تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد یازدهم، سوره بقره، آیه ۲۵۱و۲۵۲

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد یازدهم، سوره بقره، آیه ۲۵۱و۲۵۲

پس از دعای طالوتیان، خدای سریع‌الاجابه بی‌درنگ آنان را یاری کرد و با نصرت الهی دشمنان خود را شکست دادند. در این میان، حضرت داود(علیه‌السلام) توانست جالوت (سرکرده طاغیان) را بکشد و خداوند نیز به وی سلطنت و حکمت عطا کرد و از آنچه می‌خواست به او آموخت.

فَهَزَموهُم بِاِذنِ اللهِ وقَتَلَ داوودُ جالوتَ وءاتهُ اللهُ المُلکَ والحِکمَهَ وعَلَّمَهُ مِمّا یَشاءُ ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرضُ ولکِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَی‌العلَمین ٭ تِلکَ ءایتُ اللهِ نَتلوها عَلَیکَ بِالحَقِّ واِنَّکَ لَمِنَ المُرسَلین (بقره ۲۵۱ و۲۵۲)

گزیده تفسیر
پس از دعای طالوتیان، خدای سریع‌الاجابه بی‌درنگ آنان را یاری کرد و با نصرت الهی دشمنان خود را شکست دادند. در این میان، حضرت داود(علیه‌السلام) توانست جالوت (سرکرده طاغیان) را بکشد و خداوند نیز به وی سلطنت و حکمت عطا کرد و از آنچه می‌خواست به او آموخت.
۷۰۰

داستان طالوتیان از مصادیق سنّت دائمی دفع الهی درباره مفسدان است که هدفش برداشتن فساد از زمین است. راز جلوگیری از فاسد شدن زمین، تفضّلی است که خدا بر جهانیان دارد و به مردم مخصوص یا عصر خاص اختصاص ندارد.
تعبیر «دفع» (نه دفاع) درباره کار خداوند، از آن‏روست که دفاع درباره کسی است که طرف مقابل داشته باشد و چیزی در برابر خدا نیست، بلکه همه موجودات لشکر الهی هستند؛ حتّی اعضا و جوارح کافران.
خدای سبحان در آیه دوم به پیامبر اعظم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) می‌فرماید که آنچه از سرگذشت پیشینیان برایت بیان کردیم نشانه‌های قدرت و علم و اراده و احاطه خداوند است نه صرف داستان؛ و نیز نشان حقانیت رسالت توست و قطعاً تو از پیامبرانی.

تفسیر

مفردات
فهزموهم: «هزم» به معنای فشار سخت است که سبب شکست صورت چیزی می‌شود و هزیمت لشکر بدین معناست که براثر شدّت فشار خصم، چنان ضعف و شکست بر آن وارد شود که نتواند هیئت خود را حفظ کند ۱٫ برخی بر آن‌اند که واژه‌های هَزم، هَشْم، هَضم و هَصم، همگی به معنای شکستن است، گرچه شکست بعضی بیش از بعض دیگر است ۲٫
دفع: مشهور بین علما این است که «دفع» به معنای جلوگیری از وجود
^ ۱ – ـ التحقیق، ج ۱۱، ص ۲۶۱، «ه ز م».
^ ۲ – ـ روض الجنان، ج۳، ص۳۷۶٫
۷۰۱

شی‏ء و «رفع» به معنای برداشتن شی‏ء موجود است. در غالب منابع لغوی کهن نیز «دفع الشی‏ء» را به معنای «تنحیه الشی‏ء» (دورکردن) دانسته‌اند ۱٫ خلیل هم می‌گوید: دفع به معنای منع است و «دفعت عنه کذا و کذا أی منعت» ۲
در مقابل، برخی لغت پژوهان می‌گویند:
دفع نه به معنای منع از وجود، که به معنای منع از بقای موجود و ادامه وجود است و آنچه به معنای منع از اصل وجود و برای جلوگیری از اصل تحقق شی‏ء است، «منع» است که مانع از تأثیرگذاری مقتضی و سبب است. «تنحیه» نیز به معنای دور کردن اصل وجود و جلوگیری از اصل تحقق شی‏ء نیست، بلکه به معنای دورکردن شی‏ء موجود از سمت و جانبی خاص است ۳٫
بر این اساس، آیه شریفه بدین معناست که اگر خداوند برخی مردم را مانع ادامه دشمنی و استمرار فساد برخی دیگر قرار نمی‌داد، فساد سراسر زمین را فرا می‌گرفت.
فضل: بسیاری گفته‌اند: الفضل: الزیاده ۴ ؛ ولی فضل افزون بر مقدار لازم و زاید بر حد مقرر است نه مطلق زیاده؛ و به لحاظ همین خصوصیت است که بر خیر، باقی، احسان، شرف، مانده غذا و مالهای فراوان اطلاق می‌شود.
فضل خداوند سبحان عطای زاید بر مقدار لازم و مقرر است؛ خواه در
^ ۱ – ـ ر.ک: المصباح، ص ۱۹۶، «د ف ع»؛ معجم مقاییس اللغه، ج ۲، ص ۲۸۸، «د ف ع».
^ ۲ – ـ ترتیب کتاب العین، ج ۱، ص ۵۸۰، «د ف ع».
^ ۳ – ـ التحقیق، ج ۳، ص ۲۲۶؛ «د ف ع».
^ ۴ – ـ المصباح، ص۴۷۵، «ف ض ل»؛ معجم مقاییس اللغه، ج ۴، ص ۵۰۸، «ف ض ل».
۷۰۲

تأمین نیازهای مادی باشد یا در عطاهای معنوی. رحمت، اجر عظیم، خشنودی الهی، عفو و مغفرت و ترفیع مقامات تکوینی و تشریعی از مصادیق فضل خداوند است ۱٫

تناسب آیات
آیه اول که با فاء تفریع به آیه قبلی عطف شده است، گویای اجابت دعای طالوت و یاران مؤمن اوست که توانستند در پرتو اذن تکوینی و نصرت الهی بر سپاه جالوت پیروز شوند و داود(علیه‌السلام) فرمانده آنان را از پای درآورد. آیه دوم ناظر به مجموع این داستان حکمت‌آموز و عبرت‌انگیز است که خداوند بر حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) تلاوت فرموده است.
٭ ٭ ٭

اجابت سریع دعای رزمندگان
در پی دعای اصحاب طالوت، خدای سریع‌الاجابه، بی‌درنگ خواسته آنان را پذیرفت و آنها را به پیروزی رساند: ﴿فَهَزَموهُم بِاِذنِ الله﴾.
گاهی قرآن کریم نقل می‌کند که رزمندگان از خداوند درخواست کمک کردند و خدا در مقام اجابت فرمود که شما را با فرشتگان یاری می‌کنم: ﴿اِذ تَستَغیثونَ رَبّکُم فَاستَجابَ لَکُم اَنّی مُمِدُّکُم بِاَلفٍ مِنَ المَلئِکَهِ مُردِفین) ۲ ولی در آیه مورد بحث سخن از استجابت قولی نیست؛ یعنی خداوند نفرمود که دعای آنان را مستجاب می‌کند و نیز نفرمود که به آنها وعده ظفر می‌دهم، بلکه
^ ۱ – ـ التحقیق، ج ۹، ص ۱۰۶، «ف ض ل».
^ ۲ – ـ سوره انفال، آیه ۹٫
۷۰۳

پس از دعای طالوتیان بی‌درنگ دشمنان آنان شکست خوردند و حرف «فاء» در ﴿فَهَزَموهُم﴾، نشان همین تعقیبِ بی‌فاصله در پیروزی داعیان بر دشمن است.

معنای اذن خدا
پیروزی طالوتیان به اذن خداوند بود و اذن الهی بدین معنا نیست که خدای سبحان به آنان اجازه لفظی داد تا دشمن را شکست دهند، بلکه خداوند خود این عمل را انجام داد، زیرا اذن خدا کار اوست، چنان‏که امیرمؤمنان(علیه‌السلام) فرمود: یقول لمن أراد کونه: ﴿کُن فَیَکون) ۱ لا بصوت یُقرع و لا بنداء یسمع؛ و إنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثَّله ۲ ، بنابراین تعبیر ﴿فَهَزَموهُم بِاِذنِ الله﴾ مانند «فهزموهم بافراغ الصبر علیهم و بتثبیت اَقدامهم و نصرهم علی الکافرین» خواهد بود.
بهره‌مندان از نصرت الهی را کسی نمی‌تواند شکست دهد، چنان‏که مخذولان الهی هرگز ناصر نخواهند داشت، پس لازم است همگان بر خداوند توکل کنند: ﴿اِن یَنصُرکُمُ اللهُ فَلا غالِبَ لَکُم واِن یَخذُلکُم فَمَن ذَا الَّذی یَنصُرُکُم مِن بَعدِهِ وعَلَی اللهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُؤمِنون) ۳
قرآن کریم شکست‌ناپذیری موحّدان را در قالب قیاسی منطقی چنین بیان کرده است: صغرای این قیاس، جمله ﴿اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم) ۴ و کبرای آن
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۷۳٫
^ ۲ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۶، بند ۱۷٫
^ ۳ – ـ سوره آل عمران، آیه ۱۶۰٫
^ ۴ – ـ سوره محمّدص، آیه ۷٫
۷۰۴

جمله ﴿اِن یَنصُرکُمُ اللهُ فَلا غالِبَ لَکُم) ۱ است.
جمله ﴿فَلا غالِبَ لَکُم﴾ نفی جنس است و امکان شکست موحّدانی را که برای نصرت دین خدا قیام می‌کنند، و از نصرت الهی برخوردارند، به کلی نفی می‌کند. این مطلب به نبرد طالوت با جالوت اختصاصی ندارد، چنان‌که آیه بعدی خطاب به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) است که این سرگذشتها سنّتها و آیات الهی‌اند که ما بر تو می‌خوانیم نه صرف داستان، تا گفته شود که اینها حوادث گذشته است و اکنون در وقوعش تردید باشد، بلکه این سنّتها همواره ثابت است و به عصر یا مصر و یا نسل معیّنی اختصاص ندارد.
قرآن کریم شکست گروههای باطل را چنین بیان کرده است: ﴿جُندٌ ما هُنالِکَ مَهزومٌ مِنَ الاَحزاب) ۲ و نیز درباره دشمنان دین خدا که خود را پیروز میدان مبارزه می‌پنداشتند، شکست قطعی آنان را به رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) وعده داده است: ﴿اَم یَقولونَ نَحنُ جَمیعٌ مُنتَصِر ٭ سَیُهزَمُ الجَمعُ ویُوَلّونَ الدُّبُر) ۳

برخی از علل پیروزی سپاه طالوت
مایه نجات بنی‌اسرائیل آواره، اولاً احساس مسئولیت و داشتن غیرت و ثانیاً متحد بودن و ثالثاً رجوع به پیامبر عصر خود و رابعاً داشتن رهبر مقتدر و منصوب الهی بود. اگر آن وحدت تا پایان محفوظ می‌ماند برکات فراوانی بهره همگان می‌شد. آنچه مانع فساد زمین و تباهی اهل آن است قدرت اجرای احکام فقهی و حقوقی خداوند است که بدون حکومت حاصل نمی‌شود.
^ ۱ – ـ سوره آل عمران، آیه ۱۶۰٫
^ ۲ – ـ سوره ص، آیه ۱۱٫
^ ۳ – ـ سوره قمر، آیات ۴۴ ـ ۴۵٫
۷۰۵

علل فراوانی برای پیروزی سپاه طالوت و هزیمت لشکر جالوت وجود داشت که یکی از آنها قتل جالوت به دست داود(علیه‌السلام) بود. از آیه مورد بحث برنمی‌آید که قتل جالوت عامل مهم هزیمت سپاه او شد، چون هزیمت سپاه و قتل جالوت به دست داود، با کلمه «واو» ذکر شده است که مفید ترتیب نیست.
برخی بر آن‌اند که قتل جالوت به دست داود سبب هزیمت لشکر مقتول شد و سرّ تأخیر نام داود از نقل هزیمت برای حفظ وحدت سیاق نسبت به سایر عطایای الهی به وی بود. چون چهار مطلب در این آیه درباره داود(علیه‌السلام) مطرح شده است: ۱٫ قتل جالوت. ۲٫ ایتای خدایی ملک و سلطنت. ۳٫ ایتای الهی حکمت. ۴٫ تعلیم خدا او را به آنچه می‌خواست. اگر جریان قتل داود قبل از ذکر هزیمت لشکر جالوت مطرح می‌شد، بین مطلب اول و مطالب سه‌گانه بعدی که همگی درباره داود(علیه‌السلام) است فاصله می‌شد ۱٫ البته تمام این مسائل بعد از آن است که مقصود از داود در این قصّه همان داود بن سلیمان معروف باشد.
به هر روی، داود(علیه‌السلام) در این جنگ تحت فرماندهی طالوت بود. از اینجا می‌توان حدس زد که وی در آن مقطع تاریخی هنوز به مقام شامخ نبوت نرسیده بوده است، وگرنه تحت رهبری طالوت (بنابراینکه پیامبر نباشد) قرارنمی‌گرفت.
آیا رسیدن داود به مقام نبوت، مرهون فداکاری و شرکت وی در نبرد نابرابر با لشکر جالوت بود یا نه؟ البته اصل احتمال مطرح است، چنان‏که رسیدن حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) به مقام منیع امامت در گرو سرافرازی وی از ابتلای ویژه
^ ۱ – ـ آلاء الرحمن، ج۱، ص۴۱۹، با تحریر اندک.
۷۰۶

الهی بود: ﴿واِذِ ابتَلی اِبرهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماما) ۱ لیکن قرآن حکیم در این باره تصریحی ندارد و با فرستادن آیه ﴿اَللهُ یَصطَفی مِنَ المَلئِکَهِ رُسُلًا ومِنَ النّاس) ۲ تفضّل بودن اعطای این‏گونه از منصبها را گوشزد فرموده است، هرچند تفضّل الهی منافی رعایت سوابق درخشان افراد نیست.

بهره‌مندی داود(علیه‌السلام) از ملک و حکمت
حضرت داود(علیه‌السلام) توانست جالوت را بکشد و زمینه پیروزی طالوتیان را فراهم سازد؛ یا آنکه پیروزی آنها را شکوفاتر کند و خدای سبحان نیز حکومتی آمیخته با حکمت به او مرحمت کرد و از علومی که خود می‌خواست به آن حضرت عطا کرد: ﴿وقَتَلَ داوودُ جالوتَ وءاتهُ اللهُ المُلکَ والحِکمَهَ وعَلَّمَهُ مِمّا یَشاء﴾ و در بسیاری از مسائل قضایی و فقهی او را عالم و فهیم قرار داد و کوهها و پرنده‌ها را در زمینه تسبیح خداوند همراه او مسخّر کرد: ﴿وداوودَ وسُلَیمنَ اِذ یَحکُمانِ فِی الحَرثِِ… ٭ فَفَهَّمنها سُلَیمنَ وکُلًّا ءاتَینا حُکمًا وعِلمًا وسَخَّرنا مَعَ داوودَ الجِبالَ یُسَبِّحنَ والطَّیرَ وکُنّا فعِلین) ۳

حضرت داود(علیه‌السلام) و صنعت زره‌بافی
یکی از مصادیق دانشی که خدا به حضرت داود(علیه‌السلام) آموخت: ﴿وعَلَّمَهُ مِمّا یَشاء﴾ می‌تواند به تناسب جنگ، علم زره‌بافی باشد که قرآن کریم در بخش
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۱۲۴٫
^ ۲ – ـ سوره حجّ، آیه ۷۵٫
^ ۳ – ـ سوره انبیاء، آیات ۷۸ ـ ۷۹٫
۷۰۷

دیگری به آن اشاره کرده است: ﴿وعَلَّمنهُ صَنعَهَ لَبوسٍ لَکُم لِتُحصِنَ‏کُم مِن بَأسِکُم فَهَل اَنتُم شکِرون) ۱ ﴿اَنِ اعمَل سبِغتٍ وقَدِّر فِی السَّرد) ۲
لازم است عنایت شود که این نوع کارها را بشر نیز می‌تواند انجام دهد، چنان‌که به صنایعی برتر از صنعت زره‌بافی دست یافته است؛ ولی اینکه کسی بتواند آهن سرد را مانند موم با دستهای ظریف خود به حالات گوناگون درآورد، از محدوده علم و صنعت بیرون است، از این‏رو خدای سبحان این عمل (نرم کردن آهن) را علم نخواند و نفرمود که ما نرم کردن آهن را به داود(علیه‌السلام) آموختیم، بلکه فرمود: آهن را برای داود نرم ساختیم: ﴿واَلَنّا لَهُ الحَدید) ۳ زیرا آهن را می‌توان در کوره‌های آتشین و گداخته با شیوه علمی نرم کرد؛ اما با انگشتان دست نرم شدنی نیست، مگر با اعجاز الهی.

دفع یا دفاع
پس از آنکه خدای سبحان پیروزی طالوتیان و سهم حضرت داود(علیه‌السلام) در این پیروزی را بیان کرد و نعمتهای خودش بر او را برشمرد، به تبیین حکمت جهاد و ضرورت دفاع در راه خدا پرداخت و هدف از آن را حفظ زمین از فساد خواند: ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرض﴾ و علت اینکه خداوند زمین را با دفع مفسدان حفظ می‌کند، تفضّل و لطف فراوان او بر جهانیان شناساند: ﴿ولکِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَی‌العلَمین﴾.
^ ۱ – ـ سوره انبیاء، آیه ۸۰٫
^ ۲ – ـ سوره سبأ، آیه ۱۱٫
^ ۳ – ـ سوره سبأ، آیه ۱۰٫
۷۰۸

لازم است عنایت شود که وقتی انسانها در قبال یکدیگر سنجیده می‌شوند، باب مفاعَلَه گشوده می‌شود و به دنبال آن سخن از جهاد و دفاع است؛ ولی واژه دفاع درباره خداوند مفهومی ندارد، زیرا نسبت به خدا طرف مقابلی نیست، بلکه هر مقابل مفروضی برای خداوند، خودش از سپاهیان اوست: أعضاؤکم شهوده و جوارحکم جنوده و ضمائرکم عیونه و خلواتکم عیانه ۱ ، از این‏رو ﴿دَفع﴾ تعبیر شده است نه دفاع: ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاس… ﴾.
هرگاه نیز که درباره کار خداوند، واژه‌ای از باب مفاعله استفاده شده است: ﴿اِنَّ اللهَ یُدفِعُ عَنِ الَّذینَ ءامَنوا) ۲ یا «مفاعله» به معنای فعل ثلاثی مجرّد است و دفاع به معنای دفع است؛ یا به معنای مبالغه است؛ یا به لحاظ مظاهر حق است؛ یا از آن‏روست که گاهی اهل باطل به مقابله برمی‌خیزند؛ مانند عنوان محاربه با خدا، وگرنه کار خداوند فقط دفع است نه دفاع، چنان‏که پیروزی مطلق از آنِ اوست: ﴿کَتَبَ اللهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلی) ۳
در قرآن کریم گاهی شکست ناپذیری کار خداوند، به شکل اثباتی آمده است: ﴿کَتَبَ اللهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلی﴾ و زمانی در قالب سلبی: ﴿اِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَوقِع ٭ ما لَهُ مِن دافِع) ۴ گرچه سیاق این آیات درباره عذاب آخرت است؛ ولی سیاق از اطلاق و ظهورِ اطلاقی آیه نمی‌کاهد و مورد نیز مخصّص نیست، پس عذاب خدا دافع ندارد؛ چه در دنیا و چه در آخرت.
^ ۱ – ـ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۹٫
^ ۲ – ـ سوره حجّ، آیه ۳۸٫
^ ۳ – ـ سوره مجادله، آیه ۲۱٫
^ ۴ – ـ سوره طور، آیات ۷ ـ ۸٫
۷۰۹

در تعبیرات دیگر قرآن کریم نیز آمده است که هیچ چیزی نمی‌تواند جلوی حکم خدا را بگیرد یا از پشت سر حکمِ خدا را تعقیب کند: ﴿واللهُ یَحکُمُ لامُعَقِّبَ لِحُکمِه) ۱ در نتیجه کار خداوند همواره دفع است نه دفاع، از این‏رو در آیه مورد بحث واژه دفع به کار رفته است نه دفاع، هرچند برخی آن را دفاع قرائت کرده‌اند.
نکته: قانون اصیل جهان، جذب و تلائم است نه دفع و تنافی، مگر به نحو عرض؛ یعنی همان‌طور که خیرْ مقصود بالذات است و شر منظورِ بالعرض، اصل حاکم بر نظام جهان این است: «لولا جذب الله بعضاً ببعض لفسدت السموات و الارض»؛ اگر خداوند نظم علّی و معلولی را برقرار نمی‌کرد و اجزای مرکب واحد و عناصر حقیقت فارد یکدیگر را نمی‌شناختند و همدیگر را فرا نمی‌خواندند و گرد هم نمی‌آمدند، آسمان و زمین پیدا نمی‌شد و بر فرض پیدایش دوام نمی‌یافت؛ امّا طرد بیگانه و دفع ناآشنا و رفع مزاحم و منع مهاجم، گذشته از آنکه در خصوص منطقه حرکت و طبیعت است و در قلمرو مجرّدها مجالی برای تزاحم نیست، مطلبی است بالعرض و تبعی. از اینجا می‌توان اصالت را به قانون تجاذب در تحقق و در بقا داد و قانون تنازع را عَرَضی و تَبَعی تلقی کرد.
مبدأ اصیل هماهنگ کننده مناسبها بالذات و طرد کننده منافیها بالعرض، همان خدای بی‌ندید است که کسی او را ندیده است و منشأ ندیدن وی نیز دیدن اسباب است که حجاب ظلمانی یا نورانی خدای سبب ساز و سبب سوز است:
^ ۱ – ـ سوره رعد، آیه ۴۱٫
۷۱۰

ای یرانا‌ لا نراه روز و شب ٭٭٭ چشم بندِ ما‌ شده دید سبب
دیدِ روی جز تو شد غُلِّ گلو ٭٭٭ کل شی‏ءٍ ما‌ سوی الله باطلُ
ذرّه ذرّه کندراین ارض و سماست ٭٭٭ جنس خود را هر یکی چون کهرباست ۱

حکمت دفع الهی
جنگ انسان موحّد و نپذیرفتن ذلّت و صلح تحمیلی برای این است که در صورت ترک جنگ، مفسدان فی الارض زمین را به تباهی می‌کشند: ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرض﴾. این عموم تعلیل، دامنه مسئله را گسترش می‌دهد. دیگر بحث لزوم جنگیدن بنی‌اسرائیل برای رهایی از آوارگی به عنوان جریان خاص مطرح نیست، بلکه سخن در این است که اگر جنگ با مهاجمان نباشد، عدّه‌ای از خونخواران محرومان را آواره می‌کنند و زمین را به فساد می‌کشند و بر فرض، در این میان با گروهی خاص کاری نداشته باشند، دیگران را هدف قرار می‌دهند، بنابراین هرجا دسته‌ای بخواهند زمین را به تباهی بکشند، آحاد مردم باید با آنان به نبرد برخیزند، گرچه مفسدانْ مکانی خاص و افراد خاصی را هدف گرفته باشند. غرض ضرورت غمخواری بر ضد خونخواران است، هرچند خونریزان با حامیان درگیر نباشند.
تذکّر: مقصود از فساد زمین: ﴿لَفَسَدَتِ الاَرض﴾، انهدام نظام حاکم بر
^ ۱ – ـ مثنوی معنوی، ص۱۰۱۳، دفتر ششم، بیت‌های ۲۸۸۹، ۲۸۹۸، ۲۹۰۰٫
۷۱۱

آن است. در این حال همان‌طور که موجودهای زنده مانند انسان و حیوان آسیب می‌بینند، دیگر مخلوقات زمینی نیز صفا و لطافت و اثر طبیعی خود را از دست می‌دهند و این مطلب همان است که مسائل زیست محیطی عهده‌دار تبیین آن است؛ به گونه‌ای که آب دریا با زباله‌های اتمی آلوده می‌شود و هوای صحرا با آزمایشهای میکروبی تباه می‌گردد و زمین توان رویش گیاه را از دست می‌دهد و مانند آن. همه این امور در ضرورت دفاع از کیان زمین سهیم‌اند و خداوند به دست عدّه‌ای از صالحان جلوی تباهکاری طالحان را می‌گیرد. هم‌اکنون از نظام سلطه و استکبار همان مشهود است که قرآن مجید چنین خبر داده است: ﴿اِنَّ المُلوکَ اِذا دَخَلوا قَریَهً اَفسَدوها وجَعَلوا اَعِزَّهَ اَهلِها اَذِلّه) ۱

چگونگی دفع الهی
جمله ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ… ﴾ دفع را به خداوند نسبت می‌دهد و نیز از آیاتی مانند ﴿وکَفَی اللهُ المُؤمِنینَ القِتال) ۲ برمی‌آید که دافع مفسدان خداوند است.
معنای ﴿بَعضَهُم بِبَعض﴾ نیز این است که خداوند کافران را با مؤمنان دفع می‌کند، چنان‌که گاهی با سیل و صاعقه و در لشکرکشی ابرهه با پرندگان ابابیل کافران را دفع کرد: ﴿اَلَم تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِاَصحبِ الفیل) ۳ و در این جهت فرقی بین کمک انسانی و غیر انسانی نیست، زیرا همگی سپاه الهی‌اند: ﴿ولِلّهِ جُنودُ السَّموتِ والاَرض) ۴
^ ۱ – ـ سوره نمل، آیه ۳۴٫
^ ۲ – ـ سوره احزاب، آیه ۲۵٫
^ ۳ – ـ سوره فیل، آیه ۱٫
^ ۴ – ـ سوره فتح، آیات ۴ و ۷٫
۷۱۲

گستره دفع
اصل حاکم در نظام اسلامی همان سبقت رحمت بر غضب است، زیرا انسان مسلمان خلیفه خداست و خلیفهْ برنامه مستخلف عنه را اجراء می‌کند؛ نه خواسته خود را که برخاسته از هواست: ﴿اَفَرَءَیتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَوه) ۱ برنامه خداوند بر تقدیم مهر بر قهر است؛ به طوری که غضب وی با رحمت او ظهور می‌کند: تسعی رحمته اَمام غضبه ۲ ؛ یعنی مهندس قهر او مهر است و جایی که قهر محض است نه قهر نسبی یعنی اصلاً مهر در آنجا حضور نداشته باشد و غضب به صورت خشونت صِرف ظهور کند هرگز وجود ندارد، بنابراین رفتار اوّلی انسان مسلمان نیکی با هر انسان دیگر است: ﴿وقولوا لِلنّاسِ حُسنا) ۳
قول در ﴿وقولوا لِلنّاسِ حُسنا﴾ مطلق رفتار اعم از کردار و گفتار و نوشتار و… است و ﴿ناس﴾ مطلق مردم اعم از مؤمن و غیر مؤمن‌اند و حُسن، مطلق خیر و نیکی و زیبایی است، چنان‏که دستور اساسی اسلام در برابر بدی، حلّ و اصلاح آن به سبک نیک و طرز بدیع است و آیات ﴿ویَدرَءونَ بِالحَسَنَهِ السَّیِّئَهَ اُولئِکَ لَهُم عُقبَی الدّار) ۴ ﴿اِدفَع بِالَّتی هِی اَحسَنُ فَاِذا الَّذی بَینَکَ وبَینَهُ عَدوَهٌ کَاَنَّهُ ولِی حَمیم) ۵ و ﴿اِدفَع بِالَّتی هِی اَحسَنُ السَّیِّئَه) ۶ شاهد گویای آن است.
^ ۱ – ـ سوره جاثیه، آیه ۲۳٫
^ ۲ – ـ صحیفه سجادیه، دعای ۱۶٫
^ ۳ – ـ سوره بقره، آیه ۸۳٫
^ ۴ – ـ سوره رعد، آیه ۲۲٫
^ ۵ – ـ سوره فصّلت، آیه ۳۴٫
^ ۶ – ـ سوره مؤمنون، آیه ۹۶٫
۷۱۳

از اینجا می‌توان به گستره دفع پی برد که اختصاصی به امور نظامی ندارد، بلکه بخش فرهنگی و فقهی و حقوقی را نیز دربر می‌گیرد. البته دفع عذاب از تبهکار به برکت پرهیزگار، از مساق آیه مورد بحث و نیز آیات یاد شده بیرون است و هرگز نطاق مفهومی آیه درباره آن نیست، چنان‏که طرد ظالم با ظالم از محور تفسیری آیه خارج است، گرچه آیاتی نظیر ﴿نُوَلّی بَعضَ الظّلِمینَ بَعضا) ۱ ناظر به آن‌اند.

تفضل الهی، سبب دفع فساد از زمین
دفع الهی و حکمت آن، در آیه مورد بحث به صورت قیاس استثنایی آمده است: جمله ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرض﴾ مقدّم و تالی است و از طرف دیگر، فساد زمین با تفضّل پروردگار ناسازگار است: ﴿ولکِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَی العلَمین﴾، پس تالی (فساد زمین) به دلیل تفضّل پروردگار بر جهانیان باطل و ناممکن است، در نتیجه مقدّم نیز که عدم دفع فساد مزبور است، محال و باطل است. وقتی عدم دفع الله باطل شد، دفع الله محقّق می‌شود.
دفع فساد از زمین به نسل مخصوص و عصر خاص اختصاص ندارد، زیرا تفضّل خداوند شامل همه جهانیان در تمامی اعصار است: ﴿ولکِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَی‌العلَمین﴾.
در آیات گذشته نیز نمونه این بحث آمد که طبق آیات ﴿واِذا تَوَلّی سَعی فِی الاَرضِ لِیُفسِدَ فیها ویُهلِکَ الحَرثَ والنَّسلَ واللهُ لایُحِبُّ الفَساد ٭ واِذا قیلَ لَهُ
^ ۱ – ـ سوره انعام، آیه ۱۲۹٫
۷۱۴

اتَّقِ اللهَ اَخَذَتهُ العِزَّهُ بِالاِثمِ فَحَسبُهُ جَهَنَّمُ ولَبِئسَ المِهاد) ۱ بعضی شَرور و مفسد فی الارض و ویرانگر حرث و نسل و موعظه‌ناپذیر هستند و خداوند آنان را به جهنّم تهدید می‌فرماید. در برابر این گروه، مردان الهی‌اند که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می‌فروشند: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللهِ واللهُ رَءوفٌ بِالعِباد) ۲
با آنکه تصور می‌شد در قبال جهاد، از بهشتی بودن مجاهدان در راه خدا و وعده آنها به بهشت گفته شود، رأفت خداوند به بندگانش مطرح شده است؛ یعنی خداوندی که نسبت به بندگانش رئوف است با جهاد و جانبازی افراد خالص نمی‌گذارد عدّه‌ای مفسد فی الارض مزاحم حرث و نسل بندگان باشند، پس اصل کلی این است: خداوندی که بر مردم تفضّل دارد، در طول تاریخ نمی‌گذارد مفسدان مزاحم مردم باشند و ممکن نیست با قیام در راه خدا، نظام اسلامی شکست بخورد، گرچه خط پربرکت شهادت و راه پر فروغ شهید همچنان باقی است.

تشریح چگونگی فساد زمین
مشابه قیاس استثنایی آیه مورد بحث ولی با تحلیلی دقیق‌تر در آیه ﴿اَلَّذینَ اُخرِجوا مِن دِیرِهِم بِغَیرِ حَقٍّ اِلاّاَن یَقولوا رَبُّنَا اللهُ ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَهُدِّمَت صَومِعُ وبِیَعٌ وصَلَوتٌ ومَسجِدُ یُذکَرُ فِیهَا اسمُ اللهِ کَثیرًا ولَیَنصُرَنَّ اللهُ مَن یَنصُرُهُ اِنَّ اللهَ لَقَوِی عَزیز) ۳ آمده است.
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیات ۲۰۵ ـ ۲۰۶٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۲۰۷٫
^ ۳ – ـ سوره حجّ، آیه ۴۰٫
۷۱۵

بر اساس این آیه به مظلومانی که به جرم خداخواهی از وطن خود رانده شده‌اند، اذن نبرد داده شده و دلیل این امر در قیاسی استثنایی آمده است: عبارت ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعض﴾ مقدم قیاس و ﴿لَهُدِّمَت صَومِعُ وبِیَعٌ وصَلَوتٌ ومَسجِدُ یُذکَرُ فِیهَا اسمُ اللهِ کَثیرا﴾ تالی آن است و آیه بدین معناست که اگر دفع خداوند نباشد، مفسدانْ مراکز مذهب را ویران می‌کنند و از آنجا که ویرانی مراکز مذهبی، خواسته خدا نیست و خداوند چنین کاری را اجازه نمی‌دهد، پس دفع الهی محقّق می‌شود، بدین جهت مراکز دینی همواره پابرجا خواهند بود.
راضی نبودن خداوند به انهدام مراکز مذهبی، بر اساس همان اصل کلی تفضّل خداوند بر مردم است: ﴿ولکِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَی‌العلَمین﴾؛ یعنی خدای سبحان که به مردم تفضّل دارد، آنان را هدایت می‌کند و از آنجا که هدایت مردم به آبادی مراکز مذهب وابسته است، خداوند راضی به انهدام آنها نیست و جلوی ویران شدنشان را می‌گیرد، بنابراین جمله ﴿ولکِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَی‌العلَمین﴾، دلیل بطلان تالی در هر دو قیاس استثنایی است؛ لیکن تفاوت فساد زمین و ویران کردن مراکز مذهب، این است که این دو در طول یکدیگرند؛ طغیانگران اگر بخواهند در زمین فساد کنند، تا مراکز تعلیم و تهذیب و تربیت و حوزه‌های علمیه را نابود سازند، موفقیتی نخواهند داشت، پس طاغیان نخست هدم مساجد و کنائس و صوامع و بِیَع را در دستور کار خود می‌گذارند و سپس به فساد در زمین می‌پردازند.
در آیات گذشته نیز خدای سبحان فرمود که تلاش بیگانگان، در درجه نخست این است که دین مؤمنان را از آنان بگیرند: ﴿ولایَزالونَ یُقتِلونَکُم
۷۱۶

حَتّی یَرُدّوکُم عَن دینِکُم اِنِ استَطعوا) ۱ زیرا وقتی دینی در کار نباشد، عامل اساسی تعلیم کتاب و حکمت و پایه استوار تزکیه نفوس منهدم خواهد بود و در این حال، بشرْ درنده‌خو و فاسد و تابع طاغوت می‌شود و به راحتی بعد از غارت معارف و اخلاق پسندیده می‌توان منابع و معادن و ذخایر طبیعی او را به یغما برد.
خلاصه: ۱٫ پایگاه اعتقادی در حکم عمود استقلال و آزادی یک ملت است.
۲٫ عنصر محوری پایگاه ایمانی همانا مراکز مذهبی است، زیرا بر اساس ﴿فیهِ رِجالٌ یُحِبّونَ اَن یَتَطَهَّروا) ۲ و برپایه اصل ﴿فی بُیوتٍ اَذِنَ اللهُ اَن تُرفَع) ۳ مسجد و مانند آن هسته مرکزی تأمین عقاید، اخلاق و عمل به احکام فقهی و حقوقی‌اند.
۳٫ معمور شدن این‌گونه از مراکز به دست مردان معتقد است و با ویران‏کردن آن مبانی و معانی، راه برای گسترش فساد باز می‌شود.
تذکّر: دأب قرآن این است که در هرجا تالی متناسب را می‌آورد؛ مانند ﴿فَلَولافَضلُ اللهِ عَلَیکُم﴾ که با این تالیها آمده است: ﴿لَکُنتُم مِنَ الخسِرین) ۴ ﴿لاَتَّبَعتُمُ الشَّیطن) ۵ ﴿لَهَمَّت طائِفَه) ۶ ﴿واَنَّ اللهَ تَوّابٌ
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۱۷٫
^ ۲ – ـ سوره توبه، آیه ۱۰۸٫
^ ۳ – ـ سوره نور، آیه ۳۶٫
^ ۴ – ـ سوره بقره، آیه ۶۴٫
^ ۵ – ـ سوره نساء، آیه ۸۳٫
^ ۶ – ـ سوره نساء، آیه ۱۱۳٫
۷۱۷

حَکیم) ۱ ﴿لَمَسَّکُم فی ما… ) ۲ و ﴿ما زَکی مِنکُم مِن اَحَد) ۳ بر همین اساس، در دو آیه ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرض﴾ و ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَهُدِّمَت صَومِعُ وبِیَعٌ وصَلَوتٌ ومَسجِد) ۴ با اینکه مقدّم در هر دو قیاس یکی است، تالیها متفاوت است.

تبیین مشار الیه آیه
﴿ءایتُ الله﴾ خبر ﴿تِلک﴾ است و جمع بودن خبر، قرینه است که ﴿تِلک﴾ نیز در معنا جمع است، گرچه در لفظ مفرد آمده است. راز مفرد بودن ﴿تِلک﴾، این است که آیات الهی حقیقت واحد دارند، گرچه در ظاهر متکثّرند.
مشار الیه ﴿تِلک﴾ چند چیز است: ۱٫ قصّه أُلوف: ﴿اَلَم تَرَ اِلَی الَّذینَ خَرَجوا مِن دِیرِهِم وهُم اُلوفٌ حَذَرَ المَوتِ فَقالَ لَهُمُ اللهُ موتوا ثُمَّ اَحیهُم… ) ۵ ۲٫ تمام مراحل نبرد طالوتیان با جالوتیان. ۳٫ سنّت دفع الهی.
گفتنی است کاربرد ﴿تِلک﴾ که برای اشاره به دور است، به جای اسم اشاره نزدیک، همان‌طور که در ﴿ذلِکَ الکِتب) ۶ و مانند آن گذشت، نشان عظمت آیات الهی و منزلت والای آنهاست؛ یعنی به راحتی نمی‌توان به حقیقت
^ ۱ – ـ سوره نور، آیه ۱۰٫
^ ۲ – ـ سوره نور، آیه ۱۴٫
^ ۳ – ـ سوره نور، آیه ۲۱٫
^ ۴ – ـ سوره حجّ، آیه ۴۰٫
^ ۵ – ـ سوره بقره، آیه ۲۴۳٫
^ ۶ – ـ سوره بقره، آیه ۲٫
۷۱۸

واحد آن دست یافت، مگر آنکه اندیشه انسان اوج بگیرد و طهارت قلب پدید آید.
لازم است عنایت شود که در این‏گونه از موارد (قصه الوف، طالوت و…) که اشاره به جریان دور است، مصحّح ظاهری هم برای استعمال کلمه «تلک» به جای «هذه» وجود دارد.

سرّ تلاوت آیات الهی
از جمله ﴿نَتلوها عَلَیکَ بِالحَقّ﴾ سه مطلب استفاده می‌شود:
۱٫ کاربرد ماده «تلو» نشان می‌دهد که هدف از بیان این قصه‌ها که به دنبال یکدیگر و گام به گام می‌آیند، استفاده تعلیمی و تربیتی پیامبر برای رشد دادن مردم است.
۲٫ تلاوت این قصّه‌ها مطابق با واقع است و سخنان باطل در آنها راه نیافته است.
۳٫ بیان این قصه‌ها برای شخص پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نشان نبوّت آن حضرت است، چنان‌که ذکر داستانهایی که در کتابهای عهد عتیق آمده‌اند، آن هم با تحلیلهای روانی و اجتماعی دقیقی که در قرآن کریم برای آنها بیان شده است و نیز از زبان فردی امّی، نشان ارتباط وی با غیب است، زیرا نه کتابهای آنان در دسترس بوده است و نه پیامبر اعظم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) اهل خواندن و نوشتن، پس خود این مسئله مؤید رسالت پیامبر اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) است.
تذکّر: قصه طالوت و جالوت و حضور داود(علیه‌السلام) آن طوری که در قرآن حکیم آمده است، ممکن است با عهدین یا برخی از کتابهای تاریخ هماهنگ نباشد. این عدم هماهنگی شاید در سایر داستانهای قرآنی یافت شود و گاهی
۷۱۹

ممکن است همین ناهماهنگی مایه نقد قرآن قرار گیرد، از این‏رو لازم است اولاً به اعتبار فنّ تاریخ و ثانیاً به اعتماد کتابهایی مانند عهدین و ثالثاً به راه صحیح حل تعارض در صورت ناهماهنگی منقولهای دیگران با نقل الهی در قرآن عنایت خاص شود: مطلب اوّل یعنی اعتبار تاریخ، از یکسو مرهون خبیربودن مورّخ و از سوی دیگر، امکان ضبط همه جوانبِ دخیل در رخداد تاریخی و از سوی سوم امین بودن مورّخ و از سوی چهارم، آزاد و مستقل بودن او از نفوذ قدرت مرکزی حاکمان طاغی و از سوی پنجم، مصون بودن وی از دخالت احساسات مذهبی، قومی، حزبی، از لحاظ سیاست، نژاد، و مانند آن و بالاخره، محفوظ بودن از فقدان مقتضی و وجود مانع است. از اینجا معلوم می‌شود که احراز صدق گزارش تاریخی دشوارتر از اطمینان به صدق خبر فقهی است، زیرا برخی از موانع احراز صدق تاریخ در جریان گزارش حکم فقهی یافت نمی‌شود.
اکنون تحلیل مطلب دوم و سوم مورد توجّه است و عصاره آن این است: أ. قرآن کتاب حکمت و هدایت است نه تاریخ و داستان.
ب. آنچه از جریانهای تاریخی که در قرآن آمده است، همان مواضع حسّاس درس‌آموز و عبرت‌آمیز است، ازاین‏رو بخشهای زیادی از حوادث همراه آن مواضع را نقل نمی‌کند، زیرا سهم تعیین‏کننده‌ای در حکمت و هدایت جامعه ندارد.
ج. آنچه در این کتاب متقن و معجز الهی آمده است، مصون از نقص و منزّه از نقض و مبرّای از عیب است.
د. کتاب عهدین که از گزند تحریف مصون نمانده‌اند، معیار ارزیابی
۷۲۰

وقایع تاریخی نیستند.
غرض آنکه با احراز اعجاز قرآن حکیم، تنها مرجع داوری همین کتاب الهی است نه کتابهای مُحرَّف، بنابراین از چند جهتْ مجالی برای نقد قرآن حکیم بر اثر ناهماهنگی قصّه قرآنی با تاریخ عهدین و مانند آن نمی‌ماند ۱٫

رسالت پیامبر اسلام
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) افزون بر نبوت و آگاهی از غیب، مأمور ابلاغ کلام الهی و اجرای احکام خداوند است: ﴿واِنَّکَ لَمِنَ المُرسَلین﴾، پس این جمله برای تأیید مقام رسالت آن حضرت و لزوم ابلاغ احکام و حِکَم الهی است؛ نه صرف نبوّت آن حضرت که از جمله ﴿نَتلوها عَلَیکَ بِالحَق﴾ هم استفاده می‌شود.
تذکّر: برخی از متأخران اهل تفسیر از چهارده مطلب به عنوان سنّتهای اجتماعی قرآن درباره امتها و استقلال آنان یاد کرده است ۲ که ضمن سمین و ثمین بودن بعضی‌شان شماری از آنها غثّ و رخیص‌اند. جرح و تعدیل گسترده آنها از رسالتِ کنونی این مکتوب خارج است و ممکن است در فرصتهای مناسب با احترام به مطالب وزین آن، ملاحظاتی پیرامون مسائل دیگرش ارائه شود. انکار وصیّت و نصب رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) راجع به مقام خلافت و امامت بعد از ارتحال خود، از مطالب مورد ملاحظه و نقد صریح است، چنان‏که با تدبّر آنچه در بحث تفسیری گذشت و در اشارات نیز خواهد آمد، برخی از ملاحظات در سنّتهای برشمرده مفسّر مزبور معلوم می‌شود.
^ ۱ – ـ المیزان، ج۲، ص۳۰۶ ـ ۳۰۸، با تحریر و تلخیص.
^ ۲ – ـ تفسیر المنار، ج۲، ص۴۹۲ ـ ۴۹۸٫
۷۲۱

اشارات و لطایف

۱٫ ویژگیهای حضرت داود(علیه‌السلام)
قرآن کریم هنگام یادآوری به رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) گاهی از انبیا به صورت عموم یاد می‌کند: ﴿تِلکَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلی بَعض) ۱ و زمانی از پیامبران اولواالعزم سخن به میان می‌آورد: ﴿فَاصبِر کَما صَبَرَ اولوا العَزمِ مِنَ الرُّسُل) ۲ و وقتی نیز از برخی انبیا نام می‌برد: ﴿واذکُر فِی‌الکِتبِ اِبرهیم) ۳ ﴿واذکُر فِی الکِتبِ موسی) ۴
حضرت داود(علیه‌السلام) از انبیای مبارزی است که قرآن کریم با صراحت از او یاد کرده و به پیامبر اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ذکر بردباری داودی را فرمان داده است. همچنین حضرت داود(علیه‌السلام) را فردی قدرتمند خوانده و برای اینکه توهّم نشود او این قدرت را از فلاخن (سلاح انفرادی) به دست آورده، نخست کلمه «عبد» را آورده است تا بفهماند قدرت وی در سایه عبودیت اوست: ﴿اِصبِر عَلی ما یَقولونَ واذکُر عَبدَنا داوودَ ذَا الاَیدِ اِنَّهُ اَوّاب) ۵
آری حضرت داود(علیه‌السلام) پی در پی به آستان قدس الهی سر می‌زند و دائماً به آنجا رفت و آمد می‌کند: ﴿اِنَّهُ اَوّاب﴾، زیرا گاهی صرف به یاد خدا بودن مشکل دفاع و مانند آن را حل نمی‌کند. اگر انسان هماره به آستان الهی رفت و آمد کند، دَرِ رحمت ویژه باز می‌شود و در این صورت، کسی نمی‌تواند آن را
^ ۱ – ـ سوره بقره، آیه ۲۵۳٫
^ ۲ – ـ سوره احقاف، آیه ۳۵٫
^ ۳ – ـ سوره مریم، آیه ۴۱٫
^ ۴ – ـ سوره مریم، آیه ۵۱٫
^ ۵ – ـ سوره ص، آیه ۱۷٫
۷۲۲

ببندد: «ما یَفتَحِ اللهُ لِلنّاسِ مِن رَحمَهٍ فَلا مُمسِکَ لَها» ۱

۲٫ اسلام و صنایع تسلیحاتی
با آنکه خدای سبحان انبیا(علیهم‌السلام) را به شمشیر و سلاح آهن مسلح کرده: ﴿واَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدید) ۲ در ساختن سلاحهای نظامی، تقدّم را به سلاحهای دفاعی داده است، نه تسلیحات تهاجمی و تخریبی، چنان‌که به حضرت داود(علیه‌السلام) ساختن زره را آموخت ﴿وعَلَّمنهُ صَنعَهَ لَبوسٍ لَکُم) ۳ نه نیزه و شمشیر را.
از امام صادق(علیه‌السلام) پرسیدند که هنگام گرمی بازار سلاح بر اثر جنگ اهل دو منطقه غیر مسلمان، آیا می‌توان به آنان اسلحه جنگی فروخت؛ آن امام همام(علیه‌السلام) فرمود که سلاحهای محافظ آنان را بفروشید مانند زره: بعهما ما یکنّهما کالدّرع و الخفّین و نحو هذا ۴ ، پس اصل فروش سلاح در زمان جنگ به کافران درگیر با یکدیگر جایز است؛ لیکن سلاح باید به هر دو طرف فروخته شود، تا یکی تقویت و دیگری تضعیف نشود. نیز باید سلاحهای دفاعی مانند سپر و زره را فروخت تا آنها را حفظ کند نه سلاحهای تخریبی را.
این روایت از جلوه‌های بشر دوستی اسلام است که نمونه آن حتّی به صورت ظاهری نیز در منشورهای سازمان ملل و حامیان دروغین حقوق بشر یافت نمی‌شود؛ چه رسد به طرح و تصویب و اجرای آن.
^ ۱ – ـ سوره فاطر، آیه ۲٫
^ ۲ – ـ سوره حدید، آیه ۲۵٫
^ ۳ – ـ سوره انبیاء، آیه ۸۰٫
^ ۴ – ـ الکافی، ج ۵، ص ۱۱۳٫

۷۲۳

۳٫ بررسی فرضیه انتخاب احسن و اصلح و تطبیق آیه بر قانون تنازع‏بقا
درباره آیه ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرضُ ولکِنَّ اللهَ ذو فَضلٍ عَلَی‌العلَمین﴾ این پرسش درخور توجه است که آیا قرآن کریم در صدد بیان قانون طبیعی و تجربی تنازع بقا و انتخاب احسن است یا نه؛ در صورت دوم آیا محتوای این آیات توجیه قانون تنازع بقا و انتخاب احسن است؛ یا تبیین قانون انطباق با محیط است که جای فرضیه تنازع بقا و انتخاب احسن را گرفته است؟ در فرض منفی بودن پاسخ، قرآن کریم در این‏گونه آیات درصدد بیان چه مطلبی است و دلیل آن چیست؟
پیش از ورود به اصل مطلب، تذکّر چند نکته سودمند است:
أ. طرح قانون تنازع بقا، انتخاب احسن و نیز ارائه اصل انطباق با محیط و مانند آن مطلبی حاشیه‌ای و گذرا است نه مطلب متنی و اصیل، از این‏رو از ورود در گستره آن پرهیز و به حکایت آن در حدّ ضرورت اکتفا می‌شود و برای اهل درایت اشارت کافی است.
ب. هرچند طرح قانون تنازع بقا و انتخاب احسن و نیز اصل انطباق با محیط به طور حاشیه و گذرا خواهد بود، نقد این‌گونه از قوانین تجربی و منفعت‌گرا، هم از رهگذر معیار پذیرفته شده خود آن فنون ارائه خواهد شد و هم از مسیر آنچه حق است، یعنی معرفت شناسی بر اصول واقعگرا نه عملگرا.
توضیح: حقیقت‌جویی غیر از منفعت‌طلبی است. در صحنه معرفت‌شناسی، معیار اصیل، رسیدن به واقع است نه نافع. هرچند در منطقه
۷۲۴

کارایی برخی بر مدار نافع صرف کوشش دارند، واقع‏گرایان ضمن رسیدن به نافع از حقیقت طرفی می‌بندند.
آن‏که به صرف منفعت می‌اندیشد ممکن است به لازمِ مشترک چند فرض بسنده کند که فقط یکی از آنها واقع است و غیر آن پندار محض؛ و به فکر رسیدن به ملزوم خاص نباشد. چنین شخص و چنان برنامه، ملاک صحت و اعتبار کار خویش را توفیق در عمل می‌داند؛ ولی کسی‏که به منفعت در پرتو حقیقت می‌اندیشد، به لازمِ مشترکِ چند ملزوم اکتفا نمی‌کند بلکه ملزوم خاص آن را می‌جوید تا هم به واقع رسیده و هم از حیثیّت نافع بودن آن استفاده کرده باشد؛ مثلاً مسئله حرکت بر اساس زمین‌محوری یا خورشیدمحوری که یکی حق است و دیگری باطل، هر دو لازمِ مشترکی دارند که بسیاری از محاسبات و برنامه‌های نجومی بر آن لازمِ مشترک مترتب می‌شوند و هر یک از دو فرضیه یاد شده که یکی صحیح و دیگری ناصحیح است می‌تواند آن لازم مشترک را تأمین کند.
داشتن ابزاری که برای رفاه و رفع نیاز اندوخته می‌شود نه برای کشف واقع، معیار صحت و سقم قراردادی آن کارآمدی در متن عمل است. نمونه‌ای از آن را می‌توان در جریان فنّ مهندسی و معماری یافت: عنصر محوری این دانش نزد بعضی رفع نیاز در متن عمل یعنی احداث خط، سطح، حجم و ایجاد ساختمان، سدّ، پل و مانند آن بر مبنای ابعاد سه‌گانه مزبور است و این هدف بر فرض وجود آنها (خط، سطح و حجم) حاصل می‌شود، در حالی که فرض مزبور واقعیت ندارد، زیرا تحقق حجم بر تحقق سطح متوقف است و تحقق سطح، وابسته به خط و تحقق خط متوقف بر اتّصال جسم است؛ مثلاً روی یک مشت آرد نمی‌توان خط کشید، چون ذرّات ریز و پراکنده آن از هم
۷۲۵

گسسته‌اند و با گسستگی، خطِ واحدِ متّصل پدید نمی‌آید. بر اساس ترکّب اجرام طبیعی از ذرّات ریز اتمی هرگز اتصال در جسم یافت نمی‌شود و با فقدان اتصال هرگز خط رسم نمی‌شود و با فقدان خط هرگز سطح و حجم به دست نمی‌آیند ۱ ؛ ولی امروز تمام افراد اطاق را مکعب و برخی بناها را منشور، استوانه یا هَرَم می‌دانند و این دانستن بر معیار حقیقت نیست، بلکه بر محور نافع‌گرایی است. غرض آنکه معیار صحت و سقم مطالب، مطابقت با واقع است نه نافع، هرچند تمام اهتمام عده فراوانی این است که هر چیزی که در عمل کارآمد و موفق است صحیح است، گرچه مطابق با واقع نباشد.
لازم است عنایت شود که قوانین طبیعی، فنون تجربی و علوم منفعت‌گرا و کارآمدی مانند قواعد فراطبیعی، فنون تجریدی و علوم واقع‌گرا، محکوم نَضْد علّی و معلولی و نظم ویژه تدبیر الهی‌اند و معیار همه آنها در معرفت‌شناسی تطبیق با واقع و حق است، چنان‏که مدار همه آنها در هستی‌شناسی بر نظام علت و معلول و انتهای سلسله علل تکوینی به هویّت مطلق خداوند است و خلقت مُلک و ملکوت، به حق است که از این حق در اصطلاح اهل معرفت به «حق مخلوقٌ به» یاد می‌شود و ظاهراً این اصطلاح برگرفته از تعبیر قرآنی است که خداوند فرمود که آسمانها و زمین مخلوق به حق‌اند و من آنها را به حق آفریده‌ام ۲٫
ج. فنّ جامعه‌شناسی، معرفت تاریخ و دیگر شاخه‌های علوم انسانی بیش از شاخه‌های علوم تجربی، مانند زمین‌شناسی، گیاه‌شناسی، ستاره‌شناسی و
^ ۱ – ـ البته ذرات ریز اتمی به سبب داشتن بُعد متصل، شکل هندسی خاص دارند؛ ولی آن اَشکال هندسی و طبیعی در دسترس نبوده و منظور کنونی نیستند.
^ ۲ – ـ سوره حجر، آیه ۸۵؛ سوره احقاف، آیه ۳٫
۷۲۶

نظایر آن، به معرفت فراطبیعی وابسته‌اند و باید بر معیار قواعد تجریدی ارزیابی شوند؛ یعنی در ضمن استمداد از اصول تجربی و کمال احترام به آنها باید بین لزوم و کفایت فرق نهاد؛ به این‏معنا که اصول تجربی در شناخت مسائل یاد شده «لازم» است؛ نه آنکه «کافی» باشد، زیرا همه اصول و فروع تجربی تحت پوشش اصول تجریدی‌اند و هرگز تجربه محض بدون استعانت از مبانی و مبادی تجریدی کفایت نخواهد کرد.
ویژگی علوم انسانی به این است که عنصر محوری آنها را معرفت انسان تشکیل می‌دهد؛ یا کاربرد اوّلی آنها درباره انسان است. به هر روی، تا انسان شناخته نشود، علوم انسانی سامان نمی‌پذیرند و انسان همانند نظام سپهری، راه شیری، کواکب ثابت و سیار نیست که از دخان ساخته شده باشد و سرانجام به تیرگی و تاریکی ختم گردد: ﴿ثُمَّ استَوی اِلَی السَّماءِ وهِی دُخانٌ… ٭ فَقَضهُنَّ سَبعَ سَمواتٍ… وزَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصبیح) ۱ ﴿اِذَا الشَّمسُ کُوِّرَت ٭ واِذَا النُّجومُ انکَدَرَت) ۲ بلکه او خلیفه الهی است که آغاز آفرینش وی با ﴿ونَفَختُ فیهِ مِن رُوحی) ۳ است و انجام خلقتش با ﴿یاَیُّهَا الاِنسنُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلی رَبِّکَ کَدحًا فَمُلقیه) ۴ شناخت چنین گوهری با اصول تجربی محض میسور نیست؛ خواه به عنوان جامعه، یا تاریخ و خواه به عنوانهای دیگر.
د. قرآن حکیم مدار تعلیم کتاب و حکمت و محور تزکیه نفوس را که برنامه
^ ۱ – ـ سوره فصّلت، آیات ۱۱ ـ ۱۲٫
^ ۲ – ـ سوره تکویر، آیات ۱ ـ ۲٫
^ ۳ – ـ سوره حجر، آیه ۲۹؛ سوره ص، آیه ۷۲٫
^ ۴ – ـ سوره انشقاق، آیه ۶٫
۷۲۷

سه‌گانه و رسمی خود اعلام کرد، بر این تثلیث منسجم قرار داد: ۱٫ تبیین ساختار اساسی نظام تکوینی آسمانها و زمین. ۲٫ تبیین ساختمان اصلی نظام انسانی از بدن مادی و روح مجرد. ۳٫ تبیین کیفیّت پیوند انسان و جهان و تعامل متعادل عالم کبیر و صغیر و تقریر قواعد متقابل خلیفه خدا و قلمرو خلافت او.
صدر و ساقه این کتاب آسمانی، عهده‌دار هماهنگ کردن مُلک و ملکوت، طبیعت و فراطبیعت، دنیا و آخرت، فن تجربی و تجریدی و مانند آن است. پیمودن چنین اقیانوس ژرفی با قایق تجربه، بدون استعانت از اقیانوس پیمای عقل تجریدی میسور نخواهد بود، بنابراین نمی‌توان در تبیین سنّت الهی در جنگ و صلح، پیروزی و هزیمت، استضعاف و استکبار، حق و باطل، قوی و ضعیف، باقی و فانی، احسن و غیر احسن و مانند آن فقط به برخی از اصول تجربی اعتماد کرد که تاریخ مصرف آنها گذشته است، با اینکه مبنای حق‌گرایی قرآن در معرفت شناسی و در هستی‌شناسی بر این است که حق در جریان حکمت نظری (بود و نبود) و عدل در روند حکمت عملی (باید و نباید) حاکم گردد، از همین‏رو طبقه مستضعف را بر حق‌مداری و عدل‌محوری، بر طبقه مستکبر پیروز می‌کند و آنان را به امامت زمین برمی‌گزیند و حکومت در زمین را میراث آنان می‌داند: ﴿ونُریدُ اَن نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ استُضعِفوا فِی الاَرض) ۱ ﴿اَنَّ الاَرضَ یَرِثُها عِبادِی الصّلِحون) ۲
چنین کتابی را چگونه می‌توان بر مبنای تنازع بقا و انتخاب احسن با احتساب قدرت مادی و احسن پنداشتن تفکر بشری نسبت به علوم وحیانی
^ ۱ – ـ سوره قصص، آیه ۵٫
^ ۲ – ـ سوره انبیاء، آیه ۱۰۵٫
۷۲۸

تفسیر کرد. آری اگر تنازع بقا و انتخاب احسن و نیز انطباق با محیط درست تبیین شود که ضمن احترام به دستاورد تجربی از اصول مُتقن تجریدی استعانت شود و حق مدارانه به جهان و عدل محورانه به جامعه و تاریخ نگریست و اقدام علمی و عملی کرد، آن‌گاه می‌توان از این اصول در تفسیر آیات الهی استمداد جست، چنان‏که شمّه‌ای از آن در بحث تفسیری گذشت.
بررسی اصل مطلب (فرضیه انتخاب احسن و تطبیق آیه بر قانون تنازع بقا): «احسن» در نزد پیروان محض علوم تجربی و گریزان از علوم وحیانی و عقلی، همانا نظام کمونیسم یا کاپیتالیسم است؛ ولی «احسن» از نظر خدای سبحان، نظام توحیدی است که در محور دعوت به حق و عمل صالح دور می‌زند: ﴿ومَن اَحسَنُ قَولاً مِمَّن دَعا اِلَی اللهِ وعَمِلَ صلِحًا وقالَ اِنَّنی مِنَ المُسلِمین) ۱ انسان دارای روح مجرد و ابدی و بین دنیا و آخرت او پیوندی ناگسستنی است و حیات اصیل او پس از مرگ شروع می‌شود و موجود زنده ابدی، زاد و توشه ابدی می‌خواهد که تنها تقوای الهی است، پس دین پدیده‌ای طبیعی مانند سایر پدیده‌ها نیست و مدار انتخاب احسن آن، تکاثر و اسراف و اتراف و رفاه و مانند آن نیست، بلکه محور انتخاب احسن نیز کوثر، کرامت و تقواست: ﴿اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللهِ اَتقکُم) ۲
خلاصه آنکه «احسن الهی» در موضوع و محمول قضیّه، در ربط میان موضوع و محمول و در مبادی تصوری و تصدیقی‌اش با آنچه دانشمندان علوم تجربی گفته‌اند، بسیار اختلاف دارد و هرگز آیات قرآن کریم مؤید نظر آنان نیست و آیه مورد بحث نیز ربطی به قانون تنازع بقا و انتخاب اصلح ندارد،
^ ۱ – ـ سوره فصّلت، آیه ۳۳٫
^ ۲ – ـ سوره حجرات، آیه ۱۳٫
۷۲۹

گرچه این‏گونه قوانین، فی‌الجمله نه بالجمله، توجیه پذیرند.
موضوع انتخاب احسن و حرکت نظام به سوی آن را بیشتر دانشمندان علوم تجربی پذیرفته‌اند؛ ولی اختلاف در این است که علّت انتخاب احسن و قربانی شدن «حسن» پیش پای «احسن»، قانون تنازع بقاست یا قانون انطباق با محیط یا….
در علوم طبیعی، سیر بحث این‌گونه است که انسان پدیده‌ای اجتماعی است و جامعه‌ها نیز از منظری پدیده‌های طبیعی‌اند که بر مبنای تنازع بقا و انتخاب احسن، جامعه برتر شکوفا می‌شود؛ یا به استناد قانون انطباق با محیط و انتخاب احسن، پدیده‌های اجتماعی با یکدیگر ناسازگاری دارند تا جامعه برتر (منطبق با محیط) انتخاب شود و پابرجا بماند، پس حل مسئله جامعه‌شناسی به مبنای پدیده طبیعی‌شناسی وابسته است و جامعه برتر بر اساس یکی از این دو قانون یاد شده می‌ماند.
همه این سخنان در محور حسن و قبح طبیعی است، زیرا دانشمندان علوم طبیعی و جامعه‌شناسی تجربی، «احسن» را در محور طبیعت یا شناخت تجربی جامعه خلاصه می‌کنند: آنان می‌گویند که محصول تجارب بشر این است که افراد یک نوع و انواع یک جنس با یکدیگر درگیر بوده‌اند و در این نبرد همواره ضعیف پای‌مال شده است تا قوی بماند، چنان‌که کشفیّات نیز نشان می‌دهد که انواع ضعیف از یک جنس رخت بربسته و نوع قوی از آن مانده است. به گفته آنان پدیده اجتماعی نیز از یک نظر به طبیعت تکیه می‌کند و قهراً افراد سنخ واحد و اصناف نوع واحد و انواع جنس واحد، از دیدگاه پدیده‌های اجتماعی، ناتوانانشان فدایی نیرومندانشان می‌شوند، در نتیجه ملّت برتر باقی می‌ماند و ملّت برتر به زعم مکتب کمونیسم، کمونیستها و به خیال
۷۳۰

بعضی کاپیتالیستهایند؛ تا ترقّی در چه باشد و «حسن» را در چه چیزی بدانیم.
بر پایه این تفکر، برخی مفسّران آیاتی مانند ﴿اَنَّ الاَرضَ یَرِثُها عِبادِی الصّلِحون) ۱ ﴿کَتَبَ اللهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلی) ۲ و ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرض﴾ را بر اساس همین علوم و مقدمات تجربی تفسیر می‌کنند ۳ ، حال آنکه این‌گونه از برداشتها تحمیل رأی بر وحی است نه استنباط رأی از آن؛ به طوری که وحی می‌شود محمول رأی نه منبع معرفتی آن.
استاد، علامه طباطبایی در پاسخ این پندار مطالبی فرموده است:
در مواردی که یقین اعتبار دارد، انسانِ متفکّر باید به بدیهی و اوّلی تکیه کند نه به فرضیه. تفاوت قضیّه بدیهی با فرض در این است که پیش فرضها اصول موضوعه‌ای همراه قضایایی پیچیده و نظری هستند و ممکن است این قضایا در جای خود نیز حلّ نشده باشند؛ ولی وقتی در این مسئله از آن اصول سخن به میان می‌آید، می‌گویند که این مسئله باید در جای خود حلّ شود و ما آن را فعلاً اصل موضوعی می‌دانیم و از آن مدد می‌جوییم.
چنین مسئله‌ای که وابسته به مقدمه «علی ما فی محلّه» باشد، علم و جزم فعلی پدید نمی‌آورد، زیرا بعضی از مبادی آن، جزو اصول موضوعه‌اند و اگر مستمع خوشباور بوده و به گوینده اطمینان داشته باشد، برای او پذیرفتنی است، وگرنه این پیش فرضها مصادرات تلقی می‌شوند و با اعتماد بر چنین مبادی بالفعل چیزی برای مستمع حلّ نخواهد شد.
قضیه بدیهی، بالفعل حلّ شده است: بداهت بدیهی، یا بالاصل است یا
^ ۱ – ـ سوره انبیاء، آیه ۱۰۵٫
^ ۲ – ـ سوره مجادله، آیه ۲۱؛ ر.ک: المیزان، ج ۱۹، ص ۲۰۳٫
^ ۳ – ـ ر.ک: المیزان، ج ۲، ص ۲۹۳ ـ ۲۹۵؛ ر.ک: التفسیر الکبیر، مج۳، ج۶، ص ۲۰۶٫
۷۳۱

به قضیه بدیهی بالاصل تکیه دارد و مُبَیّن است. به تعبیر فنّی، مقدّمات باید بَیِّن یا مُبَیّن باشند و پیش فرضها و اصول موضوعه‌ای که فرضیه‌ای بیش نیستند، مشکلی را حلّ نمی‌کنند و هیچ قضیّه یقینی با آنها ثابت نمی‌شود.
در تعبیر لطیفی از حضرت علامهِ چنین آمده است: قضیّه فرضیّه برای آن است که متفکّر با تکیه به آن، خودش حرکت کند؛ مانند پرگار که دو پا دارد و پای لنگ و ثابت آن کاری نمی‌کند و فقط می‌ایستد تا پای دیگر بگردد و دایره بکشد ۱ ، پس قضایای فرضی و اصول موضوعه پویا نیستند و نمی‌روند تا مطلب نظری را ببرند؛ ولی قضایای بدیهی خودشان روان‌اند و بار قضایای نظری را نیز بر دوش می‌کشند.
فرضیّه تنازع بقا و انتخاب احسن در علوم طبیعی، بَیّن یا مُبَیّن نیست، چنان‏که دانشمندان طبیعی متأخر نیز بر آن نقد دارند. شواهد تجربی فقط گمان‌آورند و تا به صد در صد نرسند، جزم‌آور نیستند.
آری تنازع بقای متقابل، انکار پذیر نیست؛ اما انتخاب احسن به معنای انقراض ضعیف و بقای قوی ثابت نیست، زیرا انواعی قوی بوده‌اند که اکنون نیستند و برعکس گیاهان و حیوانات ضعیفی نیز بوده‌اند که همچنان هستند، پس دلیل یقینی بر بقای دائمی قوی‌تر و پای‌مال شدن همیشگی ضعیف‌تر نیست.
همین حقیقت سبب شد تا در علوم تجربی، قانون «تنازع بقا و انتخاب احسن» را به قانون «انطباق با محیط و انتخاب احسن و اصلح» تبدیل کنند؛ بدین معنا که پرورش افراد و اصناف و انواع ضعیف در محیط مناسب، سبب
^ ۱ – ـ مجموعه آثار، ج۶، ص۳۴۷ ـ ۳۴۸ [اصول فلسفه و روش رئالیسم]، «پیدایش کثرت در علم و ادراک».
۷۳۲

بقای آنها خواهد شد. نوع می‌تواند خود را با زمان و مکان و شرایط مخصوص محیط هماهنگ کند و به برکت آثار مناسب محیط پرورش یابد و پایدار بماند و بدین‌سان، قانون تنازع بقا جای خود را به قانون انطباق با محیط سپرد ۱٫
غرض آنکه قانون تنازع بقا و انتخاب احسن نقد پذیرند و در حد فرضیه‌ای نارسا به بلوغ علمی نرسیده‌اند، چون ممکن است که گاه با انطباق با محیط و حفظ تمامی شرایط، ضعیف بماند و قوی نابود گردد، پس قضیّه یقینی و اصلی صد درصد قطعی در دست نیست تا بتوان مسائل جامعه‌شناسی را براساس پدیده طبیعی‌شناسی تفسیر کرد؛ آن‌گاه اولاً چگونه می‌شود که دین را صرفاً پدیده‌ای اجتماعی پنداشت و ثانیاً درباره‌اش همان داوری‌ای را کرد که راجع به فسیلها و گیاهان و حیوانات و ستارگان می‌شود.
باید عنایت کرد که دین پدیده‌ای اجتماعی نیست، بلکه به وحی الهی وابسته است و زیربنای این تفکر (پدیده اجتماعی بودن)، اصول موضوعه‌اند نه اصول بدیهی، پس آیه ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الاَرض﴾ را نباید بر اساس این اصول تجربی ثابت نشده تفسیر کرد.
این سخن که اهل زد و بند و قدرت‌نمایی برنده هستند، همان مدعای آل فرعون است که امروز تکرار می‌شود: ﴿وقَد اَفلَحَ الیَومَ مَنِ استَعلی) ۲ شعار قرآن کریم برتری و رستگاری در پرتو تزکیه نفس است: ﴿قَد اَفلَحَ مَن تَزَکّی) ۳ ﴿والعقِبَهُ لِلمُتَّقین) ۴ و میان این دو تفکر، فاصله بسیار است.
^ ۱ – ـ ر.ک: المیزان، ج ۲، ص ۳۰۰ ـ ۳۰۶٫
^ ۲ – ـ سوره طه، آیه ۶۴٫
^ ۳ – ـ سوره اعلی، آیه ۱۴٫
^ ۴ – ـ سوره اعراف، آیه ۱۲۸؛ سوره قصص، آیه ۸۳٫
۷۳۳

انسان موحّد، دین را پدیده‌ای طبیعی نمی‌شمرد و آن را در ردیف فسیل و گیاه و حیوان قرار نمی‌دهد و صلاح و بقای جامعه را نیز در قدرت‌نمایی و زد و بند نمی‌داند، بلکه آن را در وارستگی می‌جوید و به دیگر سخن، باید دست دین را گرفت و به آسمان رساند؛ نه آنکه پای دین را گرفت و بر زمین کوبید و آن را پدیده‌ای اجتماعی و مانند سنّتها و آدابِ عرفی دانست. عادات و سنّتها و رسوم اقوام و ملل به آسمان وصل نیستند، بلکه پای همه آنها در گِل فرو رفته است، از این‏رو می‌شود درباره این موضوعات، نظریه‌ای مساعد با نظریه پدیده‌های طبیعی داد، زیرا آداب و سنتهای عرفی و نیز ادیان ساختگی از زمین برخاسته‌اند؛ ولی ادیان الهی وَحْیانی‌اند: ﴿اِنّا اَوحَینا اِلَیک) ۱ ﴿وما یَنطِقُ عَنِ الهَوی ٭ اِن هُوَ اِلاّوحی یوحی) ۲ و نمی‌توان علوم تجربی را که وابسته به طبیعت است، بر وحی آسمانی پیراسته از طبیعت حاکم کرد.
عصاره سخن: یک. دین مولود طبیعت و رخدادهای طبیعی نیست، بلکه امری آسمانی برای پرورش جامعه انسانی است تا طبیعت‌زده نشود.
دو. قوانین طبیعی و تجربی به پیش‌فرضها وابسته‌اند نه به قضایای بدیهی؛ و این قوانین، اصول موضوعه‌اند نه اصل متعارف.
سه. دین، وحی آسمانی است نه پدیده‌ای زمینی، از این‏رو فکر بشری نمی‌تواند مفسر ادیان الهی باشد، چنان‌که خدای سبحان به پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نیز از آن جهت که بشر است، حرکت زبان و سخن گفتن از پیش خود را اجازه نداد: ﴿لاتُحَرِّک بِهِ لِسانَکَ لِتَعجَلَ بِه ٭ اِنَّ عَلَینا جَمعَهُ وقُرءانَه) ۳ و ایشان نیز
^ ۱ – ـ سوره نساء، آیه ۱۶۳٫
^ ۲ – ـ سوره نجم، آیات ۳ ـ ۴٫
^ ۳ – ـ سوره قیامت، آیات ۱۶ ـ ۱۷٫
۷۳۴

از فرمان پروردگار اطاعت کردند: ﴿وما یَنطِقُ عَنِ الهَوی٭ اِن هُوَ اِلاّوحی یوحی) ۱ پس انبیای الهی با آنکه جزو نوابغ بشری هستند، حق ندارند درباره دین از پیش خود سخنی بگویند، بلکه درجایی که تربیت انسانها به ابدیّت آنان وابسته است، پیام خدای سرمدی لازم است تا راهنمای بشر شود، زیرا انسانها از راه دوری آمده‌اند و راه ابدی را در پیش دارند و مسافری که خود نمی‌داند از کجا آمده است و به کجا می‌رود و تنها کوله‌باری در دست دارد، به راهنمای آغاز و انجام شناس محتاج است و غیر او حق راهنمایی چنین مسافری را ندارد.
اینجا سخن از ابدیت انسان است که «تا» و «حتّی» ندارد، از این‏رو خدای سبحان به پیامبرش فرمان می‌دهد که تنها گفته مرا به مردم برسان و از آن طرف به مردم نیز می‌فرماید که رسول من فقط از وحی سخن می‌گوید. معرفت وحیانی، به مبدأ جهان متصل است.
غرض آنکه روی اصول جامعه‌شناسی صِرف نمی‌شود درباره دین بحث کرد. آری برخی از بحثها در حدّ علتهای قابلی‌اند و اگر کسی بخواهد برپایه قانون علیّت سخن بگوید، شناخت علّت مادی و علت قابلی که عناصری مادی‌اند به او کمک می‌کند، چون عادات و رسوم و سنّتها و ویژگی اقلیم و رنگ پوست مردم مبدأ قابلی و پذیرای دین‌اند و هیچ‏یک از اینها مبدأ تدوین دین نیست.
«دین» مانند معدن خاکی نیست که با شکافتن کوه بیرون بیاید؛ یا نظیر گوهر عمق دریا نیست که با غوّاصی درآید؛ یا چون ماه و ستاره نیست که در
^ ۱ – ـ سوره نجم، آیات ۳ ـ ۴٫
۷۳۵

آسمان ظاهری باشد، بلکه «وحی» به ملکوت و غیب جهان متکی است و دین به وحی وابسته است و برای ادراک وحی، روحی مقدّس و منزّه و پاک لازم است تا بتواند وحی را بیابد: ﴿لایَمَسُّهُ اِلاَّالمُطَهَّرون) ۱ و «مطهّرون» یعنی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) نیز به حکم آیه ﴿اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ ویُطَهِّرَکُم تَطهیرا) ۲ افرادی ملکوتی هستند که دین را تحویل می‌گیرند و به مردم می‌رسانند و این مطلب به اصل تنازع بقا و انتخاب احسن تجربی ارتباطی ندارد.
گرداننده‏نظام موجود، انسان را برای هدفی آفریده است که در شهود علمی و خلوص عملی او خلاصه می‌شود؛ یعنی انسان «علماً» شاهد و «عملاً» خالص باشد، پس فهمهای حصولی او باید به شهود حضوری برسند و کارهای مشوب وی به خلوص، تا مخلص شود.
خدای سبحان از میان مخلِصان (به کسر)، عده‌ای را گلچین و استخلاص می‌کند که آنان مخلَص (به فتح) و گلِ سرسبد جوامع بشری و انبیا و اولیای الهی هستند و بارزترین مصادیق این گروه در میان اوصیا، امام علی بن ابی‌طالب و فرزندان او(علیهم‌السلام) هستند. کامل‌ترین مرحله علم شهودی و اخلاص در عمل نیز زمان حضرت ولی‌عصر(عجل الله تعالی فرجه) ظهور می‌کند و در آن روز، دین حق بر ادیان باطل غلبه مطلق می‌یابد: ﴿لِیُظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ ولَو کَرِهَ المُشرِکون) ۳ و آن هنگام بندگان صالح خداوند زمین را به ارث می‌برند: ﴿اِنَّ
^ ۱ – ـ سوره واقعه، آیه ۷۹٫
^ ۲ – ـ سوره احزاب، آیه ۳۳٫
^ ۳ – ـ سوره توبه، آیه ۳۳٫
۷۳۶

الاَرضَ لِلّهِ یورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ والعقِبَهُ لِلمُتَّقین) ۱ ﴿اَنَّ الاَرضَ یَرِثُها عِبادِی الصّلِحون) ۲
انسان زمانی از خداوند ارث می‌برد که با او پیوند داشته باشد، زیرا ارث ملکوتی با کشفیّات و پیشرفت علوم تجربی و صنایع به دست نمی‌آید و باید عبد صالح شد تا وارث مولا گشت؛ «عبد» با مولا پیوند دارد و از او ارث می‌برد.
امور کسبی غیر از میراث است و کند و کاو زمین و احیا و مالکیت آن، به ارث بردن زمین نیست. رسول‏خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: من أحیی أرضاً مواتاً فهی له ۳ ، زیرا روز بعد همان زمین به دست دیگری می‌افتد؛ حتی مالی را که از مرده به ارث می‌رسد، به حسب ظاهر ارث می‌گویند، چون در حقیقت کسب است؛ ولی ارث‏رسیدن زمین به صالحان حقیقتاً ارث است نه کسب: ﴿اِنَّ الاَرضَ لِلّهِ یورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ والعقِبَهُ لِلمُتَّقین﴾.
مراد از ﴿مَن یَشاءُ مِن عِبادِه﴾ بندگان صالح خداوند است که در آیه ﴿اَنَّ الاَرضَ یَرِثُها عِبادِی الصّلِحون﴾ آمده است. تعبیر ﴿الصّلِحون﴾ از ﴿وعَمِلوا الصّلِحت) ۴ برتر است، زیرا ﴿الصّلِحون﴾ به ذات افراد نظر دارد و صالح، کسی است که گوهر وجودی‌اش صلاح است؛ اما تعبیر ﴿وعَمِلوا الصّلِحت﴾ به مقام فعل اشخاص نظر دارد و به کسانی گفته می‌شود که کار خوب می‌کنند و ممکن است احیاناً دچار لغزش هم شوند، پس زمین به کسانی
^ ۱ – ـ سوره اعراف، آیه ۱۲۸٫
^ ۲ – ـ سوره انبیاء، آیه ۱۰۵٫
^ ۳ – ـ تهذیب الاحکام، ج۷، ص۱۵۲؛ وسائل الشیعه، ج ۲۵، ص ۴۱۲٫
^ ۴ – ـ سوره بقره، آیه ۲۵٫
۷۳۷

می‌رسد که گذشته از آنکه کار خوب انجام می‌دهند، خوبی در گوهر ذات آنها رسوخ کرده است.
از مجموع مطالب گذشته روشن شد که قرآن کریم ضمن احترام به قوانین علوم تجربی که توجیه‏کننده علل قابلی جهان هستند، هرگز جنگ را میان ضعیف و قوی برقرار نمی‌کند و پای‌مال شدن حتمی ضعیف را نمی‌پذیرد، بلکه قرآن همواره تنازع را میان حق و باطل، صدق و کذب و نافع و ضارّ می‌شمرد و حق و صدق و نافع را ماندنی و باطل و کذب و ضارّ را رفتنی می‌داند.
بین این اصل و قانون تنازع میان ضعیف و قوی تفاوت فراوانی است: بر اساس تفکر قرآن، در نظام آفرینش باطل همیشه پای‌مال است، هرچند ظهور کاذب داشته و ظاهراً قوی باشد؛ ولی بر اساس تفکر مادی در نظام طبیعت ضعیف همیشه پای‌مال است، گرچه حق باشد.
قرآن کریم اصل تنازع میان حق و باطل و نابودی باطل را با مثالی روشن بیان کرده است: ﴿اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَت اَودِیَهٌ بِقَدَرِها فَاحتَمَلَ السَّیلُ زَبَدًا رابِیًا ومِمّا یوقِدونَ عَلَیهِ فِی النّارِ ابتِغاءَ حِلیَهٍ اَو مَتعٍ زَبَدٌ مِثلُهُ کَذلِکَ یَضرِبُ اللهُ الحَقَّ والبطِلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذهَبُ جُفاءً واَمّا ما یَنفَعُ النّاسَ فَیَمکُثُ فِی الاَرضِ کَذلِکَ یَضرِبُ اللهُ الاَمثال) ۱ یعنی همان‌گونه که هنگام نزول باران، ظروف گوناگون، درّه‌ها، دریاها، چاهها و بیابانها به اندازه ظرفیت خود آب را می‌گیرند و روی آبهای متراکمِ سیل‌آسا کفی شکل می‌گیرد و سرانجام، آب می‌ماند و کف روی آب نیست می‌شود و یا همان‌طور که هنگام ذوب کردن
^ ۱ – ـ سوره رعد، آیه ۱۷٫
۷۳۸

طلا، روی فلز آب شده کفی پدید می‌آید و عاقبت، این کف رخت برمی‌بندد و آن فلز گرانبهاست که به صورت زینتها و زیورهای گوناگون درمی‌آید، هنگامی نیز که برکات و فیضهای الهی فرود می‌آید، هر کس به اندازه استعداد خود از آنها بهره می‌گیرد و کفها و حبابهای باطلی که همراه سیل فیض الهی ظهور می‌کند، رخت برمی‌بندد و تنها حق می‌ماند.
نتیجه آنکه نظام عالم، نظام علّی و معلولی است که خدای سبحان مبدأ علتها و معلولهاست و نیز هدفی دارد که حفظ حق است و نیز تقسیم فیض الهی به اندازه استعدادهای گوناگون افراد است؛ همچنین در جهان طبیعت که حرکت و برخورد هست، حق با باطل نمی‌آمیزد و در کنار حق باطلها ظهور می‌کنند؛ نیز مدیر عالم تنها خدای حکیم است و او باطل را نمی‌پروراند، بلکه باطل پوک را پس از مدتی نیست می‌کند و حق لبیب و مغزدار را برای منافع جامعه‌های بشری نگه می‌دارد: ﴿بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَی البطِلِ فَیَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِق) ۱
آری در جهان‌بینی قرآن کریم در نظام آفرینش، باطل پای‌مال و حق جاودانه است: ﴿وقُل جاءَ الحَقُّ وزَهَقَ البطِلُ اِنَّ البطِلَ کانَ زَهوقا) ۲ با ظهور حق مجال هیچ باطل نیست؛ نه باطلِ کهنه و نه باطل نو: ﴿قُل جاءَ الحَقُّ وما یُبدِی البطِلُ وما یُعید) ۳
^ ۱ – ـ سوره انبیاء، آیه ۱۸٫
^ ۲ – ـ سوره اسراء، آیه ۸۱٫ فعل «کان» در این‌گونه از موارد منسلخ از زمان است و تنها از کَیْنونَتْ خبر می‌دهد.
^ ۳ – ـ سوره سبأ، آیه ۴۹٫

۷۳۹

۴٫ غلبه باطل بر باطل
هماره عدّه‌ای زیر سلطه بودند و طاغیانی همچون فرعون بر آنان حکومت کرده‌اند؛ لیکن در این‌گونه موارد، باطلی بر باطل دیگر پیروز شده است نه باطل بر حق، زیرا همان‌گونه که سلطه‌گری باطل است، سلطه‌پذیری نیز از گناهان نابخشودنی است، از همین‏رو در ادعیه آمده است: خدایا! اگر ظلمی بر ما شد و ما دفاع نکردیم، به تو پناه می‌بریم و از تو مغفرت می‌طلبیم ۱! ، پس همان‌گونه که ظالم باید توبه کند، ستمپذیر نیز باید استغفار کند، زیرا انظلام او هم باطل است، گرچه ممکن است حق با او باشد.
بر اساس آیه ﴿کَم مِن فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَت فِئَهً کَثیرَهً بِاِذنِ الله) ۲ هر ملّتی که سلطه ظالمان را نپذیرد و به دفاع از حق مشروع خود برخیزد، با اذن الهی بر آنان پیروز خواهد شد، گرچه تعدادشان کم باشد، پس منطق قرآن کریم پیروزی حق و پای‌مال بودن باطل است نه چیرگی قوی بر ضعیف؛ و مبارزه با ظلم حق است و ترک آن باطل.

۵٫ تحلیل درست پیروزی قوی بر ضعیف
قرآن کریم نیز پیروزی را از آنِ قوی می‌داند؛ لیکن با تفکر مادیگرایان در تشخیص صغرا و فرد قوی اختلاف دارد: در جهان‌بینی ملحدان، علل تنها در ماده و صورت خلاصه می‌شوند و از نظر آنان علّت مادی برتر و غالب است؛ ولی قرآن کریم علل را فقط در ماده و صورت منحصر نمی‌کند بلکه علت فاعلی
^ ۱ – ـ صحیفه سجادیه، ص ۳۵۷، دعای ۳۸٫
^ ۲ – ـ سوره بقره، آیه ۲۴۹٫
۷۴۰

و غایی را نیز معتبر می‌داند و فاعل قوی‌تر را که خدای سبحان است، پیروز اعلام می‌کند: ﴿واللهُ غالِبٌ عَلی اَمرِه) ۱ ﴿وهُوَ القاهِرُ فَوقَ عِبادِه) ۲ ﴿کَتَبَ اللهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلی) ۳ ﴿کَم مِن فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَت فِئَهً کَثیرَهً بِاِذنِ الله) ۴
در فرهنگ قرآن گروهی که از نظر کمّیت و کیفیّت مادی ضعیف به نظر می‌رسند و اهل ایمان‌اند، از گروهی که از ساز و برگ مادی قوی‌تری برخوردارند و ایمان ندارند، نیرومندترند و هنگام نبرد با اذن الهی بر آنها پیروز می‌شوند، بنابراین نکته مهمّی که ملحدان از آن غفلت می‌کنند و نادیده می‌گیرند، این است که درگیری را میان موجودات طبیعی خلاصه می‌کنند که در صورت درستی این مطلب، ممکن بود منطقِ ﴿وقَد اَفلَحَ الیَومَ مَنِ استَعلی) ۵ درست باشد؛ ولی نظام عالم به مبدأ غیبی وابسته است که به هر چیزی علم دارد و بر هر کاری تواناست: ﴿وهُوَ القاهِرُ فَوقَ عِبادِه﴾ و زمام همه موجودات به دست اوست: ﴿ما مِن دابَّهٍ اِلاّهُوَ ءاخِذٌ بِناصِیَتِها) ۶ و می‌تواند مؤمنان را حفظ کند: ﴿وقَد مَکَروا مَکرَهُم وعِندَ اللهِ مَکرُهُم واِن کانَ مَکرُهُم لِتَزولَ مِنهُ الجِبال ٭ فَلا تَحسَبَنَّ اللهَ مُخلِفَ وَعدِهِ رُسُلَهُ اِنَّ اللهَ عَزیزٌ ذُو انتِقام) ۷
خدای سبحان به رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) می‌فرماید: ﴿وما بَلَغوا مِعشارَ ما ءاتَینهُم
^ ۱ – ـ سوره یوسف، آیه ۲۱٫
^ ۲ – ـ سوره انعام، آیه ۱۸٫
^ ۳ – ـ سوره مجادله، آیه ۲۱٫
^ ۴ – ـ سوره بقره، آیه ۲۴۹٫
^ ۵ – ـ سوره طه، آیه ۶۴٫
^ ۶ – ـ سوره هود، آیه ۵۶٫
^ ۷ – ـ سوره ابراهیم، آیات ۴۶ ـ ۴۷٫
۷۴۱

فَکَذَّبوا رُسُلی فَکَیفَ کانَ نَکیر) ۱ یعنی اینان که در برابر تو سرسختی می‌کنند هرگز کاری از پیش نمی‌برند، زیرا ما کسانی را پیش از آنان نابود کرده‌ایم که صنادید قریش و سران ستم‌پیشه حجاز، یک دهم قدرت آنها را ندارند.
آری همواره میان حق و باطل (در قلمرو طبیعت) جنگ است و در این میدان، همیشه حق با اذن الهی پیروز است، زیرا حق به پشتوانه غیبی‌اش قوی و غالب است و باطل، ضعیف و مغلوب است و سرانجام نیز زمین را صالحان به ارث می‌برند و باطل از میان می‌رود.
گفتنی است ملحدان که همه چیز را در طبیعت خلاصه می‌کنند: ﴿اِن هِی اِلاّحَیاتُنَا الدُّنیا نَموتُ ونَحیا) ۲ و در نظام طبیعت همیشه ضعیف را پای‌مال می‌دانند، در مقابل پیروزی گروههای با ایمان و به ظاهر ضعیف که از قدرت الهی مدد می‌گیرند، از شانس سخن می‌رانند، زیرا بشر باید خود را به پشتوانه‌ای ذهنی قانع کند و وقتی که آن پشتوانه با برهان عقلی تأمین نشود، به وهمیّات سر می‌سپارد و کمبود فرشته عقل را با شیطنتِ وهم پر می‌کند، درحالی که عقل و فلسفه و قرآن و سنّت، شانس را جزو خرافات می‌دانند.

بحث روایی

۱٫ کشته شدن جالوت به دست حضرت داود(علیه‌السلام)
عن الرضا(علیه‌السلام): فأوحی الله إلی نبیّهم أنّ جالوت یقتله من یستوی علیه درع موسی(علیه‌السلام) و هو رجل من ولد لاوی بن‏یعقوب(علیه‌السلام) اسمه داود ابن آسی؛ و کان آسی راعیاً و کان له عشره بنین أصغرهم داود. فلمّا بعث طالوت إلی بنی‌اسرائیل
^ ۱ – ـ سوره سبأ، آیه ۴۵٫
^ ۲ – ـ سوره مؤمنون، آیه ۳۷٫
۷۴۲

و جمعهم لحرب جالوت، بعث إلی آسی أن أحضر ولدک؛ فلمّا حضروا دعا واحداً واحداً من ولده، فألبسه درع موسی(علیه‌السلام).
منهم من طالت علیه و منهم من قصرت عنه. فقال لآسی: هل خلفت من ولدک أحداً؟ قال: نعم، أصغرهم ترکته فی‌الغنم یرعاها؛ فبعث إلیه ابنه فجاء به. فلمّا دعی أقبل و معه مقلاع ۱٫ قال: فنادته ثلاث صخرات فی طریقه؛ فقالت: یا داود! خذنا فأخذها فی مخلاته؛ و کان شدید البطش قویاً فی بدنه شجاعاً. فلمّا جاء إلی‏طالوت، ألبسه درع موسی فاستوت علیه… فجاء داود حتّی وقف بحذاء جالوت؛ و کان جالوت علی‌الفیل و علی رأسه التاج وفی یاقوت یلمع نوره؛ و جنوده بین یدیه. فأخذ داود من تلک الأحجار حجراً فرمی به فی میمنه جالوت؛ فمرّ فی الهواء و وقع علیهم، فانهزموا؛ و أخذ حجراً آخر فرمی به فی میسره جالوت فوقع علیهم فانهزموا؛ و رمی جالوت بحجر ثالث فصکّ الیاقوته فی جبهته و وصل إلی‏دماغه و وقع الی الأرض میتاً؛ فهو قوله: ﴿فَهَزَموهُم بِاِذنِ اللهِ وقَتَلَ داوودُ جالوت) ۲
عن أبی بصیر، قال: سمعته یقول: فمرّ داود علی الحجر فقال الحجر: یا داود! خذنی فاقتل بی جالوت… فلمّا أن أصبحوا و رجعوا إلی طالوت و التقی الناس قال داود: أرونی جالوت؛ فلمّا رآه أخذ الحجر فجعل فی مقذافه ۳ فرماه فصکّ به بین عینیه فدمغه و نکس عن دابته و قال الناس: قتل داود جالوت و ملّکه الناس حتّی لم یکن یسمع لطالوت ذکر؛ و اجتمعت بنوإسرائیل علی داود
^ ۱ – ـ آله یرمی بها الأحجار إلی الصید و نحوه.
^ ۲ – ـ تفسیر القمی، ج ۱، ص ۸۲ ـ ۸۳٫
^ ۳ – ـ آله القذف أی الرمی.
۷۴۳

و أنزل الله علیه الزبور و علّمه صنعه الحدید فَلَیَّنَه له ۱٫
اشاره: با اغماض از سند، ندای سنگها چنین توجیه می‌شود که اولاً تمام اشیا، اعم از سنگ و خاک و غیرآن، تسبیح و تحمیدگوی خدایند، پس اهل ادراک و نیز اهل عبادت‌اند. ثانیاً مأمور هم‌آوایی با حضرت داود شدند. این ندا هرچند قبل از تسخیر جبال و طیر بوده، زمینه چنین مطاوعه فراهم بوده است، ازاین‏رو قبول ندای مزبور بی‌محذور است. ثالثاً از پیامبر اعظم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل شده است که سنگی قبل از بعثت هر وقت مرا می‌دید سلام می‌کرد و من هم‌اکنون آن سنگ را می‌شناسم ۲٫ از این قصه معلوم می‌شود که گفت‌وگوی جمادها با انبیا، قبل از نبوت آنها ممکن است.

۲٫ پیامبرانِ دارای مُلک
عن أبی جعفر(علیه‌السلام) قال: إن الله تبارک و تعالی لم یبعث الانبیاء ملوکاً فی‌الأرض إلاّ أربعه بعد نوح: ذوالقرنین و اسمه عیاش و داود و سلیمان و یوسف(علیهم‌السلام). فأمّا عیاش فملک ما بین المشرق و المغرب؛ و أمّا داود فملک ما بین الشامات إلی بلاد اصطخر؛ و کذلک کان ملک سلیمان؛ و أمّا یوسف فملک مصر و براریها و لم یجاوزها إلی‏غیرها ۳٫
عن رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) قال: عاش داود(علیه‌السلام) مأه سنه؛ منها أربعین سنه فی ملکه ۴٫
^ ۱ – ـ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۳۴ ـ ۱۳۵؛ تفسیر نور الثقلین، ج ۱، ص ۲۴۹٫
^ ۲ – ـ التبیان، ج۱، ص۳۱۰ «واِنَّ مِنَ الحِجارَهِ… لَما یَهبِطُ مِن خَشیَهِ الله» (سوره بقره، آیه ۷۴).
^ ۳ – ـ کتاب الخصال، ص۲۴۸؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۲۵۲٫
^ ۴ – ـ کمال الدین و تمام النعمه، مج۱ ـ ۲، ص۲۰۳؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۲۵۲٫
۷۴۴

اشاره: با اغماض از سند، منصب نبوّت با مقام امامت و رهبری جامعه همراه است. گاهی امامت یک پیامبر به فعلیت می‌رسد و زمانی بر اثر تمرّد مردم یا سلطه طاغی حاکم، در قوّه می‌ماند. آنجا که امامت به فعلیت می‌رسد، گاهی همراه سلطنت ظاهری، نبرد با سلطان جائر و از بین بردن او یا با تسلیم و مصالحه وی همراه است و زمانی چنین نیست بلکه به صورت اداره آرام منطقه‌ای خاص مثلاً ظهور دارد. آنچه برای این چهار پیامبر(علیهم‌السلام) مطرح شده است، از همین قسم خاص است.

۳٫ پیامبرانِ مأمور به جهاد مسلحانه
عن أبی الحسن الأوّل(علیه‌السلام)، قال: قال رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم): إنّ الله تبارک و تعالی اختار من‏کلّ شی‏ءٍ أربعه؛ … اختار من الأنبیاء أربعه للسیّف: إبراهیم و داود و موسی و أنا ۱٫
اشاره: با صرف نظر از بحث سندی، همان‌طور که در جریان امامت دوازده امام معصوم(علیهم‌السلام) برخی به سیف قیام کرده و بعضی بر اثر آماده نبودن شرایط، به شمشیر قیام نکرده‌اند، درباره نبوّت انبیا نیز چنین بوده است. گرچه قرآن کریم مبارزه مسلحانه حضرت ابراهیم و موسی(علیهما‌السلام) را صریحاً ارائه نکرده است، لازمِ چنان مقاومت گسترده و دست به تَبَر بردن و شکستن بتها و…، قیام به سیف است.

۴٫ برخی از مصادیق ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاس﴾
عن أبی عبدالله(علیه‌السلام)، قال: إنّ الله [ل] یدفع بمن یصلی من شیعتنا عمّن
^ ۱ – ـ کتاب الخصال، ص۲۲۵؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۲۵۲٫
۷۴۵

لایصلّی من شیعتنا؛ ولو اجمعوا علی ترک الصلاه لهلکوا؛ و إن الله لیدفع بمن یُزکّی من شیعتنا عمّن لا یُزکی؛ ولو اجمعوا علی ترک الزکاه لهلکوا؛ و إن الله لیدفع بمن یحجّ من شیعتنا عمّن لایحجّ؛ ولو اجمعوا علی ترک الحجّ لهلکوا و هو قول الله (عزّوجلّ): ﴿ولَولا دَفعُ اللهِ النّاسَ… ﴾. فوالله! ما نزلت إلاّ فیکم و لا عنی بها غیرکم ۱٫
و فی مجمع البیان روی عن النبی(صلّی الله علیه وآله وسلّم) أنه قال: لولا عباد لله رکّع و صبیان رُضّع و بهائمٌ رُتّع لصُبّ علیکم العذاب صبّاً؛ و روی جابر بن عبدالله قال: قال رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم): إنّ الله یصلح بصلاح الرجل المسلم ولده و ولد ولده و أهل دویرته و دویرات حوله؛ ولایزالون فی حفظ الله مادام فیهم ۲٫
اشاره: برخی از این روایات، مانند روایت اول، بیان مصداق و از باب جری و تطبیق است و بعضی اصلاً ناظر به آیه مورد بحث نبوده و به آن تمسّک نشده است، ازاین‏رو روایت دوم را نمی‌توان در بحث روایی آیه مورد بحث مطرح کرد؛ لیکن عدّه‌ای از مفسّران چنین کرده‌اند.

٭ ٭ ٭

^ ۱ – ـ الکافی، ج ۲، ص۴۵۱٫
^ ۲ – ـ مجمع البیان، ج ۱ ـ ۲، ص ۶۲۱٫
۷۴۶

بازدیدها: 333

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *