لَیسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِبِ ولکِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ والیَومِ الاءاخِرِ والمَلئکَهِ والکِتبِ والنَّبِیّینَ وءاتَی المالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی القُربی والیَتمی والمَسکینَ وابنَ السَّبیلِ والسّائِلینَ وفِی الرِّقابِ واَقامَ الصَّلوهَ وءاتَی الزَّکوهَ والموفونَ بِعَهدِهِم اِذا عهَدوا والصّبِرینَ فِی البَأساءِ والضَّرّاءِ وحینَ البَأسِ اُولئِکَ الَّذینَ صَدَقوا واُولئِکَ هُمُ المُتَّقون (۱۷۷)
گزیده تفسیر
پس از تحویل قبله از بیت مقدس به کعبه، اهل کتاب که تمام خیر را در استقبال به بیت مقدس میپنداشتند زبان طعن بر مسلمانان گشودند که شما از برّ و خیر محروم شدید. خدای سبحان در ردّ این طعن، انحصار برّ در استقبال
۷۷
به شرق (قبله مسیحیان) و غرب (قبله یهودیان حجاز) پیش از نسخ قبلهبودن آن و اصل برّ و تلازم میان برّ و توجّه به آن دو سو پس از نسخ را نفی کرد. نماز به طرف بیت مقدس قبل از نسخ حکم قبله، برّ فیالجمله بود؛ نه بالجمله.
برّ، جامع بین عقایدِ حق و اخلاق و اعمالِ صالح است و اهل کتاب فاقد ارکان و عناصر محوری این برّ جامعاند که متوقف بر کمالهای اعتقادی و اخلاقی و عملی است. لازم چنین نیکی گسترده که به لحاظ همین وسعت عرصه، از آن به «بِرّ» تعبیر شده، شرح صدر است.
برّ و نیکی، نه اعتباری محض و نه ذاتی اشیاء است، بلکه از اموری است که در بسیاری از موارد تابع مصالح مستور و شرایط خاص خارجی است و ازاینرو عهدهدار نهایی تبیین آن خدای سبحان است. خداوند در تعریف بِرّ، ابرار را معرفی کرد تا ضمن معرفی نامآوران میدان نیکی که سبب تشویق مردم به نیک شدن است نیکی هم معنا شود، زیرا هدف قرآن تربیتِ اشخاص است؛ نه تعریف مفاهیم.
«برِّ در عقیده»، ایمان به مبدأ، معاد، همه فرشتگان، تمام کتابهای آسمانی و همه انبیاست. «برّ در عمل صالح»، انفاق مالِ محبوب در راه رسیدگی به ارحام، یتیمان فاقد مال و بیسرپرست، مساکین، در راه ماندگان، سائلان و آزاد کردن بردگان است. البته عالیترین مرتبه برّ در این بخش، اعطای مال برپایه حبّ «خدا» است؛ نه براساس حبّ «مال» و نه دوستی «بخشش مال»، یعنی فعل انفاق، و نه محبت وصف جود و سخا و نه حبّ «مُعطی نسبت به ارحام خود».
بِرّ در عمل صالح، برپا داشتن نماز و پرداختن زکات را نیز شامل است.
۷۸
تحصیل ارکان یاد شده، مستلزم صبر بر رخدادهای تلخ و تحمل دشواریهاست، از اینرو خدای سبحان در کنار فضایل یاد شده، «بِرّ در خُلق»، یعنی وفای به عهد و همچنین صبر در سختیها را که از مسائلِ مهم اخلاقی است ذکر فرمود. ابرار به همه عهدهای خود با خالق و خلق، اعم از عهد اعتقادی، اخلاقی، تجاری و مانند آن وفا میکنند و در برابر همه شداید و هرگونه ضرر و زیان غیر تحمیلی صابرند.
ابرار در همه شئون، یعنی عقیده و اخلاق و اعمال، صادقاند. خداوند نیز با تعبیر ﴿اُولئِکَ الَّذینَ صَدَقوا واُولئِکَ هُمُ المُتَّقون﴾ که به معنای جامعیت همه کمالهای اعتقادی، اخلاقی و عمل صالح است صدق و تقوای آنها را امضا کرده است، از اینرو آنان از همه کرامتهایی که برای صابران و متقیان است بهرهمندند.
تفسیر
مفردات
لیس: فعل جامدی است که [جز در صیغه ماضی] صرف نمیپذیرد و معنای آن نفی خبر است ۱٫ در اغلب کاربردهای «لیس» حرف زاید باء، برای تاکید نفی بر خبر آن درمیآید؛ مانند ﴿ولَیسَ البِرُّ بِاَن تَأتوا البُیوتَ مِن ظُهورِها) ۲
برخی گمان کردهاند «لیس» حرف است و ادلهای برای آن آوردهاند که دیگران پاسخ دادهاند ۳٫
^ ۱ – ـ المصباح، ج۱ ۲، ص۵۶۱، «لیس».
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۱۸۹٫
^ ۳ – ـ التفسیر الکبیر، مج۳، ج۵، ص۳۹٫
۷۹
قِبَل: از ریشه قُبول و اِقبال (روبرو شدن ۱) به معنای سمت و جهت است. «قبله» از این ریشه و به معنای سمت خاص است، زیرا وزن «فِعله» مفید نوع خاص است ۲٫ مقصود از «تولیه الوجوه قِبل المشرق و المغرب»، روبه سوی مشرق و مغرب کردن است و طبق برداشت برخی مفسران، مقصود از آن نماز است ۳٫ «قِبل» در این آیه ظرف مکان برای ﴿اَن تَأتوا﴾ است.
ذوی القربی: ذوی جمع ذی به معنای دارنده و قربی به معنای نزدیکی است. ذوی القربی یعنی کسانی که دارای نزدیکی هستند و آنها خویشاوندان نسبی و ارحاماند.
قربی، قرابت و قربت مصدر و به معنای نزدیک شدن است؛ خواه نزدیکی از جهت مکان باشد؛ مانند ﴿فَلا یَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرامَ) ۴ یا نزدیکی از جهت زمان؛ مانند ﴿اِقتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُم) ۵ یا از جهت نسبت و خویشاوندی؛ مانند ﴿الولِدانِ والاَقرَبونَ) ۶ یا از جهت مکانت و .. ۷٫ ؛ مانند ﴿ولاَالمَلئِکَهُ المُقَرَّبونَ) ۸
المساکین: مساکین جمع مسکین است. مسکین که صیغه مبالغه و از ریشه سکون است کسی را گویند که به عللی چون ضعف، بیماری، پیری و
^ ۱ – ـ التحقیق، ج۹، ص۱۸۶، «قبل».
^ ۲ – ـ همان، ص۱۸۷، «ق ب ل».
^ ۳ – ـ الکشاف، ج ۱، ص ۲۱۷٫
^ ۴ – ـ سوره توبه، آیه ۲۸٫
^ ۵ – ـ سوره انبیاء، آیه ۱٫
^ ۶ – ـ سوره نساء، آیه ۷٫
^ ۷ – ـ المصباح، ص۲۱۱، «ذ و ی»؛ مفردات، ص۶۶۳ ۶۶۴، «قرب».
^ ۸ – ـ سوره نساء، آیه ۱۷۲٫
۸۰
تنگدستی به نهایت سکون و بیتحرکی افتاده و از هر نوع تلاش و حرکت برای توسعه در معیشت بازمانده است ۱ ؛ مانند واژه مِسْکیر که برای مبتلای به دوام سکر به کار میرود ۲٫
ابن السبیل: ابن سبیل یعنی فرزند راه. عرب اشیای فراوانی را «ابن کذا» مینامد؛ مانند «ابن سبیل» که مسافر است و «ابن لیل» که رهپیمای در شب است و «ابن عمل» که کوشا و مجدّ در کار است و «ابنمدینه» که آگاه به شهر است ۳ و «ابن دنیا» که صاحب مال و ثروت است و «ابن الماء» که پرنده آبی است. فیّومی در ضابطه تعبیرهای یادشده و امثال آن میگوید: واژه ابن به هر چیزی که بدان اختصاص یابد، اضافه میشود ۴٫
قرآن کریم همواره ابن سبیل را در ردیف نیازمندانی شمرده که باید به آنان کمک شود. در روایت نیز ابن سبیل به «المنقطعبه»، یعنی مسافر وامانده تفسیر شده است ۵ ، بنابراین مقصود از ابن سبیل در قرآن مسافر وامانده و نیازمند است، هرچند در شهر خود ثروتمند باشد ۶٫
برخی آن را بر مهمان نیز تطبیق کردهاند، زیرا در روزگار گذشته برای مسافرانْ رستوران بین راهی وجود نداشت و حمل رهتوشه نیز برای همگان در
^ ۱ – ـ التحقیق، ج۵، ص۱۸۹ ۱۹۰، «سکن».
^ ۲ – ـ اقرب الموارد، ج ۱، ص ۵۲۸٫
^ ۳ – ـ معجم مقاییس اللغه، ج۱، ص۳۰۳ ۳۰۴، «بنو».
^ ۴ – ـ المصباح، ج۱ ۲، ص۶۳، «ابن».
^ ۵ – ـ مجمع البیان، ج ۱ ۲، ص۴۷۷٫
^ ۶ – ـ همان، ص۴۷۳٫
۸۱
مسافت طولانی میسور نبود، از اینرو مسافری که در راه بود بر ساکنان حریم راه وارد میشد و آنان نیز از چنین اشخاصی پذیرایی میکردند.
السائلین: سائلین از ریشه سؤال به معنای کسانی است که اظهار درخواست میکنند. کاربرد «سؤال» بیشتر در طلب مال و درخواست بخشش مال است ۱ : ﴿ولایَسَلکُم اَمولَکُم) ۲ به همین جهت «سائل» به نحو مطلق به معنای فقیری است که از دیگران کمک مالی میخواهد: ﴿واَمَّا السّائِلَ فَلاتَنهَر) ۳ لیکن کاربرد این ریشه، منحصر به طلب مال نیست. در خبرگیری و استخبار: ﴿ولَئِن سَاَلتَهُم مَن خَلَقَ السَّموتِ والاَرضَ) ۴ کسب علم و استعلام: ﴿فَسَلوا اَهلَ الذِّکرِ اِن کُنتُم لاتَعلَمون) ۵ ﴿یَسئَلُکَ النّاسُ عَنِ السّاعَهِ قُل اِنَّما عِلمُها عِندَ اللّهِ) ۶ طلب انجام کار و استعمال: ﴿یَسَلُکَ اَهلُالکِتبِ اَن تُنَزِّلَ عَلَیهِم کِتبًا مِنَ السَّماءِ) ۷ نیز به کار میرود ۸٫
گستره سؤال اعم از تکوینی و اعتباری است. اعتباری مانند مثالهای پیشگفته و تکوینی مانند: ﴿یَسَلُهُ مَن فِی السَّموتِ والاَرض) ۹ عنوان سؤال گاهی همراه با توبیخ و اعتراض مطرح میشود؛ مانند ﴿وقِفوهُم اِنَّهُم
^ ۱ – ـ مفردات، ص ۴۳۷؛ التحقیق، ج ۵، ص ۳، «س أ ل».
^ ۲ – ـ سوره محمّدص، آیه ۳۶٫
^ ۳ – ـ سوره ضحی، آیه ۱۰٫
^ ۴ – ـ سوره عنکبوت، آیه ۶۱٫
^ ۵ – ـ سوره انبیاء، آیه ۷٫
^ ۶ – ـ سوره احزاب، آیه ۶۳٫
^ ۷ – ـ سوره نساء، آیه ۱۵۳٫
^ ۸ – ـ التحقیق، ج۵، ص۴، «س أ ل».
^ ۹ – ـ سوره الرحمن، آیه ۲۹٫
۸۲
مَسئولون) ۱ ﴿لایُسَلُ عَمّا یَفعَلُ وهُم یُسَلون) ۲
الرّقاب: رقاب، جمع رقبه به معنای گردن یا اصل آن است ۳٫ از باب تسمیه کلّ به نام جزء، گاه از کل بدن با کلمه رقبه یاد میشود، همچنان که از حیوان سواری با واژه رأس و ظَهْر یاد میشود. وجه این تسمیه و اطلاق آن است که سر و گردن دو جزء مهم است که با نبود آنها انسان و حیوان نیست. در شماره کردن اشخاص نیز میگویند: سرشماری؛ نه شخص شماری. رقبه، در اصطلاح، برده را گویند و منظور از فکِ رقبه و عتق آن نیز آزاد کردن برده است. البته بین عتق نَسَمه و فکّ رقبه فرق گذاشته شده، زیرا عتق نسمه به معنای آزاد کردن برده و فک رقبه به معنای کمک در آزادی آن است ۴٫
الموفون: موفون، از ریشه «وفا» است. «وفا» و «ایفا» به معنای انجامدادن کامل پیمان و به اتمامرساندن عهد است ۵ ، چنان که خداوند سبحان درباره حضرت ابراهیم(علیهالسلام) میفرماید: وفا کرد: ﴿واِبرهیمَ الَّذی وفّی) ۶ و اتمام کرد: ﴿واِذِ ابتَلی اِبرهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمتٍ فَاَتَمَّهُنَّ) ۷ بنابراین موفون کسانیاند که عهد و پیمان خویش را بدون کم و کاست انجام میدهند؛ خواه عهد و پیمان با خدا باشد یا با مردم.
^ ۱ – ـ سوره صافّات، آیه ۲۴٫
^ ۲ – ـ سوره انبیاء، آیه ۲۳٫
^ ۳ – ـ ترتیب کتاب العین، ج۱، ص۷۰۱؛ اقرب الموارد، ج ۱، ص ۴۲۲، «ر ق ب».
^ ۴ – ـ روض الجنان، ج۲، ص۳۱۷٫
^ ۵ – ـ ر.ک: مفردات، ص۸۷۸، «وفی».
^ ۶ – ـ سوره نجم، آیه ۳۷٫
^ ۷ – ـ سوره بقره، آیه ۱۲۴٫
۸۳
البأساء: «بؤس»، «بأس» و «بأساء» هر سه به معنای سختی و امر ناگوار است، با این تفاوت که «بؤس» بیشتر در شدت فقر و تنگدستی و سختیهای جنگ به کار میرود و «بأس» و «بأساء» بیشتر در نکایه ۱ (جنگ و غلبه): ﴿فَاَخَذنهُم بِالبَأساءِ والضَّرّاءِ) ۲ ﴿واللّهُ اَشَدُّ بَأسًا واَشَدُّ تَنکیلاً) ۳ البته بأس همانگونه که در باره نبرد به کار میرود در مورد مطلق سختی، عذاب و شدّت نیز کاربرد دارد؛ مانند ﴿… وسَربیلَ تَقیکُم بَأسَکُم) ۴ ﴿… فَجاءَها بَأسُنا بَیتًا اَو هُم قائِلون) ۵ ﴿واَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ) ۶ حدیث مأثور از امیرمؤمنان(علیهالسلام): «إذا احمرّ البأس اتّقینا برسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم)… » ۷ که ناظر به استعمال «بأس» در مورد شدّت جنگ است در لسان العرب ۸ و البحر المحیط ۹ نیز آمده است.
تذکّر: ۱٫ واژه بأس و بُؤس مهموز العیناند؛ نه معتلّ العین واوی ۱۰٫ تفاوت بین بأس و بُؤس در فتحه و ضمّه «باء» است؛ نه در مهموز و معتلّبودن.
^ ۱ – ـ مفردات، ص۱۵۳، «ب أ س».
^ ۲ – ـ سوره انعام، آیه ۴۲٫
^ ۳ – ـ سوره نساء، آیه ۸۴٫
^ ۴ – ـ سوره نحل، آیه ۸۱٫
^ ۵ – ـ سوره اعراف، آیه ۴٫
^ ۶ – ـ سوره حدید، آیه ۲۵٫
^ ۷ – ـ بحار الاَنوار،ج ۶۹، ص ۵٫
^ ۸ – ـ ج ۶، ص ۲۰، «ب أ س».
^ ۹ – ـ ج ۲، ص ۱۰٫
^ ۱۰ – ـ مفردات، ص ۱۵۳؛ لسان العرب،ج ۶، ص ۲۰؛ مجمع البحرین، ج ۱، ص ۱۴۷، «بس».
۸۴
۲- بَوْس معتلّ العین، معرّب بوسه فارسی است ۱٫
۳- کلمه بُؤس به ضم «باء» در قرآن استعمال نشده است.
الضرّاء: ضرّاء و ضرّ به معنای ضرری است که از جراحت، مرگ فرزند و تباه شدن مال متوجّه انسان میشود ۲٫ ضَرّاء در مقابل سرّاء (مسرّت بخش): ﴿اَلَّذینَ یُنفِقونَ فِی السَّرّاءِ والضَّرّاءِ) ۳ و نعماء (رفاه): ﴿ولَئن اَذَقنهُ نَعماءَ بَعدَ ضَرّاءَ) ۴ و ضرر در برابر نفع: ﴿ولایَملِکونَ لاَنفُسِهِم ضَرًّا ولانَفعًا) ۵ است ۶٫
حین: حین به معنای مدتی محدود از زمان است ۷ : ﴿ومَتَّعنهُم اِلیحین) ۸ این کلمه نشان کوتاهی زمان است و بلندی مدت از واژه «الی» که مفید امتداد است استفاده میشود؛ نه از کلمه حین، چنانکه بیان خواهد شد.
تناسب آیات
پیوند و تناسب آیه مورد بحث با آیات قبل و بعد، از دو منظر محور سخن است؛ نخست جایگاه این آیه در مجموع سوره «بقره»؛ دوم ارتباط این آیه با خصوص آیات گذشته.
^ ۱ – ـ الصحاح، ج۲، ص۹۱۰؛ لسان العرب، ج۶، ص۳۱؛ مجمع البحرین، ج۱، ص۲۶۵، «ب ؤ س».
^ ۲ – ـ المیزان، ج۱، ص۴۲۸٫
^ ۳ – ـ سوره آل عمران، آیه ۱۳۴٫
^ ۴ – ـ سوره هود، آیه ۱۰٫
^ ۵ – ـ سوره فرقان، آیه۳٫
^ ۶ – ـ مفردات، ص۵۰۴، «ضرر».
