تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد ششم، سوره بقره، آيه106و107

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد ششم، سوره بقره، آيه106و107

يهوديان مي‌پنداشتند منشأ نسخ، محدوديت آگاهي قانون‌گذار از مصالح، يا عدم رعايت آن مصالح در مقام قانون‌گذاري است؛ ازاين‌رو نسخ برخي احكام در اسلام را نشان الهي نبودن و بطلان اين شريعت دانسته، مي‌گفتند: حكم و قانوني كه منشأ آن علم و قدرت نامحدود خداست تغيير ناپذير است و چون برخي احكام دين اسلام، مانند قبله تغيير يافته، پس چنين ديني افتراي بر خداست.

ما ننسخ من آية أو نُنْسها نأت بخير منها أو مثلها ألم تعلم أنّ الله علي كلّ شي‏ءٍ قدير (106) ألم تعلم أنّ الله له ملك السموات و الأرض و ما لكم من دون الله من ولي و لا نصيرٍ (107)

گزيده تفسير
يهوديان مي‌پنداشتند منشأ نسخ، محدوديت آگاهي قانون‌گذار از مصالح، يا عدم رعايت آن مصالح در مقام قانون‌گذاري است؛ ازاين‌رو نسخ برخي احكام در اسلام را نشان الهي نبودن و بطلان اين شريعت دانسته، مي‌گفتند: حكم و قانوني كه منشأ آن علم و قدرت نامحدود خداست تغيير

69

ناپذير است و چون برخي احكام دين اسلام، مانند قبله تغيير يافته، پس چنين ديني افتراي بر خداست.
پاسخ اين است كه نسخ در احكام الهي بر اثر تحوّل در مصالح انسانِ قانون پذير است، نه تحول در آگاهي قانون‌گذار؛ خدايي كه به همه مصالح انسانها در همه اعصار علم مطلق دارد، مي‌داند در هر مقطع زماني چه قانوني تأمين كننده مصالح آنهاست. رعايت مصالح از سوي خدا به معناي دگرگون نشدن مصالح نيست؛ بنابراين، روح نسخ در شرايع الهي به تخصيص زماني بازمي‌گردد و تغيير احكام در آنها تبديل الهي است، نه افتراي بشري به خدا. البته اين تغيير در جزئياتِ فروع دين است، نه در كليات آن و نه در اصول دين.
هر «آيه»اي، اعم از آيات و احكام تشريعي و نشانهاي تكويني و عيني كه مشيّت خدا بر نسخ و ازاله يا انساي آن قرار گيرد، حتماً جايگزين همتا يا برتر خواهد داشت؛ اگر جامعه بشري شايستگي حكمي را يافت كه در گذشته واجد آن شايستگي نبود حكم قبلي خدا به حكمي «برتر» از حكم پيشين بدل مي‌شود، امّا اگر گذشته و حال آن يكسان بود ليكن تفاوت مصالح كنوني با گذشته، تفاوت خصيصه حكم را ايجاب كند خداوند «مثل» حكم گذشته را از نظر فضيلت و ثواب، و البته متفاوت در اجرا، به آنها عطا مي‌كند.
خداي سبحان بر نسخ و انساء و برداشتن آيات از صفحه عين و علمِ آدميان قادر است؛ نه در قدرت مطلق او كمبودي است و نه در مقدور امتناعي؛ زيرا سراسر جهان مِلك و مُلك خداست و همه موجودات تحت ولايت و قدرت او و در پيشگاه وي خاضع‌اند. بدون خدا هيچ موجودي نه وليّي دارد كه سرپرستي همه كارهاي او را عهده‌دار شود و نه نصير و ياوري كه دستيار

70

او شود و بخشي از كارهاي وي را برعهده گيرد.
اِنساي مذكور چنانچه به معناي بردن ياد چيزي از اذهان آدميان باشد، درباره امت متصور است، نه رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) كه آن حضرت به ادلّه عقلي و نقلي از نسيان منزّه است.

تفسير

ننسخ: نسخ با ازاله همراه است؛ چنان كه گفته مي‌شود: «نسخت الشمسُ الظّلَ؛ خورشيد سايه را نسخ و زائل كرد»؛ صرف زوال بدون ازاله را نسخ نمي‌گويند؛ مثلاً با فرا رسيدن ظلمت شب، روشني روز زائل مي‌شود، ولي چون ظلمت عدمي است و قدرت ازاله را ندارد نمي‌گويند: ظلمت نور را نسخ كرد. استنساخ كتاب نيز به همين معنا بازمي‌گردد؛ يعني هنگامي كه از اصلِ مكتوب رونويسي مي‌شود، گويا نسخه اصلي زائل و نسخه جديد جايگزين آن شده است؛ در حالي كه اصل آن محفوظ، و صورت آن وجودِ جدايي پيدا كرده است. ممكن است گفته شود: در قرآن كريم گاهي به جاي واژه «نسخ» كلمه «تبديل» به كار رفته است؛ ﴿و إذا بدّلنا ءَاية مكان ءَاية) 1 زيرا نسخ ازاله محض نيست، بلكه ازاله شي‏ء با جايگزين كردن شي‏ء ديگر است؛ گرچه ممكن است در محور قانون‌گذاري، قانوني نسخ شود و قانوني ديگر به جاي آن وضع نگردد.
ليكن ظاهر اين است كه عنصر محوري معناي نسخ، همان ازاله و ابطال است، نه نقل، تحويل و تبديل؛ گرچه گاهي با آوردن بدل همراه است؛ زيرا
^ 1 – ـ سوره نحل، آيه 101.

71

اگر در حقيقت نسخ، تحويل و تبديل مأخوذ بود، اطلاق اين واژه در موردي كه فقط ازاله است نه ابدال، و ابطال است نه تحويل و تبديل، بايد مجاز باشد و بدون قرينه به كار نرود؛ در حالي كه چنين نيست؛ مثلاً هنگامي كه باد اثر چيزي را، و آفتابْ سايه را نسخ مي‌كند، و وسوسه شيطان نسخ مي‌شود كه صرف ازاله است و تبديل در آنها مطرح نيست، واژه نسخ بدون عنايت و تجوز به كار مي‌رود 1 ؛ بنابراين، كلمه نسخ بدون عنايت و قرينه بر صرف ازاله اطلاق شده و مراد متكلم هم از اين راه كشف شده است. در چنين موردي مي‌توان گفت، مستعمل فيه، معناي حقيقي لفظ است، نه آنكه صرف استعمال دليل حقيقت باشد.
اما در صورتي كه نسخ صرف ازاله نبود، تبديل و تحويل را به همراه داشته باشد، گاهي ممكن است بدل داراي فعليت باشد، به اينكه حكم قبلي ازاله شود و حكم بعدي جعل و ابلاغ گردد و گاهي ممكن است به فعليت نرسد؛ نظير تناسخ ورثه كه طبقه اول وارث بميرد و قبل از توزيع و انتقال خارجي ميراث به طبقه دوم آنها نيز بميرند كه در اين‌حال ميراث به طبقه سوم مي‌رسد و
^ 1 – ـ در اين‌گونه موارد واژه نسخ بدون هيچ تجوز و قرينه در مورد ازاله محض به كار مي‌رود و همين، اماره حقيقت است، وگرنه صرف استعمال اعم از حقيقت و مجاز است و آنچه به نام اصل ديگري طرح مي‌شود كه «اصل در استعمال، حقيقت است» راجع به موردي است كه معناي حقيقي و همچنين معناي مجازي آن معلوم باشد و مراد متكلم معلوم نباشد و قرينه‌اي در بين يافت نشود. در چنين فضايي لفظ بر معناي حقيقي حمل مي‌شود و چون اين دو قاعده، يعني «اصل در استعمال حقيقت است» و «استعمال اعم از حقيقت و مجاز است»، كاملاً از يكديگر جداست و تفكيك آنها در تفسير فخر رازي به خوبي تحليل نشده (تفسير كبير، ج3، ص244)، ازاين‌رو كلام وي قابل نقد است، ولي آن طور كه در طرح مطلب مبادي لازم ارائه شد، نقدي وارد نيست.
72

چنين وضعي را اصطلاحاً «تناسخ ورثه» مي‌گويند 1 .
ننسها: إنساء از ريشه نسيان و ناقص يايي است، نه مهموز اللام؛ بنابراين، قرائت آيه، ﴿نُنْسِها﴾ است، نه «نُنْسِئْها»؛ گرچه برخي آن را «نُنسيئها» قرائت كرده‌اند 2 . نسأ مهموز اللام به معناي تأخير است؛ چنان كه معامله‌اي را كه خريدار پرداختِ ثمن را به تأخير مي‌اندازد «نسيئه» گويند و عصا را نيز از آن جهت كه موانعِ راه را براي رهرو به پشت سر مي‌افكند «مِنْسأة» ناميده‌اند؛ ﴿تأكل مِنْسأته) 3 تأخير انداختن ماههاي حرام نيز «نسي‏ء» ناميده شده است؛ ﴿إنّما النسي‏ء زيادة في‌الكفر) 4 انساء به معناي تأخير انداختن از كارهاي عيني و خارجي است، نه علمي و ذهني و انساء به معناي ناسي كردن از كارهاي علمي و ذهني است و تفاوت آن با نسخ اين است كه نسخ ازاله خارجي است و انساء ازاله علمي؛ برداشتن شي‏ء از صحنه عين را نسخ و برداشتن آن از صفحه علم را انساء گويند.
ألم تعلم: جناب طبري مي‌گويد: «حرف استفهام بر جَحد به معناي اثبات واقع نمي‌شود» 5 شيخ طوسي(رحمه‌الله) در نقد آن مي‌گويد: «آياتي از قبيل ﴿أليس ذلك بقادر علي أن يحيي الموتي) 6 ﴿أليس الله بكاف عبده) 7 شاهد خلاف است» 8
^ 1 – ـ تفسير تبيان، ج1، ص393.
^ 2 – ـ همزه بر خلاف واو و ياء در حال جزم ساقط نمي‌شود.
^ 3 – ـ سوره سبأ، آيه 14.
^ 4 – ـ سوره توبه، آيه 37.
^ 5 – ـ تفسير طبري، ج1، ص521.
^ 6 – ـ سوره قيامت، آيه 40.
^ 7 – ـ سوره زمر، آيه 36.
^ 8 – ـ تفسير تبيان، ج1، ص392.

73

تناسب آيات

اگر آيات مورد بحث درباره تبليغات سوء يهوديان بر ضدّ مسلمانان درباره نسخ برخي احكام مانند تغيير قبله از بيت‌المقدس به كعبه باشد، چنان‌كه گروهي از مفسّران به آن اشاره كرده‌اند 1 ، اين دو آيه نيز مي‌تواند همانند آيات پيشين در مقام بيان يكي ديگر از كارشكنيها و زشتيهاي يهود يا جهالتهاي آنان باشد. آنها به جهت حسادت و حقد يا ناداني و محروميت از درايت لازم، در مقام تضعيف رسالت رسول گرامي و شريعت اسلامي مي‌گفتند: «آيا محمّد را نمي‌بينيد كه روزي اصحابش را به چيزي امر مي‌كند و روز ديگر از آن دستور بازمي‌گردد و آنان را بازمي‌دارد! » 2
خداي سبحان پاسخ مي‌دهد: «هر آيه‌اي را كه نسخ كنيم و حكمِ آن را از ميان برداريم يا آن را از يادها ببريم، برتر از آن يا مانندش را مي‌آوريم». گويا آنان چنين مي‌پنداشتند كه حكم نازل شده، اگر مصلحتي دارد، چرا برداشته مي‌شود، وگرنه چرا جعل شده است؟ غافل از اينكه احكام نازل شده از سوي خداي سبحان، فراهم‌كننده مصالح بندگان است و مصالح بندگان با دگرگوني شرايط مي‌تواند تغيير يابد؛ پس بايد حكمي كه مصلحت آن تبدّل يافته، در پي تغيير اساس و پشتوانه‌اش متبدّل شود. حكم جديد به مثابه مقيّد يا مخصّص زماني براي اطلاق يا عموم زماني حكم پيشين است و كاشف از اين است كه حكم پيشين، گرچه به ظاهر، براي همه زمانها جعل شده بود، ليكن اين ظهور بر اثر محدود بودن ملاك حكم، مراد جدّي شارع نبوده، اَمَد واقعي آن، آغاز
^ 1 – ـ ر.ك: تفسير أبوالسعود، ج1، ص261؛ جامع البيان، ج 1، ص201؛ الجامع لأحكام القرآن، ج1، الجزء الثاني، ص60.
^ 2 – ـ همان.

74

حكم جديد است؛ بنابراين، نه تداوم يك حكم نشان حكمت است و نه نسخ آن علامت جهل و مانند آن و با توجه به اينكه چنين واقع‌نگري حكيمانه‌اي از خداوند دانا و توانا به دور نيست و نه در ناحيه «قادر» و قدرت او محدوديتي است و نه از ناحيه «مقدور» امتناعي، ازاين‌رو در پايان آيه نخست به بي‌انتهايي قدرت اشاره مي‌كند و در آيه دوم، نفوذ قدرت و مشيّت خدا و عدم امتناع مقدور را بر آن مي‌افزايد.
براي تكميل اين مطلب، به چند نكته اشاره مي‌شود:
الف. بر پايه آيات 101 ـ 102 سوره «نحل» كه هموزن و همسنگ با اين دو آيه است، مقصود يهوديان از اين تبليغ سوء، اتّهامِ افترا به رسول مكرّم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است و طبق پندار باطل آنها نسخ و تغيير آيات، كاشف از دروغ بودن آيات الهي است كه او تلاوت مي‌كند؛ ﴿وإذا بدّلنا ءَاية مكان ءَاية والله أعلم بما ينزّل قالوا إنّما أنت مفتر بل أكثرهم لايعلمون ٭ قل نزّله روح‌القدس… ﴾. دو آيه مورد بحث رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را از تهمت به افترا تنزيه مي‌كند.
ب. براساس ظاهر سياقِ آيات 101 ـ 102 «نحل» اين اتهام از سوي مشركان است؛ پس آيات مورد بحث نيز بايد ناظر به مشركان باشد، نه يهود، ليكن اين نكته منافاتي ندارد با سخن عدّه‌اي از مفسّران كه اتهام مزبور از تبليغات سوء يهود عنود است و اين دو آيه نيز مي‌تواند در شمار آيات پيشين، در مقام بيان يكي ديگر از كارشكنيها و جهالتهاي يهوديان باشد؛ زيرا مطابق نقل برخي مفسّران، در موارد فراواني منشأ اتّهامات و كارشكنيهاي مشركان، دسيسه يهوديان بود و با توجه به اصرار يهوديان بر نفي نسخ، بُعدي ندارد كه مشركان، اين اتّهام را از آنان آموخته باشند 1 ؛ چنان كه ممكن است براساس
^ 1 – ـ ر.ك: الميزان، ج12، ص345.

75

تشابه دلها؛ ﴿تشابهت قلوبهم) 1 شبهه مشتركي داشته باشند.
غرض آنكه برخي به قرينه آيات سوره «نحل» دو آيه مورد بحث را درباره مشركان مي‌دانند؛ بر همين اساس، بعضي از مفسران احتمال دوم را در مسئله بيان كرده‌اند 2 .
ج. تناسب پيش‌گفته بيان پيوندي بود ميان اين دو آيه و مجموعه آياتي كه درباره يهود نازل شده است؛ امّا براي پيوند اين دو آيه با آيه قبل؛ ﴿ما يودّ الذين كفروا من أهل الكتاب ولاالمشركين أن ينزّل عليكم… ﴾ در بعضي از تفاسير، وجهي بيان شده 3 كه خالي از ضعف نيست؛ زيرا بيانگر ارتباط ميان نسخ و حسادت دشمنان در نزول خير از طرف خداوند بر مسلمانان نيست، مگر با اين بيان: از آنجا كه در آيه قبل سخن از نزول خير بر مسلمانان و حسادت يهود و مشركان به آن، به ميان آمده، گويا در اين دو آيه مي‌خواهد بفرمايد: به‏رغم ميل و حسادت بدخواهان، خداي قادر بر هر چيز و مالك آسمانها و زمين، نه تنها آنچه را مي‌فرستد، براي مسلمانان خير است، بلكه آنجا كه آيه‌اي را به حسب ظاهر برمي‌دارد، خواهان خير مسلمانان است؛ چون بهتر از آن يا مثل آن را جايگزينش مي‌كند.

شبهه يهوديان

يكي از شبهات يهوديان كه در قرآن كريم نقل و به آن پاسخ داده شده، شبهه نسخ است؛ آنان مي‌پنداشتند منشأ نسخ، محدوديت آگاهي قانون‌گذار و عدم
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 118.
^ 2 – ـ ر.ك: تفسير أبوالسعود، ج1، ص261؛ جامع البيان، ج1، ص201.
^ 3 – ـ ر.ك: مجمع‌البيان، ج1، ص347؛ التفسير البنائي، ج1، ص72.
76

پاسخ‌گويي قانونِ قبلي به مصالح روزِ فرد يا جامعه است، ازاين‌رو نسخ را با حقانيت اسلام ناسازگار مي‌دانستند؛ يعني اسلام ادعا دارد از سوي خدايي است كه به همه مصالح و مفاسد آگاه است و در مقام قانون‌گذاري نيز آن را رعايت مي‌كند؛ پس قانون و احكامي كه از علم و قدرت نامحدود خدا نشئت گرفته باشد تغيير ناپذير است و تنها نسخ در قانوني قابل پذيرش است كه آن قانون به سبب كاستي علم قانون گذار، با مصالحِ روز انسان هماهنگ نباشد و پس از مدّتي كاستي آن آشكار شود.
يهوديان براساس اين گمان، هم در برابر اصل اسلام موضع مي‌گرفتند و هم نسخ احكام اسلامي را نشان الهي نبودن اين شريعت دانسته، چنين ديني را افتراي بر خدا معرفي مي‌كردند؛ ﴿و إذا بدّلنا ءَاية مكان ءَايةٍ والله أعلم بما يُنزّل قالوا إنّما أنت مفترٍ بل أكثرهم لايعلمون) 1 آنان چنين عقيده باطلي را از تورات نگرفته بودند و تكيه و تأكيد بر آن نيز براي حفظ تورات نبود، بلكه بهانه‌اي براي عدم پذيرش اسلام و اشكال تراشي و شبهه‏پراكني در برابر احكام اسلامي بود. اين شبهه ابتدا در ميان يهوديان مطرح بود و سپس به مشركان حجاز سرايت كرد و شايد بر اثر تشابه دلها، شبهه مزبور همزمان براي هر دو گروه مطرح بوده است.

پاسخ شبهه علم
محور برخي شبهات يهوديان «علم» خدا و محور برخي ديگر «قدرت» او بود؛ ازاين‌رو در پاسخ آنان گاهي به علم بيكران الهي استدلال مي‌شود و گاهي به قدرت نامحدود او.
^ 1 – ـ سوره نحل، آيه 101.

77

شبهه آنان درباره علم در سوره «نحل» بازگو و نقد شده است؛ يهوديان و به پيروي آنان مشركان، در ماجراي تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه مي‌گفتند: چون حقانيت دين خدا با نسخ بعضي از احكام آن سازگار نيست، مسلمانان با پذيرش نسخِ حكم قبله پيشين، خود پذيرفته‌اند كه اسلام حق نيست، بلكه افترايي بر خداست. خداي سبحان در پاسخ آنان فرمود: ﴿و إذا بدّلنا ءَاية مكان ءَايةٍ والله أعلم بما ينزّل قالوا إنّما أنت مفترٍ بل أكثرهم لايعلمون) 1
القاي شبهه به صورت قياس استثنايي چنين است: اگر حكمي از علم نامحدود الهي نشئت گرفته باشد، تغييرناپذير است و چون در احكام دين اسلام مانند قبله، به اعتراف مسلمانان، تغيير حاصل شده، پس چنين حكمي جزء دين صحيح نبوده و از ناحيه خدا نيست، بلكه افترايي بر خداست، و پيامبرمعاذ الله بر خدا افترا مي‌بندد.
پاسخ شبهه از راه انكار تلازم مقدم و تالي است؛ احكام الهي براي هدايت انساني است كه در نشئه حركت و تحوّل زندگي مي‌كند و چون گاهي با گذشت زمان، مصالح تغيير مي‌يابد، حكم الهي نيز كه عهده‌دار تأمين مصالح انسانهاست بايد دگرگون شود.
^ 1 – ـ سوره نحل، آيه 101. جمله «بل أكثرهم لا يعلمون» ناظر به تقسيم‌بندي يهوديان و مشركان حجاز است؛ زيرا گروه اندكي از آنان، مانند احبار و رهبانها محقق و بيشتر آنان جاهلان دنباله‌رو بودند؛ ازاين‌رو مي‌فرمايد: بيشترِ آنان نمي‌دانند؛ گرچه همان‌گروه اندك نيز هرچند بهره علمي داشتند، ليكن گرفتار جهالت عملي بودند؛ يعني با آنكه پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را همانند فرزندان خود مي‌شناختند؛ «يعرفونه كما يعرفون أبناءهم» (سوره بقره، آيه 146)، با اين حال از پذيرش رسالت او سرباز مي‌زدند؛ چنان كه آل فرعون با وجود يقين به حق، اهل جحد و انكار بودند؛ «و جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم» (سوره نمل، آيه 14).

78

خدايي كه به همه مصالح آدميان در همه اعصار و امصار آگاهي مطلق و علم بي‌كران دارد، مي‌داند در هر مقطع چه قانوني تأمين‌كننده مصالح آنان است؛ بنابراين، نسخ در احكام الهي بر اثر تحوّل در «مصالح انسان قانون پذير» است، نه تحول در «آگاهي قانون‌گذار». اگر قانون‌گذار غيبي مانند قانون‌گذار بشري به مصالح عالم نباشد، نسخ او، هم «تحول حكمي» و هم نشان «تحول علمي» است، ولي نسخ از جانب عليم مطلق، نشان پايان يافتن دوران مصلحتي است كه زمينه‌ساز تشريع حكم پيشين بوده است؛ ازاين‌رو گفته شده است: روح نسخ در شرايع الهي به تخصيص زماني بازمي‌گردد؛ يعني حكم پيشين از آغاز و در مقام ثبوت براي ظرف زماني محدود وضع و تشريع شده بود، ليكن قانون‌گذار طبق برخي از مصالح محدوديت زماني آن را در آغاز آشكار نكرده بود؛ پس نسخ ناظر به مقام اثبات است؛ يعني محدوديت ظرف زماني حكم پيشين را اعلام مي‌كند، وگرنه در مقام ثبوت، چنين حكمي براي زمان محدود تشريع شده بود، نه براي هميشه. حاصل اينكه تغيير احكام، تبديل الهي است، نه افتراي بشري بر خدا.
تغيير احكام الهي بر اثر دگرگون شدن مصالح را مي‌توان به تغيير نسخه پزشك حاذق تنظير كرد؛ پزشك حاذقي كه از آغازْ بيماري را به خوبي شناخته و به درمان آن احاطه كامل دارد، در مقاطع مختلف و به تدريج شيوه‌هاي درماني خاص و داروهايي ويژه را تجويز مي‌كند، تا بيمار كاملاً بهبود يابد و سلامت از دست رفته وي بازگردد. ممكن است بيمارِ ناآگاه تغيير نسخه‌ها و تحوّل شيوه‌هاي درمان را نشان حصول بداء براي پزشك تلقي كند، ولي واقعيت امر اين است كه حال بيمار در تغيّر تدريجي است و در هر مقطع، درمان و دارويي ويژه مي‌طلبد. در چنين زمينه‌اي اگر نسخه‌هاي تجويز شده تغيير

79

نيابد، نشان نقص درمان و ضعف علمي طبيب است، نه اينكه تغيير آن نشان نقص پنداشته شود؛ چنان كه تغيير برنامه‌هاي درسي در مقاطع مختلف نشان كمال برنامه‌ريزي و نبوغ مسئول تعليم و تربيت است. اين شبهه كه اگر خدا عالم است چرا در احكام شرعي نسخ صورت مي‌گيرد، همانند اين پرسش است كه اگر طبيب حاذق است چرا نسخه را تغيير مي‌دهد؟! يا اگر مسئول آموزش عالي آگاهي كامل دارد چرا متون درسي مراتب متعدد تحصيلي را تبديل مي‌كند؟
شايان ذكر است كه تغيير، تنها در برخي احكام جزئي يا شيوه‌هاي اجرايي برخي احكام است؛ مثلاً اصل عبادت، اخلاق و حقوق، مانند اصل نماز، روزه، تقوا، عدل و… در شرايع پيشين نيز ثابت، و تنها نحوه اجراي آنها مانند شمار ركعات، احكام افطار و كيفيّت رعايت تقوا و عدل در معرض دگرگوني بوده است.

پاسخ شبهه قدرت
در پاسخ شبهه قدرت، در آيات مورد بحث، هم در ناحيه «قادر»، قدرت بي‌كران خدا تبيين شده است؛ ﴿ألم تعلم أنّ الله علي كلّ شي‏ءٍ قدير﴾، هم در سَمْت ﴿مقدور﴾، نفوذ مشيت و اراده حكيمانه و قادرانه او در سراسر جهان هستي بيان شده است؛ «ألم تعلم أنّ الله له ملك السموات و الأرض و ما لكم من دون الله من ولي ولا نصير»؛ سراسر جهان مِلك و مُلك خداست و همه موجودات در پيشگاه او خاضع‌اند و اگر خدا سرپرستي موجودي را بر عهده نگيرد، چنين موجودي هيچ ولي و هيچ ياوري نخواهد داشت؛ بنابراين، نه در قادر و قدرت او كمبودي است، نه در مقدور امتناعي. همه جهان هستي تحت ولايت و قدرت خداست و هيچ موجودي در عرض قدرت الهي بر كاري

80

قادر نيست، بلكه اصل و وصف هر موجودي (كان تامّه و ناقصه) محكوم قدرت بي‌كران خداست و بدون خدا هيچ موجودي نه وليّي دارد كه سرپرستي همه كارهايش را عهده‌دار شود و نه ياوري كه دستيار او شود و بخشي از كارهاي وي را برعهده بگيرد 1 . اگر خدا آيه‌اي را از صفحه «عين» يا «علم» بردارد، اولاً قدرت بر اين كار دارد و ثانياً در مِلك و مُلك خود تصرف مي‌كند 2 .
تذكّر 1. پاسخ اين شبهه يهوديان كه خداوند همه مصالح ما را در آيين يهوديت رعايت كرده، پس تورات كتاب جاويد و ابدي است، بر محور جدال احسن اين بود كه بر اين اساس، پس از شريعت نوح(عليه‌السلام) كه همه مصالح آن امّت در آن ملحوظ شده بود چرا شريعت ابراهيم(عليه‌السلام) مطرح شد و نيز پس از شريعت ابراهيم(عليه‌السلام) كه همه منافع آن ملت در آن رعايت شده چرا شريعت موسي(عليه‌السلام) تشريع شد؟ رعايت مصالح از سوي خداوند بدين معنا نيست كه مصالح دگرگون نمي‌شود، يا قانون‌گذاري الهي از تحول مصالح آگاه نيست.
2. از تفسير آلاء الرحمن برمي‌آيد كه در صدد استظهار از آيه مورد بحث در ردّ يهود است كه نسخ را ممتنع مي‌دانستند، نه آنكه در صدد امتناع نسخ
^ 1 – ـ برخي «ولايت» را به معناي تدبير جاذب منفعت و «نصرت» را به معناي دفع مضرت و نيز «ولي» را به معناي داخل در حوزه تدبير ملكي و «نصير» را به معناي خارج حامي تفسير كرده و هر رسولي را با ولايت، «ولي» و با رسالت، «نصير» دانسته و هر رسولي را در زمان خود، ولي و خليفه او را به عنوان نصير ناميده است (بيان السعاده، ج1، ص134).
^ 2 – ـ در مالكيت و سلطنت اعتباري، گاهي شخص نه مالك است و نه مَلِك و گاهي مالك است ولي مَلِك نيست؛ مانند اينكه انساني نسبت به چيزي مالكيت اعتباري داشته باشد ولي مملوك او تحت سلطه غاصبانه ديگري قرار گرفته باشد و مالك نتواند در آن تصرف كند، ولي خداوند اولاً داراي مالكيت حقيقي است و ثانياً در جهاني تصرف مي‌كند كه مِلك و مُلك اوست؛ يعني از فقر و عجز مبرّاست.

81

قرآن به قرآن باشد 1 . البته اطلاق آيه مورد بحث همان‌طور كه كتابهاي انبياي گذشته(عليهم‌السلام) را شامل مي‌شود، آيه‌هاي قرآن حكيم را نيز دربر مي‌گيرد.

گستره «آيه»
واژه «آيه» در اولين آيه مورد بحث، با اطلاق خود آيات تشريعي و آيات تكويني، هر دو را دربر مي‌گيرد؛ گرچه تغيير آيات تشريعي با علم، و تغيير آيات تكويني با قدرت سازگارتر است؛ بنابراين، پاسخ اين شبهه كه چگونه ممكن است خدا آيه تشريعي مانند احكام اسلامي و آيه تكويني مانند پيامبر، امام يا معجزه را تبديل كند، اين است كه خدا با علم بي‌كران خود «مي‌داند» و با قدرت بي‌كران خود «مي‌تواند» تبديل كند.
هر چه نشان حق متعالي باشد، در نظام تكوين يا تشريع، مصداق آيه است؛ ازاين‌رو مفاد آيه مورد بحث اين است كه اگر مشيئت حق تعالي بر ازاله و نسخ آيه‌اي قرار گيرد و آن را زايل كند، حتماً جايگزيني همتا يا برتر خواهد آورد؛ اعم از اينكه آيه مزبور بيانگر احكام تشريعي باشد، يا از نشانهاي تكويني خدا؛ مانند وجود پيامبر و امام معصوم(عليه‌السلام) يا معجزه‌اي از معجزات نبوي؛ مثلاً هرگاه امامي رحلت كند خداوند امامي ديگر به جامعه بشري عطا مي‌كند. نيز از عموم و اطلاق آيه استفاده مي‌شود كه هرگاه خداوند عالمي از عالمان ديني را متوفا كند يا ذهن جامعه را از او منصرف كند (اِنساء) بهتر يا همانند او را مي‌آفريند و هرگز با رحلت عالمي از عالمان دين نبايد گفت: روزگار از آوردن مانند يا بهتر از او عقيم است.
اصطلاح آيه به آيات قرآن نيز اختصاص ندارد، بلكه جمله‌هاي ديگر
^ 1 – ـ ر.ك: ج1، ص227.

82

كتابهاي آسماني نيز به آيه موسوم شده است؛ ﴿ليسوا سواء من أهل الكتاب أمّة قائمة يتلون ءَايات الله ءَاناء الليل و هم يسجدون) 1 ﴿أُولئك الّذين أنعم الله عليهم من النبيّين من ذرّيّة ءَادم و ممّن حملنا مع نوح و من ذرّية إبراهيم و إسرائيل و ممّن هدينا و اجتبينا و إذا تتلي عليهم ءَايات الرحمن خرّوا سجّداً و بكيّاً) 2 ﴿و سيق الّذين كفروا إلي جهنّم زمراً حتّي إذا جاءوها فتحت أبوابها و قال لهم خزنتها ألم يأتكم رسل منكم يتلون عليكم ءَايات ربّكم… ) 3 اطلاق همه آيات مزبور شامل تمام پيروان انبياي گذشته مي‌شود و در نتيجه جمله‌هاي كتاب ديني سَلَف آيات خدا است.
تذكّر 1. از بيان استاد علامه طباطبايي(قدس‌سرّه) ذيل آيه مورد بحث برمي‌آيد كه مدار بحث حيثيت آيت و علامت بودن است. اگر چيزي داراي جهات متعدد بود و آيت بودن‌ن مخصوص برخي از آن جهات بود و ساير حيثيتهاي آن آيه نبود، از مدار بحث نسخ و انساء خارج است 4 .
اين تفكيك در حالي رواست كه منظور از آيت خصوص تشريع باشد، ولي اگر محور بحث اعم از تكوين و تشريع باشد، چنان كه همين رأي پذيرفته شد، ممكن نيست موجودي در قلمرو خلقت يافت شود و داراي جهات متعدد باشد و همه آنهاآيت خدا نباشد؛ زيرا موجود ممكن از لحاظ ذات، صفت، فعل و اثر هيچ حيثيتي ندارد مگر آنكه از هر جهت و حيثيت، آيت و علامت خداست؛ به طوري كه آيت بودن براي موجود ممكن، اعم از
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 113.
^ 2 – ـ سوره مريم، آيه 58.
^ 3 – ـ سوره زمر، آيه 71.
^ 4 – ـ الميزان، ج1، ص250.

83

جوهر و عرض، ذات و صفت و… از قبيل فصل مقوّم هر موجودي است نسبت به آن، نه از سنخ زوجيّت عدد چهار كه از قبيل عرض لازم باشد؛ بنابراين، فرض صحيح ندارد كه چيزي داراي جهتي باشد كه آن جهت آيت خداوند نباشد.
2. چنان كه گذشت، اطلاق آيه مورد بحث مايه شمول آن نسبت به امور تكويني و تشريعي است و شأن نزولي كه براي آن ذكر شده، شمول آن را نسبت به امور تشريعي و آيات تدويني محرز مي‌داند، ليكن برخي اهل معرفت به آن اطلاق و به اين شأن نزول اعتماد نكرده و به اطلاق و شمول فتوا نداده، بلكه آيه را منحصراً ناظر به امور تكويني دانسته است 1 .
منشأ چنين فتوايي اين است كه اسماي حسناي ذيل هر آيه، تعيين‌كننده عنصر محوري آن است؛ چون در ذيل جريان نسخ و انساء از دو اسم مخصوص قدرت و مالكيت سخن به ميان آمده و اين دو اسم با امور تكويني متناسب است. پس گويا شأن نزول صحيح نبوده و آيه امور تشريعي را شامل نشده، بلكه مختصّ امور تكويني است؛ زيرا اگر به امور تشريعي، يعني تغيير و تحويل و تبديل احكام شرعي ناظر مي‌بود در ذيل جريان مزبور از اسم عليم و حكيم سخن به ميان مي‌آمد و چون چنين نشد پس ناظر به مسائل تكويني
^ 1 – ـ همچنين وي از توجه خطاب «أم تريدون» در آيه بعد به يهود و از اينكه رسالت حضرت ختمي مرتبت همگاني و جهاني است استظهار كرده كه مقصود از نسخ، نسخ آيه تكويني، يعني معجزه است، نه نسخ حكم و آيه تشريعي (تفسير ابن‏عربي، ج 1، ص172، هامش). لازم است عنايت شود كه اطلاق كلمه آيه شامل همه اقسام نسخ مي‌شود. خصوصيت مورد، يا مصداق يا تطبيق صدقي و مانند آن، هرگز مخصّص يا مقيّد نيست.

84

است 1 .
برخي متأخران و مفسران عصر، به همين سمت گرايش يافته، مدار نسخ و انساء را امور تكويني از قبيل معجزات پيامبر و… قرار داده است 2 ، ليكن نه حصر متبوع تام است و نه انحصار تابع؛ نه مسبوق سخني روا گفته و نه سابق كلام صائبي فرموده است؛ زيرا دو اسم مبارك «قدير» و «مالك» همان‌طور كه سند تغيير امور تكويني است، دليل تحويل امور تشريعي هم خواهد بود؛ بنابراين، نه صرف‏نظر كردن از اطلاق آيه مورد بحث موجّه است و نه بي‌اعتنايي به شأن نزول لازم، بلكه به استناد قدرت بي‌كران و مالكيت نامتناهي خداي سبحان، هر دو جهت تأمين مي‌شود.
3. عنوان«آيه» مقول به تشكيك است؛ زيرا از سنخ هستي است و حكمي مانند آن دارد؛ يعني داراي مفهوم واحد است، نه ماهيّت و نيز داراي مصاديقي متكثر است، نه افراد. پس هر آيه اعم از ضعيف و شديد، كوچك و بزرگ، مشمول اطلاق اولين آيه مورد بحث است. البته نسخ يا انساي هر آيه همسان همان آيه از لحاظ درجه وجودي خواهد بود؛ چنان كه اگر آيه مَأتي و آورده شده بهتر و برتر از منسوخ يا مُنْسي بود حكم رتبه خاص خود را دارد. اصل تشكيك و تفاوت مراتب آيه را مي‌توان از تعبيرهاي متنوع قرآن حكيم به دست آورد؛ مانند وصف كردن بعضي آيات به روشن و شفاف و برخي ديگر به محو و تاريك؛ ﴿وجعلنا الّيل والنهار ءَايتين فمحونا ءَاية الّيل وجعلنا ءَاية النهار مبصرة) 3 و نظير متصف‏كردن برخي آيات به بَيّن و روشن بودن؛ ﴿سَلْ
^ 1 – ـ تفسير ابن‌عربي، ج 1، متن و هامش، ص170 ـ 171، با تحرير و تحليل.
^ 2 – ـ المنار، ج1، ص 417.
^ 3 – ـ سوره اسراء، آيه 12.

85

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *