وقالَ لَهُم نَبِیُّهُم اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَکُم طالوتَ مَلِکًا قالوا اَنّی یَکونُ لَهُ المُلکُ عَلَینا ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلکِ مِنهُ ولَم یُؤتَ سَعَهً مِنَ المالِ قالَ اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَیکُم وزادَهُ بَسطَهً فِی العِلمِ والجِسمِ واللهُ یُؤتی مُلکَهُ مَن یَشاءُ واللهُ وسِعٌ عَلیم (بقره، ۲۴۷)
گزیده تفسیر
پیامبر بنیاسرائیل، پس از درخواست مَلأ آنان گفت که خداوند طالوت را برای فرماندهی آنان برگزیده است و برای جلوگیری از نافرمانی احتمالی، مبعوث شدن طالوت از طرف خداوند را گوشزد کرد.
در مقابل، ملأ و اشراف بنیاسرائیل بر اساس تکبّر و خودبینی و تفکر باطل انکار نسخ در تشریع و بداء در تکوین، به انتخاب طالوت اعتراض کردند. پیامبر آنان نیز پاسخ داد که اولاً خداوندِ آگاه به اسرار او را برگزیده است
۶۲۸
و ثانیاً معیار شایستهتر بودن افراد برای فرماندهی همانا تخصص علمی در زمینه مدیریت جنگ و توان بدنی برتر است و ثالثاً خداوند سلطنت خود را به هر که صلاح بداند، بر اساس حکمتش میبخشد و رابعاً دست خداوند در هر زمینهای باز است، زیرا علیم به همه چیز است.
تفسیر
مفردات
طَالُوتَ: درباره واژه «طالوت» دو نظریه هست: ۱٫ طالوت اسم عَلَم أعجمی ۱ عبری است؛ مانند داود و جالوت، از اینرو منصرف نشده است.
۲٫ طالوت لغت عربی از طُول یا طَوْل ۲ به معنای فضل و رحمت است و اصل آن «طَوَلوت» مانند رَهَبوت و رحموت است که «واو» متحرکِ ما قبل مفتوح به الف قلب شده است و منع صرف آن به علت عَلَمیت و شبه عَجَمی بودن است، زیرا وزن طالوت از ابنیه لغت عربی نیست ۳٫ اگر کلمه طالوت ریشه عربی داشته باشد، همانا طَول مناسبتر از طُول است، چنانکه جمع دو جهت نیز محتمل است.
طالوت به دست اشموئیل ۴ ؛ نبی و در پی درخواست بنیاسرائیل به مقام
^ ۱ – ـ مفردات، ص۵۳۳، «ط و ل».
^ ۲ – ـ خداوند، ذی الطَول است.
^ ۳ – ـ روح المعانی، ج ۲، ص ۲۵۱٫
^ ۴ – ـ «اشموئیل» به عربی، اسماعیل نیست که در مجمع البیان آمده (مجمع البیان، ج۱ ـ ۲، ص۴۱۰)، زیرا اسماعیل در عبری «یشمع ایل» است (آلاء الرحمن، ج۱، ص۴۱۱ ـ ۴۱۲).
۶۲۹
سلطنت و رهبری در اداره حکومت و جامعه منصوب شد. او مردی درستکار، دانا و تنومند بود که با جالوت، سلطان فلسطینی مبارزه کرد و با شکست دادن او بنیاسرائیل را از ظلم و تجاوز وی نجات داد.
زَاد: «زیاده»، ضمیمه شدن چیزی به ساختار اصلی شیء است که گاه ناپسند و زمانی شایسته است. زیاده علم و جسم به طالوت که برتری وی بر اهل زمانش را در پی داشته است، از نوع دوم است ۱٫
اصْطَفهُ: «اصطفاء» از ریشهء «صفو» و «صفاء» به معنای خلوص از کدورت است. اصطفاء که به معنای برگزیدن مشتاقانه صفا و پاکی شیء است ۲ ، گاهی با حرف «علی» به کار میرود و به معنای ترجیح دادن است؛ نه انتخاب بر ضرر «منتخب علیهم»؛ مانند انتخاب انبیای الهی(علیهمالسلام) بر مردم: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفی ءادَمَ ونوحًا وءالَ اِبرهیمَ وءالَ عِمرنَ عَلَی العلَمین) ۳ و ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَیکُم وزادَهُ بَسطَهً فِی العِلمِ والجِسم﴾، زیرا وجود و انتخاب برگزیدگان الهی، همواره منشأ خیرات و برکات برای عالمیان است، پس نمیتوان حرف «علی» را در این موارد به معنای زیان گرفت.
اگر واژه «اصطفا» با حرف «لام» همراه باشد، نشان میدهد که هدف از انتخاب (دین یا فرد منتخب)، سود و کمال «منتخب لهم» است؛ مانند انتخاب دین برای مردم: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفی لَکُمُ الدِّین) ۴ زیرا انتخاب دین برای کمال انسان است و در این میان، دین اسلام که دین واحد همه انبیاست بر
^ ۱ – ـ مفردات، ص ۳۸۵ ـ ۳۸۶، «ز ا د».
^ ۲ – ـ التحقیق، ج ۶، ص ۲۹۹، «ص ف و».
^ ۳ – ـ سوره آل عمران، آیه ۳۳٫
^ ۴ – ـ سوره بقره، آیه ۱۳۲٫
۶۳۰
سایر ادیان متنبّیان یا شریعت و منهاج منسوخ رجحان دارد: ﴿هُوَ الَّذی اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدی ودینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّه) ۱ پس آنچه برای کمال انسانها گزیده میشود، بر غیر خود رجحان دارد و در حقیقت جمله ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَیکُم﴾ به قضیه «إنّ الله اصطفاه لکم» برمیگردد؛ یعنی کسی که از طرف خداوند برای رهبری ترجیح مییابد، برای کمال امّت انتخاب شده است نه بر ضرر آنان.
٭ ٭ ٭
تعیین فرمانده
قوم جالوت که در ساحل بحر روم ساکن بودند، بین مصر و فلسطین افراد فراوانی را به اسارت گرفتند ۲٫ آوارههای بنیاسرائیل به فکر علاج بودند و آنرا در دفاع جستوجو میکردند و بدون امیر لشکر آن را نافع نمیدانستند و امارت آن را نیز به دستور پیامبرشان مؤثر میدانستند.
پس از درخواست ملأ بنیاسرائیل برای تعیین فرمانده لشکر برای مبارزه با ستمگران و تأکید آنان بر پایداری در نبرد، پیامبرشان گفت: خداوند طالوت را برای فرماندهی شما برگزیده است: ﴿اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَکُم طالوتَ مَلِکا﴾.
آن پیامبر، خودش فرماندهی جهاد را بر عهده نگرفت، زیرا شرایط زمانی و موقعیتهای مکانی فرق میکند: گاهی به اقتضای شرایط، فرمانده لشکر همان فرمانده کل قواست؛ مانند حضرت داود و حضرت سلیمان(علیهماالسلام) که هم فرماندهی لشکر را بر عهده داشتند و هم رهبری جامعه و فرماندهی کل قوا را و
^ ۱ – ـ سوره توبه، آیه ۳۳٫
^ ۲ – ـ الکشاف، ج۱، ص۲۹۱٫
۶۳۱
مانند جنگهایی که حضرت علی(علیهالسلام) در زمان خلافت خود در آنها حضور داشتند؛ و زمانی فرمانده لشکر با فرماندهی کل قوا فرق دارد؛ مانند جنگ مصر که حضرت علی(علیهالسلام) مالک اشتر» را با سمت عنوان زمامدار و فرمانده لشکر اعزام کردند و خود که فرمانده کلّ قوا بودند حضور نداشتند.
به هر روی، جمله ﴿اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَکُم طالوتَ مَلِکا﴾ حاوی دو نکته مهم و اساسی درباره چگونگی تعیین فرمانده سپاه است:
۱٫ اسناد «بعث» فرمانده به «الله»: دستور پیامبر، فرمانِ خداست: ﴿مَن یُطِعِ الرَّسولَ فَقَد اَطاعَ الله) ۱ ولی گاه رسول خدا برای محکمکاری و جلوگیری از مخالفت امّت، کار را مستقیماً به خداوند نسبت میدهد. اسناد بعث مَلِک به خداوند، تنبیه بر اشتباه گفتاری بنیاسرائیل نیز میتواند باشد، زیرا ادب درخواست میطلبید که آنان به پیامبرشان بگویند که از خدا بخواه تا فرماندهی برایمان برانگیزد، مگر آنکه بر اثر انکار نسخ، بداء و مانند آن، خداوند را مغلول الید بپندارند. آنچه پیامبر آنها انجام داد و گفت، ضمن ابطال تفویض و اثبات بازبودن دست خدا، تعیین فرمانده لشکر را از راه وحی و نبوّت دانست تا شبهه سکولاریزم و مانند آن اصلاً مطرح نشود.
۲٫ تعیین رهبر از طرف خداوند به نفع مردم: کاربرد حرف «لام» در آیه پیشین و جمله ﴿اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَکُم طالوتَ مَلِکا﴾ که برای نفع است، نشان میدهد که رهبر الهی به سود مردم و برای تأمین منافع آنان کار میکند. نیز حکومت الهی به نفع انسانهاست نه بر ضرر آنان؛ لیکن در حکومتهای به اصطلاح دمکراسی، زمامدارانی که رهبری مردم را بر عهده دارند، «حاکم
^ ۱ – ـ سوره نساء، آیه ۸۰٫
۶۳۲
علیالناس»اند، گرچه ظاهراً به نام آزادی و مردم سالاری سیاست میبازند و در این جهت فرقی بین مسئولان بلند پایه اجرایی، نظامی، تقنینی و قضایی نیست.
گفتنی است که تکرار فعل «قال» در آیه کنونی با حرف عطف: ﴿وقالَ لَهُم نَبِیُّهُم اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَکُم طالوتَ مَلِکا﴾ نشان تعدّد قول است؛ نه آنکه دومی دنباله گفتار اولی باشد.
اعتراضات بنیاسرائیل
مبارزه برای رهایی از استعمار و رسیدن به استقلال، مطلوب خداست و مقاتله در راه خداوند به شمار میآید؛ لیکن چون هدف اصیل، احیای دین خدا به عنوان ﴿کَلِمَهُ اللهِ هِی العُلیا) ۱ نیست، فلتههایی نظیر ﴿اَنّی یَکونُ لَهُ المُلکُ عَلَینا ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلکِ مِنه﴾ و مانند آن را به همراه دارد؛ به طوری که صریحاً به پیامبر عصر خود چنین گفتار باطلی روا میدارند و همین ناهنجاری، مایه تفکیک علم از ایمان میشود، زیرا با اینکه برای بنیاسرائیل یا برای خصوص ملأ و اشراف آنها که سخنگوی رسمی جمهور بنیاسرائیل بودند، ثابت شده بود که پیامبر آنان از طرف خدا سخن میگوید نه غیر او، از پذیرش فرماندهی طالوت تمرّد کردند، چنانکه عدهای در آزمون بین راه مردود شدند.
اشراف و ملأ بنیاسرائیل بر اساس نعمتها و فضیلتهای فراوانی که خدا برای آزمایش و حقسپاسی به آنان داده بود، خود را قوم برتر میپنداشتند و به بهانهجویی و لجاجت عادت داشتند، از اینرو پس از اعلام فرماندهی طالوت
^ ۱ – ـ سوره توبه، آیه ۴۰٫
۶۳۳
از طرف خداوند، اعتراض کردند و به رغم پاسخ صریح پیامبر به اشکالات آنان باز هم عدهای آن را نپذیرفتند و معجزه طلبیدند.
اعتراض نخست
قرآن کریم از نخستین اعتراض ملأ و اشراف به جا مانده بنیاسرائیل اینگونه یاد میکند: ﴿قالوا اَنّی یَکونُ لَهُ المُلکُ عَلَینا﴾. آنان در برابر فرمان خداوند، «چرا» گفتند، چنانکه در امّت اسلامی نیز کسانی بودند که برابر دستور خدا اعتراض میکردند و خدای سبحان آنان را از این کار باز داشت: ﴿وما کانَ لِمُؤمِنٍ ولامُؤمِنَهٍ اِذا قَضَی اللهُ ورَسولُهُ اَمرًا اَن یَکونَ لَهُمُ الخِیَرَهُ مِن اَمرِهِم) ۱
سرّ نداشتن حق انتخاب برای زن یا مرد با ایمان در برابر داوری و حکم خدا و رسول او، اموری است که برخی از آنها عبارت است از اینکه انسان از مبدأ و معاد و اسرار عالم، بیخبر و به سود و زیان خود ناآگاه است و روشن است که چنین موجودی باید کار را به دست کسی بسپارد که از مبدأ و منتهای او و کلّ جهان آگاهی دارد و نیز از خصوصیات فردی و نیازهای وی و عامل رفع احتیاجاتش آگاه است و برای برآوردن نیازهای او قدرت دارد.
جنگ و صلح از مهمترین عوامل حیات جامعهاند و سپردن جان، مال، آبرو، کشور و… از این قبیلاند و همه این امور باید به کسی سپرده شود که به حال انسان از خود او مهربانتر است، زیرا خداوند به طور مطلق «اَرحمالراحمین» است و محال است موجودی به خود یا دیگران مهربانتر از خدای سبحان باشد، پس کسی مانند خداوند خیر افراد را نمیداند: ﴿وهُوَ
^ ۱ – ـ سوره احزاب، آیه ۳۶٫
۶۳۴
بِکُلِّ شیءٍ عَلیم) ۱ و نیز خداوند بیش از خود افراد، خیرخواه آنان است، چون تنها او «اَرحم الراحمین» است و نیز کسی نمیتواند ادّعا کند که تواناییاش برای انجامدادن خیر از خداوند بیشتر است: ﴿وهُوَ عَلی کُلِّ شیءٍ قَدیر) ۲ از اینرو معنا ندارد که انسان جز به خداوند توکّل کند و کار را به خود یا دیگران واگذارد و در برابر فرمان الهی، لب را به اعتراض بگشاید، بنابراین بنیاسرائیل حق نداشتند به حکم خداوند اعتراض کنند.
تذکّر: گرچه پاسخ اعتراضهای بنیاسرائیل بعداً مطرح میشود، مبادرت به آن زمینه پذیرش آن را فراهم میکند.
اعتراض دوم
ملأ و اشراف بنیاسرائیل، خود را برای احراز مقام فرماندهی لشکر از طالوت شایستهتر میدانستند: ﴿ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلکِ مِنه﴾. برای این اعتراض، دو منشأ میتوان برشمرد:
۱٫ تفضّل بیشتر خداوند درباره بنیاسرائیل نسبت به دیگر اقوام: بیشتر انبیای ابراهیمی(علیهمالسلام) از فرزندان حضرت یعقوب، با لقب اسرائیل (بنده خدا) بودند و در میان آنان عدّهای مانند داود و سلیمان را به سلطنتی رساند که نصیب دیگران نشد. نیز در میان بنیاسرائیل، افزون بر انبیا(علیهمالسلام) ملوک فراوانی با رهبری انبیا کار میکردند که این نعمت بزرگ را خداوند به اقوام دیگر نداده است: ﴿واِذ قالَ موسی لِقَومِهِ یقَومِ اذکُروا نِعمَهَ اللهِ عَلَیکُم اِذ جَعَلَ فیکُم اَنبِیاءَ
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۹٫
^ ۲ – ـ سوره شوری، آیه ۹٫
۶۳۵
وجَعَلَکُم مُلوکًا وءاتکُم ما لَم یُؤتِ اَحَدًا مِنَ العلَمِین) ۱
بنیاسرائیل به جای آنکه نعمتهای الهی را وسیله آزمون او بدانند و هرگز آنرا مایه خود برتربینی قرار ندهند، خویش را برای فرمانروایی شایستهتر از دیگران دانستند و این، همان تفکّر شیطانی خودبینی است که هنگام خلقت حضرت آدم(علیهالسلام) از سوی ابلیس مطرح شد: ﴿قالَ ما مَنَعَکَ اَلاّتَسجُدَ اِذ اَمَرتُکَ قالَ اَنا خَیرٌ مِنه) ۲ و در بنیاسرائیل با این گفتار ظهور کرد که «طالوت از خاندان اشراف و ملوک نیست؛ ولی ما از دودمان حکومت و از تبار فرمانروایان هستیم».
خلاصه آنکه اسباط یعقوب(علیهالسلام) دو گروه شدهاند: أ. فرزندان لاوی که به مقام شامخ نبوّت رسیدهاند. ب. فرزندان یهودا که به مقام سلطنت نائل آمدهاند و طالوت نه از دوده نبوّت بود و نه از اُسره سلطنت، از اینرو با انکار ﴿اَنّی یَکونُ لَهُ المُلکُ عَلَینا﴾ روبهرو شد ۳٫
۲٫ پندار بنیاسرائیل مبنی بر انکار نسخ در تشریع و نفی بداء در تکوین: به زعم آنان خداوند جهان را آفرید و پس از آفرینش دخالتی در امور تکوینی ندارد، چنانکه بعد از شریعت حضرت موسی(علیهالسلام) کار تشریعی نمیکند و فقط در آخرت به حساب افراد رسیدگی میکند و اکنون دست خدا بسته است: ﴿وقالَتِ الیَهودُ یَدُ اللهِ مَغلولَه) ۴ از اینرو محال است که شریعت حضرت موسای کلیم(علیهالسلام) نسخ شود؛ یا سلطنت از خاندان ویژه بنیاسرائیل یعنی از نسل
^ ۱ – ـ سوره مائده، آیه ۲۰٫
^ ۲ – ـ سوره اعراف، آیه ۱۲٫
^ ۳ – ـ ر.ک: التفسیر الکبیر، مج۳، ج۶، ص۱۷۳٫
^ ۴ – ـ سوره مائده، آیه ۶۴٫
۶۳۶
یهودا بیرون رود، زیرا آنچه در ازل باید بگذرد، گذشته است، در نتیجه پس از موسای کلیم(علیهالسلام) پیامبری نخواهد آمد که از بنیاسرائیل نباشد و شریعت جدیدی بیاورد و نیز مُلک از دودمان یهودا که طالوت از آن خارج بوده است، بیرون نخواهد رفت.
تذکّر: میان سؤال بنیاسرائیل در آیه مورد بحث ﴿ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلکِ مِنه﴾ با سؤال فرشتگان در جریان آفرینش آدم(علیهالسلام) که در برابر اعلام خداوند گفتند: ﴿قالوا اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها ویَسفِکُ الدِّماءَ ونَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِکَ ونُقَدِّسُ لَک) ۱ فرق است، زیرا سؤال فرشتگان در جریان آفرینش انسان، نوعی استفهام حقیقی درباره خلافت آدم بود ۲ نه اعتراض به آن؛ برخلاف سخن استکباری ملأ بنیاسرائیل: ﴿ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلک﴾ و کلام افتخارآلود شیطان: ﴿اَنا خَیرٌ مِنه﴾.
اعتراض سوم
ملأ و اشراف بنیاسرائیل میپنداشتند که فرمانده آنان باید دارای امکانات مالی فراوان باشد تا بتواند جنگ را فرماندهی کند و طالوت چنین نبود: ﴿ولَم یُؤتَ
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۳۰٫
^ ۲ – ـ نشانه استفهامی بودن سؤال فرشتگان دو چیز است: أ. کلام فرشتگان در نوع سؤالها با تسبیح و تنزیه خداوند آغاز شده است: «سُبحنَکَ… » (سوره بقره، آیه ۳۲)؛ یعنی تو از هرگونه نقص و عیب منزهی؛ مطلب را به ما تفهیم کن. ب. اعتراف فرشتگان به آگاه نبودن خود به اسرار خلقت: «… لاعِلمَ لَنا اِلاّما عَلَّمتَنا». اگر کلام آنان مسبوق به تسبیح نبود، بوی فخر و تکبّر میداد و چنانچه ملحوق به اعتراف نبود، موهِم اعتراض بود.
۶۳۷
سَعَهً مِنَالمال﴾، از اینرو همین مطلب را بهانه و به انتصاب او اعتراض کردند.
این تفکر در آل فرعون نیز مشهود بود، زیرا زمانی که موسای کلیم(علیهالسلام) دعوت خود را آغاز کرد، فرعون درحالی که بر بالای قصر خویش نشسته بود و نهرهای آب از زیر کاخ او میگذشت، گفت که من سلطان مصر هستم و این نهرها که ارکان مهم اقتصادی است، از زیر پای من روان است؛ چرا موسی دستبندهای طلا ندارد و صَفی از فرشتگان او را همراهی نمیکنند: ﴿ونادی فِرعَونُ فی قَومِهِ قالَ یقَومِ اَلَیسَ لی مُلکُ مِصرَ وهذِهِ الاَنهرُ تَجری مِن تَحتی اَفَلا تُبصِرون ٭ اَم اَنا خَیرٌ مِن هذا الَّذی هُوَ مَهینٌ ولایَکادُ یُبین ٭ فَلَولا اُلقِی عَلَیهِ اَسوِرَهٌ مِن ذَهَبٍ اَو جاءَ مَعَهُ المَلئِکَهُ مُقتَرِنین) ۱ پس تفکر فرعون قبط در اشراف بنیاسرائیل نفوذ کرد و خطر استصنام و پرستش مال، اشراف اسرائیلی را بر آن داشت که به فرماندهی طالوت اعتراض کنند.
گفتنی است تفکّر «استصنام مال» در جاهلیّت حجاز نیز بوده است و امروز نیز مردم دنیا به آن گرفتارند. جاهلان حجاز به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) میگفتند که چرا قرآن که نشانِ رهبر بودن آورنده آن است، بر یکی از سرمایهداران نامی طائف یا مکّه فرود نیامد. نزد آنان پیامبر باید مردی بزرگ میبود و عظمت نیز از نظر آنها در داشتن مال فراوان بود: ﴿وقالوا لَولا نُزِّلَ هذا القُرءانُ عَلی رَجُلٍ مِنَالقَریَتَینِ عَظیم) ۲
پس از بیان اعتراضات ملأ و اشراف بنیاسرائیل، اکنون به ذکر پاسخهای
^ ۱ – ـ سوره زخرف، آیات ۵۱ ـ ۵۳٫
^ ۲ – ـ سوره زخرف، آیه ۳۱٫
۶۳۸
صریح به آنها میپردازیم، هرچند زوایایی از پاسخ در اثنای تقریر اعتراض گذشت.
خلاصه اعتراض ملأ بنیاسرائیل دو چیز است: شایستگی خود و عدم لیاقت طالوت. برای عدم لیاقت وی تصریحی داشتند و تلویحی: تصریح آنها همین تعبیر ﴿ولَم یُؤتَ سَعَهً مِنَ المال﴾ است و تلویح آنان همان است که سند شایستگی خود میپنداشتند و براساس وضوح پنداری، نیازی به استناد نمیدانستند: ﴿ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلکِ مِنه﴾، زیرا طالوت نه از دودمان نبوت بود و نه از خاندان سلطنت؛ بر خلاف اینان که از این اُسره بودهاند.
پاسخ یکم
بنیاسرائیل خود را برای مقام فرماندهی لشکر از طالوت شایستهتر میدانستهاند. تکیهگاه آنها در این تفاخر، زندگی محدود برخی از نیاکان آنان بوده است؛ ولی با کمی بازگشت به عقب روشن میشود که غیر از چند نسل گذشته آنها نیاکانشان انسانهایی عادی بلکه مستضعف و تحت سلطه آل فرعون بودهاند؛ همچنین جدّ اعلای همگان حضرت آدم(علیهالسلام)، سلطان و فرمانفرما نبوده است و آنان سلسلهای جدای از دیگر انسانها نیستند.
اگر در گذشته فضیلتی نصیب آنها شده، بر اثر گزینش الهی بوده است، پس محور شایسته بودن افراد، اصطفا و گزینش الهی است که نصیب هر کسی شود، او مصطفی و صفوه الله و شایسته برای رهبری است: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفی ءادَمَ ونوحًا وءالَ اِبرهیمَ وءالَ عِمرنَ عَلَی العلَمین) ۱ آری خداوند حکیم
^ ۱ – ـ سوره آل عمران، آیه ۳۳٫
۶۳۹
کسانی را برمیگزیند که پاکدل باشند، گرچه در خاندان آنان سابقه نبوّت و مُلک نباشد.
بر این اساس، خدای سبحان طالوت را که فردی شایسته و از صفای باطن و ملکات اخلاقی برخوردار بود، برای فرماندهی برگزید و خداوند حکیم شایستهترین را انتخاب میکند، پس طالوت به سبب گزینش الهی از دیگران برای تصدّی فرماندهی شایستهتر بود: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَیکُم﴾، چون واژه «اصطفا» به همراه حرف «علی» معنای ترجیح را افاده میکند؛ گویا فرموده است: «إنّ الله رجّحه علیکم».
پاسخ دوم
نداشتن امکانات فراوان مالی، مایه نداشتن قدرت فرماندهی نیست، زیرا فرمانده باید همراه تقوای الهی، دو ویژگی تخصص علمی و توان بدنی را داشته باشد و خداوند هر دو را به طالوت مرحمت کرده بود: ﴿وزادَهُ بَسطَهً فِی العِلمِ والجِسم﴾، پس فرمانده باید دارای گوهری طاهر و استعدادی ممتاز و برگزیده خدا و متعهّد باشد: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَیکُم﴾ و در مسائل علمی نیز فردی متخصص، کارآمد و آگاه به مسائل جنگ و در هدایت عملیات نیز از نیروی بدنی مناسبی برخوردار و از همه زیردستان نیرومندتر باشد. حاصل آنکه از آیه شریفه استفاده میشود که فرمانده لشکر باید دارای سه ویژگی باشد:
أ. تعهّد و شایستگی لازم: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَیکُم﴾.
ب. تخصّص و آگاهی کافی به مسائل نظامی و جنگ: ﴿وزادَهُ بَسطَهً فِیالعِلم﴾.
ج. توانایی و قدرت بدنی مناسب: ﴿وزادَهُ بَسطَهً فِی العِلمِ والجِسم﴾،
۶۴۰
چون اگر تنها مسئله اداره جنگ و نقشهکشی در قرارگاه بود، تعهد و تخصص علمی کافی بود؛ ولی چنانچه بخواهد در میدان نبرد و خط مقدم برزمد، افزون بر اصطفا و تخصّص علمی باید توان جسمی نیز داشته باشد تا بتواند لشکر را در تمام صحنهها هدایت کند و اگر با همه این اوصاف کمبودی داشته باشد، خداوند آن را تأمین میکند: ﴿واللهُ یُؤتی مُلکَهُ مَن یَشاء﴾، حال آنکه ملأ و اشراف بنیاسرائیل هیچ یک از این ویژگیها را نداشتند.
تذکّر: ۱٫ در ذکر ویژگیهای فرمانده، چون علم مبسوط اهمّیت بیشتری دارد، پیش از نیروی بدنی آمده است: ﴿وزادَهُ بَسطَهً فِی العِلمِ والجِسم﴾.
۲٫ جمله ﴿وزادَهُ بَسطَهً فِی العِلم﴾ که بر آگاهی و تخصص طالوت به عنوان فرمانده لشکر دلالت دارد، نسبت به مسائل جنگ و نقشههای نظامی و رشته افسری و فرماندهی نص است و نسبت به سایر رشتههای علوم اسلامی کشورداری ظهور اطلاقی دارد.
پاسخ سوم
گفتیم که بنیاسرائیل بر اساس انکار نسخ در تشریع و نفی بدا در تکوین، به انتخاب طالوت برای فرماندهی اعتراض داشتند. قرآن کریم در پاسخ به تفکر باطل بنیاسرائیل، خدای سبحان را دارای دو دست گشاده میداند که قدرت هر کاری را دارد؛ نسخ در تشریع باشد یا بدا در تکوین: ﴿وقالَتِ الیَهودُ یَدُ اللهِ مَغلولَهٌ غُلَّت اَیدیهِم ولُعِنوا بِما قالوا بَل یَداهُ مَبسوطَتانِ یُنفِقُ کَیفَ یَشاء) ۱
شاید سرّ درخواست از پیامبر نه خداوند، همین غائله تفویض باشد،
^ ۱ – ـ سوره مائده، آیه ۶۴٫
۶۴۱
گرچه قبلاً احتمال دیگری نیز مطرح شد. نکته اساسی در طرح درخواست ملأ بنی اسرائیل این بود که اینان بر اساس انحصارطلبی فکر نمیکردند از غیر دودمان آنها کسی به این سمت منصوب میشود، بنابراین درخواست مزبور با توهم یاد شده ارائه شده است که هم با مبنای انکار نسخ و بداء هماهنگ باشد و هم شایستگی انحصارطلبانه اینان با امضای خدا و پیامبر او تثبیت شده باشد؛ امّا وحی الهی اعطای نبوّت و مُلک و سلطنت را در انحصار خداوند میداند که به هر کس لازم بداند میتواند آن را عطا کند و جایی برای اعتراض کسی نیست: ﴿واللهُ یُؤتی مُلکَهُ مَن یَشاء﴾.
هر چند جمله ﴿واللهُ یُؤتی مُلکَهُ مَن یَشاء﴾ قضیه مهمله است، خدای حکیم، مشیّت و ارادهای حکیمانه دارد و در این موارد، معیار اعطا را «صلاح» و تقوا قرار داده است: ﴿ولَقَد کَتَبنا فِی الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّکرِ اَنَّ الاَرضَ یَرِثُها عِبادِی الصّلِحون) ۱ ﴿اِنَّ الاَرضَ لِلّهِ یورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ والعقِبَهُ لِلمُتَّقین) ۲ پس صالحان و پارسایان، شایسته اعطای مُلک و سلطنت هستند و سرانجام، زمین را به ارث میبرند.
نکته: راز اضافه شدن کلمه «ملک» به ضمیر: ﴿مُلکه﴾ آن است که در صدر آیه، مالک الملک بودن خداوند بیان نشده است و با اضافه ملک به خدا میرساند که خدای حکیم به هر که بخواهد آن را حکیمانه عطا میکند؛ برخلاف آیه شریفه ﴿قُلِ اللّهُمَّ ملِکَ المُلکِ تُؤتی المُلکَ مَن تَشاءُ و… ) ۳ که کلمه «ملک» به ضمیر اضافه نشده است، چون در صدر آیه، مالک الملک
^ ۱ – ـ سوره انبیاء، آیه ۱۰۵٫
^ ۲ – ـ سوره اعراف، آیه ۱۲۸٫
^ ۳ – ـ سوره آل عمران، آیه ۲۶٫
۶۴۲
بودن خداوند آمده است.
پاسخ چهارم
جمله ﴿واللهُ وسِعٌ عَلیم﴾ اعتراضات ملأ و اشراف بنیاسرائیل را چنین پاسخ میدهد:
۱٫ خداوند، واسع علی الاطلاق است، از اینرو همانگونه که در گذشته نیاکان بنیاسرائیل را برای اعطای مُلک برگزید، اکنون نیز میتواند دیگران را به این مقام برساند و نیک میداند چه کسی شایستگی آن را دارد: ﴿واللهُ وسِعٌ عَلیم﴾.
۲٫ خداوند در همه زمینهها قدرت گشایش دارد و همانگونه که به دیگران گشایش مالی داده است، در صورت لزوم میتواند به برگزیده خود نیز امکانات فراوان مالی بدهد: ﴿واللهُ وسِعٌ عَلیم﴾ بنابراین نداشتن مال فراوان طالوت نمیتواند منشأ اعتراض به انتخاب وی باشد.
تذکّر: أ. سرّ اینکه در سه پاسخ یاد شده نام مبارک «الله» آمده و از ضمیر استفاده نشده است، اهمّیت و عظمت موضوع و نیز اصرار بر ترک اعتراض در برابر «الله» است.
ب. آنچه در ذیل آیه ذکر شده، حجت الهی است و در تعلیل مطلبْ سهم تعیین کننده دارد، زیرا این دو جمله یا کلام خداست یا گفته پیامبر الهی است و در هر دو صورت، وحی خداوند است و هر یک میتواند حد اوسط برهان واقع شود، چنانکه در تقریر استدلالهای گذشته از آنها استفاده شد.
۶۴۳
اشارات و لطایف
۱٫ دلالت آیه بر برخی شرایط امامت
شیخ طوسی از بلخی نقل کرده است که آیه مورد بحث، دلیل فساد قول به وراثت امامت است، چون خداوند تعلیل قائلان به استحقاق خود و عدم استحقاق طالوت را ردّ کرد و مدار امامت را علم و قدرت اعلام کرد نه وراثت؛ آنگاه افزوده است که اصحاب ما امامیه بر آناند که آیه دلالت دارد که شرط امامت آن است که امام اعلم از رعیت و افضل از همه آنها باشد، چون تعلیل خداوند در جریان تقدیم طالوت بر دیگران، همانا اعلم و اقوا بودن اوست ۱٫
لازم است عنایت شود که امامت شرایط فراوانی دارد که برخی از آنها مطرح شد و عنصر محوری آن که عصمت است ذکر نشد. البته اگر انسان کاملی به ملکه عصمت باریابد، حتماً مصطفای خداوند میشود و همانند اهل بیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) جامه امامت را با جام ولایت کلی الهی برای هدایت جامعه از خدای سبحان دریافت خواهد کرد.
فخر رازی ضمن ردّ وراثت امامت چنین اظهار داشته که «عالم قوی بهتر از نسیب غنی است» ۲ یعنی طالوت که به تعلیم الهی از انبساط علم و به تقویت خداوندی از قوت جسمانی و بدنی طرفی بسته بود، بهتر از ملأ بنیاسرائیل بوده است که رهین نَسَب و گرو انتساب به دوده سلطنت بوده و از ثروت مادی برخوردار بودهاند.
^ ۱ – ـ التبیان، ج۲، ص۲۹۱ ـ ۲۹۲، با تحریر اندک.
^ ۲ – ـ التفسیر الکبیر، مج۳، ج۶، ص۱۷۴٫
۶۴۴
۲٫ نفی تفکر برتری طلبی
در برخی از کتابهای تاریخی آمده است که به امیرمؤمنان، حضرت علی(علیهالسلام) اعتراض کردند که چرا در تقسیم بیتالمال و غنایم جنگی میان عرب و غیر عرب فرق نمیگذاری و با همگان به عدل و مساوات رفتار میکنی و آن حضرت در پاسخ مشتی خاک از زمین برداشت و فرمود: اجزای این خاک با هم برابر است؛ فرزندان حضرت اسماعیل و حضرت اسحاق(علیهماالسلام) هر دو از خاکاند و اینکه مادر یکی هاجر و مادر دیگری ساره است مایه برتری و افتخار یکی بر دیگری نیست، چون با اندکی بازگشت به مبدأ در مییابید که ریشه هر دو یکی است ۱٫
ملاک شرافت و برتری افراد، امکانات مالی و نیاکان و مانند آن نیست، بلکه هر که را خداوند برگزید، نشانه شایستگی و وارستگی اوست و شرافت و برتری حقیقی را با اعطای الهی داراست.
۳٫ افزایش ظرفیت وجودی با علم و آگاهی
خدای سبحان به برگزیده خود (طالوت) علم فراوانی داد تا بتواند از هر جهت فرماندهی لشکر را برعهده بگیرد. علم فراوان، ظرفیت وجودی انسان را افزایش میدهد، چون ظرف و مظروفهای مادی با ظرف و مظروفهای معنوی فرق دارند: مظروفهای مادی گنجایش ظرف خود را پر ساخته و عرصه را بر دیگران تنگ میکنند؛ ولی مظروفهای معنوی، ظرفیت آن ظرف را توسعه میدهند و جا را برای مطالب دیگر باز میکنند.
^ ۱ – ـ ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۸۲؛ الغارات، ص۴۶ ـ ۴۸٫
۶۴۵
امیرمؤمنان، علی(علیهالسلام) درباره ویژگی معنوی علم میفرماید: هر ظرفی با آمدن مظروف از ظرفیتش کاسته میشود، مگر ظرف علم که با آمدن آن توسعه مییابد: کل وعاءٍ یضیق بما جُعل فیه إلاّ وعاء العلم، فإنّه یتّسع به ۱ ؛ مثلاً کسی که ظرفیت فراگیری یکصد مسئله علمی را دارد، با یادگیری آن، ظرفیتش برای فراگیری پانصد مسئله آماده میشود، چون خاصیت علم آن است که روح را شرح و توسعه میدهد.
مؤید این مطلب، روایت امیرمؤمنان(علیهالسلام) است که فرمودند: پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) هزار در از علم به من آموخت که از هر دری هزار درِ دیگر گشوده میشود ۲٫
۴٫ نسبت عهدین با قرآن کریم
درباره تطابق یا عدم تطابق سخنان قرآن کریم با کتابهای مقدس عهدین و تورات و انجیل باید دو نکته مطرح شود:
۱٫ تاریخ، علمی اصالی نیست بلکه ابزاری برای برخی از معارف است و بنای قرآن کریم بر این است که نکات برجسته تاریخ را بازگو کند و برای بیان سرگذشت و داستان عادی و روزمره پیامبران نازل نشده است، پس اگر برخی از زوایای تاریخی پیامبران در قرآن حکیم نیامده و در بعضی کتابهای دیگر ذکر شده است، این مطلب، نه دلیل نقص قرآن است و نه نشان نقض آن.
۲٫ ارزش عهدین و کتابهای مقدّس به هماهنگی آنها با قرآن کریم است، زیرا در قداست و اعجاز جاودانه قرآن کریم تردیدی نیست و تحریف در آن راه نداشته و ندارد؛ ولی کتابهای آسمانی دیگر تحریف شدهاند.
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، حکمت ۲۰۵٫ این حدیث بر تجرّد روح و علم دلالت دارد.
^ ۲ – ـ کتاب الخصال، ص۵۷۲؛ بحار الانوار، ج ۲۲، ص۴۶۲ و ۴۷۰٫
۶۴۶
برپایه آیات قرآن کریم اهل کتاب بخشی از آیات تورات و انجیل را عمداً حذف یا آن را دگرگون میکردهاند: ﴿فَبِما نَقضِهِم میثقَهُم لَعَنّهُم وجَعَلنا قُلوبَهُم قسِیَهً یُحَرِّفونَ الکَلِمَ عَن مَواضِعِهِ ونَسوا حَظًّا مِمّا ذُکِّروا) ۱ ﴿ومِنَ الَّذینَ قالوا اِنّا نَصری اَخَذنا میثقَهُم فَنَسوا حَظًّا مِمّا ذُکِّروا بِه) ۲ پس کتابهای تحریف شده نمیتوانند معیار سنجش صحت مطالب قرآن کریم باشند، بلکه قرآن کریم معیار سنجش آنهاست.
نکته: کتابهای مقدّس در گذشته دور به زبانهای عبری، بابِلی و یونانی بوده و از غیر یهود و ترسا ممنوع میشدهاند و در مذهب این گروه نشر مضامین آنها برای خواص روا بوده است نه عوام؛ و از وقتی که فرقه انجیلیها در نصارا پیدا شدند آن را به هر زبانی ترجمه و در بلاد منتشر کردهاند. لازم است عنایت شود که تحریف کتابهای مزبور کمتر از تحریفات رایج در افواه و دارج در زبانهای توده مردم است ۳٫
بحث روایی
۱٫ استدلال حضرت علی(علیهالسلام) به داستان طالوت برای حقانیت خود
من کلام لأمیر المؤمنین(علیهالسلام): اسمعوا ما أتلو علیکم من کتاب الله المنزل علی نبیّه المرسل لتتّعظوا؛ فإنّه و الله ابلغ عظه لکم فانتفعوا بمواعظ الله و ازدجروا عن معاصی الله؛ فقد وعظکم الله بغیرکم، فقال لنبیّه(صلّی الله علیه وآله وسلّم): ﴿اَلَم تَرَ… واللهُ عَلیمٌ بِالظّلِمین ٭ وقالَ لَهُم نَبِیُّهُم… واللهُ وسِعٌ عَلیم﴾. أیّها النّاس! إنّ لکم فی
^ ۱ – ـ سوره مائده، آیه ۱۳٫
^ ۲ – ـ سوره مائده، آیه ۱۴٫
^ ۳ – ـ آلاء الرحمن، ج۱، ص۴۱۶ ـ ۴۱۷، با تحریر اندک.
۶۴۷
هذه الآیات عبره لتعلموا أنّ الله جعل الخلافه و الإمره من بعد الأنبیاء فی أعقابهم؛ و إنّه فضّل طالوت و قدّمه علی الجماعه باصطفائه إیّاه و زیاده بسطه فی العلم و الجسم. فهل تجدون الله اصطفی بنی أُمیّه علی بنی هاشم و زاد معاویه علیّ بسطه فی العلم و الجسم ۱٫
اشاره: امیرمؤمنان(علیهالسلام) میفرماید که مردم باید از داستان طالوت پند گیرند و با تدبر در آن دریابند که خلافت حق خاندان پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) است نه معاویه. چه کسی باور میکند خدا بنیامیه را بر بنیهاشم ترجیح دهد و علم و توان معاویه را افزون بر دانش و قدرت امیرمؤمنان(علیهالسلام) بدارد؟
۲٫ علمِ برتر از شرایط امامت
عن الرّضا(علیهالسلام) فی وصف الإمامه و الإمام: إنّ الأنبیاء و الأئمّه یوفّقهم الله و یؤتیهم من مخزون علمه و حکمه ما لا یؤتیه غیرهم؛ فیکون علمهم فوق کلّ علم أهل زمانهم فی قوله (عزّوجلّ): ﴿اَفَمَن یَهدی اِلَی الحَقِّ اَحَقُّ اَن یُتَّبَعَ اَمَّن لایَهِدّی اِلاّاَن یُهدی فَما لَکُم کَیفَ تَحکُمون) ۲ و قوله (عزّوجلّ) فی طالوت: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَیکُم وزادَهُ بَسطَهً فِی العِلمِ والجِسمِ واللهُ یُؤتی مُلکَهُ مَن یَشاءُ واللهُ وسِعٌ عَلیم) ۳
اشاره: أ. هدایت دیگران به سوی حق منحصراً در اختیار مهتدی بالذات یعنی خداوند سبحان است.
ب. غیر خدا وقتی میتواند هادی دیگران باشد که از مهتدی بالذات (خداوند) هدایت یابد.
^ ۱ – ـ الاحتجاج، ج۱، ص۴۰۷ ـ ۴۰۸؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۲۴۴ ـ ۲۴۵٫
^ ۲ – ـ سوره یونس، آیه ۳۵٫
^ ۳ – ـ عیون اخبار الرضا(علیهالسلام)، ج۱، ص۱۹۹؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۲۴۵٫
۶۴۸
ج. در جهان امکان و بین افراد مختار، انسانهای معصوم(علیهمالسلام) که نگار به مکتب نرفتهاند و به غیرخداوند نیازی ندارند، شایسته هدایت دیگراناند.
د. غیر معصوم تا به دست معصوم مهتدی نشود، صلاحیت هدایت کسی را ندارد.
ه . هرگز محتاج به هدایتِ استاد، همانند بینیاز از استاد نیست؛ یعنی هیچگاه غیر معصوم مانند معصوم استحقاق هدایت جامعه را نخواهد داشت.
۳٫ راز گرفتاری بنیاسرائیل به حکومت جالوت
عن أبی بصیر عن أبی جعفر(علیهالسلام): إنّ بنی إسرائیل بعد موسی(علیهالسلام) عملوا المعاصی و غیّروا دین الله و عتوا عن أمر ربّهم؛ و کان فیهم نبیّ یأمرهم و ینههُم فلم یطیعوه ۱٫
روی أنّه إرمی النبیّ فسلّط الله علیهم جالوت و هو من القبط؛ فأذلّهم و قتل رجالهم و أخرجهم من دیارهم و أموالهم و استعبد نساءهم. ففزعوا إلی نبیّهم و قالوا: سل الله أن یبعث لنا ملکاً نقاتل فی سبیل الله؛ و کانت النبوّه فی بنی إسرائیل فی بیت و الملک و السلطان فی بیت آخر، لم یجمع الله لهم النبوّه و الملک فی بیت واحد؛ فمن ذلک قالوا: ﴿ابعَث لَنا مَلِکًا نُقتِل فی سَبیلِ اللهِ﴾ (فقال لهم نبیّهم) ﴿هَل عَسَیتُم اِن کُتِبَ عَلَیکُمُ القِتالُ اَلاّ تُقتِلوا قالوا وما لَنا اَلاّ نُقتِلَ فی سَبیلِ اللهِ وقَد اُخرِجنا مِن دِیرِنا واَبنائِنا﴾ و کان کما قال الله تبارک و تعالی: ﴿فَلَمّا کُتِبَ عَلَیهِمُ القِتالُ تَوَلَّوا اِلاّقَلیلاً مِنهُم واللهُ عَلیمٌ بِالظّلِمین﴾.
﴿وقالَ لَهُم نَبِیُّهُم اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَکُم طالوتَ مَلِکًا﴾ فغضبوا من ذلک و قالوا: «اَنّی یَکونُ لَهُ المُلکُ عَلَینا ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلکِ مِنهُ ولَم یُؤتَ سَعَهً مِنَ
^ ۱ – ـ تفسیر القمی، ج۱، ص۸۱؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۲۴۵٫
۶۴۹
المال» و کانت النبوّه فی ولد لاوی و الملک فی ولد یوسف، و کان طالوت من ولد ابن یامین أخی یوسف لأمّه، لم یکن من بیت النبوّه و لا من بیت المملکه.
فقال لهم نبیّهم: ﴿اِنَّ اللهَ اصطَفهُ عَلَیکُم وزادَهُ بَسطَهً فِی العِلمِ والجِسمِ واللهُ یُؤتی مُلکَهُ مَن یَشاءُ واللهُ وسِعٌ عَلیم﴾ و کان أعظمهم جسماً و کان شجاعاً قویّاً و کان أعلمهم إلاّ أنّه کان فقیراً فعابوه بالفقر، فقالوا ﴿ولَم یُؤتَ سَعَهً مِنَ المال) ۱
اشاره: أ. یکی از سنتهای الهی این است که اگر ملتی از دین فاصله بگیرد و سرکشی را عوض بندگی خدا جایگزین کند، گرفتار بلاهای عمومی مانند جور سلاطین میشود. نمونهاش قوم بنیاسرائیلاند که پس از حضرت موسی(علیهالسلام) از اطاعت خدا و پیامبر سرباز زدند و گرفتار حکومت مستبد جالوت شدند. دو آیه ﴿واِن عُدتُم عُدنا) ۲ و ﴿واِن تَعودوا نَعُد) ۳ ناظر به اصل جامع و سنّت مستمر خداوند است؛ البته برپایه ﴿اِنَّ اللهَ لایُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّی یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم) ۴
ب. پیشبینی پیمان شکنی، ترک جنگ، هراس از دشمن سختکوش و مانند آن، محصول سنّت کهنه و بهجامانده اسرائیلی است که به حضرت موسای کلیم گفتند: ﴿فَاذهَب اَنتَ ورَبُّکَ فَقتِلا اِنّا ههُنا قعِدون) ۵
٭ ٭ ٭
^ ۱ – ـ ر.ک: تفسیر القمی، ج۱، ص۸۱؛ تفسیر نور الثقلین، ص۲۴۵ ـ ۲۴۶٫
^ ۲ – ـ سوره اسراء، آیه ۸٫
^ ۳ – ـ سوره انفال، آیه ۱۹٫
^ ۴ – ـ سوره رعد، آیه ۱۱٫
^ ۵ – ـ سوره مائده، آیه ۲۴٫
۶۵۰
بازدیدها: 573