تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هشتم، سوره بقره، آيه161و162

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هشتم، سوره بقره، آيه161و162

كساني كه كافر شدند و همچنان بر كفر ماندند تا كافرانه مردند مورد لعن خداوند و لعنت فرشتگان و همه مردم‌اند. استمرار لعنت و استقرار آن بر چنين كافراني براثر تداوم كفر آنهاست، زيرا با سوء اختيار خود كفر را برگزيده‌اند و لجوجانه بر آن اصرار ورزيده و تا زمان مرگ توبه نكرده‌اند. اين‌گروه تبهكار جاودانه در لعنت فرو رفته‌اند، به طوري كه نه عذاب از آنها تخفيف داده و سبك مي‌شود و نه مورد مهلت واقع خواهند شد.

اِنَّ الَّذينَ كَفَروا وماتوا وهُم كُفّارٌ اُولئِكَ عَلَيهِم لَعنَةُ اللّهِ والمَلئِكَةِ والنّاسِ اَجمَعين (161) خلِدينَ فيها لايُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ و لا هُم ‏يُنظَرون (162)

گزيده تفسير
كساني كه كافر شدند و همچنان بر كفر ماندند تا كافرانه مردند مورد لعن خداوند و لعنت فرشتگان و همه مردم‌اند. استمرار لعنت و استقرار آن بر چنين كافراني براثر تداوم كفر آنهاست، زيرا با سوء اختيار خود كفر را برگزيده‌اند و لجوجانه بر آن اصرار ورزيده و تا زمان مرگ توبه نكرده‌اند. اين‌گروه تبهكار جاودانه در لعنت فرو رفته‌اند، به طوري كه نه عذاب از آنها تخفيف داده و سبك مي‌شود و نه مورد مهلت واقع خواهند شد.
لعن الهي صفت فعل او و عذاب آتش مصداق آن است، و چون لعن خداي سبحان و لعن لاعنانْ دائمي است، ملعون دائماً در قهر الهي مي‌سوزد، پس كسي كه ملعون دائمي خداست هم اكنون نيز در حال سوختن در آتش است، هرچند بر اثر بيهوشي و سُكر دنيا آن را ادراك نمي‌كند.
براي اين گروه كه در آتش مخلّدند هيچ گونه تخفيفي، نه از درون و نه از بيرون، و هيچ عامل تخفيفي، نه رواني و نه غير آن وجود ندارد؛ همچنين آنان
80

مهلت داده نمي‌شوند تا به راه رهايي از عذاب بينديشند، زيرا در آنجا در كنار سوختن جسم، دستگاه انديشه و فكر آنان هم با عذاب روحي مي‌سوزد، از اين‏رو جاي اِنظار و امهال نيست، چنان كه براي رهايي راهي نيست.

تفسير
مفردات
كفروا: «كفر» در لغت به معناي پوشاندن است. به كسي كه زره خود را با جامه بپوشاند مي‌گويند: «قد كفر درعه» 1 وصف شب و كشاورز به «كافر» از آن روست كه شب اشخاص را و كشاورز بذر را در دل خاك مي‌پوشاند: ﴿اَعجَبَ الكُفّارَ نَباتُهُ) 2 و «كفّاره» چيزي است كه گناه را مي‌پوشاند: ﴿ذلِكَ كَفّرَةُ اَيمنِكُم اِذا حَلَفتُم) 3
كفر نعمت و كفران آن، به معناي پوشاندن نعمت و نگزاردن شكر آن است: ﴿فَلا كُفرانَ لِسَعيِهِ) 4 زيرا كفران نعمت مقتضي و زمينه‌ساز انكار آن است. كفر در جحود و انكار نيز به كار مي‌رود: ﴿ولاتَكونوا اَوّلَ كافِرٍ بِهِ) 5 چنان‌كه گاه از «تبرّي» به كفر تعبير مي‌شود: ﴿ثُمَّ يَومَ القِيمَةِ يَكفُرُ بَعضُكُم بِبَعضٍ) 6
^ 1 – ـ معجم مقاييس اللغه، ج 5، ص 191، «ك ف ر».
^ 2 – ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 20.
^ 3 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 89.
^ 4 – ـ مفردات، ص 717، «ك ف ر».
^ 5 – ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 94.
^ 6 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 41.
^ 7 – ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 25.

81

واژه «كافر» اگر به طور مطلق و بدون ذكر متعلَّق به كار رود، مقصود از آن منكر يگانگي خداي سبحان، نبوت يا شريعت، يا انكار هر سه است 1.برخي اهل تحقيق گفته‌اند: «كفر» در اصل به معناي «ردّ و اعتنا نكردن» است و «تبرّي» و «محو» و «تغطيه» از آثار معناي اصلي آن است، و «ردّ» داراي مراتب و دركات يا درجاتي است كه شدت و ضعف آن هم به لحاظ نفس ردّ و هم به جهت خصوصيات مردود و اختلاف مراتب آن است 2.خالدين: «خلود» به معناي دوام و بقاست و خلود هر چيزي با موضوع و ظرف آن چيز متناسب است. خلود و اِخلاد در دنيا كه دار فنا و نيستي است، طول عمر و دلبستگي شديد به دنياست: ﴿وتَتَّخِذونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُم تَخلُدون) 3 ﴿ولكِنَّهُ اَخلَدَ اِلَي الاَرضِ واتَّبَعَ هَوهُ) 4 و خلود در آخرت كه دار بقا و قرار است، جاودانگي است 5 : ﴿خلِدينَ فيها مادامَتِ السَّموتُ والاَرضُ) 6 فخر رازي در ذيل آيه مورد بحث، خلود را بر مبناي قوم خود، يعني اشاعره، مكث طويل دانسته، چنان كه آن را بر مبناي معتزله مكث دائم خوانده است 7.لايُخَفَّفُ: «خِفّت» به معناي سبكي است، اعم از سبكي محسوس و در موضوعات مادي يا سبكي معقول و در امور معنوي؛ در مقابل ثقلت كه به

^ 1 – ـ مفردات، ص 714 ـ 715، «ك ف ر».
^ 2 – ـ التحقيق، ج 10، ص 79، «ك ف ر».
^ 3 – ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 129.
^ 4 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 176.
^ 5 – ـ التحقيق، ج 3، ص 98، «خ ل د».
^ 6 – ـ سورهٴ هود، آيات 107 ـ 108.
^ 7 – ـ التفسير الكبير، مج 2، ج 4، ص 185.

82

معناي سنگيني است 1.
الْعَذابُ: «عذاب» از ريشه «عَذْب» و عذب به معناي گوارا و ملايم با طبع است و چون صيغه تفعيل مانند اِفعال گاهي به معناي ازاله است، پس تعذيب به معناي ازاله عذب و گوارايي مي‌آيد و عذاب چيزي است كه موجب ازاله شيريني و از بين‏رفتن گوارايي زندگي مي‌شود 2.
برخلاف نظر ابن‏فارس كه مي‌گويد: براي كاربردهاي متعدد «عَذْب» معناي واحدي نمي‌توان يافت 3، برخي اهل تحقيق مي‌گويند: عَذْب در همه‏جا به معناي ملايم با طبع و مطابق با مقتضاي حال است؛ مانند آب كه ملايم با طبع تشنه است. عذاب نيز عقوبتي است ملايم با طبع متمرّد، متنمّر و طاغي گنهكار كه خصوصيات آن، از قبيل شدت، دردناكي، ماندگاري، خواركنندگي و…، از اوصافي كه نوعاً بعد از آن ذكر مي‌شود، مانند شديد، أليم، مقيم، مهين و…، فهميده مي‌شود 4.
يُنْظَرُونَ: «نظر» به معناي نگاه با تعمق و تحقيق است؛ خواه با بصر باشد يا بصيرت 5. در معناي اين ريشه، تأمل و تدبر 6 همراه با جست‌وجوگري و چاره‌انديشي 7 نهفته است، چنان كه نظر به معناي انتظار از همين منبع لغوي است. اكثر مفسران برآن‌اند كه ﴿يُنْظَرونَ﴾ درآيه مورد بحث، فعل مجهول از
^ 1 – ـ التحقيق، ج 3، ص 94، «خ ف ف».
^ 2 – ـ ر. ك: المصباح، ص 398؛ مفردات، ص 554، «ع ذ ب».
^ 3 – ـ معجم مقاييس اللغه، ج 4، ص 259، «ع ذ ب».
^ 4 – ـ ر. ك: التحقيق، ج 8، ص 67 ـ 68، «ع ذ ب».
^ 5 – ـ همان، ج 12، ص 166، «ن ظ ر».
^ 6 – ـ معجم مقاييس اللغه، ج 5، ص 444؛ ص 813، «ن ظ ر».
^ 7 – ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 444.

83

باب اِفعال است؛ يعني مضارع مجهول از اِنظار است؛ نه از نظر، و «اِنظار» به معناي شخص را «ناظر» و «ذونظر» قرار دادن است، تا با تأمل و جست‌وجوگري چاره‌اي بينديشد و خود را نجات دهد 1، بنابراين، ﴿ولاهُم‏يُنظَرون﴾ يعني آنان «مُنظَر» نيستند؛ نه اينكه «منظور» نيستند. مؤيد اين نكته آن است كه قبل از اين كلمه، مسئله خلود در لعنت و عدم تخفيف در عذاب ذكر شده و اين با «اِنظار» مناسب‌تر است.«اِمهال» و «تأخير» كه برخي آن را معناي «اِنظار» دانسته‌اند 2، از آثار اِنظار است؛ نه معنا و موضوع له آن 3. «اِمهال» را از آن رو «اِنظار» مي‌گويند كه به شخص مهلت داده مي‌شود تا براي رهيدن و نجات از مشكل، نظر كند و بينديشد؛ مانند اينكه به انسان مديونْ «نَظِرة» و مهلت مي‌دهند تا بينديشد چگونه خويش را از دَيْن برهاند: ﴿واِن كانَ ذو عُسرَةٍ فَنَظِرَةٌ اِلي مَيسَرَةٍ) 4 بنابراين، اِنظار يعني فرصت دادن براي تأمل و نظريه‌دادن؛ نه نگاه كردن با چشم و «تحديق الباصرة نحو المرئيّ»، پس اگر كسي را مدتي رهاكنند و او در اين مدت نينديشد، اين را «اِنظار» نمي‌گويند، گرچه شأنيّت آن را دارد.تناسب آياتآيات مورد بحث، كلامي مستأنف است 5. درباره مناسبت و پيوند آنها با آيهٴ

^ 1 – ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 444.
^ 2 – ـ ر. ك: المصباح، ج 1 ـ 2، ص 612، «ن ظ ر».
^ 3 – ـ التحقيق، ج 12، ص 168، «ن ظ ر».
^ 4 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 280.
^ 5 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج 2، ص 71.
84

قبل وجوهي گوناگون بيان شده است كه برخي از آنها با تتميم تناسب دارد؛ نه با استيناف؛ مانند:
1- اين آيات، ادامه آيه قبل است، زيرا حكمي را كه به گروهي خاص منحصر و منوط شده تعميم مي‌دهد؛ جمله ﴿الَّذينَ كَفَروا﴾ عام است و كتمان‏كنندگان و غير آنان را شامل مي‌شود 1.
2- منظور از ﴿الَّذينَ كَفَروا﴾ در اينجا، خصوص كتمان‌كنندگاني است كه بدون توبه مرده‌اند؛ آيه قبل، ملعون‏بودن آنان در حال حيات را ذكر كرد و اين آيه ملعون بودن آنها پس از مرگ را بيان مي‌كند 2.
3- اين آيه گروهي ديگر را ذكر مي‌كند كه همچون گروه پيش‌گفته، يعني عالمان يهودي و نصراني كتمان‌كننده حق، مستحق لعنت هستند. گروه مذكور در اين آيه، مشركان‌اند 3.
4- اين آيه با ذكر اصراركنندگان بر كتمان، از كتمان آنان به كفر تعبير مي‌كند تا عبارتِ آيه، هر كفري را شامل شود 4 ، پس كسي كه بر اين گناه اصرار ورزد تا بميرد در زمره كساني است كه به خدا و رسول او كافر شده و در حال كفر مرده‌اند، ازاين‏رو مستحق لعنت‌اند 5. طبق اين بيان، از ﴿الَّذينَ كَفَروا﴾ همان كتمان‌كنندگان اراده شده و اين جمله مستأنفه، عديل جمله پس از «إلا» در آيه قبل است و بدان سبب بر آن عطف نشده تا به كمال تباين بين اين دو
^ 1 – ـ التفسير الكبير، مج 2، ج 4، ص 184.
^ 2 – ـ الكّشاف، ج 1، ص 209.
^ 3 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج 2، ص 71.
^ 4 – ـ نظم الدرر، ج 1، ض 290.
^ 5 – ـ التفسير المنير، ج 2، ص 52.
85

گروه، يعني اصراركنندگان بر كتمان و كتمان‌كنندگان تائب، اشاره كرده و بقاي لعن در ماوراي استثنا را ثابت كند و بر دوام و استمرار لعن بر غير تائبان تأكيد ورزد 1.5. از دو آيه مورد بحث، آيه نخست لعنت‌كنندگان بر كاتمان حق و شرط استحقاق لعن ابدي را بيان مي‌كند 2. اين لعن بر عذاب دلالت دارد، به اين جهت در آيه دوم به لازم لعن دائمي و ابدي، كه خلود در دوزخ است تصريح مي‌كند 3.6. فصل و مقطع كنوني با اوامر مستقيم و غيرمستقيم خود، به تدريج ساختار امت اسلامي را كه پيش از اين وجود مستقل و متمايز آن استكمال يافت و همچنين شخصيت انسان مسلمان را بنا مي‌نهد. اين مقطع به استعانت از صبر و نماز، زنده دانستن شهيدان، گفتن استرجاع به هنگام مصيبت، سعي بين صفا و مروه، كتمان نكردن چيزي را كه خداوند فرستاده ودر پايان با جمله‌اي تقريري و خبري به اجنتاب از كفر فرمان مي‌دهد 4.٭ ٭ ٭كتمان اصول و فروعآيات مورد بحث، بيان‌كننده اصلي جامع است و گرچه در آنها سخني از كتمان

^ 1 – ـ روح‌المعاني، ج 2، ص 42.
^ 2 – ـ تفسير المنار، ج 2، ص 53.
^ 3 – ـ نظم‌الدرر، ج 1، ص 291؛ تفسير التحرير و التنوير، ج 2، ص 72؛ تفسير المنار، ج 2، ص 53.
^ 4 – ـ الأساس في التفسير، ج 1، ص 343.

86

و اصرار بر آن به ميان نيامده؛ ولي به قرينه تقابل، شمول آن نسبت به مقام، يعني كتمان‌كنندگان حق قطعي است.
توضيح اينكه كتمان‏كنندگان در برابر تكليفي كه در آيه قبل بيان شد، دو دسته‌اند: 1-كساني كه از كتمانِ مزبور توبه كرده، آنچه را فاسد كرده يا مكتوم داشته‌اند اصلاح و بيان مي‌كنند. 2-كساني كه همچنان بر كفر و كتمان خود اصرار مي‌ورزند. آيه قبل درباره گروه نخست بود و گروه دوم مصداق بارز و مندرج تحت عموم آيه مورد بحث‌اند كه به عنوان يك اصلِ جامع، هم درباره كساني كه گرفتار كتمان شده و هم درباره آلودگان به معاصي ديگر، مطرح است. كساني كه كفر ورزيدند و به توبه موفق نشدند و با كفر مردند، با ديگر كافران حكمي مشترك دارند كه هيچ راهي براي رحمت آنها نيست، سراسر جهان براي آنان جهنم است و همگان از خداي سبحان براي آنها طلب عذاب مي‌كنند: ﴿اِنَّ الَّذينَ كَفَروا وماتوا وهُم كُفّارٌ اُولئِكَ عَلَيهِم لَعنَةُ اللّهِ والمَلئِكَةِ والنّاسِ اَجمَعين﴾.
كتمان در مسائل جزئي و فرعي، به اعتقاد قلبي آسيب نمي‌رساند؛ ولي كتمان در مسائل اصولي زيانبار بوده و به كفر منتهي مي‌شود؛ يعني اگر كسي اصلي از اصول دين را كتمان كند، كتمان او در حدّ انكار، و موجب كفر است؛ مانند آنچه احبار و رهبان اهلِ كتاب كردند و شمول آيه نسبت به آنها حتمي است و آنان مصداقِ كامل آيه هستند. هرچند موردِ آيه، مقيِّد و مخصص اطلاق يا عموم آن نيست؛ ليكن به سياق آيه ظهور مي‌دهد، بنابراين اگر كسي انكار يا كتمان‌كننده اصلي از اصول دين بود كه به منزله انكار آن اصل است، و بدون توبه از دنيا رفت، با حال كفر مرده و در عذاب معاد مخلّد است.
87

لعن كافران به يكديگر
لعن خداوند در قرآن كريم به صورتهاي گونه‌گون ارائه شده است؛ گاهي در لباس فعل و زماني در جامه اسم. فعل نيز گاهي به صيغه ماضي و زماني به صيغه مضارع و اسم نيز گاهي به صيغه لَعْن و زماني به صيغه لعنت و از طرف ديگر لعن خداوند گاهي با لعن لاعنان ديگر همراه است و زماني بدون آن. هرچند لعن خداوند به تنهايي كافي است؛ ولي براي تأكيد و نيز دستور ديگران به لعنْ نامي از ديگر لاعنان به ميان مي‌آيد. در صورت طرح لعن ديگر لاعنان گاهي با تكرار فعل لعن و زماني بدون تكرار كلمه لعنت ارائه مي‌شود. اين اختلاف گاهي براي تفنّن در تعبير و زماني كه غالباً نيز چنين است همراه با نكات ويژه‌اي است كه مقتضي تكرار يا عدم آن است. براي پرهيز از اطاله كلام از نقل آياتي كه حاوي مطالب مزبور است صرف نظر مي‌شود.
براساس آيه شريفه مورد بحث، همه انسانها حتي كافران، كسي را كه با حال كفر بميرد، خواه كفر او بر اثر انكار باشد يا كتمانِ اصول، لعن مي‌كنند، زيرا خداي سبحان كسي را استثنا نكرده است: ﴿اُولئِكَ عَلَيهِم لَعنَةُ اللّهِ والمَلئِكَةِ والنّاسِ اَجمَعين﴾.
لعن خداي سبحان، همچنين لعن لاعنان، يعني مؤمنان و فرشتگانِ قهر، كه مجاري غضب خدا هستند و در آيات گذشته نيز بدان تصريح شد، اجمالاً روشن است. درباره چگونگي لعن كافران نسبت به يكديگر بايد توجه داشت كه سخن تنها در لعن دنيايي آنها نيست؛ كساني كه در طريق سوء قرار گرفته و حقايق ديني را كتمان كرده‌اند يا به كفر مبتلا شده و به توبه موفق نشده و در حالِ كفر مرده‌اند، هم ملعون دنيا هستند و هم ملعون آخرت‌. گواه ملعونِ
88

دنيابودن آنان اين كلام الهي است كه مي‌فرمايد: ﴿اُولئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ ويَلعَنُهُمُ اللعِنون) 1 زيرا اين آيه شريفه مطلق است و به يقينْ دنيا را شامل مي‌شود. آيه مورد بحث نيز كه فرمود: ﴿ماتوا وهُم كفّار…﴾ ناظربه لعن پس از مرگ است.لعن در دنيا و آخرت درباره عده‌اي به صراحت بيان شده است: ﴿لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنيا والاءاخِرَةِ) 2 ليكن در آيه مورد بحث به «في الدنيا والآخرة» تصريح نشده، بلكه خداي سبحان لعن در دنيا را در دو آيه پيش از اين، به اطلاق يا به خصوص، بيان كرده و راجع به آخرت در آيه مورد بحث چنين فرمود: ﴿ اِنَّ الَّذينَ كَفَروا وماتوا وهُم كُفّارٌ اُولئِكَ عَلَيهِم لَعنَةُ اللّهِ والمَلئِكَةِ والنّاسِ اَجمَعين﴾.كافران اگر در دنيا يكديگر را لعن نكردند، به يقين در آخرت همديگر را لعن مي‌كنند، چنان كه خداي سبحان درباره آنان مي‌فرمايد: هر گروهي آنگاه كه وارد آتش جهنم شد، همتاي خود را لعن مي‌كند: ﴿كُلَّما دَخَلَت اُمَّةٌ لَعَنَت اُختَها) 3 قرآن كريم در آيه‌اي ديگر از لعن كافران نسبت به يكديگر در قيامت اين‏گونه گزارش مي‌دهد: ﴿وقالَ اِنَّمَا اتَّخَذتُم مِن دونِ اللّهِ اَوثنًا مَوَدَّةَ بَينِكُم فِي‏الحَيوةِ الدُّنيا ثُمَّ يَومَ القِيمَةِ يَكفُرُ بَعضُكُم بِبَعضٍ ويَلعَنُ بَعضُكُم بَعضًا) 4لعن و نفرين، همچون دعاي خير، از سنخ انشاست و اگر خداي سبحان

^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 159.
^ 2 – ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 57.
^ 3 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38. «اُخت» در اين آيه به معناي «مثل» است؛ نه خواهر، چنان كه در كتابهاي ادبي، «أخوتها» در تعبيري همچون «باب كان و أخوتها» به معناي «أمثالها» است.
^ 4 – ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 25.
89

به لاعنان اجازه دعاي له يا نفرين و دعاي عليه داد دعا يا نفرين آنها مستجاب است. البته ممكن است دعاي برخي افراد درباره خودشان مستجاب نباشد؛ ولي درباره ديگران به اجابت برسد. لعن مؤمنان نسبت به تبهكاران نفرين است؛ يعني خدايا! آنان را از رحمت خود دور كن؛ امّا لعن كافران نسبت به يكديگر، براي آنها تأثير رواني دارد و تبري برخي از آنان از برخي ديگر، براي خود آنها خذلان و عذابي دروني است.
تذكّر: 1. هر كسي، اعم از مؤمن و كافر، ظالم و مبطل را لعن مي‌كند و كافرْ مصداقِ مسلّم آن است، پس كافر مورد لعن همگان خواهد بود. طبري لعن جميع مردم را به همين وجهْ صائب دانسته است 1.
در توجيه لعن جميع مردم وجوهي گفته شده؛ مانند: أ. تغليب؛ يعني منظور از جميع، اكثر است؛ نه همه مردم. ب. كافرْ ظالم است و همگان ظالم را لعن مي‌كنند. ج. در قيامت كافر مورد لعن همگي است. د. اگر منظور استحقاق لعن باشد كافر مستحق لعن همگان است، هرچند برخي او را در دنيا بالفعل لعن نكنند.
2. بنابر تخصيص و اخراج برخي افراد از عموم آيه مورد بحث معلوم مي‌شود كه تأكيد بليغ، مانند ﴿…اَجمَعين﴾ مانع تخصيص نخواهد بود.
3. برخي، از لعن كافر مُعيّن خودداري مي‌كنند، شايد پايان كار او به توبه ختم شود و اگر انسان كامل معصوم، مانند رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) كافر معيّني را لعن فرمود مي‌تواند به‌استناد علم غيب آن‌حضرت به‌پايان وضع آن كافر ملعون باشد.
^ 1 – ـ جامع البيان، ج 2، ص 35.
90

خلود در لعنت
كساني كه همچون كتمان‏كننده حق، بي‌توبه و با حال كفر از دنيا بروند، در لعنتْ مخلدند: ﴿خلِدينَ فيها﴾. در آيات گذشته سخن از آتش نبود تا گفته شود ضمير «فيها» به «نار» برمي‌گردد، بلكه آنچه در اين آيات مطرح شده و به ضمير مزبور نزديك است «لعنت» است. اين نكته مؤيد آن است كه لعنت، صفت فعل الهي است و از فعل خارجي خداي سبحان انتزاع مي‌شود و صرف لعنت لفظي نيست، زيرا در دوزخ كسي نيست كه دائماً لعنت لفظي داشته باشد.
لعنت خداي سبحان، صفت فعل اوست و از آن انتزاع مي‌شود. قهر خداوند و دوري از رحمت، همان لعن الهي است و عذاب خارجي و آتش، مصداق اين لعن است، چنان كه بهشت مصداق رحمت است، بنابراين معناي لعن خداي سبحان اين است كه آنان را در آتش مي‌افكند و لعن لاعنان نيز درخواست چنين كيفري از خداوند براي آنهاست. اگر ملعون‏بودن گروه يادشده دائمي است لعن لاعنان نيز هميشگي است، پس مجاري قهر خداوند پيوسته بر آنها غضب روا داشته و اين‌گونه افراد همواره در همان قهر مي‌سوزند: ﴿اُولئِكَ عَلَيهِم لَعنَةُ اللّهِ والمَلئِكَةِ والنّاسِ اَجمَعين ٭ خلِدينَ فيها لايُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ﴾.
تذكّر: در آيه قبل از استمرار تجدّدي لعن كه از فعل مضارع استفاده مي‌شد سخن به ميان آمده و در آيه كنوني از استقرار ثبوتي آن كه مفاد جمله اسميه است سخن به ميان آمده است.
91

سبك نشدن عذاب مخلّدان
عذاب الهي از كساني كه در لعنت و آتشِ دوزخ مخلّد هستند سلب نمي‌شود و تخفيف نمي‌پذيرد؛ بدين‏گونه كه در نوسان باشد، گاهي زياد و گاه كم و سبك شود و زماني هيچ نباشد: ﴿خلِدينَ فيها لايُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ﴾، زيرا آنها در دنيا يكسره كفر مي‌ورزيدند و كفر آنان نيز كم نمي‌شد و هرگاه اندكي فروكش مي‌كرد دوباره مشتعل مي‌شد و طغيان مي‌كرد. با اينكه بيّنات و هدايت الهي برايشان آمد هوسمدارانه هلاكت را بر حيات ترجيح دادند: ﴿لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَة) 1 و از اين رو عاملي براي تخفيف عذابشان نيست.
خداي سبحان درباره عده‌اي ديگر از كافران فرمود: هرگاه آتش جهنم رو به نقصان نهاده و بخواهد براي آنها افسرده و خاموش شود ما فوراً آن را مشتعل مي‌كنيم: ﴿كُلَّما خَبَت زِدنهُم سَعيرا) 2 و هر وقت پوست بدن آنان بريان گردد پوست تازه مي‌رويانيم تا عذاب را به خوبي بچشند: ﴿كُلَّما نَضِجَت جُلودُهُم بَدَّلنهُم جُلودًا غَيرَها) 3 در سخنان حضرت اميرمؤمنان(عليه‌السلام) نيز آمده است كه هرگاه فرشته موكّل دوزخ خشمگين شود، شعله آن برافروخته‌تر مي‌گردد: «أعلمتم أنّ مالكاً إذا غضب علي النّار، حَطم بعضها بعضاً لغضبه وإذا زجرها توثّبت بين أبوابها جزعاً من زجرته» 4 هماان‌گونه كه در دنيا هرگاه فرد تبهكار، اندك گرايشي به دين پيدا مي‌كرد و مي‌خواست توبه كند و مي‌رفت تا آتش گناه او افسرده گردد، دوستان ناباب او را فريب داده و آن آتش را شعله‌ور مي‌كردند
^ 1 – ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
^ 2 – ـ سورهٴ اِسراء، آيهٴ 97.
^ 3 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.
^ 4 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 183، بند 17.

92

و او نيز در كمال اختيار خود به افزايش شعله دامن مي‌زد، در قيامت نيز كه ظرف ظهور حقايق است، هرگاه آتش جهنم براي او رو به خاموشي و فسردگي مي‌گذارد خداوند آن را برمي‌افروزد.
در قيامت براي كافران عنود هيچ‌گونه تخفيفي از درون و بيرون، و هيچ عامل تخفيفي، رواني و غير رواني وجود ندارد: ﴿لايُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ﴾؛ نه آتش جهنم، خفيف و سبك مي‌شود و نه عذاب رواني و دروني آنها تخفيف مي‌يابد، به اينكه شعله‌هاي درون كه انسان را مي‌سوزاند كم شود؛ مثلاً از نظر رواني، اعتذارْ مقداري شخص بزهكار را سبك مي‌كند؛ ليكن در قيامت به انسان تبهكار اجازه اعتذار و مهلت عذرخواهي داده نمي‌شود تا حداقل از اين جهت احساس آرامش كند: ﴿ولايُؤذَنُ لَهُم فَيَعتَذِرون ) 1
گرفتاران در آتش به نگهبانان جهنّم مي‌گويند: از خداي خويش بخواهيد يك روز به ما تخفيف دهد: ﴿وقالَ الَّذينَ فِي النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادعوا رَبّ‏كُم يُخَفِّف عَنّا يَومًا مِنَ العَذاب) 2 اما اين خواسته آنان پذيرفته نمي‌شود: ﴿وما دُعؤُا الكفِرينَ اِلاّفي ضَلل) 3 و به تعبير ابوالفتوح رازي: نه ايشان (از دوزخ) به در آيند و نه عذاب برايشان به سر آيد 4.

مهلت ندادن به مخلدان در آتش
افزون بر عذاب پيشين، عذاب ديگر براي مخلّدان در دوزخ اين است كه خداي
^ 1 – ـ سورهٴ مرسلات، آيهٴ 36.
^ 2 – ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 49.
^ 3 – ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 50.
^ 4 – ـ روض‌ الجِنان، ج 2، ص 263.
93

سبحان به آنان براي يافتن راه رهايي مهلت انديشيدن نيز نمي‌دهد:﴿…ولاهُم يُنظَرون﴾.
راز اينكه به اين افراد فرصت نظر و انديشيدن داده نمي‌شود آن است كه اولاً همه مهلتهاي لازم در دنيا به آنها داده شد و در آخرت براي رهايي آنها راهي نيست. ثانياً در آنجا افزون بر آتش بيروني: ﴿كُلَّما نَضِجَت جُلودُهُم بَدَّلنهُم جُلودًا غَيرَها) 1 آتشي دروني نيز هست: ﴿نارُ اللّهِ الموقَدَة ٭ اَلَّتي تَطَّلِعُ عَلَي‏الاَف‏ءِدَة) 2 يعني در كنار سوختن جسم، دستگاه انديشه و فكر يعني فؤاد و دل آنان نيز كه محور انديشه نظر و انگيزه عمل است گرفتار اشتعال روحي است. چنين محوري هرگز فرصت فكر و نظر يا عزم و اراده نخواهد داشت، بنابراين، چون قلب آنان كه بايد بينديشد در حال سوختن است و در نتيجه فرصت فكركردن ندارند، جاي «اِنظار» نيست، چنان كه در دنيا انسانِ مرعوب و محزون و سراسيمه‌اي كه غم و اندوه سراسر وجود او را گرفته، از آن رو كه دستگاه انديشه و فكر او گرفتار حزن است قدرت تفكر ندارد، برخلاف كسي كه مثلاً به پادرد يا درد ديگري مبتلاست، زيرا هرچند احساس ناملايم و تحمل درد مقداري از فكر را به خود اختصاص مي‌دهد، شخص دردمند مي‌تواند براي چگونگي درمان درد خود بينديشد.
عدم تخفيف عذاب و عدم اِنظار و امهال دوزخيان در آيات ديگري نيز مطرح است، مانند: ﴿اُولئِكَ جَزاؤُهُم اَنَّ عَلَيهِم لَعنَةَ اللّهِ والمَلئِكَةِ والنّاسِ اَجمَعين ٭ خلِدينَ فيها لايُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ ولاهُم يُنظَرون) 3 ﴿ويَومَ
^ 1 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.
^ 2 – ـ سورهٴ هُمَزه، آيات 6 ـ 7.
^ 3 – ـ سورهٴ آل عمران، آيات 87 ـ 88.

94

نَبعَثُ مِن كُلِّ اُمَّةٍ شَهيدًا ثُمَّ لايُؤذَنُ لِلَّذينَ كَفَروا ولاهُم يُستَعتَبون ٭ واِذا رَءَا الَّذينَ ظَلَمُوا العَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنهُم ولاهُم يُنظَرون) 1 ﴿اُولئِكَ الَّذينَ اشتَرَوُا الحَيوةَ الدُّنيا بِالاءاخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ ولاهُم يُنصَرون)2
در پايان دستور خداي سبحان به پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) درباره احتجاج با بت‏پرستان نيز به نفي انظار اشاره شده و چنين آمده است كه به آنها بگو: شما نقشه‌ها و كيدهايتان را جمع كنيد و مرا مهلت ندهيد: ﴿قُلِ ادعوا شُرَكاءَكُم ثُمَّ كيدونِ فَلا تُنظِرون) 3 همچنين در آيه شريفه ديگري كه مربوط به دنياست، در پاسخ بهانه مشركان كه چرا فرشته بر ما نازل نمي‌شود، مي‌فرمايد: اگر فرشته نازل شود به آنان مهلت داده نمي‌شود: ﴿وقالوا لَولا اُنزِلَ عَلَيهِ مَلَكٌ ولَو اَنزَلنا مَلَكًا لَقُضِي الاَمرُ ثُمَّ لايُنظَرون) 4 زيرا اين فرشته براي عذاب مي‌آيد و آنگاه كه عذاب قطعي شد به حيات اينان خاتمه داده مي‌شود و براي اِنظار و اِمهال جايي نيست.
خلاصه اينكه، آيه مورد بحث و آيات ياد شده، از نفي مهلت و انظار سخن مي‌گويد؛ نه نفي نظر و نگاه. البته در قرآن كريم، از نفي نظر رحمت نيز سخن به ميان آمده و چنين گفته شده: خداي سبحان به برخي انسانها نظر تشريفي ندارد: ﴿اِنَّ الَّذينَ يَشتَرونَ بِعَهدِ اللّهِ واَيمنِهِم ثَمَنًا قَليلاً اُولئِكَ لاخَلقَ لَهُم فِي الاءاخِرَةِ ولايُكَلِّمُهُمُ اللّهُ ولايَنظُرُ اِلَيهِم يَومَ القِيمَةِ) 5مقصود از
^ 1 – ـ سورهٴ نحل، آيات 84 ـ 85.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 86.
^ 3 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 195.
^ 4 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 8.
^ 5 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 77.

95

نفي مكالمه خداوند با آن گروه تبهكار و نفي نگاه به آنان، محروميت آنان از كلام رحمت و نظر تشريفي خدا و نبود مكالمه و نگاه لطف و مهرآميز است، وگرنه خداي سبحان كه به همه چيز بيناست قطعاً آنها را مي‌نگرد و نگاه و كلام خشم‏آلود و قهرآميز با آنان دارد؛ مانند اينكه آنان مي‌گويند: ﴿رَبَّنا اَبصَرنا وسَمِعنا فَارجِعنا نَعمَل صلِحًا اِنّا موقِنون) 1 ﴿رَبَّنا اَخرِجنا مِنها فَاِن عُدنا فَاِنّا ظلِمون) 2 و خداي سبحان هم مي‌فرمايد:﴿… اخسَ‏ءوا فيها ولاتُكَلِّمون) 3اشارات و لطايفملعون هم‌اكنون در آتش استدر بحث تفسيري گذشت كه گروهي هم در دنيا و هم در آخرت ملعون‌اند؛ چنان كه خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنيا والاءاخِرَة) 4 همچنين معلوم شد كه لعنتْ صفت فعل خدا، يعني عذاب، و آتش مصداق بارز آن است، در نتيجه آنان كه هم‏اكنون ملعون‌اند، هم اكنون نيز در آتش‌اند. ما مي‌پنداريم كه تبهكاران بعداً به جهنّم درمي‌آيند؛ ليكن اگر كسي همچون رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) اهل معراج و درون‌بيني باشد، حقيقت جهنم و معذّبانِ در آن را هم‌اكنون مي‌بيند، چنان كه پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در شب معراج آنها را ديد.

^ 1 – ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
^ 2 – ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 107.
^ 3 – ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 108.
^ 4 – ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 57.

96

توضيح اينكه اگر ظاهر آيه‌اي بر آتش بودن گناه دلالت كند و دليل عقلي يا نقلي معتبر برخلاف آن نباشد، بلكه ادله عقلي آن را تأييد كند، چنان ظاهري حجت است. خداي سبحان مي‌فرمايد: رهبران شرك و كفر، مردم را به آتش فرا مي‌خوانند: ﴿وجَعَلنهُم اَئِمَّةً يَدعونَ اِلَي النّارِ) 1 ظاهراين آيه آن است كه هر عقيده و عمل بد، مانند اِلحاد و ظلم كه سران كفر مردم را به آن فرامي‌خوانند، آتش است. اين نكته در آيه‌اي ديگر درباره كساني كه در اموال يتيمانْ ظالمانه تصرف مي‌كنند چنين آمده كه اينان هم‌اكنون آتش مي‌خورند: ﴿اِنَّ الَّذينَ يَأكُلونَ اَمولَ اليَتمي ظُلمًا اِنَّما يَأكُلونَ في بُطونِهِم نارًا) 2 از همين روست كه گناه، ايمان و اعتقاد را مي‌سوزاند: «فإن الحسد يأكل الإيمان كما تأكل النار الحطب» 3 به نحوي كه بر اثر آن، لطافت طبع و صفاي ضمير مي‌سوزد و استعداد و نور فطرتْ بسيار ضعيف مي‌شود و تبهكار را كه پيكري بي‌روح و دروني تيره پيدا كرده به جايي مي‌رساند كه مي‌گويد: ﴿سَواءٌ عَلَينا اَوَعَظتَ اَم لَم تَ‏كُن مِنَ الوعِظين) 4نديدن كنوني آتش، دليل بر نبودن آن نيست؛ انسان نابينا يا كسي كه لامسه‌اش تخدير شده، با نديدن و لمس‏نكردن حرارت آتش نمي‌تواند بگويد «آتشي نيست». انسان فاقد بصيرت نيز كه آتش را نمي‌بيند و حرارت آن را احساس نمي‌كند نبايد بگويد جمله ﴿يَدعونَ اِلَي النّارِ﴾ به معناي دعوت به

^ 1 – ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 41.
^ 2 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.
^ 3 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 86، بند 12.
^ 4 – ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.

97

سوي گناه است كه موجب ورود به آتش در قيامت است، بلكه خود گناه آتش است و آنگاه كه پرده كنار رفت شخص تبهكار مي‌بيند كه در مدت ارتكاب گناه در آتش بوده است: ﴿لَقَد كُنتَ في غَفلَةٍ مِن هذا فَكَشَفنا عَنكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَديد) 1 يعني آنچه در معاد مي‌بيند قبلاً موجود بود و او بر اثر پرده غفلت كه خود بافته و بر ديده خويش فروهشته بود آن را نمي‌ديد.

٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.

98

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *