تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد یازدهم، سوره بقره، آیه۲۴۱و۲۴۲

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد یازدهم، سوره بقره، آیه۲۴۱و۲۴۲

آیه نخست در صدد بیان حکم تکلیفی وجوب یا استحباب دادن مال به زنان مطلقه است. در صورت استظهار وجوب تمتیع، حکم وضعی ضمان نیز از آیه فهمیده می‌شود؛ لیکن عموم ﴿ولِلمُطَلَّقت﴾ تخصیص یافته، زیرا طبق ادله دیگر، تمتیع واجب فقط درباره زنان بدون مهر و مباشرت نشده است نه همه زنان مطلّقه.

ولِلمُطَلَّقتِ مَتعٌ بِالمَعروفِ حَقًّا عَلَی المُتَّقین ٭ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللهُ لَکُم ءایتِهِ لَعَلَّکُم تَعقِلون (۲۴۱ ـ ۲۴۲)

گزیده تفسیر
آیه نخست در صدد بیان حکم تکلیفی وجوب یا استحباب دادن مال به زنان مطلقه است. در صورت استظهار وجوب تمتیع، حکم وضعی ضمان نیز از آیه فهمیده می‌شود؛ لیکن عموم ﴿ولِلمُطَلَّقت﴾ تخصیص یافته، زیرا طبق ادله دیگر، تمتیع واجب فقط درباره زنان بدون مهر و مباشرت نشده است نه همه زنان مطلّقه.
وجوب پرداخت مال به همه زنهای مطلّقه از احکام اختصاصی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) است، از این‏رو نمی‌توان آن را به دیگر مسلمانان گسترش داد. ضمناً دادن متاع در مورد وجوب یا استحباب باید به گونه‌ای باشد که عقل و نقل آن را به رسمیّت بشناسد؛ یعنی باید از هرگونه افراط و تفریط پیراسته باشد.
تبیین احکام و آیات الهی برای عاقل شدن و عمل کردن به آنهاست و اگر کسی به احکام الهی عمل نکند، سفیه و جاهل است نه عاقل و رشید.
مراد از «عقل» در آیه دوم، عقل عملی است که با رهنمود عقل نظری به
۵۱۴

تزکیه می‌پردازد؛ نه عقل نظری صرف که فقط می‌اندیشد.
جهل در مقابل عقل است نه علم، زیرا جهل با علم جمع می‌شود (مانند عالم فاسق)؛ لیکن با عقل جمع نمی‌شود. هدف تعلیمات دینی، عاقل شدن انسان است و علم، سر پلِ رسیدن به عقل است.

تفسیر

مفردات
تَعْقِلُون: «عقل» نقیض «جهل» است ۱٫ اصل عقل، امساک (به بند کشیدن و باز داشتن) و استمساک (باز ایستادن) است. «عَقَلَ البعیرَ بالعقال» بدین معناست که شتر را با زانوبند بست و «عَقَلَ الدواءُ البطن» یعنی دارو معده را از شکمروی باز داشت و «عَقَلَ لسانَه» یعنی زبانش را کنترل کرد و بازداشت، بدین جهت «دژ» را مَعقل گفته‌اند ۲٫ برای دلالت بر بستن پای شتر و مرکب نیز از همین ریشه استفاده می‌شود، چنان که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) به مرد اعرابی فرمود: اعقلها و توکّل ۳ و نیز امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: واعقل راحلتک و توکّل ۴٫
برخی از لغت پژوهان گفته‌اند: ریشه عقل، همان تشخیص صلاح و خیر و فساد مادی و معنوی و به دنبال آن پای‌بند و مقید کردن نفس به آن تشخیص است. تشخیص به عقل نظری مربوط است و بازداشتن به عقل عملی ۵٫
^ ۱ – ـ ترتیب کتاب العین، ج ۲، ص ۱۲۵۳، «ع ق ل».
^ ۲ – ـ مفردات، ص ۵۷۸، «ع ق ل».
^ ۳ – ـ ارشاد القلوب، ج۱، ص۲۳۹؛ جامع الصغیر، ج ۱، ص ۴۶٫
^ ۴ – ـ الامالی، مفید، ص۱۹۰ ـ ۱۹۱؛ بحار الانوار، ج ۱۰۰، ص ۵٫
^ ۵ – ـ التحقیق، ج ۸، ص ۱۹۶ ـ ۱۹۸، «ع ق ل».
۵۱۵

تناسب آیات
این آیه همان‌طور که فخر رازی گفته است، آخرین آیات الاحکام در خصوص این بخش است. همچنین وی اظهار داشته است که اگر مقصود از «متاع» متعه باشد، تفاوت این آیه با آیات گذشته در عموم و خصوص است و چنانچه نفقه مراد باشد، مطلب دیگری است ۱٫
شیخ طوسی بر آن است که اگر این آیه و آیه ﴿فَنِصفُ ما فَرَضتُم) ۲ با هم نازل شده باشند، آیه مورد بحث با آن آیه تخصیص می‌خورد و اگر آن آیه بعداً نازل شده باشد، آیه مورد بحث با آن نسخ می‌شود، چنان‏که سعید بن مسیب نسخ را پذیرفته است ۳٫
٭ ٭ ٭

انشای حکم تکلیفی و وضعی
ظاهر جمله ﴿ولِلمُطَلَّقتِ مَتعٌ بِالمَعروف﴾ اخبار است؛ ولی به داعی انشای حکم تمتیع آمده است؛ نیز بیان‏کننده حکم تکلیفی برای مردان است؛ لیکن برای زنان هم حق برخورداری از متاع را ثابت می‌کند، از این‏رو آیه مورد بحث چون جامع حق و تکلیف متقابل است، جدای از حکم تکلیفی، حکم وضعی ضمان را هم دربر دارد.
^ ۱ – ـ التفسیر الکبیر، مج۳، ج۶، ص۱۷۳٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۲۳۷٫
^ ۳ – ـ التبیان، ج۲، ص۲۸۰٫
۵۱۶

وجوب یا استحباب تمتیع
مفاد جمله ﴿ولِلمُطَلَّقتِ مَتعٌ بِالمَعروف﴾ به قرینه جمله ﴿حَقًّا عَلَی المُتَّقین﴾، انشای حکم تکلیفی وجوب است، زیرا کلمه ﴿حَقًّا﴾ مفعول مطلق برای فعل محذوف «حَقَّ» است که در وجوب ظهور دارد، پس برپایه ظاهر این آیه مردها باید پیش از طلاق به زنان خود، اعمّ از زن دارای مهر و مباشرت شده و زن فاقد مهر و مباشرت نشده، مقداری مال بپردازند؛ امّا آیا این آیه به عموم و نیز با ظهور اوّلی خود باقی است یا در آن تصرف می‌شود و این تصرف یا با تخصیص عموم ﴿لِلمُطَلَّقت﴾ است که با جمع مُحلّی به الف و لام بیان شده است؛ یا با تصرف در هیئت انشایی آن که بر وجوب دلالت دارد؟
پاسخ این است که آیات قرآنی درباره زنان مطلّقه چند طایفه‌اند: طایفه نخست نظیر همین آیه مورد بحث است که عام تأسیس می‌کنند یعنی هر زنی که طلاق می‌گیرد، حقی بر شوهر دارد که شوهر باید وی را تمتیع کند و روایات نیز عهده‌دار شرح و تفصیل این اصول کلی است.
طایفه دوم مانند آیه ﴿یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِذا نَ‏کَحتُمُ المُؤمِنتِ ثُمَّ طَلَّقتُموهُنَّ مِن قَبلِ اَن تَمَسّوهُنَّ فَما لَکُم عَلَیهِنَّ مِن‏عِدَّهٍ تَعتَدّونَها فَمَتِّعوهُنّ) ۱ مخصوص مطلّقه مباشرت نشده است و از جهت تعیین مهر نیز مطلق است که خواه برای آنان مهری معیَّن شده باشد یا نشده باشد.
طایفه سوم نظیر آیه ۲۳۶ همین سوره است که بحث آن به تفصیل گذشت: ﴿لاجُناحَ عَلَیکُم اِن طَلَّقتُمُ النِّساءَ ما لَم تَمَسّوهُنَّ اَو تَفرِضوا لَهُنَّ فَریضَه… ﴾.
^ ۱ – ـ سوره احزاب، آیه ۴۹٫
۵۱۷

نتیجه این سه طایفه به کمک سایر آیاتی که دلالت دارند که «اگر زن مباشرت شد، باید به او همه مهر را داد»، این خواهد شد:
۱٫ اگر هنگام عقدْ مهریه معین شود و زن پس از مباشرت طلاق گیرد، باید همه مهر معین شده (مهر مسما) را به او بدهند.
۲٫ اگر برای زن مهریه معین نگردد و بعد از مباشرت طلاق گیرد، باید همه مهر مثل را به او بدهند.
۳٫ اگر برای زن مهریه معین شود و قبل از مباشرت طلاق گیرد، مرد نصف مهر مسمّا را باید بدهد.
۴٫ اگر برای زن مهر معین نشود و قبل از مباشرت طلاق گیرد، متاع دادن واجب است: ﴿عَلَی الموسِعِ قَدَرُهُ وعَلَی المُقتِرِ قَدَرُهُ مَتعًا بِالمَعروف﴾.
این فروع چهارگانه از مجموعه این چند دسته از آیات استفاده می‌شود و پس از تخصیص عام مذکور، به خارج شدن سه صورت یاد شده، فقط یک صورت می‌ماند که متاع دادن واجب است و آن زنی است که برای او مهریه معین نشود و قبل از مباشرت طلاق بگیرد؛ یعنی آیه ۲۳۶، مخصص آیه مورد بحث خواهد بود و نتیجه آن، تصرف در ماده و عموم ﴿ولِلمُطَلَّقتِ مَتع﴾ است نه تصرف در هیئت.
گاهی در ماده آیه مورد بحث که عام است تصرف نمی‌شود، بلکه در هیئت آن که وجوب است تصرف می‌شود، در نتیجه ظهور امر (هیئت انشا) بر استحباب حمل می‌شود نه وجوب؛ یعنی مستحب است به همه اقسام زنهای مطلّقه متاعی داده شود. شواهد قرآنی و روایی نیز مؤید این راه دوم جمع بین آیات است. در این‏فرض، اصلاً تخصیصی صورت نمی‌پذیرد تا توهّم تخصیص اکثر مطرح شود.
۵۱۸

شواهد قرآنی استحباب تمتیع
شواهد داخلی و خارجی بر استحباب تمتیع دلالت دارند:
۱٫ شاهد داخلی: جمله ﴿حَقًّا عَلَی المُتَّقین﴾ قرینه داخلی است که مفاد آیه مورد بحث تمتیع استحبابی است، زیرا تقوا فضیلت برتر و تحصیل آن کمال برین و امری مستحبی است و آیه درباره نازل‌ترین درجه تقوا نیست که برای هر فردی لازم است، پس تعبیر یاد شده مانند آن است که گفته شود «مردان سحرخیز و متهجّد یا سخاوتمند، پیش از طلاق به زنان خود مالی بدهند». روشن است که تعلیق حکم بر موضوع استحبابی، نشان استحباب حکم است، پس جمله ﴿حَقًّا عَلَی المُتَّقین﴾ قرینه‌ای بر عدم وجوب تمتیع و شاهد استحباب آن است و آوردن چنین عبارتی در آیاتی که مفاد آنها حکم استحبابی است، سابقه دارد؛ مانند ﴿کُتِبَ عَلَیکُم اِذا حَضَرَ اَحَدَکُمُ المَوتُ اِن تَرَکَ خَیرًا الوَصِیَّهُ لِلولِدَینِ والاَقرَبینَ بِالمَعروفِ حَقًّا عَلَی المُتَّقین) ۱ در صدر این آیه، کلمه ﴿کتب﴾ آمده است که از ﴿ولِلمُطَلَّقتِ مَتعٌ بِالمَعروف﴾ ظهوری قوی‌تر در وجوب دارد و ذیل آیه هم تعبیر ﴿حَقًّا عَلَی المُتَّقین﴾ هست؛ ولی محتوای آیه حکمِ استحبابی وصیّتِ مزبور است، زیرا وصیّت برای خویشاوندان واجب نیست و اصولاً اصل وصیّت در زمانی واجب می‌شود که نشانه‌های مرگ فرارسیده باشد و حقّی از خداوند یا مردم برعهده شخص باشد، بنابراین جمله ﴿حَقًّا عَلَی المُتَّقین﴾ مانع حمل آیه مورد بحث بر استحباب تمتیع نیست، بلکه شاهد داخلی بر آن است.
۲٫ شاهد خارجی: قرآن کریم در بیان تمتیع واجب می‌فرماید: ﴿ومَتِّعوهُنَّ
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۱۸۰٫
۵۱۹

عَلَی الموسِعِ قَدَرُهُ وعَلَی المُقتِرِ قَدَرُهُ مَتعًا بِالمَعروفِ حَقًّا عَلَی المُحسِنین) ۱ همچنین در زمینه طلاق به رها کردن زن همراه احسان به او فرمان داده است: ﴿الطَّلقُ مَرَّتانِ فَاِمسَاکٌ بِمَعروفٍ اَو تَسریحٌ بِاِحسن) ۲ و مراد از «احسان» هم وجوب انجام دادن کار خوب است؛ نه استحباب نیکی به دیگران، زیرا «محسن» به کسی گفته می‌شود که وظیفه‌اش را به خوبی انجام می‌دهد.
با ملاحظه این دو آیه معلوم می‌شود که تمتیع واجب که بر عهده اهل احسان است، از موارد احسان واجب است که در زمینه طلاق به آن امر شده است، بنابراین قرآن کریم درباره تمتیع واجب، از جمله ﴿حَقًّا عَلَی المُحسِنین﴾ استفاده کرده است؛ نه تعبیر ﴿حَقًّا عَلَی المُتَّقین﴾ که در موارد تمتیع استحبابی به کار می‌رود.
روایات مؤید استحبابی بودن حکم تمتیع در این آیه در بحث روایی خواهد آمد.
تذکّر: برخی از مفسران از ﴿حَقًّا عَلَی المُتَّقین﴾ وجوب استظهار کرده‌اند و از تعبیر ﴿حَقًّا عَلَی المُحسِنین﴾ استحباب فهمیده‌اند ۳٫
جریان کاربردی آیه با ذکر تقوا جهت تأمین رضایت زنی که به مبغوض‌ترین حلال مبتلا شده است کاملاً مشهود است، مگر در مورد طلاق خلع که زن از مرد انزجار و نفرت دارد و از تمام مهر و مانند آن چشم می‌پوشد.
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۳۶٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۲۲۹٫
^ ۳ – ـ ر.ک: التفسیر الکبیر، مج۳، ج۶، ص۱۷۳؛ تفسیر التحریر و التنویر، ج۲، ص۴۴۰ و۴۵۴٫
۵۲۰

نقد دلیل وجوب تمتیع مطلق
برای اثبات وجوب تمتیع درباره همه زنان مطلّقه، به آیه ﴿یاَیُّهَا النَّبی قُل لاَزوجِکَ اِن کُنتُنَّ تُرِدنَ الحَیوهَ الدُّنیا وزینَ‏تَها فَتَعالَینَ اُمَتِّعکُنَّ واُسَرِّحکُنَّ سَراحًا جَمیلا) ۱ چنین استناد شده که در این آیه خداوند به پیامبرش فرمان داده است به همسرانش بگوید که اگر مایل به ادامه زندگانی ساده با آن حضرت نیستند، بیایند تا با دادن متاع آنها را طلاق دهد: ﴿اُمَتِّعکُنَّ واُسَرِّحکُنّ﴾ و چون اولاً فعل امر، ظاهر در وجوب است و ثانیاً در میان زنهای آن حضرت(صلّی الله علیه وآله وسلّم) زنان مباشرت شده هم بوده است، دادن مال به همه زنان مطلّقه واجب است و دلیلی بر اختصاص تمتیع واجب به زنان بدون مهر مسمّا و مباشرت نشده نیست، پس عموم ﴿ولِلمُطَلَّقت﴾ نیز در آیه مورد بحث تخصیص نخورده است.
طبری آنچه را از سعید بن جبیر رسیده است که «متعه برای هر زن طلاق یافته است» پذیرفته و آیات دیگر را سبب تخصیص عموم آیه مورد بحث ندانسته است ۲٫
لازم است عنایت شود که برای اثبات وجوب تمتیع مطلق، به فعل امر ﴿قُل﴾ استدلال شده است؛ نه عمل پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) که بیش از جواز و استحباب را نمی‌فهماند؛ ولی باید دانست که وجوب تمتیع درباره همه زنان مطلّقه، از احکام اختصاصی پیامبر اعظم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) است، چنان که از آن خصائص است:
^ ۱ – ـ سوره احزاب، آیه ۲۸٫
^ ۲ – ـ جامع البیان، ج۲، ص۷۷۴ ـ ۷۷۵٫

۵۲۱

۱٫ طلاق زن به شکل مخیّر کردن او به زندگی یا جدایی، بدون اجرای صیغه طلاق.
۲٫ اجرای عقد نکاح با صیغه «وهبتک نفسی» از طرف زن و به کار نبردن واژه‌های نکاح و تزویج و تمتیع ۱٫
نتیجه آنکه به استناد ادله گذشته، تمتیع مطلق برای دیگر مسلمانان مستحب است.

تبیین احکام برای عمل کردن
گاهی قرآن کریم مسائل مربوط به جهان‌بینی را مطرح می‌کند و سپس مردم را به تفکّر و تعقّل فرا می‌خواند و «عقل» در این‌گونه از موارد، عقل نظری است. گاه نیز احکام الهی را ارائه می‌دهد و هدف از تبیین آنها را تعقّل مردم می‌شمارد؛ مانند آیه مورد بحث که در این موارد، عقل عملی بعد از عقل نظری مراد است و مقصود از «تعقّل»، عاقل شدن و عمل کردن است: ﴿کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللهُ لَکُم ءایتِهِ لَعَلَّکُم تَعقِلون﴾.
کسانی که به احکام الهی عمل نمی‌کنند، هرچند عالم باشند، جاهل به شمار می‌آیند، چنان‌که قرآن کریم افراد یاد شده را به نام جاهل یا افرادی خوانده است که کاری را با جهالت کرده‌اند: ﴿اَنَّهُ مَن عَمِلَ مِنکُم سوءًا بِجَهلَهٍ ثُمَّ تابَ مِن بَعدِه) ۲ جهالت در این آیه، در مقابل عقل است نه علم، زیرا کسی که از
^ ۱ – ـ مهر، رکن عقد نکاح نیست. زنی که بدون طرح مهر به عقد ازدواج کسی درآمد او را «مُفوّضه البُضع» گویند. تفویض بضع به این معنا خارج از بحث است (مسالک الافهام، شهید ثانی، ج۸، ص۲۰۱ ـ ۲۰۲).
^ ۲ – ـ سوره انعام، آیه ۵۴٫
۵۲۲

روی نا آگاهی قصوری نه تقصیری، گناه می‌کند کیفر ندارد؛ به ویژه که جاهل به موضوع باشد، پس مراد از جاهل در ﴿مَن عَمِلَ مِنکُم سوءًا بِجَهلَه﴾ گناهکاری است که مشکل علمی ندارد، بلکه می‌داند کارش معصیت است؛ لیکن مشکل عقلی دارد که آن گناه را انجام می‌دهد.
گناهکار عالِم، از عقل عملی که با آن خدا عبادت می‌شود و بهشت به دست می‌آید ۱ ، بهره‌ای ندارد بلکه گرفتار سفاهت است، زیرا از روش پیامبر رشید، حضرت ابراهیم(علیه‌السلام): ﴿ولَقَد ءاتَینا اِبرهیمَ رُشدَهُ مِن قَبل) ۲ روبرگردانده و «سفیه» شده است: ﴿ومَن یَرغَبُ عَن مِّلَّهِ اِبرهیمَ اِلاّمَن سَفِهَ نَفسَه) ۳ پس عامل به دستورهای الهی، عاقل و رشید است و تارک آن، جاهل و سفیه؛ و خداوند احکام را برای مردم بیان می‌کند تا بعد از عالم شدن به آنها عمل کنند و از جهالت و سفاهت نجات یابند و عاقل و رشید شوند.

اندیشه همراه عمل
قرآن حکیم معارف خود را در دو بخش بنیادین تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه نفوس قرار داده و از مطالب علمی که با اندیشه همراه است با عنوان تفکر و تعلُّم یاد می‌کند: ﴿یَتَفَکَّرون﴾؛ ﴿یَعلَمون﴾ و…؛ و از معارف عملی که با طهارت روح و انگیزه همراه است، با عنوان تعقل و…، هرچند علم نافع و مطلوبی که قرآن ارائه می‌کند در جهت تزکیه است، چنان‏که تزکیه نفوس، مرهون پژوهش عالمانه خواهد بود، از این‏رو از علما به خداترسان یاد می‌شود:
^ ۱ – ـ الکافی، ج ۱، ص ۱۱٫
^ ۲ – ـ سوره انبیاء، آیه ۵۱٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۱۳۰٫
۵۲۳

﴿اِنَّما یَخشَی اللهَ مِن عِبادِهِ العُلَمؤُا) ۱ البته گاهی که شاهد داخلی یا خارجی مساعد باشد، عنوان عقل را به معنای علم به کار می‌برد.
آیه مورد بحث را بسیاری از مفسران، همراه عمل و امتثال دستوری دانسته‌اند نه صرف اندیشه. رجوع به تفسیر طبری از متقدّمان و طبرسی از مفسّران میانی و آلاء الرحمن از متأخّران شاهد مدّعاست.

هدف نهایی از تبیین آیات
«عقل عملی» غیر از «علم» است: ﴿وما یَعقِلُها اِلاَّالعلِمون) ۲ چون مراد از «عقل» در این آیه اندیشیدن و عقل نظری نیست، وگرنه مشکل ضرورت به شرط محمول پیش می‌آید. دلیل مطلب آنکه اولاً تفصیلْ قاطع شرکت است و چون در اینجا عقل در قبال علم قرار گرفته است، منظور چیزی است که از سنخ اندیشه و ادراک نیست. ثانیاً در هر استدلالی از معلوم به مجهول پی برده می‌شود. آن مجهول با استدلال معلوم می‌شود و فضای سیر و سلوک هم فضای علمی است؛ نه آنکه مرحله برتر را عقل و مرتبه پایین‌تر را علم گویند. ثالثاً عقل نظری کاربرد فراوان در مسائل علمی دارد؛ ولی عنصر محوری در احکام فقهی و حقوقی همانا عقل عملی است.
هدف خلقت انسان، عاقل شدن است نه عالم شدن، هرچند علمْ سرپلی است که انسان را به عقل عملی می‌رساند و رسیدن به عقل بدون کسب علم شدنی نیست و تنها عالمان‌اند که می‌توانند عاقل شوند و شهوت و غضب و دیگر غرایز را کنترل کنند.
^ ۱ – ـ سوره فاطر، آیه ۲۸٫
^ ۲ – ـ سوره عنکبوت، آیه ۴۳٫
۵۲۴

مفاد آیه ﴿اَمَّن هُوَ قنِتٌ ءاناءَ الَّیلِ ساجِدًا وقائِمًا یَحذَرُ الاءاخِرَهَ ویَرجوا رَحمَهَ رَبِّهِ قُل هَل یَستَوِی الَّذینَ یعلَمونَ والَّذینَ لایَعلَمون) ۱ نیز با هدف بودن عقل هماهنگ است نه علم، زیرا در صدر آیه، نخست به بیان تهذیب نفس پرداخته است که مربوط به عقل عملی است و سپس درباره عقل نظری سخن گفته است. صدر این آیه انسانها را به «قانت» (اهل سجده و قیام برای خدا و ترسان از قیامت) و غیر قانت قسمت و بیان می‌کند که این دو گروه با هم برابر نیستند. ذیل آیه نیز نابرابری انسان عالم با غیر عالم را گوشزد می‌کند. از چهار گروه یاد شده، گروه یکم و دوم اصل‌اند و گروه سوم و چهارم، فرع.

اشارات و لطایف

۱٫ تفسیر عقل نظری و عملی
«عقل» دو اصطلاح دارد: نظری و عملی. در تعریف عقل نظری اختلافی نیست؛ خلافِ تفسیر عقل عملی. عقل نظری، نیرویی است که با آن اموری فهمیده می‌شود که هستی آنها در اختیار انسان نیست و در جایگاه خود ثابت هستند، پس نیرویی که می‌تواند به جهان‌بینی راه یابد، عقل نظری نامیده می‌شود.
«عقل عملی» گاه به نیرویی تفسیر شده است که با آن امور عملی دریافت می‌شود که بود و نبود آنها به اختیار انسان است؛ مانند وجوب، حرمت، حسن و قبح، خیر و شرّ، نفع و ضرر.
تقسیم عقل به نظری و عملی با این تفسیر، با در نظر گرفتن متعلّق عقل
^ ۱ – ـ سوره زمر، آیه ۹٫
۵۲۵

است نه خود عقل، از این‏رو نمی‌تواند تقسیم صحیحی باشد، هرچند در کتاب بسیاری از بزرگان بیان شده است.
باید قوای نفس به لحاظ شئون مختلف خود آن قوا قسمت شوند، زیرا انسان کارهای گوناگونی دارد که آنها را با نیروهای مختلف انجام می‌دهد و با درنظر گرفتن تعدّد کار و نیروهای انسان، باید عقل نظری و عملی را تفسیر کرد، پس باید گفت که انسان دو نیرو دارد: با یکی می‌فهمد و با دیگری عمل می‌کند. عقل نظری نیروی اندیشه و فهم است و عقل عملی، نیروی انگیزه و اراده و نیت و تصمیم و…، چنان که تقسیم قوای نفس به «علاّمه» و «عمّاله» و تعبیر «قوّه بینش و کُنش»، در سخنان حکمای پیشین ۱ به این تفسیر نظر دارد.

۲٫ مراتب نیروی نظری و عملی
نیروی نظری و عملی، مراتبی دارند که دارای احکام و فروع مختلفی است:
أ. مراتب نیروی نظری: احساس، تخیّل، توهّم و تعقّل، مراتب طولی آن هستند. درجات ادراک انسان، از احساس و تخیّل و توهّم و تعقّل شکل می‌گیرد، زیرا گاه ادراک جزئی است و به مادّه و وضع و مقدار و شکل بسته است؛ و گاه مجرّد و از این امور پیراسته است.
احتمال، وهم، شک، ظنّ و اطمینان و همچنین علم، جزم و یقین، اموری‌اند که از ضعیف، متوسّط و قوی بودنِ فهم نیروی نظری سرچشمه می‌گیرند، بنابراین از مرحله احساس تا تعقّل و از احتمال تا یقین، همگی اموری هستند که عقل نظری آنها را بر عهده دارد.
^ ۱ – ـ شرح المنظومه، ج۵، ص۱۶۷٫
۵۲۶

گفتنی است که تقسیم انواع ادراک به تربیع اولاً و تثلیث ثانیاً و تثنیه ثالثاً، نشان تحوّل ژرف معرفت شناسی از مبانی حکمت مَشّاء به حکمت متعالیه است: آنچه در اشارات و تنبیهات ابن سینا آمده است، تقسیم ادراک به چهار نوع است ۱ و با آنچه در اسفار مطرح شده است، با اسقاط وَهم از درجه اعتبار زیرا وهم همان عقل مقیّد است تقسیم معهود، صبغه تثلیث می‌پذیرد ۲ و آنچه در تعلیقه استاد علامه طباطبایی(قدس‌سرّه) آمده است، بازگشت احساس و تخیّل به یک واقعیت معرفتی است ۳ و تفاوت این دو از حوزه درجه وجود شناخت بیرون است. طرح این معارف، هرچند به طور اجمالی، از رسالت رسمی این کتاب به دور است.
ب. مراتب نیروی عملی: عقل عملی عهده‌دار کار است و چون کار، خوب و بد دارد، عقل عملی هم، دارای کارهای خوب و بد است، چنان‌که عقل و نیروی نظری هم گاه درست می‌فهمد و زمانی به خطا می‌رود. نیز گاهی عقل عملی، ضعیف و زمانی متوسط و گاهی هم قوی عمل می‌کند. نیّت، اراده و عزم از شئون عقل عملی‌اند.

۳٫ تقسیم انسانها بر اساس عقل
أ. طبق آیات قرآن کریم جهل در برابر عقل عملی است، چنان‌که در روایات هم جهل در برابر عقل است نه علم، پس در نخستین تقسیم، انسان یا عاقل است یا جاهل و انسان جاهل نیز یا عالم است یا غیر عالم.
^ ۱ – ـ الاشارات و التنبیهات، ج۲، ص۳۲۳٫
^ ۲ – ـ ر.ک: الحکمه المتعالیه، ج۸، ص۲۱۵ ـ ۲۱۷٫
^ ۳ – ـ ر.ک: همان، ص۲۱۲ تعلیقه علامه طباطبایی.
۵۲۷

ب. طبق بیان روایات، عقل نیرویی است که با آن خدا عبادت می‌شود و بهشت به دست می‌آید: ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان ۱٫ بر اساس این روایات، انسانها یا اهل بهشت‌اند یا اهل جهنّم و دوزخیان نیز یا عالم یا غیر عالم‌اند.
ج. عقل، نیرویی است که قوای سرکش شهوت و غضب را کنترل می‌کند. بر این اساس، انسانها یا در قلعه امن‌اند یا رهایند و انسانهای رها نیز عالم و غیر عالم‌اند.
گفتنی است که این تقسیمات به صورت حصر عقلی است که به دو قضیه منفصله باز می‌گردند، زیرا دایر مدار نفی و اثبات‌اند، از این‏رو در قضیّه منفصله حقیقی، تنها یک مقدّم و تالی هست که اجتماع و ارتفاع آنها محال است، چون مقدّم و تالی نقیض یکدیگرند؛ ولی در منفصله مانعهالجمع یا مانعهالخلوّ، چندین مقدّم و تالی فرض دارد، پس در همه مواردی که حصرْ عقلی و سه ضلعی است، باید به دو قضیّه منفصله باز گردد؛ یعنی باید چنین گفته شود: انسان یا عاقل است یا نه و غیر عاقل یا عالم است یا نه؛ محصول این دو قضیّه، تشکیل سه گروه انسانی است که در روایات به این شکل بیان شده است: انسان یا اهل بهشت است یا اهل جهنّم و دوزخیان یا با سوادند یا بی‌سواد.
روایتِ «ما العقل؟ قال: ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان» به منزله اصل است و عکس نقیض آن، «ما لا یعبد به الرحمن و لا یکتسب به الجنان فلیس بعقل» خواهد بود که در آیه ﴿ومَن یَرغَبُ عَن مِّلَّهِ اِبرهیمَ اِلاّمَن سَفِهَ
^ ۱ – ـ الکافی، ج۱، ص۱۱٫
۵۲۸

نَفسَه) ۱ با نام سفیه و سفاهت از آن یاد شده است.
قضیه نخست، تقسیم انسانها به عاقل و جاهل را بیان می‌کند و قضیه دوم، یعنی تقسیم انسان جاهل به عالم و غیر عالم را روایاتی نظیر ربّ عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ینفعه ۲ یا لاتجعلوا علمکم جهلاً و یقینکم شکّاً ۳ بیان می‌کنند، زیرا جهلی که با علم جمع می‌گردد و علمْ عین آن می‌شود، در برابر عقل است که نیروی مهار کننده غرایز است نه در برابر علم.
«ندانستن» نقیض «دانستن» است و با هم جمع نمی‌شوند؛ خلاف «دانستن» و «عمل نکردن» که با هم جمع می‌شوند؛ مانند انسانی که می‌داند غیبت حرام است ولی غیبت می‌کند؛ نیز خلاف موردی که «علم» عین «ندانستن» می‌شود؛ مانند کسی که علم فیزیک و شیمی را فرا گرفته است؛ اما آن را وسیله کشتار مردم می‌کند؛ یا نظیر عالمی که دانسته‌های خود را ابزار اِغوای دیگران می‌سازد؛ یا دانشمندانی که در مقابل ملل و ره‌آورد انبیا(علیهم‌السلام) نِحَل آورده و بدعتها را در برابر سنّتها پایه‏گذارده‌اند تا جایی که برخی نیز علم خود را وسیله ادعای نبوّت و دین‌سازی کردند.
این گروه از انسانها عقل نظری و علم خود را به اسارت شهوت و غضب درآوردند و با علم خود مانند اسیری محکوم به اعمال شاقّه رفتار می‌کنند: کم من عقل أسیر تحت هوی أمیر ۴٫
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۱۳۰٫
^ ۲ – ـ نهج البلاغه، حکمت ۱۰۷٫
^ ۳ – ـ همان، حکمت ۲۷۴٫
^ ۴ – ـ همان، حکمت ۲۱۱٫
۵۲۹

۴٫ جدایی و وحدت نیروهای نظری و عملی
قوای نظری و عملی در انسانهای ضعیف و متوسّط و متعارف، از هم جدایند و همین انفکاک سبب تقسیم انسانها به چهار گروه می‌شود:
أ. برخی عقل نظری و عقل عملی نیرومندی دارند و از آنها به «عالم عادل» یاد می‌شود. این گروه، احکام و حِکَم الهی را خوب ادراک و با قوّت ایمان به آنها عمل می‌کنند.
ب. بعضی از عقل نظری نیرومندی برخوردارند؛ لیکن عقل عملی آنان ضعیف است و از آنها به «عالم غیر عادل» یاد می‌شود. این گروه معارف و احکام الهی را خوب می‌فهمند؛ ولی زمان امتحان می‌لغزند.
ج. دسته‌ای بر خلاف گروه دوم، اهل اخلاص و اراده و عزم هستند؛ لیکن بینش آنان ضعیف است و باید آنها را راهنمایی کرد.
د. گروهی از نظر عقل نظری و عملی ضعیف هستند؛ یعنی هم از نظر امور علمی عقب مانده‌اند و هم به فجور مبتلایند و مرتکب گناه می‌شوند و از آنها به «جاهل فاسق» یاد می‌شود.
این مطالب، بیانگر مراحل عادی و متعارف است و در مراحل بالاتر، انسان به جایی می‌رسد که عقل نظری و عملی او کنار یکدیگر قرار می‌گیرند و بسان علم و اراده و علم و قدرت می‌شوند و باز هرچه پیشتر رود، عقل نظری و عملی، به وحدت می‌رسند؛ مانند موجودات فراطبیعی.
۵۳۰

بحث روایی

۱٫ شأن نزول
قیل: لما نزلت ﴿ومَتِّعوهُنَّ عَلَی الموسِعِ قَدَرُهُ… حَقًّا عَلَی المُحسِنین) ۱ قال بعضهم: إن أحببت فعلت و إن لم أرد ذلک لم أفعل؛ فأنزل الله هذه الآیه ۲٫
اشاره: بر اساس این نقل، مفاد آیه ۲۳۶ بقره استحبابِ تمتیع، و آیه مورد بحث وجوبِ آن است ۳ ؛ لیکن از بعض روایات دیگر برمی‌آید که ﴿حَقًّا عَلَی المُتَّقین﴾ مشعر به استحباب است ۴٫
لازم است عنایت شود که اگر تقوا شرط تمتیع باشد، چون مقدّمه تحصیلی است نه حصولی؛ و شرط وجود است نه وجوب، تحصیل آن بر همه واجب، در نتیجه تمتیع واجب خواهد بود و اگر وصف امتثال کننده باشد نه شرط امتثال، استظهار وجوب تمتیع آسان نخواهد بود.

۲٫ روایات وجوب تمتیع
عن علی بن أبی طالب(علیه‌السلام)، قال: لکل مؤمنه طلقت حرّه أو أمه متعه و قرأ ﴿ولِلمُطَلَّقتِ مَتعٌ بِالمَعروفِ حَقًّا عَلَی المُتَّقین) ۵
عن جابر بن عبدالله، قال: لما طلق حفص بن المغیره امرأته فاطمه أتت
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۳۶٫
^ ۲ – ـ مجمع البیان، ج ۱ ـ ۲، ص ۶۰۳٫
^ ۳ – ـ ر.ک: التفسیر الکبیر، مج۳، ج۶، ص۱۶۱٫
^ ۴ – ـ المیزان، ج۲، ص۲۴۷؛ آلاء الرحمن، ج۱، ص۴۰۷٫
^ ۵ – ـ الدر المنثور، ج ۱، ص ۷۴۰٫
۵۳۱

النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فقال لزوجها : متّعها. قال: لا أجد ما أمتعها. قال: فإنّه لابدّ من المتاع؛ متعها ولو نصف صاع من تمر ۱٫
عن أبی بصیر، قا‌ل: قلت لأبی جع‏فر(علیه‌السلام): ﴿ولِلمُطَلَّقتِ مَتعٌ بِالمَعروفِ حَقًّا عَلَی المُتَّقین﴾ ما أدنی ذلک المتاع إذا کان الرجل معسراً لایجد؟ قال: الخمار و شبهه ۲٫
عن الحس‏ن بن زیاد عن أبی عبدالله(علیه‌السلام)، [أی سألته] عن رجل طلق امرأته قبل أن یدخل بها؛ قال: فقال: إن کان سمّی لها مهراً فلها نصف المهر و لا عدّه علیها؛ و إن لم یکن سمی لها مهراً فلا مهر لها؛ و لکن یمتّعها فإنّ الله یقول فی کتابه: ﴿ولِلمُطَلَّقتِ مَتعٌ بِالمَعروفِ حَقًّا عَلَی المُتَّقین) ۳
عن محمد بن مس‏لم، عن أبی جعفر(علیه‌السلام) قال: سألته عن الرجل یطلّق امرأته؛ قال: یمتعها قبل أن یطلق، فإنّ الله تعالی یقول: «ومَتِّعوهُنَّ عَلَی الموسِعِ قَدَرُهُ وعَلَی المُقتِرِ قَدَرُه» ۴
عن أبی عبدالله(علیه‌السلام) قال: إنّ متعه المطلقه فریضه ۵٫
قلت لأبی الحسن(علیه‌السلام): أخبرنی عن المطلّقه التی تجب لها علی زوجها المتعه، أیّهنّ هی؟ فإنّ بعض موالیک یزعم أنّها تجب المتعه للمطلّقه التی قد بانت و لیس لزوجها علیها رجعه؛ فأمّا التی علیها رجعه فلا متعه لها؟ فکتب(علیه‌السلام): البائنه ۶٫
^ ۱ – ـ الدر المنثور، ج ۱، ص ۷۴۰٫
^ ۲ – ـ تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۱۲۹٫
^ ۳ – ـ همان، ص ۱۳۰٫
^ ۴ – ـ سوره بقره، آیه ۲۳۶؛ تهذیب الاحکام، ج ۸، ص ۱۴۲؛ وسائل الشیعه، ج ۲۱، ص ۳۰۵٫
^ ۵ – ـ تهذیب الاحکام، ج ۸، ص۱۴۱؛ وسائل الشیعه، ج ۲۱، ص ۳۰۶٫
^ ۶ – ـ تهذیب الاحکام، ج ۸، ص ۱۴۱ ـ ۱۴۲؛ وسائل الشیعه، ج ۲۱، ص۳۰۶٫
۵۳۲

عن حفص بن البختری، عن أبی عبدالله(علیه‌السلام) فی الرجل یطلق امرأته، أیمتّعها؛ قال: نعم، أما یحبّ أن یکون من‌المحسنین؛ أما یحبّ أن یکون من المتّقین ۱٫
عن أبی جعفر و أبی عبدالله(علیهما‌السلام): إنّما تجب المتعه للتی لم یسمّ لها صداق خاصه ۲٫
عن أبی جعفر(علیه‌السلام) قال: متعه النساء واجبه دخل بها أو لم یدخل بها؛ و یمتّع قبل أن یطلّق ۳٫
عن أبی عبدالله(علیه‌السلام) فی قوله تعالی: ﴿ولِلمُطَلَّقتِ مَتعٌ بِالمَعروفِ حَقًّا عَلَی المُتَّقین﴾ قال: متاعها بعد ما تنقضی عدّتها، علی الموسع قدره و علی المقتر قدره؛ و کیف لا یمتّعها و هی فی عدّتها ترجوه و یرجوها و یحدّث الله عزّ و جلّ بینهما ما یشاء ۴٫
عن أبی جعفر(علیه‌السلام) فی قوله تعالی: ﴿فَمَتِّعوهُنَّ وسَرِّحوهُنَّ سَراحًا جَمیلا) ۵ قال: متعوهنّ، جمّلوهنّ ممّا قدرتم علیه من معروف، فإنّهنّ یرجعن بکآبه و خشیه و همّ عظیم و شماته من أعدائهنّ، فإنّ الله کریم یستحیی و یحبّ أهل الحیاء؛ إنّ أکرمکم أشدّکم إکراماً لحلائلهم ۶٫
اشاره: أ. چهار روایت نخست، ناظر به لزوم پرداخت متعه به زنان مطلّقه
^ ۱ – ـ الکافی، ج ۶، ص ۱۰۴ ـ ۱۰۵؛ وسائل الشیعه، ج ۲۱، ص۳۰۶٫
^ ۲ – ـ مجمع البیان، ج ۱ ـ ۲، ص ۵۹۵٫
^ ۳ – ـ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۵۰۷؛ وسائل الشیعه، ج ۲۱، ص ۳۱۲٫
^ ۴ – ـ الکافی، ج ۶، ص ۱۰۵؛ وسائل الشیعه، ج ۲۱، ص۳۱۲٫
^ ۵ – ـ سوره احزاب، آیه ۴۹٫
^ ۶ – ـ تهذیب الاحکام، ج ۸، ص ۱۴۱؛ وسائل الشیعه، ج ۲۱، ص ۳۱۰ ـ ۳۱۱٫
۵۳۳

است، هرچند به مقدار نصف صاع از خرما یا یک روسری و مانند آن باشد.
ب. فعل مضارع «یمتّعها» در روایت پنجم، ظاهر در وجوب است و اطلاق آن، همه زنان مطلقه را دربرمی‌گیرد.
لازم است عنایت شود که تمتیع و پرداخت متاع به زن طلاق گرفته، در همه مواردی که مورد اشاره آیه یا روایت است به یک معناست.
ج. روایت ششم بر وجوب تمتیع همه زنان مطلقه دلالت دارد ولی مرسله است.
د. بر پایه روایت هفتم، تمتیع واجب، در طلاق بائن است نه رجعی، زیرا در طلاق رجعی که با زن مباشرت شده است، مرد باید تمام مهرِ مسمّا یا مهرِ مثل را بدهد، پس تمتیع واجب، شامل همه زنان مطلقه نمی‌شود؛ لیکن طبق ادله معتبر گذشته، در طلاق بائن حکم مهر مسمّا یا مهر مثل تثبیت شده است. فقط در فرض عدم تعیین مهر و طلاق قبل از مباشرت، تمتیع مطرح است و نوع طلاق آن دخیل نیست.
ه . در روایت هشتم، حفص بن بختری که فقیه بود، از وجوب تمتیع پرسید نه جواز آن، زیرا جایز بودن تمتیع، مسئله روشنی است و حضرت ابو جعفر(علیه‌السلام) نیز برای اثبات وجوب تمتیع به آیات ﴿ومَتِّعوهُنَّ عَلَی الموسِعِ قَدَرُهُ وعَلَی المُقتِرِ قَدَرُهُ مَتعًا بِالمَعروفِ حَقًّا عَلَی المُحسِنین) ۱ و ﴿ولِلمُطَلَّقتِ مَتعٌ بِالمَعروفِ حَقًّا عَلَی المُتَّقین﴾ استشهاد کردند، پس ظاهر روایت یاد شده وجوب تمتیع درباره همه زنان مطلقه است، مگر آنکه گفته شود عنصر محوری سؤال حفص بن بختری استحباب تمتیع بود نه جواز و نه وجوب؛ و پاسخ آن به قرینه «احسان» و «تقوا» نشان استحباب تمتیع خواهد بود.
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۳۶٫
۵۳۴

و. کلمه «إنّما» در روایت نهم، نشانِ حصر است، پس تمتیع واجب ویژه زنان مطلقه‌ای است که در متن عقد برای آنها مهر معین نشده است؛ لیکن از نظر قید مباشرت و عدم آن، اطلاق دارد و طبق ادله دیگر، زن فاقدِ مهر و مباشرت شده مالک تمام مهرِ مثل می‌شود و «متعه» برای او نیست، از این‏رو براساس ادله دیگر مقیّد می‌شود به آنجا که مباشرت نباشد، پس روایات این بخش که موافق با استظهار وجوب تمتیع از آیه ﴿ولِلمُطَلَّقتِ مَتعٌ بِالمَعروف﴾ باشد، موافق با تخصیص عموم ﴿لِلمُطَلَّقت﴾ در آیه یاد شده است و اگر روایتی قابل حمل بر عدم تعیین مهر با عدم مباشرت نباشد، با تصرف در هیئت، محمول بر استحباب خواهد شد.
ز. روایت دهم، با تصریح به تسویه مباشرت و عدم مباشرت، نصّ در وجوب تمتیع است، از این رو تخصیص‏پذیر نیست؛ ولی از آنجا که باید به زنان مباشرت شده تمام مهر مسمّا یا مهرِ مثل پرداخت شود، روایت بر تمتیع استحبابی حمل می‌شود.
گفتنی است که کلمه «وجوب» هم به معنای مطلق «ثبوت» است که با شاهد داخلی یا خارجی با استحباب یا استحباب اکید هم سازگار است، بنابراین برای مردها مستحب است که به زنان مطلقه خود، پس از دادن مهر مسمّا یا مهر مثل یا متاع واجب، مال دیگری نیز به آنها بدهند.
ح. موضوع روایت یازدهم، زن مباشرت شده است، وگرنه عدّه ندارد و چون وی همه مهرِ مسمّا یا مهرِ مثل را دریافت می‌کند، تمتیع در این روایت بر تمتیع مصطلح استحبابی یا متاع مطلق حمل می‌شود.
ط. تعبیرات عاطفی روایت دوازدهم که در تعلیلِ دادنِ متاع به زنان مطلّقه
۵۳۵

آمده‌اند، نشان می‌دهد که تمتیع یاد شده استحبابی یا اعم از متاع مصطلح است.
نتیجه: روایات این بخش، موافق با استظهار تمتیع استحبابی افزون بر مهر، از این آیه است: ﴿ولِلمُطَلَّقتِ مَتعٌ بِالمَعروف﴾. با اثبات جواز و استحباب تمتیع، جواز شرط تمتیع در ضمن عقد ازدواج نیز ثابت می‌شود و این شرط خلاف کتاب و سنّت نیست، بنابراین گرچه ظاهر بعضی از این روایات بر وجوب تمتیع همه زنان مطلّقه دلالت دارد، محصول مجموع روایات، استحباب پرداخت متعه به صورت مطلق است و تمتیع واجب، شامل همه زنان مطلّقه نمی‌شود.
تذکّر: ۱٫ برخی در جمع‌بندی نهایی چنین گفته‌اند: احوط و اوسط اقوال، قول کسی است که متعه را غیر از مهر و آن را برای زنی واجب می‌داند که استحقاق مهر ندارد و برای زنی که استحقاق مهر دارد مستحب می‌داند ۱٫
۲٫ بعضی صحیحه حلبی و صحیحه عبدالله بن سنان و حدیث سماعه را بر استحباب حمل کرده‌اند ۲ ، چنان که در اثنای بحث به آن اشاره شد.

٭ ٭ ٭

^ ۱ – ـ تفسیر المنار، ج۲، ص۴۵۳٫
^ ۲ – ـ آلاء الرحمن، ج۱، ص۴۰۷٫
۵۳۶

بازدیدها: 237

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *