تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد پنجم، سوره بقره، آيه97و98

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد پنجم، سوره بقره، آيه97و98

اسرائيلى هاى بهانه گير براى توجيه دشمنى خويش با اسلام گاهى عبرى و عربى را، گاه بنى اسحاق و بنى اسماعيل ا و گاهى جبرئيل و ميكائيل را بهانه قرار داده، همواره از تفرقه سود برده و افزون بر بهره جستن از تفرقه بين امت اسلامى و سخن گفتن از تفرقه بين انبياء، اين عامل منحوس را تا سطح فرشتگان نيز ادامه داده، در صدد تفرقه بين حاملان عرض خدايند و يكى را محبوب و ديگرى را مبغوض مى دارند؛ چنان كه از بهانه هاى يهود براى ايمان نياوردن به قرآن اين بو دكه نازل كننده آن جبرئيل است و او دشمن ماست.

آیه 97- قل من كان عدوًّا لجبريل فانّه نزّله على قلبك باذن اللّه مصدّقًا لّما بين يديه و هدًى وبشرى للمؤمنين

آیه 98- من كان عدوّا للّه وملائكته و رسله و جبريل وميكال فانّ اللّه عدوّ للكافرين

گزيده تفسير 

اسرائيلى هاى بهانه گير براى توجيه دشمنى خويش با اسلام گاهى عبرى و عربى را، گاه بنى اسحاق و بنى اسماعيل ا و گاهى جبرئيل و ميكائيل را بهانه قرار داده، همواره از تفرقه سود برده و افزون بر بهره جستن از تفرقه بين امت اسلامى و سخن گفتن از تفرقه بين انبياء، اين عامل منحوس را تا سطح فرشتگان نيز ادامه داده، در صدد تفرقه بين حاملان عرض خدايند و يكى را محبوب و ديگرى را مبغوض مى دارند؛ چنان كه از بهانه هاى يهود براى ايمان نياوردن به قرآن اين بو دكه نازل كننده آن جبرئيل است و او دشمن ماست.

پاسخ اين بهانه براى شمنى با جبرئيل و عدم ايمان به قرآن چنين است كه اوّلاً، جبريل فرستاده خداست و به اذن او نازل مى شود؛ هم به گاه نزول بر موساى كليم و انبياى بنى اسرائيل : و هم اكنون كه براى تنزلى قرآن بر قلب مطهر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نازل مى شود، جز رسالت اله يكارى نكرده و نمى كند. پس عداوت با او مستلزم عداوت با خداست و با ادعاى ايمان به خدا و داعيه محبت او ناسازگار است.

ثانياً، آنچه جبرئيل مى آورد تصديق، تكميل و تبيين همان معارفى است كه كليات آن در كتاب هاى آسمانى گذشته از جمله تورات آمده است. پس ‍ دشمنى با او دشنى با تورات و ساير صحيفه هاى الهى است.

ثالثاً، آنچه جبرئيل فرود آورد (قرآن )، هدايت و بشارت براى انسان هاست ؛ اگر چه تنها اهل ايمان و تقوا از آن بهره مى برند، و آورنده اين هدايت و بشارت، جبرئيل است. پس دشمنى با او ستيز نابخردانه با هدايت و بشارت است.

خلاصه اين كه مبداء فاعلى قرآن خداى سبحان است و او پس از انشا، ايصال آن به قلب مطهر رسول اكرم صلى الله عليه و آله را به فرشتگان نيك و كريم سپرده است. مبداء داخلى آن نيز مطالبى هم گون و هم آوا با خطوط كلى صحائف سلف است. و مداء غايى آن هدايت مقصد و مقصود مهر و وفا و صفاست ؛ نه با كسى دشمن است و نه شايسته است كسى با آن عداوت بورزد.

كسى كه از پذيرش سخن و آيين حق و عمل به آن سر باز زده و با دين خدا دشمنى كند، دشمن خداست و كسى كه با خدا دشمنى كند و با فرشتگان، كه در عين تفاوت مراتب، در عصمت و طهارت و ماءموريت از سوى خدا برابرند، به ويژه با جبرئيل و ميكائيل و نيز با انبياى الهى كه همه داراى يك رسالتند دشمنى كند، كافر است و خدا دشمن كافران است. البته عداوت خدا با كفر آنهاست، نه با هويت يا حسب و نسب آنان.

در حرمت و قبح عداوت ياد شده كه سبب كفر است اجتماع همه عداوت ها شرط نيست، بلكه دشمنى با هر يك از آن ذوات مقد، يعنى خدا و ملائكه و انبيا كفر است.

تفسير 

من كان 

زمخشرى جواب من شرطيّه در جمله (من كان عدوّاً الجبريل…) را جمله (فإ نّه نزّله علك قلبك ) مى داند(1351)، در حالى كه در علم نحو ثابت شده است كه در موردى كه ادات شرط اسم باشد (مثل من نه حرف مثل إ ن) لازم است ضميرى در جواب، به آن اسم بازگردد و روشن است كه در جمله (فإ نّه نزّله على قلبك ) ضميرى به من بازنمى گردد؛ زيرا ضمير (فأ نّه ) به جبريل، يا خدا و ضمير در (نزّله ) به قرآن، يا جبرئيل بازمى گردد. پس بايد جمله اى نظير فعداوته لا وجه لها به عنوان جواب در تقدير باشد؛ يعنى من كان عدوّاً الجبريل فعداوته لا وجه لها، فإ نّه نزّله على قلبك (1352).

عدواً 

معناى عداوت همان طور كه در آيه 36 گذشت، تجاوز از حد خود و ورود خصمانه به حق ديگران است.

لجبريل 

اين واژه اعجمى (غير عربى ) است. برخى (1353) برآنند كه واژه اى است مركب از جبر كه در لغت عبرانى يا سريانى به معناى نيرو ي عبد يا جبروت است و ايل كه اسمى از اسماء اللّه است ؛ پس جبريل يعنى قوة اللّه يا عبداللّه يا جبروت اللّه، ليكن صاحب البحر المحيط مركّب بودن اين واژه را نمى پذيرد و مى گويد:

بى ترديد اين كلمه به جهت علميّت و عجميچّت، نه به جهت علميت و تركيب غيرمنصرف است ؛ زيرا اولاً، واژه اعجمى اشتقاق عربى نمى پذيرد و ثانياً، اگر مركّب باشد از دو احل خارج نيست : يا تركيب آن، اضافى است ودر اين صورت جزء سوم اين هر كدام از حالات بنا و اضافه و منبع صرف در آن راه دارد و از اين كه هيچ يك از دو حالت بنا و اضافه در آن شنيده نشده، بلكه پيوسته غير منصرف است، معلوم مى شود كه اين كلمه مركّب مزى نيست (1354).

برهمين اساس، مفسّران اديبى چون ابوالفتوح همانند صاحب البحرالمحيط اسباب غيرنصرف بودن اين واژه را علميت و عجميّت دانسته اند و هيچ اشاره اى به مركب بودن آن نكرده اند(1355).

اين واژه به سيزده شكل خوانده مى شود كه چهار شكل آن شهرت دارد: 1. جبريل، مانند سلسبيل، در قراءت حمزه و كسائى. 2. جبريل به فتح جيم وحذف همزه، در قراءت ابن كثير و حسن و ابن محيص و نيز قراءت مشهور، يعنى قراءت عاصم به روايت حفص كه در مصاحف كنونى آمده است. 3. جبريل مانند قنذيل در قراءت ساير قاريان (1356). قربطى در تفسير خود ده لغت و آلوسى در روح المعانى سيزده لغت ياد كرده اند(1357).

نزّله : مرجع ضمير مفعولى در (نزّله ) قرآن است ؛ با اين كه در جملههاى بپيشين ذكرى از قرآن به ميان نيامده است و اين دليل بر علوّ شاءن قرآن و شهرت آن است ؛ گويا قرآن چنان شهرت و وضوح دارد كه متكلّم نيازى به آوردن اسم آن نمى بيند(1358). ارجاع ضمير بدون ذكر مرجع باستناد معهوديت آن رايج است ؛ نظير: ما ترك على ظهرها من دابةٍ (1359) كه ضمير (ها) به زمين بازمى گردد؛ با اين كه نامى از اءرض برده نشده است. البته اين در صورتى است كه ضمير (فإ نّه ) بج بريل بازگردد؛ چنان كه شواهد موجود رجوع ضمير فعولى در (نزّله ) را به قرآن تاءييد مى كند. اما اگر احتمال داديم كه ضمير مفعولى در (فإ نثه ) به خداوند بازمى گردد، در اين صورت ضمير (نزّله ) به جبريل بازگشت مى كند و ديگر نيازى به توجيه مزبور نيست و در نهايت جمله (فإ نّه ) نزّله على قلبك ) بدين معناست كه خداوند جبريل را به همراه قرآن بر قلبت نازل كرد(1360).

على 

تنزيل يا انزال گاهى با حرف إ لى به كار مى رود و زمانى با حرف على كهر يك به لحاظ تناسبى است كه با مورد دارد؛ در محل بحث به لاحظ استعلا، و اشراف عالى نست به مهبط وحى، حرف على به كار رفته است.

بين يديه : بين يدين يا به لحاظ اصل تقدم است، زيرا سابق بين يدين مسبوق مى دانند، هر چند اتصال زمانى نباشد، يا به لحاظ دوام قانون عملى كتاب قبلى تا زمان كتاب بعدى كه اتصال در اين حال محفوظ است.

هدىً: بخش جلو هر چيزى را هادى گويند؛ چنان كه ردن را نيز از آن جهت كه نسبت به ساير اعضا و جوارح مقدم است، هادى نامند و اسب هاى پيشرو را هوادى گويند(1361)؛ بنابراين، سرّ نام گذارى قيادت و رهبرى به هدايت معلوم مى گردد.

بشرى 

بشرى و بشارت خبر و گزارشى است كه در بشره به معناى پوست اثر بگذارد و از آن جا كه اولين اثر و انعكاس خبر مسرّت بخش يا تلخ در چهره و بشره انسان ظاهر مى شود، بشرى يا بشارت نام گرفته است ؛ از اين رو تعبيرى از قبيل : (فبشّرهم بعذاب اءليمٍ)(1362) از سنخ تهكّم نيست.

ميكال : ميكال بر وزن ميعاد است در قراءت مشهور؛ يعنى قراءت عاصم به روايت حفص، و ميكائل در قراءت نافع و ميكائيل در قراءت حمزه و كسائى و ابن عامر، و در شواذّى از قراءت ها، ميكئل و ميكئيل و ميكاييل نيز قراءت شده است. اين واژه را نيز عدّه اى مركب از ميكا به معناى عبد يا ملكوت و ايل به معنى اسمى از اسماء اللّه دانسته اند و گفته اند: اين واژه به معنى ملكوت اللّه يا عبداللّه است و صاحب البحرالمحيط نيز همان نقد را در اين جا تكرار مى كند(1363).

تذكّر: ذكر جبريل و ميكال بعد از ملائكه از قبيل ذكر خاص پس از عام و به جهت اهميت خاص است ؛ نظير: (فيهما فاكهةٌ و نخلٌ و رمّانٌ)(1364) و واو در (و ميكال ) به معناى و است ؛ چون عداوت يكى از آن دو بزرگوار براى عداوت خدا كافى است. نيز محتمل است حرف واو به معناى اصلى اصلى خود باشد و كفايت عداوت يكى از ملائكه براى عداوت خدا، از قرينه فهميده شود(1365).

تناسب آيات

سياق آيات، نه سباق آن، گواهى مى دهد اين دو آيه نيز چون آيات قبل، ناظر به دعاوى باطل و بهانه جويى هاى يهود عصر نزول قرآن است (1366)؛ گرچه به طور صريح وبا آوردن اسم ظاهر يا ضمير، نامى از يهود به ميان نيامده است. ارتباط اين دو آيه با آيات قبل به اين نحو قابل توجيه است كه به قرينه لحن براى دو آيه و به شهادت و تاءييد برخى شاءن نزول ها(1367)، اين دو آيه نيز اوّلاً، به برخى بهانه جويى هاى آنان براى ايمان نياوردن به قرآن اشاره مى كند و ثانياً، با جدال احسن از آن پاسخ مى دهد.

يكى از بهانه هاى آنان اين بود كه نازل كننده اين آيات جبرئيل و او دشمن ماست ؛ زيرا وى دستورهايى دشوار درباره جهاد و جنگ مى آورد(1368) يا از خراب شدن بيت المقدس خبر داده است ؛ آن هم خبرى كه به وقوع پيوست (1369)مضمون اين دو آيه به آن دست آويزها پاسخ مى دهد.

برخى مفسّران ارتباط مزبور را اين گونه توجيه مى كنند كه مطابق آيه 91 همين سوره مشكل يهود عصر نزل قرآن در ابتدا، بر مدار شخصيت رسول مكرّم صلى الله عليه و آله دور مى زد؛ آنان مى گفتند: اگر قرآن بر محمّدصلى الله عليه و آله كه از فرزندان اسماعيل است نازل نمى شد و بر يكى از بنى اسرائيل و فرزندان اسحاق نازل مى شد، ما به آن يمان مى آورديم، امّا پس از اين كه خداوند با احتجاج با آنان كذبشان را آشكار كرد، محل نزاع را از شخصيت رسول وحى جبرئيل نبود، ما به آن ايمان مى آورديم و دو آيه مورد بحث به اين بهانه آنان اشاره كرده از آن پاسخ مى گويد(1370).

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين آيه ناظر به داعيّه محبّت آنان نسبت به خدا: نحن اءبناء اللّه و اءحبّاءه (1371) باشد؛ چون لازم دشمنى با فرستاده خدا و امين وحى، دشمنى با خداست و كسى كه از دشمنان خدا و اعداء اللّه است نمى تواند از احبّاء اللّه و دوستان خدا باشد. البته جمع بين معانى حتمل امكان پذير است ؛ زيرا دشمنى با پيك الهى و عداوت با حكمت و معرفت نويدبخش با پيك الهى و عداوت با حكمت و معرفت نويدبخش با هيچ كدام از دعاوى باطل يهودان اسرائيلى سازگار نيست.

شان نزول 

از محتواى د آيه چنين استفاده مى شود كه سبب نزول و سابقه سؤ ال و جوابى براى آن وجود داشته است. ابن عباس مى گويد: گروهى از يهوديان از رسول خداصلى الله عليه و آله مطالبى پرسيدند كه يكى از آنها اين بود. آورنده وحى كيست ؟ آن حضرت صلى الله عليه و آله فرمودند: جبرئيل است. بزرگ آنان به نام ابن صوريا گفت : اگر ميكائل مى بود، چون براى ما پيام رحمت مى آورد، به شما ايمان مى آورديم، ولى جبرئيل چون دستور سختى و جنگ با ما را مى آورد، پس او دشمن ما(1372) و ما دشمن او هستيم.

هر چند صحت اين شاءن نزول محتمل است و با محتواى آيه تنافى ندارد، ليكن ارزش آن در حدّ يك نقل تاريخى غير معتبر است. شاءن نزول هايى كه از اهل بيت عصمت : به صورت حديث وارد شده باشد، ارزش روايى دارد و قابل استدلال است و چيزى كه از غيرمعصوم ابزگو گردد، فقط داراى ارزش تاريخى است و نه حصر از آن استفاده مى شود و نه مى توان از آن استفاده تفسيرى برد، لكه احياناً تطبيق و مانند آن را دربردارد.

اسرائيلى هاى بهانه گير كه هر از چند گاهى خيانت مى ورزيدند: (لا تزال تطّلع عالى خائنةٍ منهم )(1373) و هماره در صدد آتش افروزى بودند، هر چند خداوند آتش هاى آنها را خاموش مى كرد و مى كند: كلّم ااءوقدوا ناراً للحرب اءطفاءاها اللّه (1374)، براى توجى دشمنى خويش با اسلام گاهى عبرى و عربى را و زمانى بنى اسحاق و بنى اسماعيل را و گاهى جبرئيل و ميكائيل را بهانه قرار مى دادند و عداوت مستور خويش را ظاهر مى كردند؛ چنان كه همواره از شكاف و تفرقه سود مى بردند؛ از اين رو اين عامل منحوس را تا سطح فرشتگان نيز ادامه دادند؛ زيرا زمانى از تفرقه بين امت اسلامى طرفى مى بستند و گاهى از تفرقه بين انبيا سخن مى گفتند و هم اكنون بعد از تبغّل و تجمّل ب فكر تفيّل افتاده اند و آسمان ها دست اندازى كرده درصدد تفرقه بين حاملان عرش خدايند؛ يكى را محبوب و ديگرى را مبغوض مى دارند؛ در حالى كه جريان ملائكه مانند جريان انبياست ؛ يعنى همان طور كه درباره پيامبران دو مطلب است ؛ يكى تفاوت درجات آنان : و لقد فضّلنا بعض النبيين على بعض (1375) و تلك الرسل فضّلنا بعضهم على بعض (1376)، و ديگرى تساوى آنان در اصل جامع نبوت و رسالت و عصمت و ماءموريت از طرف خداوند، درباره ملائكه نيز همين دو مطلب وجود دارد: يكى تفاوت مراتب آنان : و ما منا إ لاّ له مقام معلوم (1377) و ديگرى تساوى آن ذوات نور يدر عصمت و ماءموريت از طرف خداوند: بل عباد مكرمون # لا يسبقونه بالقول و هم باءمره يعملون (1378)، لايعصون اللّه ما اءمرهم و يفعلون ما يؤ مرون (1379)؛ هر چند اين آيه درباره اصاحب دوزخ نازل شده، ولى پيام آن عام است.

تذكّر: براى اثبات تساوى فرشتگان در اصل طهارت و ماءموريت الهى مى توان به دعاى امام سجادعليه السلام راجع به صلوات بر ملائكه مراجعه كرد(1380).

جدال احسن ديگرى با يهود 

خداى سبحان، چنان كه اشاره شد، به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله امر مى كند كه با آنان احتجاج كند و چنين بگويد: اوّلاً، اگر شما خدا را پذيرفته و داعيه محبّت اورا داريد جبرئيل فرستاده اوست و جز رسالت الهى وظيفه ديگرى ندارد. پس عداوت با او مستلزم عداوت با خداست : (قل من كان عدوّاً لجبريل فإ نّه نزّله على قلبك بإ ذن اللّه. خصوصاً با توجّه به اين كه او روح الا مين است ؛ نه چيزى از وحى مى كاهد و نه چيزى بر آن مى افزايد: نزل به الروح الا مين على قلبك (1381). به بيان ديگر، آنگاه كه جبريل بر موساى كليم و ساير انبياى بنى اسرائيل نازل مى شد، به اذن اللّه بود و اكنون كه بر پيامبر اسلام نازل مى شود نيز چنين است ؛ نه در گذته او را اختايرى در عمل به راءى خود بود ونه اكنون ؛ بنابراين، عداوت با او عداوت با خداست. اين احتجاج به صورت جدال احسن مطرح شده است.

ثانياً، سخن جبرئيل تصديق همان اصول كلى و خطوط جامع است كه در كتاب هاى پيامبران پيشين و از جمله در تورات آمده است ؛ گرچه در قرآن به صورت كامل تر، دقيق تر و روشن تر نازل شده است ؛ پس دشمنى با جبرئيل دشمنى با صحيفه هاى الهى و نيز با خود تورات است.

ثالثاً، جبرئيل هدايت و بشارت آورده است و دشمنى و ستيز با هدات و بشارت عاقلانه نيست ؛ گرچه آورنده آن دشمن انسان باشد.

دو وجه اخى به صورت برهان ارائه شده، گرچه وجه دوم به صورت جدال احسن نيز قابل تقرير است ؛ زيرا آنان مدّعى هستند كه تورات را قبول دارند؛ پس تصديق كننده آن، يعنى قرآن را نيز بايد قبول داشته باشند.

اين دو آيه مى تواند جدال احسنى باشد در برابر آنچه در سوره مائده مبنى بر دعوى محبّت آنان نسبت به خدا وارد شده است : نحن اءبناء اللّه و اءحبائه (1382)؛ به اين بيان كه گويا خداى سبحان مى فرمايد: اگر شما محب من هستيد، پس چگونه سخن فرستاده مرا نمى پذيرد و با او دشمنى مى ورزد؟ كسى كه سخن خدا را نپذيرفت و به دستور او عمل نكرد، از نظر قرآن دشمن خداست. با توجه به اين كه دشمنى با ذات اقدسى كه هستى محض است فرض ندارد ودشمنى با خدا در حقيقت، دشمنى با دستور اوست و به انكار دين او بازمى گردد و در قرآن همه كسانى كه با عنوان دشمن خدا از آنان ياد شده كسانى هستند كه با دين خدا به دشمنى پرداختند و از پذيرش آيين حق سر باز زدند؛ يكى ز آنان آزر عموى ابراهيم عليه السلام است كه وقتى داوت آزر با دين خدا براى حضرت ابراهيم آشكار شد از او تبرّى جست و خداى سبحان از عداوت او با آيين توحيد به عداوت با خودش تعبير مى كند و مى فرمايد: و ما كان استغفار إ براهيم لا بيه إ لاّ عن موعدة و عدها إ يّاه فلمّا تبيّن له اءنثه عدوّ للّه تبرّاء منه (1383).

محبّ خدا نيز كسى است كه دوستدار دين و پيك خدا و پيرو رسول خداصلى الله عليه و آله باشد و از آيه قل إ ن كنتم تحبّون اللّه فاتّبعونى يحببكم اللّه (1384) بر مى آيد كه اگر كسى بخواهد محبوب خدا شود بايد پيرو حبيب او باشد و اطاعت حبيب اللّه انسان را محبوب خدا مى سازد.

با توجه به اين كه خداوند در همه جا حضور دارد: و هو معكم اءن ما كنتم (1385) كسى نمى تواند حدّ خود را از حدّ خدا كه همان دين خداست، جدا كند، وگرنه حياى الهى را رعايت نكرده است : (اءلم يعلم باءنّ اللّه يرى )(1386) و كسانى كه سيره عملى آنان محادّه با دين خداست، يعنى در برابر آيين او براى خويش حدّ و مرزى قائل شده اند منكوب و سركوب مى شوند: إ نّ الّذين يحادّون اللّه و رسوله كبتوا كما كبت الّذين من قبلهم (1387)، إ نّ الّذين يحادّون اللّه و رسوله اءولئك فى الا ذلّين (1388) و مؤ من با كسانى كه حدّشان از حدّ خدا و حدّ رسولش جداست، دوستى ومودّت نمى ورزد: لا تجد قوم اً يلامنون باللّه واليوم الاخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله (1389).

معناى تنزيل بر قلب

حقيقت قرآن كه از لدن و نزد خداى سبحان تجلّى و به منطقه مفهوم هبوط كرده و از قلمرو مثال گذشته و به فضاى تنزل يافته و د ركسوت الفاظ ويژه جلوه كرده است، همه اينها و آنچه مربوط به اين كتاب جاودانه خداست، بر قلب مطهر رسول اكرم صلى الله عليه و آله باشد؛ زيرا خداى سبحان عربى بودن قرآن را به خود اسناد داده مى فرمايد: إ نّا جعلناه قرآنا عربياً لعلكم تعقلون (1390)؛ بنابراين، معناى تنزيل بر قلب مستلزم حصر در نزول معانى نيست ؛ از اين رو ضرورتى ندارد كه تنزيل بر قلب به تنزيل بر شخص ‍ پيامبر اعم از قلب و قالب تفسير شود و قلب را چون جزء مهم هويّت انسان را تشكيل مى دهد، در آيه ماءخوذ بدانيم.

بهره ورى از هدايت و بشارت قرآنى 

قرآن گرچه هدايت و بشارت براى همه انسان هاست، ليكن از آن جا كه نته اهل ايمان و تقوا از آن بهره مى برند، در آيات مورد بحث، تعبير به هدىّ و بشرى للمؤ منين (1391) و از ابتداى سوره بقره تعبير به (هدىّ للمتّقين ) شده است ؛ جمع اين دو تعبير نظبير مطلى است كه درباره رسول مكرم صلى الله عليه و آله وارد شده است كه از يك سو (للعالمين نذيراً)(1392) و (رحمةً للعالمين )(1393) است، و از سوى ديگر در بعثت آن حضرت تنها بر مؤ منان، منّت نهاده شد: لقد منّ اللّه على المؤ منين إ ذ بعث فيهم رسولاً… (1394)؛ زيرا تنها مؤ منان از آن حضرت بهره مند مى شوند.

تنها مؤ منانند كه وقتى قرآن را تلاوت مى كنند و به وعده هاى بهشت آگاه مى شوند، قلبشان از شوق مى تپد و چهره آنان خندان و روشن شده، در بشره ءآنان سرور و نشاط نمايان مى شود و هنگامى كه نام مبارك الهى بر ده شود، وجل وهراسى لذّت بخش به آنان دست مى دهد:... إ ذا ذكر اللّه وجلت قلوبهم (1395). خلاصه آن كه، هر كدام از قرآن و رسول رمت رحيمى آن حضرت، هم صبغه جهان شمولى آنها محفوظ است و هم جنبه اختصاصى آنها؛ زيرا هم راز تعميم و هم رمز تخصيص وجود دارد.

تذكّر 1. يادآورى آنچه در ذيل آيه دوم سوره مباركك بقره مرقوم شد، مطلب ديگرى را در جمع بين آيات مزبور ارائه مى كند و آن اين كه ناس حقيقى در (هدى للناس ) همان مؤ منان و متقيانند كه در آيه مورد بحث به صورت (هدً و بشرى للمؤ منين ) ذكر شده است.

2. (بشرى للمؤ منين ) گويا با اشاره به يهود عصر نزول قرآن و شاءن نزولى كه ذكر آن گذشت، بدين معناست كه اگر عداوت يهوديان با جبرئيل بدين جهت بود كه او نياكان آنان را به خرابى بيت المقدس انذار كرد، چنين انذارى نمى تواند مانع ايمان به قرآنى باشد كه بر من نازل شده است ؛ زيرا جبرئيل تنا مفسدان و طاغيان را انذار مى كنند و قرآنى كه با وساطت ا وبر من نازل شده تنها براى اهل فساد و طغيان انذار است، اما براى مؤ منان و اهل صلاح و فلاح، بشرى و بشارت است.

3. اوصاف ياد شده، يعنى تنزيل، تصديق، هدايت و بشارت برابر ترتيب عينى تدوين شده است و وجود لفظى آنها مطابق تحقق عينى آنهاست.

پيامد دشمنى با جبرئيل 

كسى كه منكوس ات به اجى اقبال ادبار مى كند و در جاى قهر مهر مى ورزد و در موضع عداوت محبت و در عوض محبت عداوت مى كند. خداوند سبحان جامعه بشرى را به دوستى اولياى خود فرا خواند و از اعداى خود و دشمنان بشريت منزجر ساخت و فرمود: شيطان و ذريّه او دشمنان انسانيّتند و با آنها دشمنى كنيد و اين همان اصل تولّى و تبرّى است كه در رديف مهم ترين دستورهاى دينى است ؛... اءتتّخذونه و ذرّيته اءولياء من دونى هم لكم عدوّ بئس للظالمين بدلاً (1396)، إ نّ الشيطان لكم عدوّ فاتّخذوه عدوّاً إ نّما يدعوا حزبه ليكونوا من اءصحاب السعير (1397). يهود اسرائيلى كه دوستى شيطان و ذريّه ابليس را برگزيد، دشمنى خدا و فرشتگان و انبيا را بر دوستى آن ذوات مقدس ترجيح داد.

خداى سبحان در آيه اوّل از طريق برهان و جدال احسن، بى پايگى دشمنى با جبرييل را ثابت مى كند و ملازمه ميان دشمنى با دين و فرستادگان الهى و دشمنى با خود خدا را به اثبات مى رساند. در آيه دوم ملازمه ميان دشمنى با خدا و فرشتگان و رسولان و دمشنى خود خدا با دذشمنان خويش را گوشزد مى كند و مى فرمايد: كسى كه با خدا و فرشتگان و فرستادگانش ‍ دشمن باشد خدا دشمن اوست ؛ زيرا چين كيس كافر بوده و خدا دشمن كافران است و فرجام كسى كه خدا دشمن او باشد، روشن است.

كاربرد اسم ظاهر به جاى ضمير جمع، يعنى (عدوّ للكافرين )، به جاى عدوّ لهم اشاره به حدّ وسط برهان دارد؛ يعنى چون چنين كسانى كافرند، خدا دشمن آنان است ؛ عداوت خداوند با هويّت آنان با حسب و نسب آنه انيست، بلكه با كفر آنان است ؛ عداوت خداوند با هويت آنان با حسب و نسب آنها نيست، بلكه با كفر آنان است كه اگر توبه كرده و مسلمان شوند، عداوت الهى نيز به محبت تبديل مى شود: إ ن عدتم عدنا(1398)، (إ ن تعودوا نعد (1399).

تذكّر 1. در آيه دوم، ذكر ميكائيل و ساير فرشتگان و فرستادگان الهى به ميان آمده با آن كه در آيه اول تنها سخن از جبرئيل است و اين اشاره به اين نكته دارد كه فطرت و حقيقت جبرئيل همان فطرت و حقيقت ساير فرشتگان و خصوص ميكائيلى است كه شما ادعاى محبّت او را داريد؛ پس دشمنى با جبرئيل دشمنى با ساير فرشته هاست ؛ چنان كه قرآن و ساير كتاب هاى آسمانى از حقيقت واحد و نيز پيامبر اسلام و ساير انبياى الهى از وظيفه و رسالت واحد برخوردارند و عداوت با يكى از آنان عداوت با بقيّه است.

2. ترتيب ذكرى ملائكه و تقديم نام آنان بر انبيا به ملاحظه نظم طبيعى آن است، نه به لحاظ ترجيح وجودى آنها؛ زيرا آچه از ذات اقدس خداوند مى رسد، طبق نضد و نظم قرآنى، اوّل فرشتگان خدا آن را تقى مى كنند، آنگاه به پيامبران مى رسانند، و اما تقديم نام پيامبران بر جبريل و ميكائيل احتمال تقدم درجه وجودى را به همراه دارد.

3. مقصود از ذكر خداوند و ملائكه و انبيا، مجموع آن ذوات مقدس ‍ نيست، بلكه عداوت جميع كافى است ؛ يعنى در حرمت و قبح عداوت و اين كه عداوت ياد شده سبب كفر است و كفر مايه عداوت خداوند مى شود، اجتماع همه عداوت ها شرط نيست، بلكه دشمنى ر كدام از اين ذوات ياد شده كفر است و خداوند ازكفر و كافر مزجر و دشمن كافران است ؛ هرچند عداوت هر كدام (جميع ) مستلزم عداوت هم ءه مجموع ) خواهد بود. غرض آن كه، موضوع حكم، جميع است ؛ يعنى هر كدام به استقلال،نه مجموع تا هر كدام جزء موضوع قرار گيرند؛ چنان كه عداوت هر كدام به طور حتم عداوت با خداوند را به همراه دارد؛ زيرا هر كدام از آن ذوات مقدس مه كعصومند، كارى جز اجراى معصومانه دستور الهى ندارند؛ بنابراين، عداوت با كار فرستاده معصوم همراه با داوت كار فرستنده خواهد بود؛ چنان كه دوزخيان كه از كار معصومانه فرشتگان تعذيب منزجرند و با آن كار دشمنند، به طور حتم با كار خداوند دشمنند كه فرشتگان معصوم را ماءمور تعذيب دوزخيان قرار داده است : و م اجعلنا اءصحاب النار إ لاّ ملائكة (1400).

عداوت كيفرى خداوند 

عداوت و محبت خداند همانند اضلال و هدايت الهى است ؛ يعنى محبت نظير هدايت دو قسم است : يكى ابتدايى و ديگرى پاداشى، لكن عداوت مانند اضلال فقط يك قسم است و آن كيفرى است ؛ زيرا هرگز خداوند عداوت ابتدايى با هيچ موجودى ندارد؛ چنان كه نسبت به هيچ كسى اضلال ابتدايى ندارد؛ چون عداوت خداوند از شؤ ون قهر و غضب اوست و غضب خداوند به امامت رحمت او سامان مى پذيرد.

معناى سبقت رحمت بر غضب چنا كه در مواردى بيان شد، اين نيست كه صرفاً رحمت خدا بيش از غضب اوست، بلكه بدين معناست كه گذشته ءز بييش، پيش از غضب نيز خواهد بود و معناى پيشى همان امامت و قيادت و رهبرى است ؛ يعنى هماره هندسه غضب را رحمت فراگير طرح مى كند و خطوط اجرايى عداوت را محبّت عام و جامع تعيين مى كند و غضب ماءموم رحمت و نيز عداوت ماءموم مقتداى خويش، يعنى محت جامع است و آن محبت جامع مانند رحمت فراگير و نظير هدايت عام مقابل ندارد و مقابل آن جوامع همانا عدم است، نه اضلال و نه غضب ونه عداوت. به هر تقدير، خداوند هندسه هستى را بر محبت استوار كرده و محبت فراگير گاهى دستور قهر و دشمنى مى دهد و آن همانا عداوت كيفرى است، نه عداوت ابتدايى. خداوند فقط دشمن كسى است كه در قبال همه دوستى هاى خاص ‍ و عام الهى به عداوت مى پردازد و از هرگونه اهمال و امهال برداشت سوء دارد و به جاى توبه، تمرّد مى كند و عوض استغفار، استكبار مى ورزد و بدل تنبّه، تنمّر مى كند و بالاخره به جاى ايمان، كفر پيشه مى كند.

لطايف و اشارات

1. دشمنى اعتقادى و عملى 

عداوت گاهى اعتقادى و در مسائل اصول و ريشه اى است، مانند اين كه كسى در دل به خدا معترض باشد و بگويد: چرا خدا وحى را بر ديگران نازل كرد و بر من نازل نكرد و گاهى به گونه عملى و به شك تمرّد در برابر حكم خدا ظهور مى كند؛ نظير رباخوارى كه خداى سبحان پس از موعظه اهل ايمان به وانهادن ربا: يا اءيّها الّذين امنوا اتّقواا اللّه و دروا ما بقى من الرّبوا إ ن كنتم مؤ منين (1401) به آنان مى فرمايد: فإ ن لم تفعلوا فأ ذنوا بحرب من اللّه و رسوله (1402)؛ اگر موعظه در شما اثر نكرد و با را ترك نمى كنيد، با خدا و رسولش اعلام جنگ كنيد و پيداست كه در جنگ با خداى عزيز، شكست از آن شماست و خدا پيروز است : إ نّ الّذين يحادّون اللّه و رسوله كبتوا… (1403) و چنان كه در بيانات حضرت امر مؤ منان عليه السلام آمده : من صارع الحق صرعه (1404)؛ هر كس با حق كشتى بگيرد مصروع گشته، بر زمين خواهد خورد و پيروزى از آن حق است. اين گونه باين حادّ و تند كه تمرّد عملى از فرمان خداند را اعلان جنگ دانسته، گرچه درباره هر معصيتى نيامده، ليكن درباره برخى معاصى ديگر نيز وارد شده است ؛ مانند عمل كسانى كه در برابر نظام الهى مى ايستند و در زمين فساد مى كنند: إ نّما جزاؤ ا الّذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى الا رض ‍ فساداً اءن يقتّلوا (1405) و نيز از اين قبيل است دشمنى بنى اسرائيل در جريان نزل وحى با جبرئيل كه در آيه مورد بحث از آن به عداوت با خدا تعبير شده است. البته اختلاف تعبير به طورى كه گاهى از مخالفت به عداوت و زمانى از آن به محاربت ياد مى شود، به استناد اختلاف دركات مخالفت و عداوت با خداوند است ؛ چنان كه گاهى به لحاظ نيّت سوء طاغى و متمّرد است و زمانى به لحاظ متن عمل شرربار و بطرزاى متنمّر.

دشمنى عملى با خدا به اين صورت كه اذيّت به هستى خداوند وارد گردد، ذاتاً محال است ؛ برخلاف عداوت با ملائكه ؛ زيرا ايذاى آنان چون ممكن الوجودند، ذاتاً محال نيست ؛ هرچند مقدور باشر نخواهد بود؛ بنابراين، عداوت عملى با خداوند به ايذاى دين او بازمى گردد؛ نظير آيه إ نّ الذّين يثؤ ذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنيا والاخرة (1406). غرض آن كه، عداوت با خداوند هم به لحاظ اعتقادى قابل تصور است، چنان كه گذشت، و هم به لاحظ عملى در ضمن توجى ياد شده ميسور است ؛ مانند ايذاى عملى خداوند؛ از اين رو ذكر نام مبارك اللّه در صدر كسانى كه يهود و هم فكران آنه ابا آن ذوات مقدس دشمنند، فقط براى اهتام به جريان عداوت با ملائكه و انبياء نيست، بلكه سهمى از عداوت براى خداوند منظور است ؛ نظير: اتقوا اللّه الذى تسائلون به والا رحام (1407) كه گذشته از نكته اهتمام، سهمى از القا و رعايت تقواى آن حضرت ملحوظ است ؛ چنان كه آيه واعلموا اءنّما غنمتم من شى ء فأ نّ اللّه خمسه و للرسول و الذى القربى…(1408) نين است ؛ برخلاف نظر كسانى كه بر اين باورند كه ذكر نام خداوند فقط براى تميّن و تبرّك است و غير از نكته اهتمام پيام ديگرى ندارد.

2. دشمنى با عزرائيل 

اگر دشمنى با جبرئيل، از اين جهت كه او بى اذن خداكارى انجام نمى دهد، دشمنى با خداست دشمنى با هر فرشته مقرّب ديگرى از جمله حضرت عزرائيل عليه السلام نيز دشمنى با خدا به حساب مى آيد و همان گونه كه يهوديان حق ندارند دشمن جبرئيل عليه السلام باشند، هيچ مؤ منى نيز حق ندارد نسبت به عزرائيل عليه السلام كم ارادتى كند؛ زيرا او نيز هيچ روحى را بدون اذن خدا قبض نمى كند؛ همان احترام و تكريمى كه براى جبرئيل است، براى عزرائيل نيز بايد باشد؛ زيرا هر دو از فرشتگان معصوم و گرامى خداى سباحنند و حضرت امام سجادعليه السلام همتاى سلام و صولات بر خازن و سرپرست بهشت، يعنى رضوان بر مالك و سرپرست جهنم نيز سلام و صلوات فرستاده است (1409)؛ زيرا همه از مصاديق لا يعصون اللّه ما اءمرهم و يفعلون يؤ مرون (1410) هستند، بلكه آيه مزبور درباره فرشتگان سرپرست دوزخ وارد شده و شمول آن نسبت به ملائكه مسؤ ول بهشت از راه تنقيح مناط و القاى خصوصيت و مانند آن خواهد بود؛ چنان كه آيه بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم باءمره يعملون (1411) به نحو عام شامل همگان مى شود؛ يعنى همه فرشته ها در گفتار و رفتار تابع دستور خداوند هستند.

3. تحريف تورات براى مبارزه با قرآن 

دشمنى يهود از بنى اسرائيل با قرآن آثار سوء فراوانى داشت. خداوند براى ابطال عداوت آنه اشواهد زيادى ارائه فرمود. آنان براى تثبيت و توجى دشمنى خود در صدد امحاى آن شواهد برآمدند. يكى از آن شواهد براى بطلان عداوت يهود با قرآن اين بود كه مضمون قرآن تصديق كننده كتاب هاى انبياى گذشته، نظير تورات حضرت موسى عليه السلام است. آنان براى ابطال اين دليل چون دسترسى به قرآن نداشتند، به تحريف تورات مبادرت كردند، ا بخشى از مطالب مطابق دو كتاب الهى را دگرگون سازند و قرآن مصدّق آن نباشد و ادعاى تصديق قرآن نسبت به مضمون تورات باطل گردد و خداوند از اين دسيسه پرده برداشت.

4. تحليل عقلى پيام آيه 

هر چند مطالب گذشته براى ابطال عداوت يهود كافى بود، ليكن تحليل عقلى و منطقى پيام آيه در طرد دشمنى اسرائيلى ها نسبت به قرآن كريم اين است : هر موجود ممكن نيازمند به مبداء فاعلى و مبداء داخلى و مبداء غايى است ؛ اگر هيچ كدام از ان مبادى سه گانه درونى و بيرونى استحقاق دشمنى را نداشتند، عداوت با چنين موجودى معقول نيست و از اين رو نبايد مقبول افتد. اما نظام فاعلى و مبداء ايجاد و ارسال اين كتاب الهى بالاصالة و بالذات خداى سبحان است كه پس از انشاى آن، ايصال آن را به دست فرشتگان نيك و كريم : باءيدى سفره # كرام برره (1412) سپرده است تا به قلب مطهر رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه مهبط چنين وحى ثقيل و عظيمى است برسد. اما نظام داخلى و مبداء درونى اين كتاب الهى مطالبى است همگون، هم آوا، همراه و همدل با خطوط كلى درون مرزى صحائف سلف و كتاب اى پيام آوران پيشين و اما نظام غايى و مبداء نهايى اين كتاب آسمانى هدايت و بشارت است ؛ يعنى اين كتاب وزين و هماهنگ كتاب هاى گذشته الهى، هدف دار است و غايت آن تاءمين هدايت، حمايت، عنايت و سرانجام بشارت ره پويان آن است ؛ بنابراين، قرآن از صدر تا ساقه، از آغاز تا انجام، از فاعل تا مقصد و مقصود، مهر و وفا و صفاست ؛ نه با كسى دشمن است و نه شايسته است كسى با آن عداوت بورزد.

بحث روايى 

1. عداوت با جبرئيل عداوت خداست

عن العسكرى عليه السلام : إ نّ اللّه ذمّ اليهود فى بغضهم لجبرائيل الّذى كان ينفّذ قضاء اللّه فيهم فيما يكرهون كدفعه عن بخت نصّر اءن يقتله دانيال عليه السلام. من غير ذنبٍ جنى بخث نصّر حتثى بلغ كتاب اللّه فى اليهود اءجله و حلّ بهم ما جرى فى سابق علمه و ذمّهم اءيضاً و ذمّ النواصب فى بغضهم لجبرائيل و ميكائيل و ملائكة اللّه النازلين لتاءيد عليّ بن اءبي طالب عليه السلام على الكافرين حتّى اءذلّهم بسيفه الصارم (1413).

عن جابر بن عبداللّه لما قدم النبى صلى الله عليه و آله المدينة اءتوه بعبد اللّه بن صوريا غلام اءعور يهود تزعم اليهود اءنّه اءعلم يهودى بكتاب اللّه و علوم اءنبيائه فساءله عن اءشياء فاءجابه عنها رسول اللّه صلى الله عليه و آله بما لم يجد إ لى إ نكار شى ء منه سبيلاً إ لى اءن قال : بقيت خصلة إ ن قلتها آمنت بك و اتبعتك، اءيّ ملك ياءتيك بما تقوله عن اللّه ؟ قال : جبرائيل قال ابن صوريا: ذلك عدوّنا من بين الملائكة ينزل بالقتلف والشدة الحرب و رسولنا ميكائيل ياءتى بالسرور والرخاء فلو كان ميكائيل هو الّذى ياءتيك آمنّا بك و ميكائيل كان يشدّ ملكنا و جبرايسل كان يهلك ملكنا فهو عدوّنا، قال : فقال له رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ويحك ! اءجهلت اءم اللّه، و م اذنب جبرائيل إ ن اءطاع اللّه فيما يريده بكم، اءراءيتم الا باء والا مهات إ ذا اءوجروا الا ولاد الدواء الكريهة لمصالحهم يجب اءن يتّخذم اءولادهم اءعداء من اءجل ذلك ؟ لا و لكنّكم باللّه جاهلون و عن حكمه غافلون، اءشهد اءنّ جبرايل و ميكائيل باءمر اللّه عاملان و له مطيعان و اءنّه لا يعادى اءحدهما إ لاّ من عادى الا خر و اءنّه من زعم اءنّه يحبّ اءحدهما و يبغض الا خر فقد كذب و كذلك محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله و على اءخوان، فمن اءحبّهما و زعم اءنثه يحبّ الا خر فقد كذب و هما منه بريئان واللّه تعالى و ملائكته و خيار خلقه منه براء.

قال الا مام عليه السلام : فقال له سلمان الفارسى (رضى اللّه عنه ): فما بدء عداوته لكم ؟ قال : نعم يا سلمان عادانا مراراً كثيرة و كان من اءشدّ ذلك علينا اءنّ اللّه اءنزل على اءنبيائه : اءنّ البيت المقدس يخرب على يد رجل يقال له بخت نصّر و فى زمانه اءخبرنا بالخبر الّذى يخرّب به واللّه يحدث الا مر بعد الا مر فيمحو ما يشاء و يثبت ما يشاء فلمّا بلغنا ذلك الخبر الّذى يكون فيه هلاك بيت المقدس بعث اءوائلنا رجلاً من اءقوياء بنى اسرائيل و اءفاضلهم كان يعدّ من اءنبيائهم يقال له دانيال فى طلب بخت نصّر ليقتله فحمل معهه و قرة مال لينفقه فى ذلك فلمّا انطلق فى طلبه لقيه ببابل غلاماً ضعيفاً مسكيناً ليس ‍ له قوّة ولا منعة فاءخذه صاحبنا ليقتله فدفع عنه بجرائيل و قال لصاحبنا: إ ن كان ربّكم هو الّذى اءمر بهلاككم فإ نّه لا يسلّطك عليه و إ ن لم يكن هذا فعلى اءيّ تقتله ؟ فصدّقه صاحبنا و تركه و رجع إ لينا فاءخبرنا بذلك و قوى بخت نصّر و ملك و غزانا و خرّب بيت المقدس،فلهذا انتّخذه عدوّاً و ميكائيل عدوّ لجبرائيل.

فقال سلمان : يابن صوريا بهذا العقل المسلوك به غير سبيله ظللتم اءراءيتم اءوائلكم كيف بعثوا ن يقتل بخث نصّر و قد اءخب راللّه تعالى فى كتبه على اءلسنة رسله اءنّه يملك و يخرّب بيت المقدس اءرادوا بذلك تكذيب اءنبياء اللّه فى خبرهم واتّهموهم فى اءخبراهم اءو صدّقوهم فى الخبر عن اللّه و مع ذلك اءرادوا مغالبة اللّه عزّ و جلّ و ينهى عن تكذيب خبر اللّه تعالى ؟ فقال ابن صوريا: قد كان اللّه اءخبر بذلك على اءلسن اءنبيائه و لكنّه يمحو ما يشاء و يثبت.

قال سلمان : فإ ذاً لا تثقوا بشى ء ممّا فى التورية من الا خبار عمّا مضى و ما يستاءنف فإ نّ اللّه يمحو ما يشاء و يثبت و إ ذاً لعلّ اللّه قد كان عزل موسى و هارون عن النبوثة و اءبطلا فى دعواهما لا نّ اللّه يمحو ما يشاء و يثبت و لعل كلّ ما اءخبراكم اءنّه يكون لا يكون و ما اءخبراكم ئنّه لا يكون يكون و كذلك ما اءخبراكم عمّا كان لعلّه لم يكن و ما اءخبراكم اءنّه لم يكن لعلّه كان و لعلّ ما توعّده به من العقاب يمحوه فإ نّه يمحو ما يشاء و يثبت و إ نّكم جعلتم معنى (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت ) فلذلك كنتم اءنتم باللّه كافرون و لا خباره عن الغيوب مكذّبون و عن دين اللّه منسلخون. ثمّ قال سلمان : فإ نّى اءشهد اءنّ من كان عدوّاً الجبرائيل فإ نّه عدوّ لميكائيل و اءنّهما جميعاً عدوّان لمن عاداهما سلمان لمن سالمهما، فاءنزل اللّه تعالى عند ذلك مواففقاً لقول سلمان : قل من كان عدوّاً الجبرائيل… (1414).

فى كتاب علل الشرايع باءسناده إ لى اءنس بن مالك عن النبى صلى الله عليه و آله حديث طويل قال صلى الله عليه و آله فيه لعبداللّه بن سلام، و قد ساءله عن مسائل : اءخبرنى بهنّ جبرئيل عليه السلام آنفاً. قال : هل اءخبرك جبرئيل ؟ قال : نعم، قال : ذلك عدوّ اليهود من الملائكة، قال : ثمّ قراء هذه الا ية : (قل من كان عدوّاً لجبرئيل فإ نّه نزّله على قلبك بإ ذن اللّه (1415).

عن ابن عبّاس قال : جبرئيل كقولك عبداللّه. جبر: عبدٌ و ايل : اللّه (1416).

عن النبى صلى الله عليه و آله قال : إ نّ جبرئيل موكّل بحاجات العباد فإ ذا دعا المؤ من قال : يا جبريل احبس احجة عبدى فإ نّى اءحبثه و اءحبّ صوته و إ ذا دعا الكافر قا: يا جبريل : اقض حاجة عبدى فإ نّى اءبغضه و اءبغض ‍ صوته (1417).

اشاره الف. با اغماض از سند و صرف نظر از حزرازت هاى برخى از مضامين، لازم است عنايت شود كه در هر تعذيب وشكستى، تبشير و پيروزى رقيب مطرح است ؛ چنان كه در هر نعام و حصب و فراوانى نعمتى، رنج درونى و احساس حقارت رقيب طرح مى شود. اگر جبرئيل پيك عذاب براى عده اى است پيام شادى را براى رقيب آن گروه خواهد آورد؛ چنان كه ميكائيل كه پيك بشارت و نعمت براى گروهى است، پيام نقمت و عذاب روحى را براى رقيب خواهد آورد؛ زيرا همان طور كه رنج گروهى مايه نشاط رقيب سرسخت آنهاست، رفاه عده اى سبب اندوه رقيبان آنها خواهد بود؛ بنابراين، هم رسالت جبرئيل به دو چيز تحليل مى شود و هم سفارت ميكائيل به دو مطلب منحل مى گردد. پس هرگز نبايد يك بين و تك نظر بود و بين اين دو فرشته معصوم الهى فرق نهاد.

ب. براى هر انديشه مجهولى شاهين عقل برهانى و نظرى ضرورى است و براى هر انگيزه پيچيده اى ميزان عقل عملى لازم است ؛ اگر قهر و مهر را ترازوى معدلت و معرفت تنظيم نكند، زمام آنها را به بهانه به دست مى گيرد، نه برهان. همان طور كه گروهى از رسايان دشمن حضرت سليمانند(1418)، يهود نيز دشمن جبرئيل مى شود، ليكن اگر بهانه معيار كينه ات، راز عداوت برخى با حضرت ميكائيل اين است كه وى سهم دشمنان آنها را بيشتر از سهام ايشان مى پردازد؛ يعنى همان طور كه بهانه عداوت با جبرئيل ايصال غذاى معنوى وحى به ديگران است، انگيزه دشمنى با ميكائيل نيز رساندن غذاى مادى ثروت به ديگران است (1419).

ج. آنچه در تصليه و تسليم نسبت به ملائكه الهى وارد شده به وژيه در نيايش هاى امام سجادعليه السلام در صحيفه سجاديه (1420) براى هرگونه بهانه زدايى كافى بوده و براى عرض ادب بر ساحت فرشتگان خداى سبحان دليل متقن است.

2. هدايت و بشارت قرآن براى مؤ منان 

عن العسكرى عليه السلام : قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إ نّ هذا القرآن هو النور المبين و الحبل المتين و العروة الوثقى الرجة العليا و الشّفاءح الا شفى و الفضيلة الكبرى السّعادة العظمى. من استضاء به نوّره اللّه و من عقد به اءموره عصمه اللّه و من عقد به اءموره عصمه اللّه و من تمسّك به اءنقذه اللّه و من لم يفارق اءحكامه رفعه اللّه و من استشفى به شفاه اللّه و من آثره على ما سواه هداه اللّه و من طلب الهدى من غيره اءضلّه اللّه و من جعله شعاره و دثاره اءسعده اللّه و من جعله اءمامه الّذى يقتدى به و معوّله الّذى ينتهى إ ليه آواه اللّه إ ل يجنّات النعيم و العيش السّليم و لذلك قال (و هدى ) يعنى هذا القرآن هدى (و بشرى للمؤ منين )، يعنى بشارة لهم فى الا خرة و ذلك اءنّ القرآن ياءتى يوم القيامة بالرجّل الشاب، يقول لربّه عزّ و جلّ: يا رببّ هذا اظماءت نهاره و اءسهرت ليله و قويت فى رحمتك طمعه وفست فى معفرتك اءمله فكن عند ظنّى بك و ظنّه، يقول اللّه تعالى اءعطوا الملك بيمينه و الخلد بشماله و اقرفوه باءزواجه من الحورالعين و اكسوا والديه حلّة لا يقوم به االدنيا بما فيها فتنظر إ ليهما الخلائق فيعظّمونهما و ينظران إ لى اءنفسهما فيعجبان منها، فيقولان : يا ربّنا اءنّى لنا هذه و لم تبلغها عمالنا، فيقول اللّه عزّ و جل : و مع هذا تاج الكرامة لم ير مثله الرّاؤ ن و لا يسمع بمثله السّامعون و لا تفكّر فى مثله المتفكّرون، فيقال : ذا بتعليمكما ولدكما القرآن و تبصركما إ يّاه بدين الا سلام و رياضتكما إ يّاه على حبّ محمّد رسول اللّه و عليّ وليّ للّه و تفقيهكما إ يّاه بفقههما لا نّهما اللّذان لا يقبل اللّه لا حد عملاً إ لاّ بولايتهما و معاداة اءعدائهما و ان كان ملاء ما بين اليّرى إ لى العرش ذهباً فتصدّق به فى سبيل اللّه فتلك من البشارات الّتى تبشرون بها و ذلك قوله عزّ و جلّ (و بشرى للمؤ منين ) شيعة محمّد و عليّ و من تبعهم من اءخلافهم و ذراريهم (1421).

اشاره : با صرف نظر از سند، مضمون اين حديث در اخبار معتبر ديگر آمده ؛ يعنى همان طور كه معناى آن ثوبتاً بى محذو راست، اثباتاً قابل استدلال است و آنچه درباره بشارت ياد داده آمده، ناظر به بعضى از مصاديق بارز آن است، نه حصر تبشير در آن.

3. تطبيق آيه بر اهل بيت

عن العسكرى عليه السلام : قال الحسن بن على سلام الله عليها: إ نّ اللّه تعالى ذمّ اليهود فى بغضهم لجبرئيل الّذى كان ينفّذ قضاء اللّه تعالى فيهم بما يكرهون و ذمّهم اءيضاً و ذمّ النواصب فى بغضهم لجبرئيل و ميكائيل و ملائكة اللّه النازلين لتاءييد على بن اءبى طالب عليه السلام على الكافرين حتّى اءزلّهم بسيفه الصّارم، فقال : قل يا محمّد (من كان عدوّاً الجبرئيل ) من اليهود لدفعه عن بخت نصّر اءن يقتله دانيال من جرى فى سابق علمه، و من كان اءيضاً عدوّاً لجبريل ن سائر الكافرين اءعداء محمّد و عليّ، النّاصبين لا نّ اللّه تعالى بعث جبرئيل لعليّعليه السلام مؤ يّداً و له على اءعدائه ناصراً و من كان عودّاً لجبرئيل لمظاهرته محمّداًصلى الله عليه و آله و عليّاًعليه السلام و معاونته لهما و إ نفاذه لقضاء ربّه عزّ و جل فى إ هلاك اءعدائه على يد من يشاء من عباده (فإنّه) يعنى جبرئيل (نزّله )، يعنى نزل هذا القرآن على قلبك يا محمّد (بإ ذن اللّه ) باءمر اللّه و هو كقوله : (نزل به الروح الا مين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين )، (مصدّقاً) موافقاً (لما بين يديه ) من التوراة والا نجيل و الزّبور و صحف إ براهيم و كتب شيث غيرهم من الا نبياء(1422).

اشاره : آنچه در اين گونه احاديث با اغماض از سند وارد شده، از سنخ تطبيق است، نه تفسير. البته سهم تطبيق از رهنمود مفاهيم تفسيرى فراوان است. برخى چنين بافته اند: همان طور كه يهود پنداشته اند نبوت متعلق به بنى اسرائيل بود، ولى جبرئيل آن را در بنى اسماعيل و عرب قرار داد، روافض مى پندارند كه نبوّت متعلق به على بن ابى طالب عليه السلام بود، ليكن جبرئيل آن را در محمّدصلى الله عليه و آله قرار داد(1423). اين بافته فك مبين است و قاطبه اماميه به ويژه فرقه اثناعشريه از آن منزّه بوده و هرگز به چنين وهم فايل و زعم آفل آلوده نشده اند و آنچه در حديث مزبور و مانند آن وارد شده، تاءييد امير مؤ منان توسط حاملان عرش الهى است كه هيچ محذور عقلى يا نقلى در حريم آن راه ندارد.

4. منبع دشمنى با جبرئيل 

عن العسكرى عليه السلام :… و ذلك كقول من قال من النصاب لما قال النّبى صلى الله عليه و آله فى عليّعليه السلام عن يمينه و ميكائيل عن يساره و إ سرافيل خلفه و ملك الموت اءمامه و اللّه تعالى من فوق عرشه ناظر بالرضوان إ ليه و ناصره قال بعضى النواصب : فاءنا اءبرء من اللّه و جبرئيل و ميكائيل و الملائكة الّذين حالهم مع عليّعليه السلام ما قاله محمّدصلى الله عليه و آله فقال : من كان عدوّاً لهؤ لاء تعصّباً على عليّ بن اءبي طالب عليه السلام (فإ نّ اللّه عدوّ للكافرين ) فاعل بهم ما يفعل العدوة بالعدوّ من إ حلال النّقمات و تشديد العقوبات… (1424).

عن على عليه السلام : إ نّه من اءشرب قلبه حبّ غيرنا قاتلنا اءو اءلّب علينا، فليعلم اءن اللّه عدوّه و جبريل و ميكائيل و اللّه عدوّ للكافرين (1425).

اشاره : ناصبى كه دشمن اهل بيت عصمت و طهارت : است، دشمن قرآن كريم خواهد بود؛ زيرا عترت طاهرين : همتاى قرآنند. طرد آن ذوات نورانى و عداوت با آنان به مثابه نبذ قرآن به پشت سر و طرد آن از صحنه حيات و دشمنى با آن است و ناصبى كه دشمن اهل بيت : است دشمن قرآن خواهد بود و كسى كه عدوّ كتاب خدا باشد، خداى سبحان دشمن اوست ؛ از اين رو ناصبى چونان يهود محكوم به عداوت است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *