنان و طلب آمرزش براى آنان است.

ح. پاداش احسان والدين

از آنچه گذشت به دست آمد كه خداى سبحان در ازاى احسان و تربيت والدين نسبت به فرزندان دو چيز را بر فرزندان واجب كرد كه پاداش والدين به حساب مى آيد: يكى احسان به آنان، به ويژه در دوران ضعف و پيرى و ديگر دعا در حق آنها، كه ممكن است آن نيز از مصاديق احسان به حساب آيد.

پاداش ديگر براى كوش صادقانه پدران و مادران احساس لذّت، محبّت و نشاطى است كه با مشاهده امورى مانند لبخند فرزند به آنان، به ويژه مادر، پديد مى آيد و همه دشوارى ها را تحمل پذير مى سازد؛ چنان كه لذّتى كه انسان با خوردن غذا در ذايقه خود احساس مى كند، مشكلات تاءمين غذا را قابل تحمّل مى كند.

همه اين امور افزون بر عاطفه اى است كه خداى سباحن براساس حكمت بالغه خود در قلوب والدين به ويژه در قلب مادر، نسبت به فرزند به وديعت نهاده و عامل اساسى پذيرش مسؤ وليت حضانت، تغذيه و تربيت فرزند است.

شايان ذكر است كه آن احساس لذت و محبت و اين عاطفه، همه براى اين است كه بتوانند فرزند خود را حتى در شرايط بسيار دشوار نگهدارى كنند، نه اين كه سبب شود، فرزندشان را محبوبى مستقل به حساب آورند؛ چنان كه لذّت غذا در ذايقه آدمى صرفاً براى هموار شدن تحمّل مشكلات تاءمين غذا بر انسان است تا از تهيه آن بازنايستد و براى رسيدن به هدف آفرينش ‍ انسان به زندگى خود ادامه دهد، نه اين كه بپندارد هدف از زندگى صرفاً خوردن و التذاذ از آن است.

براساس مقدّمى بودن لذت ها، حبت ها و عواطف مزبور، والدين مؤ من بايد در انتخاب بين خدا و فرزند، خدا را مقدّم بدارند و فرزندان را نيز در دوران امر بين خدا و والدين، بايد خدا را برگزينند؛ چنان كه هر مؤ منى بايد در دوران امر بين خدا و قبيله، خدا را انتخاب كند: لاتجد قوماً يؤ منون باللّه واليوم الا خر يودّون من ادّ اللّه و رسوله و لو كانوا ابائهم اءو اءبنائهم اءو إ خوانهم اءو عشيرتهم (800)، قل إن كان اباءكم و اءبناؤكم و إخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احبّ إليكم من اللّه و رسوله و جهادٍ فى سبيله فتربّصوا حتّى ياتى اللّه بامره و اللّه لايهدى القوم الفاسقين (801).

ط. برترى حقوق والدين

گرچه والدين و فرزندان حقوقى متقابل دارند، ليكن حقوق اين دو همانند حقوق همسران بر يكديگر: لهنّ مثل الذى عليهنّ (802) متماثل نيست، بله حق والدين افزون تر است ؛ از اين رو اميرمؤ منان عليه السلام حقوق فرزند بر پدر را سه چيز مى شمرد: 1. گزينش نام نيكو؛ اءن يحسّن اسمه. 2. نيكو ادب كردن ؛ ويحسّن اءدبه. 3. تعليم قرآن ؛ ويعلّمه القرآن ؛ هر چند تحسين دب و تعليم قرآن جامع بسيارى از اصول و فروع است، ولى در مقام بيان حق پدر بر فرزند، نه نحو مطلق مى فرمايد: جز در معصيت خداى سبحان، در همه چيز از پدر اطاعت كند؛ اءن يطيعه فى كلّ شى ءٍ إ لاّ فى معصية اللّه سبحانه (803).

روشن است كه بالا بردن پدر در حدّى كه در همه چيز غير از گناه، به نحو وجوب يا استحباب مطاع فرزند شود، به مراتب بالاتر از حقوق سه گانه اى است كه براى فرزند بيان گرديد.

تذكّر 1. ذكر حقوق سه گانه فرزند بر پدر در كلام علوى به نو تمثيل و نمونه است، نه تعيين و تحديد؛ پس ممكن است برخى از حقوق ديگر در كنار سه حق مزبور مطرح گردد، ولى نسبت به ارزيابى حق پدر بر فرزند اندك خواهد بود.

2. حق وجوبى پدر در مواردى است كه عصيان آن، عقوق محسوب شود و مايه اذيّت پدر گردد و حق استحبابى در مواردى است كه چنين نباشد.

3. حسن خلق 

خداوند سبحان در كنار پيمانى كه در مسائل اعتقادى و احكام فقهى و حقوقى از بنى اسرائيل گرفته درباره مسائل اخلاقى نيز ازآنان تعهّد مى گيرد و با آنان پيمان مى بندد؛ زيرا اخلاق، در سعادت جامعه انسانى تاءثيرى بنيادين دارد و امّتى مى تواند در راه سعادت گام بردارد كه اصول اخلاقى را درباره خانواده و ارحام خويش رعايت و نسبت به سرپرستى ايتام و مساكين و ضعيفان جامعه، احساس مسؤ وليت كنند و با يكديگر به نيكى سخن بگويند؛ چنان كه رسول مكرّم صلى الله عليه و آله نيز ماءمور به دعوتى نيكو با محتوايى حق بود: ادع إ لى سبيل ربّك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى اءحسن (804) و براى همه مؤ منان شايسته است در جامعه اسلامى بدى ديگران را با روش نيك پاسخ گويند؛ يعنى به جاى طرد بدكاران بدى را از بين ببرند و در برطرف كردن خوى بدى روش نيك را برگزيننيد؛ يعنى به نحو معروف نهى از منكر كنند، نه به نحو منكر: ادفع بالّتى هى اءحسن السيئة نحن اءعلم بم ايصفون (805).

اسلام در معاشرت ها و تعاملات اجتماعى اصل اوّلى را بر صحّت و درستى عمل ديگران مى گذارد و قاعده اءصالة الصّحّة را در اين مورد وضع مى كند. مفاد قاعده مزبور اين است : تا زمانى ك ه دليل قاطعى بر نادرستى فعل شخصى نيافتى او را به بدى متهم نكن و رفتار وى را بر وجه صحيح حمل كن ؛ چنان كه در برخى روايات آمده است : ضع اءمر اءخيك على اءحسنه (806) اين قاعده را همه فقها پذيرفته اند.

فقها براى تثبيت قاعده اصالة الصحة به آيه مورد بحث : وقولوا للناس حسناً نيز استدلال كرده و آن را يك اصل انسانى صرف مى دانند؛ زيرا مبنا را بر كرامت انسانى قرار مى دهد و بر تعاون و تعاطف بين مردم تاءكيد دراد و آنان را از آنچه سبب برانگيخته شدن كراهت و نفرت است دور مى سازد و با اين اصل ثابت مى شود كه اسلام تنها به اعتقاد و عبادت اكتفا نمى كند، بلكه به انسانيت و كرات انسان ها نيز توجه تام دارد و راه هاى رسيدن به زندگى پرثمر را به آنان نشان مى دهد؛ هرچند آنچه در فقه رواج دارد، اجراى اصل مزبور نسبت به افعال مسلمانان است، ليكن بعد از توسعه صلاح و فساد و تعيين جايگاه هر كدام مى توان بين فتواى فقه متعارف و دستور اخلاقى عام جمع كرد؛ يعنى اختصاص اصالة الصحة به معناى خاص فقهى آن به حوزه اسلامى، مانع تعميم آن به معناى عام تفسيرى و اخلاقى در قلمرو وسيع انسانيت نخواهد بود.

نقش حسن خلق در اداره جامعه به قدرى است كه خداوند در وصف رسول اكرم صلى الله عليه و آله، بر علم پيامبرصلى الله عليه و آله تكيه نمى كند، بلكه خلق آن حضرت را به بزرگى مى ستايد: و إ نك لعلى خلقٍ عظيمٍ(807)؛ گرچه خلق انسانى، نشاءت گرفته از علم عميق است. خود رسول گرامى صلى الله عليه و آله نيز مى فرمايد: بعثت لتمّم مكارم الا خلاق (808). سرّ اين نكته آن است كه آنچه مردم را بهره مند مى سازد، خلق نيكوى رهبران جامعه و مديران امت است، نه صرف علم آنان، و به تعبير ديگر، مردم عالمان را در محور عمل آنان مى شناسند و سرّ اين كه محبّت اهل بيت عصمت :، بة طور فراگير و عميق در دل هاى مردم جاى گرفته خلق نيكوى آن بزرگواران است وگرنه بيشتر مردم از معارف بلند ائمه : بهره وافى نمى برند.

مردم به چيزى احترام مى گذارند كه از آن طرفى ببندند و اخلاق نيكو از اين قبيل است ؛ بر همين اساس، كلمات حكيمانه و پندآموز اميرمؤ منان على عليه السلام در نهج البلاغه، نسبت به خطبه ها و نامه هاى آن حضرت بيشتر در دل هاى مردم جاى گرفته است ؛ با آن كه در خطبه ها و نامه ها معارف بلندى نيز مطرح است كه ادراك بعضى از آنها بسيار دشوار است ؛ از اين رو صرف نظر از كوتاه بودن كلمات قصار، همه يا قريب به اتفاق آن، در زمينه مسائل اخلاقى است و به نكاتى پرادخته كه با زندگى روزمره مردم و مشكلات اجتماعى آنان تماس دارد.

در پايان اين بحث، شايسته است به نكات ديگرى درباره حسن خلق كه از آيه مورد بحث و آيات هم آواى آن برمى آيد، اشاره شود:

الف. فرمان فراگير حسن خلق

چنان كه در مباحث تفسيرى گذشت، اين پيمان اخلاقى همه آحاد جامعه بشرى را دربرمى گيرد؛ برهمين اساس، به جاى تعبير به قولوا للمؤ منين يا قولوا للمسلمين تعبير به (وقولوا للناس ) شده است.

ب. ابعاد پيمان اخلاقى

همان گونه كه پيمان اعتقادى دو بعد سلب و ايجاب دارد، يعنى هم به توحيد دعوت و هم از شرك نهى مى كند، پيمان اخلاقى نيز دو بعد دارد؛ چنان كه در حيطه اخلاق خانوادگى، هم به احسان به والدن امر مى شود: وبالوالدين إ حساناً(809) و هم از مخالفت و آزار آنان نهى مى گردد: ولاتقل لهما اءفٍّ ولا تنهرهما (810). درباره اخلاق عمومى و اجتماعى نيز، هم به نيكو سخن گفتن با مردم امر مى شود: (وقولوا للناس ‍ حسناً) و هم از درشت سخن گفتن با آنان و سبّ و ناسزاى به معبودهاى دروغين آنان كه مايه رنجش آنان مى شود، نهى مى شود: ولا تسبّوا الّذين يدعون من دون اللّه (811).

ج. جايگاه نرمش و خشونت

نيكو سخن گفتن و با نرمى رفتار كردن و از خشونت و درشتى در روش و منش پرهيختن، در درجه اى از اهميت است كه به موسى و هارون امر مى شود كه با فرعون به نرمى سخن بگويند: فقولا له قولاً ليّناًلعلّه يتذكّر اءو يخشى (812)، و به رسول مكرّم صلى الله عليه و آله نيز خطاب مى شود: فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك (813)؛ به بركت رحمت الهى در برابر مردم نرم و مهربان شدى ! و اگر خن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند.(814)

شايان ذكر است كه چنين فرمان و خطابى به مراحل آغازين رسالت تبليغى مربوط است تا نصاب جذب كامل گردد و حجت الهى تمام شود و راه هرگونه عذرى مسدود گردد، وگرنه در مراحل بعدى نسبت به طاغيان عنود، كافران لدود و معاندان مهاجم و مزاحم كه ترحّم مايه تنمّر آنان مى شود و احسان نسبت به اين ددان ضارى غير از اسائه نسبت به توده محروم نخواهد بود، نوبت به شديدترين برخوردها چون جنگ هم مى رسد و از تندترين الفاظ چون لعنت هم استفاده مى شود؛ مانند: اءولئك يلعنهم اللّه ويلى عنهم اللاعنون (815)، عليهم لعنة اللّه و الملئكة والنّاس ‍ اءجمعين (816).

اصل اوّلى در برخوردهاى دينى همان رحمت و نرمش است و برخوردهاى تند و خشن از باب آخر الدواء الكيّ در پايان مرحله اصلاح و آخرين داروى درمان خواهد بود و اين آخرين حربه نيز در نگاهى دقيق، خود مرهمى است براى درد فرد يا جامعه و راءفت و رحمتى است در حقّ او؛ چنان كه داغ كردن يا عمل جراحى احسانى است در حق بيمار؛ برهمين اساس بيمارى كه اين حقيقت را ادراك كرده خود به سراغ طبيب مى رود و بريدن و جدا كردن عضو بيمار را همچون مرهم نرم استقبال مى كند.

د. نفى توقّع بيجا 

ادب انسانى و اسلامى حسن خلق نبايد منشاء سوء استفاده و توقّع بيجا شود. برهمين اساس اسلام، در عين حال كه ما را به خوش رفتارى و اخلاق نيكو دعوت مى كند: (وقولوا للناس حسناً)، از انتظارات و توقعات بى مورد نيز نهى، و توصيه مى كند كه اگر بدون هماهنگى پيشين به خانه كسى رفتيد و ميزبان از پذيرش شما معذور بود، از آن جا بازگرديد: وإ ن قيل لكم ارجعوا فارجعوا (817)؛ زيرا اگر بناى مشا بر تزكيه و تطهير اخلاقى است، اين بازگشت عاقلانه، به اصول اخلاقى نزديك تر از ماندن متوقعانه است و شما را زودتر به مقصد مى رساند: (هو اءزكى لكم )(818).

ه. استدلال بر حسن و قبح اخلاقى

خداى سبحان ادراك زيبايى و زشتى كليات مسائل اخلاقى را در نهاد انسان ها به وديعت نهاده و به آنان عقل و فطرتى عطا كرده تا مصاديق نيك اخلاقى را از زشت آن بازشناسند: فاءلهمها فجورها و تقويها (819). در عين حال در موارد فراوانى براى حسن يا قبح عملى اخلاقى استدلال مى كند؛ چنان كه پس از نهى از ناسزاگويى به معبودهاى مشركان كه رذيلتى اخلاقى است مى فرمايد: هر امّتى مقدّساتى دارد و اگر شما عالمانه به مقدّسات آنان ناسزا بگوييد، آنان جاهلانه به مقدّسات شما ناسزا مى گويند؛ ولاتسبّوا الّذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدواً بغير علمٍ كذلك زيّنّا لكلّ اءمّة عملهم (820).

نيز در تعليل و توجيه فرمان گفتار نرم كه به موسى و هارون داده شد: (فقولا له قولاً لّناً) مى فرمايد: شايد گفتار نرم شما سبب تذكّر و بيدارى او گردد: (لعلّه يتذكّر اءو يخشى )(821) و نيز آن جا كه مى فرمايد: بدى را با روش خوب دفع كنيد: (إ دفع بالّتى هى اءحسن ) چنين استدلال مى كند كه دشمن شما به سبب رفتار نرم شما با وى، به دوست گرم و مهربان شما تبديل مى شود: فإ ذا الّذى بينك و بينه عداوة كاءنّه عداوة كاءنّه ولىّ حميم (822).

نيز گذشت كه خطاب به رسول مكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: به بركت رحمت الهى، نرم خو و مهربان هستى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند: (ولو كنت فظّاً)(823). البته همان طور كه مهر خداوند مرز معقولى دارد كه حكيمانه تحديد مى شود و در صورت لزوم شعله غضب سربرمى آورد، انبيا و اوليا و مؤ منان الهى كه هر كدام مظهر بخشى از اسماى حسناى خدايند، مهر آنان در صورت لزوم به قهر تبديل مى شود؛ چنان كه درباره فرعون و نيز درباره صناديد حجاز اين چنين بود.

بحث روايى 

1. اهتمام به عبادت معرفت

عن العسكرى عليه السلام : اءمّا قوله (لاتعبدون إ لاّ اللّه ) فإ نّ رسول اللّه قال : من شغلته عبادة اللّه من مسئلته اءعطاه اللّه اءفضل ما يعطى السائلين (824).

عن على عليه السلام : قال اللّه عزّ وجلّ مع ن فوق عرشه : يا عبادى اعبدونى فيما اءمرتكم به ولا تعلّمونى ما يصلحكم فإ نّى اءعلم به ولا اءبخل عليكم بصلاحكم (825).

فضل بن شاذان عن الرضاعليه السلام فى بيان علّة العبادة : فإ ن قال قائل : فلم تعبدهم ؟ قيل لئلاً يكونوا ناسين لذكره ولا تاركين ولا لاهين عن اءمره و نهيه إ ذا كان فيه صلاحهم وقوامهم فلو تركوا بغير تعبّدٍ لطال عليهم الا مد و قست قلوبهم (826).

عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : تفرّغوا لطاعة اللّه و عبادته قبل اءن ينزل بكم من البلاء ما يشغلكم عن العبادة (827).

فى حدث المعراج : يا اءحمد هل تدرى متى يكون العبد عابداً؟ قال : لا يا ربّ، قال : إ ذا اجتمع فيه سبع خصال : ورع يحجزه عن المحارم و صمت يكفثه عمّا لايعنيه و خوف يزداد كل يؤ مٍ من بكائه و حياء يستحيى منّى فى الخلاء و اءكل ما لابد منه و يبغض الدنيا لبغضى لها و يحبّ الاخيار لحبّى إ يّاهم (828).

عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : اءوّل العبادة المعرفة به (829).

عن على عليه السلام : لاخير فى عبادةٍ لا علم فيها (830).

اشاره الف. توحيد مراتبى دارد كه ممكن است برخى از مراحل نازل آن نسبت به مرحله برتر شرك باشد.

ب. كسى كه محبوبى غير از خدا دارد، يا مهروبى غير از قهر خدا وى را تهديد مى كند، از نظر برخى ارباب نظر از شرك عارى نيست ؛ از اين رو عبادت كسى كه براى هراس از دوزخ يا شوق به بهشت خدا را مى پرستد، باطل مى دانند.

ج. لازم است بين مطلوب بالذات و مطلوب بالعرض فرق گذاشت و عبادت تودءه مردم را كه معبود بالذات و مطلوب اصلى آنان خداست، ليكن بر اثر ضعف معرفت نمى دانند از او چه بخواهند و از اين رو نجات از جهنم يا ورود به جنّت را از او مى طلبند، صحيح دانست.

د. هر اندازه معرفت معبود و علم به كيفيت عبادت بيشتر و هر اندازه انگيزه پرستش خالص تر باشد، آن عبادت مقبول تر است. از اين جهت برترين و مهم ترين عبادت معرفت خداست.

2. احسان به والدين 

عن اءبى ولاّد الحناط قال : ساءلت اءبا عبداللّه عليه السلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: (وبالوالدين إ حساناً) ما هذا الا حسان ؟ فقال : الا حسان اءن تحسن صحبتهما و اءن لا تكلّفهما إ ن يساءلاك شيئاً ممّا يحتاجان ليه و إ ن كانا مستغنيين (831).

عن جابر قال : سمعت رجلاً يقول لا بى عبداللّه عليه السلام إ ن لى اءبوين مخالفين ؟ فقال : برّهما كما تبرّ المسلمين ممّن يتولانا (832).

عن اءبى جعفرعليه السلام قال : ثلاث لم يجعل اللّه عزّ وجلّ لا حدٍ فيهنّ رخصةً… و برّ الوالديثن برّين كانا ئو فاجرين (833).

عن اءبى جعفرٍعليه السلام قال : إ نّ العبد ليكون بارّاً بوالديه فى حياتهما ثم يموتان فلا يقضى عنهما الدين ولا يستغفر لهما فيكتبه اللّه عاقّاً وإ نّه ليكون فى حياتهما عاقّا لهما فإ ذا ماتا قضى عنهما الدّين واستغفر اللّه لهما فيكتبه اللّه تبارك و تعالى بارّاً (834).

عن الصادق عليه السلام : وإ ن اءحببت اءن يزيد اللّه فى عمرك فسرّ اءبويك… إ نّ البرّ يزيد فى الرزق (835).

عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : راءيت بالمنام رجلاً من اءمّتى قد اءتاه ملك الموت لقبض روحه فجاءه برّ بوالديه فمنعه منه (836).

وعنه صلى الله عليه و آله : يقال للعاق : امل ما شئت فإ نّى لااءغفر لك و يقال للبارّ اعمل ما شئت فإ نى ساءغفرلك (837).

عن الصادق عليه السلام : من اءحبّ اءن يخفّف اللّه عزّ و جلّ عنه سكرات الموت فليكن لقرابته وصولاً وبوالديه بارّاً فإ ذا كان كذلك هوّن اللّه عليه سكرات الموت و لم يصبه فى حياته فقر اءبداً (838).

اشاره الف. احسان به پدر و مادر در هر عصر و مصر و نسلى با فرهنگ هاى گونه گون فرق مى كند و آنچه در برخى از احاديث ياد شده به عنوان تمثيل است، نه تعيين.

ب. همان طور كه در اثناى بحث تفسيرى گذشت احسان به والدين و پرهيز از عقوق آنان از احكام عمومى و بين المللى اسلام است كه لزوم رعايت آن مخصوص به حوزه مسلمانان نيست. تنها چيزى كه آن را تحديد مى كند همانا قانون لاطاعة لمخلوقٍ فى معصية الخالق (839) است كه قبلاً بازگو شد.

ج. اطلاق احسان و نيز مطلق بودن حرمت عقوق به شهادت برخى احاديث ماءثور شامل حال حيات و ممات والدين مى شود؛ چنان كه تغيير حال از احسان به عقوق يا به عكس در هر دو حال ممكن است.

د. گرچه براى طاعت ها اثر مشترك براى معصيت ها نيز اثر جامع ترسيم مى شود، ليكن براى هر كار خيرى اثر نيك مخصوص براى هر كار شرّى اثر سوء خاص تعيين شده است كه در اوايل دعاى كميل به برخى از آنها به طور اجمال اشاره شده است. اثر نيك احسان به پدر و مادر و همچنين اثر سوء عقوق آنان زياد است كه بخشى از آن در احاديث بازگو شده است.

3. والدين امّت اسلامى 

عن الصادق عليه السلام قوله تعالى : (وبالوالدين إ حساناً) قال : الوالدين محمّد و على : (840).

عن العسكرى عليه السلام : وقد قال اللّه عزّ و جلّ (وبالوالدين إ حساناً) قال رسول اللّه : اءفضل والديكم و اءحقّهما لشكركم محمّد و على : و قال : على بن ابى طالب سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : اءنا و عليّ اءبوا هذه المّة و لحقّنا عليهم اءعظم من حقّ الديهم فإ نّا ننقذهم إ ن اءطاعونا من النّار إ لى دار القرار و لنلحقهم من العبودية بخيار الا حرار (841).

عن على بن الحسين عليهم السلام : إ ن كان الا بوان إ نّما عظم حقّهما على اءولادهما لا حسانهما إ ليهم فإ حسان محمّدٍ و عليٍّ إ لى هذه المّة اءجلّ و اءعظم، فهما باءن يكونا اءبويهم اءحقّ (842).

عن جعفر بن محمّدعليهم السلام : من رعى حقّ اءبويه الا فضلين، محمّدٍ و عليٍّ، لم يضره ما اءضاع من حقّ اءبوى نفسه و سائر عباد اللّه فإ نّهما يرضيانهم بسعيهما (843).

عن موسى بن جعفرعليهم السلام : يعظم ثواب الصلاة على قدر تعظيم المصلّى على اءبويه الا فضلين ؛ محمّدٍ و عليٍّ(844).

عن على بن محمّدعليهم السلام : من لم يكن والدا دينه محمّدٍ و علىٍّ اءكرم عليه من والدى نسبه فليس من اللّه فى حلٍّ ولاحرامٍ و لاقليلٍ ولاكثيرٍ (845).

قالت فاطمة سلام الله عليها لبعض النساء: اءرضى اءبوى دينك محمّداً و عليّاً بسخط اءبوى نسبك ولا ترضى اءبوى نسبك بسخط اءبوى دينك فإ نّ اءبوى نسبك إ ن سخطا اءرضاهما محمّد و عليّ بثاب جزء من اءلف اءلف جزء من ساعة من طاعتهما و إ ن اءبوى دينك إ ن سخطا لم يقدر اءبوا نسبك اءن يرضياهما لا ن ثواب طاعات اءهل الدّنيا كلّهم لا تفى بسخطهما(846).

عن محمد بن على عليهم السلام : من كان اءبوا دينه محمّد و عليّعليهم السلام آثرلديه و قراباتهما اءكرم من اءبوي نسبه و قراباتهما قال اللّه عزّ و جلّ: فضّلت الا فضل لا جعلنّك الا فضل و آثرت الا ولى بالا يثار لا جعلنك بدار قرارى و منادمة اءوليائى اءولى (847).

عن اءبى على قال : كنّا عند اءبى عبداللّه عليه السلام فقال رجل : جعلت فداك قول اللّه عزّ وجلّ: (وقولواللناس حسناً) هو للنّاس جميعاً؟ فضحك و قال : لاعنى قولوا محمّد روسل اللّه صلى الله عليه و آله و عليّ اءهل بيته سلام الله عليها… (848).

اشاره الف. همان طور كه در مطاوى بحث تفسيرى بازگو شد، سهم مؤ ثر استحقاق والدين براى احسان و تكريم، جنبه تربيت روحى و پرورش دينى آنان است : (كما ربّيانى صغيرً)(849). اين ع لت در پيامبرصلى الله عليه و آله و امام عليه السلام به طور مبسوط و كامل تر موجود است و به مراتب قوى تر از آن است كه در پدر و مادر عادى يافت مى شود؛ زيرا رسول گرامى صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام كه به مثابه جان اوست، عهده دار تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس هستند و هرگز سهم تاءثير پدر و مادر عادى به اندازه تاءثير پيامبرصلى الله عليه و آله و امام عليه السلام نيست ؛ از اين رو لزوم اسحان به آن ذوات مقدس و پرهيز از عقوق آنان بيش از آن است كه درباره پدر و مادر عادى گذشت.

ب. چون اطاعت از رسول اكرم صلى الله عليه و آله اطاعت از دين خداست و نيز پيروى از حضرت على بن ابى طالب عليه السلام متابعت از مكتب الهى است، اگر كسى رضاى پدر و مادر عادى را بر خشنودى والدين حقيقى ترجيح دهد و درصدد جلب رضاى پدر و مادر عادى با رنجاندن پيامبرصلى الله عليه و آله و امام عليه السلام باشد، چنين شخصى مشمول قهر الهى است ؛ چنان كه ادله پيشين آن را ثابت كرده است و روايات كنونى نيز آن را تاءييد مى كند و آنچه از حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها) نقل شده گوياى همين مطلب است.

ج. هرچند در متن برخى روايات ماءثور نام رسول اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام ضبط شده، ليكن با تدبّر در ادله گذشته و تاءمّل در همين احاديث استنباط مى شود كه عنصر محورى لزوم احسان و حرمت عقوق همانا حيثيت نبوّت نبىّ و امامت امام معصوم است و خصيصه اى براى امام معيّن نخواهد بود. البته مقام منيع حضرت رسول صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام از برجستگى خاص برخوردار است.

4. مصاديق ذى القربى 

عن الا مام العسكرى عليه السلام : اءما قوله عزّ وجلّ: (و ذى القربى ) فهم من قراباتك من اءبيك و اءمّك قيل لك اعرف حقّهم كم ااءخذ به العهد به على بنى إ سرائيل و اءخذ عليكم معاشر اءمّة محمّدٍصلى الله عليه و آله بمعرفة حق قرابات محمّدصلى الله عليه و آله الذين هم الا ئمّة بعهده و من يليهم بعد من خيار اءهل دينهم. قال الا مام عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : من رعى حق قرابات الديه اءعطى فى الجنّة اءلف درجةٍ بعد مابين الدرجتين حضر الفرس الجواد المحضيرة مائة اءلف سنة إ حدى الدرجات من فضّة والخرى من ذهبٍ والخرى من لؤ لؤ و الخرى من زمرّد و اءخرى من زبرجدٍ و ئخرى من مسك و اءخرى من عنبرٍ و اءخرى من كافورٍ و تلك الدرجات و زيادة المنويات على قدره زيادة فضل محمّدٍ و عليٍّعليهم السلام على اءبوي نسبه (850).

اشاره : آنچه از ظاهر عنوان ذى القربى كه در كنار عنوان والدين واقع شده استفاده مى شود همانا بستگان نزديك خود شخص است كه رابط آنان پدر و مادرند، اما بستگان نزديك رسول گرامى صلى الله عليه و آله به وسيله دليل جداگانه مطرح مى شوند.

5. احسان به يتيمان 

عن العسكرى عليه السلام : اءمّا قوله عزّ وجلّ: (واليتامى ) فإ ن رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال حثّ اللّه عزّ وجلّ على برّ اليّتامى لانقطاعهم عن ابائهم فمن صانهم صانه اللّه و من اءكرمهم اءكرمه اللّه و من مسح يده براءس يتيم رفقاً به جعل اللّه له فى الجنّة بكلّ شعرة مرّت تحت يده قصراً ئوسع من الدنيا بما فيها، و فيها ما تشتهى الا نس و تلذّ الا عين و هم فيها خالدون (851).

من وصايا اءميرالمؤ منين عليه السلام قبل الموت : اللّه اللّه فى الا يتام فلا تغبّوا(852) اءفواههم و لايضيّعوا بحضرتكم فقد سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : من عال يتيماً حتّى يسغنى اءوجب اللّه عزّ وجلّ له الجنّة كما اءوجب لا كل مال اليتيم النّار (853).

إ نّ في الجنّة داراً يقال لها دار الفرح لايدخلها إ لاّ من فرّح يتامى المؤ منين (854).

اشاره الف. يتيم از آن جهت نه خود كافى است و نه كافل دارد، داراى دل شكسته است و مهر خداوند نزد دل هاى شكسته است. كسى كه صاحب قلب منكسر باشد، توجه او به خداوند و اعتماد بر او و استمداد از او خالص تر خواهد بود. در چنين وضعى عنايت خداوند بيشتر است ؛ از اين رو عنايت به يتيم از فضيلت خاصّى برخوردار است.

ب. پس از يادآورى اعضاى خانواده از پدر و مادر و بستگان نزديك اوّلين عنوانى كه مطرح شده عنوان يتيم است كه قبل از عنوان مسكين ياد شده است ؛ زيرا مسكين هر چند فاقد مال است، ليكن فاقد توان مراجعه به مراكز قدرت و توان عرض نياز و طرح دشوارى هاى زندگى نيست، بلكه به خوبى مى تواند به مراكز اقتدار رجوع كند و دشوارى هاى خود ر اطرح كند با راه حلّ آن آشنا شود.

ج. رسول گرامى صلى الله عليه و آله در حالى كه انگشت سبابه (855) و وسطى را كنار هم قرار داده بود فرمود: اءنا و كافل اليتيم كهاتين (856). نقل كرده اند كه سبّابه (مشيره ) رسول اكرم صلى الله عليه و آله از انگشت وسطاى آن حضرت بزرگ تر بود و اين كه در جريان همراهى كافل يتيم فرمود: من و او مانند انگشت سبابه و وسطاييم، يعنى درجه ما فرق دارد؛ هرچند هر دو در بهشت قرار داريم (857). دستور حفظ يتيم نسبت به وصىّ، خاص و نسبت به ديگران عام است.

6. يتيمان معنوى 

عن العسكرى عليه السلام : واءشدّ من يتم هذا اليتيم يتيم ينقطع عن إ مامه لايقدر على الوصول إ ليه و لايدرى كيف حكمه فيما يبتلى به من شرائع دينه اءلا فمن كان من شيعتنا عالماً بعلومنا و هذا الجاهل بشريعتنا المنقطع عن مشاهدتنا يتيم فى حجره اءلافمن هداه و اءرشده و علّمه بشريعتنا كان معنا فى الرّفيق الا على حدّنى بذلك اءبى عن آبائه عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله (858).

عن العسكرى عليه السلام : قال الحسين بن على عليهم السلام : من كفّل لنا يتيماً قطعته عنّا محبّتنا باستتارنا فواساه من علومنا التى سقطت إ ليه حتّى اءرشده و هداه قال اللّه عزّ وجلّ: اءيها العبد الكريم المواسى اءنا اءولى بالكرم منك اجعلوا له يا ملائكنى فى الجنان بعدد كل حرفٍ علّمه اءلف اءلف قصرٍ و ضمّوا إ ليها ما يليق مبها من سائر النعم (859).

اشاره الف. كسى كه تحت تعليم و تزكيه پيامبرصلى الله عليه و آله يا امام معصوم عليه السلام باشد، فرزندى است كه تحت تدبير پدر حقيقى و معنوى متكامل مى شود و كسى كه از حجر تربيت معصوم عليه السلام محروم باشد، يتيم معنوى است.

ب. عالمان دينى كه از منبع عقل و برهانى از يك سو و از نقل معتبر قرآن و عترت طاهرين : از سوى ديگر بهره مند شده اند، ماءمور به تربيت شيعيان بى سرپرستند؛ بنابراين، محققان علوم دين و مروّجان شريعت به منزله كافلان ايتامند، نه پدران فرزندان، و وارث بودن عالم دين در عصر غيبت مثلاً در كفالت است نه در ابوّت و حديث معروف اءنا وعليّ اءبوا هذه الا مة (860) منحصراً ابوّت معنوى معصوم عليه السلام را اثبات مى كند و عالم دينى كفيل شيعه منقطع است، نه پدر آنان.

ج. اگر حديث معتبر ديگرى ابوّت را توسعه داد و عالمان دين شناس عصر غيبت و زمان انقطاع ديدار معصوم را به منزله پدر دانست قابل جمع و پذيرش خواهد بود.

7. مساكين معنوى 

عن العسكرى عليه السلام : اءما قوله عزّ وجلّ (والمساكين ) و هو من سكّن الضّرّ والفقر حركته، اءلافمن و اساهم بحواشى ماله، وسع اللّه عليه جنانه و اءناله غفرانه و رضوانه و قال الا مام عليه السلام و إ نّ محبّى محمّدٍصلى الله عليه و آله و عليّ مساكين مواساتهم اءفضل من مواساة مساكين الفقراء و هم الذين اءسكنت جوارحهم و ضعفت قواهم عن مقاتله اءداء اللّه الّذين يعيّرونهم بدينهم و يسفّهون اءحلامهم أ لا فمن قوّاهم بفقهه و علّمهم حتّى اءزال مسكنتهم ثمّ سلّطهم على الا عداء الظّاهرين من النواصب و على الا عداء الباطلين إ بليس ومردته حتّى يهزموهم عن دين اللّه و يذودهم عن اءولياء آل رسول اللّه صلى الله عليه و آله حوّل اللّه تلك المسكنة إ لى شياطينهم فاءعجزهم عن إ ضلالهم قضى اللّه تعالى بذلك قضاء حقّاً على لسان رسول اللّه صلى الله عليه و آله و قال على بن اءبى طالب عليه السلام من قوّى مسكيناً فى دينه ضعيفاً فى معرفته على ناصب مخالف فاءخحمه لقّنه اللّه يوم يدلى فى قبره اءن يقول اللّه ربّى و محمّدّ نبيّى و عليّ وليّي والكعبة قبلتي والقرآن بهجتي وعدتى والمؤ منون إ خوانى فيقول اللّه اءدليت بالحجّة فوجبت لك اءعالى درجات الجنّة فعند ذلك يتحوثل عليه قبره اءنزه رياض ‍ الجنّة (861).

اشاره الف. همان طور كه فرزندى و پدرى و نيز يتيمى و كفالت به دو قسم ظاهرى و باطنى تقسيم شده مسكنت و مواسات نيز به دو قسم ياد شده تقسيم مى شود.

ب. آنچه مايه سكون علمى، اقتصادى، سياسى و اجتماعى مى شود، مصداق مسكنت است و متمكنان در شؤ ون گونه گون ماءمور به مسكنت زدايى هستند.

ج. مسكنت زدايى وقتى به كمال مى رسد كه پيروان اهل بيت عصمت و طهارت : بر معاندان ناصب پيروز گردند و مكتب آنان حاكم شود؛ چنان كه كمال اين مسكنت زدايى در حمايت همه جانبه از پيروان قرآن و عترت است تا در صحنه جهاد اكبر و اصغر ظفرمند شوند.

8. نيكى به مردم و مصاديق آنان 

عن اءبى عبداللّه فى قوله عزّ و جلّ: (وقولواللناس حسناً)…: قولوا للناس حسناً ولا تقولوا إ لاّ خيراً حتى تعلموا ماهو (862).

عن اءبى جعفر قال فى قوله عزّ و جلّ: (و قولوا للناس حسناً)…: قولوا للناس اءحسن م اتحبّون اءن يقال لكم فإ نّ اللّه عزّ و جلّ يبغض اللعّان السّبّاب الطعّان على المؤ منين الفاحش المتفحّش السائل الملحف و يحب الحيّى الحليم العفيف والمتعفّف (863).

عن سدير الصيرفى قال : قلت لا بى عبداللّه اءطعم سائلاً ولا اءعرفه مسلماً؟ فقال : نعم اءعط من لاتعرفه بولايةٍ ولا عداوةٍ للحقّ؛ إ نّ اللّه عزّ وجلّ يقول : (وقولوا للناس حسناً) لاتعط من نصب بشى ءٍ من الحق اءو ادعى إ لى شى ءٍ من الباطل (864).

عن عبداللّه بن سنان عن اءبى عبداللّه قال : سمعته يقول : اتّقوا اللّه ولا تحملوا النّاس على اءكتافكم إ نّ اللّه يقول فى كتابه : (وقولوا للناس حسناً). قال : وعوّدوا مرضاهم واشهدوا جنائزهم وصلّوا معهم فى مساجدهم حتى التمس و حتى يكون المباينة (865).

عن الصادق عليه السلام : (وقولوا للنّاس حسناً)…: للناس كلّهم مؤ منهم و مخالفهم اءما المؤ منون فيبسط لهم وجهه و اءما المخالفون فيكلّمهم بالمدارة لاجتذابهم إ ل الا يمان فإ ن استتر من ذلك يكفّ شرورهم عن نفسه و عن إ خوانهم المؤ منين (866).

عن الصادق عليه السلام : إ نّ اللّه تبارك و تعالى فرض الا يمان على جوارح ابن آدم و قسّمه عليها و فرّقه فيها و فرض على اللّسان القول والتعبير عن القلب بما عقد عليه و اءقرّبه. قال اللّه تبارك و تعالى : (وقولوا للنّاس حسناً (867).

عن الصادق عليه السلام : ولا تدع ما تعلمه يقيناً من نفسك بما تشكّ فيه من غيرك، وكن رفيقاً فى اءمرك بالمعروف شفيقا ف نهيك عن المنكر ولا تدع النّصيحة فى كل حال. قال اللّه عز و جل : (وقولوا للناس ‍ حسناً(868)

اشاره الف. آنچه از اين احاديث برمى آيد، توسعه حسن و زيبايى در گفتا رو گفته، در فقول و مقول، در روش و محتواى گفتگوست ؛ يعنى اگر لفظ زيبا ولى معنا قبيح يا به عكس باشد، به دستور آيه مورد بحث عمل نشده است.

ب. همچنين از اين روايات برمى آيد كه مخاطب يا مورد گفتگو اعم از مخالف و مؤ الف است ؛ زيرا از اطلاق عنوان ناس مردمى بودن اين دستور و انسانى بودن اين قانون اخلاقى و اتماعى استظهار مى شود. فقط برخى از موارد به حسب ظاهر مطابق اطلاق آيه مورد بحث نيست و آن هم در ثناياى تفسير يا اشارات مطرح شد كه اين عدم انطباق به نحو تخصيص ‍ است يا تخصّص و به سبك تقييد است يا تقيّد.

9. اهميت نماز 

عن العسكرى : و اءما قوله عزّ و جلّ: (واءقيموا الصلوة ) فهو اءقيموا الصلاة بتمام ركعها وسجودها و مواقيتها و اءداء حقوقها التى إ ذا لم تؤ دّ بحقوقها لم يتقبّلها ربّ الخئاق لو تدرون ما تلك الحقوق فهو اتباعها بالصلاة على محمّد و على و آلهما: منطوياً على الاعتقاد لا نّهم اءفضل خيرة اللّه والقوّام بحقوق اللّه و الا نصار لدين اللّه (869).

عن فاطمة صلوات اللّه عليها: فرض اللّه الصلوة تنزيهاً من الكبر (870).

عن محمد بن سنان فيما كتب الرضاعليه السلام عن جواب مسائله : قال عليه السلام : علّة الصلاة اءنّها إ قرار بالربوبيّة للّه عزّ و جلّ و خلع الا نداد و قيام بين يدى الجبّار جلّ جلاله بالذّل والمسكنة و الخضوع والاعتراف و الطّلب للا قالة من سالف الذنوب و وضع الوجه على الا رض كل يوم خمس ‍ مرّات إ ظاماً للّه عزّ و جلّ و اءن يكون ذااكراً غير ناس و لابطر و يكون خاشعاً متذلثلاً راغباً طالباً للزيادّة فى الدين و الدنيا مع ما فيه من الانزاجر والمداومة على ذكر اللّه عزّ وجلّ بالّيل والنّهار لئلاًينسى العبد سيّده و مدبّره و خالقه فيبطر و يطغى و يكون فى ذكره لربّه و قيامه بين يديه زاجراً له من المعاصى و مانعاً من اءنواع الفساد (871).

عن هشام بن الحكم قال : ساءلت اءبا عبداللّه عليه السلام من علّة الصّلاة، قال…: و اءراد اللّه تبارك و تعالى اءن لاينسيهم اءمر محمدٍصلى الله عليه و آله ففرض عليهم الصّلاة يذكرونه فى كل يومٍ مرّاتٍ ينادون باسمه و تعبّدوا بالصّلاة و ذكروا اللّه لكيلا يغفلوا عنه فينسوه فيندرس ذكره (872).

اشاره الف. نماز عمود دين است ؛ از اين رو بسيارى از معارف اعتقادى و ولايى و اخلاقى و حقوقى را به همراه دارد.

ب. نماز ستون دين است و ستون را بر پا مى دارند، نه آن كه آن را بخوانند، و بر پا داشتن ستون سودمند است، نه خواندن آن ؛ از اين رو تعبير منابس ‍ درباره نماز همان اقامه است، نه قراءت و مانند آن.

ج. چون براى نماز فوايد فراوانى در قرآن كريم ثبت شده در اين گونه احاديث به پاره اى از آن مزايا و فوايد اشاره شده چون آورنده دين و نگهبان آن از طرف خداى سبحان همانا انسان هاى كامل و معصوم، يعنى اهل بيت عصمت و طهارت : هستند و نام آنان در مقاطع گونه گون اين عبادت رسمى گاهى به صورت مقمدمه و زمانى به صورت جزء و گاهى به صورت خاتمه و تعقيب مطرح است و اقامه نماز تذكره و تعظيم و تكريم آن ذوات مقدس خواهد بود، از اين رو به اين جهات هم اشاره شده است.

10. اهميت زكات

عن العسكرى عليه السلام : وآتوا الزكوة من المال و جاه و قوّة البدن، فمن المال مواساة إ خوانك المؤ منين و من الجاه إ يصالهم إ لى ما يتقاعسون (873) عنه لضعفهم عن حوائجهم المترددة فى صدرهم وبالقوة معونة اءخ لك قد سقط حماره اءو حمله فى صحراء اءو طريق و هو يستغيث من يعينه حتى يحمل عليه متاعه و تركبه و تنهضه حتى يلحق القافلة و اءنت فى ذلك كلّه معتقد لموالاة محمّد و آله الطيبين و إ نّ اللّه يزكى اءعمالك و يضاعفها بموالاتك لهم و برائتك من اءعدائهم (874).

عن ابراهيم بن عبد الحميد عن اءبى الحسن عليه السلام قال : ساءلته عن صدقة الفطرة اءواجبة هى بمنزلة الزّكاة ؟ فقال : هى ممّا قال اللّه : (اءقيموا الصلوة واتوا الزكوة ) هى واجبةٌ (875).

عن الصادق عليه السلام : اءعط الفطرة قبل الصلاة و هو قول اللّه : (واءقيموا الصلوة و اتوا الزّكوة ) و… (876).

اشاره الف. زكات گاغهى به عنوان زكات مال و زكات بدن (فطره ) تقسيم مى شود كه از لحاظ موضوع و حكم معروف است و گاهى به عنوان زكات مطلق نعمت طرح مى شود كه از اين منظر هرگونه نمتى كه خداى سبحان عطا فرموده اعمث از علم، جاه، مقام، قدرت، ثروت و شجاعت داراى زكات خواهد بود.

ب. برخى از آثار و منافع زكات با غيرزكات دهنده ارتباط مستقيم ندارد، بلكه مستقيماً و بى واسطه به خود زكات دهنده بازمى گردد و به طور غيرمستقيم عايد ديگران مى شود؛ مانند زكات سلامت بدن كه روزه گرفتن است و زكات جمال كه عفاف است ؛ يعنى انسان جميل موظف است بيش ‍ از ديگران عفت را رعايت كند كه اين تاءديه زكات همان تزكيه نفس است و سود مستقيم آن به مزكّى و غيرمستقيم آن به جامعه بازمى گردد.

ج. آنچه در اين روايات مطرح شده صبغه تمثيل دارد، نه تعيين و تحديد؛ زيرا مستفاد از نصوص دينى اين است كه هر نعمتى داراى زكات است.

د. برخى نماز را وسيله رسيدن به باب ملك و زكات راسبب ورود به آن دانسته اند(877).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *