تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هشتم، سوره بقره، آيه158

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هشتم، سوره بقره، آيه158

بت‌پرستان بر دو كوه صفا و مروه بتهاي «اساف» (اثاف) و «نائله» را نصب كرده و بين آن دو سعي مي‌كردند، ازاين‏رو برخي از مسلمانان از سعي بين اين دو كوه پرهيز داشتند. خداي سبحان براي رفع توهّم مانعيت چنين اموري براي سعي، فرمود: صفا و مروه از شعائر الهي است.

اِنَّ الصَّفا والمَروةَ مِن شَعائِرِ اللّهِ فَمَن حَجَّ البَيتَ اَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما ومَن تَطَوَّعَ خَيرًا فَاِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَليم (158)

گزيده تفسير
بت‌پرستان بر دو كوه صفا و مروه بتهاي «اساف» (اثاف) و «نائله» را نصب كرده و بين آن دو سعي مي‌كردند، ازاين‏رو برخي از مسلمانان از سعي بين اين دو كوه پرهيز داشتند. خداي سبحان براي رفع توهّم مانعيت چنين اموري براي سعي، فرمود: صفا و مروه از شعائر الهي است. صفا و مروه همچون كعبه، عرفات و مانند آن، از شعائر و علايم قراردادي و تشريعي است كه خداوند آنها را نشان عبادت خود قرار داده است. سعي بين اين دو كوه، جزئي از مناسك حج و عمره است. تعبير ﴿لا جُناحَ﴾ كه مباح را نيز دربر مي‌گيرد، در اين مورد كه حكمْ الزامي است فقط براي رفع توهّم برخي مسلمانان درباره سعي بين آن دو است.«تطوّع» به معناي پذيرش طاعت است و به نافله و عمل مستحب اختصاص ندارد، چنان كه «خير» نيز به خصوص مستحب ناظر نيست، بلكه

21

واجب را هم شامل مي‌شود، پس هر كس خيري، واجب يا مستحب، را با طوع و رغبت پذيرفت، خداوند به او پاداش خوب خواهد داد.خير بودن سعي بين صفا و مروه، كه رجحان نفسي ندارد، به اين است كه در ضمن حج و عمره كه خيرند واقع شود.تعبير به شكر، لطيف و تشويق‌آميز است، تا انسان به آن واجب يا مستحب بهتر گرايش پيدا كند.تفسيرمفرداتالصّفا: نام كوهي در جنوب شرقي مسجدحرام و روبه‌روي حجراسود است كه حاجيان در حج و عمره ميان آن و كوه مروه سعي مي‌كنند.«صفا» از ريشه «صفو» به معناي ناب و خالص است. به سنگ كبود رنگ كه از گِل و شن، خالص باشد «صفا» مي‌گويند 1 و «صفوان» نيز به همين معناست 2 : ﴿كَمَثَلِ صَفوانٍ عَلَيهِ تُرابٌ) 3المَرْوَة: «مرو» و «مروة» به معناي سنگ نرم برّاق است 4 و مروه نام كوه كوچكي است در شمال شرقي مسجد حرام و روبه‌روي ركن عراقي.درباره راز تسميه دو كوه مزبور به صفا و مروه، حديثي وارد است كه در

^ 1 – ـ معجم مقاييس اللغه، ج 3، ص 292، «ص ف و»؛ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 438.
^ 2 – ـ مفردات، ص 488، «ص ف و».
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 264.
^ 4 – ـ المصباح، ص 570، لسان العرب، ج 15، ص 275 ـ 276، «م رء»؛ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 438.

22

بحث روايي
متن و توضيح آن خواهد آمد.شَعائِر: جمع «شعيرة» به معناي علامت است. ريشه «شعر» داراي دو معناي مرتبط به هم است: يكي «شَعْر» به معناي «مو» كه جمع آن ‌«اَشعار‌» است: ﴿ومِن اَصوافِها واَوبارِها واَشعارِها) 1 و ديگري‌«شِعْر‌» كه به معناي عِلم و عَلَم است 2. ارتباط اين دو معنا در باريكي و ظرافت است.‌«شُعور‌» به معناي علم دقيق و ادراك موشكافانه است. ‌«شاعر‌» را نيز از آن‏رو بدين نام خوانده‌اند كه كلامش از ظرافت و فطانتي خاص برخوردار است 3.بر اساس تكوين، صدر و ساقه جهان هستي شعاير خدايند؛ ليكن ﴿شَعائِرِ اللّهِ﴾ به معناي آثار و علايم تشريعي الهي است كه با لطافت و دقت قابل ادراك باشد؛ مانند صفا و مروه. «مشاعر» نيز مكانهاي مقدسي مانند عرفات و مشعرحرام است كه شعاير الهي در آن ظهور مي‌يابد 4.حَجّ: در لغت به معناي قصد زيارت و در اصطلاح شرعي، قصد زيارت خانه خدا براي انجام دادن مناسك ويژه است 5.اعتَمَرَ: «عمره» و «اعتمار» از ريشه «عمر» و «عمارت» به معناي بقاي حيات و تداوم آن است 6. «عُمْره» عملي است كه موجب ادامه حيات و آباداني

^ 1 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 80.
^ 2 – ـ معجم مقاييس اللغه، ج 3، ص 193، «ش ع ر».
^ 3 – ـ مفردات، ص 456، «ش ع ر».
^ 4 – ـ التحقيق، ج 6، ص 85، «ش ع ر».
^ 5 – ـ مفردات، ص 218، «ح ج ج».
^ 6 – ـ معجم مقاييس اللغه، ج 4، ص 140، «ع م ر».

23

بيشتر مي‌شود؛ اعمال مخصوص «عمره» نيز از آن‏رو كه در طول سال مايه رونق معنوي مسجدحرام مي‌شود، به اين نام خوانده شده است 1 ، بر اين اساس، كساني كه «اعتمار» را به معناي «زيارت»، و «عمره» را «زيارت خانه خدا» دانسته‌اند، شايد در صدد بيان مصداق بوده‌اند؛ نه تبيين مفهوم.جُناح: مصدر يا اسم مصدر از ريشه «جنح» به معناي انحراف و عدول از حق است؛ نظير جنف در مقابل حَنف كه به معناي انحراف از صراط مستقيم است. گناه، بدان سبب جناح خوانده شده كه انحراف از حق و عدول از مسير شرع است 2. به گِل نشستن كشتي را جَنوح سفينه به وَحَل گفته‌اند 3.مقصود از نفي جناح از طواف بين صفا و مروه: ﴿فَلاجُناحَ عَلَيْه اَنْ‏يَطَّوَّفَ بهما﴾ ترخيص در انجام دادن اين عمل است.يَطَّوَّفَ: طواف، سيري است كه پايان آن به آغازش بينجامد؛ خواه به صورت استداره‌اي و گردش بر گرد چيزي باشد، مانند طواف برگرد كعبه: ﴿وليَطَّوَّفوا بِالبَيتِ العَتيق) 4 يا به صورت رفت و برگشت مكرر و استطاله‌اي: ﴿يَطوفونَ بَينَها وبَينَ حَميمٍ ءان) 5 مانند سعي بين صفا و مروه كه با چهار مرتبه رفت از صفا به مروه و سه مرتبه برگشت از مروه به صفا صورت مي‌گيرد 6 ، از اين‏رو در آيه از سعي مزبور به طواف تعبير شده است: ﴿فَلا جُناحَ عَلَيهِ

^ 1 – ـ التحقيق، ج 8، ص 220، «ع م ر»؛ مجمع‌البيان، ج 1 ـ 2، ص 439؛ الميزان، ج 1، ص 385.
^ 2 – ـ معجم مقاييس، اللغه، ص 484، «ج ن ح».
^ 3 – ـ تفسير المنار، ج 2، ص 42.
^ 4 – ـ سورهٴ حج، آيهٴ 29.
^ 5 – ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 44.
^ 6 – ـ ر.ك: الميزان، ج 1، ص 385.
24

اَن‏يَطَّوَّفَ بِهِما﴾. ﴿يَطَّوَّفَ﴾ در اصل «يَتَطوّف» بوده كه براي سهولت تلفظ، تاء به طاء تبديل و در طاء ادغام شده است.تَطَوَّعَ: «طَوع» در مقابل «كَره» و به معناي انقياد 1 و انجام كار با رغبت و خضوع و بر اساس دستور است: ﴿فَقالَ لَها ولِلاَرضِ ائتيا طَوعًا اَو كَرهًا قالَتا اَتَينا طائِعين) 2 اگر كاري بي‌رغبت و بدون ميل انجام شود مصداق كره است؛ خواه با خضوع و مطابق فرمان انجام شده باشد يا نه. البته «كُرْه» كه سختي بارغبت است با «كَرْه» كه سختي بي‌رغبت است فرق دارد 3.

تناسب آیات

آيه مورد بحث، به ظاهر از جمله‌هاي معترضه‌اي است كه بين آيات مربوط به محاجّه خداي سبحان با اهل كتاب و مشركان درباره قبله آمده است 4 ، با اين حال، وجوه فراواني درباره مناسبت و پيوند آن با آيات قبل مطرح شده كه مهم‌ترين آنها عبارت است از:1. سعي بين صفا و مروه الگو گرفته از تردد هاجر(عليها‌السلام) بين اين دو كوه است كه براي فرزند خود، اسماعيل(عليه‌السلام) در طلب آب بود. در اين آيه، عاقبت صبر و تسليم و طاعت بيان شده و لحظات سختي يادآوري مي‌شود كه در راه طاعت خداوند و پيروي از ابراهيم(عليه‌السلام) بر هاجر گذشت. خداي سبحان آل‌ابراهيم را اين‌گونه گرامي داشت كه رفت و آمد هاجر بين صفا و مروه را تا روز قيامت از شعاير خود قرار داد. سبب اصلي اين علامت الهي صبر است و
^ 1 – ـ مفردات، ص 529، «ط و ع».
^ 2 – ـ سورهٴ فصّلت، آيهٴ 11.
^ 3 – ـ التحقيق، ج 7، ص 137 ـ 138، «ط و ع».
^ 4 – ـ تفسير التحرير والتنوير، ج 2، ص 57 ـ 58.
25

حضرت هاجر جز با صبر به اين مقام نايل نشد 1.بر اين اساس، ذكر سعي بين صفا و مروه كه از آثار هاجر و اسماعيل(عليهم‌السلام) است، يادآور ابتلا و حُسن عاقبت آن دو بزرگوار است، از اين‏رو پس از آيه ابتلا آورده شده تا مسلمانان بدانند هركس بر بلا صبر كند در دنيا و آخرت به درجات عالي نايل مي‌آيد 2.2. حج از بزرگ‌ترين اهداف و مقاصد بناي كعبه است و اشاره آيه مورد بحث به آن، در ضمنِ بيان يكي از مشاعر و مناسك حج و عمره، گويا تعليلي براي استحقاق و شايستگي بيت‏الله براي قبله بودن است كه در آيات قبل مطرح بود 3.3. سعي بين صفا و مروه نمادي از شريعت حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) است، ازاين‏رو پس از جريان تحويل قبله از بيت مقدس به كعبه كه سبب احياي شريعت و سنّت آن حضرت است، بيان شد 4.4. پس از امر به استعانت از صبر، مسئله حج مطرح شد، زيرا در حج، مناسك و اعمالي است كه به‏جا آوردن آنها نيازمند صبر است 5. طرح موضوع كتمان و كفر در آيات بعد نيز به همين مناسبت است؛ يعني اين دو نيز همچون سعي نيازمند استعانت از صبر و نماز است، زيرا همان‌گونه كه سعي بر بيشتر مردم دشوار است تبيين حكم خدا نيز در همه جا آسان نيست، چنان‌كه انتقال
^ 1 – ـ الأساس في التفسير، ج 1، ص 336 ـ 337.
^ 2 – ـ تفسير غرائب القرآن، ج 1، ص 445.
^ 3 – ـ نظم الدرر، ج 1، ص 282 ـ 283.
^ 4 – ـ تفسير غرائب القرآن، مج 1، ص 445.
^ 5 – ـ روح المعاني، ج 2، ص 37.
26

از كفر به اسلام، براي هر كس آسان نيست 1.5. از لوازم تحويل قبله، توجه دادن دلهاي مؤمنان به استيلاي بر كعبه با هدف پاكسازي آن از شرك و بتهاست و بدون آن پاكسازي گويا به استقبال بتها راضي مي‌بودند. در جمله ﴿ولاُتِمَّ نِعمَتي عَلَيكُم) 2 نيزبشارتي به اين استيلا وجود دارد. خداي‏متعالي پس از اين بشارت، مؤمنان را از آنچه براي رسيدن به اين بشارت و آرزوي استيلاي بر كعبه بايد بدان استعانت جويند آگاه كرد، بنابراين مناسب بود چيزي ذكر كند كه بر آن بشارت تأكيد ورزيده و اين آرزو را تقويت كند، از اين‏رو در آيه مورد بحث يكي از شعاير حج، يعني سعي بين صفا و مروه را ذكر كرد تا تصريح ضمني به اين باشد كه به زودي مكه را فتح كرده و مناسك ابراهيمي حج را در آن اقامه خواهند كرد و بدين‏گونه نعمت و هدايت بر آنان تمام مي‌شود؛ گويا خداوند سبحان مي‌فرمايد: توانمندي مشركان مكه و فراواني بتها بر بام كعبه و كوه صفا و مروه، شما را از تطهير كعبه و احياي آن شعاير بزرگ منصرف نكند، چنان كه سخنان و اعتراضهاي سفيهانه و طعنهاي اهل كتاب و مشركان و تشكيك منافقان بيماردل، شما را از استقبال كعبه بازنگرداند. به وعده الهي اعتماد كنيد و از صبر و نماز استعانت جوييد 3.6. در آيات قبل بيان شد كه خداوند سبحان بندگان را گاه با تكاليف و واجبات شرعي و گاه با مصائب و درد و رنجها مي‌آزمايد. اكنون در اين آيه، يكي از آن آزمونها، يعني حج را يادآور مي‌شود 4.
^ 1 – ـ الأساس في التفسير، ج 1، ص 340.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 150.
^ 3 – ـ تفسير المنار، 2، ص 42 ـ 43.
^ 4 – ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 493.
27

تذكّر: 1. اين آيه ظاهراً از نظر سياق با آيات گذشته و آينده ارتباط وثيق ندارد، هرچند اصل تناسب را مي‌توان تبيين كرد. برخي از پيشگامان تفسير چون فخر رازي كه نه از اطاله تحاشي داشتند و نه از احاطه به غيب حيادي متولّي بيان تناسبهاي احتيالي شده‌اند 1. البته صدر و ساقه آيات گذشته و حال و آينده، معارف، احكام، حِكَم و لطايف فراواني را دربردارد و بين بسياري از آنها تناسبهاي زيادي است به گونه‌اي كه اگر فرصت و فراغتي مي‌بود استنباط وجوه بيشتر ممكن مي‌نمود؛ ليكن پرهيز از چنين تطويلي اولي است.2. تناسب بين آيات بر فرض تماميّتِ كلامي و ظهور دلالي، نه استظهار تحميلي، به معناي تقارن يا تقارب نزول آيات نيست، زيرا برخي از آيات سوره بقره در سال اول هجرت نازل شده و بعض ديگر آن، مانند آنچه مربوط به تحويل قبله است، در سال دوم هجرت نازل شده و آيات راجع به حج و عمره و سعي بين صفا و مروه در جريان عمرة القضاء يا حجةالوداع، يعني با فاصله شش يا هشت سال بعد نازل شده است 2. البته قرار دادن آيات قرآن در سوره معيّن و بعد از آيات مشخص و قبل از آيات معلوم ديگر حتماً حكيمانه و با حفظ تناسب بوده است؛ ليكن بايد بين تناسب محتوا و تقارن يا تقارب نزول فرق نهاد.٭ ٭ ٭راز پرهيز برخي مسلمانان از سعيدر جاهليت بر فراز صفا و مروه دو بت به نامهاي «اساف» يا «اثاف» و «نائله»

^ 1 – ـ التفسير الكبير، مج 2، ج 4، ص 173 ـ 174.
^ 2 – ـ ر.ك: تسنيم، ج 2، ص 40.
28

نصب شده بود و هنگام سعي، آن دو بت را نيز تبركاً مسح مي‌كردند، بدين جهت برخي مسلمانان از سعي ميان صفا و مروه پرهيز داشتند، از اين‏رو رسول‏اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در عمرة القضاء با بت‌پرستان شرط كرد كه در هنگام مناسك مسلمانان اين دو بت را از بالاي صفا و مروه بردارند، با اين حال، برخي مسلمانان با اين استدلالِ وهمي كه چون قبلاً اين دو كوه محل نصب بت بوده و بعداً نيز آن را نصب خواهند كرد از سعي بين صفا و مروه پرهيز مي‌كردند. براي رفع اين توهم آيه نازل شد كه بر شما گناه و جُناحي نيست كه ميان آن دو سعي كنيد. صفا و مروه از شعائر الهي است و وجود قبلي يا بعدي آن دو بت در صفا و مروه نبايد مانع سعي پنداشته شود: ﴿اِنَّ الصَّفا والمَروةَ مِن شَعائِرِ اللّهِ فَمَن حَجَّ البَيتَ اَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما﴾، پسهمان گونه كه كعبه خانه‏خداست و اگر ديگران غاصبانه بيت‌الله را بتكده كرده بودند نبايد آن را مانع طواف دانست و از طواف بر گرد آن پرهيز كرد، صفا و مروه نيز مخصوص اعراب جاهلي نيست، بلكه از شعائر الهي است و نبايد از سعي بين آن دو انديشناك بود.نشانه‌هاي عبادتخداوند سبحان تشريعاً دو كوه صفا و مروه را همچون كعبه، صحراي عرفات و مانند آن، جزو شعائر و علايم عبادي معرفي كرد تا نشانه عبادتِ خدا باشند؛ بعضي را مانند پيرامون كعبه «مطاف»، برخي را مانند فاصله بين صفا و مروه، «مسعي»، بعضي را مانند عرفات و مشعر، «موقف» و برخي را مانند منا «مَبِيْت» و «مَذْبَح» و «مَنْحر» قرار داد.اين امور، شعائر و علايم جعلي (قراردادي) و تشريعي است كه خداوند آنها را نشان عبادت قرار داده است، وگرنه همه موجوداتْ آيات و نشانه‌هاي

29

تكويني پروردگار است و در سراسر جهان آفرينش چيزي نيست جز اينكه شعيرة الله و از شعائر الهي، يعني علامت تكويني آفرينش خداست.عدم دليل بر استحباب نفسي سعيصفا و مروه از شعائر تشريعي الهي است و بر حج‌گزار يا معتمر اعم از اينكه حج او قِران، اِفراد يا تمتع، و عمره او مفرده يا تمتع باشد 1 ـ گناهي نيست كه بين صفا و مروه طواف و سعي كند: ﴿اِنَّ الصَّفا والمَروةَ مِن شَعائِرِ اللّهِ فَمَن‏حَجَّ البَيتَ اَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما﴾.شايد راز اينكه سعي ميان صفا و مروه به حج و عمره مقيد شده: ﴿فَمَن حَجَّ البَيتَ اَوِ اعتَمَرَ…﴾ اين باشد كه سعي، عبادتي نفسي و مستحبي مستقل نيست، چنان‌كه وقوف در عرفات و مشعر و مبيتِ در منا نيز عبادتهايي مستقل نيست، برخلاف طواف كه مانند نوافل، عبادت و مستحبي نفسي و مستقل است و پس از انجام مناسك، در هر بار تشرف به مسجد حرام مي‌توان هفت شوط بر گرد كعبه طواف كرد، بلكه در هر شبانه روز ده مرتبه طواف كردن و در طول توقف در مكه مكرّمه، به عدد ايام سال، يعني 360 مرتبه طواف كردن مستحب است. چنين استحبابي درباره سعي، محل بحث و تأمل است و دليل قاطعي بر آن نيست.فخر رازي به اين نكته عنايت كرده و سعي را عبادت مستقل ندانسته و عبادي بودن آن را فقط به عنوان جزء حج يا عمره پذيرفته است 2.
^ 1 – ـ البته عمرة تمتّع، جزئي از حج به شمار مي‌آيد، زيرا حج تمتّع، مشتمل بر عمر و حج است.
^ 2 – ـ التفسير الكبير، مج2، ج 4، ص 175.
30

تذكّر: برخي عمره و حج را نسبت به اصل اقامه مناسك از سنخ نماز فرادا و جماعت نسبت به اصل نماز دانسته‌اند 1.تعبير «لاجُناح» درباره حكم الزامياز تعبير ﴿فَلا جُناحَ﴾ وجوب يا استحباب سعي ميان صفا و مروه استفاده نمي‌شود، بلكه اگر سعي ذاتاً مباح نيز باشد مشمول آن است، زيرا اين جمله تنها نفي حرج كرده است و نفي حرجْ نفي گناه است؛ نه اثبات ثواب. از ﴿فَلاجُناحَ﴾ بيش از اين استفاده نمي‌شود كه سعي ذاتاً محذوري ندارد و معصيت نيست؛ يعني ممكن است ذاتاً مباح باشد؛ ليكن به قرينه اينكه سعي ناگزير يا جزو حج يا از مناسك عمره است و آنها واجب يا مستحب‌اند، به يقين مباح نيست، بلكه به تبع كل، واجب يا مستحب است؛ اگر جزو عمل واجب بود به تبع آن واجب، و اگر جزو عمل مستحب بود به تبع آن مستحب است و اگر مستقل فرض شد رجحاني ندارد. البته در برخي موارد، شروعِ به عملي، مستحب و اتمام آن واجب است؛ مانند اعتكاف كه شروع آن مستحب و در روز سوم اتمامش واجب است 2. درباره حج نيز اين‌چنين گفته شده است 3. غرض آنكه جزء هر عملي تابع همان عمل است و در حدوث و بقا نيز محكوم به حكم كل خواهد بود.حاصل اينكه، از قرآن كريم درباره سعي بين صفا و مروه بيش از نفي جُناح استفاده نمي‌شود و تنها به كمك دليل و قرينه خارجي مي‌توان

^ 1 – ـ تفسير التحرير والتنوير، ج 2، ص 60.
^ 2 – ـ جواهر الكلام، ج 17، ص 162.
^ 3 – ـ كنز العرفان، ج 1، ص 272 ـ 273.
31

از تعبير ﴿فَلا جُناحَ…﴾ وجوب يا استحباب چيزي را استفاده كرد؛ مانند نماز مسافر كه درباره وجوب شكسته بودن آن نيز در قرآن بياني صريح وجود ندارد. اولين دستور درباره نماز شكسته، مربوط به نماز خوف است كه بعدها عموميت يافت. برابر آيه شريفه ﴿واِذَا ضَرَبتُم فِي الاَرضِ فَلَيسَ عَلَيكُم جُناحٌ اَن تَقصُروا مِنَ الصَّلوةِ اِن خِفتُم اَن يَفتِنَ‏كُمُ الَّذينَ كَفَرُوا اِنَّ الكفِرينَ كانوا لَكُم عَدُوًّا مُبينا) 1 اگر مسافر به خوف مبتلا شد نماز او شكسته مي‌شود؛ اما شكسته بودن نماز در سفر امن، بايد از نصوص ديگر استفاده شود.شكسته بودن نماز مسافر، حكمي الزامي است، حال آنكه خداي سبحان در آيه‏مذكور از آن نيز به نفي جناح تعبير كرده و چنين فرمود: بر شما گناهي نيست كه نماز خود را (در سفر خوف) شكسته بخوانيد: ﴿فَلَيسَ عَلَيكُم جُناحٌ اَن تَقصُروا مِنَ الصَّلوةِ﴾. به همان بيان كه درباره سعي گفته شد، استفاده وجوب قصر نماز در سفر، تنها به كمك دليل و قرينه خارجي ممكن است.آنچه گفته شد، به گونه جدال احسن در برخي از روايات آمده است، كه در

بحث روايي

نقل خواهد شد.خلاصه آنكه: 1. نفي جناح در صدد نفي گناه و حرج است؛ نه اثبات وجوب، ركني يا غير ركني و ندب يا اباحه.2. اگر دليلي بر منع و حرج سعي دلالت كند با آيه مزبور مخالف و مردود است.3. اگر دليلي بر وجوب يا ندب سعي اقامه شود با آيه مخالف نيست.4. اگر دليلي بر مباح بودن سعي اقامه شود با عبادت بودن آن مخالف است، زيرا سعي را بايد به قصد قربت انجام داد و چنين عملي مباح (به معناي

^ 1 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 101.

32

متساوي الطرفين) نخواهد بود. البته سعي به قصد قربت فقط در حج يا عمره متصور است؛ نه به طور مستقل.
تذكّر:
1- محور اصلي نفي جناح خود سعي نيست، بلكه قيدي است كه آن را همراهي مي‌كند؛ يعني سعي بين صفا و مروه به جهت بتهايي كه بر آنها بود محذوري ندارد؛ مثل آنكه گفته شود كه نماز در لباسي كه قبلاً غيرنمازگزار پوشيده بود محذوري ندارد، كه در اين‌حال نفي جناح متوجّه اصل نماز نيست، بلكه به جهت قيد همراه آن است، زيرا در آيه مورد بحث چنين آمده است: ﴿فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما﴾؛ نه«بينهما»، پس عنصر محوري نفي جناحْ خود سعي بين صفا و مروه نيست، بلكه خصوصيت آن دو كوه صَنَمي و وَثَني است 1.
2- بحث فقهي درباره سعي بر عهده فن فقه است؛ ليكن عدّه‌اي از مفسران با شيوه‌هاي گونه‌گون. مانند اختصار و وجيز، نظير زمخشري در الكشاف و قرطبي در الجامع لأحكام القرآن و ابوالفتوح رازي در روض الجنان و ميبدي در كشف الأسرار، يا ميانه و وسيط، نظير طبري در جامع البيان و يا گسترده و بسيط، نظير فخررازي به نقل آراي شافعي، ابوحنيفه و اَنَس و همفكران آنها پرداخته‌اند؛ شافعي و همفكران وي قائل به وجوب ركني سعي‌اند و به نظر آنان چيزي آن را جبران نمي‌كند. ابوحنيفه و همفكران او قائل به وجوب غير ركني سعي‌اند و اينكه در صورت فوت با قرباني جبران مي‌شود. اَنَس و همفكران وي قائل به عدم وجوب سعي‌اند.
بسياري از ادلّه ارائه شده براي آراي ياد شده قابل نقد است. در مذهب اماميه برابر رهنمود اهل بيت عصمت و طهارت(عليهما‌السلام) سعي واجب ركني است
1 – ـ التفسير الكبير، مج 2، ج 4، ص 177، با تحرير اندك

33
(ركن به اصطلاح كتاب حج) كه بعد از طواف و نماز آن امتثال مي‌شود و ترك عمدي آن سبب بطلان حج و عمره است و ترك سهوي آن موجب بطلان نيست؛ ولي بايد انجام شود و اگر انجام آن متعذر يامتعسّر است بايد استنابه شود.

مقصود از «تطوّع» و «خير»
اصطلاح فقهي «تطوّع» در برابر فريضه است؛ ولي در لغت به معناي اخذ و اختيار عملي است كه طاعت باشد؛ خواه واجب يا مستحب. تطوع طبق اين اصطلاح، به نافله و عمل مستحب اختصاص ندارد.
از تطوّع، اصل رجحان و طاعت استفاده مي‌شود؛ نه بيش از آن؛ خواه رجحان با جواز ترك همراه باشد، كه از آن به مستحب تعبير مي‌كنند، يا بدون جواز ترك باشد، كه آن را واجب مي‌گويند.
از «خير» نيز خصوص مستحب استفاده نمي‌شود، بلكه براي واجب و مستحب هر دو صالح است. شاهد بر اختصاص نداشتن «خير» به مستحب اينكه خداي سبحان از واجباتي همچون جهاد و روزه به «خير» ياد مي‌كند. خداوند درباره جهاد تأكيد فراوان كرده و آن را در رديف اموري قرار داده است كه انسان را از عذاب دردناك مي‌رهاند، و عامل رهايي از كيفرْ فقط ترك حرام و فعل واجب است، گرچه مستحب نيز مايه پاداش است ، با اين حال از جهاد واجب به «خير» تعبير مي‌كند: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا هَل اَدُلُّكُم عَلي تِجرَةٍ تُنجيكُم مِن عَذابٍ اَليم ٭ تُؤمِنونَ بِاللّهِ ورَسولِهِ وتُجهِدونَ في سَبيلِ اللّهِ بِاَمولِكُم واَنفُسِكُم ذلِكُم خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم تَعلَمون) 1 درباره روزه نيز، كه به
^ 1 – ـ سورهٴ صف، آيات 10 ـ 11.
34

قرينه وحدت سياقْ قدر متيقن از آن روزه واجب است، به «خير» تعبير شده است: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيامُ… ٭ …فَمَن تَطَوَّعَ خَيرًا فَهُوَ خَيرٌ لَهُ واَن تَصُومُوا خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم تَعلَمون) 1بر اين اساس، جمله ﴿ومَن تَطَوَّعَ خَيرًا فَاِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَليم﴾ دليل بر استحباب سعي نيست، بلكه بدين معناست كه هر كس خير و طاعتي واجب يا مستحب را با طوع و رغبت پذيرفت خداي سبحان به او پاداش نيك خواهد داد.تذكّر: 1. چون سعي بين صفا و مروه رجحان نفسي ندارد خير بودن آن به اين است كه در ضمن حج يا عمره كه خيرند واقع شود.2. واژه «خير» در جمله ﴿ومَن تَطَوَّعَ خَيرًا فَاِنَّ اللّهَ…﴾ اسم و در عبارت﴿ذلِكُم خَيرٌ لَكُم﴾ وصف است، با اين حال تفاوت اساسي در استنباط يادشده وجود ندارد.تعبير تشويق‌آميزجمله ﴿فَاِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَليم﴾ دليل براي جزاي محذوف است، به اين صورت كه اگر كسي خيري را تطوع كرد «خداي سبحان به او پاداش خوب خواهد داد»، زيرا خداوند شاكر است و در برابر هر احساني پاداش خوب مي‌دهد.بين تعبير به شكر و تعبير اشترا و اجر، تفاوت ادبي به لحاظ لطف و ظرافت يافت مي‌شود؛ ليكن همچون آن دو، تعبيري تشويقي و از روي تلطّف است؛ يعني شما براي خودتان كار خير انجام مي‌دهيد؛ ولي خداوند از شما

^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيات 183 ـ 184.
35

تشكر مي‌كند. با اينكه انسان براي خود «سعي» مي‌كند و خداي سبحان از سعي انسان طرفي نمي‌بندد تا شاكر باشد، در عين حال مي‌فرمايد: خدا شاكر و سعي شما مشكور است، چنان كه اجر و مزد نيز در برابر كاري است كه شخص آن را براي غير خود انجام مي‌دهد؛ اگر كسي براي خود كار كند و خود را از نقص رهانيده و به كمال برساند ديگر نبايد از خدا مزد بگيرد؛ با اين حال خداي سبحان در آيات متعددي از روي تشويق، عنايت و تلطّف سخن از مزد به ميان مي‌آورد؛ مانند: ﴿مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الاءاخِرِ وعَمِلَ صلِحًا فَلَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم) 1تعبير «شراء» كه در قرآن كريم درباره جهاد و شهادت آمده نيز تعبيري تشويق‌آميز است، زيرا با اينكه هيچ كس مالك هيچ چيز نيست يعني انسان مالك جان و مال خويش نيست تا آن را به خدا بفروشد در عين حال چنين آمده است: خداوند اموال و جانهايتان را در برابر بهشت از شما مي‌خرد: ﴿اِنَّ اللّهَ اشتَري مِنَ المُؤمِنينَ اَنفُسَهُم واَمولَهُم بِاَنَّ لَهُمُ الجَنّ‏ةَ)2راز اين‌گونه تعبيرهاي لطف‌آميز خداوند آن است كه قرآن كريم كتاب فنّي فقهي، فلسفي و مانند آن نيست. در كتابهاي فقهي، سخن از وجوب و حرمت و در كتابهاي عقلي، سخن از امكان و امتناع است و هيچ يك جنبه ارشاد ندارد؛ اما قرآن نور است، از اين رو در كنار بيان هر حكم واجب يا مستحب، عامل اجراي آن، يعني تربيت و تزكيه و حكم ارشادي و تربيتي و پيامد خوب آن را ذكر مي‌كند تا انسان به آن واجب يا مستحب فقهي عمل كند و

^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 62.
^ 2 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
36

به آن ممكن، ممتنع يا واجب فلسفي يا كلامي معتقد گردد.وصف حقيقياطلاق وصف شاكر بر خداوند و شمارش آن از اسماي حسناي الهي مي‌تواند حقيقت و به دور از مجاز باشد، زيرا برخي از خصوصيات عدمي، مانند نياز، تنعم و… از قيود مصاديق‌اند؛ نه از قيود مفهوم. اگر وصف يا اسمي دلالت بر كمال داشت و هيچ عنوان عدمي در مفهوم آن نهادينه نشده بود و همه همراهان نقص از خصوصيات مصداق بودند، نه مأخوذ در مفهوم، چنين وصف يا اسمي مي‌تواند به نحو حقيقت، نه مجاز، بر خداوند اطلاق شود.لازم است عنايت شود كه عنوان شاكر نه ذات واجب است و نه وصف ذات، بلكه از اوصاف فعلي واجب تعالي به شمار مي‌آيد. اگر برخي از مجالي خداي سبحان در مقام فعل كه خارج از مقام ذات است مورد اِنعام قرار گرفت و همان مصداق فعلي سپاسگزار شد چون وصف شكر از مقام فعل خدا انتزاع مي‌شود، نه از مقام ذات او، بنابراين مي‌تواند حقيقت باشد؛ نه مجاز و نه از صفت مشاكله، چنان كه برخي احتمال داده‌اند 1.تذكّر: 1. فعل خداي سبحان گاهي بدون واسطه است و گاهي با واسطه، چنان كه واسطه‌ها گاهي خود متنعم‌اند و زماني اين چنين نيست.2. شكور با قبول اندك و اِعطاي كثير هماهنگ است و اين ويژگي سنّت الهي است، از همين‌رو خداوند «شكور» و «شاكر» است.

^ 1 – ـ تفسير المنار، ج 2، ص 42.

37

اشارات و لطايف
تعظيم شعائر الهيشعائر الهي، يعني آنچه را خداوند علامت عبادت قرار داده، بايد گرامي داشت، چنان كه خطاب به مؤمنان مي‌فرمايد: هر چه را علامت الهي است اِحلال، رها و باز نكنيد و شكستن حرمتش را روا مداريد، بلكه آن را محترم شماريد، هر چند اين علامت، قلاده‌اي باشد كه به نشان قرباني بودن، بر گردن گوسفند يا شتري مي‌آويزند: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتُحِلّوا شَعئِرَ اللّهِ وَلاالشَّهرَ الحَرامَ ولاَالهَدي ولاَالقَلئِدَ ولاءامّينَ البَيتَ الحَرامَ يَبتَغونَ فَضلًا مِن رَبِّهِم ورِضونً‌) 1گرامي داشتن شعائر و علامتهاي الهي و عظيم شمردن و بزرگداشت آن، نشانه برخورداري تعظيم‌كننده از تقواي قلب است: ﴿ذلِكَ ومَن يُعَظِّم شَعئِرَ اللّهِ فَاِنَّها مِن تَقوَي القُلوب) 2 تعظيم شعائر كه از تقواي قلب نشئت مي‌گيرد فضيلتي ديني است و به شعائر حج اختصاص ندارد، هر چند قسمت مهم آن درباره حج و عمره وارد شده است. هر چه به نام خدا و نشان اوست از شعائر الهي محسوب مي‌شود و همه عبادات و مراكز عبادي، مانند مساجد و مشاهد انبيا و اولياي معصوم(عليهما‌السلام) چنين است.تذكّر: احكام الهي، كه التزام به آنها واجب و تخلّف از آنها نارواست اختصاصي به عبادات ندارد، بلكه معاملات نيز بخشي از احكام خداست؛ ليكن اصطلاح «شعائر» درباره عبادات رايج است.

^ 1 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 2.
^ 2 – ـ سورهٴ حجّ، آيهٴ 32.
38

بحث روايي
1- شأن نزول
عن بعض أصحابنا قال: سُئل أبوعبدالله(عليه‌السلام) عن السعي بين الصفا والمروة، فريضة أم سُنّة؟ فقال: «فريضة». قلت: أَوَ ليس قال الله عزّوجلّ: ﴿فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما﴾؟ قال: «كان ذلك في عمرة القضاء؛ إنّ رسول‏الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) شرط عليهم أن يرفعوا الأصنام من الصفا والمروة، فتشاغل رجل و ترك السعي حتّي انقضت الأيام و أعيدت الأصنام. فجاؤوا إليه فقالوا: يا رسول‏الله! إنّ فلاناً لم يسع بين الصفا والمروة وقد أُعيدت الأصنام. فأنزل الله عزّ وجلّ: ﴿فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما﴾، أي وعليهما الأصنام» 1
ـ قال أبو عبدالله(عليه‌السلام): «… و إنّ المسلمين كانوا يظنّون أنّ السعي بين الصفا و المروة شي‏ء صنعه المشركون فأنزل الله عزّوجلّ: ﴿اِنَّ الصَّفا والمَروةَ مِن شَعائِرِ اللّهِ فَمَن حَجَّ البَيتَ اَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما) 2
اشاره: أ. برداشتن بتْ واجب تكليفي بود و صحت سعي مشروط به برداشتن آن نبود، چنان كه قبل از فتح مكه كعبه نيز جايگاه بت بود، در حالي كه نه به قبله بودن آن آسيب مي‌رسيد و نه به مطاف بودن آن.
ب. مناسك حج و عمره كه با ارائه الهي به ابراهيم و اسماعيل(عليهم‌السلام) تعليم شد و آنان طبق رهنمود خداوند امتثال مي‌كردند، ولي در عصر جاهلي بسياري از رسوم شرك آلود با آن آميخته شد، با پيروزي اسلام ناب دُرديهاي جاهلي و گرد و غبار شرك زدوده شد و به حالت اصلي خود بازگشت.
^ 1 – ـ الكافي، ج 4، ص 435.
^ 2 – ـ همان، ص 245 ـ 246.

39

2- راز نامگذاري صفا و مروه
قال أبو عبدالله(عليه‌السلام): «إنّ الله عزّوجلّ لمّا أصاب آدمُ و زوجتُه الحنطةَ [الخطيئة] أخرجهما من الجنّة و أهبطهما إلي‏الأرض فأهبط آدم علي الصّفا و أهبطت حوّاء علي‏المروة، و إنّما سمّي صفا لأنّه شقّ له من اسم آدم المصطفي و ذلك لقول الله عزّوجلّ: ﴿اِنَّ اللّهَ اصطَفي ءادَمَ ونوحًا) 1 و سمّيت المروة مروة لأنّه شقّ لها من اسم المرأة» 2
اشاره: أ. علم اين‌گونه احاديث بعد از احراز اصل صدور و آگاهي از جهت صدور آنها به اهل خاص خود بازمي‌گردد.
ب. از لحاظ ادبي «مروه» با «مرأه» هماهنگ نيست، زيرا مروه ناقص واوي و مرأه مهموز است، چنان كه راغب نيز در مفردات مرأه را در لغت «مَرَء» (مهموز) ياد كرده و در آن هيچ نامي از مروه نبرده است3.
ج. شيخ طوسي در آخرين سطر تفسير خود از اين آيه شريفه حديث مزبور را نقل كرده و بدون توضيح از آن گذشته است 4.
د. ابوحيان اندلسي صفا و مروه را نام دو كوه معروف دانسته و مذكر و مؤنثْ بودن آنها را نظير تذكير و تأنيث لفظي هند و طلحة بيان كرده، آنگاه بعد از نقل دو قول ديگر (1. هبوط آدم بر صفا و حوا بر مروه. 2. نصب بت اساف بر صفا و بت نائله بر مروه) كه مذكّر و مؤنّث بودن را توجيه مي‌كرد گفته
^ 1 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 33.
^ 2 – ـ الكافي، ج 4، ص 190.
^ 3 – ـ مفردات، ص 766، «م رأ».
^ 4 – ـ التبيان، ج 2، ص 45.
40

است: اگر اين دو قول در برخي از كتابهاي تفسيري نيامده بود آنها را ياد نمي‌كردم 1. قرطبي نيز بعد از نقل حديث آدم و حوا گفته است: «و الله أعلم» 2هـ . مطلب فاخري را هر چند مناسب با بحث كنوني نيست علامه ابن‏منظور در لسان العرب ذيل كلمه «مرء» نقل كرده كه آگاهي از آن براي مشتاقان اهل بيت عصمت(عليهما‌السلام) نافع است. وي مي‌گويد: وقتي حضرت علي با حضرت فاطمه(عليهم‌السلام) ازدواج كرد، خواست پارچه‌اي را از فروشنده‌اي يهودي بخرد. يهودي به آن حضرت گفت: «تَزَوّجت امرأةً»؛ يعني با زني (كه در زن بودن كامل است) ازدواج كردي؛ همان‌طور كه مي‌گويند: «فلان رجلٌ أي كامل في الرجال» 33. مبدأ سنت شدن سعيعن ابي عبدالله(عليه‌السلام) قال: «إنّ إبراهيم(عليه‌السلام) لمّا خلَّف إسماعيل بمكّة، عطش الصبيّ فكان فيما بين الصّفا و المروة شجر فخرجت أمّه حتّي قامت علي‏الصّفا، فقالت: «هل بالبوادي مِن أنيس؟» فلم تجبها أحد، فمضت حتّي انتهت إلي المروة، فقالت: «هل بالبوادي من أنيس؟» فلم تجب، ثمّ رجعت إلي‏الصفا و قالت ذلك حتّي صنعت ذلك سبعاً فأجري الله ذلك سنّة» 4ـ عن ابي عبدالله (عليه‌السلام) قال: «صار السعي بين الصفا و المروة لأنّ إبراهيم(عليه‌السلام)

41

عرض له إبليس فأمره جبرئيل(عليه‌السلام) فشدّ عليه فهرب منه فجرت به السنة، يعني به الهرولة» 1ـ عن الحلبي قال: سألت أباعبدالله (عليه‌السلام): لِمَ جعل السعي بين الصفا و المروة؟ قال: «لأنّ الشيطان تراءي لإبراهيم(عليه‌السلام) في الوادي فسعي و هو منازل الشيطان» 2اشاره: آنچه به عنوان عبادت رسمي در حج و عمره مطرح است طبق ارائه مناسك بود كه به صورت تمثل الهي يا انحاي ديگر از طرف خداوند به ابراهيم و اسماعيل(عليهم‌السلام) افاضه شد.كوشش مادرانه هاجر(عليها‌السلام) مبدأ مستقل حكم شرعي نشد؛ ليكن زمينه عنايت الهي را فراهم كرد تا خداوند به پاس آن صبر و ايثار موحّدانه و مخلصانه سهمي براي آن در سنّت ديني قائل شود و قرار دهد. عبدالله عباس جماعتي را ديد كه سعي مي‌كردند. گفت: «هذا ما ورّثَتْكُم اُمُّكم أمّ اسمعيل» 34. محبوب‌ترين مكان و منسكعن ابي بصير، قال: سمعت ابا عبدالله(عليه‌السلام) يقول: «ما من بقعةٍ أحبّ إلي الله من المسعي لأنّه يذلّ فيها كلّ جبّار» 4ـ عن ابي عبدالله(عليه‌السلام) قال: «جعل السعي بين الصفا و المروة مذلّة للجبّارين» 5

^ 1 – ـ تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 631.
^ 2 – ـ الجامع لأحكام القرآن، مج 1، ج 2، ص 168.
^ 3 – ـ لسان العرب، ج 1، ص 156، «م ر أ».
^ 4 – ـ الكافي، ج 4، ص 202.
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 12، ص 108.
^ 2 – ـ همان.
^ 3 – ـ روض الجنان، ج 2، ص 256.
^ 4 – ـ الكافي، ج 4، ص 434.
^ 5 – ـ همان.
42

ـ عن سهل بن زياد، رفعه قال: «ليس لله منسك أحبّ إليه من السعي و ذلك أنّه يذلّ فيه الجبّارين» 1
اشاره: حصر مزبور اضافي است؛ نه نفسي، زيرا مشابه اين حكمت در سُنَن ديگر يافت مي‌شود، چنان كه نظير اين تعبير در تعبيرهاي روايي ديگر نيز آمده است.

5- وجوب سعي بين صفا و مروه
عن زرارة و محمد بن مسلم، أنّهما قالا: قلنا لأبي جعفر(عليه‌السلام): ما تقول في‏الصلاة في السفر، كيف هي؟ و كم هي؟ فقال: «إنّ الله عزّوجلّ يقول: ﴿واِذَا ضَرَبتُم فِي الاَرضِ فَلَيسَ عَلَيكُم جُناحٌ اَن تَقصُروا مِنَ الصَّلوةِ) 2 فصار التقصير في السفر واجباً كوجوب التمام في الحضر». قالا: قلنا له: إنما قال الله عزّوجلّ: ﴿فَلَيسَ عَلَيكُم جُناحٌ﴾ ولم يقل: «افعلوا»، فكيف أوجب ذلك؟ [كما أوجب التمام في الحضر؟] فقال(عليه‌السلام): «أَوَ ليس قد قال الله عزّوجلّ في الصفا و المروة: ﴿فَمَن حَجَّ البَيتَ اَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما﴾؟ ألا ترون أنّ الطواف بهما واجب مفروض، لأنّ الله عزّوجلّ ذكره في كتابه وصنعه نبيّه(صلّي الله عليه وآله وسلّم)، وكذلك التقصير في السفر شي‏ءٌ صنعه النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و ذكره الله في كتابه» 3
ـ عن عبيد بن زرارة عن الصادق(عليه‌السلام): قال: «إنّ الطواف فريضة و فيه صلاة و السعي سنّة من رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم)». قلت: أليس الله يقول: ﴿اِنَّ الصَّفا والمَروةَ مِن
^ 1 – ـ الكافي، ج 4، ص 434.
^ 2 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 101.
^ 3 – ـ وسائل الشيعه، ج 8، ص 517 ـ 518.
43

شَعائِرِ اللّهِ﴾؟ قال: «بلي و لكن قد قال فيهما: ﴿ومَن تَطَوَّعَ خَيرًا فَاِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَليم﴾ فلو كان السعي فريضة لم يقل: ﴿ومَن تَطَوَّعَ خَيرًا) 1اشاره: در بحث تفسيري، به جدال احسني كه در روايت اول آمده اشاره شد. در پايان اين بخش از روايت نخست به اين نكته نيز اشاره شده كه خداي سبحان كلياتِ احكام را در قرآن كريم بيان كرده و رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را مبيّن و مفسّر آن قرار داده است: ﴿واَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُ‏بَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم) 2 تا به اذن خداي عزّوجلّ مطلقات آن را تقييد و عمومات آن را تخصيص زده، شرايط مشروطهايش را بيان كند و…، آنگاه براي آشنايي جامعه با فروعات، اجزاء، اركان، شرايط و موانع، آنان را به حضرت رسول(صلّي الله عليه وآله وسلّم) ارجاع داده است: ﴿وما ءاتكُمُ الرَّسولُ فَخُذوهُ وما نَهكُم عَنهُ فَانتَهوا) 3برپايه بيان نوراني امام باقر(عليه‌السلام) در اين جدال احسن، ما همان‏گونه كه به بركت تعليم رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) وجوب قصر نماز مسافر را مي‌فهميم، با اينكه درباره قصر بودن نماز (نماز خوف در سفر)، تعبير ﴿فَلَيسَ عَلَيكُم جُناحٌ) 4 آمده و فقط جناح نفي شده است، وجوب سعي بين صفا و مروه را نيز اگرچه درباره آن تعبير ﴿فَلا جُناحَ﴾ شده، به كمك سنت آن حضرت درمي‌يابيم.در بحث تفسيري اشاره شد كه اصل نماز مسافر به طور مطلق در قرآن نيست؛ آنچه در قرآن آمده فقط حكم نماز خوف در سفر است؛ ولي با هدايت ثَقَل ديگر، يعني عترت طاهرين(عليهما‌السلام) هم اصل وجوب قصر معلوم شد و هم

^ 1 – ـ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 147.
^ 2 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
^ 3 – ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
^ 4 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 101.

44

تعميم آن نسبت به مطلق سفر؛ خواه با خوف همراه باشد يا نه.

6- نقطه شروع سعي
عن أبي عبد الله (عليه‌السلام): «أنّ رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) حين فرغ من طوافه و ركعتيه قال: أبدء بما بدء الله عزّوجلّ به من‏إتيان الصفا، إنّ الله عزّوجلّ يقول: ﴿اِنَّ الصَّفا والمَروةَ مِن شَعائِرِ اللّه) 1
اشاره: صرف ترتيب ذكري بدون حرفِ «فا»، «ثُمّ» و مانند آن، دليل ترتيب فقهي نيست؛ ليكن دستور حضرت رسول(صلّي الله عليه وآله وسلّم) كه طبق وحي الهي است حجّت بالغ خداوند بر لزوم ترتيب مزبور است.

7- تفسير نفي جناح به نفي حرج
عن أبي جعفر (عليه‌السلام) في قول الله: ﴿اِنَّ الصَّفا والمَروةَ مِن شَعائِرِ اللّهِ فَمَن حَجَّ البَيتَ اَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما﴾: «أي لا حرج عليه أن‏يطّوّف بهما» 2
اشاره: جناح، همان‌طور كه معنا شد، قابل انطباق بر معناي حَرَج است، هر چند مرادف آن نيست؛ يعني اگر سعي كرديد حَرَج و ضيقي بر شما نيست، زيرا كار خلافي نكرده‌ايد.

٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ الكافي، ج 4، ص 431.
^ 2 – ـ تفسير العياشي، ج 1، ص 69 ـ 70.
45

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *