تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد نهم، سوره بقره، آيه180

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد نهم، سوره بقره، آيه180

در جاهليت زنان و كودكان و افراد ناتوانِ از رزم از ارث محروم بودند. براي تغيير اين سنت جاهلي، حكم وصيت و نيز احكام ارث نازل شد. ظهور برخي عبارات اين آيه در وجوب وصيت نيز به همان سالهاي نخست ظهور اسلام بازمي‌گردد، گرچه اكنون نيز گاه وصيت واجب است.

كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالاَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَي الْمُتَّقِينَ (180)

گزيده تفسير
در جاهليت زنان و كودكان و افراد ناتوانِ از رزم از ارث محروم بودند. براي تغيير اين سنت جاهلي، حكم وصيت و نيز احكام ارث نازل شد. ظهور برخي عبارات اين آيه در وجوب وصيت نيز به همان سالهاي نخست ظهور اسلام بازمي‌گردد، گرچه اكنون نيز گاه وصيت واجب است.
استحباب وصيت، مختصِ مقطعي خاص از عمر انسان نيست و تقييد آن در اين آيه به هنگام يأس از زنده ماندن و جزم عادي به مرگ، يعني زمان حضور اسباب و علل فروپاشي بدن و حال فرارسيدن و ظهور موت و نشانه‌هاي غيرحتمي آن، مانند سالمندي و فرتوتي و بيماري صعب‌العلاج، تقييد به قيد غالبي است.
خداي سبحان از مطلق مال طيب و حلال، نه خصوص مال فراوان، با نام «خير» ياد مي‌كند. اين تعبير به ضرورتِ تحصيل مال از راه مشروع و صرف آن در مسير صحيح و نيز به خير و بركت بودن مشروع آن اشاره دارد.
206

احسان به نزديكان در زمان حيات و ايصاي براي آنان بعد از ممات راجح و مطلوب و مورد ترغيب شريعت اسلامي است. «اقربين» همه ارحام را شامل مي‌شود. ذكر پدر و مادر به طور ويژه، در كنار اقربين براي نشان دادن اهميت وصيت براي آن دو نفر است، زيرا ارث بردن آنها منافي جواز وصيتِ مقداري از مال براي آنان نيست، چون با وصيت مي‌توان از حق خود كه يك‏سوم مال است براي برخي ورثه، افزون بر سهم معيّني كه از تركه مي‌برد، سهم ديگري مقرر كرد، چنان‌كه مي‌توان طبقه محجوب از ارث را با وصيت از ثُلث برخوردار كرد و اين كار نسبت به اشخاص مختلف و شرايط متنوّع، گونه‌گون خواهد بود؛ ليكن همان‌گونه كه اصل مال بايد خير و طيب و حلال باشد كيفيت ايصا هم بايد طبق عدل بوده، در همه موارد، هم اصل وصيت و هم پيكره آن معروف باشد؛ يعني در ميزان شريعت به وسيله دليل معتبر عقلي يا نقلي به رسميت شناخته شود.
وصيت، حقي الهي بر اهل تقوا و عنوان ﴿عَلَي المُتَّقين﴾ نشان عظمت و اهميت آن است، بدان حدّ كه تنها پارسايان توفيق عمل به آن را دارند.

تفسير

مفردات
خيراً: خير به معناي برگزيدن شيئي و برتر دانستن آن است. چيزِ راجح و برتري را كه از ميان افراد متعدد اختيار شده است خير گويند، در برابر شرّ كه امر مرجوح و مفضول است. خير چيزي است كه همگان بدان رغبت دارند؛ مانند عقل، عدل، فضل و هر شي‏ء سودمند. خير دو نوع است: خير مطلق (نفسي) و آن چيزي است كه در هر حال همه بدان رغبت دارند و خير مقيّد

207

(نسبي) و آن چيزي است كه براي برخي خير است و براي عده‌اي خير نيست؛ مانند مال و ثروت كه خداي سبحان در آيه مورد بحث آن‏را خير ناميده و در آيه ﴿اَيَحسَبونَ اَنَّما نُمِدُّهُم بِهِ مِن مالٍ وبَنين ٭ نُسارِعُ لَهُم فِي الخَيرتِ بَل لايَشعُرون) 1 از آن نكوهش كرده است.
خَيرْ به دو صورت اسمي و وصفي (افعل تفضيل) به كار مي‌رود. خَير در آيات ياد شده و آيه ﴿ولتَكُن مِنكُم اُمَّةٌ يَدعونَ اِلَي الخَير) 2 اسمي و به معناي «خوب» است و در آيه ﴿نَأتِ بِخَيرٍ مِنها) 3 وصفي (افعل تفضيل) و به معناي «خوب‌تر» است 4.
جمع خَير، خيور و خيار و مؤنّث آن خَيْرة و جمع خَيْرة، خيرات است 5.
تذكّر: مذكّر بودن فعل ﴿كُتِب﴾ با مؤنّث بودن فاعل (نائب فاعل) براي جهاتي است؛ مانند مجازي بودن تأنيث، جواز دو وجه در مصدر، به معناي ايصاء بودن وصيت، و وقوع حائل كه به منزله علامت تأنيث است، مخصوصاً فاصله طولاني.
حقّاً: مفعول مطلق است براي فعل محذوفِ «حقّ» و تقدير آن چنين است: «حَقَّ حقّاً»؛ يعني «ثبت ثبوتاً».

تناسب آيات
در مقطع ك‏نوني از سوره بقره، يعني آيات 178 ـ 182، دو حكم فقهي بيان
^ 1 – ـ سوره مؤمنون، آيات 55 56.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 104.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 106.
^ 4 – ـ مفردات، ص300 301، «خ ي ر».
^ 5 – ـ التحقيق، ج3، ص159، «خ ي ر».
208

شده كه يكي به مسائل جنايي و ديگري به مسائل حقوقي مربوط و صبغه فقهي هر دو محفوظ است. تقوا عنوان عام تربيت قرآني و محورِ مهم سوره بقره به‏ويژه تا پايان اين بخش است. آيات مزبور نيز بيان مي‌كند كه از نشانه‌ها و لوازم پيروي از قرآن كريم درباره جانها و اموال است.
در آيات 178 ـ 179 بيان شد كه قصاصِ جاني، از عوامل تقوا در جامعه اسلامي است. در آيات مورد بحث نيز بيان مي‌شود كه اهل تقوا در مسئله وصيت و ارث نيز بايد طبق حكم خدا عمل كنند. به دلالت اين آيات، از صفات متّقين، هدايت‌پذيري از خداي متعالي در موضوع وصيت و ارث است 1.
وصيت بايد برپايه تقوا و عدل انجام شود، كه در اين صورت عمل به آن واجب است و خداوند سبحان نيز در آيه 181 از تبديل آن تحذير فرمود. وصيت كننده ممكن است گاهي بر اثر جهل يا غرضي ديگر بر موصي له يا وارث ستم كند، از اين رو خداي متعالي در آيه 182 مي‌فرمايد: تبديل وصيت به قصد اصلاح، با ارشاد موصي يا ايجاد تراضي بين وارث و موصي له گناه ندارد 2. به بيان ديگر، چون در آيه 181 بر مطلق تبديلِ وصيت، وعيد و تهديد به عذاب وارد شد آيه اخير نازل شد تا بيان كند كه تغيير وصيت از باطل به حق از راه اصلاح، شرعاً پسنديده و نيكوست 3. راه اثبات مشروعيت عقل برهاني يا نقل معتبر است.
به هر تقدير، آيه مورد بحث براي بيان حكم مال بعد از مردن صاحب آن
^ 1 – ـ الاساس في‌لتفسير، ج1، ص407.
^ 2 – ـ نظم الدرر، ج1، ص335 336.
^ 3 – ـ تفسير غرائب القرآن، ج1، ص490.
209

است. اين بيان از آن‏رو در پي حكم قصاص آمد كه در قصاص، مرگ مقتول و مرگ قاتل مطرح است 1 و قصاص يكي از انواع مرگ 2 و حال حضور مرگ است و در آن حال كه مرگ 3 و اسباب و نشانه‌هاي آن حاضر و ظاهر است وصيتْ مطلوب و بايسته است 4.
٭ ٭ ٭

راز اهتمام به وصيت
اسلام بر وصيّت اصرار دارد. وصيّت، هم احترامي براي صاحب مال است و او با اذعان به اينكه اراده و خواست وي پس از مرگ نيز نافذ و محترم است، به مال خويش دل مي‌بندد و مي‌كوشد آن را از راه حلال تهيه كند و ه‏م مس‏ير آن مال را مش‏خص مي‌كند كه ب‏راي ي‏تيمان، مس‌كين، خويشان نيازمند و… صرف گردد.
خداي سبحان هم براي تقرّبِ مالكْ شخص او را به وصيّت به ثلث وامي‌دارد كه خود شكلي از انفاق است، هم براي پرهيز از تكاثر به ورثه امر مي‌كند كه به ارث دلبستگي شديد نداشته باشند و ساير اقربا را نيز كه از ارث سهمي ندارند، از آن محروم نكنند. گاه مي‌فرمايد: ﴿وتَأكُلونَ التُّراثَ اَكلاً لَمّا) 5 و زماني مي‌گويد: اگر از ارحام شما كه جزو طبقه ارث‏بَر نيستند و نيز از
^ 1 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج2، ص144 145.
^ 2 – ـ فسير المنار، ج2، ص134.
^ 3 – ـ نظم الدرر، ج1، ص335.
^ 4 – ـ فسير المنار، ج2، ص134.
^ 5 – ـ سوره فجر، آيه 19.
210

غير آنان از ايتام و مساكين، هنگام توزيع ميراث حضور پيدا كردند، آنها را محروم نكنيد: ﴿واِذا حَضَرَ القِسمَةَ اُولوا القُربي واليَتمي والمَسكينُ فَارزُقوهُم مِنه) 1 اين دستورها براي آن است كه اموال و ثروتها در يك جا انباشته نشود: ﴿… كَي لايَكونَ دولَةً بَينَ الاَغنِياءِ مِنكُم) 2 البته آنچه در اين بيان آمده حكمت است، نه علّت، وگرنه به وجوب آن حكم مي‌شد.

وصيت به هنگام حضور مرگ
در سنّ پيري يا زماني كه بر اثر بيماري صعب‌العلاج نشانه‌هاي مرگ ظاهر مي‌شود، وصيّتْ مشروع و داراي آثار فقهي است، گرچه اينكه آيا منجّزات مريض را از ثلث مال برمي‌دارند يا از اصل آن، مورد بحث فقهاست.
براي حضورِ مرگ معاني مختلفي به شرح زير تصور مي‌شود كه در اين آيه برخي از آنها مراد نيست:
1- در آستانه مرگ قرار گرفتن كه به جهت حضور مرگ يا حضور فرشتگان براي قبض روح، انسان را محتضر و حالت او را «احتضار» مي‌نامند. اين حالت، برخي احكام فقهي را به زنده‌ها متوجه مي‌كند كه محتضر را روبه قبله قرار دهند و….
2- يأس از زنده ماندن؛ مانند كسي كه در حال غرق شدن يا در دام دشمن است؛ همان حالتي كه براي فرعون پديد آمد: ﴿حَتّي اِذا اَدرَكَهُ الغَرَقُ قالَ ءامَنت… ) 3 ﴿اَدرَكَهُ الغَرَق﴾ مانند «حضره الموت» است؛ يعني نزديك بود
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 8.
^ 2 – ـ سوره حشر، آيه 7.
^ 3 – ـ سوره يونس، آيه 90.
211

غرق شود. اين حالت، احكام فقهي معناي اول را ندارد.
3- حضور مرگ به معناي حضور اسباب و علل فروپاشي بدن طبيعي است. اطلاق موت به معناي فرارسيدن اسباب آن، در آيه ﴿ويَأتيهِ المَوتُ مِن‏كُلِّ مَكانٍ وما هُوَ بِمَيِّت) 1 مطرح است، از اين‏رو درباره شخصي كه به دوران سالمندي و فرتوتي رسيده است مي‌گويند «حضره الموت»؛ يعني به جواني بازنمي‌گردد.
حضور مرگ در آيه مورد بحث به معناي نخست نيست، زيرا در آن حال كه رابطه شخص محتضر از دنيا تا حدودي قطع شده و با عالم غيب و برزخ ارتباط پيدا كرده، اولياي الهي و فرشتگان(عليهم‌السلام) را مشاهده مي‌كند، عمل او با اراده و ادراك تحقق نمي‌يابد، از اين رو كار نيك و بد او طاعت و معصيت نبوده و چون تكليف از وي برداشته شده وصيّت او نيز نافذ نيست.
علت عدم پذيرش توبه محتضر كه مي‌گويد: ﴿رَبِّ ارجِعون ٭ لَعَلّي اَعمَلُ صلِحًا فيما تَرَكتُ) 2 نيز آن است كه عمل او در اين‌حالِ مفروض از روي اختيار صورت نمي‌گيرد و آنچه مي‌گويد يا انجام مي‌دهد در حقيقت نتيجه قوه و ملكه‌اي است كه در گذشته به دست آورده است.
در آيه وصيّت معناي دوم و سوم مراد است. طبق معناي دوم (جزمِ عادي به مرگ) كسي كه مثلاً در حال غرق شدن است مي‌داند لحظه‌هايي بعد مي‌ميرد و قدرت ادراك نيز دارد، از اين رو فرعون در آن حال كه نزديك بود غرق شود گفت: من ايمان آوردم؛ ليكن خداوند ايمان و توبه او را نپذيرفت. در اين
^ 1 – ـ سوره ابراهيم، آيه 17.
^ 2 – ـ سوره مؤمنون، آيات 99 100.
212

حال، تنها توبه مؤثر نيست؛ امّا وصيّت درباره ثلث مال مطلقاً و درباره بقيه آن با اجازه ورثه نافذ است.
اگر در ﴿حَضَرَ اَحَدَكُمُ المَوت﴾، معناي سوم، يعني حضور نشانه‌هاي غيرحتمي مرگ، مانند پيري و فرتوتي و مرض صعب العلاج مقصود باشد 1 در آن حال، هم وصيت شخصْ نافذ و هم توبه او پذيرفته است 2. از اينجا فرق «حضر الموت» در باب توبه با «حضر الموت» در باب وصيت نيز روشن شد.
به هر روي، قيد ﴿اِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ المَوت﴾ قيد غالبي است. وصيّت مانند نماز نافله ترتيبي نيست كه در وقت خاص مستحب است. نبايد وصيت را تنها وقتي مستحب دانست كه علائم مرگ ظاهر مي‌شود. هر كسي در دوران جواني نيز مي‌تواند وصيّت كند، بلكه شايسته است مؤمن، همواره با وصيّت باشد: «ماينبغي لإِمري‏ءٍ مسلم أن يبيت ليلة إلّاووصيّته تحت رأسه» 3 زيرا لحظه آمدن مرگ مشخص نيست.

حكم وصيّت
وصيّت ذاتاً واجب نيست و تنها از برخي ادله، استحباب آن استظهار مي‌شود، مگر آنكه حق الله يا حقّ‌النّاس بر ذمه او باشد و كسي نداند يا بر فرض دانستن تعهّدي نسبت به اداي آن نداشته باشد، بنابراين حتي در مورد وجوب، واجب نفسي و تكليف تعبّدي محض نيست، بلكه واجب مقدّمي است و براي اعلام حق خدا يا حق مخلوقْ وجوب طريقي دارد و اگر در روايت آمده است: «من
^ 1 – ـ ر.ك: مجمع‌لبيان، ج1 2، ص482.
^ 2 – ـ بحث درباره مرز پذيرش توبه، ذيل آيه 18 سوره نساء خواهد آمد.
^ 3 – ـ وسائل الشيعه، ج19، ص 258 259.
213

مات بغير وصيّةٍ مات ميتةً جاهلية» 1 در موردي كه وصيّت واجب نباشد، بر نفي كمال حمل مي‌شود؛ يعني ايمان شخص بدون وصيّت كامل نيست، هرچند اصل ايمان او محفوظ است، بنابراين اگر شخص هنگام ظهور نشانه‌هاي مرگ ديوني داشت وآن ديون در دفتري رسمي ثبت بود و مي‌دانست كه طبق آنچه ثبت است عمل مي‌شود، نيازي به وصيّت كردن ندارد؛ همچنين اگر علم داشت كه ورثه از ديون او به خلق باخبرند و بر اثر داشتن تعهد و تدين يقيناً آن را پرداخت مي‌كنند يا حقّ خدا را ادا مي‌كنند، وصيّت بر او واجب نيست.
آري، ظاهر آيه مورد بحث، به ويژه با لحاظ كلمه ﴿حَقًّا﴾، وجوب وصيت است؛ ولي عبارت ﴿عَلَي المُتَّقين﴾ از ظهور آن در وجوب مي‌كاهد؛ اگر «علي‌المؤمنين» مي‌فرمود، مؤيّد ظهور صدر در وجوب مي‌بود 2.
بر فرض استفاده وجوب از ﴿كُتِبَ عَلَيكُم﴾، ممكن است آن وجوب در آغاز ظهور اسلام و همزمان با تغيير سنّتهاي جاهلي بوده باشد، چون در جاهليت، زنان، كودكان و كساني را كه نمي‌توانستند سلاح برگيرند و با دشمن بجنگند از ارث محروم مي‌كردند و حكمت الهي چنين اقتضا مي‌كرد كه تغيير اين سنّتها به تدريج صورت گيرد، از اين‏رو نخست حكم وصيّت آمد و پس از آن احكام ارث نازل شد 3.
تذكّر: اگر خطابِ ﴿عَلَيكُم﴾ متوجه اولياي موصي باشد وجوب مستفاد از آن ناظر به لزوم عمل به وصيت است؛ نه لزوم ايصا؛ نظير لزوم قصاص كه متوجه اولياي متوفاست.
^ 1 – ـ وسائل الشيعه، ج19، ص 259.
^ 2 – ـ الميزان، ج 1، ص439.
^ 3 – ـ آلاء الرحمن، ج1، ص294.
214

توهم نسخ آيه
بعضي پنداشته‌اند كه آيه وصيّت با آيات ارث نسخ شده است 1 ، زيرا آيات ارث حقّ پدر و مادر و نزديكانِ متوفا را مشخص كرده و آنان را به سه طبقه تقسيم و سهم هر طبقه را از ارث معين كرده است، پس جايي براي وصيّت و در نظرگرفتن سهمي دوباره براي آنان نيست.
اين سخن از جهاتي ناصواب است:
1- نسخ در جايي است كه بين دو چيز تنافي باشد، در حالي كه بين آيات ارث و امر به وصيّت تنافي نيست 2. باب وصيّت از باب ارث جداست و بين اين دو تهافتي نيست، چنان‌كه بين ارث و دين منافاتي نيست 3. جمع بين وصيت و ارث محذوري ندارد، همان طور كه آيه آن دو را جمع كرده است. روايتي نيز كه مي‌گويد: جمع بين ارث و وصيّت روا نيست: «… ألا لاوصيّة لوارث» 4 نزد اماميه ريشه و اعتبار فقهي ندارد 5.
2- آيات ارث نزديكانِ متوفا را به سه طبقه تقسيم مي‌كند و چون طبقات در طول يك‌ديگرند، نه در عرض هم، بعضي از اقارب، محجوبِ طبقه قبلي هستند و با وجود طبقه سابق سهمي از ارث ندارند. اين عده، تنها ممكن است از وصيّتِ به ثلث برخوردار شوند.
^ 1 – ـ الكشاف، ج1، ص334؛ تفسير بصائر يميني، ج1، ص366؛ ر.ك: كنزالعرفان، ج2، ص90.
^ 2 – ـ التبيان، ج2، ص 108.
^ 3 – ـ زبدة البيان، ص469.
^ 4 – ـ سنن ابن ماجه، ج2، ص906، ح2714.
^ 5 – ـ ر.ك: آلاء الرحمن، ج1، ص294.
215

3- اگر دَينِ ميّت مستوعب و فراگيرِ تركه او نباشد، هريك از دَين و وصيّتِ به مقدار ثلث توسط وارث به ترتيب ادا مي‌شود: ﴿مِن بَعدِ وصِيَّةٍ يوصي بِها اَو دَين) 1 ﴿مِن بَعدِ وصِيَّةٍ توصونَ بِها اَو دَين) 2 پس محدوده وصيّت بر ارث مقدم است. البته اگر مقدار وصيت بيش از ثلث باشد متفرع بر ارث و مالك‏شدن وارث و تنفيذ و اجازه اوست.
4- بر فرض كه وجوب وصيت نسخ شده باشد، اصل جواز و مشروعيّت آن همچنان باقي است؛ نه آنكه وصيّت باطل باشد، همان‏گونه كه عامه مي‌پندارند 3. تقييد «حق» به «متّقين» در آيه نيز شايد براي افاده همين نكته باشد 4.
5- چنان كه اشاره شد در اثبات ادعاي نسخ، خبري مورد استشهاد عامه قرار گرفته كه در جوامع روايي اماميه نيز آمده 5 ، هرچند پذيرفته نشده است؛ ليكن حتي بر فرض صحيح و بدون معارض بودن خبر مزبور، قرآن قطعي را نمي‌توان با آن منسوخ دانست 6. ممكن است آن روايت را بر فرض ثبوت، بر وصيّت غيرجايز، مانند وصيّت زايد بر ثلث بدون اجازه وارث حمل كرد 7.
6- اگر دليل وجوبِ وصيت ظاهر بود و دليل استحباب آن اظهر و در مقام
^ 1 – ـ وره نساء، آيه 11.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 12.
^ 3 – ـ ر.ك: زبدةالبيان، ص469.
^ 4 – ـ الميزان، ج1، ص439.
^ 5 – ـ الاستبصار، ج4، ص113.
^ 6 – ـ ر.ك: التفسير الكبير، ج5، ص62.
^ 7 – ـ ر.ك: زبدة البيان، ص469؛ مجمع البيان، ج1 2، ص483.
216

جمع متعارضان اظهر را بر ظاهر مقدم داشتيم، اين عمل فنّي همانا جمعِ دلالي است؛ نه نسخ، چنان كه اگر طبق شاهد داخلي يا خارجي، عموم يا اطلاق دليل وصيت كاهش يافت هرگز تخصيص عام يا تقييد مطلق، نسخ نخواهد بود 1.

سخن المنار و نقد آن
صاحب تفسير المنار براي ردّ احتمال نسخ آيه مورد بحث با حديث «فلاوصيّة لوارث» 2 مطلبي گفته كه مشابه آن در ساير گفته‌هاي ايشان نيز هست و در بحث عصمت انبيا مبسوطاً بحث خواهد شد. به نظر وي هرگز حديث نمي‌تواند قرآن را نسخ كند، زيرا حديث، هرچند متواتر باشد، پايين‌تر از وحي است. نبي‌كرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) گاه بر اساس وحي از حكم خدا سخن مي‌گويد و زماني برپايه رأي اجتهادي خود؛ اگر رأي اجتهادي او مطابق با واقع درآمد، خداوند آن را ابقا مي‌كند و اگر اشتباه بود، جلو اشتباه او را مي‌گيرد 3.
اين سخن مبناي صحيح كلامي ندارد و از همين‏رو از اصل باطل است، زيرا خداي سبحان حضرت ختمي نبوّت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را در مقام بيان احكام، معصوم معرّفي كرده است: ﴿وما يَنطِقُ عَنِ الهَوي ٭ اِن هُوَ اِلاّوحي يوحي) 4 و او در بيان حكم خدا جز وحي سخن نمي‌گويد.
اين دو آيه كه در مسئله عصمت رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) جزو محكماتِ قرآن
^ 1 – ـ نيز ر.ك: البيان، ص299.
^ 2 – ـ سنن ابن ماجه، ج2، ص 905، ح2713.
^ 3 – ـ فسير المنار، ج2، ص136.
^ 4 – ـ سوره نجم، آيات 3 4.

217

به‏شمار مي‌رود، كاملاً دلالت دارد كه رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) از آن جهت كه رسول خداست، در بيان احكام جز بر اساس وحي سخني نمي‌گويد و رأي اجتهادي او هرگز در بيان احكام الهي راه ندارد تا همانند مجتهدان ديگر گاهي مصيب و زماني مخطي باشد. اگر چنين باشد چه دليلي بر تعيّن رجوع به آن حضرت در بيان احكام اسلام وجود دارد، زيرا مجتهدان ديگر نيز مانند او احكام خدا را استنباط مي‌كنند. البته اين فرق مطرح است كه اگر فتواي حضرت رسول(صلّي الله عليه وآله وسلّم) اشتباه باشد خداوند آن‏را اصلاح مي‌كند؛ ولي اگر فتواي ديگران خطا بود دليلي بر اصلاح آن وجود ندارد؛ ليكن اصل مطلب باطل است.

مقصود از «خير»
مقصود از «خير» در ﴿اِن تَرَكَ خَيرًا﴾ مطلق مال است؛ نه مال زياد. استنباط «مال فراوان» از كلمه «خير» در اين آيه، به دليل خارجي، يعني روايت مأثور از حضرت علي بن ابي‌طالب(عليه‌السلام) است 1 وگرنه عنوان خير در آيه مورد بحث مانند آيه ﴿واِنَّهُ لِحُبِّ الخَيرِ لَشَديد) 2 و آيه ﴿وما تُنفِقوا مِن خَير) 3 مطلق مال را مي‌فهماند، چنان كه علاقه به مال براي هر كسي، به غير از زاهدان و متورّعانِ مجذوب حبّ خدا، ثابت و شديد است و آيه ﴿وتُحِبّونَ المالَ حُبًّا جَمّا) 4 نيز به همين علاقه طبيعي انسانها به مال ناظر است؛ خواه مال فراوان باشد يا اندك، هرچند درجه علاقه متفاوت خواهد بود.
^ 1 – ـ تفسير نور الثقلين، ج1، ص159؛ الدر المنثور، ج1، ص422 423.
^ 2 – ـ سوره عاديات، آيه 8.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيات 272 و273.
^ 4 – ـ سوره فجر، آيه 20.
218

اگر منظور از ﴿خَيرًا﴾ مال فراوان باشد تنوين آن براي تفخيم است. چيزي كه نبايد از آن غفلت شود اين است كه مال اندك مورد انصراف است، چنان كه ايصاي به آن نسبت به وارثان زيانبار است.
به كارگيري كلمه «خير» به جاي مال نشان مي‌دهد كه اسلام سرمايه‌اي را كه از راه مشروع به دست آمده باشد و در مسير مشروع صرف گردد خير و بركت مي‌داند و بر افكار نادرست كساني كه ذات مال را بد مي‌شمرند خط بطلان مي‌كشد و از زاهد نماياني كه زهد را با فقر مساوي مي‌دانند تبرّي دارد. ضمناً اشاره لطيفي به لزوم مشروع بودن مال دارد، زيرا اموال نامشروع براي هيچ‌كس خير نيست، بلكه شرّ و نكبت است 1.
نكته: جمله شرطيه ﴿اِن تَرَكَ خَيرًا﴾ مفهوم ندارد، زيرا شرط در اينجا براي بيان موضوع آمده است؛ نظير «إن استطعت فحجّ» يا «إن رزقت ولداً فاختنه»، پس اگر در موردي ﴿اِن تَرَكَ﴾ صادق نبود، سالبه به انتفاي موضوع است؛ نه اينكه مفهوم داشته باشد و مفهوم آن اين باشد كه اگر مالي واننهاد، وصيت مستحب نيست. لقب نيز مفهوم ندارد تا چنانچه مقصود از «خير» مال كثير دانسته شد مفهوم آن اين باشد كه اگر تركه كم بود، وصيت مستحب نيست.

اهتمام به وصيت براي پدر و مادر
واژه اَقربين در ﴿الوَصِيَّةُ لِلولِدَينِ والاَقرَبين﴾ همه ارحام، حتي پدر و مادر را شامل مي‌شود؛ ولي براي بيان اهميّت وصيّت براي پدر و مادر، آن دو جداگانه ذكر شده‌اند. اگر تنها يكي از پدر و مادر زنده بودند نيز اين حكم ثابت است و
^ 1 – ـ ر.ك: مفردات، ص300 301، «خ ي ر».
219

قيد اجتماع مدخليّت ندارد و نيز «أقربين» مقيد به جمع نيست 1.
مراد از «اَقربين» اعم از وارث و غير وارث است، از اين‏رو مي‌توان بخشي از ثلث مال خود را به برخي از آنان اختصاص داد، چنان‌كه مي‌توان بخشي را براي پدر و مادر در نظر گرفت، چون سهم آنان يك ششم و كمتر از سهام ساير ورثه است.

وصيّتِ مشروع
قيد «بِالمَعروف» ناظر به عادلانه و معقول و مقبول شرع بودن وصيت است، به‏گونه‌اي كه هم وصيّت كردن بايد به نحو معروف باشد وهم مالي كه آن را وصيّت مي‌كند (موصي به)، بنابراين نبايد پيكره وصيّتْ غيرِ معروف باشد؛ مانند آنكه وصيّت كند مقداري از اموالش را در راه نشر كتب ضلال هزينه كنند؛ همچنين نبايد مقدار مال وصيّت شده غيرمعروف باشد؛ مانند آنكه وصيّت كند يك درهم يا نصف درهم به فلان شخص بدهيد كه موجب هتك حيثيّت موصيله است يا اينكه زايد بر ثلث را براي شخصي خاص وصيت كند كه چون اضرار به ورثه است و وارثان نسبت به زايد اجازه نمي‌دهند مشروع نيست؛ همچنين نبايد فقير را رها و براي غني وصيت كند يا به جاي وصيت براي بستگان نزديك براي بستگان دور وصيت كند 2.

حق الهي بر اهل تقوا
وصيّت حقي الهي بر اهل تقوا و عملي با فضيلت و تقوايي است: ﴿حَقًّا
^ 1 – ـ تفسير آلاءالرحمن، ج1، ص 294.
^ 2 – ـ ر.ك: مجمع البيان، ج1 2، ص483.
220

عَلَي‌المُتَّقين﴾. اين جمله، همانند قرينه‌اي متصل، ظهور فعل «كتب» را در وجوب ضعيف مي‌كند، در نتيجه ادله استحبابِ وصيت قوّت مي‌گيرد و اگر ظاهر «كُتِبَ» الزام وصيت باشد به وسيله ادله ديگر، اصل الزام وصيت برداشته شده، رجحان آن مي‌ماند.
عنوانِ ﴿علي المتّقين﴾ نشان عظمت وصيت است، زيرا پيام آيه در اين حال چنين مي‌شود: اهميّت وصيت در حدّي است كه فقط متقيان توفيق عمل به آن را دارند.
تذكّر: در آنچه ياد شد، بين اينكه ﴿حَقًّا عَلَي المُتَّقين﴾ راجع به اصل وصيت باشد يا ناظر به وصيّت براي پدر و مادر و بستگان نزديك فرق مهمّي نيست.

اشارات و لطايف

برخي احكام و آثار فقهي وصيّت
آيه مورد بحث از آيات‌الاحكام قرآن و در باب وصيّت داخل است و بحثهاي فقهي و تفسيري فراواني دارد 1 كه ذيلاً به برخي از آنها اشاره مي‌شود:

1- حقيقت و انواع وصيّت
وصيّت، ياعهدي است يا تمليكي. عهدي آن است كه شخص درباره تجهيز، يعني غسل، كفن، نماز و دفن خود سفارش كند. در وصيت تمليكي، موصي ملكيت مقداري از مال خود و حداكثر تا ثلث آن را براي شخص حقيقي يا
^ 1 – ـ زبدة البيان، ص 468؛ التفسير الكاشف، ج 1، ص278.
221

شخصيّت حقوقي انشا مي‌كند. البته وصيتِ تمليكي، اعم از تمليكِ عي‏ن ي‌ منف‏عت، پ‏س از وف‌ت است 1 كه طبق مشهور بين فقها(رحمهم‌الله) به ايجاب و قبول احتياج دارد و از عقود جايز است.

2- ايقاع بودن وصيّت
وصيت ظاهراً از ايقاعات است، از اين‏رو براي تملّك موصي له صِرف وصيت‏كردن كافي است؛ ليكن چنانچه عقد باشد، چنان كه معروف بين فقهاست، ملكيّتِ موصيبه براي موصي له بدون قبول او پديد نمي‌آيد 2.
بعضي گفته‌اند: قبول موصي له شرط صحّت وصيت نيست؛ ولي ردّ وي مانع است 3. فرق وصيّت با ارث آن است كه ارث، ملك مستقلي است و در آن نه قبول شرط است و نه ردّ، مانع؛ ولي در وصيّتهاي تمليكي اگر قبول شرط صحّت آن نباشد، ردّ مانع آن است، پس اگر موصي له آن را ردّ كرد، وصيّت نسبت به او باطل است. ثمره اين بحث در نمائات ظاهر مي‌شود 4.
دليل ايقاعي بودن وصيّت و اينكه قبول در آن شرط نيست و تنها رد مانع آن است، هم ظهور قرآني است و هم دليل روايي:
الف. خداي سبحان وصيّت و ارث را در سياق واحد ذكر كرده است: ﴿فَلاُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعدِ وصِيَّةٍ يوصي بِها اَو دَين) 5 ارث بعد از عمل به
^ 1 – ـ قواعد الاَحكام، ص 401؛ سلسلة الينابيع الفقهيه، ج12، ص 306.
^ 2 – ـ ر.ك: جواهر الكلام، ج28، ص242.
^ 3 – ـ العروة الوثقي، ج5، ص654، كتاب الوصية.
^ 4 – ـ ر.ك: تحرير الوسيله، ج2، ص83، كتاب الوصية.
^ 5 – ـ سوره نساء، آيه 11.
222

وصيت و اداي دَيْن است و اين نشان مي‌دهد همان‏طور كه در ارث قبول شرط نيست، در وصيّت نيز شرط نيست، زيرا سياق ولسان هر دو يكي است. البته ظهورِ سياقي، ظهوري آن‌چنان قوي نيست؛ به‏خصوص در اين مورد كه ضعيف است.
ب. رواياتي به اين مضمون رسيده است: اگر كسي مالي را براي شخصي وصيّت كرد وموصي له پيش از دريافت آن مال مُرد، مالِ مزبور (موصي به) به ورثه او منتقل مي‌شود 1 ، بر اين اساس، مال به صرف وصيّت ملكِ موصي له مي‌شود و با مرگ وي به ورثه او منتقل مي‌گردد.
تذكّر: تكميل اين بحث كه وصيت از ايقاعات است، نه عقود، بر عهده فنّ شريف فقه است 2.

3- حيطه نفوذ وصيّت
هريك از نزديكان و پدر و مادر ميّت، سهم معيّني از تركه او دارند؛ ولي مانعي ندارد كه شخص هنگام ظاهرشدن علايم مرگ با وصيّت كردن براي بعضي از ورثه از حقّ خود كه ثلث مال است سهم بيشتري مقرر كند؛ ليكن هر دستوري در شيوه توزيع ارث بدهد، لغو است، چون با مردن وصيت كننده، ارتباط او از مال قطع مي‌شود و ورثه مالك آن خواهند بود و طبق كتاب خدا آن‏را تقسيم مي‌كنند. البته منعي ندارد كه ورثه با طيب نفس و رضايت قلبي خود، مال را بر اساس تقسيم نامه ميّت توزيع كنند، در غير اين صورت، آن وصيّت، در مقدار
^ 1 – ـ وسائل الشيعه، ج 19، ص333 334.
^ 2 – ـ ر.ك: كنز العرفان، ج2، ص93 94؛ تحرير الوسيله، ج2، ص82 83.
223

زايد بر ثلث مال شرعاً الزام‌ور نيست 1.

4- كافي نبودن صِرف وصيّت
صِرف وصيّت كردن متوفاي مديون، دَيْن و حقوق الهي را از ذمّه او به ذمّه وصي منتقل نمي‌كند و اگر طبق بعضي روايات، در صورت قبول ولي متوفا، ذمّه ميّت تبرئه مي‌شود 2 ، در خصوص مسئله ضمان است؛ نه وصيّت، چنان كه از همين عقد ضمان است اينكه وصي يا ولي به طلبكار بگويد: دَيْن شما را من مي‌پردازم و آن شخص نيز بپذيرد، بنابراين اگر ديون يا حقوقي بر عهده كسي بود و او در اداي آن عذري نداشت و تنها به وصيّت اكتفا كرد، و به وصيت او عمل نشد پس از مرگ مؤاخذه خواهد شد؛ ولي اگر در اداي دَيْن و حقوق معذور بود و وصيّت كرد، از نظر وضعي ذمّه او مشغول است؛ ليكن از نظر تكليفي معاقب نيست؛ امّا اگر وصيّت نكرد، هيچ يك از حكم تكليفي و وضعي از او ساقط نمي‌شود.
تبرئه عهده ميت بدهكار به وسيله زكات مال يا فطره، عملي پسنديده است، چون يكي از مصارف زكات، بدهكاران هستند: ﴿والغرِمين) 3

بحث روايي

1- وصي خويش باش
قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «أيها الناس! ابتاعوا أنفسكم من ربّكم، ألا إنّه ليس لإمري‏ءٍ
^ 1 – ـ ر.ك: سلسلة الينابيع الفقهيه، ج12، ص67 68.
^ 2 – ـ وسائل الشيعه، ج18، ص346.
^ 3 – ـ سوره توبه، آيه 60.
224

شي‏ء إلاّعرف أمراً بخل بحق الله فيه، حتي إذا حضره الموت أخذ يوزّع ماله ههنا وههنا» 1
قال عليّ أميرالمؤمنين(عليه‌السلام): «يابن آدم! كن وصيّ نفسك في مالك و اعمل فيه ما تؤثر أن‏يُعمل فيه من بعدك» 2
اشاره: أ. وصيتِ عهدي مخصوص به بعد از مرگ است و چاره‌اي جز واگذار كردن به ديگري نيست؛ ليكن وصيتِ تمليكي اگر در زمان حيات وصيت كننده انجام بپذيرد بركات فراواني دارد، زيرا هم با شُحِّ درون مبارزه شده و هم با قصد قربتْ كمالي براي روح پديد آمده و هم در امتثال دستور خداوند به احسان، انفاق و مانند آن مبادرت شده است، چنان كه هيچ‌گونه خطري از لحاظ قصور يا تقصير در عمل او را تهديد نمي‌كند.
ب. در مبحث ايتاي مال محبوب چنين بازگو شد كه اگر لباس فرسوده و غذاي بيات شده انفاق شود مشمولِ ﴿وءاتَي المالَ عَلي حُبِّه) 3 نيست. جريان وصيت نيز از همين سنخ است، زيرا كسي كه در آستانه مرگ است قبل از آنكه دنيا را ترك كند، دنيا او را رها كرده است. چنين شخصي هرگونه ايصاي محسنانه داشته باشد از قبيل صدقه بعد از سيري است 4.

2- استحباب وصيت
قال أبوجعفر(عليه‌السلام): «الوصية حقٌّ وقد أوصي رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فينبغي للمسلم
^ 1 – ـ الدرالمنثور، ج1، ص423.
^ 2 – ـ نهج البلاغه، حكمت 254.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 177.
^ 4 – ـ الجامع لاَحكام القرآن، مج1، ج2، ص253.
225

أن‏يوصي» 1
عن محمد بن مسلم، عن أحدهما(عليهما‌السلام) أنّه قال: «الوصية حقٌّ علي كلّ مسلم» 2
قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «ما ينبغي لامري‏ءٍ مسلم أنْ يبيت ليلة إلاّ ووصيته تحت رأسه» 3
قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «من مات بغير وصية مات ميتةً جاهلية» 4
عن بعض الأئمة(عليهم‌السلام) قال: «إنّ الله تبارك وتعالي يقول: ابن آدم! تطوّلتُ عليك بثلاثة:… وجعلت لك نظرة عند موتك في ثلثك فلم تقدّم خيراً» 5
اشاره: برخي در نقد وجوب وصيّت چنين گفته‌اند: رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بدون وصيت رحلت كرد 6.
لازم است عنايت شود كه گرچه اصل وجوب وصيت مورد تأمل است؛ ليكن نقل عدم ايصاي رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيز صادق نيست.

3- نقد احتمال نسخ آيه
عن أبي‏بصير عن أحدهما(عليهما‌السلام) ، قوله: ﴿كُتِبَ عَلَيكُم اِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ المَوتُ اِن تَرَكَ خَيرًا الوَصِيَّةُ لِلولِدَينِ والاَقرَبين﴾ قال: «هي منسوخة نسختها آية
^ 1 – ـ وسائل‌لشيعه، ج19، ص257.
^ 2 – ـ همان، ص258.
^ 3 – ـ همان، ص259258.
^ 4 – ـ همان، ص259.
^ 5 – ـ همان، ص263.
^ 6 – ـ الجامع لاحكام القرآن، مج1، ج2، ص243.
226

الفرائض التي هي المواريث» 1
اشاره: برخي مفسران با استناد به اين حديث گفته‌اند: در آغاز اسلام، وصيت واجب بود و پس از چندي اين حكم با نزول آيه مواريث 2 نسخ شد 3.
بايد توجه داشت كه اثبات نسخ اولاً متوقف بر تنافي بين مضمون آيه ارث و محتواي آيه وصيت است، در حالي كه تنافي در بين نيست. ثانياً متوقف بر تأخر نزول آيه ارث از آيه وصيت است كه نيازمند اثبات است، از اين‏رو محقّقان تفسيري اماميّه دعواي نسخ را بدون شاهد دانسته‌اند 4 تعبير نسخ در حديث مزبور به معناي تخصيص يا تقييد است و چنين تعبيري بي‌سابقه نيست.

4- نشاط محتضر در واپسين لحظات حيات
قال أبو عبدالله(عليه‌السلام): «ما من ميّت تحضره الوفاة إلاّ ردّ الله عزّوجلّ عليه من سمعه وبصره وعقله للوصية أخذ الوصيّة، أو ترك وهي الرّاحة الّتي يقال لها: راحة الموت فهي حقٌّ علي كلّ مسلم» 5
عن الوليد بن صبيح قال: صحبني مولي لأبي عبدالله(عليه‌السلام) يقال له: أعين؛ فاشتكي أيّاماً ثمّ برء ثمّ مات فأخذت متاعه و ما كان له فأتيت به أبا عبدالله(عليه‌السلام) وأخبرته أنّه اشتكي أيّاماً ثمّ برء ثمّ مات. قال: «تلك راحة الموت أما إنّه ليس
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص77.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيات 11 و 12.
^ 3 – ـ الكشاف، ج1، ص224؛ الجامع لاَحكام القرآن، مج1، ج2، ص245؛ تفسير كنزالدقائق، ج1، ص418.
^ 4 – ـ ر.ك: التبيان، ج2، ص108؛ مجمع البيان، ج1 2، ص483.
^ 5 – ـ الكافي، ج7، ص3.

227

من‌حد يموت حتّي يردّ الله عزّوجلّ من سمعه وبصره وعقله للوصيّة أخذ أو ترك» 1
اشاره: از عنايات خداي سبحان بر بشر آن است كه اواخر عمر و لحظه‌اي پيش از مرگ، چشم، گوش و عقل محتضر را به وي باز مي‌گرداند، بيمارِ مشرف به مرگ حالش رو به بهبودي مي‌نهد، به‏طوري كه امر برخود او و ديگران مشتبه مي‌شود و شادمان از بهبودي وي نمي‌دانند كه اين بهبودي لطفي است از ناحيه خدا براي جبران عيب يا نقص گذشته و نعمت جديدي است تا شخص بيمار، وصيتهاي خود را انجام دهد. درباره اين نشاط كاذب كه در آخرين لحظات زندگي پيدا مي‌شود در تعبير عرفي نيز مي‌گويند: او چراغ روشن كرده است، چون شعله فانوس قبل از خاموش‏شدن روشنايي كاذبي از خود بروز مي‌دهد.

5- مواد وصيّت
عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) قال: «قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): من لم يحسن وصيّته عند الموت كان نقصاً في مروءته وعقله. قيل: يارسول الله وكيف يوصي الميّت؟ قال: إذا حضرته وفاته واجتمع الناس إليه قال: اللّهمّ فاطر السماوات والأرض، عالم الغي‏ب والش‏هادة الرّح‏من الرح‏يم اللّهمّ إنّ‏ي أعه‏د إلي‏ك في دار ال‏دنيا أنّي أشهد أن لا إله إلاّ أنت وحدك لاشريك لك وأنّ محمداً عبدك ورسولك وأنّ الجنّة حقّ وأنّ النار حقّ وأنّ البعث حقّ وأنّ الحساب حقّ والقدر و الميزان حقّ وأنّ الدين كما وصفت وأنّ‌الإسلام كما شرعت وأنّ القول كما حدّثت
^ 1 – ـ الكافي، ج7، ص3.
228

وأنّ‌القرآن كما أنزلت وأنّك أنت الله الحقّ المبين، جزي الله محمداً(صلّي الله عليه وآله وسلّم) خير الجزاء وحيّا الله محمّداً وآل محمّد بالسلام. اللّهم يا عدّتي عند كربتي ويا صاحبي عند شدّتي ويا وليّ نعمتي، إلهي وإله آبائي لاتكلني إلي نفسي طرفة عينٍ أبداً؛ فإنّك إن تكلني إلي نفسي طرفة عينٍ أقرب من الشرّ وأبعد من الخير فآنِس في القبر وحشتي واجعل لي عهداً يوم ألقاك منشوراً.
ثمّ يوصي بحاجته وتصديق هذه الوصية في القرآن في السورة الّتي يذكر فيها مريم في قوله عزّوجلّ: ﴿لايَملِكونَ الشَّفعَةَ اِلاّمَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمنِ عَهدا) 1 فهذا عهد الميّت والوصية، حقٌّ علي‏كلّ مسلم أن يحفظ هذه الوصيّة ويعلّمها؛ وقال أميرالمؤمنين(عليه‌السلام) علّمنيها رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) وقال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): علّمنيها جبرئيل(عليه‌السلام» 2
اشاره: وصيت به عقايد حق، اخلاق حَسَن و اعمال صالح، سيره انبيا و اولياي الهي است و اختصاصي به حال حضور مرگ ندارد، هرچند در آن‏حالت رجحان بيشتري دارد. اصل توصيه به معارف ديني هنگام ارتحال درسيره برخي از انبياي ابراهيمي مانند حضرت ابراهيم و يعقوب(عليهما‌السلام) چنين آمده است: ﴿ووصّي بِها اِبرهيمُ بَنيهِ ويَعقوبُ يبَنِي اِنَّ اللّهَ اصطَفي لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَموتُنَّ اِلاّواَنتُم مُسلِمون) 3 ﴿اَم كُنتُم شُهَداءَ اِذ حَضَرَ يَعقوبَ المَوتُ اِذ قالَ لِبَنيهِ ما تَعبُدونَ مِن بَعدي قالوا نَعبُدُ اِلهَكَ واِلهَ ءابائِكَ اِبرهيمَ واِسمعيلَ واِسحقَ اِلهًا وحِدًا ونَحنُ لَهُ مُسلِمون) 4
^ 1 – ـ وره مريم، آيه 87.
^ 2 – ـ الكافي، ج 7، ص2 3، ح 1؛ تهذيب الاحكام، ج9، ص174 175.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 132.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 133.
229

از انس بن مالك نقل شده كه سلف صالح در وصيتهاي خود چنين مرقوم مي‌داشتند: هذا ما أوصي… يشهد أن لا اِله إلاّ الله… و أنّ محمّداً عبده… و أنّ الساعة آتية… بتقوي الله حقّ تقاته و أن يصلحوا ذات بينهم و يطيعوا الله و رسوله… بما أوصي (وصّي) به إبراهيم بنيه و يعقوب … 1.

6- وصيت براي خويشاوندان
عن أبي‏عبدالله، عن أبيه عن علي بن أبيطالب(عليهم‌السلام) قال: «من لم يوص عند موته لذي‏قرابته ممن لايرث فقد ختم عمله بمعصيته» 2
اشاره: اگر حقوق واجبي از نزديكان بر ذمّه شخص نباشد ترك وصيت براي آنها فقد كمال است و گاهي ممكن است ترك وصيت براي خويشاوند محروم از ارث محذورهاي خانوادگي را به همراه داشته باشد كه در اين‏حال دستور به وصيّت و هشدار خطر بدفرجامي تارك آن صبغه ارشادي دارد.

7- جواز وصيّت براي وارث
عن محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر(عليه‌السلام) قال: سألته عن الوصية للوارث، فقال: «تجوز». قال: ثمّ تلا هذه الآية: «﴿اِن تَرَكَ خَيرًا الوَصِيَّةُ لِلولِدَينِ والاَقرَبين) 3
اشاره: شيعه وسنّي در صحّت وصيّت براي وارث اختلاف دارند. فقهاي مذاهب اربعه با استناد به حديث «لاوصيّة للوارث» آن را جايز نمي‌دانند؛ ولي
^ 1 – ـ الجامع لاحكام القرآن، مج1، ج2، ص249 250؛ تفسير البحر المحيط، ج2، ص22.
^ 2 – ـ تفسير نور الثقلين، ج1، ص 159.
^ 3 – ـ الكافي، ج7، ص 10.
230

از انس بن مالك نقل شده كه سلف صالح در وصيتهاي خود چنين مرقوم مي‌داشتند: هذا ما أوصي… يشهد أن لا اِله إلاّ الله… و أنّ محمّداً عبده… و أنّ الساعة آتية… بتقوي الله حقّ تقاته و أن يصلحوا ذات بينهم و يطيعوا الله و رسوله… بما أوصي (وصّي) به إبراهيم بنيه و يعقوب … 1.

6- وصيت براي خويشاوندان
عن أبي‏عبدالله، عن أبيه عن علي بن أبيطالب(عليهم‌السلام) قال: «من لم يوص عند موته لذي‏قرابته ممن لايرث فقد ختم عمله بمعصيته» 2
اشاره: اگر حقوق واجبي از نزديكان بر ذمّه شخص نباشد ترك وصيت براي آنها فقد كمال است و گاهي ممكن است ترك وصيت براي خويشاوند محروم از ارث محذورهاي خانوادگي را به همراه داشته باشد كه در اين‏حال دستور به وصيّت و هشدار خطر بدفرجامي تارك آن صبغه ارشادي دارد.

7- جواز وصيّت براي وارث
عن محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر(عليه‌السلام) قال: سألته عن الوصية للوارث، فقال: «تجوز». قال: ثمّ تلا هذه الآية: «﴿اِن تَرَكَ خَيرًا الوَصِيَّةُ لِلولِدَينِ والاَقرَبين) 3
اشاره: شيعه وسنّي در صحّت وصيّت براي وارث اختلاف دارند. فقهاي مذاهب اربعه با استناد به حديث «لاوصيّة للوارث» آن را جايز نمي‌دانند؛ ولي
^ 1 – ـ الجامع لاحكام القرآن، مج1، ج2، ص249 250؛ تفسير البحر المحيط، ج2، ص22.
^ 2 – ـ تفسير نور الثقلين، ج1، ص 159.
^ 3 – ـ الكافي، ج7، ص 10.
231

بالمعروف غيرالمنكر فقد جازت وصيّته» 1
اشاره: همان‌طور كه احسان به نزديكان در زمان حيات راجح و مورد ترغيب شريعت اسلام است ايصاي براي آنان بعد از ممات نيز مطلوب و مورد تشويق است و كوچكي يا بزرگي، فقر يا غنا هيچ‏يك شرط صحت وصيت يا مانع آن نيست، هرچند ايصاي براي بستگانِ نيازمند، راجح‌تر است.

9- نصاب مالي براي وصيّت
روي عن علي ابن أبي طالب(عليه‌السلام) انّه دخل علي مولي له في مرضه وله سبعمأة درهم أو ستمأة فقال: ألا أُوصي؟ فقال: «لا، إنّما قال الله «اِن تَرَكَ خَيرًا» وليس لك كثير مالٍ» 2 طبق نقل سيوطي، اميرمؤمنان(عليه‌السلام) در ادامه فرمود: «فدع مالك لورثتك» 3
اشاره: در بحث تفسيري گذشت كه منظور از «خير» مطلق مال است؛ نه مال زياد كه نصاب خاصّي نيز براي آن ارائه نشده، بلكه به حسب افراد و شئون ويژه آنها متفاوت است. اين روايت بر فرض صحّت، دليل بر مستحب‏نبودن وصيت نمي‌شود، زيرا ظهور اين حديث آن قدر نيست كه بتواند اطلاق يا عموم برخي از ادله را تقييد يا تخصيص بزند، هرچند برخي مفسران در ذيل آن چنين آورده‌اند: «وهذا هو المأخوذ به عندنا» 4 البته وصيت در مورد مالِ اندك مورد
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص76.
^ 2 – ـ تفسير نورالثقلين، ج1، ص159.
^ 3 – ـ الدر المنثور، ج1، ص422 423.
^ 4 – ـ التبيان، ج2، ص109، با اختلاف در تعبير؛ مجمع البيان، ج1 2، ص483؛ تفسير نورالثقلين، ج1، ص159.
232

انصراف آيه است، زيرا چنين وصيّتي در معرض اضرار به ورثه بي‌بضاعت است.

10- عدل و معروف در وصيت
روي عن أبي‏عبدالله عن أبيه عن آبائه عن علي (عليه‌السلام) أنّه قال: «مَن أوصي ولم يحف و لم‏يضارّ كان كمن صدّق به في‏حياته» 1
وقال: «ما أُبالي أضررت بورثتي أو سرفتهم ذلك المال» [؛سرفتهم أي أخطأتهم وأغفلتهم .] 2.
في وصية النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) لعلي(عليه‌السلام): «…يا علي من لم يحسن وصيّته عند موته كان نقصاً في‏مروءته و لم يملك الشفاعة» 3
عن أبي جعفر(عليه‌السلام) قال: «قضي أميرالمؤمنين(عليه‌السلام) في رجل توفّي وأوصي بماله كلّه أو أكثره؛ فقال له: الوصيّة تردّ إلي‌المعروف غير المنكر؛ فمن ظلم نفسه وأتي في وصيته المنكر والحيف فإنّها تردّ إلي المعروف و يترك لأهل الميراث ميراثهم» 4
عن جعفر بن محمّد، عن أبيه(عليهما‌السلام) قال: «من عدل في وصيته كان كمن تصدّق بها في‏حياته ومن جار في وصيته لقي الله عزّوجلّ يوم القيامة وهو عنه معرض» 5
عن جعفر عن أبيه(عليهما‌السلام) قال: «قال علي (عليه‌السلام): الحيف في الوصيّة من‌الكبائر» 6
^ 1 – ـ سلسلة الينابيع الفقهيه، ج12، ص246.
^ 2 – ـ همان.
^ 3 – ـ وسائل الشيعه، ج19، ص266265.
^ 4 – ـ همان، ص267.
^ 5 – ـ همان.
^ 6 – ـ همان، ص268.
233

اشاره: همان‌طور كه اصل مال، يعني موصي به بايد خير، يعني طيّب و حلال باشد وگرنه تكليف درباره مال خبيث و حرام ارجاع آن به صاحب مال است، كيفيت ايصا نيز بايد برپايه عدل و معروف باشد؛ يعني طوري باشد كه در ميزان شريعت به رسميّت شناخته شود. تشخيص چنين شناسايي برعهده دليل معتبر عقلي يا نقلي است.
موارد ياد شده در اين‌گونه احاديث نموداري از كژراهه رفتن در وصيت است كه بخش قابل ملاحظه‌اي از آن فاقد مشروعيّت بوده و بعضي ديگر فاقد رجحان است.

11- حدّ وصيت
عن سماعة بن مهران، عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) في قول الله تعالي: ﴿الوَصِيَّةُ لِلولِدَينِ والاَقرَبينَ بِالمَعروفِ حَقًّا عَلَي المُتَّقين﴾، قال: «هو الشي‏ء جعله الله عزّوجلّ لصاحب هذا الأمر». قال: قلت: فهل لذلك حدّ؟ قال: «نعم». قلت: وما هو؟ قال: «أدني ما يكون ثلث الثلث» 1
عن عمّار بن مروان عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) قال: سألته عن قول الله: ﴿اِن تَرَكَ خَيرًا الوَصِيَّة﴾. قال: «حقٌ جعله الله في‌موال الناس لصاحب هذا الأمر». قال: قلت: لذلك حدّ محدود؟ قال: «نعم». قال: قلت: كم؟ قال: «أدناه السدس وأكثره الثلث» 2
اشاره: نفوذ وصيّت تا ثلث مال است؛ امّا كيفيّت توزيع ثلث بين افراد موصي له بايد طبق عدل و معروف باشد و اين كار نسبت به اشخاصِ مختلف
^ 1 – ـ تفسير كنزالدقائق، ج1، ص419418.
^ 2 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص76.
234

و شرايط متنوع گونه‌گون خواهد بود و آنچه در اين‌گونه احاديث وارد شده صبغه ضابط جامع و كلّي ندارد، بلكه طبق مصالح و عناوين تنظيم مي‌شود.

12- رتبه وصيّت
عن جعفر عن أبيه(عليهما‌السلام) قال: «قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): إنّ أول ما يبدأ به من المال الكفن ثمّ الدَين ثمّ الوصيّة ثمّ الميراث» 1
اشاره: از ما ترك ميّت، ابتدا كفن و ساير لوازم تجهيزي او برداشته مي‌شود، آنگاه ديون وي را از آن مي‌پردازند، سپس وصيّت وي را در حدّ ثلث عمل مي‌كنند و در پايان بقيه را به عنوان ميراث بين ورثه تقسيم مي‌كنند.
در قرآن كريم ذكر وصيّت قبل از دَين است: ﴿مِن بَعدِ وصِيَّةٍ يوصي بِها اَو دَين) 2 ولي چون حرف ترتيب، مانند «فاء» يا «ثُمّ» در آيه نيست رسول‏خدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) حكم فرمود كه دَيْن قبل از وصيّت است 3.

13- احتجاج حضرت زهراٍّ به آيه شريفه
عن الزّهراءٍّ في حديث طويل، تقول فيه للقوم و قد منعوها ما منعوها: «وقال: ﴿واولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولي بِبَعضٍ في كِتبِ اللّه) 4 وقال: ﴿يوصيكُمُ اللّهُ في اَولدِكُم لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الاُنثَيَين) 5 وقال: ﴿اِن تَرَكَ خَيرًا﴾ و
^ 1 – ـ تهذيب الاَحكام، ج6، ص188 189.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 11.
^ 3 – ـ ر.ك: تهذيب الاَحكام، ج6، ص189 188.
^ 4 – ـ سوره انفال، آيه 75.
^ 5 – ـ سوره نساء، آيه 11.
235

زعمتم أن لاحظوة ولاإرث ولارحم بيننا؛ أفخصّكم الله بآية أخرج منها آل‏رسول‌الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم» 1
اشاره: اولويت در اين آيه تعييني است؛ نه تفضيلي. تفصيل مراتب اولويت وارثان به وسيله آيات ديگر بيان شده است. عموم يا اطلاق آيه ارث مانند ساير عمومها و اطلاقها شامل همه افراد حتي پيامبر و امام و عصمت بالغه الهي حضرت فاطمه زهرا(عليهم‌السلام) مي‌شود. تخصيص يا تقييد بايد به وسيله دليل معتبر ثابت شود و در اين باره هيچ‌گونه نشاني از تخصيص يا تقييد معتبر وجود ندارد، گذشته از آنكه ارث پيامبران و پيامبر زادگان در قرآن حكيم مطرح شده است.

14- وصيت به ثلث
عن أبي‌جعفر(عليه‌السلام) قال: «كان أميرالمؤمنين(عليه‌السلام) يقول: «لئن أوصي بخمس مالي أحبّ إلي من أن أُوصي بالربع ولئن أوصي بالربع أحبّ إلي من أن أوصي بالثلث و من أوصي بالثلث فلم‏يترك و قد بالغ… » 2
عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) قال: «من أوصي بالثلث فقد أضرّ بالورثة، والوصية بالربع و الخمس أفضل من الوصية بالثلث، ومن أوصي بالثلث فلم يترك» 3
عن جعفر بن محمّد، عن أبيه، عن آبائه قال: «قال علي(عليه‌السلام): الوصيّة بالخمس لأنّ الله عزّوجلّ رضي لنفسه بالخمس. وقال: الخمس اقتصاد والربع جهد و الثلث حيف» 4
^ 1 – ـ تفسير كنز الدقائق، ج 1، ص419.
^ 2 – ـ وسائل‌لشيعه، ج19، ص269.
^ 3 – ـ همان، ص270269.
^ 4 – ـ همان، ص270.

236

عن أبي عبدالله(عليه‌السلام): قال: «…فأوصي البراء بن معرور (إذا دفن) أن‏يجعل وجهه إلي‏تلقاء النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) إلي القبلة وأوصي بثلث ماله فجرت به السنة» 1
اشاره: آنچه از كارهاي خير هر فرد در زمان حيات خود بدون افراط و تفريط انجام مي‌دهد محمود است و آنچه راجع به بعد از مرگ خود تصرف مي‌كند شبهه دخالت در مال ديگري است، زيرا مال بعد از موت به عنوان ميراث به وارث منتقل مي‌شود و رعايت حقوق ورثه مهمّ است. معناي تحديد به ثلث نيز استحباب وصيت به اين مقدار، يعني ثلث نيست، بلكه ترخيص ايصا تا اين حدّ است. ممكن است وصيت به برخي از اين كسرهاي مشاع افضل از ديگر كسور باشد. آنچه از اين احاديث مأثور بر مي‌آيد رجحان كسر خمس و بعد از آن كسر رُبع است؛ اما كسر ثلث، آخرين حدّ رجحان است. البته اگر وارثان كاملاً مستغني باشند و اصلاً نيازي به ميراث نداشته باشند رجحان ايصاي به مقدار كسر ثلث همچنان محفوظ است.

٭ ٭ ٭

^ 1 – ـ وسائل الشيعه، ج19، ص271.

237

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *