تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هفتم، سوره بقره، آيه132

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هفتم، سوره بقره، آيه132

حضرت ابراهيم(عليه السلام) به عنوان سفارش كه سبب جذب است، فرزندان خود را به دين اسلام، كه دين مصطفاي الهي است امر كرد. اين توصيه، توصيه به عقل و دعوت به دين مبرهن و تشويق به تحقيق است؛ نه تقليد.

ووصّي بها إبرهيم بنيه ويعقوبُ يبُني إنّ الله اصطفي لكم الدّين فلاتموتنّ إلاّ و أنتم مّسلمون(132)

گزيده تفسير
حضرت ابراهيم(عليه السلام) به عنوان سفارش كه سبب جذب است، فرزندان خود را به دين اسلام، كه دين مصطفاي الهي است امر كرد. اين توصيه، توصيه به عقل و دعوت به دين مبرهن و تشويق به تحقيق است؛ نه تقليد.
در اين توصيه، با گوشزد كردن مرگ كه امري اضطراري و زمان آن مجهول است، به ضرورت فراهم آوردن ايمان مستقر اشاره شده كه مبادا انسان در حال غفلت و بدون اسلام بميرد.

تفسير

مفردات
وصّي: از ريشه «وَصَي» در اصل به معناي وصل كردن چيزي به چيز ديگر است؛ سفارش موصي را نيز ازاين‌رو كه تصرفات پس از مرگ خويش را به تصرفهاي زمان حيات خود پيوند مي‌زند و تصرف خود را به تصرف وصي خويش متصل مي‌كند «وصيّت» گويند. نيز با توجه به معناي مزبور سرزميني را كه گياهان آن متصل است «ارض واصيه» مي‌گويند 1.
^ 1 – ـ ر.ك: مفردات، ص 873، «و ص ي».
154

فعل ﴿وصّٰي﴾ از باب تفعيل و ناظر به جهت وقوع و انتساب فعل به مفعول به است؛ مانند: ﴿ووصّينا الإنسن بولديه حسناً) 1 نه جهت صدور و انتساب آن به فاعل كه در باب اِفعال ملحوظ است؛ مانند: ﴿وأَوصني بالصَّلوة والزَّكوة) 2 و نه ناظر به جهت استمرار و تداوم، كه در اين صورت صيغه تفاعل مي‌آيد 3 ؛ مانند: ﴿وتواصوا بالحقّ وتواصوا بالصّبر) 4
بها: ضمير، به ملّت يا به كلمه﴿أسلمت…﴾ برمي‌گردد و براي هر يك مرجّحي ذكر شده است. رجوع ضمير به ملّت از آن‌رو راجح است كه اولاً صريح ذكر شده و ثانياً ملت همان دين است كه در توصيه چنين آمده: ﴿إنّ الله اصطفي لكم الدين﴾؛ اما دليل رجحان رجوع ضمير به كلمه﴿أسلمتُ) 5 اين است كه اولاً نزديك است و ثانياً در توصيه، به اسلام تصريح شده است.
يعقوب: در زبان عربي و عبري از ريشه «عقب» است. آن حضرت فرزند اسحاق(عليه السلام) و نوه حضرت ابراهيم(عليه السلام) و نافله وي محسوب مي‌شود. او ملقّب به «اسرائيل» بود كه در زبان عبري به معناي بنده خداست. در قرآن كريم درباره مقام نبوت، نزول وحي، نزول احكام و دين، برتري او بر عالميان، اتمام نعمت، تحمّل سختيها و صبر در برابر آنها و علم آن حضرت سخن گفته شده است كه بر عظمت مقام و جلالت شأن اين پيامبر الهي دلالت دارد 6.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 8.
^ 2 – ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 31.
^ 3 – ـ التحقيق، ج 13، ص 129، «و ص ي».
^ 4 – ـ سورهٴ عصر، آيهٴ 3.
^ 5 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 131.
^ 6 – ـ التحقيق، ج 13، ص 253، «يعقوب».
155

زبان جذب و كمال لطف در وصيّت
پيامبران و اولياي الهي، دين و ملت حنيفي را كه سبب اصطفاي حضرت ابراهيم(عليه السلام) شد، به ديگران نيز توصيه فرمودند، تا هر كسي به ميزان تديّن خويش مصطفاي حق شود.
زبان سفارش، زبان جذب و كشش است، از اين‏رو در آياتي از قرآن كه توصيه‌هايي را بيان مي‌كند اگرچه به اقامه دين و پيمودن صراط مستقيم و رعايت تقوا امر و از اختلاف و كژروي و بي‌پروايي نهي شده، ليكن از اين امر و نهي، به «وصيّت» تعبير شده است. سفارش نيز همان امر به معروف و نهي از منكر است؛ ليكن به گونه‌اي رقيق‌تر، زيرا توصيه از ناحيه كسي كه در مقام فرمانروايي و استعلاء است بيان‌كننده كمال عنايت و لطف او بوده، وصي و مخاطب را مجذوب خود مي‌كند. در آيه مورد بحث نيز لسان تبليغ الهي و امر به معروف، لسان توصيه است.
در عنوان «وصيّت» گذشته از صبغه لطف مطلب ديگري تعبيه شده و آن خوف فوت است. فوت گاهي به لحاظ موصي و زماني به لحاظ وصيّ و گاهي نيز به لحاظ هر دو است. وصيّتهاي معهود به لحاظ خوف فوت موصي است: ﴿كتب عليكم إذا حضر أحدكم الموت إن ترك خيراً الوصيّة) 1 برخي كه فرصت را مغتنم نشمرده‌اند به لحظه‌اي مي‌رسند كه نه قدرت بازگشت دارند و نه مجال وصيّت: ﴿فلايستطيعون توصيةً و لا إِلي أهلهم يرجعون) 2 توصيه
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 180.
^ 2 – ـ سورهٴ يس، آيهٴ 50.

156

خداوند به لحاظ خوف فوت وصي است كه هر لحظه احتمال رخداد مرگ براي او مطرح است. آنچه از حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نقل شده كه هنگام سفر توصيه مي‌فرمود 1 از باب فوت حضور است، زيرا در حال سفرِ موصي يا سفر وصي حضور منتفي است و كسي كه از محضر آن حضرت هجرت كوتاه يا طولاني داشت سعي مي‌كرد از وصيّت آن حضرت برخوردار گردد.

سفارش به دين، توصيه به عقل
پيش از پيامبران و اولياي الهي، خداوند خود همگان را به دين وصيّت فرمود: ﴿شرع لكم من الدِّين ما وصَّي به نوحاً والذي أوحينآ إليك وما وصَّينا به إبرهيم وموسي وعيسي أن أقيموا الدّين و لاتتفرّقوا فيه) 2 تعبير به وصيت در آيات ديگري نيز آمده است؛ مانند: ﴿وأنّ هذا صرطي مستقيماً فاتَّبعوه ولاتتّبعوا السُبُل فتفرّق بكم عن سبيلهِ ذلكم وصّكم به لعلّكم تتّقون) 3 ﴿و لقد وصّينا الّذين أُوتُوا الكتب من‏قبلكم و إيَّاكم أَنِ اتَّقوا الله) 4
روح توصيه به اسلام و دين حضرت ابراهيم(عليه السلام) توصيه به عقل است؛ يعني ابراهيم خليل‏الرحمان در واقع به فرزندان خود فرمود 5 : عاقل باشيد؛ نه سفيه، زيرا سيره آن حضرت، معيار رشد و عقل است و همان‌گونه كه اعراض از آن
^ 1 – ـ الكافي، ج 5، ص 27 ـ 30؛ مكارم الاخلاق، ص 249.
^ 2 – ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 13.
^ 3 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 153.
^ 4 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 131.
^ 5 – ـ براساس قرائت «يعقوب» به نصب، آيهٴ شريفه بدين معنا خواهد بود كه حضرت ابراهيم، يعقوب(عليهما السلام) را نيز سفارش به دين مصطفاي الهي كرد.
157

نشانه سفاهت و جهل است: ﴿ومن يرغب عن ملّةِ إبرهِيمَ إلاّ من سفه نفسه) 1 سفارش به آن، سفارش به عقل است. همين مطلب بنابر قرائت معروف كه يعقوب معطوف بر ابراهيم باشد نيز صادق است.
تذكّر: 1. توصيه به دين عمومي است؛ نه خصوصي و مربوط به قبيله يا خانواده خاص؛ و ذكر فرزندان بر اثر اشفاق بر آنان است، چنان كه دستور ويژه قرآني نيز بر اين است: ﴿قوا أنفسَكم و أهليكم ناراً) 2
2. ذكر خصوص يعقوب در آيه مورد بحث براي ترغيب يهود و ترساست.
3. سرّ جدايي دو جمله از يكديگر: ﴿و وصّي بها إبرهيم بنيه و يعقوب يبني…﴾ براي پرهيز از توهم اختصاص وصيت به فرزندان ابراهيم از نسل يعقوب است، هرچند نسل يعقوب از دو نظر مورد وصيّت‌اند.

دين مصطفاي حق
دين هرگاه به طور مطلق در قرآن ذكر شود مراد از آن «اسلام» است. شاهد و قرينه متصله اين نكته آن است كه پس از جمله «خداوند دين را براي شما برگزيد»: ﴿إنّ الله اصطفي لكم الدين﴾، با فاي تفريع فرمود: پس بدون اسلام نميريد: ﴿فلاتموتنّ إلاّ وأنتم مسلمون﴾. قرينه منفصله آن نيز اين است كه دين معهود و معروف نزد خداي سبحان، اسلام است: ﴿إنّ الدّينَ عند الله الإسلم) 3
اين دين، كه انسانها به آن توصيه شده‌اند، صفوه و انتخاب خداي سبحان
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.
^ 2 – ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.
^ 3 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 19.

158

است و اگر او چيزي را براي انسان پذيرفت، در برابر انتخاب و خواسته او شرعاً هيچ كس حق انتخاب ندارد، هرچند تكويناً آزاد است و ممكن است معصيت كند، زيرا خداوند خالق است و اختيار و انتخاب، حق مطلق اوست؛ نه حق مخلوق؛ اصلِ هستي مخلوق، به دست خودش نيست، چه رسد به حق انتخابْ در برابر انتخاب خالق: ﴿وربُّك يخلق ما يشآء ويختار ما كان لهم الخِيرة سُبحن الله وتعلي عمّا يشركون) 1 ﴿وما كان لمؤمنٍ ولامؤمنةٍ إذا قضي الله ورسولُه أمراً أن يكون لهم الخيرة من أَمرهم ومن يَعصِ اللهَ ورسولَه فقد ضلّ ضَللاً مّبيناً) 2 البته انحصار حق تعيين دين براي خداي سبحان كاملاً به نفع بشر است، زيرا خداوند به همه مصالح وي آگاه و بر آن تواناست و سخاوتمندانه آن را بيان مي‌كند.

سفارش به مسلمان مردن
اصل مرگ، امري ضروري است كه هر انساني بدان محكوم است: ﴿كلُّ نفسٍ ذآئِقَةُ الموت) 3 از اين‏رو قابل امر و نهي نيست؛ اما نهي از مرگ، يا امر به آن به لحاظ قيد اختياري آن ممكن است؛ يعني مي‌توان گفت كافر نمير و مسلمان بمير: ﴿فلاتموتنّ إلاّ وأنتم مسلمون﴾. در توضيح اين بخش از آيه شريفه، به دو نكته اشاره مي‌شود:
1. زمان مرگ، مجهول است. هيچ كس نمي‌داند در چه زمان، در چه زمين يا زمينه فكري و اجتماعي مي‌ميرد: ﴿وما تدري نفس بأي أرضٍ
^ 1 – ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 68.
^ 2 – ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 36.
^ 3 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 185.

159

تموت) 1 از اين‏رو انسان همواره و در همه شئون و حالات بايد مُسْلِم باشد تا از مرگ در حال غفلت و بدون اسلام مصون بماند، پس اينكه در طليعه نماز، ذكر ﴿إنّ صلاتي ونُسكي ومحياي ومماتي لله ربّ العلمين ٭ لاشريك‏له وبذلك أُمِرْتُ وأَنا من المسلمينَ) 2 ترغيب و تأكيد شده 3 ، براي تعليم اين نكته است كه حيات و ممات و همه شئون مسلمان براي خدا و به ياد حق است؛ نه اينكه اين گفتار مثلاً ويژه آغاز نماز بوده و نمازگزار مي‌تواند در اثنا يا پايان نماز يا خارج از آن غافل باشد.
انساني كه از خداوند مي‌خواهد تا همه كردار و گفتارش در جهت الهي و خالص براي خدا باشد و اوقات و احوال او همواره در بندگي و طاعت مصروف گردد و از اين خواسته منصرف نشود، در هر حال كه از دنيا برود مسلمان رخت‏برمي‌بندد: «يا ربّ أسألك… أن تجعل أوقاتي من الليل والنهار بذكرك معمورة وبخدمتك موصولة وأعمالي عندك مقبولة حتّي تكون أعمالي وأورادي كلّها ورداً واحداً وحالي في خدمتك سرمداً» 4
2. گوشزد كردن مرگ در اين توصيه، با اين بيان كه مبادا بي‌دين بميريد: ﴿فلاتموتنّ إلاّ وأنتم مسلمون﴾ اشاره به ضرورت فراهم آوردن «ايمان مستقر» است.
توضيح اينكه فشار مرگ، همچون فشار بيماري نيست تا قابل تحمل
^ 1 – ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 34.
^ 2 – ـ سورهٴ انعام، آيات 162 ـ 163.
^ 3 – ـ الكافي، ج 3، ص 310 ـ 311. اين ذكر هنگام ذبح عقيقه نيز وارد است (الكافي، ج 6، ص 31).
^ 4 – ـ مصباح المتهجّد؛ مفاتيح الجِنان، دعاي كميل.
160

باشد، زيرا اگر قابل تحمل مي‌بود روح بدن را ترك نمي‌كرد. فشار مرگ و طامّه موت چنان دردناك، غيرقابل تحمل و وصف‌ناپذير است كه انسان تسليم آن مي‌شود. اگر عقيده و ايمان كسي، راسخ و مستقر و ملكه نباشد فشار مرگ آن را از دل مي‌گيرد و ازبين‏مي‌برد، بنابراين، ايمان مستودع كه به عنوان وصف و كالاي اماني در جان رسوخ نكرده، همچون همه خاطرات غير مستقرّ ديگر، هنگام ارتحال بر اثر فشار مرگ رخت‏برمي‌بندد و همراه انسان مهاجر به سوي خدا رحلت نمي‌كند و به برزخ نمي‌رود، از اين‏رو در معاد سودي به حال چنين انساني ندارد.
راز اينكه بسياري از افراد، در سؤال قبر، از پاسخگويي به ساده‌ترين مسائل ديني عاجزند نيز همين است كه فشار مرگ همه خاطراتِ اَماني و حصولي غير مستقرّ را از ياد انسان مي‌برد، از اين‏رو انسان در قبر در حدّ كافر است و نمي‌تواند به ساده‌ترين پرسشها درباره پروردگار، پيامبر، امامان معصوم و دين خود، همچنين كتاب خدا و قبله او پاسخ دهد، در حالي كه در آزمونهاي متعارف از مسائل دشوار و پيچيده مي‌پرسند؛ نه از مسائل ساده و ابتدايي كه در دنيا همگان به آن آشنا بودند. غرض آنكه عادل و فاسق، هر دو پاسخ چنين پرسشهايي را در دنيا مي‌دانسته‌اند؛ ليكن فشار مرگ، حفظ آنها را از گروهي كه ايمان مستقر نداشتند گرفته، پس از ساليان متمادي معذّب ماندن در برزخ، ممكن است اندك‌ندك پاسخها را به ياد آورند.
بر اين اساس، هشدار و يادآوري مرگ، در توصيه به فراهم آوردن ايمان مستقر سهم بسزايي دارد. اين نكته در دعاي حضرت يوسف(عليه السلام) كه عمل به وصيت يعقوب(عليه السلام) است نيز آمده كه عرض كرد: خدايا توفيق مسلمان مردن
161

به من عطا كن: ﴿توفَّني مسلماً) 1 يعني اسلام چنان در جان من عجين و ملكه شده باشد كه فشار مرگ نتواند بر من اثر گذارد و آن را از يادم ببرد. راز اين نكته آن است كه مرگ براي دارنده ايمان مستقر، فشاري ندارد 2 ، از اين‏رو براي مؤمن هيچ لحظه‌اي گواراتر از لحظه مرگ و جان دادن به دوست نيست. او چون فشار نمي‌بيند گوهر ايمان از ذهن و جانش رها نمي‌شود؛ اما آن كه فشار مي‌بيند اين گوهر از ذهن او سهو مي‌گردد و تا دوباره به ياد آورد دشوار است.

اشارات و لطايف

1. توصيه به حق
توصيه به دين، سيره همه پيامبران(عليهم السلام) بوده است، از اين‏رو سفارش كردن به دين و تواصي به حق، جزو برنامه‌هاي ديني و از وظايف انسانِ متعهد به‏شمار آمده و قرآن كريم آن را از اركان نجات بشر از خسران برشمرده است: ﴿والعصر٭ إنّ الإنسن لفي خسر٭ إلاّ الَّذين ءَامنوا وعملوا الصلحت وتواصوا بالحقّ وتواصوا بالصَّبر) 3 كسي از خسارت مي‌رهد و به نجات مي‌رسد كه در مقام عقيده، اهل ايمان و در مقام عمل، داراي اعمال صالح باشد و آنگاه اين دو ركن و صفت اصلي را كه به خود وي مربوط است به ديگران نيز برساند؛ يعني همان حقي را كه خود بدان متحقق است، همچنين عمل صالحي را كه خود به آن عامل است به ديگران توصيه كند، بنابراين، در
^ 1 – ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 101.
^ 2 – ـ الكافي، ج 3، ص 127 ـ 128: «فما شيء أحب إليه من استلال روحه» و ص 131: «… يسلّ نفسه سلاًّ رفيقاً».
^ 3 – ـ سورهٴ عصر، آيات 1 ـ 3.

162

برابر آن دو «ركنِ شخصي»، دو «ركن اجتماعي» نيز از اوصاف اهل نجات و برعهده آنان است؛ يعني ﴿تواصوا بالحق﴾ در برابر ﴿ءَامنوا﴾ و ﴿تواصوا بالصبر﴾ در برابر ﴿عملوا الصَّلحت﴾ است، زيرا عصاره و رأس عمل صالح، صبر است: «رأس طاعة الله الصبر والرضا عن الله» 1 ، «الصبر رأس الإيمان»، «الصبر من الإيمان بمنزلة الرأس من الجسد» 2 صبر، ريشه همه دستورهاي الهي است، زيرا انسان مؤمن از معصيت و هنگام مصيبت و بر طاعت، صبر مي‌كند: «الصبر ثلاثة: صبر عندالمصيبة و صبر علي الطاعة وصبر عن المعصية» 3
شايان توجه است كه، تواصي غير از رابطه بازي و عمل بر اساس روابط است. تشخيص موارد عمل به رابطه از موارد توصيه به حق و صبر، همان صراط مستقيم است كه از مو باريك‌تر و از شمشير برنده‌تر است 4. گاه انسان بايد از باب توصيه به حق، آبرويي را كه خداي سبحان به او داده، براي حل مشكلات ديگران انفاق و صرف كند؛ ولي هرگز بر اساس تعصب ناروا باطل خود را بر حق ديگري مقدم ندارد.

2. مرگ در موجودات مختلف
«حيات» و «موت» هر يك مفهومي جامع دارد كه مصداقهاي متعددي را به لحاظ گونه‌هاي مختلف موجودات، يعني جمادات، نباتات، حيوانات،
^ 1 – ـ الكافي، ج 2، ص 60.
^ 2 – ـ همان، ص 87.
^ 3 – ـ همان، ص 91.
^ 4 – ـ همان، ج 8، ص 312.
163

انسان، فرشتگان و موجودات عالم عقول دربرمي‌گيرد. در قرآن كريم از «مرگ» در برخي از موجودات مزبور اين‌گونه ياد شده است: ﴿والله أَنزل من السَّماءِ ماءً فأَحيا به الاَرض بعد موتها) 1 ﴿إنّ الله فالق الحبِّ والنَّوي يخرج الحي من الميِّت) 2 ، ﴿كلّ نفسٍ ذَآئِقةُ الموت) 3
توضيح اينكه مرگ هر چيزي مناسب با حيثيت وجودي آن است؛ اگر موجودي مركّبِ از عناصر و مؤلّف از مادّه و صورت بود، مرگ آن عبارت است از زوال تركيب و نفاد تأليف، و با زوال هيئت تركيبي آن فرو مي‌پاشد و از بين مي‌رود؛ امّا اگر موجودي ذاتاً از عناصر مادي منزّه بود، ليكن در مقام فعلْ مادي بود به طوري كه بدون ماده كاري انجام نمي‌دهد مرگ چنين موجود مجرّدي به زوال ارتباط آن با متعلَّق است كه در اين حال آن متعلَّق (به فتح) فروپاشيده و خود شي‏ء مجرّد هرچند موجود است، ولي از انجام كار محروم است، زيرا چنين موجودي در مقام فعل وابسته به ماده بوده و با زوال ارتباط، آن ماده كه متعلَّق (به فتح) است از بين مي‌رود و اگر موجودي مجرد محض بود و در مقام ذات و مقام فعل مبرّاي از ارتباط با مادّه بود، چنين موجودي مرگ به معناي معهود ندارد. البته براي آن، موتي از قبيل مرگ خود موت و موت عزرائيل و مانند آن ـ كه شايد به ظهور و خفا بازگردد ـ مي‌توان فرض كرد. تحقيق نهايي اين مطلب به موطن مناسب احاله مي‌شود.
شايان ذكر است كه موجود بسيط و مجرّد مي‌تواند به «مقام فنا» نائل شود.
^ 1 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 65. خاك قبل از جذب گياه شدن و پيش از تغذيهٴ گياه از آن، جامد و بي جان است و بعد از آن نامي و داراي روح نباتي مي‌شود.
^ 2 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 95.
^ 3 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 185.

164

مقام فنا كه مرگ ارادي است، نه طبيعي، آن است كه موجود به خود توجه نكند و سرگرم اداره هويّت خويش نباشد، در حالي‌كه اصل وجود او محفوظ است.
اي وجودت با عدم آميخته
لذّت تو با اَلَم آميخته
تا نگردي مدتي زير و زَبَر
از وجود خويش كي يابي خبر
چند انديشي چو من بياخويش شو
يك زمان در خويش خويش‌انديش شو 1

بحث روايي

1. سنت ابراهيمي وصيّت به اسلام
قال عليٌّ أميرالمؤمنين(عليه السلام): «أوصيكما وجميع وَلدي وأهلي ومن بلغه كتابي» 2 «وصيتي لكم أن لاتشركوا بالله شيئاً» 3
اشاره: خداي سبحان، رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و مؤمنان و پيروان حضرت ابراهيم را به وي اولي دانست: ﴿إنّ أولي النَّاس بإبرهيم لَلَّذين اتَّبعوه وهذا النَّبي والَّذين ءَامنوا والله ولي المؤمنين) 4 كساني به حضرت ابراهيم(عليه السلام) اولويت دارند كه سنت و آيين او را اِحيا كنند. يكي از برجسته‌ترين روشهاي آن حضرت، توصيه
^ 1 – ـ منطق الطير، ص 265.
^ 2 – ـ نهج‌البلاغه، نامهٴ 47.
^ 3 – ـ همان، نامهٴ 23. اين دو بيان نوراني، از وصاياي آن حضرت پس از ضربت خوردن است.
^ 4 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 68.

165

فرزندان به اسلام بود. كساني كه در وصيتنامه فقط درباره اموال و دارايي خود سخن گفته، بازماندگان را كتباً يا شفاهاً به اسلام و معارف دين دعوت نمي‌كنند، اين روش حضرت ابراهيم را حفظ و احيا نكرده‌اند.
حضرت امير المؤمنين(عليه السلام) مطابق سنت ابراهيمي وصيّت و دعوت به اسلام، در وصاياي خود همگان را به كتاب، سنت، نماز، حجّ ومانند آن سفارش و دعوت فرمود.

2. ميلاد، مرگ و حشر با سلامت
قال أبو الحسن الرضا(عليه السلام): «إنّ أوحش ما يكون هذا الخلق في ثلاثة مواطن: يوم يولد ويخرج من بطن أمّه فيري الدنيا، ويوم يموت فيعاين الآخرة وأهلها، ويوم يبعث فيري أحكاماً لم يرها في دار الدنيا؛ وقد سلّم الله عزّوجلّ علي‏يحيي(عليه السلام) في هذه المواطن وآمن روعته، فقال: ﴿وسلمٌ عليه يوم ولد ويوم يموت ويوم يبعث حيّاً) 1 وقد سلّم عيسي بن مريم(عليه السلام) علي‏نفسه في هذه الثلاثة المواطن، فقال: ﴿والسَّلمُ علي يوم ولدتُّ ويوم أموت ويوم أُبعث حيّاً) 2
اشاره: انسان، مسافري است كه مقاطعي را گذرانده و مراحلي را در پيش‏رو دارد. مهم‌ترين اين مراحل، سه مقطع است: ميلاد، مرگ و بعث و برانگيخته شدن در روز قيامت.
حضرت عيسي و يحيي(عليهما السلام) اين مقاطع سه‌گانه را به سلامت گذرانده و مي‌گذرانند. خداي سبحان اين دو بزرگوار را در آن سه مرحله سالم معرفي
^ 1 – ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 15.
^ 2 – ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 33، بحار الأنوار، ج 6، ص 158.

166

كرده، در اين سه مقطع بر حضرت يحيي(عليه السلام) درود مي‌فرستد 1 و سلام حضرت مسيح(عليه السلام) بر خويش را در آن مقاطع، بازگو مي‌كند 2.
در ميلاد بعضي افراد، شيطان راه دارد، زيرا شيطان شريك در مال و اولاد برخي انسانهاست: ﴿وشاركْهم في الأمول والاَولد) 3 شايد راز تقديم «مال» بر «ولد» در اين آيه، اشاره به اين نكته باشد كه از مال و غذاي ناپاك و حرام، فرزند پاك و صالح متولد نمي‌شود، پس اگر شيطان در مال كسي شريك بود در فرزند ناصالحي كه از اين مال حرام به‏بار آمده شريك است و در تولد او نقش دارد.
در مقطع رحلت، انسانِ سالك مرگ را كه عصاره حيات اوست مي‌نوشد؛ يعني مرگ را كه تحول و انتقال به نشئه ثبات است حذف كرده و مي‌ميراند: ﴿كلُّ نفسٍ ذآئِقةُ الموت) 4 نه اينكه مرگ جان آدمي را از بين ببرد، زيرا جان ذائق است؛ نه مذوق.
مرگ، عصاره زندگي انسان است، از اين‏رو براي تبهكاران بسيار تلخ و براي صالحان بسيار شيرين است، بر اين اساس، براي تبهكار هيچ لحظه‌اي تلخ‌تر و ناگوارتر از لحظه مرگ نيست و هيچ حالتي براي مؤمن گواراتر و لذتبخش‌تر از آن لحظه نيست و راز اينكه مرگ، قرةالعين مؤمن معرفي شده 5 نيز همين است.
اگر زندگي و مرگ كسي با سلامت پيموده شد مرحله پس از مرگ او نيز با
^ 1 – ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 15.
^ 2 – ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 33.
^ 3 – ـ سورهٴ اسراء، ايهٴ 64.
^ 4 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 185.
^ 5 – ـ الكافي، ج 3، ص 128 ـ 135؛ تفسير العياشي، ج 1، ص 210.

167

سلامت خواهد بود، بنابراين، اگر انسان مسلمان بميرد، مسلمان محشور خواهد شد: «كما تعيشون تموتون وكما تموتون تبعثون وكما تبعثون تحشرون» 1 و اين نكته، راز سلامهاي خداي سبحان در آن سه مقطع حساس، همچنين سرّ توصيه حضرت ابراهيم و يعقوب(عليهما السلام) به مسلمان مردن است: ﴿فلاتموتنّ إلاّ وأنتم مسلمون﴾.

3. مرگ حَسَن و مرگ قبيح
قال أبو جعفر الباقر(عليه السلام): «من أصبح من هذه الأمة لاإمام له من الله عادل، أصبح تائهاً متحيراً إن مات علي حالة تلك مات ميتة كفرٍ ونفاقٍ» 2
ـ قال رسول‏الله‏ص: «ألا ومن مات علي بغض آل‏محمد مات كافراً، ألاومن مات علي حبّ آل محمد مات علي‏الإيمان» 3
ـ قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) لعليّ(عليه السلام): ﴿يا علي! لاتبال بمن مات وهو مبغض لك، فمن مات علي بغضك مات يهوديّاً أو نصرانياً) 4
اشاره: الف. مرگ مانند زندگي امر وجودي است؛ نه عدمي، زيرا مرگ انتقال از دنيا و هجرت به آخرت است، هرچند در هر هجرت و انتقالي يك امر عدمي نِسبي مطرح است.
ب. امر وجودي صفت خاص مي‌پذيرد؛ صفاتي مانند: جهل و عقل، توحش و تمدن، كفر و اسلام. آنچه در حديث: «من مات و لم يعرف إمام
^ 1 – ـ عوالي اللثالي، ج 4، ص 72.
^ 2 – ـ بحارالأنوار، ج 23، ص 87.
^ 3 – ـ همان، ج 27، ص 115.
^ 4 – ـ همان، ج 39، ص 250.

168

زمانه مات ميتةً جاهليّةً» 1 وارد شده از همين قبيل است كه موتْ وصف خاص پذيرفته است، همان‌گونه كه آنچه درباره‏معرفت و محبت اهل‌بيت(عليهم السلام) آمده كه: «من مات منكم علي فراشه و هو علي معرفة حقّ ربّه و حقّ رسوله و أهل‌بيته، مات شهيداً» 2 همچنين «فالموت في حياتكم مقهورين و الحياة في موتكم قاهرين» 3 از همين سنخ است. آيه مورد بحث و احاديث وارد در اين زمينه همگي عهده‌دار بيان وصف مرگ حَسَن است، تا از مرگ قبيح اجتناب شود.

4. راه استقرار ايمان
قال أبو عبدالله(عليه السلام): «إنّ العبد يصبح مؤمناً ويمسي كافراً ويصبح كافراً ويمسي مؤمناً، وقومٌ يعارون الإيمان ثمّ يسلبونه ويسمّون المعارين» 4
ـ قال أبو الحسن(عليه السلام): «إنّ الله… أعار قوماً إيماناً فإن شاء تممّه لهم وإن شاء سلبهم إياه… وفيهم جرت: ﴿فمستقرٌّ ومستودعٌ) 5 و… إنّ فلاناً كان مستودعاً إيمانه فلما كذب علينا سلب إيمانه» 6
ـ قال أبو عبدالله(عليه السلام): «إنّ الله… جبل بعض المؤمنين علي الإيمان فلايرتدّون أبداً، ومنهم من أُعيرالإيمان عاريةً فإذا هو دعا وألحّ في الدعا مات
^ 1 – ـ الكافي، ج 2، ص 21.
^ 2 – ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 190.
^ 3 – ـ همان، خطبهٴ 51.
^ 4 – ـ الكافي، ج 2، ص 418.
^ 5 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 98.
^ 6 – ـ الكافي، ج 2، ص 418.

169

علي الإيمان) 1
اشاره: مهم‌ترين عاملي كه سبب استقرار ايمان شده و مانع زوال آن مي‌شود همانا تداوم بر عمل صالح و خالص بر معيار علم صائب و علاقه ناصح است، زيرا تداوم عملي زمينه رسوخ و ملكه شدن را فراهم مي‌كند و از خطر زوال مصون مي‌شود.

5. ايمان به ولايت از عناصر دين صفوه
قال أبو جعفر(عليه السلام) في قوله عزّوجلّ: ﴿ووصّي بها إبراهيم بنيه ويعقوب يا بني إنّ الله اصطفي لكم الدين فلا تموتنّ إلاّ وأنتم مسلمون﴾: «بولاية عليّ(عليه السلام» 2
اشاره: دين صفوه كه مورد اصطفاي خداست، عناصري محوري دارد و يكي از آنها مسئله ولايت است، چنان كه از آيه كمال دين و تمام نعمت نيز استظهار مي‌شود، بنابراين، ذكر ولايت از باب تطبيق مصداقي است؛ نه تفسير مفهومي.

٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ الكافي، ج 2، ص 419.
^ 2 – ـ بحار الأنوار، ج 23، ص 371. در نقل ديگر به جاي «بولاية»، «لولاية» آمده است (بحارالأنوار، ج 35، ص 341).

170

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *