تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد ششم، سوره بقره، آيه127

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد ششم، سوره بقره، آيه127

وإذ يرفع إبرهيم القواعد من البيت وإسمعيل ربّنا تقبّل منّا إنّك أنت السميع العليم(127)

گزيده تفسير
سابقه كعبه به دورانهاي پيش از نبوّت ابراهيم خليل(عليه‌السلام) بازمي‌گردد و بر همين اساس، آن حضرت نخستين بنيانگذار كعبه نيست، بلكه خداي سبحان مكان پيشين كعبه و نيز نقشه بازسازي آن را به او نماياند تا وي آن را مجدّداً بنا كند.
28

تفسير

مفردات
إذ: ظرف زمان گذشته و منصوب به «اذكر» مقدّر و معطوف بر ﴿إذ قال﴾ در صدر آيه قبل است.
يرفع: «رفع» برابر «خفض» به معناي بلند كردن است و رفع هر چيز، خواه مادي يا معنوي، دنيوي يا اخروي، متناسب با خود آن چيز است. رفع اجسام، از جا بلند كردن: ﴿و رفعنا فوقكم الطّور) 1 رفع بنا، بر طول ساختمان افزودن: ﴿و إذ يرفع إبرهيم القواعد من البيت) 2 رفع ذِكر، بلند آوازه‏كردن: ﴿و رفعنا لك ذكرك) 3 رفع درجه، شرافت دادن: ﴿و رفعنا بعضهم فوق بعضٍ درجاتٍ) 4 و رفع صوت، بلند سخن گفتن با توجه به خصوصيت مورد ﴿لاترفعوا أصوتكم فوق صوت النبي) 5 است.
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 63.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 127.
^ 3 – ـ سورهٴ شرح، آيهٴ 4.
^ 4 – ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32؛ مفردات، ص 360، «ر ف ع».
^ 5 – ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 2.

29

لازم است توجه شود كه مصحّح اسناد در وحدت اتصالي، مانند ساقه گياه كه نموّ مي‌كند، قوي‌تر از وحدت اجتماعي، مانند پايه‏ديوار است كه بالا مي‌آيد. توجه به اين نكته نيز سودمند است كه از چيدن ديوار به «رفع» ياد شده است؛ نه «بنا»، تا مناسب با «بيت رفيع» باشد، زيرا كعبه بارزترين مصداق آيه ﴿في بيوت أذن الله أن ترفع﴾ است 1.
القواعد: قواعد جمع قاعده از ريشه‏قعود به معناي استقرار است. قاعده كاربردهاي گوناگوني دارد؛ مانند «القاعدة من الجبل»: ريشه كوه، «قاعدة البناء»: پايه‏ساختمان، «امرأة قاعدة»: زني كه سالها بر او گذشته و ازدواج نكرده يا نمي‌كند، نيز زني كه باردار نشده باشد، «إمرأة قاعد» بدون تاي تأنيث: زن سالمندي كه ديگر خون حيض نمي‌بيند 2 و «القاعدة»: ضابطه كلي كه بر جزئيات منطبق مي‌شود 3. طبري گفته است: واژه «قاعد» بدون تاء وصف خاص زني است كه دوران حيض او سپري شده، و با تاء به معناي مبالغه در اصل و ريشه است 4 ، هرچند عنوان اصل، مذكّر است.
^ 1 – ـ سورهٴ نور، آيهٴ 36.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 388.
^ 3 – ـ المصباح، ص 510، « ق ع د».
^ 4 – ـ جامع البيان، ج 1، ص 595 ـ 602، نقل به معنا.
^ 5 – ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 388 ـ 389.
^ 6 – ـ الكشاف، ج 1، ص 188.
30

تناسب آيات
در اين آيه و دو آيه پس از آن، همانند آيات پيشين سخن از مرام، روح تعبّد و تسليم ابراهيم و اسماعيل(عليهما‌السلام) است، زيرا هم يهود و نصارا مدّعي پيروي و قائل به عظمت و احترام اين دو پيامبر بزرگ‌اند و هم مشركان قريش خويش را منسوب به آنان مي‌دانستند و ادّعا داشتند كه بر ملّت و آيين ابراهيم‌اند؛ ولي اگر مخاطب اصلي در اين آيات خصوص يهود و نصارا، يعني فرزندان اسرائيل و يعقوب باشند و مطرح شدن مشركان صرفاً جنبه تطفّلي داشته باشد، غرض محوري آيه نشان‏دادن شدّت شآمت و كثرت قبح موضع‌گيريهاي جاهلانه اهل‏كتاب در برابر آيين ابراهيم است، چنان‌كه سياق و آهنگ مجموعه آيات پيشين، به ويژه تكرار خطاب ﴿يا بني‌اسرائيل﴾ در آيه 122 و نيز سياق آيات بعد كه از يعقوب و فرزندان يعقوب سخن مي‌گويد گواه آن است؛ گويا آيه مزبور خطاب به يهود و نصارا كه عنايتي به كعبه و مسجدحرام ندارند و براي خود قبله و جهت ديگري قائل‌اند مي‌فرمايد: بنيانگذاران كعبه حضرت ابراهيم و اسماعيل‌اند.
دو آيه بعد نيز كه روح توحيدي و تسليم‌گراي ابراهيم و در نتيجه فاصله فراوان يهود و نصارا با مسلك و مرام آن حضرت را به تصوير مي‌كشد به آنان مي‌فهماند كه پيامبر اسلام كه اين همه در برابر او لجاجت مي‌كنيد و از ايمان‏آوردن به وي امتناع مي‌ورزيد، از فرزندان همان بزرگ مرد و احياكننده مسلك اوست، بلكه با دعاي آن حضرت به نبوّت رسيده است.
٭ ٭ ٭
31

پيشينه كعبه
سابقه كعبه و حرمت ويژه آن به دورانهاي پيش از نبوت حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) بازمي‌گردد و آن حضرت اولين مؤسس و نخستين بنيانگذار كعبه نيست، بنابراين، هرگاه از كار حضرت ابراهيم و اسماعيل(عليهما‌السلام) به عنوان «بنيانگذاري» ياد شود مراد بازسازي مجدّد است؛ نه ابتكار و احداث بي‌سابقه، زيرا خداي سبحان مكان پيشين كعبه و نقشه بازسازي آن را به او نماياند، تا وي آن را مجدداً بنا كند: ﴿وإذ بوّأنا لإبرهيم مكان البيت) 1
سابقه داشتن كعبه را شايد بتوان از نيايش آن حضرت به هنگام اسكان خانواده‌اش در سرزمين مكه استفاده كرد: ﴿ربّنا إنّي أسكنت من ذرّيّتي بوادٍ غير ذي‏زرع عند بيتك المحرّم) 2 زيرا در اين زمان حضرت اسماعيل(عليه‌السلام) كودكي خردسال بوده كه نمي‌توانسته پدر بزرگوار خويش را در بازسازي كعبه ياري دهد، در حالي كه در آيه مورد بحث، وي نيز از بنيانگذاران كعبه به شمار آمده است، بنابراين، قبل از حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) در آن مكان، هم ﴿بيت﴾ بوده و هم آن خانه منسوب به خداوند و ﴿محرّم﴾ بوده است.
^ 1 – ـ سورهٴ حج، آيهٴ 26.
^ 2 – ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37، بنابر اينكه اين نيايش در آغاز امر باشد، نه پس از بناي كعبه به دست آن حضرت.
^ 3 – ـ ابوحيان در نقدي غير وارد مي‌گويد: رفع قواعد بين را نمي‌توان به فرمان خداوند دانست، زيرا نصّي وجود ندارد كه حاوي امر باشد (تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 387 ـ 389). اولاً از رهنمود مكان بيت كه از آيهٴ ﴿و إ بوّأْنا لإبرٰهيم مكان البيت﴾ (سورهٴ حجّ، آيهٴ 26) استفاده مي‌شود مي‌توان زمينهٴ دستور را فهميد. ثانياً دستور مزبور را روايات مأثور مي‌فهماند.
32
يعني همان‌گونه كه مثلاً نماز واجب است و نمازگزار از خداوند خواستار توفيق امتثال كامل و خالصانه و نيز پذيرش آن است، ساختن كعبه نيز بر حضرت ابراهيم و اسماعيل(عليهما‌السلام) واجب بود.
جايگاه كعبه قبل از بنيانگذاري، مِلْك كسي نبود و بعد از آن نيز خود كعبه مِلْك بنيانگذاران و تعمير كنندگان آن نشد و يكي از رازهاي وصف آن به «عتيق» نيز همين است كه هماره آزاد بوده و هيچ‌گاه به مالكيت كسي درنمي‌آيد.
^ 1 – ـ توضيح اجمالي اينكه الف. عين خراجي يا ملك است ياغير ملك؛ در صورت ملكيت يا مطلق است يا مقيد (البته تقسيمهاي ديگري نيز وجود دارد كه فعلاً ملحوظ نيست). عين خارجي كه ملك نباشد، مانند انسان آزاد و عين خارجي كه ملك مطلق باشد، مانند كالاهاي عادي كه در معرض خريد و فروش است و عين خارجي كه ملك مقيّد است، مانند باغي كه براي تأمين هزينهٴ مسجد، مدرسه يا … وقف شده باشد. يكي از شرايط عوضين در بيع، طِلق بودن مبيع است. ب. هر وقفي مايهٴ خروج موقوف از ملك واقف و فكّ ملك از مالك است؛ اما فك ملك از اصل ملكيت نيست، بلكه تقييد و تحبيس آن است، جز برخي از وقفها كه فك موقوف از اصل ملكيت است؛ مانند عرصهٴ مسجد كه وقف آن به منزلهٴ تحرير رقبه و آزاد كردن بنده است؛ نه مقيّد كردن آن با حفظ اصل ملكيت. ج. متولي اوقافي كه به صوت تقييد ملك با حفظ اصل ملكيت براي جهت منظور، وقف شده، گذشته از حفظ، تعمير و … مي‌تواند آنها را در صورت ضرورت بفروشد و تصرف مالكانه يا مَلِكانه (لابيع إلاّ في ملكٍ) بكند و به صورت وقف احسن تبديل كند؛ ولي دربارهٴ مسجد چنين كاري روا نيست.
33
نكته: افعال گذشته (در آيات پيشين) ماضي و ﴿يرفع﴾ فعل مضارع است تا حالت ساختن كعبه را براي مخاطبان مشتاق ترسيم كند. اهميت اين مطلب سبب اهتمام قرآن به آن شد كه هم از بنيان مرصوص كعبه كه با خلوص برآمد سخن به ميان آيد و هم از بنيانگذاران آن كه از بندگان مخلص الهي‌اند.

معمار و دستيار در بناي كعبه
در آيه شريفه مورد بحث، پس از تمام شدن اركان جمله، يعني فعل و فاعل و مفعول، نام حضرت اسماعيل(عليه‌السلام) آمده است: ﴿وإذ يرفع إبرهيم القواعد من‏البيت وإسمعيل﴾. درباره نكته و راز ذكر با فاصله نام حضرت اسماعيل(عليه‌السلام) دو وجه محتمل است: 1. تعبير و تركيب و ترتيب ياد شده نشان مي‌دهد وي دستيار و معاون پدرش بوده و عنصر محوري معماري و بنّايي كعبه را خود ابراهيم خليل‏الرحمان بر عهده داشته است.
34

زمزمه خالصانه بنيانگذاران كعبه
در كارهايي كه با دست انجام مي‌گيرد، معمولاً كارگران در هنگام كار، زيرلب زمزمه‌اي دارند. زمزمه اهل لغو و لهو، ترانه‌هاي باطل و زمزمه اهل معنا، كلمات حق، نظير ذكر، مناجات، دعاست و هر كسي با آنچه انس دارد زمزمه مي‌كند. اين زمزمه‌ها كارگر را سرگرم مي‌كند و به لحاظ رواني از خستگي او مي‌كاهد. در حديث است كه زمزمه اميرمؤمنان حضرت علي(عليه‌السلام) هنگام بيل‏زدن زمين و شيار كردن باغ، آيه شريفه ﴿أيحسب الإنسن أن يترك سُدي) 1 تا پايان سوره قيامت بود 2. مناسبت اين زمزمه با شيار كردني كه سبب حيات و زنده شدن مي‌شود اين است كه انسان گمان نكند بي‌هدف، ياوه و رهاست و اگر با مرگ در گور آرميد، روزي از قبر برانگيخته نمي‌شود.
^ 1 – ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 36.
^ 2 – ـ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 12، ص 245، شرح خطبهٴ 223.
^ 3 – ـ ر.ك: جامع البيان، ج 1، ص 595 ـ 602.
^ 4 – ـ ج 1، ص 389.
35

همه اجزاي كعبه با اين ذكر كه نشان خلوص محضِ معمار و دستيار آن بود بالا آمد، پس اين بنا حدوثاً و بقائاً با خلوص همراه بود.
نيايش آن پدر و پسر چنين بود: اي پروردگار ما كه اين زمزمه‌ها را مي‌شنوي و از اسرار ما آگاهي كه فرمان تو را امتثال مي‌كنيم و رضاي تو را خواستاريم، اين عمل‌را از ما بپذير: ﴿ربّنا تقبل منّا إنّك أنت السميع العليم﴾. خداي سبحان نيز به نشان پذيرش كامل اين عمل خالص، حاصل كار آنان، يعني كعبه را به خود نسبت داد و فرمود: خانه مرا تطهير كنيد: ﴿طهّرابيتي) 1
تذكّر: 1. چون آن دو پيامبر بزرگ عنايت ويژه الهي را مي‌خواستند، عنوان ﴿تقبّل﴾ را برگزيدند؛ نه ﴿قبول﴾ را. تفاوت اين دو در عنايت زايد و توجه بيشتري است كه در ﴿تقبّل﴾ وجود دارد؛ نه جهت تكلّف تا مورد نقد ابوحيان قرار گيرد و بگويد: تكلّفي كه در تقبّل پنداشته شده درباره خداوند صحيح نيست 2.
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 125. شايان ذكر است كه در نقل اين رخداد، ابتدا پذيرش خداوند مطرح شده (آيهٴ 125) و پس از آن، نيايش ابراهيم و اسماعيل(عليهما‌السلام) (آيهٴ 127).
^ 2 – ـ ر.ك: تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 387 ـ 389.

36
3. هرچند عنوان «بيت» معهود و آن كعبه است؛ ليكن از دعا براي قبولي آن معلوم مي‌شود كه بيت سكونت نيست، بلكه معبد است، زيرا براي خانه مسكوني نيايش نمي‌شود.

اقتران دعا به نامهاي خدا
اقتران دعا به اسماي حسناي خدا به ويژه نامهاي مناسب با نيايش و اجابت، نافع است، از اين‌رو دو اسم شريف «سميع» و «عليم» مطرح شد.
ابوالفتوح رازي در پاسخ اين پرسش كه آيا «سميع» و «بصير» به اسم «عالم» بازمي‌گردد يا وصف مستقل است، ارجاع آن دو را به اسمِ «حي» برگزيده و خدا را در ازل سميع و بصير مي‌داند، هرچند عنوان سامع و مبصر چون معناي مُدْرِك را دارند و مُدْرِك بدون مُدْرَك نمي‌شود در لايزال وصف قرار مي‌گيرند 1. تحقيق مطلب در فن ديگر است.

اشارات و لطايف

1. اركان پذيرش عمل
^ 1 – ـ ر.ك: روض الجنان، ج 2، ص 169.
^ 2 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 27.
37
تقواي عامل كه در آيه پيش‌گفته ملاك پذيرش عمل قرار گرفته، مراتبي دارد؛ شرط قبولي اعمال، مرحله كامل تقوا، يعني عدالت عامل نيست وگرنه اعمال بيشتر مردم مردود و باطل خواهد بود؛ كمال تقوا يعني عدالتِ عامل در همه‏شئون شرط كمال قبول است؛ نه شرط اصل قبول، بنابراين، رعايت تقواي هر عمل، به اينكه با وجود شرايط و فقد موانع انجام شود، در داشتن ملاك پذيرفته شدن آن كافي است، اگرچه فاعل اين كار در ديگر شئون و كارها پرهيزكار نباشد؛ به بيان ديگر، تقوا مانند ولايتِ صاحب عمل نيست كه شرط اصل قبولي اعمال است، چنان‌كه در روايات بسياري وارد شده كه اگر كسي همه عمر خود را به عبادت سپري كند، ليكن ولايت امامان معصوم(عليهم‌السلام) را نپذيرد، هيچ عملي از او پذيرفته نيست 1.
^ 1 – ـ وسائل الشيعه، ج 1، ص 118 ـ 125.
^ 2 – ـ سورهٴ توبه، آيات 53 ـ 54.

38
مي‌پذيرد: ﴿إنّ الذين قالوا ربّنا الله ثمّ استقَموا فلاخوف عليهم ولاهم يحزنون٭ …أُولئك الّذين نتقبّل عنهم أحسن ما عملوا ونتجاوز عن سيئاتهم في أصحَب الجنّة وعد الصدق الذي كانوا يوعدون) 1
حاصل اينكه الف. صحت عمل و قبول آن هر كدام فن خاص خود را مي‌طلبد، زيرا «صحت و فساد» از احكام فقهي است كه فن شريف فقه عهده‌دار بيان شرايط صحت و موانع آن و لوازم هر يك از صحيح و فاسد از قبيل لزوم اعاده و قضا يا عدم لزوم آن در عبادات، و ضمان و عدم آن در معاملات است و «قبول و ردّ» از احكام كلامي است كه فن شريف كلام متولي آن است.
ب. فتواي فقه در مطلب اول اين است كه اگر عملي واجد همه شرايط و فاقد همه موانع و قواطع بود، صحيح است و اعاده يا قضا ندارد و اگر فاقد برخي از شرايط يا واجد بعضي از موانع بود باطل است و در صورت جبران‌پذيري آن عمل، اعاده يا قضا لازم است، مگر دليل نافذ ديگري حكم به عدم لزوم اعاده كند؛ مانند قاعده «لا تعاد…». فتواي كلام در مطلب دوم اين است كه اگر خداي حكيم وعده ثواب بر انجام صحيح عمل معين داد و شخص مؤمني آن عمل را به طور صحيح انجام داد چون خلف وعده محال «از» خداست، نه محال «بر» خدا، (هرچند خلف وعيد بي محذور است) يقيناً خداوند آن را قبول مي‌كند؛ يعني ثواب عطا مي‌فرمايد.
^ 1 – ـ سورهٴ احقاف، آيات 13 ـ 16.
^ 2 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 102.

39
حسنات و سيّئات او توزين مي‌شود و با احتساب ﴿جَزؤُا سيّئةٍ سيّئةٌ مثلها) 1 و ﴿من جاء بالحسنة فله خيرٌ منها) 2 ﴿فله عشر أمثالها) 3 و… مشمول حكم الهي در صحنه معاد مي‌گردد.
د. پاداش يا كيفر عمل در قيامت با عنايت به درجه ايمان يا دركه كفر و نفاق عامل است؛ برخي افراد مشمول ﴿لهم درجت) 4 هستند و بعضي مصداق ﴿هم درجَت) 5 چنان كه برخي اشرار مشمول ﴿إنّ المنفقين في الدرك الأسفل من النار) 6 خواهند بود. مقدار خلوص، حضور قلب و ساير اسرار، آداب و سُنَن عبادت سهم تعيين كننده‌اي در اجر الهي دارد.
ه. در واقعه كعبه‌سازي دو پيامبر بزرگ(عليهما‌السلام) چند چيز مطرح است: يك. حسن فعلي در حدّ نصاب تام. دو. حسن فاعلي در حدّ نصاب تام. سه. اتّساق حدوث و بقا. چهار. استمرار در صفا و وفاي عارفانه؛ نه عابدانه و زاهدانه. پنج. رعايت ادَب مع‏الله از صدر تا ساقه، از قاعده تا سقف، از حِجرْ تا حَجَر و بالاخره در همه شئون آن عبادت نمايان است و شايسته احسن قبول، و اين قبول احسن در امضاي ربوبي با اضافه تشريفي بَيْت به ذات اقدس خود تبلور يافته است: ﴿طهّرا بيتي) 7
^ 1 – ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 40.
^ 2 – ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 84.
^ 3 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 160.
^ 4 – ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 4.
^ 5 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 163.
^ 6 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 145.
^ 7 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 125.
^ 8 – ـ حكيم سنائي.

40

2. پذيرش عمل و عامل
در قرآن كريم همان‌گونه كه از پذيرش «عمل» در صورتي كه داراي حُسن فعلي و فاعلي باشد، سخن به ميان آمده، به پذيرشِ خود «عامل» نيز اشاره شده است؛ مثلاً درباره حضرت مريمٍّ فرمود: خداوند او را به نيكي پذيرفت: ﴿فتقبّلها ربّها بقبولٍ حسنٍ وأنبتها نباتاً حسناً) 1
كسي كه خداوند او را پذيرفته باشد در زمره بندگان مخلصِ مورد عنايت ويژه الهي قرار خواهد گرفت، چنان‌كه حضرت مريمٍّ را كه هويّت وي مقبول افتاد به بهترين شكل پرورش داد و شايسته‌ترين كفيل و معلّم، يعني حضرت زكريا(عليه‌السلام) را براي وي برگزيد تا متكفل اداره زندگي او باشد و وي را تربيت كند. روشن است كه اگر توفيق الهي اين‌گونه، كسي را فراگيرد، او به برترين درجات و مقامات معنوي بار خواهد يافت.

بحث روايي

1. پيشينه كعبه
^ 1 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 37.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 30.

41
بعد ذلك و رضي عنهم، فهذا كان أصل الطواف. ثمّ جعل الله البيت الحرام حذو الضراح توبة لمن أذنب من بني آدم و طهوراً لهم».
در بخشي از نقل ديگر همين روايت چنين آمده است: «فلمّا أن هبط آدم إلي السماء الدنيا أمره بمرمّة هذا البيت و هو بإزاء ذلك، فصيّره لآدم و ذرّيته كما صيّر ذلك لأهل السماء» 1
ـ قال أبو عبد الله(عليه‌السلام): «إنّ الله عزّ و جلّ أنزل الحجر الأسود لآدم(عليه‌السلام) من الجنّة و كان البيت درّة بيضاء فرفعه الله إلي السماء و بقي أُسّه فهو بحيال هذا البيت يدخله كلَّ يوم سبعون الف ملك لا يرجعون إليه أبداً فأمر الله إبراهيم و إسماعيل يبنيان علي القواعد» 2
ـ قال الباقر(عليه‌السلام): «إنّ الله عزّ و جلّ خلقه قبل الأرض ثمّ خلق الأرض من‏بعده فدحاها من تحته» 3
ـ قال أبو عبد الله(عليه‌السلام): «كان موضع الكعبة ربوة من الأرض بيضاء تضي‏ء كضوء الشمس و القمر حتّي قَتَل ابنا آدم أحدُهما صاحبَه فاسودّت، فلمّا نزل آدم رفع الله له الأرض كلّها حتّي رآها ثمّ قال: هذه لك كلّها. قال: ياربّ! ما هذه الأرض البيضاء المنيرة؟ قال: هي [في] أرضي و قد جعلت عليك أن تطوف بها كلّ يوم سبعمائة طواف» 4
^ 1 – ـ الكافي، ج 4، ص 188.
^ 2 – ـ علل الشرايع، ج 2، باب 140؛ الكافي، ج 4، ص 188 ـ 189؛ تفسير العياشي، ج 1، ص 60، با اندك اختلاف.
^ 3 – ـ الكافي، ج 4، ص 189.
^ 4 – ـ الكافي، ج 4، ص 189.

42
[الخطيئة خ ل] أخرجهما من الجنّة و أهبطهما إلي الأرض… ثمّ إنّ الله عزّ و جلّ منّ عليه بالتوبة و تلقّاه بكلماتٍ، فلمّا تكلّم بها تاب الله عليه و بعث إليه جبرئيل(عليه‌السلام)… فأخذ بيده، فانطلق به إلي مكان البيت و أنزل الله عليه غمامةً فأظلّت مكان البيت و كانت الغمامة بحِيال البيت المعمور، فقال: يا آدم! خطّ برجلك حيث أظلّت عليك [أظلتك خ ل] هذه الغمامة فإنّه سيخرج لك بيتاً من مهاة يكون قبلتك و قبلة عقبك من بعدك، ففعل آدم(عليه‌السلام) و أخرج الله له تحت الغمامة بيتاً من مهاة» 1
ـ قال أبو عبد الله(عليه‌السلام): «لمّا أفاض آدم من مِني تلقّته الملائكة، فقالوا: يا آدم! برّ حجّك، أما إنّه قد حججنا هذا البيت قبل أن تحجّه بألفي عام» 2
ـ قال أبو الحسن الرضا(عليه‌السلام): «إنّ الله عزّ و جلّ لمّا أهبط آدم من الجنّة هبط علي أبي قبيس، فشكا إلي ربّه الوحشة و أنّه لا يسمع ما كان يسمعه في الجنّة فأهبط الله عزّ و جلّ عليه ياقوتة حمراء، فوضعها في موضع البيت فكان يطوف بها آدم» 3
^ 1 – ـ الكافي، ج 4، ص 191.
^ 2 – ـ همان، ص 194.
^ 3 – ـ همان، ص 195.

43
أركان البيت و قواعده، فنصبها». … قال: «و أوحي الله عزّ و جلّ إلي جبرئيل: أهبط علي الخيمة [ب] سبعين ألف ملك يحرسونها من مَرَدة الشياطين و يؤنسون آدم و يطوفون حول الخيمة تعظيماً للبيت و الخيمة» … ثمّ قال: «إنّ الله عزّ و جلّ أوحي إلي جبرئيل بعد ذلك أن أهبط إلي آدم و حوّا، فنحّهما عن مواضع قواعد بيتي و ارفع قواعد بيتي لملائكتي… فرفع قواعد البيت الحرام بحجرٍ من الصفا و حجرٍ من المروة و حجرٍ من طور سيناء و حجرٍ من جبل السلام و هو ظهر الكوفة و أوحي الله عزّ و جلّ إلي جبرئيل أن ابنه و أتمّه، فاقتلع جبرئيل الأحجار الأربعة بأمر الله عزّ و جلّ من مواضعهنّ بجناحه، فوضعها حيث أمر الله عزّ و جلّ في أركان البيت علي قواعده التي قدّره الجبّار و نصب أعلامها، ثمّ أوحي الله عزّ و جلّ إلي جبرئيل(عليه‌السلام) أن ابنه و أتمّه بحجارةٍ من أبي قبيس و اجعل له بابين باباً شرقيّاً و باباً غربيّاً». قال: «فأتمّه جبرئيل(عليه‌السلام)، فلمّا أن فرغ طافت حوله الملائكة، فلمّا نظر آدم و حوّاء إلي الملائكة يطوفون حول البيت انطلقا، فطافا سبعة أشواط ثمّ خرجا يطلبان ما يأكلان» 1
^ 1 – ـ الكافي، ج 4، ص 195 ـ 197.
^ 2 – ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 27.
^ 3 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 96.

44
إبرهيم القواعد من البيت و إسمعيل﴾ و قال: ﴿أن طهّرا بيتي للطئفين و العكفين و الركّع السجود) 1 و أنّ الله أنزل الحجر لآدم و كان البيت» 2
اشاره: الف. قدمت تاريخي كعبه از آيه ﴿إنّ أوّل بيتٍ وضع للناس للذي ببكة مباركاً) 3 استفاده مي‌شود. سابقه‏كهن مطاف بودن آن براي حضرت آدم و انبياي بعدي(عليهم‌السلام) از روايات استظهار مي‌شود.
ب. محاذات كعبه با بيت معموري كه محاذي عرش است از سنخ تماثل و تطابق عوالم مُلك و ملكوت و جبروت است؛ نه تقابل جغرافيايي.
ج. درّه بيضابودن حجر اسود صبغه بهشتي دارد؛ نه فلزّ كاني، تا گفته شود اگر جاعلان اسرائيلي اين گزارشهاي مجعول، از بهاي الماس باخبر بودند حتماً آن را الماسين معرفي مي‌كردند 4. آنچه در قلمرو جهان طبيعت قرار دارد همانا سنگهاي بي‌اثري است كه ذاتاً نه سودمند است نه زيانبار، چنان‌كه حضرت اميرمؤمنان(عليه‌السلام) فرمود: خداوند همگان، از عصر آدم(عليه‌السلام) تا پايان اين عالم را به سنگهايي كه سود و زيان نمي‌رسانند آزمود و اگر پايه و سنگهاي بر آمده آن (كعبه) از زمرّد سبز و ياقوت سرخ و… بود، امتثال دستور خدا آسان بود 5.
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 125.
^ 2 – ـ تفسير العياشي، ج 1، ص 60.
^ 3 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 96.
^ 4 – ـ تفسير المنار، ج 1، ص 467.
^ 5 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 192.

45
فرمود: فرعون با خوار شمردن وضع ساده و قانعانه‏حضرت موساي كليم و گفتن ﴿فلولا أُلقي عليه أسورة من ذَهَبٍ…﴾ قوم خود را خفيف و تهي مغز كرد: ﴿فاستخف قومه فأطاعوه) 1 و از آنان اطاعت گرفت و نيز فرمود: اگر خوف كافر شدن ساده‏لوحان نمي‌بود ما به كافران آن‏قدر نعمت مادي مي‌داديم كه آنها متكاثرانه سقف خانه‌هاي خود را از نقره بسازند 2.

2. مأموريت حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) براي بناي كعبه
قال أبو عبد الله(عليه‌السلام): «لما ولد إسماعيل، حمله إبراهيم و أمَّه علي حمارٍ و أقبل معه جبرئيل حتّي وضعه في‏موضع الحِجْر و معه شي‏ء من زادٍ و سقاء فيه شي‏ء من ماء، و البيت يومئذٍ رَبوة حمراء من مدرٍ، فقال إبراهيم لجبرئيل(عليهما‌السلام): ههنا أُمرت؟ قال: نعم». قال: «و مكّة يومئذٍ سلم و سمر و حول مكّة يومئذ ناس من العماليق» 3
^ 1 – ـ سورهٴ زخرف، آيات 53 ـ 54.
^ 2 – ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 33.
^ 3 – ـ الكافي، ج 4، ص 201.
46
يضعان الحجارة و الملائكة تناولهما حتّي تمّت اثني عشر ذراعاً، و هيّئا له بابين: باباً يدخل منه و باباً يخرج منه و وضعا عليه عتباً و شَرْجاً من حديد علي أبوابه… و كانت الكعبة ليست بمسقّفة، فوضع إسماعيل فيها أعمدة مثل هذه الأعمدة التي ترون من خشب و سقّفها إسماعيل بالجرائد و سوّاها بالطين) 1
^ 1 – ـ الكافي، ج 4، ص 202 ـ 204.

48
في موضعه الذي هو فيه الآن و جعل له بابين باب إلي المشرق و باب إلي المغرب و الباب الذي إلي المغرب يسمّي المستجار ثمّ ألقي عليه الشجر و الأذخر و علّقت هاجر علي بابه كساء كان معها و كانوا يكنون تحته» 1
ـ قال أبو عبد الله(عليه‌السلام): «كانت الكعبة علي عهد إبراهيم(عليه‌السلام)تسعة أذرعٍ…»، «… و لم يكن لها سقف، فسقّفها قريش ثمانية عشر ذراعاً، فلم تزل ثمّ كسرها الحجّاج علي ابن الزبير، فبناها و جعلها سبعة و عشرين ذِراعاً» 2
ـ أخرج الديلمي عن علي(عليه‌السلام) عن النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) في قوله ﴿و إذ يرفع إبراهيم القواعد من البيت…﴾ قال: «جاءت سحابة علي تربيع البيت لها رأس تتكلّم ارتفاع البيت علي تربيعي، فرفعاه علي تربيعها» 3
ـ عن ابن فضّال قال: قال أبو الحسن (عليه‌السلام) يعني الرضا للحسن بن الجهم: «أيّ شي‏ء السكينة عندكم؟» فقال: لا أدري جعلت فداك، و أيّ شي‏ء هي؟ قال: «ريح تخرج من الجنّة طيّبة، لها صورة كصورة وجه الإنسان فتكون مع الأنبياء، و هي التي نزلت علي إبراهيم(عليه‌السلام) حيث بني الكعبة، فجعلت تأخذ كذا و كذا فبني الأساس عليها» 4
^ 1 – ـ تفسير القمي، ج 1، ص 60 ـ 61.
^ 2 – ـ الكافي، ج 4، ص 207.
^ 3 – ـ الدر المنثور، ج 1، ص 307.
^ 4 – ـ الكافي، ج 4، ص 206.

48
يوم ساقاً حتي انتهي إلي موضع الحجر الأسود». قال أبوجعفر(عليه‌السلام): «فنادي أبوقبيس إبراهيم(عليه‌السلام): إنّ لك عندي وديعة فأعطاه الحجر فوضعه موضعه. ثمّ إنّ إبراهيم(عليه‌السلام) أذّن في الناس بالحجّ، فقال: أيها الناس! إنّي إبراهيم خليل الله، إنّ الله يأمركم أن تحجّوا هذا البيت فحجّوه، فأجابه من يحجّ إلي يوم القيامة» 1
اشاره: الف. مأمور شدن حضرت ابراهيم به اسكان همسر و فرزند خود در سرزمين مكه غير از مأموريت آن حضرت به رفع قواعد بيت است، چنان كه برخي از روايات فقط مطلب اوّل را ثابت مي‌كند و بين دو مأموريت، يعني اسكان و بناي كعبه چند سال فاصله شد، زيرا براي اجراي مأموريت دوم لازم بود حضرت اسماعيل(عليه‌السلام) بزرگ شود.
^ 1 – ـ الكافي، ج 4، ص 205.

49
بازار ورّاقان و حديث فروشان كرده‌اند كه بر پژوهشگر ديني لازم است دخيل را از اصيل و سَرَه را از ناسره جدا كند.

3. شركت پيامبر و اهل بيت(عليهم‌السلام) در بازسازي كعبه
قال أبو عبد الله (عليه‌السلام): «إنّ قريشاً في الجاهليّة هدموا البيت فلمّا أرادوا بنائه حيل بينهم و بينه و أُلقي في روعهم الرعب حتّي قال قائل منهم: ليأتي كلّ رجل منكم بأطيب ماله و لا تأتوا بمال اكتسبتموه من قطيعة رحمٍ أو حرام، ففعلوا فخلّي بينهم و بين بنائه فبنوه حتّي انتهوا إلي موضع الحجر الأسود فتشاجروا فيه أيّهم يضع الحجر الأسود في موضعه حتّي كاد أن يكون بينهم شرّ، فحكموا أوّل من يدخل من باب المسجد، فدخل رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فلمّا أتاهم أمر بثوبٍ فبسط ثمّ وضع الحجر في وسطه ثمّ أخذت القبائل بجوانب الثوب فرفعوه ثمّ تناوله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فوضعه في موضعه فخصّه الله به» 1
ـ قال أبو عبد الله (عليه‌السلام): «إنّ رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ساهم قريشاً في بناء البيت، فصار لرسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) من باب الكعبة إلي النصف مابين الركن اليماني إلي الحجر الأسود» 2
^ 1 – ـ الكافي، ج 4، ص 217.
^ 2 – ـ همان، ص 218.
50
أن لايبقي أحدٌ منهم أخذ منه شيئاً إلاّ ردّه»… فلمّا رأي جمع التراب أتي عليّ بن الحسين(عليه‌السلام) فوضع الأساس و أمرهم أن يحفروا. قال: فتغيّبت عنهم الحيّة و حفروا حتّي انتهوا إلي موضع القواعد، قال لهم علي بن الحسين(عليه‌السلام): «تنحّوا»، فتنحّوا، فدنا منها فغطّاها بثوبه ثمّ بكي ثمّ غطّاها بالتراب بيد نفسه ثمّ دعا الفعلة، فقال: «ضعوا بناءكم»… 1.
ـ روي أنّ الحجّاج لمّا فرغ من بناء الكعبة سأل علي بن الحسين(عليه‌السلام) أن يضع الحجر في موضعه فأخذه و وضعه في موضعه 2.
اشاره: الف. هدايت رسول‌اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و شركت آن حضرت در كيفيّت نصب حجر اسود در جوامع روايي شيعه و سني نقل شده و با سنّت حسنه وي كه دعوت به اتحاد و پرهيز از اختلاف و رجوع از تكاثر كثرت و تشتّت گرايي به كوثر وحدت و انسجام‌گرايي است تناسب كامل دارد.
ب. بناي كعبه از آلات ساختماني حلال و احياناً غير مسبوق به ملكيّت انسانها، هم با طهارت بيت خدا مناسب است و هم با عتيق بودن آن، زيرا هم عرصه آن از ملكيّت آزاد بوده و هست و هم اعيان آن طلق محض و حرّ صرف بوده و هست. البته‌اثبات اين خصوصيتها حتي‌بعد از احراز سند،آسان نيست.

4. راز تربيع كعبه
^ 1 – ـ الكافي، ج 4، ص 222.
^ 2 – ـ وسائل الشيعه، ج 13 ، ص 216.

51
فقيل له: ولِمَ صار العرش مربّعاً؟ قال: «لأنّ الكلمات التي بني عليها الإسلام أربع: سبحان الله والحمد لله ولاإله إلاّ الله والله أكبر» 1
اشاره: هر حجم شش‏سطحي را مكعب گويند؛ خانه خدا نيز چون چهار ديوار و يك سطح و يك سقف دارد شش‏سطحي و مكعب است و از همين‏رو آن را كعبه ناميده‌اند. چهار ضلعي بودن كعبه نيز به سبب محاذات آن با بيت‏معمور است و راز تربيع بيت‏معمور، محاذي بودن آن با عرشِ مربع است. چهار ضلعي بودن عرش نيز به سبب بنا نهاده شدن آن بر كلماتي است كه اساس اسلام است و آن كلمات، تسبيحات‏اربعه (سبحان الله و الحمد لله و لاإله إلاّ الله والله أكبر) است، زيرا همه اسماي حسناي الهي و نيز عقايد صحيح به اين چهار جمله تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير بازمي‌گردد.
اگر حج‌گزار و معتمرْ زميني انديش باشد، بر گرد همين كعبه مادي كه در سرزمين مكه است طواف مي‌كند و تنها به اين فكر است كه از محدوده فقهي مطاف نگذرد؛ امّا كسي كه همّت و انديشه والاتري دارد، برگرد كعبه و بيت معمور مي‌گردد و طواف كننده ژرف‌نگري كه برتر از ديگران مي‌انديشد، بر گرد كعبه و بيت معمور و عرش مي‌گردد و چنين حاجي و معتمري قلب او عرش رحمان مي‌شود. البته تنها اوحدي از معتمران و حاجيان بر گرد تسبيحات اربعه مي‌گردند.
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 96، ص 57.
^ 2 – ـ سورهٴ شرح، آيهٴ 4.

52
برجستگي روي پا و روي سنگ و گل اختصاص ندارد، وگرنه گذشته از آنكه كعبه در گودترين نقطه مكّه قرار گرفته، به طوري كه سيل آن را تهديد مي‌كند، اكنون كعبه در ميان برجهاي بلند، احاطه شده، به گونه‌اي كه تنها مناره‌هاي مسجدحرام پيداست و برجستگي خانه خدا مشهود نيست، بنابراين، برجستگي حقيقي كعبه در رفعت معنوي نام و ياد آن است كه مايه رفعت طواف‌كنندگان است.

5. نزول حجر اسود از بهشت
53
ناظرة يشهد لكلّ من وافاه إلي ذلك المكان و حفظ الميثاق» 1
ـ عن الحلبي قال: قلت لأبي عبد الله (عليه‌السلام): لِمَ جُعل استلام الحجر؟ فقال: «إنّ الله عزّ و جلّ حيث أخذ ميثاق بني‏آدم دعا الحجر من الجنّة فأمره فالتقم الميثاق فهو يشهد لمن وافاه بالموافاة» 2
ـ قال أبو عبد الله (عليه‌السلام): «أنزل الله الحجر الأسود و كان أشدّ بياضاً من اللبن و أضوء من الشمس و إنّما اسودّ لأنّ المشركين تمسحوا به فمن نجس المشركين اسودّ الحجر» 3
ـ روي عن النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) والأئمة(عليهم‌السلام) أنّه «إنّما يقبّل الحجرالأسود و يستلم ليؤدّي إلي الله العهد الذي أخذ عليهم في الميثاق، و إنّما يستلم الحجر لأنّ مواثيق الخلائق فيه وكان أشدُّ بياضاً من اللبن فاسودّ من خطايا بني‏آدم ولولاما مسّه من أرجاس الجاهليّة ما مسّه ذوعاهة إلاّ بري‏ء» 4
ـ عن أحدهما(عليهما‌السلام) أنّه سُئل عن تقبيل الحجر؟ فقال: «إنّ الحجر كان دُرَّة بيضاء في الجنّة وكان آدم يراها، فلمّا أنزلها الله‏عزّوجلّ إلي الأرض نزل إليها آدم(عليه‌السلام) فبادر فقبّلها فأجري الله تبارك و تعالي بذلك السنّة» 5
^ 1 – ـ الكافي، ج 4، ص 185 ـ 186.
^ 2 – ـ همان، ص 184.
^ 3 – ـ همان، ص 191.
^ 4 – ـ وسائل الشيعه، ج 13، ص 318.
^ 5 – ـ همان، ص 322.

54
اين توجيه كه نزول سنگ از آسمان يا بهشت معنا ندارد 1!
استاد علامه طباطبايي= اين‌گونه برخورد با روايات را يا متأثر از تعصبات برخي مذاهب دانسته كه موجب نفي حقايق معنوي از انبيا مي‌شود، يا ناشي از مرعوب شدن در برابر علوم طبيعي پيشرفته روز كه در هر پديده‌اي درپي يافتن توجيه و تعليلي مادي است. حضرت استاد، ذيل آيه، مطالب سودمندي را در پاسخ و نقد آن سخن بيان فرموده‌اند 2. برخي نكات مستفاد از آن مباحث و نيز آنچه در اين باره بايد بدان توجه داشت، بيان مي‌شود:
^ 1 – ـ تفسير المنار، ج 1، ص 466 ـ 468.
^ 2 – ـ الميزان، ج 1، ص 290 ـ 295.

55
صورت ادعاي عدم فهم، از كسي پذيرفته نيست و راهي جز پذيرش يا انكار آن ندارد.
غرض آنكه در ميان احاديث مزبور، روايات صحيح و معتبري وجود دارد و ادعاي ناتمامي و ضعف همه آنها پذيرفته نيست؛ ليكن در مسائل اعتقادي و اين‌گونه از معارف ديني نمي‌توان به آنها استناد كرد، چنان كه نفي آنها نيز صحيح نيست، پس تمسك جستن به خبر واحد نه در اثبات مسائل مزبور سودمند است و نه در نفي آنها. البته از دليل معتبر ظنّي گمان حاصل مي‌شود و در حدّ اسناد ظنّي مي‌توان به معصوم(عليه‌السلام) نسبت داد و مثلاً گفت: گمانم اين است كه نظر معصوم(عليه‌السلام) كه همان رأي اسلام است چنين است؛ ولي اگر دليل قطعي معتبر، خواه عقلي تجريدي يا حسّي تجربي برخلاف، اقامه شد بر آن مقدم است، و اگر دليل ظنّي معتبري وجود داشت كه گمان حاصل از آن قوي‌تر از گمان حاصل از خبر واحد معتبر بود به طوري كه دليل عقلي يا حسّي، مفيد طمأنينه بود باز بر دليل نقلي مقدم است و اگر ثمره آن همسان محصول دليل نقلي بود، بر اثر تصادم دو گمان هر دو رخت برامي‌بندند و شك جايگزين آن مي‌شود.
56

ب. تعارض ميان اخبار آحاد، امري معهود است كه در بيشتر موارد مي‌توان آن را با جمع دلالي برطرف كرد، همان‌گونه كه در فروع فقهي مرسوم است.
ج. ادعاي مخالفت مفاد روايات مزبور با عقل يا قرآن يا سنّت قطعي، واهي و بي‌دليل است، زيرا هيچ دليل عقلي يا قرآني برخلاف آنها وجود ندارد.
د. مؤيد رواياتي كه مورد اشكال قرار گرفته، آياتي است كه به فرود آوردن نعمتهاي الهي از خزاين غيب تصريح مي‌كند؛ مانند: ﴿وإن من شي‏ءٍ إلاّ عندنا خزائنه وما ننزّله إلاّ بقدرٍ معلوم) 1 ﴿خلقكم من نفس وَحدةٍ ثمّ جعل منها زوجها وأنزل لكم من الأنعم ثمنية أزوَجٍ) 2 ﴿وأنزلنا الحديد فيه بأسٌ شديدٌ ومنفع للناس) 3 كلمه «اِنزال» به معناي فروفرستادن است؛ نه آفرينش.
^ 1 – ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.
^ 2 – ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 6.
^ 3 – ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
^ 4 – ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 39.
^ 5 – ـ سورهٴ بروج، آيهٴ 22.

57
﴿ماعندكم ينفد وما عند الله باق) 1
نكته مزبور را مي‌توان با بيان مثالي، چنين توضيح داد كه اگر دانشمندِ نويسنده‌اي بگويد: «مخزن همه كتابهايي كه نوشته‌ام سينه من است»، اين بدان معنا نيست كه سينه وي با گفتن يا نوشتنْ از علومْ تهي شده، مطالب ذهن او به كتابها منتقل گشته و به شكل الفاظ و كلمات درآمده است.
در روايتي كه به گونه‌اي به تفسير آيه شريفه ﴿وإن من شي‏ءٍ إلاّ عندنا خزائنه) 2 مربوط مي‌شود و شاهد گويايي بر درستي مطالب يادشده است و به وضعيت ارواح انسانها پيش از آمدن به جهان طبيعت اشاره دارد، چنين آمده است: شخصي به اميرمؤمنان حضرت علي(عليه‌السلام) عرض كرد: من شما را دوست دارم. آن حضرت در پاسخ او فرمود: تو دوست ما نيستي. آن مرد براي بار دوم و سوم ادعاي خود را تكرار كرد و همان پاسخ را شنيد و چون علت تكذيب را از حضرت علي(عليه‌السلام) جويا شد، آن امام هُمام فرمود: پس از خلقت ارواح، كه پيش از خلقت ابدان صورت گرفت، دوستانمان را به ما نماياندند و روح تو را در ميان آنان نديدم 3.
^ 1 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
^ 2 – ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.
^ 3 – ـ بحارالأنوار، ج 26، ص 117 ـ 120.
58
بر ردّ و نفي آنها نيز وجود نداشته و مجرد استبعاد علمي ارزشي ندارد، زيرا در علوم طبيعي، از سير افقي موجودات و پيشينه و حال و آينده طبيعي آنها بحث مي‌شود؛ اما سير عمودي موجودات و بحث از علت فاعلي و غايي آنها از حوزه علوم طبيعي،اگرچه به پيشرفتهاي فراواني نيز رسيده باشد، بيرون است و در حوزه حكمت و فلسفه مي‌گنجد و دانشمند فيزيكداني كه درباره نظام فاعلي و غايي سخن مي‌گويد، در اين بخشْ حكيم و فيلسوف است؛ نه فيزيكدان.
حاصل نكات پيشگفته اينكه اولاً روايات متعدد و معتبري حجراسود را سنگي بهشتي و آسماني مي‌داند. ثانياً گرچه اثبات مسائل اعتقادي كه نيازمند قطع و يقين است و نمي‌توان در آنها به ظنّ و گمان اكتفا كرد با استناد به خبر واحد ممكن نيست؛ ليكن وجهي عقلي يا نقلي براي انكار و ردّ روايات يادشده وجود ندارد. ثالثاً اسناد ظنّي مضمون دليل ظنّي به اسلام رواست، مگر آنكه دليل معتبر عقلي (تجريدي)يا حسّي (تجربي) معارض آن باشد كه در صورت تكافؤ چاره‌اي جز توقف نيست. رابعاً مبحث رجال را بايد از مبحث درايه جدا كرد؛ گاهي رجال سند موثق‌اند و حديث مأثور از جهت سند معتبر است؛ ليكن از لحاظ «درايه» با درايت عقلي يا نقلي هماهنگ نيست، و زماني به عكس آن؛ يعني از جهت درايه با عقل و نقلِ معتبر هماهنگ است، ولي از جهت رجالِ سند اشكال دارد و گاهي اتقان متن و توافق آن با خطوط كلي ديگر زمينه ترميم را فراهم مي‌كند. لازم است بين حالتهاي سه گانه قبول، نكول و توقف فرق گذاشت و در مورد توقف سكوت كرد؛ نه مبادرت به طرد و تكذيب، زيرا طرد مانند جذب نيازمند دليل معتبر است.
٭ ٭ ٭
59

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *