تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد پنجم، سوره بقره، آيه91

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد پنجم، سوره بقره، آيه91

اتّحاد فكرى و همسانى در عمل بين يهوديان عصر نزول قرآن و نياكان آنان و رضايت اين سلف به سنت آن خلف، به گواهى دريغ نداشتن از اقدام به قتل رسول گرامى صلى الله عليه و آله، سبب شد تا كشتن پيامبران كه كار اسلاف بود، به اخلاف يعنى يهود عصر نزول قرآن نيز نسبت داده شود.

آیه 91- و اذا قيل لهم امنوا بما انزل اللّه قالوا نؤمن بما انزل علينا و يكفرون بما وراءه و هو الحقّ مصدّقًا لّما معهم قل فلم تقتلون انبياء اللّه من قبل ان كنتم مؤمنين

گزيده تفسير 

يهود در برابر دعوت دعوت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ازآنان به پذيرش اسلام، مى گفتند: تنها به آنچه بر ما نازل شده، يعنى به انبياى بنى اسرائيل و كتاب هايى كه بر پيامبران خودمان فرود آمده ايمان مى آوريم ؛ حال اين كه معيار و مدار حق بودن كتاب فقط صدور نزول آن از نزد خداست. پس اگر غير از تورات نيز كتابى از نزد خدا نازل شد، ايمان به آن حق و كفر به آن باطل و حرام است.

اگر مقصود اسرائيليان لدود اين بوده كه فقط به چيزى ايمان مى آوريم كه ما را به آن مكلف كرده باشد، پاسخ اين است كه قرآن كلام صريح الهى است و تنصيص فراوانى در دعوت، تبشير، انذار، ترغيب، ترهيب، وعد و وعيد شما دارد. پس همانند ساير نژادهاى بشرى مكلف به ايمان آوردن به قرآن و رسول اكرم عليه السلام هستيد.

ايمان نياوردن آنان به قرآن كريم، كه در عصر خود مطلق بود و هست و در حقانيت هيچ كاستى ندارد، عاملى جز عناد، بغى، حسد و عصبيت قومى و نژادى نداشت.

قرآن مصدّق تورات اصيل و مايه اثبات آن است ؛ زيرا با نزول قرآن، پيش گويى هاى تورات تحقق پيدا كرد؛ قرآن، يا همه محتواى تورات يا تنها بخشى از آن را كه مشتمل بر بيان صفات و ويژگى هاى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله است و تا عصر نزول قرآن از تحريف مصون مانده تصديق مى كند؛ از اين رو كفر به آن كفر به خود تورات و نشان شدت لجاج و ناسپاسى يهود است. محور ايمان آنان قوميت است، نه حق بودن آنچه نازل شده است. اگر آنان به تورات كه بر پيامبرى اسرائيلى نازل شد ايمان دارند، نبايد پيامبران خود را تكذيب كرده يا بكشند و نيز قرآ را كه مصدق آن كتاب آسمانى است، انكار كنند. همچنين بايد به بشارت هاى تورات راجع به حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله ايمان آورند.

لازم اين ادعا كه به آنچه بر ما نازل شده باشد ايمان مى آوريم، ايمان به انبياى بنى اسرائيل است و آنان اگر در اين ادعا صادق مى بودند، نمى بايست آن پيامبران الهى را مى كشتند؛ زيرا كيفيت عمل نشان كيفيّت اعتقاد است.

اتّحاد فكرى و همسانى در عمل بين يهوديان عصر نزول قرآن و نياكان آنان و رضايت اين سلف به سنت آن خلف، به گواهى دريغ نداشتن از اقدام به قتل رسول گرامى صلى الله عليه و آله، سبب شد تا كشتن پيامبران كه كار اسلاف بود، به اخلاف يعنى يهود عصر نزول قرآن نيز نسبت داده شود.

تفسير 

وراء 

برخى وراء را از وراءيراء مى دانند كه در اصل به معناى پرشدن و دفع كردن چيزى است و در اين جا به معناى فرزندرزند (نوه ) است و نيز به چيزى كه از انسان پنها نشود، گفته مى شود: هو وراءك ، چه در پشت سر باشد يا در پيش رو، و در قرآن عزيز آمده است : من ورائه جهنّم (1206)؛ يعنى در جلو و پياشپيش او جهنّم است (1207).

مقاييس اللغة و المصباح المنير و به تبع آنها التحقيق آن را از مادّه ورى يرى و هم خانواده با توريه (اخفاى خبر و عدم اظهار سرّ)(1208) و موارات (پوشاندن ) و توارى (استخفاء) مى دانند(1209) كه در دو آيه (… ليبدى لهما ما وورى عنهما من سواءتهما)(1210) و (…ليريه كيف يوارى سواءة اءخيه )(1211) برخى مشتقّات آن به كار رفته است.

سرّ اين كه به خلف (پشت ) و قدّام (جلو) وراء گفته مى شود اين است كه در هر كدام از اين دو كلمه، مفهوم موارات (ستر و خفاء) اشارب شده است. البته بعيد نيست كه واژه وراء از مادّه وراء يراء ورءاً كه به معناى دفع و امتلاء است، مشتق شده باشد؛ زيرا گويا آنچه در پيش رو يا پشت سر انسان واقع شده، خارج از او و غى مرتبط به اوست و او آن را از خود دفع كرده است (1212).

ب هر تقدير، ما وراء در آيه مورد بحث يا به معناى ماعدا است، نظير واءحلّ لكم ما وراء ذلكم (1213) يا به معناى ما بعد است (1214) و اگر گاهى معناى تعقيب از آن استفاده شود ماند: و كان ورائهم ملكٌ ياءخذ كلّ سفينةٍ غصباً (1215) به كمك سياق است، نه از سباق لفظ ومفهوم متبادر از آن ؛ زيرا مقصود آيه اين است كه در پيش روى آنان سلطان قاهرى بود كه هر كشتى سالم را تعقيب مى كرد و مى ربود. غرض آن كه، واژه وراء داراى معناى واحد است، نه متعدد و اگر شامل جلو و پشت سر مى شود، نه براى آن است كه از لغات اضداد محسوب است و براى هر يك از دو ضد وضع شده، چنان كه برخى پنداشته اند، بلكه هر دو ضد، مصداق آن معناى واحد جامع است و نيز اگر معناى تعقيب از آن استظهار مى گردد، به استعانت از مقدرات خارجى است، نه از متن لفظ به وسيله وضع.

وهو الحقّ 

ضمرى در جمله (وهو الحقّ) به (ماوراءه ) بازمى گردد و بدين معناست كه آنها در حالى ماوراء (كنايه از خصوص قرآن يا اعم از آن و انجيل ) را انكار مى كنند كه آن حق است و هيچ كاستى در حق بودن ندارد، بلكه تنها آن كتاب يعنى قرآن در عصر خود حق مطلق است.

مبناى مطلب مزبور اين است كه اوّلاً، الف و لام در (الحق ) نظير الف و لام در زيدٌ الرجل براى اطلاق باشد و استغراق صفات رانتيجه مى دهد؛ يعنى او حق مطلق است و در حقانيّت يچ كاستى ندارد؛ چنان كه زيد، مرد على الاطلاق است و در اين جهت هيچ كمبودى ندارد.

ثانياً، تقديم (هو) بر (الحق ) همانند تقديم زيد بر الرجل افاده حصر كند. بدين معنا كه تنها او در عصر خود حق مطلق است ؛ چنان كه تنها زيد، رجل الاطلاق است.

وصف قرآن به (و هو الحق ) به اين نكته اشاره دارد كه ايمان نياوردن آنان به قرآن هيچ عاملى جز عناد و بغى و حسد نداشت.

تناسب آيات

اين آيه به يكى ديگر از مظاهر بغى و تجاوز، خودبرتربينى، عصبيت قومى و نژادپرستى يهود بنى اسرائيل اشاره دارد و از رسوايى و دروغ گويى آنان پرده برداشته چنين مى فرمايد: وقتى به آنان گفته مى شود به آنچه خدا بر رسول مكرّم نازل كرده ايمان آوريد، در جواب مى گويند: ما تنها به آنچه بر ما نازل شده باشد ايمان مى آوريم. اين در حالى است كه اولاً، معيار ايمان به هر چيز، بايد حقانيّت آن چيز باشد و شكّى در حقانيت مطلق قرآن نيست. ثانثاً، قرآن سند راستى و درستى تورات آنان نيز هست و اگر آنان به كتاب خود علاقه مند و مؤ من هستند، طبعاً به آنچه كه سندى بر حقانيّت آن است نيز بايد ارادت ورزند و به آن روى آورند. ثالثاً، اگر آنان واقعاً در اين ادعا كه : ما تنها به آنچه بر ما نازل شده باشد ايمان مى آوريم صادق هستند، پس چگونه آن همه پيامبران بى گناه و معصوم از بنى اسرائيل را كشتند؟!

بهانه يهوديان در كفر به قرآن 

از صيغه (امنوا) كه فعل امر است و مخاطب آن يهوديان هتسند بر مى آيد كه يهوديان نيز در گستره دعوت پيامبر بودند و اهل كتاب نيز موظّف به پذيرش ‍ اسلام و مكلّف به ايمان به قرآن هستند و عربى بودن زبان قرآن و عرب بودن رسول اكرم صلى الله عليه و آله نشان اختصاص قرآن به نژاد عرب نيست.

بنى اسرائيل در جواب (امنوا) تنه ابه اين اكتفا كردند كه بگويند: (نؤ من بما اءنزل علينا)؛ به چيزى ايمان مى آوريم كه بر ما نازل شده باشد؛ بنابراين، بهانه ايمان نياوردن آنها اين بود كه قرآن بر بنى اسماعيل نازل شده و بر بنى اسحاق نازل نشده است و اگر همين قرآن بر بنى اسحاق نازل مى شد، به آن ايمان مى آوردند؛ پس مدار ايمان آوردن آنه احق بودن شى ء نازل نيست.

تذكّر: اراده اعم از مباشرت و تسبيب از صدر و ذلى آيه بعيد نيست ؛ بنابراين، دعوت يهوديان به پذيرش اسلام اختصاى به رسول اكرم ندارد؛ هرچند مخاطب مستقم وحى الهى شخص نبىّ مكرّم است ؛ يعنى هر كس ‍ به يهود بگويد: ايمان بياوريد، پاسخ آنه اهمين است و همگان ماءمورند كه باآنان جدال احسن كنند كه چرا پيامبران الهى را مى كشتيد.

تصديق تورات

وصف قرآن كرم به (مصدقاً لما معهم ) مفيد چند نكته است :

اولاً، از باب جدال حسن اشاره به اين است كه كفر به مصدّق (قرآن ) كفر به مصدّق (تورات ) است ؛ پس آنها در ادّعاى ايمان به تورات نيز صادق نيستند؛ چنان كه قتل انبيا نيز گواه ديگرى بر عدم صداقت آنان است.

ثانياً، صرف نظر از اين كه بر حقانيت و آسمانى بودن تورات دلالت دارد، نشان مصونيت تورات از تحريف تا عصر پيامبر است و اين در صورتى است كه مراد از (ما معهم ) مجموعه محتويات تورات باشد(1216).

ثالثاً، گويا منّتى است و شدّت لجاج و ناسپاسى يهود را گوشزد مى كند؛ زيرا نزول قرآن كريم مايه اثبات درستى كتاب آنهاست (چون موجب شد كه پيش گويى هاى تورات تحقق پيدا كند) و در عين حال آنان از ايمان آوردن به آن سر باز مى زنند.

رابطه حقّانيّت و تصديق 

هر چند مصدّق بودن نسبت به كتاب آسمانى گذشته مستلزم حق بودن خود كتاب تصديق كننده است، زيرا حق است كه حق را تصديق مى كند، وگرنه باطل مكذّب حق است، نه مصدّق آن، ولى حق بودن چيزى مستلزم مصدق بودن آن نيست ؛ زيرا ممكن است كتابى حق باشد و هيچ تعرّضى از لاحظ نفى يا اثبات نسبت به كتاب ديگر كه حق است نداشته باشد. البته به لحاظ اين كه انبيا همگى دين واحد، يعنى اسلام را ارائه كرده اند، حتماً مضامين كتاب هاى آنان هماهنگ خواهد بود. منظورآن كه تلازم ذاتى بين دو عنوان حق و تصديق وجود ندارد.

از تعبير (هوالحق ) وقتى مى توان حصر استنباط كرد كه مقصود بررسى آخرين كتاب و حجّت بالغ عصر خود باشد وگرنه به لحاظ اعصار گذشته هر كدام از كتاب هاى آسمانى پيشين حق بوده است ؛ چنان كه مطالب محورى و خطوط اصيل آنها كه مورد تصديق قرآن كريم است هم اكنون حق است و آنچه نسل شده شريعت و منهاج گذشته است ؛ بنابراين اساس، جمله (هوالحق ) مفيد كمال حق است، نه حصر آن ؛ برخلاف آنچه درباره خداى سبحان گفته مى شود: (هوالحق )(1217)، زيرا مفاد اين تعبير حصر محض و حقيقى است، به طور اطلاق.

چون تصديق فرع بر حق بودن مصدّق است و همين وصف تصديق، گذشته از آن كه براى قرآن ثابت شد، براى حضرت ختميمرتبت هم ثابت شده است : (ولمّا جائهم رسول من عنداللّه مصدّق لما معهم )(1218)، بايد حق بودن رسول گرامى را ثابت كرد واثبات حق بودن آن حضرت همين است كه از نزد خداست. نشان نزد خدايى بودن آن حضرت اين است كه با امّى بودن و به مكتب نرفتن از يك سو، و مكتوم بودن اسرار تورات نزد احبار يهود از سوى ديگر، كاملاً به مضامين آن محط با هيمنه آنها را تصديق و آنان را به روياروى دو كتاب دعوت كرد: فاءتوا بالتوراة فاتلوها إ ن كنتم صادقين (1219).

جدال احسن با يهوديان 

جمله (فلم تقتلون انبياء اللّه ) جدال احسنى است در برابر ادعاى يهوديان كه ما تنه ابه (ما اءنزل علينا) ايمان مى آوريم و اين ادعا مستلزم اين معناست كه م افقط به پيامبران خود ايمان مى آوريم ؛ بنابراين، مراد از (انبياء اللّه ) انبياى بنى اسرائيل است.

جدال احسن مذكور، نشان اين نكته نيز هست كه اعتقاد و عمل از يكديگر جدا نيست، بلكه رفتار انسان، نشان اعتقاد او و جلوه اى از انديشه اوست.

تقبيح فاجعه اسرائيليان 

جزاى ن شرطيه در جمله (إ ن كنتم مؤ منين ) مله مقدّرى است كه با (فلم تقتلون ) تفسير مى شود. در نتيجه مجموع شرط و جزا بدين معناست كه اگر مشا به (ما ئنزل علينا) يعنى تورات مؤ من هستيد، پس چرا پيامبران خدا را مى كشيد و با توجه به اين كه اين استناد، به اعتبار قتل نياكان است (1220) مجموع جمله به صورت جدال احسن بدين معناست : اگر نياكان شما به تورات مؤ من بودند چرا پيامبران خدا را كشتند شما نيز سنّت سيئه آنان را امضاء مى كنيد و به آن رضايت مى دهيد؟

از سوى ديگر بى ترديد تورات تنها بر حضرت موسى عليه السلام نازل شده وهمه يا بيشتر انباى مقتول پيامبرانى بودند كه پس از موسى ظهور كردند. از جمع بين اين دو نكته برمى آيد كه تورات به ظهور انبياى ديگرى غير از رسول مكرّم، نظر زكريّا، يحيى و عيسى : نيز بشارت داده شده بود و به ايمان به آنان و پيروى از دستورهايشان امر كرده بود؛ چنان كه انبياى بعد از حضرت موسى عليه السلام غير از حضرت عيسى عليه السلام طبق تورات حكم مى كردند(1221) و گرنه چه ملازمه اى است بين ايمان به تورات و اطاعت از انبياى ديگرى از بنى اسرائيل غرى از موسى عليه السلام.

تذكّر: اضافه كلمه (انبياء) به (اللّه ) در تعبير (فلم تقتلون انبياء اللّه )، ضمن گراميداشت مقام پيامبران هشدارى است به تقبيح فاجعه اسرائيليان.

شيوه هاى ابطال سخن يهوديان 

پاسخ يهودان اسرائيلى چون در مقام تحديد بودند؛ يعنى محتواى جواب آنها به دو قضيّه اثباتى و سلبى تحليل مى شود؛ منطوق كلام آنان كه اثباتى است كه ما به آنچه بر ما نازل شده است ايمان مى آوريم و مفهوم سخن آنان كه سلبى است اين است كه ما به غير آن ايمان نمى آوريم. مى ن مفهوم سلبى در آيه مورد بحث به صورت (ويكفرون بما ورائه )، بازگو شده است. براى ابطال هر دو قضيه (منطوق اثباتى و مفهوم سلبى ) از مبادى معقول و مقبول استمداد شده است ؛ اما ابطال قضيّه اثباتى منطوق از اين راه است كه معيار حق بودن كتاب همانا صدور آن از خداى سبحان است و تنها معيار حقانيّت آن همين مبداء فاعلى است و مبداء قابلى سهمى ندارد؛ يعنى گيرنده وحى و پذيراى كتاب خدا هر كدام از حضرت آدم صفّى، نوح نجىّ، ابراهيم خليل، موساى كليم، عيساى مسيح يا حضرت ختمى مرتبت : باشد فرقى ندارد و همگى حق است ؛ زيرا مدار حق بودن كتاب فقط نزول آن ازنزد خداست ؛ از اين رو در آيه مورد بحث به مبداء قابلى وحى اشاره نشده، بلكه به مبداء فاعلى آن اكتفا شده و چنين آمده است : (امنوا بما اءنزل اللّه ) و نفرموده : على محمّدصلى الله عليه و آله. هر چند ايمان به رساله ملازم ايمان به رسول نيز خواهد بود.

و اما ابطال قضيّه سلبى مفهوم از اين طريق است كه اگر كتابى غير از تورات حق بود و منشاء حق بودن آن هم اين بود كه از نزد خداى سبحان نازل شده، ايمان به آن حق و لازم است و كفر به آن باطل و حرام. اين تحليل در ابطال منطوق و مفهوم با روش حكمت و برهان است و اما ابطال آنها با روش ‍ جدال احسن كه مبه صرت قياس اصتثنايى تقرير مى شود اين است :

1. اگر شما به تورات كه به پيامبر اسرائيلى نازل شده ايمان داريد، نبايد پيامبران خود را تكذيب نيد، ليكن شم اعدّه اى از آنان را تكذيب كرديد: (فريقاً كذّبتم )(1222)؛ پس شما به كتاب آسمانى خود مؤ من نيستيد.

2. اگر شما به تورات ايمان داريد نبايد برخى از پيامبران الهى خود را مى كشتيد، ليكن شما عده اى از انبياى بنى اسرائيل را كشتيد: (وفريقاً تقتلون )(1223)؛ پس شما به تورات خود مؤ من نيستيد.

3. اگرشما به تورات ايمان داريد، نبايد قرآن را كه مصدّق آن است انكار كنيد، ليكن شما آن را انكار مى كنيد. پس شما به تورات مؤ من نيستيد؛ چون تبعيض در بين انبيا و نيز در بين كتاب هاى آسمانى به منزله تبيعض در كتاب واحد است.

روش مزبور، يعنى تحليل آيه به صورت قياس استثنايى در برخى از آيات قرآن راجع به مطلب ديگر به طور روشن ارائه شده است ؛ نظير: ولو كانو ايؤ منون باللّه و النبىّ و مااءنزل إ ليه ما اتّخذوهم اءولياء ولكنّ كثيراً منهم فاسقون (1224)؛ زيرا در اين آيه به عناصر محورى سه گانه قياس استثنايى عنايت كامل شده است ؛ اول مقدّم، دوم تالى، سوم استثناى نقيض تالى و نتيجه آن كه نقيض مقدم خواهد بود؛ يعنى عدم ايمان به خدا و پيامبر و كتاب آسمانى كه از طرف خداوند به سوى آنان نازل شده است. تفصيل موارد قياس استثنايى در احتجاج با يهود بنى اسرائيل تحت عنوان جدال احسن در اشاره جداگانه ياد مى شود؛ چنان كه تنظيم احتجاج به صورت قياس استثنايى در مضامين آيات آينده مشهود است.

لطايف و اشارات

1. دعوت صريح يهوديان به اسلام 

احتجاج هاى گذشته، اعم از برهان و جدال احسن، وقتى تام است كه مقصود يهوديان اسرائيلى (نؤ من بم اءنزل علينا) اين باشد كه ما فقط به انبياى بنى اسرائيل و به كتاب هايى كه بر پيامبران خودمان فرود آمده ايمان مى آوريم ؛ نان كه ظاهر آيه همين است و شواهد سباق و سياق آن را تاءييد مى كند. اما اگر منظور اسرائيليان لدود اين باشد كه ما فقط به چيزى ايمان مى آوريم كه بر م انازل شده باشد، يعنى ما را به آن مكلّف كرده باشند نه به خارج از آن، باى بهانه زدايى و غبارروبى فتنه و پاسخ به شانه خالى كردن نابخردانه آنان از تكليف بايد گفت : قرآن كه كلام صريح الهى است، تنصيص ‍ فراوانى در دعوت شما و تبشر و اذار شما و ترغيب و ترهيب شما و بالاخره وعده و وعيد شما دارد؛ بنابراين، شما يقيناً مكلّف خواهيد بود و همانند ساير نژادهاى بشرى ماءمور به ايمان آوردن به قرآن و نيز رسول اكرم صلى الله عليه و آله هستيد. البته از نژاد لجوجى كه در عين وحدت نژادى هر گروه از آنان ديگرى را طرد مى كند: قالت اليهود ليست انصارى على شى ءٍ و قالت النصارى ليست اليهود على شى ء (1225)، و يهود به انجيل نيز كفر مى ورزد، توقع ديگر نخواهد بود؛ چنان كه در تفسير آيه اءفتطمعون اءن يؤ منوا لكم (1226) مبسوطاً گذشت.

2. جدال احسن 

جدال احسن آن است كه ماجدل نه حقّى را باطل و نه باطلى ر احق جلوه دهد، بلكه با مقدّمات حقّ كه نزد خصم مسلّم ومقبول است، مطلب حق را اثبات كند.

خداى سبحان به رسول گرامى صلى الله عليه و آله فرمان جدال احسن با منكران داده است : اءدع إ لى سبيل ربّك بالحكمة الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى اءحسن (1227). بر همين اساس، امام صادق عليه السلام در پاسخ اين پرسش كه آيا پيامبر هم جدال مى كرد؟ فرمود: چگونه مى شود خداوند به پيامبر خود ستور جدال دهد، ولى او اطاعت نكند: لم ينه مطلقاً و لكنّه نهى عن الجدال بغير الّتى هى اءحسن اءما تسمعون قوله تعالى : (ولا تجادلوا اءهل الكتاب إ لاّ بالّتى هى اءحسن… (1228).

در آيه مورد بحث خداى سبحان خود در برابر سخنى كه از خوى نژادپرستى يهوديان ناشى مى شود: (نؤ من بما اءنزل علينا) هم برهان و حكمت ارائه مى دهد و هم جدال احسن مى كند و مى فرمايد:

اوّلاً: هر چند خدا بگويد حقّ است ؛ خواه گيرنده آن اسرائيلى و از آل اسحاق، يا اسماعيلى و از آل اسماعيل باشد.

ثانياً، قرآن افزون بر اين كه فى نفسه حق است، معارف تورات و انجيل را نيز تصديق مى كند و كسى كه به مصدّق، يعنى تورات و انجيل مؤ من است لازم آن اين است كه به مصدّق، يعنى قرآن نيز ايمان بياورد و كسى كه به لازم عمل نكند، در حقيقت به ملزوم ملتزم نشده است.

ثالثاً، خطوط كلّى قرآن با كتاب هاى انبياى پيشين يكى است ؛ چون قرآن خط جديدى در معارف نياورده است، بلكه همان اصول توحيد ومعاد و وحى و رسالتى را كه پيامبران پيشين بيان كردند، تكميل كرده است و تفاوت اين كتاب ها، تناه در جزئيات مربوط به فروع دين، يعنى در شريعت و منهاج است و كسى كه به قرآن كافر شود، در حقيقت به اين معارف كافر شده و كفر به اين اصول و معارف قرآن، مستلزم كفر به كتاب هاى انبيا و معارف و اصول آن است.

رابعاً، اگر شما فقط به پيامبران بنى اسرائيل ايمان مى آوريد، پس چرا سخن موسى را تكذيب كرده، انبياى پيشين را به قتل رسانديد.

خامساً، كسى كه به تورات يا انجيل مؤ من است بايد به بشارت هاى آنها راجع به حضرت ختمى مرتبت ايمان بياورد، وگرنه به كتاب آسمانى خود مؤ من نخواهد بود.

روشن است كه سه نكته اوّل، برهان وحكمت است و چهارمى و پنجمى جدال احسن.

بنى اسرائيل در برابر قرآن كريم گاهى مى گفتند: ما اين سخنان را نمى فهميم و قلب هاى ما اغلف و بسته است : وقالوا قلوبنا غلف (1229)، نظير آنچه قوم شعيب به آن حضرت مى گفتند: (م انفقه كثيراً تقول ) (1230) و نظير سخنى كه مشركان در برابر رسول خداصلى الله عليه و آله ابراز مى داشتند: (قلوبنا فى اءكنّة ممّا تدعونا)(1231) و گاهى اظهار مى داشتند كه ما چيزى را مى پذيريم كه بر پيامبرى از بنى اسرائيل نازل شده باشد و اين بدان معناست كه محور ايمان ما قوميّت ماست ؛ نه چون كتاب آسمانى حق است و خدا به ايمان به آن فرمان داده است ؛ در حالى كه مؤ من بايد به آنچه خدا نازل كرده به طور مطلق ايمان بياورد، نه اين كه به دستور مطلق خدا ايمانى مقيّد داشته باشد؛ بر همين اساس، اگر كسى بگويد: من تنها به پيامبران اسرائيلى ايمان مى آورم، با آن كه بين پيامبران فرقى نيست : لا نفرّق بين اءحد من رسله (1232)، دليل بر اين است كه او در حقيقت مؤ من نيست.

بحث روايى 

1. همسانى يهوديان عصر بعثت با گذشتگان 

عن ابى عمرو الزبيرى عن ابى عبداللّه عليه السلام قال : قال اللّه فى كتابه يحيكى قول اليهود: (إ نّ اللّه عهد إ لينا اءلاّ نؤ من لرسول حتّى ياءتينا بقربان ) الا ية و قال : (فلم تقتلون اءنبياء اللّه من قبل إ ن كنتم مؤ منين ) و إ نّما اءنزل هذا فى قوم اليهود و كانوا على عهد محمّدصلى الله عليه و آله لم يقتلوا اءنبياء اللّه باءيديهم ولا كانوا فى زمانهم و إ نّما قتل اءوليائهم الّذين كانوا من قبلهم، فنزلوا بهم اءولئك القتلة، فجعلهم اللّه منهم واءضاف اليهم فعل اءوائلهم بم اتبوهم و تولّوهم (1233).

اشاره : هر چند مصحّح اسناد فعل سلف به خلف در فرهنگ محاوره همانا وحدت قومى، زبانى، نژادى و مانند آن است، ليكن در دب قرآنى وحدت اعتقاد و اصول اخلاقى معيار است، به طورى كه اگر خلف فاسد به جاى سلف طالح بودآ همان جنايت را مرتكب مى شد؛ از اين رو يهود اسرائيلى از اقدام به قتل رسول گرامى صلى الله عليه و آله و صحابه كرام و ياران گرامى آن حضرت دريغ نداشت.

2. تاويل ولايى آيه 

عن الباقرعليه السلام : نزلت هذه الا ية على محمّدصلى الله عليه و آله هكذا واللّه : (وإ ذا قيل لهم ) ماذا اءنزل ربّكم فى عليّعليه السلام يعني بني اءميّة (قالوا نؤ من بما اءنزل علينا) يعنى فى قلوبهم بم ااءنزل اللّه عليه (ويكفرون بما وراءه ) بم ااءنزل اللّه فى عليّ (و هو الحق مصدّقاً لما معهم ) يعني عليّاً(1234).

عن العسكرى عليه السلام فى قوله تعالى : (وإ ذا قيل لهم امنوا بما اءنزل اللّه ) قال : فمنهم من يقول : قد كنت لعليّعليه السلام بالولاية شاهداً و لا ل محمّدصلى الله عليه و آله محبّاً و هو فى ذلك كاذب يظنّ اءنّ كذبه ينجيه، فيقال لهم : سوف نستشهد على ذلك عليّاًعليه السلام فتشهد اءنت يا اءباالحسن، فتقول : الجنّة لا وليائى شاهدة، والنّار لا عدائى شاهدةٌ، فمن كان منه مصادقاً خرجت إ ليه رياح الجنّة ونسيمها، فاحتملته فئوردته إ لى اءعلى غرفها واءحلّته دار المقامة من فلض ربّه، لايمسّهم فيها نصب ولايمسّهم فيها لغوب و من كان منهم كاذباً جاءته سموم النار وحميمها وظلّها الّذى هو ثلاث شعب لاظللى و لا يغنى من اللّهب، فتحمله و ترفعه فى الهواء و تورده نار جهنّم. قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : و كذلك اءنت قسيم الجنّة والنّار، تقول : هذا لى و هذا لك (1235).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *