اَلَم تَرَ اِلَی المَلَاِ مِن بَنی اِسرءیلَ مِن بَعدِ موسی اِذ قالوا لِنَبِی لَهُمُ ابعَث لَنا مَلِکًا نُقتِل فی سَبیلِ اللهِ قالَ هَل عَسَیتُم اِن کُتِبَ عَلَیکُمُ القِتالُ اَلاّ تُقتِلوا قالوا وما لَنا اَلاّ نُقتِلَ فی سَبیلِ اللهِ وقَد اُخرِجنا مِن دِیرِنا واَبنائِنا فَلَمّا کُتِبَ عَلَیهِمُ القِتالُ تَوَلَّوا اِلاّقَلیلاً مِنهُم واللهُ عَلیمٌ بِالظّلِمین (۲۴۶)
گزیده تفسیر
پس از دوران موسای کلیم، گروهی از بنیاسرائیل که خواهان حیات مجدّد و دستیابی به وطن از دست رفته بودند، با هدف پایهریزی جهادی مقدّس از پیامبرشان درخواست فرمانده کردند؛ ولی پس از معرفی طالوت به فرماندهی و آمدن فرمان جهاد گروه اندکی فرمان پیامبرشان را اجابت و بیشتر آنان سرپیچی کردند و با پذیرش ستم و سکوت در برابر آن، خود را در ردیف ستمگران قرار
۶۰۵
دادند، زیرا قبول اسارت و آوارگی و باز ایستادن از مبارزه، سبب تقویت ظالم و در حدّ خود ظلم است.
رجوع آنان به پیامبر خود برای تعیین فرمانده جنگ از اینروست که مدیریت جهاد و دفاع مقدس باید در دست پیامبر یا نایب ایشان باشد و چنین جهاد و دفاعی «فی سبیل الله» به شماره میآید، گرچه برای دفاع از سرزمین و بازپسگیری آن باشد.
تفسیر
مفردات
المَلأ: «ملأ» جماعت همرأی است که شکل و رفتار ظاهری آنها چشمها را و شکوه و جلالشان جانها را پرمیکند ۱٫ این واژه مانند واژههای «قوم»، «جیش»، «رهط» اسم جمع است ۲ و مفرد ندارد. مراد از «ملأ» در این آیه یا «به علاقه ما کان» خصوص عدهای از اشراف به جا مانده از بنیاسرائیل آوارهاند؛ یا جمعیّت درخور توجهی که اشراف اسرائیلی در جمع آنان بودهاند و به عنوان سخنگوی رسمی مردم ستمدیده سخن میگفتند.
شاکله خود برتربینی از یکسو و تفکر ثروتمدارانه از سوی دیگر و تحقیر فاقدان مال وافر را در سر پروراندن از سوی سوم، ویژگی دارج ملأ به معنای اَشراف است که در معترضان به انتصاب طالوت مشهود است. توضیح این مطلب در ضمن آیه بعدی معلوم میشود.
^ ۱ – ـ مفردات، ص ۷۷۶، «م ل ء».
^ ۲ – ـ التفسیر الکبیر، مج۳، ج۶، ص۱۸۳٫
۶۰۶
مَلِکاً: «مَلِک» کسی است که با امر و نهی، افراد زیر مسئولیت خود را تدبیر میکند. کاربرد این واژه مختص به تدبیر انسانهاست، از همینرو «ملک الناس» استعمال میشود ولی «ملک الاَشیاء» گفته نمیشود ۱٫
عسیتم: «عسی» از افعال مقاربه است و ترکیب آن با «هل» استفهامی، نشان استفهام تقریری است نه استفهام محض.
کُتِبَ عَلیهِمْ القِتالُ: «کتابت قتال» به معنای واجب ساختن آن است که کار شارع مقدس یعنی خداوند است ۲٫
دیرنا: «دیار» جمع «دار» است. دار به معنای محلی است که با چیزی که دور بزند و اطراف را دربر بگیرد (مانند دیوار) محدود شده باشد؛ نظیر اطاق ۳٫ «اخراج از دیار»، کنایه از ممنوعیت از مطلق تصرف در وطن است و «اخراج از ابناء» کنایه از جدایی و دوری انداختن میان فرزندان و والدین است.
تناسب آیات
قرآن کریم در آیات گذشته اصل جهاد با مال و جان را مطرح فرمود و اکنون با ارائه نمونهای عملی، برخی از امور مربوط به جهاد را به مؤمنان گوشزد میکند. در حقیقت دو آیه پیشین در حکم سرفصل و تابلوی مبحث جهاد با جان و مال در این چند آیه است و آیه مورد بحث در حکم متن این قصّه و آیات بعدی به گونهای شرح و تفسیر آن شمرده میشوند.
٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ مفردات، ص ۷۷۴، «م ل ک».
^ ۲ – ـ ر.ک: الجامع لاحکام القرآن، مج۲، ج۳، ص۲۲۳٫
^ ۳ – ـ مفردات، ص ۳۲۱، «د ا ر».
۶۰۷
اجمال داستان
گروهی از بنیاسرائیل که بر اثر تجاوز طاغیانی به سرکردگی شخصی به نام جالوت، از وطن خود رانده شده بودند، نزد پیامبر عصر خود رفتند و درخواست فرمانده لشکری ۱ کردند تا با فرماندهی او با متجاوزان بجنگند؛ ولی پیامبرشان بر اثر سست عهدی و پیمانشکنی گذشته آنان گفت که در صورت وجوب نبرد، چه بسا شما مقاومت نکنید.
در پی این پاسخ، گروه یاد شده با برشمردن همه انگیزههای مبارزه، چون تبعید و جدایی از فرزندان و اسارت، اعلام کردند که دلیلی برای سکوت و ترک مبارزه ندارند و آماده جهاد هستند و سرانجام، پس از اصرار فراوانشان و درخواست پیامبر الهی از مبدأ وحیانی، خدای سبحان نبرد را بر آنان واجب کرد و فردی به نام طالوت را برای فرماندهی لشکر برگزید.
آنان نخست درباره شخص فرمانده اعتراض کردند؛ سپس برخی از آنها از حرکت برای جنگ سرپیچیدند و بعضی نیز از روی ضعف ایمان، در امتحان میانه راه رد شدند و بازگشتند و تنها گروه اندکی که بردبار بودند، به رهبری
^ ۱ – ـ مَلِک به معنای فرمانروا از اسمای حسنای خدای سبحان است: «هُوَ اللهُ الَّذی لااِلهَ اِلاّهُوَ المَلِکُ القُدّوس» (سوره حشر، آیه ۲۳) و این فرمانروایی را به هر کس بخواهد عطا میکند: «واللهُ یُؤتی مُلکَهُ مَن یَشاء» (سوره بقره، آیه ۲۴۷)، چنان که به بنی اسرائیل داد و در میان آنان افزون بر انبیای فراوان ملوک بسیاری بودهاند که به رهبری پیامبران کار میکردهاند: «واِذ قالَ موسی لِقَومِهِ یقَومِ اذکُروا نِعمَهَ اللهِ عَلَیکُم اِذ جَعَلَ فیکُم اَنبِیاءَ وجَعَلَکُم مُلوکا… » (سوره مائده، آیه ۲۰). فرمانروایی به خودی خود بد نیست، گرچه در تاریخ آن را بدنام کردهاند. البته در قرآن این واژه در معنای فرمانروایی مذموم نیز به کار رفته است: «اِنَّ المُلوکَ اِذا دَخَلوا قَریَهً اَفسَدوها» (سوره نمل، آیه ۳۴).
۶۰۸
طالوت جنگیدند و به یاری خداوند پیروز شدند.
در میان فاتحان نبرد، حضرت داود(علیهالسلام) قرار داشت که با کشتن فرمانده مهاجمان یعنی جالوت، بنیاسرائیل را از شرّ او نجات داد.
زمان وقوع داستان
قید ﴿مِن بَعدِ موسی﴾ نشانِ وقوع این داستان، پس از دوران موسای کلیم(علیهالسلام) است. از قرآن حکیم در این باره مطالب زیر برمیآید:
۱٫ پس از حضرت موسای کلیم(علیهالسلام)، انبیایی آمدند و بر اساس تورات حکم کردند و حافظ شریعت موسوی بودند: ﴿اِنّا اَنزَلنَا التَّورهَ فیها هُدی ونورٌ یَحکُمُ بِهَا النَّبِیّونَ الَّذینَ اَسلَموا لِلَّذینَ هادوا والرَّبّنِیّونَ والاَحبارُ بِمَا استُحفِظوا مِن کِتبِ الله) ۱ یکی از آنان پیامبری است که داستان وی در این آیات آمده است.
۲٫ از تأخّر زمانی این پیامبر و قوم ایشان نسبت به زمان حضرت موسی(علیهالسلام) استفاده میشود که بنیاسرائیل مبارزه با آل فرعون و پیروزی بر آنان و معجزات حضرت موسای کلیم(علیهالسلام) را به خاطر داشتند، پس نه تنها انگیزه نبرد با طاغوتیان و همه جهات پیروزی برای آنان فراهم بود، بلکه عامل بازدارندهای از نبرد در میان خود نمیدیدند و پیامبرشان هم جانشین همان پیامبر عظیم الشأنیاند که فرعون و درباریانش را به فرمان الهی به دریا افکنده بود، از اینرو با عزمی راسخ نزد پیامبرشان رفتند و از او خواستند تا فرمانده لشکری برای آنان برگزیند: ﴿ابعَث لَنا مَلِکا﴾.
^ ۱ – ـ سوره مائده، آیه ۴۴٫
۶۰۹
۳٫ چون فاصله زمانی دو رخداد مزبور زیاد بود، برخی آن را چند قرن دانستهاند احتمال آنکه مقصود از پیامبر: ﴿لنبی لهم﴾، جناب یوشع همسفر حضرت موسی(علیهماالسلام) باشد بسیار بعید است، زیرا بین حضرت داود که در عصر آن پیامبر میزیست و بین یوشع چند قرن فاصله است ۱٫
نکته: کلمه «نبی» در ﴿قالوا لِنَبِی لَهُم… ﴾ به صورت نکره آمده، یعنی گذشته از آنکه نام آن پیامبر برده نشده، لفظ «نبی» هم بدون ابزار تعریف، مانند الف و لام و اضافه ذکر شده، چون تعریف وی ضرورتی نداشته است.
علّت نیاوردن نام پیامبر بنیاسرائیل این است که روش قرآن کریم در بیان وقایع تاریخی، ذکر خصوصیتهای ضروری است که در هدایت و تربیت انسانها سهم دارند، زیرا قرآن کریم کتاب هدایت است نه روایت، از اینرو نام پیامبرشان را نیاورده، چنانکه جزئیات دیگر داستان را نیز نقل نکرده است. افزون بر آنکه نیاوردن نام پیامبر چندان مهم هم نیست، چون قرآن کریم از میان انبیایی که مبعوث شدند تنها از ۲۴ نفر نام برده است، چنانکه داستان بعضی را بیان کرده و قصه بسیاری از آنان را نیاورده است: ﴿ورُسُلاً قَد قَصَصنهُم عَلَیکَ مِن قَبلُ ورُسُلاً لَم نَقصُصهُم عَلَیکَ… ) ۲
دلیل کاربرد «بعث»
کاربرد کلمه «بعث» همراه «لام» منفعت: ﴿ابعَث لَنا﴾، نشان سود بردن «مبعوث إلیهم» از مبعوث است؛ برخلاف استعمال آن با حرف «علی» که علامت «بعث» بر ضرر «مبعوث إلیه» است و آنان دچار خسران خواهند شد.
^ ۱ – ـ الجامع لاحکام القرآن، مج۲، ج۳، ص۲۲۲٫
^ ۲ – ـ سوره نساء، آیه ۱۶۴٫
۶۱۰
قرآن کریم درباره آلفرعون میفرماید که خداوند کسانی را بر آنان مبعوث میکند که نشانی از مِهر ندارند: ﴿واِذ تَاَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبعَثَنَّ عَلَیهِم اِلی یَومِ القِیمَهِ مَن یَسومُهُم سوءَ العَذاب) ۱
«بعث» به بیداری از خواب گفته میشود ۲ و به ظهور پیامبران بعثت گفته شده است، چون در پرتو وحی و نبوّت، جوامع جاهلی از خواب غفلت بیدار میشوند و حیات از دست رفته خود را بازمییابند.
از این مطالب، روشن میشود که بنیاسرائیل میخواستند با مبارزه با مهاجمان حیات از دست رفته خود را بازیابند و از مرگ به حیات درآیند، از اینرو به جای طرح «نصب و تعیین» فرمانده، از پیامبرشان درخواست «بعث» فرمانده داشتند، تا این مبارزه بعثت و خیزشی نو برای آنان باشد، زیرا رهبر مبعوثْ مایه انبعاث امّت خواهد شد، پس اگر واژه بعث به طور مستقیم به امّت اسناد داده نشده است، سرانجام آن را دربر خواهد داشت.
بر این اساس، فعل «بعث» در آیه به معنای «انصب» و مانند آن نیست تا کار عادی باشد، بلکه همان معنای بعثت (بیداری و حیات بخشی) را دارد. دو قرینه خارجی این مطلب (بعث الهی برای بیداری) را تأیید میکند:
۱٫ آیه بعدی: ﴿اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَکُم طالوتَ مَلِکا﴾. معلوم میشود که پیامبرشان از طرف خدا مأموریت داشته است تا طالوت را مَلِک و فرمانده آنان کند، بنابراین ﴿ابعَث لَنا مَلِکا﴾ یعنی از خدا برای ما چنین فرماندهی بخواه.
۲٫ آیه: ﴿وقالَ لَهُم نَبِیُّهُم اِنَّ ءایَهَ مُلکِهِ اَن یَأتِیَکُمُ التّابوت) ۳ نشانه اینکه
^ ۱ – ـ سوره اعراف، آیه ۱۶۷٫
^ ۲ – ـ ر.ک: لسان العرب، ج۲، ص۱۱۷٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۲۴۷٫
۶۱۱
طالوت فرمانده مبعوث از طرف خدا برای شماست، آوردن تابوت معهود موسای کلیم(علیهالسلام) است، بنابراین اگر سخن از نصب فرمانده به دست پیامبرشان بود، او در پاسخ میگفت «نصب میکنم» یا «نصب کردم» و از او درخواست نشانه و معجزه الهی نمیکردند.
علّت رجوع مردم به پیامبر
مدیریت جهاد و دفاع مقدس باید در دست پیامبر یا نائب ایشان باشد، وگرنه جهاد فی سبیل الله نیست؛ یعنی در هر حرکت و قیامی، افزون بر حسن فعلی باید حسن فاعلی نیز باشد. آری زمانی که هیچیک از پیامبر و نائب پیامبر و امام یا نائب خاص یا عام امام معصوم(علیهمالسلام) نباشد، مدیریت نبرد با مهاجم در دست مؤمنان عادل است.
بنیاسرائیل با مراجعه به پیامبر خود برای تعیین فرمانده لشکر، نبرد را در پوشش وحی و رسالت قرار دادند. آنان خواستههای دینی خود را به وساطت پیامبرشان از خداوند میطلبیدند. اگر جریان بعثت فرمانده لشکر را از پیامبرشان خواستند برای این بود که هر پیامبری مبلّغ پیام الهی است، چون پیامبر نه از خود فتوا میدهد و نه برانگیخته از طرف مردم است. از این تحلیل دو مطلب به خوبی معلوم میشود:
۱٫ درخواست بنیاسرائیل از پیامبر به منزله استدعای آنها از خداوند بود؛ لیکن این پیشنهاد را به وساطت پیامبرشان بیان کردهاند.
۲٫ بنیاسرائیل آگاه بودهاند که فرمان جهاد مانند بعث مَلِک باید از ناحیه خدای سبحان باشد و این مطلب را با درخواست بعث فرمانده جنگ ارائه کردهاند، زیرا وقتی خداوند به دست پیامبر خود امیر لشکر معیّن کرد، این بعثْ
۶۱۲
مستلزم تشریع جهاد است و تشریع قانون الهی، گاهی به صورت تأسیس و زمانی به صورت امضاء است. بررسی قوانین اسلامی نشان میدهد که همه آنها تأسیسی نیستند، بلکه برخی از آنها امضائیاند.
تحلیل پاسخ پیامبر به بنیاسرائیل
در تحلیل پاسخ پیامبر به بنیاسرائیل به دو مطلب اشاره میکنیم:
۱٫ اتمام حجّت: پس از مراجعه بنیاسرائیل به پیامبرشان و اظهار آمادگی برای نبرد، پیامبر الهی که میدانست آنان به زودی از درخواست خود بر میگردند، با طرح سؤالی از آنان تعهد گرفت که پس از آمدن فرمان جهاد سرپیچی نکرده و ایستادگی کنند.
با این بیان روشن میشود که استفهام در ﴿قالَ هَل عَسَیتُم اِن کُتِبَ عَلَیکُمُ القِتالُ اَلاّ تُقتِلوا﴾، استفهام تقریری است؛ یعنی آن پیامبر میدانست که آنان از فرمان جهاد سرپیچی خواهند کرد و در این زمینه تردیدی نداشت و برای تعهد گرفتن از آنها فرمود که چه بسا پس از وجوب قتال آن را ترک کنید، پس این عبارت صرفِ پیشبینی نبوده، بلکه نوعی اتمام حجّت نیز بوده است؛ یا از راه وحی الهی یا به دلیل وجود زمینه ستمپذیری در قوم خود، تمرّد آنان از دفاع را میدانسته است. جمع هر دو احتمال نیز ممکن است. شاهد درستی احتمال آگاهی وی از طریق وحی، ذیل آیه است: ﴿واللهُ عَلیمٌ بِالظّلِمین﴾؛ یعنی خداوند به حال ظالمان آگاه است و پیامبرش را نیز از احوال آنان باخبر میکند.
۲٫ تصحیح بیان درخواست: با آنکه بنیاسرائیل درخواست خود را خوب بیان نکرده و به پیامبرشان نگفتند که از خدا بخواه تا برای ما فرماندهی بفرستد،
۶۱۳
آن پیامبر در جواب، مسئله را خوب بیان کرد و فرمود که شاید در صورت وجوب جهاد ایستادگی نکنید.
روشن است که واجب کردن هر چیزی به دست خدای سبحان است، زیرا تشریع احکام فقط در اختیار اوست و سرّ نیامدن نام خدا در پاسخ پیامبر الهی و به کاربردن فعل مجهول: ﴿اِن کُتِبَ عَلَیکُمُ القِتال﴾ به جای فعل معلومِ «إن کَتَبَ الله»، رعایت حرمت و عدم هتک نام خداوند است، زیرا آوردن نام خدای سبحان در کنار طرح سرپیچی بندگان، مصداق هتک حرمت ذات اقدس الهی است، چنان که در آیه ﴿کُتِبَ عَلَیکُمُ القِتالُ وهُوَ کُرهٌ لَکُم) ۱ نیز که جهاد و ناخشنودی بندگان مطرح است یا در آیه ﴿کُتِبَ عَلَیکُمُ الصّیام) ۲ که بندگان روزه را برای خود سخت و زجرآور میپندارند، فعل به صورت مجهول آمده است، تا عبد و مولا رو در روی هم قرار نگیرند و هتک و اهانت به مولا برداشت نشود.
تذکّر: سرّ مجهول شدن فعل، ممکن است چند چیز باشد که برخی از آنها مانند صعوبت صوم، قبلاً گذشت و بعضی نیز نظیر پرهیز از هتک ساحت مولا، در اینجا ذکر شد.
جهاد برای آزادسازی وطن
از پیامهای برجسته آیه مورد بحث این است که دفاع از سرزمین و محرومان و مبارزه با ستمگران را جنگ در راهخدا میشمرد. دفاع غیر از جهاد ابتدایی است که در آن پیامبر الهی به دستور خدای سبحان با طاغیان عصر خود به نبرد
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۱۶٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۱۸۳٫
۶۱۴
میپردازد تا آنان را به دین الهی فراخواند هرچند جهاد ابتدایی نیز با تحلیل عمیق به دفاع باز میگردد و نیز غیر از جهاد دفاعی در برابر افرادی است که قصد خاموش کردن دین خدا را دارند، زیرا موضوع آیه مورد بحث نبرد گروهی است که مظلومانه از سرزمین خود آواره شدند و عدّهای از آنان به اسارت رفتند یا زندانی شدند و اکنون قصد استرداد وطن خود را دارند.
در چنین شرایطی، انسانهای با ایمانی که بدانند خداوند همانگونه که به پرهیز از ظلم فرمان میدهد، به پرهیز از پذیرش ستم نیز دستور میدهد، چنانچه به دستور خداوند برای حفظ وطن و بازپسگیری آب و خاک و آزادی زندانیان و رهایی اسیران قیام کنند، نبردشان در راه خداست؛ خلاف مبارزات ملحدان که هرگز فی سبیل الله نیست، بلکه آنها و اعمالشان «فی سبیل الغی و الطاغوت» است؛ مانند انقلابهای کمونیستی سابق، چون اعتقادی به خدا و قیامت ندارند.
ادلهای که ثابت میکند آزادسازی وطن و آب و خاک، نبرد در راه خداوند است، بدین شرح است:
۱٫ در آیه مورد بحث، سخنی از اقدام جالوت ستمگر برای خاموش کردن دین الهی یا سخنی از قیام بنیاسرائیل آواره برای روشن کردن چراغ دین نیست، بلکه استدلال بنیاسرائیل برای ایستادگی در جنگ، تبعید از وطن و جدایی میان پدران و فرزندان است: ﴿وقَد اُخرِجنا مِن دِیرِنا واَبنائِنا﴾. اگر خطر زوال دین در بین بود شخص پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) مسئول مبارزه با آن خطر میشد. تعلیل به تبعید نه خطر زوال دین، نیز نشان میدهد هدف مبارزان آزادسازی وطن بوده است.
۶۱۵
دعای ﴿وانصُرنا عَلَی القَومِ الکفِرین) ۱ نیز که از آنان نقل شده است دعای خواصِ از آنان است نه همه آنها، بنابراین ممکن است در جمع کثیر آنان گروهی اندک چنین انگیزهای داشتند.
۲٫ کلمه «فی سبیل الله» دوبار در آیه تکرار شده است و اگر جنگ مورد نظر «فی سبیل الله» نمیبرد، هرگز پیامبر الهی برای هدایت نبرد همکاری نمیکرد و در پاسخ خود، در راه خدا نبودن آن را به آنان گوشزد میکرد، پس سکوتِ معنادار بلکه امضای ایشان مؤید «فی سبیل الله» بودن جنگِ مزبور به شمار میرود. وانگهی قرآن کریم این داستان را بدون تخطئه آورده است و این دلیل قاطعی است که نبرد مسلمانان برای آزادسازی آب و خاک و زندانیان، پیکار «فی سبیل الله» است.
۳٫ در آغاز آیات قتال آمده است: ﴿وقتِلوا فی سَبیلِ الله) ۲ و این بسان تابلویی تمام داستان را زیر پوشش خود قرار میدهد و فرض ندارد که سرفصل مزبور، نبرد برای آزادسازی وطن را که زیر مجموعه آن قرار دارد دربرنگیرد، بنابراین از آیه مورد بحث به همراه آیات قبلی استفاده میشود که نبرد با ستمگران واجب است، گرچه برای آزادی اسرا و زندانیان و بازپسگیری وطن باشد.
گفتنی است افرادی که فقط برای استرداد سرزمین یا آزادی اسیران و زندانیان میجنگند و به خداوند نیز معتقدند، از توان محدودی برای جنگ برخوردارند، زیرا تا زمانی نبرد را مجاز میدانند که به کشته شدن یا اسارت آنان نینجامد، وگرنه نبرد را نقض غرض مییابند.
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۵۰٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۲۴۴٫
۶۱۶
در مقابل، کسانی که با انگیزه اعتلای کلمه حق میجنگند، از کمی نیرو نمیهراسند: ﴿کَم مِن فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَت فِئَهً کَثیرَهً بِاِذنِ الله) ۱ و کشته شدن در راه خدا را رسیدن به حیات برتر میدانند: ﴿ولاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَموتًا بَل اَحیاء) ۲ از این رو چنین افرادی تا لحظه پایانی نبرد میایستند.
شمار اندک اجابت کنندگان فرمان جهاد
هنگامی که بنیاسرائیل به مبارزه با ستمگران فراخوانده شدند، تنها گروه اندکی ندای پیامبرشان را اجابت کردند: ﴿فَلَمّا کُتِبَ عَلَیهِمُ القِتالُ تَوَلَّوا اِلاّقَلیلاً مِنهُم﴾.
طبق نقل زمخشری شمار اندکی که از فرمان جهاد سرپیچی نکردند، سیصد و سیزده نفر بودند که برابر با اصحاب جنگ بدر است ۳٫
سیصد و سیزده نفر رقم اندکی نیست؛ لیکن نسبت به مجموع داوطلبان قلیل محسوب شدند، زیرا قلّت و کثرت در این مورد نسبی است نه نفْسی.
نکته: حضرت ولی عصر(ارواحنا فداه) نیز هنگام ظهورشان سیصد و سیزده نفر یاور ویژه دارند ۴ و هر یک از آنان دستکم مانند حضرت امام خمینی(قدسسرّه) است. آنان در رکاب آن حضرت(علیهالسلام) و با رهنمود وحیانی وی توان اصلاح تمام جهان را دارند.
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۴۹٫
^ ۲ – ـ سوره آل عمران، آیه ۱۶۹٫
^ ۳ – ـ الکشاف، ج۱، ص۲۹۱٫
^ ۴ – ـ ر.ک: کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۳۶۸؛ بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۳۲۳٫
۶۱۷
ظلم بودن پذیرش ستم
گروه فراوانی از بنیاسرائیل که از جهاد دست برداشتند، در حقیقت با قبول اسارت و آوارگی و دست برداشتن از مبارزه، سبب تقویت ظالم شدند و با انظلام خود در ردیف ظالمان قرار گرفتند، از اینرو در پایان آیه آمده است که خداوند به حال ظالمان آگاه است: ﴿واللهُ عَلیمٌ بِالظّلِمین﴾، وگرنه آوردن آن در ذیل آیه مناسبتی نداشت.
جمله ﴿واللهُ عَلیمٌ بِالظّلِمین﴾ مؤید گفتار پیامبرشان است که به تعلیم وحی فرموده بود که شاید اگر جنگ بر آنها واجب شود، در برابر دشمن مقاومت نکنند: ﴿هَل عَسَیتُم اِن کُتِبَ عَلَیکُمُ القِتالُ اَلاّ تُقتِلوا﴾.
آن گروه ستمپذیر با سکوتشان ستمگر را تقویت کردند و در حدّ خود ظالم شدند، زیرا دستور دفاع را که از مهمترین واجبهای الهی است امتثال نکردند و حکم خدا را صریحاً مخالفت کردند و همین تمرّد ظلم شمرده میشود.
اشارات و لطایف
۱٫ ضرورت وجود رهبر و اطاعت از او
چنان که گذشت، برای اداره جنگ فرمانده و رهبر ضرورت دارد که از اصل کلی وجوب حفظ نظم از راه وحدت رهبری سرچشمه میگیرد.
زمخشری از رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل میکند که ایشان(صلّی الله علیه وآله وسلّم) به مردم امر میکردند در سفر، یکی را راهنما و رهبر قافله برگزینند: أنّه أمر النّاس إذا سافروا أن یجعلوا أحدهم أمیراً علیهم ۱٫ این امر، در روایات دیگر چنین آمده است: إذا
^ ۱ – ـ الکشاف، ج۱، ص۲۹۱٫
۶۱۸
کنتم ثلاثه فی سفر فأمّروا أحدکم ۱ ؛ یا: إذا خرج ثلاثه فی سفر، فلیؤمّروا أحدهم ۲٫
راز آمدن کلمه «ثلاثه» به عنوان حدّاقل در روایات آن است که اگر کسی به تنهایی مسافرت برود، به انتخاب راهنما و رهبر نیاز ندارد و اگر دو نفر باشند، انتخاب امیر قافله دشوار است، چون اکثریت حاصل نیست؛ ولی اگر سه نفر و بیشتر باشند، نظم و مدیریت اقتضای انتخاب رهبر و راهنما را دارد و انتخاب رهبر یا به اتفاق آرا و یا به اکثریت آرا میسور است.
پس از مرحله تعیین رهبر، اصل ضرورت اطاعت از رهبری مطرح است، زیرا نفی این ضرورت، با فرض ضرورت تعیین رهبر سازگاری ندارد و نقض غرض است.
منظور از لزوم اطاعت رهبر، این نیست که هر کس زمام کار مردم را به دست گرفته است، باید از او اطاعت کرد و او مصداق اولواالامر است، چنانکه اهل سنّت چنین پنداشتهاند ۳ و گاهی محذور تمسّک به ﴿وقَد اَفلَحَ الیَومَ مَنِ استَعلی) ۴ پیش میآید، بلکه مراد این است که از ولی امر واجد شرایط زمامداری، یعنی پیامبر یا امام معصوم(علیهالسلام) و یا منصوب از سوی آن دو باید فرمان برد: ﴿اَطیعُوا اللهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِی الاَمرِ مِنکُم) ۵
^ ۱ – ـ المحجّه البیضاء، ج۴، ص۵۸؛ سنن ابی داود، ج۳، ص۳۷٫
^ ۲ – ـ سنن ابی داود، ج۳، ص۳۷٫
^ ۳ – ـ الاحکام السلطانیه، ص ۲۰؛ المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج ۲۰، ص ۲۵۵؛ روحالمعانی، مج۴، ج۵، ص۹۶٫
^ ۴ – ـ سوره طه، آیه ۶۴٫
^ ۵ – ـ سوره نساء، آیه ۵۹؛ ر.ک: المیزان، ج ۴، ص ۳۸۷ ـ ۴۰۳٫
۶۱۹
۲٫ حاکمیت خدا
فرمانروایی و حکومت بر جامعه بالاصاله در اختیار مردم نیست تا هر که را خواستند بر خود حاکم کنند، در نتیجه رهبر نیز مانند نماینده مجلس، وکیل مردم باشد نه ولی آنان گرچه اجرای قوانین فرماندهی و امارت و راهنمایی به دست مردم است زیرا در این صورت خداوند نمیفرمود: ﴿اَطیعُوا اللهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِی الاَمرِ مِنکُم) ۱ واجب شمردن اطاعت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و اولی الامر نشان میدهد که حق حاکمیت از آنِ خداست و او افراد شایستهای را برای حکومت بر مردم تعیین کرده است و وظیفه مردم رجوع و اطاعت از آنان است.
شاید گفته شود که حکومت بالاصاله از آنِ مردم است و آنها بر اساس آیه ﴿واَمرُهُم شوری بَینَهُم) ۲ و با مشورت خویش فردی را به رهبری برمیگزینند؛ ولی این سخن ناصواب است، زیرا نخست باید ثابت کرد که حکومت بر جامعه، امر مردم و در اختیار آنان است تا بر اساس استشهاد به آیه یاد شده بر شورایی بودن امور مردم، بتوان گفت که مسئله حکومت شورایی است؛ نه امر خدا یکی و نیازمند به نصب خاص یا عام الهی.
دلیل ناصواب بودن آن سخن این است که حکومت بر جامعه و رهبری امت مانند طرح ترافیک و امور شهرداری و مانند آن نیست بلکه نظیر نماز، روزه و…، «امر الله» است که باید خداوند مشخص کند «نه امر الناس»، زیرا انسانْ مسافر جهان ابد است و تمام شئون زندگیاش در دنیا وابسته به صلاح و طلاح آینده است، بنابراین قانون، قانون شناس، مفسّر قانون، مدافع قانون و بالاخره
^ ۱ – ـ سوره نساء، آیه ۵۹٫
^ ۲ – ـ سوره شوری، آیه ۳۸٫
۶۲۰
مجری قانون را خدا باید تعیین فرماید، چنانکه برای حکومت دینی ولی و متولّی تعیین کرده و نیز اطاعت آنان را واجب ساخته است.
تمسّک به آیه ﴿واَمرُهُم شوری بَینَهُم﴾ برای اثبات امر الناس بودن حکومت، تمسک به عام در شبهه مصداقی آن است که کسی آن را صحیح نمیداند.
حاصل اینکه وجود رهبر و اطاعت از وی لازم و بایسته است و رهبر را نیز خدای سبحان تعیین میکند.
تذکّر: حیثیّت اجتماعی مردم در عقلمداری و خردورزی آنان است. فتوا و حکم قاطع خرد این است که مسافر ناآشنا و ناآگاه از مبدأ و معاد به راهنمای راهرو، راهبر و همراه امین محتاج است. او هرگز به بهانه آزادی، سعادت خود را هزینه جهالت نمیکند و خطر ﴿اَفَرَءَیتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَوه) ۱ را به عنوان استقلال در رأی استقبال نخواهد کرد، از اینرو عقل را که سراج منیر است به جای صراط مستقیم نمینشاند، چون چراغ برای شناخت راه است نه خود راه.
آنچه از عقل ناب برمیآید این است که به شریعت و شریعتشناسِ مدافع و حامی و مجری آن محتاج است که از آن به فقیه جامع شرایط فقاهت، عدالت، تدبیر و مدیریت یاد میشود، از اینرو میکوشد که چنین شخصی را بشناسد و ولایت او را بپذیرد. بازگشت چنین پذیرشی به پذیرش شخصیّت حقوقی، یعنی ولایت فقاهت و عدالت است که خود فقیه عادل نیز پذیرای ولایت همان فضیلت علمی و عملی است.
لازم است عنایت شود که ولایت فقیه جامع شرایط در جریان سیاسی کشور با ولایت بر محجوران که در کتاب حَجر آمده است، تفاوت عمیق دارد.
^ ۱ – ـ سوره جاثیه، آیه ۲۳٫
۶۲۱
۳٫ رهبری و مردم
برخی از تفاسیر در پایان آیات این داستان بنیاسرائیل جمعبندی بحث را با عنوان «السنن الإجتماعیه» آورده است که برخی از آن سنّتها برگرفته از تفسیر ناصوابی است که از آیه مورد بحث دارد. وی در سنّت چهارم میگوید:
اختلاف نظر درباره زمامدار امّت، از شأن امّتهاست که گاه منشأ پراکندگی است، پس باید مرجّحی باشد که جمهور امّت آن را بپذیرند، از اینرو گروهی از بنیاسرائیل که اهل حلّ و عقد بودند، پیش پیامبرشان رفتند تا فرماندهی برای آنان برگزیند.
سپس میافزاید:
اسلام، مرجّح را بیعت اولوا الامر با فردی از میان خودشان قرار داده است و اولوا الامر نیز اهل حلّ و عقد و صاحبان مکانت در میان امت هستند. بر همین اساس، رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نیز کسی را به جانشینی خود نصب نکرد و اهل حلّ و عقد به جهت اهمّیت مسئله، بر عدم دفن پیامبر پیش از نصب جانشین برای آن حضرت، اجماع و ابیبکر را انتخاب کردند؛ لیکن خلافت او بالفعل ثابت نشد، مگر وقتی که مردم نیز با او بیعت کردند.
استنباط بعضی از صحابه نیز این بود که وقتی رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) در حال شدّت بیماری، ابابکر را برای امری دینی یعنی امامت جماعت، صالح دانست و فرمان داد که به جای ایشان نماز بخواند، یقیناً او را برای امامت و خلافت که امری دنیایی است
۶۲۲
صالح میداند ۱٫ با این استدلال، رضایت پیامبر را کشف کردند؛ ولی با این حال عمر گفت: بیعت با ابی بکر، کار ناگهانی و نسنجیدهای بود که خداوند مسلمانان را از شرّ آن حفظ کند ۲٫
روشن است که صدر و ذیل آیه شریفه در داستان بنیاسرائیل و انتخاب طالوت، با سخنان این مفسّر کاملاً متفاوت و نشان نادرستی آن است، زیرا منظور از «ملأ» در آیه، اشراف به جامانده از توده بنیاسرائیل بود که هنوز از کامرواییهای مالی خود مانند ﴿ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلکِ مِنه) ۳ و ﴿ولَم یُؤتَ سَعَهً مِنَ المال… ) ۴ سخن میگفتند؛ نه تعدادی صاحبنظر. همچنین «ملأ» هرگز انتخابات به راه نینداختند، بلکه در امر رهبری نزد پیامبر خود رفتند: ﴿اِذ قالوا لِنَبِی لَهُمُ ابعَث لَنا مَلِکا﴾. معنای کار آنان، گِرد پیامبر جمع شدن و درخواست انتصاب رهبر است؛ نه اجتماع اهل حلّ و عقد برای انتخاب رهبر.
آری وحدت و نظم و رهبری برای جامعه لازم است و بدون آنها جامعه به جایی راه نمیبرد؛ ولی باید دانست که نظام اسلامی، نظام ولایت است نه وکالت، وگرنه این همه بر نصب و تعیین و عدم تعدّی از منصوبان و… تأکید نمیشد.
^ ۱ – ـ المغنی فی أبواب التوحید و العدل، ج ۲۰، ص ۲۸۸٫
^ ۲ – ـ ر.ک: الملل و النحل، ج ۱، ص ۲۲ ـ ۲۳؛ تفسیر المنار، ج۲، ص۴۹۲٫ در پایان این قصّه بحث مبسوطی در المنار و در المیزان آمده است و تسنیم نیز رسالت خود را در بخش پایانی این داستان ملحوظ داشته است. فارتقب بمنّه تعالی.
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۲۴۷٫
^ ۴ – ـ همان.
۶۲۳
بنیاسرائیل از پیامبرشان تعیین فرمانده را درخواست داشتند و پیامبرشان نیز فرمود که خداوند طالوت را برای شما برانگیخته است: ﴿اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَکُم طالوتَ مَلِکا) ۱ وی نصب فرمانده دفاع را به خود اسناد نداد؛ مبادا بنیاسرائیل اعتراض کنند که پیامبر از پیش خود این کار را کرده است و به همین بهانه، مخالفت با سخن ایشان را برای خود جایز بدانند.
در نظام اسلامی مردم گرامیاند و از ارزش آنان به هیچوجه کاسته نمیشود؛ اما حکومت از آنِ دین است نه فرد معیّن، از اینرو در انتخابات، رأی شخص رهبری به لحاظ شخصیّت حقیقی، نه حقوقی با یک شهروند عادی مساوی است و در شمارش آرا هرگز رأی او بیش از یک رأی به حساب نمیآید و نیز رهبر از آن جهت که مکلّف است، مانند سایر مردم است، چنانکه رهبر از آنجا که فقیه جامعالشرایط و نائب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) است، دارای شخصیت حقوقی است و مرجعیت، قضا، ولایت و حکومت دارد و در حقیقت، خدای سبحان در امر حکومت، شخصیت حقوقی یعنی فقاهت و عدالت را حاکم کرده است؛ نه فقط شخص فقیه را؛ و فخر بزرگ انسان این است که تابع فقاهت و عدالت فقیه جامعشرایط باشد.
تذکّر: ۱٫ فقیه جامع شرایط رهبری، دارای حیثیت تعلیلیه است که با تحلیل عقلی به حیثیت تقییدیه برمیگردد و شخص فقیه همانند افراد دیگر، مطیع همان حیثیّت تقییدیه است. این اطاعت، در فتوا و قضا و حکومت کاملاً مشخص است. تفصیل این مطلب را میتوان با مراجعه به کتاب ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت دریافت.
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۴۷٫
۶۲۴
۲٫ رفتار مفسّر یاد شده با آیات الهی، تفسیر به رأی و تحمیل افکار پیش ساخته خود بر قرآن کریم است، چنان که همین مفسّر ذیل آیه وصیت (آیه ۱۸۰ سوره بقره) میگوید: پیامبر دوگونه حکم دارد: دستورهایی که از خدا میگیرد و استنباطها و اجتهادهای شخصی که وحی نیست و خطا در آنها راه دارد ۱ ، با آنکه به تصریح قرآن کریم رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) هرگز در دایره دین و احکام شریعت بدون وحی سخن نمیگوید: ﴿وما یَنطِقُ عَنِ الهَوی ٭ اِن هُوَ اِلاّوحی یوحی) ۲ چنانکه پیامبر بنیاسرائیل نیز با ذکر مکرّر نام خدای سبحان که در آیات بعدی آمده است، همه امور را به خداوند نسبت داده و از نظر شخصی و اجتهادی خود هیچ سخنی نگفته است.
۴٫ شباهت برخی مسلمانان با بنیاسرائیل
درخواست نبرد و به دنبال آن عدم مشارکت در جهاد به امتهای گذشته و بنیاسرائیل اختصاص ندارد، بلکه در امّت اسلامی نیز گروهی با این اوصاف بودند که هنگام رویارویی با شداید، دادِ مبارزه سر میدادند؛ ولی هنگام آمدن دستور جهاد عقبنشینی میکردند.
قرآن کریم در این زمینه میفرماید: ﴿قَد یَعلَمُ اللهُ المُعَوِّقینَ مِنکُم والقائِلینَ لاِخونِهِم هَلُمَّ اِلَینا ولایَأتونَ البَأسَ اِلاّقَلیلا ٭ اَشِحَّهً عَلَیکُم فَاِذا جاءَ الخَوفُ رَاَیتَهُم یَنظُرونَ اِلَیکَ تَدورُ اَعیُنُهُم کَالَّذی یُغشی عَلَیهِ مِنَ المَوتِ فَاِذا ذَهَبَ الخَوفُ سَلَقوکُم بِاَلسِنَهٍ حِدادٍ اَشِحَّهً عَلَی الخَیرِ اُولئِکَ لَم یُؤمِنوا فَاَحبَطَ اللهُ
^ ۱ – ـ تفسیر المنار، ج۲، ص۱۴۰٫
^ ۲ – ـ سوره نجم، آیات ۳ ـ ۴٫
۶۲۵
اَعملَهُم وکانَ ذلِکَ عَلَی اللهِ یَسیرا) ۱ در این دو آیه به گروهی اشاره شده است که پیش و پس از جنگ زبانشان تند و تیز بوده است؛ لیکن در متن حادثه و هنگام اعزام به جبهه، از ترس بسان کسانی بودهاند که به سوی مرگ میروند.
اینان پیش از بر پا شدن صحنههای نبرد، حریصانه و با حماسه شعار جنگ سر میدادند؛ ولی روز جنگ که فرارسید مانند کسی بودند که وقتی پای چوبه دار برده میشود، از وحشت حدقه چشمانش میچرخد و پس از آرام شدن اوضاع و پایان یافتن جنگ، با زبانهای تند و تیز سخنان حماسی سر میدهند.
همچنین میفرماید: ﴿ویَقولُ الَّذینَ ءامَنوا لَولا نُزِّلَت سورَهٌ فَاِذا اُنزِلَت سورَهٌ مُحکَمَهٌ وذُکِرَ فیهَا القِتالُ رَاَیتَ الَّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضٌ یَنظُرونَ اِلَیکَ نَظَرَ المَغشی عَلَیهِ مِنَ المَوتِ فَاَولی لَهُم) ۲ ﴿لَولا﴾ برای تحضیض و ترغیب و حاکی از آن است که عدّهای از مؤمنان، بیصبرانه در انتظار دستور جنگ بوده و درخواست جهاد داشتهاند؛ اما وقتی سورهای محکم با دلالتی روشن و توجیه ناپذیر در وجوب جنگ فرود میآمده، بیماردلان مانند محتضرِ بیهوش میشدهاند و چشمانشان از ترس میچرخیده است.
جمله ﴿الَّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَض﴾، منافقان و نیز افراد سست ایمان را دربر میگیرد، زیرا ضعف ایمان نیز نوعی بیماری است و این افراد گاهی زیر پوشش ﴿فی قُلوبِهِم مَرَض﴾ قرار میگیرند، چنان که گاهی افراد ضعیفالایمان در مقابل ﴿فی قُلوبِهِم مَرَض﴾ قرار دارند که در این صورت، مقصود از بیماردلانْ
^ ۱ – ـ سوره احزاب، آیات ۱۸ ـ ۱۹٫
^ ۲ – ـ سوره محمّدص، آیه ۲۰٫
۶۲۶
خصوص منافقان هستند.
بحث روایی
۱٫ معنای مَلِک
عن أبی عبدالله(علیهالسلام) … قال: کان المَلِک فی ذلک الزّمان هو الّذی یسیر بالجنود و النبی یقیم له أمره و ینبئه بالخبر من عند ربّه ۱٫
اشاره: پیامبر در حکم مقنّن از طرف خداوند و مَلِک به مثابه مُجری دستورهای وحیانی او بوده است، پس هیچ قانون و حکمی از پیش خود مَلک نبوده است.
۲٫ مقدار قلیل
عن أبی جعفر(علیهالسلام) فی قوله ﴿فَلَمّا کُتِبَ عَلَیهِمُ القِتالُ تَوَلَّوا اِلاّقَلیلاً مِنهُم﴾، قال: کان القلیل ستین ألفاً ۲٫
اشاره: طبق بیان امام باقر(علیهالسلام) شصت هزار نفر از بنیاسرائیل ماندند و با دشمنان جنگیدند. قبلاً از برخی نقل شد که عدد قلیل، سیصد و سیزده نفر به عدد اصحاب جنگ بدر بودهاند. در صورت رقم اخیر، قلّت آن نسبی است نه نفسی؛ یعنی با سنجش این رقم نسبت به مجموع بنیاسرائیل، این گروه اندک بودهاند، هرچند رقم شصت هزار عدد زیادی است.
٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۱۳۲؛ البرهان، ج۱، ص۵۲۲٫
^ ۲ – ـ تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۱۳۲٫
۶۲۷
بازدیدها: 174