^ ۷ – ـ التحقیق، ج۲، ص۳۶۵، «حین».
^ ۸ – ـ سوره یونس، آیه ۹۸٫
۸۵
درباره محور نخست، دو تحلیل به شرح زیر مطرح است:
۱- طبق تحلیلی که سوره «بقره» را دارای یک مقدّمه، سه بخش و یک خاتمه میداند، آیه مورد بحث در بخش دوم قرار دارد. در مقدّمه سوره، سخن درباره اهل تقوا، کافران و منافقان بود. آیات بخش نخست، راه تقوا و نشانههای ایجابی و سلبی آن را توضیح میداد. در بخش دوم نیز پس از دستور خوردن از حلال که شرط پذیرش عبادت است، و نهی از کتمان حق که سبب نخست انحراف از امر خداست، آیه «برّ» آمد که خلاصهای است از آنچه درباره تقوا گذشت. در مقطع آینده نیز از احکام فقهی قصاص، وصیّت، روزه و مانند آن سخن میگوید که هر یک به گونهای راهی برای تحقق تقوای فردی یا اجتماعی است. آیه مورد بحث از سویی پایان بخش گفتوگو با یهود و از دیگر سو تلخیصی از مطالبِ درباره تقواست تا مقدّمهای باشد برای بیان مجموعه اموری که جزئی از تقوا یا سبب تحقق، تعمیق و حفظ آن است ۱٫
۲- سوره بقره، برپایه تحلیلی دیگر، شش بخش دارد. طبق این تقسیم، آیه مورد بحث، آخرین آیه از بخش پنجم است. موضوع و محور این بخش، نشانههای مؤمنان است.
این آیه مقدمهای برای بخش ششم است که در آن برخی احکام همچون قصاص، وصیت، روزه، حج و مانند آن بیان میشود؛ همچنین پایان بخش قسمت پنجم است که با موضوع صبر شروع شد: ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا استَعینوا بِالصَّبرِ والصَّلوهِ اِنَّ اللّهَ مَعَ الصّبِرین) ۲ و با طرح مسئله صبر پایان میپذیرد:
^ ۱ – ـ ر.ک: الاساس فی التفسیر، ج ۱، ص ۶۱ ۶۳؛ ۳۶۸ ۳۷۰؛ ۳۹۱ ۳۹۲٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۱۵۳٫
۸۶
﴿والصّبِرینَ فِی البَأساءِ والضَّرّاءِ وحینَ البَأس﴾. این انجام با آن آغاز و نیز با آیاتی در این بین که اهمیت صبر در آن تکرار شد: ﴿وبَشِّرِ الصّبِرین) ۱ هماهنگ است. این آیه به لحاظ تخاطب و تکلم با اهل کتاب با بخشهای سوم و چهارم سوره پیوند دارد، چنان که به لحاظ ختم شدن آن به عبارت ﴿واُولئِکَ هُمُ المُتَّقون﴾ با بخشهای اول و دوم سوره مرتبط است که یکی از محورهای آن تقوا بود ۲٫
به هر تقدیر، خدای متعالی پس از آنکه در آیات گذشته به وسیله نهی و منع، بندگان را از سنگینی و کثافت محرمات تطهیر کرد از آیه مورد بحث با افکندن مؤمنان به زلال اوامر، تزکیه آنان را آغاز میکند تا پس از پیراستگی از موجبات سخط او و آراستگی ایشان به امتثال اوامر، تعبّد و بندگی آنان کامل شود ۳٫
درباره پیوند آیه مورد بحث با خصوص آیات پیشین وجوهی محتمل است که مهمترین آنها عبارت است از:
۱- خداوند سبحان پس از تبیین کفر اهل کتاب، به ویژه به سبب اختلاف آنها در تورات و انجیل و کتمان آیاتی از آن که دین اسلام را تأیید میکرد، اکنون به این مطلب اشاره میکند که احکام فرعی مقصود بالذات نیست. استقبال به کعبه نیز که از موارد شقاق اهل کتاب، کتمان دلایل حقانیت آن و تعییب و طعنه فراوان به مسلمانان در این باره بود، مقصود بالذات نیست. مقصود ذاتی و اصلی همانا اصول اعتقادی، مانند ایمان به خداست که همه طاعات از پی
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۱۵۵٫
^ ۲ – ـ ر.ک: التفسیر البنائی، ج۱، ص۹۲ ۹۵٫
^ ۳ – ـ نظم الدرر، ج۱، ص۳۲۵٫
۸۷
آن میآید و از جمله نماز که استقبالِ به کعبه شرط صحت آن است ۱٫
۲- خدای متعالی مؤمنان را نخست امر کرد به بیت مقدس رو کنند. پس از چندی آنان را فرمان داد تا به کعبه توجه کنند. در این باره بین اهل کتاب و مسلمانان بحث فراوان درگرفت. در این زمان آیه مورد بحث برای بیان حکمت تحویل قبله نازل شد که مرادْ طاعت خدای عزّ وجلّ و پیروی از اوامر او و روکردن به هر سویی است که وی فرمان دهد، زیرا فقط پیروی از تشریع الهی برّ و تقوا و ایمان کامل است، پس رو کردن به مشرق و مغرب اگر بر اساس تشریع و امر خداوند نباشد هرگز برّ و طاعت نیست ۲٫
۳- تغییر قبله سبب فتنهای بزرگ بین اهل ادیان مختلف شد، زیرا هر گروهی مدعی بودند که نماز جز به سوی قبله معتبر نزد آنان صحیح نیست. خدای سبحان برای همگان بیان میکند که رو کردن به مشرق و مغرب ذاتاً برّ نبوده و بهتنهایی عمل صالح محسوب نمیشود. برّ حقیقی، ایمان به خدا، پیامبران، فرشتگان و معاد است؛ ایمانی قلبی، صادقانه و کامل که با عمل صالح و فضایل اخلاقی همراه باشد ۳٫
۴- آیه مورد بحث به آیه شریفه ﴿سَیَقولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما ولّهُم عَنقِبلَتِهِمُ الَّتی کانوا عَلَیها) ۴ مرتبط و پایان محاجّه با اهل کتاب درباره تحویل قبله است. آیات واقع در بین این دو آیه به منزله جملههای معترضه است.
این آیه تعریض به اهل کتاب است. آنها برپایه این پندار که مسلمانان به
^ ۱ – ـ نظم الدرر، ج۱، ص۳۲۲ ۳۲۳٫
^ ۲ – ـ الأساس فی التفسیر، ج۱، ص۳۸۷٫
^ ۳ – ـ التفسیر المنیر، ج۲، ص۹۵٫
^ ۴ – ـ نّ الّذین یکتمون ما اَنزل الله من الکتب ویشترون به ثمناً قلیلاً اُولئِک ما یأکلون فی بطونهم اِلّاالنّار ولایکلّمهم
۸۸
سبب روکردن به قبله آنان بهرهای از برّ و نیکی را واجدند پس از تحویل قبله، با حکم به بطلان قبله جدید، مسلمانان را تشنیع کرده و به هراس افکندند و طعنه میزدند که شما یکی از کارهای نیک را ضایع کردید، بنابراین به مناسبت ذکر احوال اهل کتاب در آیات پیشین، خدای متعالی در این آیه حجت در برابر اهل کتاب را به مسلمانان تلقین کرده، میفرماید: استقبالِ جهتِ معین ذاتاً تأثیری در تزکیه نفوس و اتصاف آن به برّ ندارد. استقبال وسیله است؛ نه مقصد، از اینرو نباید نهایت همّت مؤمنان بدان اشتغال یابد، افزون بر این، استقبال به شرق و غرب هرگز برّ نیست، زیرا در اصل دین یهود و نصارا نیز چنین تشریعی نشده و تنها استحسانی از سوی رهبران آنهاست ۱٫
حتی برفرض تشریع آن در دین یهود و نصارا اکنون از برّ بیرون است یا عنصر محوری آن نیست، زیرا اوّلاً منسوخ است و روکردن به قبله منسوخ هرگز برّ نیست. ثانیاً بر فرض صحت آن، شرطی از شرایط برخی از اَعمال برّ است، زیرا یکی از برّها نماز و از شرایط آن توجه به قبله است و روشن است که شرطِ جزئی از عمل، همه حقیقت آن عمل نیست. برّ جامعی که باید دیگر انواع برّ تحتالشعاع آن قرار گرفته، همه همّت متوجّه آن شود برّ کسی است که ایمان آورده و به اعمالی که در این آیه آمده قیام کند و به دستورهای اخلاقی آن متعهد باشد؛ نه خصوص مسئله قبله ۲٫
شایان ذکر است که چنانچه خطاب آیه مورد بحث، اهل کتاب و مسلمانان هر دو را شامل شود، این جمله پایانی درباره مسئله قبله، اجمالی
^ ۱ – ـ تفسیر التحریر و التنویر، ج۲، ص۱۲۶ ۱۲۷٫
^ ۲ – ـ تفسیر غرائب القرآن، ج۱، ص۴۷۵٫
۸۹
است از آنچه تاکنون به تفصیل بیان شد ۱٫
٭ ٭ ٭
نفی تلازم بین برّ و توجّه به شرق و غرب
تحویل قبله از بیت مقدس به کعبه، همانگونه که بیان شد اعتراض و طعن مشرکان و کافران را در پی داشت: ﴿سَیَقولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما ولّهُم عَنقِبلَتِهِمُ الَّتی کانوا عَلَیها) ۲ خدای سبحان در پاسخ آنها راز عدول از بیتمقدس به کعبه را اینگونه بیان فرمود: ﴿قُل لِلّهِ المَشرِقُ والمَغرِبُ یَهدی مَن یَشاءُ اِلی صِرطٍ مُستَقیم ٭ … وما جَعَلنَا القِبلَهَ الَّتی کُنتَ عَلَیها اِلاّلِنَعلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلی عَقِبَیهِ) ۳ ﴿ومِن حَیثُ خَرَجتَ فَوَلِّ وجهَکَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرامِ وحَیثُ ما کُنتُم فَوَلّوا وُجوهَکُم شَطرَهُ لِئَلاّیَکونَ لِلنّاسِ عَلَیکُم حُجَّهٌ) ۴ درباره آن اعتراض، همچنین اسرار تحویل قبله از بیتمقدس به کعبه، در تفسیر آیات مذکور بحث شد.
گفته شده: آیه مورد بحث نیز در همان فضا نازل شده است. پس از تحویل قبله از بیت مقدس به کعبه، آنان که فضیلت را منحصراً در استقبال به بیت مقدس میپنداشتند زبان به اعتراض و طعن مسلمانان گشوده، میگفتند: خداوند برّ و نیکی را از شما سلب کرد و از آن محروم شدید.
خدای سبحان در پاسخ اینگونه طعنها که ممکن بود در پی آن مسلمانان
^ ۱ – ـ روح المعانی، ج۲، ص۶۸٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه۱۴۲٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیات۱۴۳۱۴۲٫
^ ۴ – ـ سوره بقره، آیه۱۵۰٫
۹۰
۹۱
به همین سبب چنانچه در غرب کره زمین باشند در نماز به سمت شرق که بیتمقدس در آن واقع است متوجه میشوند. راز ذکر «مغرب» در آیه شریفه مورد بحث نیز نزول آیه در سرزمینی است که یهودیان آن در نماز به سمت مغربِ آن منطقه متوجه میشدند. در آن شرایط خدای سبحان فرمود: برّ و نیکی این نیست که به سمت شرق یا غرب نماز بگزارید؛ برّ و نیکی در امتثال فرمان فراگیر خداست: ﴿لَیسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِبِ ولکِنَّ البِرّ… ﴾.
مراد از نفی برّ، گاه نفی حصر است که برّ تنها این نیست، و گاهی نفی اصل برّ است که این کار هیچ پسندیده نیست. ممکن است گفته شود در آیه شریفه ﴿لَیسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب﴾ منظور این نیست که توجّه مسیحیان و یهودیان در عبادت به سمت شرق یا غرب، بد است؛ یعنی نظیر آیه شریفه ﴿ولَیسَ البِرُّ بِاَن تَأتوا البُیوتَ مِن ظُهورِها) ۱ نیست که در آن اصل برّ بودن نفی شده و مراد این است که از پشت خانه وارد شدن کاری ناپسند است، بلکه آیه مورد بحث ناظر به آن است که همه خوبی و تمام برّ خلاصه شده و منحصر در نمازگزاردن به طرف مغرب یا مشرق نیست تا اینکه بر فرض نسخ حکمِ مزبور، مسلمانان از برّ محروم باشند؛ لیکن باید توجه داشت که با آمدن اسلام و نسخ دیگر شرایع، نمازگزاردن به سمت بیتمقدس یا به طرف مشرق هرگز برّ نیست، زیرا عبادت باید طبق دستور آخرین پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) انجام شود: ﴿لَیسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب﴾. این حکم برای مسلمانان امیدبخش و مانع اعتراض معاندان بود، هرچند کسانی که اصل
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه۱۸۹٫
۹۲
وحی یا خصوص قرآن را نمیپذیرفتند همچنان در صدد طعن و تضعیف آن بودند.
اهل کتاب، فاقد ارکان برّ
خدای سبحان در این آیه شریفه ضمن تأیید و آشنا ساختن مسلمانان به موفقیتهایشان، طعن طاعنان را نیز طرد کرده، محرومیتهای طاعنان را به آنان هشدار داده، میفرماید: یهودیان و مسیحیان که اکنون زبان به اعتراض گشوده، درباره تحویل قبله به مسلمانان طعن میزنند باید بدانند که خودْ فاقد ارکان، شئون و نشانههای برّ و نیکی هستند، زیرا برّ در ایمان به مبدأ، معاد، فرشتگان، کتابهای آسمانی و انبیا(علیهمالسلام) و رسیدگی به نزدیکان، یتیمان، مساکین، در راهماندگان و سائلان و صرف مال در راه آزاد کردن بندهها و برپاداشتن نماز و پرداخت زکات است، حال اینکه آنان از نظر اعتقادی، ایمانی درست به آن امور ندارند و در خدمات مالی گرفتار بخل هستند و در عبادت، به نماز صحیح دست نیافتهاند، زیرا به سمت قبله منسوخ نماز میگزارند، حال آنکه باید به سمت کعبه نماز بگزارند.
دلیل نادرستی ایمان توحیدی آنان این است که یهودیان یا گروهی از آنان، عزیر و مسیحیان عیسای مسیح را پسر خدا میپندارند: ﴿وقالَتِ الیَهودُ عُزَیرٌ ابنُ اللّهِ وقالَتِ النَّصرَی المَسیحُ ابنُ اللّهِ ذلِکَ قَولُهُم بِاَفوهِهِم یُضهِئونَ قَولَ الَّذینَ کَفَروا مِن قَبلُ) ۱ به سبب اینگونه اعتقادات درباره خدا، ایمان توحیدی آنها کامل نیست و آنان از این جهت در حکم مشرکاند، گرچه از
^ ۱ – ـ سوره توبه، آیه ۳۰٫
۹۳
جهات دیگر موحّدند.
درباره آخرت نیز اگر اصل آن را منکر نباشند، به یقین برخی از آنان منکر معاد جسمانیاند.
درباره فرشتگان نیز دشمنی آنان با جبرئیل(سلام الله علیه) گواه روشنی بر نداشتن ایمان درست به فرشتگان الهی است. آنها به این سبب حضرت جبرئیل(علیهالسلام) را دشمن میداشتند که بر فرد اسرائیلی نازل نشد تا او را پیامبر خاتم کند. خدای سبحان در این باره فرمود: ﴿قُل مَن کانَ عَدُوًّا لِجِبریلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلبِکَ بِاِذنِ اللّهِ مُصَدِّقًا لِما بَینَ یَدَیهِ وهُدًی وبُشری لِلمُؤمِنین ٭ مَن کانَ عَدُوًّا لِلّهِ و ملئکَتِهِ ورُسُلِهِ وجِبریلَ ومیکلَ فَاِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلکفِرین) ۱ شرط برّ و نیل به مقام ابرار، ایمان به همه عناصر محوری دین است، حال اینکه همه فرشتگان که از آن ارکاناند مورد اعتماد اهل کتاب نبودند.
عنصر محوری دیگر برّ، چنانکه گذشت، ایمان به جنس کتاب (الکتاب) و مطلق ما أنزل الله است. یهودیها و مسیحیها به برخی از کتابهای آسمانی مؤمناند، لیکن به قرآنکریم که بر دیگر کتابهای آسمانی مهیمن است ایمان ندارند.
ایمان به همه پیامبران(علیهمالسلام) اصل دیگر برّ است و اهل کتاب به همه انبیا ایمان نداشتند. گواه عدم چنین ایمانی در آنان این است که آنها بعضی از انبیا را شهید کردند: ﴿ویَقتُلونَ النَّبِیّینَ بِغَیرِ الحَقِّ) ۲ و نسبت به برخی در صدد ایذاء برآمدند، افزون بر اینکه به بعضی از پیامبران، مانند خاتم انبیا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ایمان نیاوردند. یهودیان فقط به حضرت موسی و پیامبران پیش از او و مسیحیان تنها
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیات۹۸ ۹۷٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه۶۱٫
۹۴
به عیسی بن مریم و پیامبران پیش از آن حضرت(علیهمالسلام) ایمان آوردند.
یکی از ارکان اصلی برّ و نیکی، خدمات مالی به نیازمندان است. بسیاری از اهل کتاب اهل انفاق مال نیز نیستند. منطق آنها این است که اگر انفاق به محرومان نیکوست خدا خود به آنان انفاق کند. چرا ما طعام دهیم کسانی را که خدا نخواست به آنها طعام دهد و نداد؟ آنها باید اینگونه فقیر باشند: ﴿واِذا قیلَ لَهُم اَنفِقوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ قالَ الَّذینَ کَفَروا لِلَّذینَ ءامَنوا اَنُطعِمُ مَن لَو یَشاءُ اللّهُ اَطعَمَهُ) ۱ این سخن اهل کتاب است، نه مشرکان، زیرا مشرکان خدای سبحان را مطعِم و مانند آن نمیدانستند. آنان خدا را به خالقیت میپذیرفتند؛ نه ربوبیت. مشرکان ربوبیتهای رزقی و غیر رزقی را به بتها اسناد داده، میگفتند: آنها ربّ ما هستند و خدا ربّ الارباب است، پس این سخن که خدا به مستمندان روزی دهد، نه ما، از آنِ اهل کتاب است؛ مگر اینکه مشرکان به عنوان جدال با مسلمانان گفته باشند: شما که به ربوبیّت خدا معتقد هستید، خدای شما به اینان روزی دهد.
در اینگونه موارد، پاسخ قرآنکریم این است که خدای سبحان اگر میخواست، محرومان را از راههایی دیگر روزی میداد؛ لیکن میخواهد جامعه انسانی را با دستور انفاق بیازماید، گروهی را به صبر و عدهای دیگر را به مساعدت و شکر، همانگونه که در مسئله جنگ اگر میخواست، کافران را دفع میکرد، چنانکه به وسیله ابابیل، کعبه را از شرّ کافران حفظ کرد؛ لیکن میخواهد شما را با فرمان جهاد بیازماید: ﴿ولَو یَشاءُ اللّهُ لاَنتَصَرَ مِنهُم ولکِن
^ ۱ – ـ سوره یس، آیه۴۷٫
۹۵
لِیَبلوَا بَعضَکُم بِبَعضٍ) ۱
یکی از ارکان برّ که اهل کتاب فاقد آناند، وفای به عهد است. آنها عهداهای خود را پیوسته نقض میکردند، چنانکه کتاب آسمانی را که عهدالله است پشت سر انداخته و این عهد وثیق را نقض کردند: ﴿اَوکُلَّما عهَدوا عَهدًا نَبَذَهُ فَریقٌ مِنهُم بَل اَکثَرُهُم لایُؤمِنون ٭ ولَمّا جاءَهُم رَسولٌ مِن عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُم نَبَذَ فَریقٌ مِنَ الَّذینَ اوتوا الکِتبَ کِتبَ اللّهِ وراءَ ظُهورِهِم کَاَنَّهُم لایَعلَمون) ۲
در مواردی دیگر نیز از نقض عهد آنها سخن به میانمده است؛ مانند ﴿فَبِما نَقضِهِم میثقَهُم… ) ۳ ﴿فَبِما نَقضِهِم میثقَهُم لَعَنّهُم وجَعَلنا قُلوبَهُم قسِیَهً یُحَرِّفونَ الکَلِمَ عَن مَواضِعِهِ ونَسوا حَظًّا مِمّا ذُکِّروا بِهِ) ۴ عتاب موسای کلیم(علیهالسلام) به آنان در موردی از این نابردباریها و پیمانشکنیها چنین است: ﴿اَفَطالَ عَلَیکُمُ العَهدُ اَم اَرَدتُم اَن یَحِلَّ عَلَیکُم غَضَبٌ مِن رَبِّکُم فَاَخلَفتُم مَوعِدی) ۵ بنابراین اهل کتاب همچون مشرکان که عهدها را نقض میکردند: ﴿اَلَّذینَ عهَدتَ مِنهُم ثُمَّ یَنقُضونَ عَهدَهُم فی کُلِّ مَرَّهٍ) ۶ ناقض عهد و پیمان هستند، و برّ و نیکی نصیب پیمانشکنان نخواهد شد.
یکی از مهمترین ارکان برّ، صبر و بردباری است که اهل کتاب از آن نیز محروماند. آنها اهل صبر و بردباری نبودند، چنانکه در بیابان با اعتراض به
^ ۱ – ـ سوره محمّدص، آیه۴٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیات۱۰۱۱۰۰٫
^ ۳ – ـ سوره نساء، آیه۱۵۵٫
^ ۴ – ـ سوره مائده، آیه۱۳٫
^ ۵ – ـ سوره طه، آیه۸۶٫
^ ۶ – ـ سوره انفال، آیه ۵۶٫
۹۶
متنوع نبودن خوراک خود: ﴿یموسی لَن نَصبِرَ عَلی طَعامٍ وحِدٍ) ۱ موسای کلیم(علیهالسلام) را به ستوه آوردند تا اینکه آن حضرت فرمود: کسی که در قیام در برابر دشمن به فکر خوراکی است شایسته نبرد و اهل مبارزه نیست؛ بروید در این آبادی نزدیک هرچه میخواهید بخورید: ﴿اَتَستَبدِلونَ الَّذی هُوَ اَدنی بِالَّذی هُوَ خَیرٌ اِهبِطوا مِصرًا فَاِنَّ لَکُم ما سَاَلتُم) ۲ البته گروهی از نیکان بنیاسرائیل بر اثر صبر، به مقامهایی رسیدند وآیات حُسنی نصیب آنان شد: ﴿وتَمَّت کَلِمَتُ رَبِّکَ الحُسنی عَلی بَنی اِسرءیلَ بِما صَبَروا) ۳ اینان همانها بودند که چون آیات الهی بر آنها تلاوت میشد اشک شوق میریختند و بیدرنگ به آن ایمان میآوردند: ﴿واِذَا سَمِعوا ما اُنزِلَ اِلَی الرَّسولِ تَرَی اَعیُنَهُم تَفیضُ مِنَ الدَّمعِ مِمّا عَرَفوا مِنَ الحَقِّ یَقولونَ رَبَّنا ءامَنّا فَاکتُبنا مَعَ الشّهِدین) ۴ خدای سبحان حساب این گروه را از دیگر اهل کتاب جدا کرد و فرمود: ﴿لَیسوا سَواءً مِن اَهلِ الکِتبِ اُمَّهٌ قائِمَهٌ یَتلونَ ءایتِ اللّهِ ءاناءَ الَّیلِ وهُم یَسجُدون) ۵ اینگروه صابر و مؤمن طعنی به مسلمانان وارد نکردهاند.
حاصل اینکه، آن طاعنان که فاقد ارکان و عناصر محوری برّند نمیتوانند مسلمانان را محروم از برّ و نیکی بپندارند.
قصور عقل از تشخیص بِرّ
عقل، بِرّ را فی الجمله و ناقص، نه بالجمله و کامل میفهمد و در تشخیص
^ ۱ – ـ سوره بقره،آیه۶۱٫
^ ۲ – ـ همان.
^ ۳ – ـ سوره اعراف، آیه۱۳۷٫
^ ۴ – ـ سوره مائده، آیه۸۳٫
^ ۵ – ـ سوره آلعمران، آیه۱۱۳٫
۹۷
خیر و نیکی، از دلیل معتبر نقلی مستقل و بینیاز نیست. مستقلات عقلی، اموری معدود و اندک است و عقل تنها اصول ابتدایی نیکی را میفهمد و ازاینرو تنها برخی مسائل را جزو بِرّ و نیکی میداند. بِرّ و حَسَن بودن یا نبودن مسائل بیشمار دیگر را خدای سبحان با دلیل نقلی معتبر معین میکند. در آن امور اندک که عقل در ادراک حُسن یا قبح آن استقلال دارد دلیل نقلی معتبر مؤیدِ عقل است؛ اما امور فراوانی را که در آن عقل استقلال ندارد دلیل نقلی معتبر عهدهدار تعیین و تبیین است.
بِرّ ونیکی، چنان که اجمالاً گذشت نه از امور اعتباری محض است که به اعتبار معتبران باشد و نه نظیر زوجیت اربعه ذاتی اشیاست که غیر قابل تحویل و تغییر بوده، عقل بتواند با برهان به همه زوایای آن راه یافته آن را تشخیص دهد، بلکه از اموری است که تابع شرایط و مصالح خارجی مستور یا مشهور، و در حدّ اقتضاست، نه علیت، چنانکه با ظهور موانع بیرونی، این مقتضی در آن مقتضا اثر نمیکند. چنین نیست که هر امر خیر و بِرّی برای همگان و تا ابد بِرّ باشد، زیرا بر اثر تغییر شرایط و اوضاع، مصالح نیز دگرگون میشود؛ مثلاً صدق و راستگویی خوب است؛ لیکن نه همچون خوب بودن عدل که هرگز نتوان خوبی را از آن برداشت، زیرا عدل به نحو کلیت و دوام خوب است؛ ولی صدق اینچنین نیست، چون در برخی موارد راست گفتن ضرر و مفسده دارد و در آنجا صدق خوب نیست.
اخلاق اگرچه دارای اصالت و ریشههایی اساسی در فطرت است؛ لیکن فروع آن تابع شرایط خارجی است. آن فروع طبق شرایطی خاص دارای مصلحت میشود و طبق شرایطی دیگر مصلحت خود را از دست میدهد، که دلیل نقلی معتبر باید از آن پرده بردارد و واقع را کشف کند، بر همین اساس،
۹۸
عهدهدار بیان معنای «بِرّ» و تعیین بِرّ بودن یا نبودن و مشخص کردن فرد برخوردار یا محروم از بِرّ، خدای سبحان است، زیرا چنان که گذشت تبیین و تشخیص بِرّ، به عقل یا عرف واگذار نشده است تا اهل عرف که کار فاسد خود را پسندیده و نیکو میپندارد: ﴿اَلَّذینَ ضَلَّ سَعیُهُم فِی الحَیوهِ الدُّنیا وهُم یَحسَبونَ اَنَّهُم یُحسِنونَ صُنعا) ۱ بگوید: خداوند ما را به بِرّ دعوت کرده و تشخیص آن بر عهده ماست. انسانهای عادی که معیار واقعی ارزش برای آنان ناشناخته است خیر و بِرّ را کاملاً ادراک نمیکنند. در برخی آیات ضمن تعیین بِرّ و خیر، به ناتوانی انسانها از تشخیص برّ واقعی اشاره شده است؛ مانند: ﴿ولاتَنکِحوا المُشرِکتِ حَتّی یُؤمِنَّ و لاَمَهٌ مُؤمِنَهٌ خَیرٌ مِن مُشرِکَهٍ ولَو اَعجَبَتکُم ولاتُنکِحوا المُشرِکینَ حَتّی یُؤمِنوا ولَعَبدٌ مُؤمِنٌ خَیرٌ مِن مُشرِکٍ ولَو اَعجَبَکُم) ۲ ﴿ لاخَیرَ فی کَثیرٍ مِن نَجوهُم اِلاّمَن اَمَرَ بِصَدَقَهٍ اَو مَعروفٍ اَو اِصلحٍ بَینَ النّاسِ) ۳ خدای سبحان پس از بیان معنای بِرّ و مشخّص کردن حدود آن میفرماید: ﴿وتَعاونوا عَلَی البِرِّ والتَّقوی ولاتَعاونوا عَلَی الاِثمِ والعُدونِ) ۴
در جریان استقبال قبله نیز بِرّ و نیکی در امتثال فرمان خداست؛ نه در خصوص توجّه به شرق یا غرب حتی بعد از نسخ: ﴿لَیسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب﴾. بین توجه به شرق و غرب با بِرّ تلازمی نیست. مصلحت در هر یک از استقبال به بیت مقدس یا استقبال به کعبه که باشد بِرّ
^ ۱ – ـ سوره کهف، آیه۱۰۴٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه۲۲۱٫
^ ۳ – ـ سوره نساء،آیه۱۱۴٫
^ ۴ – ـ سوره مائده، آیه۲٫
۹۹
همان است. تا آن زمان که بیت مقدس قبله رسمی مسلمانان بود و اقتضای این نیکی در آن بود، بِرّ و نیکی، عبادت کردن رو به آن سو بود و آنگاه که این حکم به استناد ملاکهای مستور و مصالح مخفی نسخ شد بِرّ و نیکی در آن شد که به سمت کعبه توجه کنند و این را دلیل معتبر نقلی کشف کرد، زیرا در قرآن چنین آمد: ﴿فَوَلِّ وجهَکَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرامِ وحَیثُ ما کُنتُم فَوَلّوا وُجوهَکُم شَطرَهُ) ۱ وگرنه عقل از فهم مصالح مستور آن قاصر است.
معرّفی ابرار در تعریف برّ
خدای سبحان پس از نفی تلازم بین بِرّ و صرف توجّه به شرق و غرب در هنگام عبادت و نفی انحصار بِرّ در این توجّه (قبل از نسخ) یا نفی اصل بِرّ از آن (بعد از نسخ) طبق بیانی که گذشت، همه برّ را که جامع بین عقاید، اخلاق و اعمال است چنین بیان فرمود: ﴿ولکِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ والیَومِ الاءاخِرِ و… ﴾.
در این جمله، خبر، یعنی ﴿مَن ءامَن… ﴾ با مبتدا، یعنی ﴿البِرّ﴾ به ظاهر ناهماهنگ است، زیرا مبتدا «بِرّ» است و خبر با «بَرّ» مناسب است. «بِرّ» یعنی نیکی، و «بَرّ» صفت مشبهه و به معنای نیک است. خدای سبحان در تعریف بِرّ و نیکی، ابرار و نیکان را معرفی میکند و میفرماید: نیکی، مردانی هستند که دارای ایمان، اخلاق و عمل صالحاند. این بیان در حقیقت، تعریف بَرّ و ابرار است؛ نه تعریف بِرّ. چنانچه میفرمود «لکن البَرّ (البارّ) من ءامن بالله… »، محمول با موضوع مناسب و مبتدا با خبر هماهنگ بود.
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه۱۴۴٫
۱۰۰
خبر بِرّ در ﴿لَیسَ البِرّ… ﴾ و به تعبیر دیگر خبر لَیس، ﴿اَن تُوَلّوا﴾ است که با مبتدا یا اسم لَیس هماهنگ است؛ ولی خبر در ﴿لکِنَّ البِرّ… ﴾ فاعل و موصوف است؛ نه فعل یا صفت، و همانگونه که اشاره شد فاعل و موصوف با مبتدا یا اسم ﴿لکِنّ﴾ همسان نیست. غالب اهل تفسیر به تصحیح اَدَبی مبتدا یا اسم و خبر همّت گماردهاند و با چند وجه آن را بازگو کردهاند؛ مانند اینکه بِرّ به معنای بارّ باشد یا بِرّ یعنی ذی البر که مضاف در اسم محذوف است یا کلمه بِرّ در ﴿مَن ءامَن﴾ محذوف است ۱٫ اینگونه از نکات ادبی حتماً لازم است تا قواعد آن محفوظ بماند؛ ولی به مُصَحّح حذف و اضمار و نظیر آن نپرداختند، مگر آنچه ذیل این آیه در آلاء الرحمن و المیزان آمده است که نکته حذف، معرفی نام آوران میدان بِرّ و نیکی است ۲٫
سِرّ آنکه در قسم اول، فاعل یا موصوف یاد نشد این است که شخص بد و تبهکارْ نام آور نیست تا طرح نام او آموزنده باشد و سرّ آنکه در قسم دومْ شخص موصوف که مبدأ فعل حَسَن است یاد شد همانطور که برخی از بزرگان مشایخ ما، یعنی علامه بلاغی و علامه طباطبایی(قدّس سرّهما) فرمودهاند این است که قرآنکریم کتاب علمی محض نیست، بلکه تعلیم آن با تزکیه و تربیت آمیخته است، از اینرو آیه مورد بحث اگرچه در مقام تعریف مفهوم است، نه تعریف شخص و از سنخ «زیدٌ عدلٌ»؛ لیکن چون تعریف مفهوم، تعلیمی خشک و بدون تأثیر تربیتی است، از اینرو نیکی را با تعریف مفهومی آن معنا نمیکند، بلکه مفهوم بِرّ را با تبیین اوصاف نیکان تعریف میکند ۳ ، بر همین اساس،
^ ۱ – ـ مجمع البیان، ج۱ ۲، ص۴۷۴؛ التبیان، ج۲، ص۹۵ ۹۶٫
^ ۲ – ـ آلاء الرحمن، ج۱، ص۲۸۸؛ المیزان، ج۱، ص۴۲۸ و۴۳۰٫
^ ۳ – ـ همان.
۱۰۱
خدای سبحان در تعریفی دیگر از بِرّ میفرماید: بِرّ، انسان با تقواست: ﴿ولکِنَّ البِرَّ مَنِ اتَّقی) ۱ یعنی برای شناخت بِرّ، مردان با تقوا را بنگرید.
به بیان دیگر، قرآنکریم کتاب هدایت و تربیت است، نه کتابی تنها برای تعریف مفاهیم، تا فقط مفاهیم اخلاقی بِرّ، تقوا، احسان و مانند آن را بیان کند. هدف قرآن، تربیت نیکان است؛ نه تعریف مفهومی نیکی، از اینرو مفهوم را با بیان و معرفی مصادیق آن روشن کرده، بِرّ و نیکی را در ضمن معرفی بَرّ و نیکان تعریف و معنا میکند تا هم مفهوم بِرّ و نیکی را بیان کرده باشد و هم مصداق آن را نشان داده باشد تا با این معرفی، مردم به نیک شدن تشویق و جزو نیکان شوند، پس آنچه از مَبرّد نقل شده که اگر من مسئول قرائت میبودم کلمه بَرّ را به فتح قرائت میکردم ۲ سخنی ناصواب است.
عرصه نیکی اگر چونان بیابان پهناور (که از آن به بَرّ در برابر بحر یاد میشود) وسیع باشد از آن به بِرّ تعبیر میشود. لازم چنین خیر و نیکی بازْ و گستردهای همانا شرح صدر است. شاید مثالهایی که طبری از آنها نام میبرد و مفسّران میانی و متأخر نیز همانها را مطرح کردهاند، نظیر «جودْ حاتم است» و «شجاعتْ عنتره است»، ضمن بیان نکته ادبی، یعنی حذف مضاف ۳ ، نشان این باشد که آن مطلب تربیتی هم در غریزه اهل محاوره ملحوظ است.
آیه شریفه ﴿اَجَعَلتُم سِقایَهَ الحاجِّ وعِمارَهَ المَسجِدِ الحَرامِ کَمَن ءامَنَ بِاللّهِ والیَومِ الاءاخِرِ وجهَدَ فی سَبیلِ اللّهِ) ۴ نیز از مواردی است که به جای تعریف
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه۱۸۹٫
^ ۲ – ـ الجامع لاَحکام القرآن، مج۱، ج۲، ص۲۲۴٫
^ ۳ – ـ ر.ک: جامع البیان، مج۲، ج۲، ص۱۲۶٫
^ ۴ – ـ سوره توبه، آیه۱۹٫
۱۰۲
وصف مفهوم ایمان و… و بیان تقابل آن با سقایت و عمارت، به معرّفی موصوف پرداخته تا در ضمن معرفی مردان الهی که به این معارف متّصفاند آن معانی نیز شناخته شود، از اینرو میفرماید: آبرسانی به زائران بیت الله و تعمیر مسجد حرام مانند کسی نیست که به خدا و قیامت ایمان آورد و در راه خدا جهاد کرد. این آیه بر امیرمؤمنان(علیهالسلام) تطبیق شده و آن حضرت مصداق کامل و بارز آن دانسته شده است ۱٫ چنین تعلیمی، مقدمه تربیت و تزکیه است که اساس قرآن بر آن است. اگر قرآن، کتاب علمی محض بود میفرمود: سقایت حج و آبرسانی به زائران و تعمیر مسجدحرام مانند ایمان به مبدأ و معاد و جهاد در راه خدا نیست.
بِرّ و خیر جامع و تامّ
سلب تلازم بین بِرّ و توجّه به شرق و غرب، مفاد جمله نخست آیه مورد بحث است: ﴿لَیسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب﴾؛ اما اثبات تلازم میان ایمان، اخلاق و عمل صالح با بِرّ و نیکی با این جمله بیان شد که: ﴿ولکِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ والیَومِ الاءاخِرِ والمَلئکَهِ والکِتبِ والنَّبِیّینَ وءاتَی المالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی القُربی والیَتمی والمَسکینَ وابنَ السَّبیلِ والسّائِلینَ وفِی الرِّقابِ واَقامَ الصَّلوهَ وءاتَی الزَّکوهَ والموفونَ بِعَهدِهِم اِذا عهَدوا والصّبِرینَ فِی البَأساءِ والضَّرّاءِ وحینَ البَأس﴾.
بِرّ تامّ، مجموع این کمالات است و آنچه فاقد این مجموعه است برّ تامّ نیست، زیرا مجموع با انتفای یکی از اجزای آن منتفی میشود، پس همانگونه
^ ۱ – ـ بحار الاَنوار، ج۳۶، ص۴۰ ۳۴٫
۱۰۳
که اگر کسی فاقد همه این اجزا بود از خیر محروم است آنکه فاقد بعضی از این اجزاست نیز از خیر تام و جامع که محصول ایمان کامل و عمل صالح در همه شئون است محروم است، از اینرو قرآنکریم گاهی این دو اصل، یعنی ایمان و عمل صالح را به عنوان بُعد اثباتی در کنار هم ذکر کرده و گاه دو اصل مقابل آن، یعنی کفر و نیز ترک عمل صالح در ظرف ایمان را در بُعد سلبی ذکر میکند. طبق آیاتی که به قسمت اثباتی اشاره دارد و ناظر به آن دو رکن است، خیر تنها از آنِ کسی است که هم دارای «حُسن فاعلی» است، یعنی مؤمن و موحّد و دارای روح پاک است و هم دارای «حسن فعلی» است؛ به این معنا که خُلق و عمل او با عقل و نقل معتبر مطابق است. تعبیر قرآنکریم در اینباره چنین است: ﴿مَن عَمِلَ صلِحًا مِن ذَکَرٍ اَو اُنثی وهُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیوهً طَیِّبَهً) ۱
قرآنکریم در اشاره به بُعد سلبی مطلب، یعنی محرومیت از خیر جامع و عدم برخورداری از حیات طیبه در صورت فقدان ایمان یا عمل صالح، چنین میفرماید: ایمان آوردن بعد از پایان عمر به حال کسی که تا آن زمان ایمان نیاورده یا اگر ایمان آورده از آن بهرهای نبرده و عمل صالح انجام نداده نافع نیست: ﴿یَومَ یَأتی بَعضُ ءایتِ رَبِّکَ لایَنفَعُ نَفسًا ایمنُها لَم تَکُن ءامَنَت مِن قَبلُ اَو کَسَبَت فی ایمنِها خَیرًا) ۲ «کسبت» عطف بر «ءامنت» است، که چنین میشود: «أولم تکن کسبت فی إیمانها خیراً». طبق این آیه اگر کسی فاقد حسن فاعلی بود، یعنی اصلاً مؤمن نبود، یا فاقد حسن فعلی بود، یعنی مؤمن بود ولی عمل صالح کسب نکرد، اصلاً بهرهای نمیبرد، بنابراین جمعِ دو
^ ۱ – ـ سوره نحل، آیه۹۷٫
^ ۲ – ـ سوره انعام، آیه۱۵۸٫
۱۰۴
اصل یاد شده، یعنی ایمان و عمل صالح، سبب بهرهمندی است و فقدان آن مجموع که به فقدان جمیع یا به فقدان بعض است سبب محرومیّت است.
خلاصه آنکه بِرّ و نیکی، مرکب از اعتقاد و عمل صالح است، پس اگر کسی به اصول دین معتقد نبود یا معتقد به مبانی دین بود لیکن براساس آن اعتقاد عمل نکرد این مرکب از او منتفی است و او از بِرّ و نیکی سهمی ندارد، زیرا مرکب، با انتفای برخی اجزای آن از بین میرود، بدین سبب قرآن کریم ایمان و عمل صالح را در کنار یکدیگر ذکر میکند. آیه مورد بحث نیز به منزله شرح آیاتی است که مدار سعادت را ایمان وعمل صالح بیان میکند.
حاصل اینکه اگر کسی توجّه به بیت مقدس و نمازگزاردن به سوی قبله منسوخ را تنها معیار خیر و بِرّ یا یکی از مصادیق آن دانست پاسخ قرآنکریم این است که معیار آن، مجموع ایمان و عمل صالح است؛ نه توجّه به بیتمقدس، زیرا آن توجه پس از نسخ، هرگز بِرّ نیست و پیش از این نیز که بِرّبود جزئی از وظایف ابرار به شمار میآمد: ﴿لَیسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِبِ ولکِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ والیَومِ الاءاخِرِ و… ﴾. به لحاظ قبل از نسخ، آیه شریفه در مقام بیان نفی کمال برّ است؛ یعنی آن جزء همتای این کلّ و مجموع نیست. این مجموع آن جزء را با اضافه داراست. به لحاظ بعد از نسخ نیز این آیه در مقام بیان نفی اصل برّ است.
بر این اساس، آیه مورد بحث نظیر آیه شریفه ﴿اَجَعَلتُم سِقایَهَ الحاجِّ وعِمارَهَ المَسجِدِ الحَرامِ کَمَن ءامَنَ بِاللّهِ والیَومِ الاءاخِرِ وجهَدَ فی سَبیلِ اللّهِ لایَستَوونَ عِندَ اللّهِ) ۱ است که توهّم یکسان بودن سِمَتْهایی همچون سرپرستی
^ ۱ – ـ سوره توبه، آیه۱۹٫
۱۰۵
آبرسانی به زائران بیت الله و تولیت و کلیدداری و تعمیر کعبه را با ایمان به خدا و جهاد در راه او نفی کرده، اشاره دارد که آن سِمتها در برابر ایمان به مبدأ و معاد قابل ارزیابی نیست. در روز جنگ باید برای حفظ اسلام به سوی جبهه شتافت وگرنه همانگونه که اُمویان با منجنیق کعبه را منهدم کردند ۱ ، کعبهای نمیماند تا کسی کلیددار آن باشد. در این آیه شریفه، افزون بر نفی تسویه با استفهام انکاری، به لحاظ اهمیت مطلب با صراحت نیز آن تسویه نفی شد: ﴿لایَستَوونَ عِندَ اللّه﴾.
بِرّ در عقاید
خدای سبحان در تعریف بِرّ و معرفی اَبرار، نخست عقیده سَرَه و حق را ذکر فرمود و چون منشأ همه عقاید توحید است ابتدا از توحید سخن گفت: ﴿ولکِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّه و… ﴾، و چون طبق تحلیلهای معقول و منقولْ بازگشت بشر در معاد به همان مبدأ است، اعتقاد به معاد را در کنار اعتقاد به مبدأ ذکر فرمود: ﴿ولکِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ والیَومِ الاءاخِر﴾. البته صرف اعتقاد به وجود خدا، بدون اعتقاد به ربوبیت اوکافی نیست و از شئون ربوبیت خدا پروراندن انسان با وحی و رسالت انبیاست و رسالت نیز که برنامه آن در کتاب آسمانی آمده با نزول فرشتگان حامل وحی بر گیرندگان وحی و رسالت، یعنی انبیا و رسولان(علیهمالسلام) تأمین میشود، از اینرو با ذکر این سه عنوان، یعنی ملائکه و کتاب و انبیا، به اصل سوم از اصول سهگانه دین، یعنی نبوت، اشاره فرمود: ﴿والمَلئکَهِ والکِتبِ والنَّبِیّین﴾.
^ ۱ – ـ بحار الاَنوار، ج۲، ص۲۸۷٫
۱۰۶
مشابه مطلب مزبور، در آیه شریفه ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَیهِ مِن رَبِّهِ والمُؤمِنونَ کُلٌّ ءامَنَ بِاللّهِ ومَلئِکَتِهِ وکُتُبِهِ ورُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَینَ اَحَدٍ مِن رُسُلِهِ وقالوا سَمِعنا واَطَعنا غُفرانَکَ رَبَّنا واِلَیکَ المَصیر) ۱ آمده که خدای سبحان در شب معراج آن را مشافههً به رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) افاضه فرمود ۲٫ در این آیه که همانند آیه مورد بحث از آیات جامع قرآن است، ﴿ءامَنَ بِاللّه﴾ راجع به توحید، ﴿ومَلئِکَتِهِ وکُتُبِهِ ورُسُلِه﴾ راجع به وحی و رسالت، ﴿سَمِعنا واَطَعنا﴾ راجع به عمل صالح و ﴿واِلَیکَ المَصیر﴾ راجع به معاد است. راز تفکیک ایمان رسولکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) از ایمان مؤمنان این است که وضع با طبع مطابق باشد، زیرا اولاً نخست پیامبر گرامی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ایمان دارد و سپس بر اثر دعوت و هدایت آن حضرت دیگران ایمان میآورند و این سیر و ترتیب، امری طبیعی است. ثانیاً درجه ایمان پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) به مراتب برتر از درجه ایمان مؤمنان است. در جمله سوم نیز اگرچه همه را یکجا جمع کرد و فرمود: ﴿کلٌّ ءامن… ﴾ لیکن آن ترتیب و درجه ویژه حضرت ختمی نبوّت(صلّی الله علیه وآله وسلّم) محفوظ است.
ایمان ابرار به فرشتگان و کتابهای آسمانی
از عناصر محوری بِرّ، ایمان و اعتقاد و ارادت یکسان به همه فرشتگان است، از اینرو «ملائکه» به صورت جمع مُحلّی به الف و لام (الملائکه) آمده است، پس مؤمن همانگونه که به جبرئیل و میکائیل و اسرافیل(علیهمالسلام) که به ترتیب با اذن پروردگار عهدهدار علم، رزق و حیاتاند، ایمان دارد باید به عزرائیل(علیهالسلام) هم ایمان و ارادت داشته باشد و اگر کسی براثر انزجار از مرگ، به حضرت
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه۲۸۵٫
^ ۲ – ـ بحار الاَنوار، ج۱۸، ص۳۱۴۳۱۲٫
۱۰۷
عزرائیل بیایمان یا کم ارادت بود مشمول آن بِرّ نیست. از همین روست که حضرت امام زین العابدین(علیهالسلام) به همه فرشتگان الهی، حتی بر نگهبانان دوزخ سلام میفرستد ۱ و آن فرشتگان غلاظ و شدادی را که خازنان دوزخاند و خدای سبحان از آنان با عظمت یاد کرده: ﴿عَلَیها مَلئِکَهٌ غِلاظٌ شِدادٌ لایَعصونَ اللّهَ ما اَمَرَهُم ویَفعَلونَ ما یُؤمَرون) ۲ با احترام تام میستاید.
تعبیر از کتاب آسمانی در آیه ۲۸۵ سوره «بقره» به صورت جمع: ﴿وکُتُبِهِ ورُسُلِه﴾ اشاره است به اینکه مسلمان باید به جمیع «ما أنزل الله» معتقد باشد. در آیه مورد بحث نیز که مفرد آمده: ﴿الکِتب﴾، به معنای جنس کتاب و این جنس با آن جمع سازگار است.
راز تقدیم ملائکه بر کتاب و انبیا
راز تقدیم ملائکه بر کتاب و تقدیم کتاب بر نبیین: ﴿المَلئکَهِ والکِتبِ والنَّبِیّین﴾ این است که به وسیله «فرشتهها»، «کتاب آسمانی» بر «پیامبر» نازل میشود، بنابراین آن تقدیم برای رعایت قوس نزول است وگرنه در قوس صعود، ترتیب به عکس است، زیرا نخست نبوّت شخص ثابت میشود، آنگاه جامعه بشری به استناد این نبوت، به کتاب او ایمان میآورد و در آن کتاب نام ملائکه آمده است.
انفاق مالِ محبوب برای نیل به بِرّ
خدای سبحان پس از ذکر اعتقاد و ایمان به اصول دین، به بیان عمل صالح
^ ۱ – ـ صحیفه سجادیه، دعای سوم.
^ ۲ – ـ سوره تحریم،آیه۶٫
۱۰۸
میپردازد و در اینباره از خدمات مالی شروع کرده، میفرماید: ﴿وءاتَی المالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی القُربی والیَتمی والمَسکینَ وابنَ السَّبیلِ والسّائِلینَ وفِیالرِّقاب﴾. بذل مال در راه خدا مایه تثبیت هویت خود انفاق کننده است: ﴿… وتَثبیتًا مِن اَنفُسِهِم) ۱ اگر درخت توان حرکت میداشت و به چشمه نزدیک میشد و از آنجا برای ریشه خود آب میگرفت این کوشش فقط برای استحکام و ثمربخشی خود او محسوب میشد.
مراد از ﴿عَلی حُبِّه﴾ ترغیب به مال دوستی نیست، زیرا نیازی به تشویق انسان به دوست داشتن مال نیست. خدای سبحان خودْ انسان را با غریزه مالدوستی آفریده است، چون در دنیا بدون مالْ زندگی ممکن نیست. حبّ مال در غالب افراد انسان وجود دارد، حتی در بعضی این علاقه به صورت جمّ (پُر و انبوه) است: ﴿وتُحِبّونَ المالَ حُبًّا جَمّاً) ۲ با اینکه ممکن است مال مورد علاقه آنها، اندک باشد. انسان بدون مال قادر به زندگی نیست و ازهمینرو اصل علاقه به آن را خداوند قرار داده؛ لیکن انبوه و فراوان بودن آن علاقه زیانبار است، از اینرو برای اینکه انسان در محبتِ مال افراط نکند دین به مهار کردن آن علاقه فرمان میدهد. قرآنکریم خطر مزبور را اینگونه هشدار میدهد که دوستی مال، دشمن درونی است که در کنار جان انسان سنگر گرفته و همواره بیدار و همیشه در صحنه حاضر است و خدای سبحان بخل و مال دوستی را در کنار نفسِ بشر احضار کرده است: ﴿واُحضِرَتِ الاَنفُسُ الشُّحَّ) ۳
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۶۵٫
^ ۲ – ـ سورهفجر،آیه۲۰٫
^ ۳ – ـ سوره نساء، آیه۱۲۸٫
۱۰۹
بر این اساس، معنای ﴿وءاتَی المالَ عَلی حُبِّه﴾ این است که ابرار با اینکه مال را طبعاً دوست دارند و بر دوستی آن استعلا دارند آن مالِ محبوب را در راه خدا میدهند تا از شرّ این محبت نجات یابند. براساس این معنا، عبارت مذکور با آیه شریفه ﴿لَن تَنالوا البِرَّ حَتّی تُنفِقوا مِمّا تُحِبّون) ۱ هماهنگ است. پس اصل انفاق مال به طور مطلق، خواه مال محبوب یا غیر محبوب، بِرّ نیست تا کسی مثلاً با بخشیدن کهنه لباسی، به مقام ابرار نایل شود، بلکه بخشیدن مال محبوب زمینه رسیدن به مقام مزبور است و کسی که با انفاق مالِ محبوب و خوب در راه خدا، خود را از مال دوستی رهانید به مقام ابرار راه مییابد.
برای نیل به مقام ابرار، باید مال محبوب را با حفظ محبوبیت آن انفاق کرد. توضیح اینکه گاهی مال براثر کهنگی، فرسودگی و مانند آن شایسته محبوبیت نیست، و گاه مال فی نفسه خوب و مالیت آن فراوان است لیکن طبق علل و عوامل طبیعی، همچون فرتوتی و کهنسالی صاحب مال، علاقه و محبت وی به آن کم یا از آن قطع شده و او دیگر در حدّ محبّ مال بودن نیست. در این ظرف نیز انفاقِ مال، وسیله رسیدن به بِرّ نیست، زیرا سیر کردن گرسنه و مانند آن کاری عاطفی است و کمک عاطفی در جوامع غیر اسلامی نیز معمول است.
اسلام که دین عقل است، نه عاطفه، مقصود آن از دستور کمک، تنها سیر کردن گرسنه نیست. سیر شدن گرسنه، گوشهای از هدفِ انفاق است؛ نه تمام هدف. هدف اساسی ازاینگونه فرمانها تهذیب نفس و مبارزه با شُحّ درون
^ ۱ – ـ سوره آل عمران، آیه ۹۲٫
۱۱۰
و درمان آن تعلّق است. انفاقکننده پیش از اینکه به گرسنه خدمت کند به خود احسان میکند که آن شُحّ و بخل درون را ریشهکن میکند. کسی که خواهان دستیابی به مقامی است که جز خدا محبوبی نداشته باشد، هدفی برتر از سیرکردن گرسنه یا پوشاندن برهنه دارد و آن مُتیَّم کردن قلبِ خود به حب خدا وزدودن هرگونه محبت رهزن است تا دل فقط ظرف محبت محبوب حقیقی باشد.
ایتای مال برپایه حبّ خدا
آنچه گذشت براساس رجوع ضمیر﴿حُبِّه﴾ به مال بود؛ اما چنانچه آن ضمیر به «الله» بازگردد نظر به انسانهای کاملی دارد که مراحل ابتدایی بِرّ را گذرانده و به مراحل نهایی مقام ابرار رسیدهاند و خدا یا انفاق در راه وی محبوب آنهاست؛ نه مال. البته این بدان معنا نیست که اینگونه افراد نمیتوانند به مال محبت داشته باشند و اکنون مالی را که توان محبت آنرا ندارند در راه خدا میدهند، بلکه هم مال از لحاظ کمی و کیفی صلاحیت محبوبیّت دارد و هم آنان از جهت روحی و جسمی صلاحیت محبّت آنرا واجداند؛ لیکن در ظلّ تضحیه نفس و ذَبْح شُح نفس، صحنه دل را از گزند ابتلای به محبّت مال حراست کردهاند. توضیح این مطلب خواهد آمد.
برخی افراد با اینکه آرزوی محبت مال را دارند لیکن بر اثر بیارزش بودن یا در دسترس نبودن آن مال و ناتوانی شخص از دستیابی به آن یا بودن شخص در شرایط جسمی و روحی و سِنّی خاص، نمیتوانند آن را دوست بدارند. اینان محکوم محبت مالاند؛ اما کسی که هیچیک از محذورهای یاد شده در او نیست و با انفاق مال در راه خدا محبت خدا را ذخیره و ظرف قلب خود را
۱۱۱
خاص محبت آن محبوب حقیقی کرد، محبت مال، محکوم اوست؛ یعنی درحالی که مال، شایسته محبت است و او نیز در وضعیتی است که میتواند آن را دوست بدارد، بر اثر جهاد نفس نمیگذارد آن مالْ وی را به سوی خود متوجه کند و در این حال، زمام مال و تعلق آن به دست اوست؛ نه اینکه زمام او به دست مال باشد.
انسانی این چنین، از مقرّبان است که والاترین مرتبه مقام بِرّ را حائز و برتر از ابرارند. اینان مالِ شایسته محبوب بودن را برپایه حبّ خدا میبخشند: ﴿ویُطعِمونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسکینًا ویَتیمًا واَسیرا) ۱ چنین نیست که طعام اِعطایی آنها غذای مانده بوده و محبوب نباشد یا آنان در شرایط خاص جسمی باشند که به این طعام بیعلاقه باشند، بلکه هم آن طعام فی نفسه محبوب است و هم آنها در حالی هستند که میتوانند محبّ طعام باشند. چگونه انسانی روزهدار در هوای سوزان حجاز در هنگام افطار نمیتواند به طعام علاقهمند باشد؟ اما قلبی که به حبّ خدا متیّم و از محبّت او لبریز است کمبودی ندارد تا حبّ افطار با این طعام آن را جبران کند ۲٫
نه انسان دارای دو قلب است: ﴿ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَینِ فی جَوفِهِ) ۳ و نه در یک قلب جای دو محبت و دو محبوب است. قلب دو چهره و غیرخالص نیز که مقداری از آن به محبت خدا و قدری دیگر به محبت مال سرگرم باشد، انسان را به مقصد نمیرساند. انسان سرانجام باید برای یکسو و یکسره کردن علاقه خود درگیر شود و بجنگد و در چنین پیکاری یا اسیر میشود
^ ۱ – ـ سوره انسان،آیه۸٫
^ ۲ – ـ بحار الاَنوار، ج۳۵، ص۲۵۷ ۲۳۷٫
^ ۳ – ـ سوره احزاب، آیه۴٫
۱۱۲
و مشمول ﴿وتُحِبّونَ المالَ حُبًّا جَمّاً) ۱ میگردد، یا امیر و فاتح شده و نجات مییابد و در نتیجه قلب وی به حبّ خدا متیّم خواهد شد.
این جنگ و پیروزی اگر در دنیا رخ نداد دلی که در آن هم محبت خدا و هم محبت غیر خداست در برزخ و در قیامت آن قدر رنج میبرد تا اینکه سرانجام به حبّ خدا متیّم شود و وارد بهشت گردد، زیرا در آن مقام منیع، قلب مبتلای به محبت مال دنیا حضور ندارد.
مرجع ضمیر «حبّه»
ضمیر در ﴿حُبِّه﴾، طبق توضیح گذشته و نیز خطوط کلی و چندگانه سیر و سلوک، به چند مرجع بازمیگردد. این مراجع متعدد، یعنی «مال»، «ایتای مال»، «دهنده نسبت به گیرنده» و «الله»، در طول یکدیگر است؛ نه در عرض هم.
توضیح اینکه انزال قرآن حکیم همانند آویختن حبل متین است؛ نه مانند انداختن قطره باران، بنابراین آخرین مرحله این طناب طولانی و متقنِ خدا عربی مبین ۲ است و مرتبه آغازین آن عَلّی حکیم ۳٫ هر مؤمنی موظّف است خود را بر کتاب الهی عرضه کند. مؤمنان دارای درجاتاند: ﴿لَهُم دَرَجت) ۴ بلکه خودْ عین درجاتاند: ﴿هُم دَرَجت) ۵ درجات سه یا چهارگانهای که در بیان
^ ۱ – ـ سوره فجر،آیه۲۰٫
^ ۲ – ـ سوره شعراء، آیه ۱۹۵٫
^ ۳ – ـ سوره زخرف، آیه ۴٫
^ ۴ – ـ سوره انفال، آیه ۴٫
^ ۵ – ـ سوره آل عمران، آیه ۱۶۳٫
۱۱۳
مرجع ضمیر «حُبّه» بازگو خواهد شد هر کدام میتوانند خود را بر قرآن معروض دارند و طبق آن عمل کرده و نتیجه بگیرند. اگر جامع انتزاعی برای آن سه یا چهار وجه ترسیم شد مرجع ضمیر همان است و تعدّد مصداق یا فرد موجب تعدد مفهوم و مستعمل فیه نخواهد بود و اگر جامع انتزاعی تصور نشد استعمال لفظ در چند معنا یا ارجاع ضمیر به چند مرجع هیچ محذوری ندارد.
برخی که هیچیک از این دو وجه را نپذیرفته یا نمیپذیرند و به طوری انحصاری میاندیشند در انتخاب مرجع ضمیر نظرهای متفاوتی ارائه کردهاند. شیخ طوسی ارجاع آن ضمیر را به «الله» احسن میداند ۱ و امینالاسلام طبرسی از سید مرتضی(رحمهما الله) نقل میکند که قبل از ما کسی احتمال رجوع ضمیر به «الله» را مطرح نکرد و این وجه بهترین چیزی است که در اینباره گفته شده است ۲٫ برخی نیز رجوع آن را به مال بهتر پنداشتهاند، چون به ضمیر نزدیکتر است ۳٫
آنچه در شیوه برداشت از قرآن یاد شده که معیار اساسی قرب معنوی است، نه نزدیکی لفظی، برای پرهیز از اینگونه تعبیرهاست.
کسی که از فَسحت نظر برخوردار است و ارجاع ضمیر را به «الله» اولی از رجوع آن به مال میداند در فقه اللغه واژه مال نیز نظر صائب خود را اعمال میکند، زیرا عنوان مال از اُسره و دودمان میل است. آیا مال را مال گفتند برای اینکه طبع بشر به آن مایل است یا اینکه آن طبع بشر را به صَوْبِ صواب یا به سَمت خطا میل میدهد ۴ یا آنکه صاحبدل مُسَیْطِرِ بر مال آن را به قبله حق
^ ۱ – ـ التبیان، ج۲، ص۹۶٫
^ ۲ – ـ مجمع البیان، ج۱ ۲، ص۴۷۶ ۴۷۷٫
^ ۳ – ـ التفسیر الکاشف، ج۱، ص۲۷۱٫
^ ۴ – ـ رحمه من الرحمن، ج۱، ص۲۵۰٫
۱۱۴
فرامیخواند. آنکه مالک مال است، نه مملوک آن، اولاً میل او به غیر خدا نخواهد بود. ثانیاً زمام دل را هرگز به مال نمیسپرد. ثالثاً نسبت به هزینه آن بیتفاوت نیست، بلکه رهبری آن را به دست میگیرد. رابعاً چون خود به سَمت الهی در حرکت است با امامت عادلانه و عارفانه خویش گرایش مال را به صوب خدا جهت میدهد.
چنین مؤمنی هنگام عرضه خود بر قرآن حکیم مرجع ضمیر ﴿حُبّه﴾ را خداوند میداند هرچند راه دیگران باز و عرضه دگراندیشان مجاز و ارجاع ضمیر به مال جایز خواهد بود.
بر اساس ارجاع ضمیر به مراجع یاد شده، یعنی «مال»، «ایتای مال»، «دهنده نسبت به گیرنده» و «الله»، و طبق همین ترتیب، مراحل چندگانه سیر و سلوک در اینجا چنین است: انسان در اوایل سیر و سلوک که مال را دوست دارد، مال محبوب را انفاق میکند تا با رهایی از خطر مالدوستی به مقام ابرار نایل آید.
در همین مرحله، مؤمنْ نسبت به ارحام خود که گیرنده مالاند نیز علاقهای دارد و بر اساس محبّت خود به ذویالقربی به آنان مال عطا میکند. دراینحال مرجع ضمیر، شخص عطا کننده است و محبوب محذوف است؛ یعنی «علی حُبِّ المُعطی اَقربائَه».
پس از ورود به مقام ابرار، سالک که از شر مال دوستی نجات یافته و به مال علاقه ندارد، به اعطا و ایتای مال در راه خدا علاقهمند است و بخشش مال، محبوب اوست. او در این مرحله که مقام متوسط ابرار است، بر اثر تعلیم دین که دست بخشنده را بهتر و بالاتر از دست گیرنده معرفی کرده: «الید
۱۱۵
العلیا خیرٌ من الید السُفلی» ۱ از جود و سخا لذت میبرد و کار خود، یعنی انفاق را که عبادت است، همچنین وصف جود و سخا را دوست میدارد.
انسان تا آن زمان که در مقام ابرار است مال یا بخشیدن مال را میبیند و مالِ محبوب را انفاق میکند یا به بخششی که محبوب اوست سرگرم است، زیرا هنوز به آن خلوص محض نرسیده است که تنها خدا را ببیند و محبوب محض او خدا باشد و براساس حبّ خدا کار کند، زیرا معرفت و عمل او مشوب به محبت فعل یا وصف خود است. او اگرچه اهل بهشت است لیکن چون توحید او ناب نیست در بهشت نیز از شراب ناب بهرهای ندارد، بلکه قطراتی از کافور و تسنیم را که بهره مقربان است در قدح و جام او میریزند و آمیزهای از آن را به او مینوشانند؛ نه ناب و خالص آن را: ﴿اِنَّ الاَبرارَ یَشرَبونَ مِن کَأسٍ کانَ مِزاجُها کافورا ٭ عَینًا یَشرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ یُفَجِّرونَها تَفجیرا) ۲ ﴿اِنَّ الاَبرارَ لَفینَعیم ٭ … یُسقَونَ مِن رَحیقٍ… ٭ ومِزاجُهُ مِن تَسنیم ٭ عَینًا یَشرَبُ بِهَا المُقَرَّبون) ۳
پس از پیمودن مرحله متوسط سیر و سلوک، سالک در مرحله سوم و پایانی، همانگونه که مال را دوست ندارد، کار یا وصف خود، یعنی بخشیدنمال و جود و سخا را نیز دوست ندارد. او نه مال، نه کار و وصف خود و نه خود را مینگرد؛ فقط خدا را میبیند، زیرا قلب او به حبّ خدا متیَّم شده و جز خدا محبوبی ندارد. نه مال، نه جود و سخا که وصف است، نه انفاق که کار اوست و نه جواد و سخی که خود اوست هیچ یک محبوب او
^ ۱ – ـ بحار الاَنوار، ج۷۴، ص۱۳۳٫
^ ۲ – ـ سوره انسان، آیات۶ ۵٫
^ ۳ – ـ سوره مطفّفین، آیات۲۸۲۲٫
۱۱۶
نیست، بر همینساس اگر در مرحله پیشین مثلاً نماز را دوست داشت: «قره عینی فیالصلاه» ۱ در این مقام اگرچه نماز میگزارد لیکن دیگر مایه چشمروشنی او معبود اوست؛ نه نماز. البته درباره حضرت ختمی نبوت(صلّی الله علیه وآله وسلّم) که محبّت مدار است و جز حُبّ خدا چیزی در عقیده، خلق و عمل او راه ندارد مطلب به شیوه دیگری خواهد بود، زیرا آنحضرت تمام شئون را همانند گوهر ذات خود فانی در خدای سبحان مشاهده میکرد.
بین هر یک از مراحل مزبور، درجات فراوانی است. تقسیم مراحل سیر و سلوک به هفت (هفت شهر عشق را عطار گشت)، هفتاد، هفتصد یا هفتاد هزار مرحله نیز از همین روست. درجات آنچنان فراوان است که اگر لحظه به لحظه شمارش شود بسیار بیش از آنچه ذکر شد به شمار در خواهد آمد، زیرا فاصله بین سالکِ مخلوق و خدای سبحان نامحدود است.
به هر تقدیر، آخرین و برترین مقام در اعطا و ایتای مال و اطعام، همان اِطعام و بخشش مال برپایه حب خداست؛ نه حب طعام ومال و نه حبّ اِطعام و ایتای مال و نه حُب مُعْطی نسبت به ارحام خود. در کریمه ﴿ویُطعِمونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ) ۲ نیز به قرینه ﴿اِنَّما نُطعِمُکُم لِوَجهِ اللّهِ) ۳ و اینکه آیه شریفه ناظر به مقام مقربان و اهلبیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) است ۴ ؛ نه ابرار این حبّ مراد است. البته مقربان، مرحله عالی مقام ابرار را دارا هستند، زیرا بین آنها فاصله وجودی نیست و عالیترین درجه ابرار نازلترین درجه
^ ۱ – ـ بحار الاَنوار، ج۷۳، ص۱۴۱٫
^ ۲ – ـ سوره انسان،آیه۸٫
^ ۳ – ـ سوره انسان، آیه۹٫
^ ۴ – ـ بحار الاَنوار، ج۳۵، ص۲۵۷۲۳۷٫
۱۱۷
مقربان است. ابرار آنگاه که به اوج مقام خود برسند میتوانند به مقام مقرّبان باریابند.
خدمات مالی ابرار
در مسائل مالی، از باب تقدیم اهم بر مهمّ، «ذوی القُربی» مقدم بر سایر نیازمندان ذکر شده است: ﴿وءاتَی المالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی القُربی و… ﴾. البته در توجه و احسان به ذویالقُربی فقر شرط نیست.
رسیدگی به ذوی القربی و بستگان نیازمند، هم صدقه است و هم صله رحم: «الصدقه علی المسکین صدقه، وعلی ذیالرحم اثنتان: صدقه و صِله» ۱ این رسیدگی چنان مهم و مؤثّر است که اگر کسی با داشتنخویشاوندی نیازمند، به دیگران صدقه دهد گویا صدقه او مقبول نیست: «لاصدقه و ذو رحم محتاج» ۲ این بیان درباره صدقه، نظیر حدیث شریف «لاصلاهَ لجار المسجد إلاّ فی المسجد» ۳ درباره نماز است که مراد از آن، نفی کمال از نمازی است که مجاوران مسجد در غیر مسجد به جا آورند؛ نه نفی صحت آن.
برخی بر آناند که نزدیکترین فرد به مؤمن خود اوست ۴ و بهترین راه صرف مال در راه خدا نجات خویش است.
پس از خویشاوند محتاج، «یتیم» است: ﴿وءاتَی المالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی
^ ۱ – ـ الدر المنثور، ج۱، ص۴۱۵٫
^ ۲ – ـ بحار الاَنوار، ج۷۴، ص۵۸٫
^ ۳ – ـ همان، ج۸۰، ص۳۷۹٫
^ ۴ – ـ رحمه من الرحمن، ج۱، ص۲۵۱٫
۱۱۸
القُربی والیَتمی والمَسکینَ وابنَ السَّبیلِ والسّائِلین﴾. یتیم که پدر را از دستداده، هم فاقد مال است و هم فاقد سرپرست.
بعد از او «مسکین» است که اگرچه فاقد مال است لیکن فقدان سرپرست در مفهوم آن اخذ نشده است.
برخی گفتهاند: مسکین کسی است که هیچ ندارد و این واژه در رساندن نیازمندی از واژه فقیر رساتر است و اگر قرآن کریم کشتی را از آنِ مساکین دانسته است: ﴿اَمَّا السَّفینَهُ فَکانَت لِمَسکینَ) ۱ یا بدین جهت است که با ازدست دادن کشتی مسکین میشدهاند، یا تنگدستی و مسکنتشان به قدری بوده که در برابر آن، کشتی چیزی به حساب نمیآمده است ۲٫ طبق این نظر، مسکین، بدحالتر و پریشان حالتر از فقیر است، زیرا وی به سکون مبتلا شده و تقریباً زمینگیر است و قدرت حرکت ندارد ۳ ؛ لیکن گروهی فقیر را نیازمندتر از مسکین میدانند، زیرا فقیر یعنی کسی که ستون فقرات وی آسیب دیده و قدرت قیام ندارد ۴٫
«ابن سبیل» که پس از مسکین ذکر شده، کسی است که در وطن خود مال دارد؛ ولی اکنون راه بر او مسلط شده، فرزند راه و در راه مانده است.
«سائلین» که در مال نمازگزاران واقعی برای آنها حقی معین است: ﴿والَّذینَ فی اَمولِهِم حَقٌّ مَعلوم ٭ لِلسّآئِلِ والمَحروم) ۵ بدان جهت ذکر آنان در
^ ۱ – ـ سوره کهف، آیه ۷۹٫
^ ۲ – ـ مفردات، ص۴۱۷ ۴۱۸، «س ک ن».
^ ۳ – ـ ر.ک: المیزان، ج۱، ص۴۲۸؛ التحقیق، ج۵، ص۱۸۹ ۱۹۰، «س ک ن».
^ ۴ – ـ ر.ک: المصباح، ص۲۸۳؛ مجمع البحرین، ج۲، ص۴۱۸، «ف ق ر».
^ ۵ – ـ سوره معارج، آیات۲۴ ۲۵٫
۱۱۹
آخر آمد که از همه کم استحقاقترند و در بین آنها، فرد غیرمستحق نیز هست. باید جویای حال نیازمندان واقعی شد که سائل نیستند و بر اثر عفت، نیاز و فقر خود را ابراز نمیکنند و لباس ژنده نمیپوشند و دیگران نیز بر اثر ناآگاهی از وضع خانوادگی ایشان، آنها را توانگر میپندارند: ﴿لِلفُقَراءِ الَّذینَ اُحصِروا فیسَبیلِ اللّهِ لایَستَطیعونَ ضَربًا فِی الاَرضِ یَحسَبُهُمُ الجاهِلُ اَغنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعرِفُهُم بِسِیمهُم لایَسَلونَ النّاسَ اِلحافًا وما تُنفِقوا مِن خَیرٍ فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلیم) ۱
شایان ذکر است که به نظر بعضی از فقهای عظام، سؤال برای قادر به کسب، حرام است، چنان که صاحب جواهرِ میگوید: «… منالمکروهات… الاکتساب بالسؤال وخصوصاً بالکفّ ویحرم لبعض الأشخاص ومن بعض الأشخاص» ۲
یکی از مصادیق «بِرّ» آزاد کردن بردگان با مال است: ﴿و فی الرقاب﴾، چنانکه یکی از مصارف هشتگانه زکات، فک رقبه است: ﴿اِنَّمَا الصَّدَقتُ لِلفُقَراءِ والمَسکینِ والعمِلینَ عَلَیها والمُؤَلَّفَهِ قُلوبُهُم وفِی الرِّقابِ والغرِمینَ وفی سَبیلِ اللّهِ وابنِ السَّبیلِ فَریضَهً مِنَ اللّهِ واللّهُ عَلیمٌ حَکیم) ۳ سمت و سوی احکام دین و فقه اسلام آزادی بردگان است؛ نه بندهگیری و بردهداری، چنانکه کتاب فقهی حاوی مسائل مربوط به بردگان، به نام «کتاب العتق» است؛ نه کتاب الرقّ یا کتاب العتق و الرقّ.
نظر به اهمیت آزاد کردن بردگان و رفع بردگی در اسلام، خدای سبحان
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه۲۷۳٫
^ ۲ – ـ جواهر الکلام، ج۲۲، ص۴۶۶ ۴۶۸٫
^ ۳ – ـ سوره توبه، آیه۶۰٫
۱۲۰
نفرمود به بردگان انفاق مال کنید، بلکه فرمود: ﴿ءاتَی المالَ… وفِیالرِّقاب﴾. مراد از ﴿فِی الرِّقاب﴾ نیز ﴿فی فکّ الرقاب﴾ است. از سوی دیگر بندهها تحت تکفّل سرپرست خویشاند و همچون یتیمان و مساکین نیستند که اگر به آنها مال داده نشد بمیرند.
سرّ اینکه ﴿الرِّقاب﴾ در این آیه و در آیه زکات ۱ با حرف «فی» به کار رفته این است که مال در این باره باید در راه آزاد کردن بردگان صرف شود؛ نه اینکه به خود آنان داده شود ۲ ، زیرا ممکن است آن را به مصرف دیگری غیر از عتق و فکّ رقبه خویش برسانند.
نکته: شاید راز تقدیم انفاقهای قبلی بر آزاد کردن برده آن باشد که انفاق به سائل، یتیم و ابن سبیل برای حفظ اصل حیات آنهاست؛ ولی انفاق برای آزادکردن برده جهت تحصیل کمال حیات آنهاست.
نقش محوری اقامه نماز در نیل به مقام ابرار
برای نیل به مقام ابرار همانگونه که باید به اصول دین معتقد بود، و باید از مال محبوب خود در امور مذکور صرف کرد، باید نماز را نیز برپاداشت: ﴿واَقامَ الصَّلوه﴾.
خدای سبحان که انسان را جامع ملک و ملکوت قرار داد و در این باره او را احسن تقویم و خود را احسن الخالقین نامید مطالب سهگانه راجع به آفرینش بشر را تفکیک کرد؛ یعنی جنبه فطرت او را ستود، جنبه جمع بین فطرت و طبیعت وی را نیکو نامید؛ ولی جنبه طبیعت او را بیش از پنجاه بار با عناوین
^ ۱ – ـ سوره توبه، آیه۶۰٫
^ ۲ – ـ ر.ک: روض الجنان، ج۲، ص۳۱۶؛ الکشاف، ج۱، ص۲۱۹٫
۱۲۱
نکوهیده هلوع، جزوع، منوع، قتور، عجول، ظلوم، جهول و… یاد کرد.
خداوند سبحان برای تعدیل و نه تعطیل آن بخش سرکش و طغیانگر از وجود آدمی رهنمودهایی مهم ارائه فرمود که ستون دین، یعنی نماز، یکی از بهترین آنهاست، از همینرو عامل اساسی تعدیل هلوع بودن وی را نماز اعلام کرد: ﴿… اِلاَّالمُصَلّین) ۱ و نماز را به عنوان ناهی از فحشاء و منکر که همه آن اوصاف نکوهیده را دربر میگیرد یاد کرد. در آیه مورد بحث نیز که جزو جوامعالکَلِم بوده و معارف فراوانی را دربر دارد اقامه نماز را از عناصر محوری نیل به مقام ابرار معرفی فرمود.
هرچند طبق برداشت برخی از مفسران مقصود از تولیت وجه به شرق و غرب: ﴿اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب﴾ همانا نماز است ۲ ، زیرا رکن اساسی اسلام بعد از اصول دین قبل از تأسیس حکومت اسلامی نماز بود، از اینرو بعد از استقرار در مدینه و تشکیل حکومت دینی آیه نازل شد که غیر از نماز مسائل محوری دیگری نیز وجوددارد؛ لیکن آنچه قابل انکار نیست این است که نماز واقعاً ستون دین بوده و هست و خواهد بود و تأثیر آن در بهرهوری بهینه از فرد، جامعه، طبیعت و پیوند بین انسان و جهان به هیچ وجه قابل انکار نیست.
عدم اکتفای ابرار به انفاق مستحب
برای نیل به مقام ابرار، در مسائل مالی افزون بر انفاقهای استحبابی، زکات
^ ۱ – ـ سوره معارج، آیه ۲۲٫
^ ۲ – ـ الکشاف، ج۱، ص۲۱۷؛ روح المعانی، ج۲، ص۶۸٫
۱۲۲
واجب را نیز باید پرداخت کرد: ﴿وءاتَی الزَّکوه﴾ و به خیرات مستحبی که پیش از این ذکر شد نباید اکتفا کرد.
کسی به مقام ابرار میرسد که هم از آن انفاق مالی مستحب محروم نماند و هم این زکات واجب را بپردازد، پس اگر کسی کمکهای استحبابی و عاطفی داشت ولی حساب رسمی و سال شرعی نداشت، یا بر عکس اگر به همان حساب رسمی و شرعی سال اکتفا کرد و آن ملاحظات اخلاقی و عاطفی و انفاقات استحبابی را نداشت به مقامِ والای ابرار نایل نمیشود، هرچند اهل نجات خواهد بود.
تذکّر: فقه برای فراگیری احکام مالی و مانند آن است. اگر کسی با احتیال فنی خود را از تأدیه زکات محروم کند، مثل آنکه قبل از فرارسیدن سال بعضی از مقدار نصاب زکات را به دیگری (از اعضای خانواده) ببخشد تا تمام نصاب تا پایان سال باقی نماند چنین حیلهای را برخی فتنه نامیدهاند؛ نه فقاهت ۱٫ همین مفسّر، مشتغلان به علوم دینی را دورترین مردم از صبر و نزدیکترین آنان به جزع و هَلَع و فزع پنداشته است ۲٫
افسوس که آن مفسّر توفیق ادراک انقلاب اسلامی ایران به رهبری عالمان دین به ویژه حضرت روح الله موسوی معروف به امام خمینی(قدسسرّه) را نداشت تا ایثار، جهاد توأم با اجتهاد، شهادت، شهامت، شجاعت و سایر فضایل مجاهدان نستوه صدر اسلام را در ایران ببیند و استقرار حکومت اسلامی و مردمسالاری دینی را در قلمرو میهن ولایتمدار این کشور زیارت کند.
^ ۱ – ـ المنار، ج۲، ص۱۱۸٫
^ ۲ – ـ همان، ص۱۱۷٫
۱۲۳
وفای ابرار به عهداهای خود
در بخشهای پیشین از آیه شریفه مورد بحث، به عناصر محوری بِرّ و اوصاف ابرار در عقاید و اعمال، به ویژه در مسائل مالی و عبادی اشاره شد. بخش اخیر آیه، ناظر به مسائل اخلاقی ابرار است. خدای سبحان در این بخش میفرماید: ابرار کسانی هستند که به عهد خود با خدا، همچنین به عهدی که با دیگران بستهاند وفا میکنند: ﴿والموفونَ بِعَهدِهِم اِذا عهَدوا﴾.
وفای به عهد گذشته از آنکه مانند فضیلت صبر به صیغه اسم استعمال شده، نه به صیغه فعل، در قرآن کریم از آن با اهمیت یاد شده است، زیرا هم در مدح وفای به عهد سخن به میان آمده و هم در قدح نقض عهد: ﴿اَلَّذینَ یَنقُضونَ عَهدَ اللّه… ) ۱ و نیز هم جزو سنتهای حضرت خلیل الرحمن یاد شد ﴿واِبرهیمَ الَّذی وفّی) ۲ و هم در وصف خدای سبحان به عنوان: ﴿ومَن اَوفی بِعَهدِهِ مِنَ اللّهِ) ۳ مطرح شده است، پس انسان «وَفی» مظهر سنت خدا و پیامبرِ اوست.
اطلاق عنوان عهد شامل عهد خدا با خلق و خلق با خالق و خَلقها با هم میشود و آیات ﴿واَوفوا بِالعَهدِ اِنَّ العَهدَ کانَ مَسئولا) ۴ ﴿واَوفوا بِعَهدی اوفِ بِعَهدِکُم) ۵ ﴿یوفونَ بِالنَّذرِ) ۶ و ﴿ومِنهُم مَن عهَدَ اللّهَ لَئِن ءاتنا مِن فَضلِه) ۷
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۷٫
^ ۲ – ـ سوره نجم، آیه ۳۷٫
^ ۳ – ـ سوره توبه، آیه ۱۱۱٫
^ ۴ – ـ سوره اسراء، آیه ۳۴٫
^ ۵ – ـ سوره بقره، آیه ۴۰٫
^ ۶ – ـ سوره انسان، آیه ۷٫
^ ۷ – ـ سوره توبه، آیه ۷۵٫
۱۲۴
شاهد چنین کاربردی است.
عنوان وفای به عهد، هم وفای به عهود و عقود تجاری را که از مسائل و احکام فقهی است شامل میشود، که درباره آن آمده است: ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَوفوا بِالعُقودِ) ۱ هم تعهدات دینی و هم عهداهای اخلاقی را دربرمیگیرد. نمونهای از وفای به عهد اخلاقی، خلف وعده نکردن است.
حضور در جبهه جنگ، عهد الهی و تعهد دینی است که حکم فقهی دارد. اگر کسی به رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) تعهد سپرد که هنگام نبرد و روز ضرورت، صحنه نبرد را ترک نکند باید به عهد خود وفا کند. اهل استقامت، به این تعهد عمل کردند؛ عدهای از آنان به جبهه جنگ رفتند و گروهی دیگر منتظر و در نوبت هستند و هیچیک از دو گروه نادم نیستند: ﴿مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عهَدُوا اللّهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ ومِنهُم مَن یَنتَظِرُ وما بَدَّلوا تَبدیلا) ۲ گروهی نیز این تعهد را نقض و صحنه جهاد را ترک کردند: ﴿ولَقَد کانوا عهَدُوا اللّهَ مِن قَبلُ لایُوَلّونَ الاَدبرَ وکانَ عَهدُ اللّهِ مَسُئولا ٭ قُل لَن یَنفَعَکُمُ الفِرارُ اِن فَرَرتُم مِنَ المَوتِ اَوِ القَتلِ واِذًا لاتُمَتَّعونَ اِلاّقَلیلا) ۳
صبر ابرار
تحصیل شرایطی که برای رسیدن به مقام بِرّ بیان شد بدون صبر بر رخدادهای تلخ و تحمّل دشواریها میسّر نیست، از اینرو خدای سبحان در کنار امور یادشده وفای به عهد و همچنین صبر را که از مسائل اخلاقی و ملکات نفسانی
^ ۱ – ـ سوره مائده، آیه۱٫ عقود همان عهود است.
^ ۲ – ـ سوره احزاب، آیه۲۳٫
^ ۳ – ـ سوره احزاب، آیات۱۶ ۱۵٫
۱۲۵
است ذکر فرمود: ﴿والموفونَ بِعَهدِهِم اِذا عهَدوا والصّبِرینَ فِی البَأساءِ والضَّرّاءِ وحینَ البَأس﴾. مؤمن در قیام و قعود، نطق و سکوت و حرکت و سکون، طبق دستور دینی که با عقل برهانی یا نقل معتبر کشف میشود عمل میکند، از اینرو عنوان وفای به عهد در مورد خاص و عنوان صبر و سکوت و تحمّل در مورد مخصوص مطرح شد ۱٫
ابرار در همه شداید و سختیها و در برابر هرگونه ضرر و زیان صابرند. صابرِ در «بأساء و ضراء» غیر از صابرِ «حین البأس» است. آنچه در آیه مورد بحث واقع شده ترتیب از شدید به اشدّ است، زیرا ضرّاء از بأساء شدیدتر است، چنان که حین البأس از ضرّاء شدیدتر است ۲٫ «بأساء وضرّاء» آن فقر و ضرر و بیماری است که زمانی طولانی دامنگیر انسان است؛ اما «حین البأس» شدّّت تألّم و سهمگینی خطر زودگذر، مانند زمان جنگ را گویند و از همینرو که استمرار ندارد با عنوان «حین» از آن یاد شده است.
در زمان جنگ کسی صابر «حین البأس» است که در خط مقدّم یا در مناطق بمباران شده پایداری میکند و هنگام خطر، صحنه را ترک نمیکند؛ نه آن کسی که در روز خطر از ترس به هر پناهگاه یا سوراخی که بیابد میخزد: ﴿لَو یَجِدونَ مَلجَئاً اَو مَغرتٍ اَو مُدَّخَلًا لَوَلَّوا اِلَیهِ وهُم یَجمَحون) ۳
برای پرهیز از اطناب و توالی چند کلمه با اعراب همسان، کلمه ﴿الصّبِرینَ﴾ منصوب آمد و نصب آن یا از باب اختصاص و با عامل مقدر
^ ۱ – ـ ر.ک: المیزان، ج۱، ص۴۲۹٫
^ ۲ – ـ روح المعانی، ج۲، ص۷۲٫
^ ۳ – ـ سوره توبه،آیه۵۷٫
۱۲۶
«أعْنی» یا از باب مدح و با عامل مقدّر «أمْدَحُ» است ۱٫ این کلمه چنانچه بر ﴿الموفونَ﴾ که مرفوع است معطوف بود «الصابرون» میشد.
بحث از اهتمام به صبر و اقسام و احکام آن در ذیل آیه ﴿واستَعینوا بِالصَّبرِ والصَّلوه) ۲ گذشت.
صدق در عقیده، اخلاق و عمل
ابرار در عقیده و اخلاق و عمل صادقاند: ﴿اُولئِکَ الَّذینَ صَدَقوا﴾. خدای سبحان صادق بودن آنها را در کاری معیّن منحصر نفرمود. این اطلاق ناظر به آن است که صدق، همه شئون آنان را دربر میگیرد.
صدق مصطلح که در برابر کذب است و وصف سخن و شرط محدِّث قرار میگیرد در خصوص گزارشهاست، زیرا تنها اِخبار و گزارش، قابل صدق یا کذب است. اینگونه صدق، عقاید و اخلاق و گفتارهای انشایی، مانند وعد و عهد را شامل نمیشود، زیرا انشائیات نه صادق است و نه کاذب.
مراد از صدق در آیه مورد بحث، صدق کامل و جامع است؛ نه خصوص صدق در گفتار. قرینه نخست بر این عموم و شمول آن است که ذکری از خصوص حدیث و گفتار در این آیه به میان نیامده است. دوم آنکه بعد از بیان مطالب اعتقادی و مسائل اخلاقی و احکام فقهی و حقوقی و عملی، موصوفان به آنها را به وصف ابرار، ستود، بنابراین ایمان، اخلاق و عمل، همه باید صادق باشد.
^ ۱ – ـ تفسیر غرائب القرآن، ج۱، ص۴۷۸٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۴۵٫
۱۲۷
صدق حدیث، از مصادیق آن صدق جامع است. برخی آیات قرآنکریم نیز گواه عدم اختصاص صدق به حدیث است؛ مانند: ﴿واذکُر فِی الکِتبِ اِسمعیلَ اِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعدِ) ۱ ﴿مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عهَدُوا اللّهَ عَلَیهِ) ۲ «صدق عهد و وعد» که در این آیه به شهیدان و رزمندگان در جبهه اسناد داده شده ۳ ربطی به صدق حدیث ندارد، بلکه مصداقی از صدق در عمل و به معنای وفا کردن به عهد و وعد است. این گروه، محبوب الهی هستند: ﴿اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقتِلونَ فی سَبیلِهِ صَفًّا کَاَنَّهُم بُنینٌ مَرصوص) ۴ در مقابل، کسی که بگوید چیزی را که عمل نمیکند و با اینکه تعهد سپرده استقامت ورزد، در روز خطر صحنه را ترک کند مغضوب و ممقوت الهی است: ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لِمَ تَقولونَ ما لاتَفعَلون ٭ کَبُرَ مَقتًا عِندَ اللّهِ اَن تَقولوا ما لاتَفعَلون) ۵ مخاطب این آیه شریفه، به قرینه ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا﴾، مسلمانان ضعیف الایمان هستند؛ نه منافقان. منافق چیزی را که به آن معتقد نیست میگوید. مسلمان ضعیف الایمان معتقد است؛ لیکن چیزی را میگوید که به آن عمل نمیکند. مقت و غضب بزرگ خدا نسبت به کسی است که کاری را که انجام نمیدهد بازگو کرده و از دیگران مطالبه کند: ﴿کَبُرَ مَقتًا عِندَ اللّهِ اَن تَقولوا ما لاتَفعَلون﴾، بنابراین اگر کسی در اعمال خود صادق نباشد مغضوب خداست.
^ ۱ – ـ سوره مریم،آیه۵۴٫
^ ۲ – ـ سوره احزاب، آیه۲۳٫
^ ۳ – ـ روض الجنان، ج۱۵، ص۳۸۰؛ التفسیر الکبیر، مج۱۳، ج۲۵، ص۲۰۴٫
^ ۴ – ـ سوره صفّ، آیه۴٫
^ ۵ – ـ سوره صفّ، آیات۲ ۳٫
۱۲۸
«صادق الوعد» بودن که در وصف حضرت اسماعیل(علیهالسلام) نیز آمده ۱ ، آن است که انسان به وعدهای که داده وفا و عمل کند. «صدق وعد» وفا کردن به وعده است وگرنه وعده انشاء است و خبر نیست تا صادق یا کاذب باشد و اصطلاحاً به آن صادق یا کاذب گفته شود. صدق و کذب، صفت خبر، و صادق و کاذبْ وصف مُخبر است. نه انشا قابل صدق و کذب است و نه منشِیء صادق و کاذب است.
بهرهمندی ابرار از کرامت الهی
خدای سبحان صدق و تقوای ابرار را امضا فرمود: ﴿اُولئِکَ الَّذینَ صَدَقوا واُولئِکَ هُمُ المُتَّقون﴾، از اینرو هر کرامتی که برای صادقان صابران و متقیان ذکر میشود ابرار نیز از آن بهرهمندند؛ مانند محبوب خدا بودن: ﴿فَاِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُتَّقین) ۲ ﴿واللّهُ یُحِبُّ الصّبِرین) ۳ معیّت خاصّه داشتن خدای سبحان با آنها: ﴿اِنَّ اللّهَ مَعَ الصّبِرین) ۴ ﴿واعلَموا اَنَّ اللّهَ مَعَ المُتَّقین) ۵ و بهرهبردن از هدایت قرآنکریم: ﴿ذلِکَ الکِتبُ لارَیبَ فیهِ هُدًی لِلمُتَّقین) ۶
خدای سبحان گاهی به کاری خاص فرمان میدهد تا انسان با انجام دادن آن به تقوا یا به صدق راه یابد؛ مانند فرمان به عبادت برای دستیابی به تقوا:
^ ۱ – ـ سوره مریم، آیه۵۴٫
^ ۲ – ـ سوره آلعمران، آیه۷۶٫
^ ۳ – ـ سوره آلعمران،آیه۱۴۶٫
^ ۴ – ـ سوره بقره،آیه۱۵۳٫
^ ۵ – ـ سوره بقره، آیه۱۹۴٫
^ ۶ – ـ سوره بقره، آیه۲٫
۱۲۹
﴿یاَیُّهَا النّاسُ اعبُدوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُم والَّذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقون) ۱ ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُمتَتَّقون) ۲ این حکم و ترجّی، وعده و قبل از امتثال و عمل است؛ اما آنجا که فرمانهای خداوند امتثال و به آن عمل شد دیگر جای ﴿لعلّ﴾ نیست. بعد از عمل، حکم جزمی است و در آن، خدای سبحان با معرفی امتثالکنندگان میفرماید: واجدان این شرایط، صادق و متّقی هستند؛ یعنی هرگونه برکت و کرامتی که برای صادقان و متقیان مقرر شده برای اینان نیز ثابت است.
آیه مورد بحث از قسم اخیر است، زیرا مسائل اعتقادی، مالی و عبادی با فعل ماضی و مسائل اخلاقی نیز با اسم یا صفت مشبهه که بر استمرار و دوام دلالت دارد بیان شده است: ﴿مَن ءامَنَ… وءاتَی… واَقامَ… والموفون … والصّبِرین… ﴾. طبق این آیه اگر کسی در اعتقاد و اخلاق و عمل دارای این ملکات باشد خدای سبحان صدق و تقوای او را امضا میکند: ﴿اُولئِکَ الَّذینَ صَدَقوا واُولئِکَ هُمُ المُتَّقون﴾.
خدای سبحان ایمان را از گروهی از مدعیان ایمان که قلب آنان با زبانشان مطابق نبود نفی کرد و فرمود: ﴿قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولکِن قولوا اَسلَمنا ولَمّا یَدخُلِ الایمنُ فی قُلوبِکُم) ۳ اما ایمان کسانی را که امتثال کردند و ایمان آنها جزمی و پیراسته از شک و آمیخته با عمل صالح بود با فعل ماضی یاد کرد و صدق و صحت آن را اعلام فرمود: ﴿اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذینَ ءامَنوا بِاللّهِ
^ ۱ – ـ سوره بقره،آیه۲۱٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه۱۸۳٫
^ ۳ – ـ سوره حجرات، آیه۱۴٫
۱۳۰
ورَسولِهِ ثُمَّ لَم یَرتابوا وجهَدوا بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم فی سَبیلِ اللّهِ اُولئِکَ هُمُ الصّدِقون) ۱ چنانکه با ذکر پنج وصف ممتاز اهل ایمان، مؤمنان حقیقی را معرفی فرمود: ﴿ اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَت قُلوبُهُم واِذا تُلِیَت عَلَیهِم ءَایتُهُ زَادَتهُم ایمنًا وعَلی رَبِّهِم یَتَوَکَّلون ٭ اَلَّذینَ یُقیمونَ الصَّلوهَ ومِمّا رَزَقنهُم یُنفِقون ٭ اُولئِکَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقًّا) ۲ و با این بیان، ایمان صاحب آن کمالات نفسانی را تصدیق و امضا فرمود.
نکته: آنچه در ذیل آیه مورد بحث یاد شد از سنخ بازگشت انجام به آغاز است، زیرا تعبیر به ﴿اُولئِکَ الَّذینَ صَدَقوا واُولئِکَ هُمُ المُتَّقون) ۳ به معنای جامعیت همه کمالهای اعتقادی، اخلاقی و عمل صالح است. اطلاق بدون تقیّد «صدق» با آیه ﴿فَلا ورَبِّکَ لایُؤمِنونَ حَتّی یُحَکِّموکَ فیما شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لایَجِدوا فی اَنفُسِهِم حَرَجًا مِمّا قَضَیتَ ویُسَلِّموا تَسلیما) ۴ مناسب است ۵٫
اشارات و لطایف
بِرّ و بَرّ در قرآن کریم
در قرآنکریم، آیاتی در تبیین «بِرّ» و معرفی «بَرّ» آمده است. این آیات، چند دسته است:
۱٫ آیاتی که ابرار را معرفی کرده، آنان را جزو برجستهترین موجودات جهان
^ ۱ – ـ سوره حجرات،آیه۱۵٫
^ ۲ – ـ سوره انفال، آیات۴ ۲٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۱۷۷٫
^ ۴ – ـ سوره نساء، آیه ۶۵٫
^ ۵ – ـ المیزان، ج۱، ص۴۲۸ ۴۲۹٫
۱۳۱
امکان میشمارد. «بَرّ» از اسمای حسنای خدای سبحان است: ﴿اِنَّهُ هُوَ البَرُّ الرَّحیم) ۱ و همانگونه که خداوند به «بَرّ» متصف است فرشتگان نیز به آن صفت، موصوف و به آن اسم، مسمّا شدهاند و خدای سبحان از آنان به عنوان «برره» یاد کرده است: ﴿بِاَیدی سَفَرَه ٭ کِرامٍ بَرَرَه) ۲
کتاب ابرار در علّیّین است که مشهود مقرّبان است و ابرار در نعیم، مسرور و نشسته بر تختهای بهشتی ناظر دیگران هستند: ﴿کَلاّاِنَّ کِتبَ الاَبرارِ لَفی عِلّیّین ٭ وما اَدرکَ ما عِلّیّون ٭ کِتبٌ مَرقوم ٭ یَشهَدُهُ المُقَرَّبون ٭ اِنَّ الاَبرارَ لَفی نَعیم ٭ عَلَی الاَرائِکِ یَنظُرون ٭ تَعرِفُ فی وُجوهِهِم نَضرَهَ النَّعیم ٭ یُسقَونَ مِن رَحیقٍ مَختوم ٭ خِتمُهُ مِسکٌ وفی ذلِکَ فَلیَتَنافَسِ المُتَنفِسون) ۳ بنابراین خدای سبحان برای ابرار مقامی بس بلند قائل است؛ ازاینرو تمنّی فرزانگان و اُولواالاَلباب این است که با ابرار بمیرند: ﴿رَبَّنا… وتَوَفَّنا مَعَ الاَبرار) ۴ که در این صورت با آنان محشور خواهند شد.
۲- آیاتی که به برّ و نیکی دعوت و امر کرده و از فجور و عصیان و عدوان که مقابل برّ و نیکی است نهی میکند؛ مانند: ﴿وتَعاونوا عَلَی البِرِّ والتَّقوی ولاتَعاونوا عَلَی الاِثمِ والعُدونِ) ۵ ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِذا تَنجَیتُم فَلا تَتَنجَوا بِالاِثمِ والعُدونِ ومَعصیَتِ الرَّسولِ وتَنجَوا بِالبِرِّ والتَّقوی) ۶
^ ۱ – ـ سوره طور، آیه ۲۸٫
^ ۲ – ـ سوره عبس، آیات۱۵ ۱۶٫
^ ۳ – ـ سوره مطفّفین،آیات۲۶ ۱۸٫
^ ۴ – ـ سوره آلعمران، آیه ۱۹۳٫
^ ۵ – ـ سوره مائده، آیه۲٫
^ ۶ – ـ سوره مجادله،آیه۹٫
۱۳۲
۳- آیاتی که با بیان معنای «بِرّ» و معرفی نمونههایی از «بَرّ»، راه رسیدن به «بِرّ» و مقام ابرار را بازگو میکند. جامعترین آیه در این دسته، آیه مورد بحث است.
طبق آیه شریفه ﴿لَن تَنالوا البِرَّ حَتّی تُنفِقوا مِمّا تُحِبّونَ) ۱ که از این دسته آیات است، گام نخست در راه رسیدن به برّ و نیکی، انفاق چیزی است که مورد علاقه است. کسی که خواهان دستیابی به مقام بِرّ است باید آنچه را محبوب اوست در راه خداوند انفاق کند. البته انفاق، اختصاص به مال ندارد؛ مهمتر از آن، انفاق حیثیت و عِرض و آبروست و بالاتر از همه، انفاق جان است. اهمیت انفاق، ایجاب کرده است که در این آیه شریفه، که راه نیل به مقام بِرّ را مشخص میکند، تنها از آن یاد شود.
به دلالت آیهای دیگر از این دسته آیات، برخی مسائل اخلاقی در امور اجتماعی زمینه رسیدن به مقام ابرار است. خدای سبحان در اشاره به این نکته، چنان که قبلاً اشاره شد فرمود: از پشت خانه وارد شدن جزو بِرّ و اخلاق نیک نیست: ﴿ولَیسَ البِرُّ بِاَن تَأتوا البُیوتَ مِن ظُهورِها ولکِنَّ البِرَّ مَنِ اتَّقی وَ أتُوا البُیوتَ مِن اَبوبِها واتَّقوا اللّهَ لَعَلَّکُم تُفلِحون) ۲
اینگونه از مسائل اخلاقی که در تهذیب انسان نقش دارد در آیات گوناگون قرآن بیان شده است؛ مانند شایستهبودن استیذان برای وارد شدن بر افراد و پذیرش اعتذار و بازگشت بدون اعتراض از نزد کسی که برای ملاقات با وی هماهنگی قبلی نشده و او اکنون فرصت دیدار ندارد: ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا
^ ۱ – ـ سوره آلعمران، آیه۹۲٫
^ ۲ – ـ سوره بقره،آیه۱۸۹٫
۱۳۳
لاتَدخُلوا بُیوتًا غَیرَ بُیوتِکُم حَتّی تَستَأنِسوا وتُسَلِّموا عَلی اَهلِها ذلِکُم خَیرٌ لَکُم لَعَلَّکُم تَذَکَّرون ٭ فَاِن لَم تَجِدوا فیها اَحَدًا فَلا تَدخُلوها حَتّی یُؤذَنَ لَکُم واِن قیلَ لَکُمُ ارجِعوا فَارجِعوا هُوَ اَزکی لَکُم واللّهُ بِما تَعمَلُونَ عَلیم) ۱
این طایفه از آیات، بازگوکننده وظیفه انسان در برابر خدای سبحان برای رسیدن به مقام ابرار است؛ اما بَرّ مطرح درباره پدر و مادر: ﴿وکانَ تَقیّا ٭ وبَرًّا بِولِدَیهِ) ۲ بَرّی نسبی است و شامل سایر اقسام نمیشود. لازم است عنایت شود که بارّبودن فرزند و صحابت نیک داشتن در مسائل زندگی نسبت به پدر و مادر، اگرچه مشرک باشند، دستوری بینالمللی و وظیفه هر فرزندی، اعم از مسلمان و مشرک است.
قرآنکریم همانگونه که حکمت نظری و بود و نبود را بیان کرده، حکمت عملی و باید و نباید را نیز بیان میکند. عهدهدار تبیین جهانبینی و حکمت نظری، آیاتی مانند آیه شریفه ﴿اِنَّ فی خَلقِ السَّموتِ والاَرضِ واختِلفِ الَّیلِ والنَّهارِ والفُلکِ الَّتی تَجری فِی البَحرِ بِما یَنفَعُ النّاسَ وما اَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن ماءٍ فَاَحیا بِهِ الاَرضَ بَعدَ مَوتِها وبَثَّ فیها مِن کُلِّ دابَّهٍ وتَصریفِ الرِّیحِ والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَینَ السَّماءِ والاَرضِ لاءیتٍ لِقَومٍ یَعقِلون) ۳ و نیز آیاتی است که بیان میکند خدا، قیامت، وحی و رسالت، فرشته، روح و مانند آن وجود دارد.
عهدهدار تشریح حکمت عملی و بیان بایداها و نبایدها آیاتی است که به تحصیل بِرّ و تقوا امر کرده یا از اثم و عدوان نهی میکند؛ مانند: ﴿وتَعاونوا
^ ۱ – ـ سوره نور، آیات۲۸ ۲۷٫
^ ۲ – ـ سوره مریم، آیات۱۴ ۱۳٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه۱۶۴٫
۱۳۴
عَلَی البِرِّ والتَّقوی ولاتَعاونوا عَلَی الاِثمِ والعُدونِ) ۱ قرآنکریم این بِرّ و تقوا را در بخشهای سهگانه عقاید، اخلاق و اعمال مشخص کرده، میفرماید: بِرّ عبارت است از اعتقاد به خدا، قیامت، فرشتگان، کتابهای آسمانی و پیامبران(علیهمالسلام) و انجام دادن تکالیف عبادی و وظایف مالی و مسئولیتهای اجتماعی و اخلاقی: ﴿البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ والیَومِ الاءاخِرِ والمَلئکَهِ والکِتبِ والنَّبِیّینَ وءاتَی المال… ﴾.
بحث روایی
۱- شأن نزول
قال الإمام(علیهالسلام): «قال علی بن الحسین(علیهالسلام): ﴿لَیسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا﴾ الآیه، قال: إنّ رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) لمّا فضل علیّاً و أخبر عن جلالته عند ربّه عزّ وجلّ و أبان عنفضائل شیعته و أنصار دعوته و وبّخ الیهود و النصاری علی کفرهم و کتمانهم لذکر محمّد و علیّ و آلهما(علیهمالسلام) فی کتبهم بفضائلهم و محاسنهم فخرت الیهود و النصاری علیهم. فقالت الیهود: قد صلّینا إلی قبلتنا هذه الصلاه الکثیره و فینا من یحیی اللیل صلاه إلیها وهی قبله موسی الّتی أمرنا بها. و قالت النصاری: قد صلّینا إلی قبلتنا هذه الصلاه الکثیره و فینا من یحیی اللیل صلاه إلیها و هی قبله عیسی الّتی أمرنا بها و قال کلّ واحد من الفریقین: أتری ربّنا یبطل أعمالنا هذه الکثیره و صلواتنا إلی قبلتنا لأنّا لا نتّبع محمّداً علی هواه فی نفسه و أخیه؟!
فأنزل الله تعالی: قال یا محمّد ﴿لَیسَ البِرّ﴾ الطاعه الّتی تنالون بها الجنان و تستحقّون بها الغفران و الرضوان ﴿اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم﴾ بصلاتکم ﴿قِبَلَ
^ ۱ – ـ سوره مائده، آیه۲٫
۱۳۵
المَشرِقِ﴾ أیّها النصاری ﴿و﴾ قبل ﴿المَغرِب﴾ أیّها الیهود و أنتم لأمر الله مخالفون و علی ولیّ الله مغتاظون ﴿ولکِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّه) ۱
عن أبی عبدالله(علیهالسلام) فی قول الله تعالی: ﴿لَیسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب﴾ و قوله: ﴿لَیسَ البِرُّ بِاَن تَأتوا البُیوتَ مِن ظُهورِها… ) ۲ قال: «مطرت السماء بالمدینه فلمّا تقشعت السماء و خرجت الشمس خرج رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فی اُناس من المهاجرین و الأنصار فجلس و جلسوا حوله إذا أقبل علیّ بن أبیطالب(علیهالسلام) فقال رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) لمن حوله: هذا علیّ قد أتاکم تقی القلب نقی الکفین هذا علی بن أبیطالب لا یقول إلاّ صواباً تزول الجبال و لایزول عن دینه. فلمّا دَنا من رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) أجلسه بین یدیه فقال: یا علی أنا مدینه الحکمه و أنت بابها فمن أتی المدینه من الباب وصل یا علی أنت بابی الّذی اُوتی منه و أنا باب الله فمن أتانی منسواک لم یصل و من أتی سوای [و من أتی الله من سوای] لم یصل. فقال القوم بعضهم لبعض: ما یعنی بهذا؟ قال: فأنزل الله به قرآناً ﴿لَیسَ البِرّ﴾ إلی آخر الایه» ۳
عن قتاده فی قوله: ﴿لَیسَ البِرّ… ﴾ الایه، قال: ذکر لنا أنّ رجلاً سأل النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) عن البرّ فأنزل الله هذه الایه فدعا الرجل فتلاها علیه و قد کان الرجل قبل الفرائض إذا شهد أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمّداً عبده و رسوله ثمّ مات علیذلک یرجی له فی خیر فأنزل الله ﴿لَیسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِب… ﴾ … ۴٫
^ ۱ – ـ التفسیر المنسوب اِلی الاِمام العسکری(علیهالسلام)، ص۴۶۴ ۴۶۵، ح۳۵۳٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۱۸۹٫
^ ۳ – ـ بحار الاَنوار، ج۴۰، ص۲۰۳ ۲۰۴٫
^ ۴ – ـ الدرّ المنثور، ج۱، ص۴۱۱٫
۱۳۶
اشاره: أ. شیخ طوسی در تبیان میگوید: اصحاب ما برآناند که مصداق کامل آیه مورد بحث حضرت علی بن أبیطالب(علیهالسلام) است، زیرا خلافی نیست که آنحضرت جامع همه عناصر محوری آن بوده است و درباره دیگران چنین جامعیّتی احراز نشده، پس آن حضرت بالاجماع معلوم و غیر او مشکوک است. زجّاج و فراء گفتهاند: همه انبیای معصوم(علیهمالسلام) مشمول این آیه بودهاند ۱٫
ب. آنچه درباره ولایت امیرمؤمنان(علیهالسلام) و کمالهای آن مصداق کامل بَرّ وارد شده از سنخ تطبیق مصداقی است؛ نه تفسیر مفهومی.
آنچه درباره نماز به طرف بیت مقدس قبل از نسخ حکم قبله وارد شده بِرّ فیالجمله است؛ نه بالجمله، زیرا بِرّ جامع متوقف بر کمالهای اعتقادی و اخلاقی و عملی است.
آنچه درباره نماز به طرف بیت مقدس بعد از نسخ حکم قبله وارد شده اصلاً مصداق برّ نیست، چنانکه در بحث تفسیری مبسوطاً گذشت.
۲- نشان کمال ایمان
عن النبیّ(صلّی الله علیه وآله وسلّم): «من عمل بهذه الآیه فقد استکمل الإیمان» ۲
جاء رجلٌ إلی أبیذر فقال: ما الإیمان؟ فتلا علیه هذه الآیه: ﴿لَیسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم﴾ حتی فرغ منها. فقال الرجل: لیس عن البرّ سألتک. فقال أبوذر: جاء رجل إلی رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فسأله عما سألتنی فقرأ علیه هذه الآیه، فأبی أن یرضی کما أبیت أن ترضی، فقال له رسولالله(صلّی الله علیه وآله وسلّم): «أُدن». فدنا، فقال:
^ ۱ – ـ التبیان، ج۲، ص۹۹٫
^ ۲ – ـ بحار الاَنوار، ج۶۶، ص۳۴۶٫
۱۳۷
«المؤمن إذا عمل الحسنه سرّته رجاء ثوابها وإذا عمل السیئه أحزنته وخاف عقابها» ۱
اشاره: راز کامل بودن ایمان کسی که به مضمون این آیه عمل کند آن است که در این آیه شریفه، مسائل اعتقادی، اخلاقی و عملی، هر سه بیان شده است و انسان بیش از این سه بُعد وظیفهای ندارد، چنانکه به کمتر از این موظّف نیست. این سه مطلب که به حسب ظاهر در عرض هم ذکر و گفته میشود: «عقاید، اخلاق و اعمال»، در طول یکدیگرند؛ نه در عرض هم، زیرا زمام عمل به دست اخلاق و زمام خُلق به دست عقیده است. اگر وصفی خُلق، یعنی ملکه نفسانی شد عملِ صالح مستمر است وگرنه عملِ صالح گاهی هست و گاه نیست؛ مثلاً پرهیز از گناه چنانچه بر اثر حصول ملکه عدالت و تقوا در انسان باشد دائمی است وگرنه گاهی انسان از عصیان میپرهیزد و گاهی به دام گناه میافتد، بنابراین اگرچه تکرار عمل سبب رسوخ ملکه خُلقی است لیکن اساس و زمام عمل به دست خُلق است و چون خُلق را نیز عقیده تأمین میکند قهراً ریشه همه آن مسائل، عقیده است.
خلاصه آنکه اندیشه و معرفت زمینه انگیزه و عقیدت را فراهم میکند و عقیده عامل پیدایش وصف نفسانی میشود و صفت نفسانی عامل پیدایش عمل صالح خواهد بود. البته استمرار بر عمل صالح، خود زمینه استحکام وصف نفسانی و استقرار خُلق میشود و اِتقان خُلق و استحکام وصف نفسانی میتواند علم را تقویت کند و گاهی آن را از حصولی به حضوری و از علمالیقین به عین الیقین برساند.
^ ۱ – ـ الدر المنثور، ج۱، ص۴۱۱٫
۱۳۸
۳- شروط ایمان حقیقی
[فی تفسیر علی بن ابراهیم فی] قوله: ﴿اَلَّذینَ یُؤمِنونَ بِالغَیب… ﴾ قال: «… و الإیمان فی کتاب الله علی أربعه أوجه فمنه إقرار باللسان قد سمّاه الله إیماناً و منه تصدیق بالقلب و منه الأداء و منه التأیید… الثانی: الایمان الّذی هو التصدیق بالقلب… و قوله: ﴿لَیسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِبِ ولکِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ والیَومِ الاءاخِر… ﴾ فمن أقام بهذه الشروط فهو مؤمن مصدّق… » ۱
اشاره: عناصر محوری ایمان، اعتقاد قلبی و عمل صالح بدنی است. گاهی این دو عنصر اساسی به طور اجمال ذکر میشوند و زمانی به نحو تفصیل. تفصیل آن دو نیز گاهی کوتاه و در حدّ تثلیث، یعنی اعتقاد، خُلق و عمل، و یا در حدّ تربیع است، مانند همین حدیث، و گاهی گسترده است، مانند آیه مورد بحث که بسیاری از شعبههای اصلی و فرعی ایمان در آن مطرح شده است.
لازم است عنایت شود که یکی از مهمترین شرایط تأثیر اعتقاد توحیدی، پذیرش ولایت اهل بیت نبوت(علیهمالسلام) است، چنان که در حدیث شریف سلسلهالذهب آمده است که امام رضا(علیهالسلام) فرمود: «… بشروطها و أنا من شروطها» ۲ در برخی از احادیث گذشته نیز جریان امامت حضرت علی بن ابیطالب(علیهالسلام) آمده است.
^ ۱ – ـ تفسیر القمی، ج۱، ص۳۰ ۳۱٫
^ ۲ – ـ التوحید، ص۲۵؛ الامالی [صدوق]، ص۱۹۵؛ بحار الاَنوار، ج۳، ص۷٫
۱۳۹
۴- بهرهمندیهای عاریتی
قال أبوعبدالله الصادق(علیهالسلام): «اجعل ما لک عاریه تردّها» ۱
اشاره: کلمه «ما» در این حدیث یا موصوله است یا جزء کلمه مال است، به هر تقدیر آنچه در پی میآید تقریب مطلب راجع به مال است که سایر آنچه را در اختیار انسان است دربر میگیرد.
انسان به مال خود باید نگاهی همچون نگاه به مال عاریه داشته باشد که وقتی نیاز او برطرف شد باید آن را بازگرداند، بنابراین اگرچه او به مال نیازمند است لیکن همانگونه که به مال عاریهای با اینکه برطرف کننده نیاز وی نیز هست دل نمیبندد، نباید بر اساس آن نیازْ به مالِ خود دل ببندد، چنانکه مسافر با اینکه میداند به مسافرخانه نیازمند است به آن دل نمیبندد.
صرف استفاده از مال در حد نیاز مشکلی به بار نمیآورد. خطر در محبت به آن است، زیرا اگر کسی به غیر خدا دل بست و حبّ او متوجه خداوند نبود، هنگام مرگْ آن محبوب و متعلَّقِ علاقه را از او میگیرند؛ امّا محبّت و علاقه به آن محبوب میماند و به سبب همین بودِ تعلق و نبودِ متعلَّقِ علاقه، عذاب او شروع میشود؛ مانند معذّب بودن معتادی که با بقای اعتیاد، متعلق عادت را از او گرفتهاند و تا هنگامی که این علاقه هست انسان معذّب است و انسان در هجران و فراق میسوزد.
اگر مؤمن در دنیا خود را از تعلقات دردآور تهذیب و درمان نکرد، در برزخ و آخرت آن وصف را با عمل جرّاحی و سوزاندن از او میگیرند: ﴿ونَزَعنا ما
^ ۱ – ـ الکافی، ج۲، ص۴۵۴ ۴۵۵٫
۱۴۰
فیصُدورِهِم مِن غِلٍّ) ۱ آن قدر در بین راه رنج میبرد تا به تدریج آن تعلق رخت بربندد و قلب او به حُبّ خدا متیّم شود و در این هنگام انسان از آن عذاب درونی نجات مییابد. البته گروهی که دوستی دنیا در همه مجاری ادراکی و تحریکی آنها رسوخ کرده: ﴿اُشرِبوا فی قُلوبِهِمُ العِجل) ۲ با هیچ تعذیبی تطهیر نمیشوند.
۵- تصدّق مقربان
عن أبی نیزر: جاءنی علی بن أبی طالب أمیرالمؤمنین وأنا أقوم بالضیعتین: عین أبی نیزر والبُغیبغه… ثمّ أخذ المعول وانحدر فی العین، فجعل یضرب، وأبطأ علیه الماء، فخرج وقد تفضّج جبینه عرقاً، فانتکف العرق عن جبینه. ثمّ أخذ المعول وعاد إلی العین، فأقبل یضرب وجعل یهمهم، فانثالت کأنها عنق جزور، فخرج مسرعاً، فقال: «أشهد الله أنّها صدقه. علیَّ بدواه وصحیفه». قال: فعجّلت بهما إلیه، فکتب: «بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما تصدّق به عبدالله علی أمیرالمؤمنین؛ تصدّق بالضیعتین المعروفتین بعین أبی نیزر والبغیبغه علی فقراء أهل المدینهوابن السبیل لیقی الله بهما وجهه حرّالنار یوم القیامه، لاتُباعا ولاتوهبا حتی یرثهما الله وهو خیر الوارثین، إلّاأن یحتاج إلیهما الحسن أو الحسین فهما طلق لهما ولیس لأحد غیرهما» ۳
خلاصه ترجمه: باغبان امیرمؤمنان(علیهالسلام) گفت: … حضرت علی(علیهالسلام) چندبار زمین باغ را کاوید تا اینکه آب فراوانی از آن جوشید، فوراً آن حضرت
^ ۱ – ـ سوره اعراف، آیه۴۳٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۹۳٫
^ ۳ – ـ مستدرک الوسائل، ج۱۴، ص۶۲٫
۱۴۱
فرمود: خدا را گواه میگیرم که این صدقه (وقف) است. دوات و صحیفه حاضر کنید…، آنگاه مرقوم فرمود: به نام خداوند… این دو باغ را علی امیر مؤمنان وقف فقرای مدینه و ابن سبیل کرد… تا آنکه خداوند آنها را ارث ببرد … مگر آنکه مورد نیاز حسن و حسین قرار گیرند فقط برای اینان طِلق و برای اَحدی غیر از اینان روا نیست.
اشاره: أ. هر کمالی که مؤمن متوسط دارد مؤمن عالی واجد آن است. انگیزه نجات از دوزخ یا ورود به بهشت کمالی است که اوساط از اهل ایمان واجد آناند و همین کمال را مقرّبان هم دارند. البته مقربان در اینحدّ متوقف نمیشوند. آنچه در وقفنامه امیرمؤمنان(علیهالسلام) آمده ناظر به همین مطلب است وگرنه آن حضرت به یقین مقام برتر از آن را داراست.
ب. وقف صدقه جاری است که ثواب آن مستمرّ است و اهل بیت عصمت(علیهمالسلام) با اقدام به وقف کردن، چنین سنّتی را احیا میکردند.
ج. ایثار دیگران بر خود خصیصه دیگری از اُسره رسالت و امامت(علیهمالسلام) است که از اینجهت نیز اسوه ایثارگران بودهاند.
د. شرطِ رجوع وقف (موقوف) در صورت نیاز مایه انقطاعِ امتداد وقف است؛ نه سبب بطلان آن، هرچند برخی شرط مزبور را با دوام معتبر در وقف منافی پنداشته و گاهی آن را از سنخ تعلیق زیانبار تلقّی کردهاند؛ لیکن صحت وقفِ منقطع الاخر از یکسو و عدم ارتباط شرط مزبور به تعلیقِ زیانبار از سوی دیگر و ظهور بعضی از روایات نظیر خبر اسماعیل بن فضل ۱ از سوی سوم و اطلاق یا عموم ادلّه وقف و شرط از جهت چهارم میتواند دلیل صحت وقف و
^ ۱ – ـ وسائل الشیعه، ج۱۹، ص۱۷۷؛ جواهر الکلام، ج۲۸، ص۷۲ ۷۳٫
۱۴۲
شرط مزبور باشد و گفتار ابن ادریس ۱ ناتمام است.
۶- نحوه برخورد با سائل
عن النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم): «للسائل حقّ وإن جاء علی فرس» ۲
عن النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم): «ردوا السائل ولو بظلف محرق» ۳
عن علی بن الحسین زینالعابدین(علیهالسلام)…: «حق السائل اعطاؤه علی قدر حاجته وحق المسؤول إن أعطی، فاقبل منه بالشکر والمعرفه بفضله، وإن منع فاقبل عذره» ۴
اشاره: رخدادهای تلخ که زمینه نیازمندی را فراهم میکند برای همه اصناف مردم است. زندگی هر فردی همراه با شأن خاص و لوازم حیاتی مخصوص آن فرد است. صرف داشتن یک وسیله نقلیه، منافی با احتیاج مُبرم که وادار به سؤال کند نیست. با حفظ این شرایط نباید تنگ نظرانه کسی را که وسیله نقلیه دارد و عرض حاجت میکند محروم کرد. کمک هم به قدر استطاعت کمک کننده است؛ اگر اصلاً مقدورش نبود نباید مورد نقد و عیبجویی قرار گیرد.
۷- شرایط ایمان
عن أبی الحسن الرضا(علیهالسلام) قال: «لایکون المؤمن مؤمناً حتی یکون فیه ثلاث
^ ۱ – ـ السرائر، ج۳، ص۱۵۶ ۱۵۷٫
^ ۲ – ـ الدر المنثور، ج۱، ص۴۱۵٫
^ ۳ – ـ همان، ص ۴۱۶٫
^ ۴ – ـ بحار الاَنوار، ج۷۱، ص۹٫
۱۴۳
خصال: سنّه من ربّه وسنّه من نبیّه وسنّه من ولیّه… وأما السنّه من ولیّه فالصبر فی البأساء والضراء، ویقول الله(عجل الله تعالی فرجه): ﴿والصّبِرینَ فِی البَأساءِ والضَّرّاء… ) ۱
قوله: ﴿والصّبِرینَ فِی البَأساءِ والضَّرّاء﴾ قال: ﴿فی الجوع والعطش و الخوف والمرض) ۲
اشاره: همانطور که رسول خدا خلیفه اوست، وصی رسول خدا و جانشین او نیز خلیفه خداست و مؤمن نیز به منزله خلیفه امام است و از آن راه خلیفه خداست، بنابراین همه آنان خلیفه خدایند. براساس تشکیک معنای خلافت، هر خلیفه باید نشان مستخلف عنه را دارا باشد تا مُصحِّح خلافت او باشد.
مؤمن از آن جهت که انسان صالح است خلیفه خداست و باید سنّتی از سنّتهای خدا را دارا باشد و از آن لحاظ که خلیفه رسول خداست باید واجد سنتی از سنّتهای رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) باشد و از آن منظر که خلیفه امام معصوم(علیهالسلام) است باید سنّتی از سنّتهای امام معصوم(علیهالسلام) را دارا باشد. هر کس از سنّتهای یاد شده بیشتر برخوردار باشد خلافت او از مستخلف عنه خود کاملتر است.
۸- صدق در همه شئون
عن أبی جعفر(علیهالسلام): «تزیّن لله عزّوجل بالصدق فی الأعمال» ۳
عن أبی عبدالله(علیهالسلام) قال: «إنّما سمّی إسماعیل صادق الوعد لأنّه وعد رجلاً فی مکان فانتظره فی ذلک المکان سنه فسمّاه الله عزّوجلّ صادق الوعد.
^ ۱ – ـ بحار الاَنوار، ج۲۴، ص۳۹٫
^ ۲ – ـ تفسیر القمی، ج۱، ص۶۴٫
^ ۳ – ـ بحار الاَنوار، ج۷۵، ص۱۶۴٫
۱۴۴
ثمّ [قال:] إنّ الرجل أتاه بعد ذلک فقال له إسماعیل: ما زلت منتظراً لک» ۱
عن أبی عبدالله(علیهالسلام)، قال: «کونوا دعاهً للنّاس بالخیر بغیر ألسنتکم لیروا منکم الاجتهاد والصدق والورع» ۲
اشاره: وفای به وعده محدود به مقررات مواعده است؛ اگر قرار وعده به مدت یکسال باشد وفای آن نیز به همان مقدار است. البته وعدههای درازمدت طوری است که با انجام سایر شئون زندگی منافات ندارد، پس اگر وعدهای بر اثر طولانی بودن مدّت آن مایه ضرر، پایه حرج، عسر و رخداد تلخ هرج و مرج در اصل زندگی باشد، اصل مشروعیت آن مورد گفتوگوست.
جریان حضرت اسماعیل صادق الوعد(علیهالسلام) با اغماض از سند، باید بر محملی حمل گردد که محذوری نداشته باشد.
٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ الکافی، ج۲، ص۱۰۵٫
^ ۲ – ـ همان.
۱۴۵
بازدیدها: 607