تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آيه 285

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آيه 285

پيامبر به آنچه از پروردگارش بر او فرود آمده است، ايمان آورد و مؤمنانِ همراه او نيز هماهنگ با نظم طبيعي، همگي به خدا و فرشتگانِ او و كتابهاي وي و فرستادگانش ايمان آوردند.

ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّهِ والمُؤمِنونَ كُلٌّ ءامَنَ بِاللهِ ومَلئِكَتِهِ وكُتُبِهِ ورُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِن رُسُلِهِ وقالوا سَمِعنا واَطَعنا غُفرانَكَ رَبَّنا واِلَيكَ المَصير (بقره، 285)

گزيده تفسير
پيامبر به آنچه از پروردگارش بر او فرود آمده است، ايمان آورد و مؤمنانِ همراه او نيز هماهنگ با نظم طبيعي، همگي به خدا و فرشتگانِ او و كتابهاي وي و فرستادگانش ايمان آوردند.
ذكر جداگانه نام رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم به جهت برتري مقام ايشان نسبت به مؤمنان و نيز تفاوت ايمان آن حضرت با ايمان آنان است، زيرا ايمان رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم ايمان شهودي است و شهود معصوم، از نوع شهود اوّلي است كه شك و ترديد و خطا در آن راه ندارد.
مقصود از «ملائكه»، فرشته‏هاي متنوّع الهي‏اند. مراد از «كُتُب»، كتابهاي آسماني رسولان و كتابهايي مانند امّ‏الكتاب و لوح محفوظ است. «رسل» همان فرستادگان الهي از جنس بشر و فرشتگان حامل وحي‏اند.
683

رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمنان ديگر، به رسالت همه انبيا ايمان داشته و هيچ يك را انكار نمي‏كنند.
مؤمنان گوش شنوا دارند و اهل اطاعت‏اند و تشنه مغفرت الهي. تكامل و صيرورت نظام هستي تنها به سوي خداست.

تفسير

مفردات
المصير: «صيرورت»، تحوّل و دگرگوني به حالت ثانوي است كه در طول حالت اول و متأخر از آن است؛ يا در عرض آن است؛ ولي با آن تفاوت دارد 1.
«مصير»، يا مصدر ميمي است و به معناي صيرورت و شدن 2 ؛ يا اسم مكان است و به معناي مرجع و جايي است كه امر به آن ختم مي‏گردد 3. به هر روي، مصير با مسير به معناي راه، تفاوت دارد؛ هرچند صيرورت، با پيمودنِ مكان يا مكانت است.

تناسب آيات
قرآن كريم معمولاً در پايان هر سوره، خلاصه آن را از باب «ردّ العَجُز إلي الصدر» بيان مي‏كند، از اين‏رو دو آيه پاياني سوره «بقره»، چكيده و جمع‏بندي معارف سوره در سه اصلِ ايمان به خدا، باور معاد و قبول علمي و عملي همه كتابهاي آسماني و رسولان الهي است.
^ 1 – ـ ر.ك: التحقيق، ج6، ص363 ـ 362، «ص ي ر».
^ 2 – ـ روح المعاني، ج1، ص603.
^ 3 – ـ زاد المسير، ج1، ص143 و345.
684

برخي از مفسّران، آيه را ناظر به آيه قبل مي‏دانند 1 ؛ ولي ضمن حفظ نظم و ارتباط با آيه سابق، پيوند آيه با آيات آغازين سوره روشن است، زيرا در نخستين آيات سوره «بقره» از ايمان به اصول و فروع سخن گفته شد و آيات پاياني مصداق روشن متقيان را كه در صدر بيان شده رسول خدا و همراهان وي مي‏داند و با مطرح كردن سه اصل ايمان به خدا، پيامبران و كتب آسماني و معاد، به اصل عدل و امامت نيز به طور ضمني مي‏پردازد، چون اعتقاد به خدا و صفات او باور به عدل را در پي دارد و ايمان واقعي به رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم مستلزم اعتقاد به امامت عترت طاهرين(عليهم‌السلام) است.
٭ ٭ ٭

مصداق برجسته ‏اي از كلمات جامع
آيات قرآن كلمات جامع‏اند و در جامعيت با يكديگر تفاوت دارند. آيه مورد بحث از جهت دربرداشتن كمالات علمي و ايمان به مبدأ، معاد و نبوّت و نيز كمالات عملي و فرعي، از مصاديق برجسته جوامع الكلم است كه به پيامبر اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم عطا شده است: «أُعطيت جوامعَ الكلم» 2 چون در اين آيه شگفتيهايي از اجمال و تفصيل، ايجاز و اطناب، ادب بندگي و بياناتي جامع در عوامل كمال و سعادت آمده است 3. در روايات نيز از آن به گنجي از گنجهاي عرشي تعبير شده 4 كه خواهد آمد.
^ 1 – ـ ر.ك: الجامع لاحكام القرآن، مج2، ج3، ص382؛ روح المعاني، ج3، ص104.
^ 2 – ـ تفسير القمي، ج2، ص350؛ كتاب الخصال، ص292؛ بحار الانوار، ج8، ص38.
^ 3 – ـ الميزان، ج2، ص441.
^ 4 – ـ ر.ك: تفسير العياشي، ج1، ص160؛ الدر المنثور، ج2، ص138.
685

تجليل از مقام پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم
در اين آيه خداوند از رسولش جداگانه ياد كرده است. قرآن كريم بارها از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمنان جداگانه ياد كرده است: ﴿حَتّي يَقولَ الرَّسولُ والَّذينَ ءامَنوا مَعَه مَتي نَصرُ اللهِ اَلا اِنَّ نَصرَ الله قَريب) 1 ﴿ثُمَّ اَنزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلي رَسولِهِ وعَلَي المُؤمِنين) 2 چنان كه صلوات خدا و فرشتگان بر رسول گرامي‏صلي الله عليه و آله و سلم و بر مؤمنان را در دو آيه مستقل آورده است: ﴿اِنَّ اللهَ ومَلءكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَي النَّبي ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا صَلّوا عَلَيهِ وسَلِّموا تَسليما) 3 ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيكُم ومَلئِكَتُهُ لِيُخرِجَكُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النّور) 4 بر اين اساس، در آيه ﴿مُحَمَّدٌ رَسولُ اللهِ والَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَي الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم) 5 نيز بهتر است ﴿مُحَمَّدٌ رَسولُ الله﴾ را كه درباره آن حضرت است و همه فضايل در عنوان «رسول الله» جمع شده است، جداگانه قرائت كرد. سپس ﴿والَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَي‏الكُفّار﴾ را خواند كه درباره مؤمنان است.
سرّ جدا شدن نام رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم از مؤمنان، برتري مقام آن حضرت بر ديگران است: ايمان هر كس به مقدار ادراك اجمالي يا تفصيلي اوست و اگر چيزي به گونه اجمال و تفصيل فهميدني نباشد، به آن نمي‏توان ايمان آورد. اين مشكل براي مؤمنان هست؛ ولي براي وجود مبارك پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم هرگز! از اين‏رو آن
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 214.
^ 2 – ـ سوره توبه، آيه 26.
^ 3 – ـ سوره احزاب، آيه 56.
^ 4 – ـ سوره احزاب، آيه 43.
^ 5 – ـ سوره فتح، آيه 29.
686

حضرت بسياري از امور را ادراك مي‏كند و به آنها ايمان مي‏آورد؛ ولي افق فكري مؤمنان به آنجا نمي‏رسد و از ايمان آوردن به آن معذورند، از اين‏رو به آن مكلّف نيستند و همين امر سبب جدا كردن نام آن حضرت از نام مؤمنان است.
افزون بر آن، ايمان پيامبر به محتواي وحي، با ايمان مؤمنان به آن تفاوت دارد، زيرا ايمان رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم براساس آيات ﴿كَلاّلَو تَعلَمونَ عِلمَ اليَقين ٭ لَتَرَوُنَّ الجَحيم ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَينَ اليَقين) 1 ايمان به شهادت است؛ ايشان نخست بهشت و جهنّم را مي‏بيند، سپس به آن ايمان مي‏آورد؛ ولي ايمان مؤمنان، ايمان به غيب است؛ آنان چيزي را نمي‏بينند، بلكه با برهان عقلي محض يا با دليل نقلي معتبر، يعني با سخن معصوم(عليه‌السلام) به چيزي جزم پيدا مي‏كنند و به آن ايمان مي‏آورند. سپس اگر كسي مانند حارثة بن مالك موفّق به ديدن بهشت و جهنّم شود 2 و بعد از عَرض بر معصوم به آن ايمان آورد، به مشهود ايمان آورده است نه به غيب.
منظور از ﴿المُؤمِنون﴾ در اين آيه، ياران خاص آن حضرت‏اند كه مانند پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم به خدا، ملائكه، كتابهاي الهي و فرستادگان او ايمان آوردند و در هيچ مرحله‏اي پيامبر را تنها نگذاشتند؛ به جهت همين همراهي تنگاتنگ، از ايمان آنها با فعل ماضي ياد شده است: ﴿كُلٌّ ءامَنَ بِالله﴾، پس ﴿والمُؤمِنون﴾ همه مؤمنان را شامل نمي‏شود، زيرا از مؤمناني كه هنوز به دنيا نيامده‏اند، با فعل مضارع ياد مي‏شود نه ماضي.
^ 1 – ـ سوره تكاثر، آيات 7 ـ 5.
^ 2 – ـ الكافي، ج2، ص53.
687

دو قرائت در آيه
جمله ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّهِ والمُؤمِنونَ كُلٌّ ءامَن بِالله﴾ را به دو صورت مي‏توان قرائت كرد:
أ. وقف كردن در پايان ﴿مِن رَبِّه﴾ و آغاز كردن از ﴿والمُؤمِنون﴾ كه در اين صورت، مانند آيه ﴿مُحَمَّدٌ رَسولُ اللهِ والَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاء) 1 مي‏شود و معناي آيه چنين است كه پيامبر به آنچه از طرف پروردگارش بر او فرود آمده است ايمان آورد؛ ايماني كه بيان كردني نيست و آن را نمي‏توان شرح داد، و مؤمنان نيز همگي به اموري كه مي‏توان آنها را بيان كرد، به الله، فرشتگان الهي، كتابهاي آسماني و فرستادگان خدا، ايمان آوردند.
ب. وقف در پايان ﴿المُؤمِنون﴾ و شروع از ﴿كُلٌّ ءامَن﴾. در اين صورت، معناي آيه اين است: رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم به آنچه از طرف پروردگارش بر او فرود آمده است ايمان آورد؛ همچنين مؤمنان به آن ايمان آوردند و نيز هر يك از رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمنان، به خدا و فرشتگان و كتابهاي آسماني و فرستادگان الهي گرويدند.
قرائت دوم، راجح است. قرائت نخست از برخي روايات برمي‏آيد 2 ؛ ليكن معارض دارد.

چگونگي علم پيامبر به وحي
مردم عادي براي تشخيص پيامبر واقعي از مدّعي نبوت، به معجزه نياز دارند و
^ 1 – ـ سوره فتح، آيه 29.
^ 2 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص160 ـ 158.
688

بعد از احراز اعجاز به آورنده آن ايمان مي‏آورند؛ ولي پيامبر خودش مي‏يابد كه پيامبر است و آنچه بر او فرود آمده، وحي الهي است نه القائات شيطاني، از اين‏رو بدون نيازي به معجزه به همان ايمان مي‏آورد.
فخر رازي مي‏گويد: «رسول نيز براي تشخيص وحي از القائات شيطاني به معجزه نيازمند است كه بايد از سوي فرشتگان الهي حامل وحي به او نشان داده شود». همچنين مي‏افزايد: «فرشته هم براي كارش، به معجزه نياز دارد» 1 به باور ايشان فرشته‏هاي معصوم نيز در حدّ افراد عادي‏اند، زيرا معجزه براي مردم متوسط است، گرچه حجّت قطعي است.
جاي تأسف است كه اين تفكر در كتابهاي بعضي علماي شيعه نيز آمده و در پي برخي تفسيرهاي اهل سنّت گفته‏اند: «وقتي در غار حراء آن حالت خاص به وجود مبارك رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم دست داد، ايشان نمي‏دانست كه حالت نبوّت و دريافت وحي است! وقتي حالت خود را با حضرت خديجهٍّ در ميان گذاشت، خديجه نزد ورقة بن نوفل (مردي از اهل كتاب) رفت و وي پس از بيان نشان نبوت و علايم انبيا(عليهم‌السلام) گفت كه آنچه شما از همسرت نقل مي‏كني، نشان نبوت است و خديجه نيز پيام ورقة بن نوفل را براي رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم آورد. سپس آن حضرت مطمئن شد كه به مقام نبوّت رسيده است» 2 غافل از آنكه ديني كه حجيت و حقانيت آن به تشخيص ورقة بن نوفل بسته باشد، به اندازه ورقي ارزش ندارد.
درباره چگونگي آگاهي پيامبران به پيامبري خود، امام صادق(عليه‌السلام) فرمود:
^ 1 – ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص139.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج10 ـ 9، ص780؛ التفسير الكاشف، ج5، ص98.
689

«يوفَّق لذلك حتي يعرفه» 1
وحي الهي شك‏بردار نيست و رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم بايد شبهات ديگران را رفع كند؛ نه اينكه خود آن حضرت شك كند و ورقة بن نوفل با تبيين برخي علايم، ايشان را مطمئن سازد!
توضيح اينكه همان‏گونه كه علم حصولي دو نوع نظري و بديهي دارد و بديهيها نيز بايد به علم نخستين (محال بودن اجتماع نقيضين) برسد كه هيچ احتمال ترديد در آن راه ندارد، در علم حضوري و در مسائل كشف و شهود نيز بعضي كشفها اوّلي و بالذات است كه ترديدبردار نيست؛ مانند علم خداوند به خدا بودنش كه به استدلال خداوند براي خود نياز ندارد. اين چنين است كه فرشته‏ها و اولياي الهي كه معصوم‏اند، در مقام شهود شك نمي‏كنند تا با معجزه بفهمند كه يافته آنان، وحي است، چنان‏كه روز رستاخيز انسانها شك نمي‏كنند كه قيامت است و براي آنان برهان نمي‏آورند كه قيامت برپا شده است، زيرا شهود آنان جزو شهودهاي اوّلي شك ناپذير است. روز قيامت، روز شهود است و از اين‏رو ظرف شك نيست: ﴿رَبَّنا اِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَومٍ لارَيبَ فيه) 2
^ 1 – ـ الكافي، ج1، ص177.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 9. وجوهي براي نفي ريب در اين آيه متصور است: 1. قيامت، وجود ضروري و حتمي دارد، از اين‏رو شك‏بردار يعني متعلق شك نيست. اين معنا مانند نفي ريب در قرآن كريم است: «ذلِكَ الكِتبُ لارَيبَ فيه» (سوره بقره، آيه 2) و اين مطلب ناظر به آينده است؛ يعني قيامت يقيناً واقع مي‏شود. 2. قيامت هنگام وقوع، متعلق شك نخواهد بود، چون مانند وجود شمس در روز، مشهود است و هيچ مشهود و معلوم حضوري‏اي شك‏بردار نيست. 3. قيامت ظرف شك نيست، چون همه حقايق و سراير در آن روز، شفاف و عَلَن مي‏شود و شي‏ء مشهود، مشكوك فيه نيست.
690

نظم طبيعي در بيان متعلّق ايمان
ذكر ايمان به خداوند، فرشتگان الهي، كتابهاي آسماني و فرستادگان خدا، در اين آيه، با رعايت نظم طبيعي آنهاست: ﴿كُلٌّ ءامَنَ بِاللهِ ومَلئِكَتِهِ وكُتُبِهِ ورُسُلِه﴾، زيرا نخست ايمان به خدا با تمام صفات جمال و جلالش مي‏آيد؛ سپس ايمان به واسطه‏هاي ميان خدا و انبيا(عليهم‌السلام) كه فرشتگان‏اند؛ آن‏گاه ايمان به ره‏آورد فرشتگان كه كتابهاي آسماني است و در پايان نيز ايمان به پيامبران ذكر مي‏شود.
لازم است عنايت شود كه نظم مزبور به لحاظ مقام ثبوت است نه اثبات؛ يعني در مقام ثبوت، اصل تحقق وحي از ناحيه خداي سبحان است، آن‏گاه ملائكه آن را دريافت مي‏كنند. در اين حال به صورت كتاب يا كلام ظهور مي‏كند و سرانجام به پيامبر مي‏رسد؛ ولي در مقام اثبات براي جمهور اول معجزه بودن چيزي مانند كتاب ثابت مي‏شود، آن‏گاه رسالت آورنده آن اثبات مي‏شود و در اين كتاب مطالبي است كه بخشي از آن به فرشتگان و نظير آن بازمي‏گردد.

مراد از «كُتُب»
منظور از «كتب» كتابهاي آسماني، مانند تورات، انجيل، قرآن و نيز كتابهايي است كه در صحيفه‏هاي الهي، به عنوان كتاب مبين، امّ الكتاب و كتاب محفوظ نام گرفته‏اند: ﴿واِنَّهُ في اُمِّ الكِتبِ لَدَينا لَعَلي حَكيم) 1 و احياناً كتاب عمل را نيز دربر مي‏گيرد: ﴿مالِ هذا الكِتبِ لايُغادِرُ صَغيرَةً ولاكَبيرَةً
^ 1 – ـ سوره زخرف، آيه 4.
691

اِلاّاَحصها) 1
ممكن است نظر ابتدايي، انصراف «كتب» به كتابهاي انبيا و انصراف «رُسل» به خصوص انبيا باشد؛ ولي با اصرار قرآن كريم بر اثبات كتابهاي ديگر كه جريان قضا، قدر، محو و اثبات، اجل مقضي و مسمّي… را دربر دارند و نيز «ملائكه» كه صبغه رسالت آنان كاملاً مطرح و مورد عنايت است، شايد اطلاق آيه محكّم باشد. البته انصراف از كتاب اعمال بعيد نيست.
شايد اشكال شود كه «كتب»، تنها كتاب مبين و امّ الكتاب و لوح محفوظ و مانند آن است، زيرا ايمان به رسول، در حقيقت ايمان به عصاره رسالت و كتاب آسماني است و اگر مراد از «كتب» نيز كتابهاي آسماني باشد، تكرار است؛ ليكن پاسخ اين است كه پيامبر و نوري كه به همراه ايشان فرود آمده است: ﴿ءامِنوا بِاللهِ ورَسولِهِ والنّورِ الَّذي اَنزَلنا) 2 يك چيز نيستند، چنان‏كه رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم نيز فرموده است: «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي» 3 نيز براساس آيه ﴿وما ءاتكُمُ الرَّسولُ فَخُذوهُ وما نَهكُم عَنهُ فَانتَهوا) 4 مسلمانان بايد به دستورهاي رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم مانند فرمانهاي قرآن كريم عمل كنند، هرچند فرمانهاي آن حضرت هم از باطن قرآن سرچشمه مي‏گيرد. بسياري از احكام تشريعي مانند وجوب ركعات سوم و چهارم در نماز و احكام حكومتي و ولايتي، مانند عزل و نصبهاي كشوري و لشكري، از سوي رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم است
^ 1 – ـ سوره كهف، آيه 49.
^ 2 – ـ سوره تغابن، آيه 8.
^ 3 – ـ الامالي، طوسي، ص547؛ مسند احمد حنبل، ج3، ص17؛ بحار الانوار، ج23، ص133.
^ 4 – ـ سوره حشر، آيه 7.
692

كه اطاعت آنها واجب است.
نتيجه آنكه رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم دو سِمَت دارد: 1. دريافت شريعت به وساطت فرشتگان در قالب قرآن يا حديث قدسي و بيان آنها. 2. امور ولايي و دستورهاي حكومتي و عزل و نصبها كه ايمان به همه اين موارد و اطاعت آنها لازم است، از اين‏رو خداوند لزوم ايمان به پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم را كنار دستور ايمان به خودش مي‏آورد: ﴿ءامِنوا بِاللهِ ورَسولِهِ والنّورِ الَّذي اَنزَلنا) 1
همچنين در جاي ديگر فرمان مي‏دهد كه آنچه را او و پيامبرش حرام كرده‏اند، گرامي داشته شود و از كساني كه چنين نمي‏كنند انتقاد مي‏كند: ﴿ولايُحَرِّمونَ ما حَرَّمَ اللهُ ورَسولُه) 2 تحريم الهي به صورت قرآن و تحريم نبوي در قالب سنّت است، گرچه تحريم نبوي نيز همانند حديث قدسي به وحي الهي مي‏انجامد، زيرا هرگز آن حضرت مسائل و احكام ديني را از نزد خود نمي‏فرمايد.

مقصود از «رسل»
لفظ «رسل» هر دو نوع از رسول انسي و فرشته‏ها را شامل مي‏شود و شاهد شمول هر دو نوع، آيه ﴿اَللهُ يَصطَفي مِنَ المَلئِكَةِ رُسُلًاومِنَ النّاسِ اِنَّ اللهَ سَميعٌ بَصير) 3 است، بنابراين، مقصود از «رسل» فرستادگان الهي از جنس بشر و فرشتگاني‏اند كه سمت رسالت دارند. احتمال انصراف «رسل» به خصوص فرستاده‏هاي بشري، بَدْئي است.
^ 1 – ـ سوره تغابن، آيه 8.
^ 2 – ـ سوره توبه، آيه 29.
^ 3 – ـ سوره حجّ، آيه 75.

693

برپايه آيه ﴿اَلحَمدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّموتِ والاَرضِ جاعِلِ المَلئكَةِ رُسُلًااُولي اَجنِحَةٍ مَثني وثُلثَ ورُبعَ يَزيدُ فِي الخَلقِ ما يَشاء) 1 كه ﴿المَلئكَة﴾ جمع مُحلّي به «الف و لام» آمده است، همه ملائكه سمت رسالت و سفارت دارند؛ ولي حتي برفرض اينكه فرشتگان دو نوع باشند، دسته‏اي كه تنها سرگرم عبادت‏اند و گروهي كه مدبّرات امرند، واژه «الملئكة» همه آنها را دربرمي‏گيرد.

ايمان به رسالت همه انبيا
جمله ﴿لانُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِن رُسُلِه﴾ مفعول براي فعل محذوف «قالوا» و محلاًّ منصوب است؛ مانند ﴿اَخرِجوا اَنفُسَكُم) 2 كه سخن فرشتگان است، يا آيه ﴿ما نَعبُدُهُم اِلاّلِيُقَرِّبونا اِلَي اللهِ زُلفي) 3 كه محلاً منصوب و سخن بت‏پرستان و مفعول فعل محذوف «قالوا» است.
جمله ﴿لانُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِن رُسُلِه﴾ سالبه كلي و عموم الرفع است نه رفع عموم؛ يعني مؤمنان مي‏گويند كه همه فرستادگان الهي نزد ما معصوم و فرستاده حقّ‏اند و ما به همه آنان ايمان آورديم؛ نه اينكه به برخي ايمان آورده و بعضي ديگر را انكار كنيم.
واژه ﴿اَحَد﴾ معناي جمعي دارد؛ ولي به معناي جميع نيست تا نتيجه اين شود كه مؤمنان ميان همه انبيا تفاوت نمي‏گذارند و در پي آن توهّم شود كه ميان بعضي از پيامبران مي‏توان فرق گذاشت. مشابه اين تعبير در اين آيه آمده
^ 1 – ـ سوره فاطر، آيه 1.
^ 2 – ـ سوره انعام، آيه 93.
^ 3 – ـ سوره زمر، آيه 3.
694

است: ﴿فَما مِنكُم مِن اَحَدٍ عَنهُ حجِزين) 1 يعني هيچ‏يك از شما نمي‏توانيد مانع شويد.
گفتني است كه ﴿لانُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِن رُسُلِه﴾ طبق احتمال تأييد شده، سخن رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمنان است و به اصطلاح، مقول قول كلمه «كلّ» است و مقصود از «رُسُل» در اين جمله ظاهراً خصوص پيامبران است. پس رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و مؤمنان ميان هيچ‏يك از انبيا تفاوت نمي‏گذارند و همه را از آن جهت كه حاملان وحي و معصوم‏اند، به رسميّت مي‏شناسند و تبعيض دروني يا بيروني ميان آنان را روا نمي‏دانند؛ ليكن اين سخن به معناي نبود تفاضل مرتبه ميان رسولان الهي نيست، زيرا قرآن مجيد مي‏فرمايد: ﴿تِلكَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلي بَعض) 2 چنان‏كه مؤمنان نيز در رزقهاي ظاهري و معنوي و علوم و معارف با يكديگر تفاوت دارند: ﴿واللهُ فَضَّلَ بَعضَكُم عَلي بَعضٍ فِي‏الرِّزق) 3
كيفيت ايمان مؤمنان به انبياي الهي از جهات متعدد قابل ارزيابي است: 1. تمام پيامبران معصوم الهي از طرف خدايند و ايمان به آنها لازم است و هر سابق مقدمه لاحق و هر لاحق مصدّق سابق است. 2. انبياي الهي هرچند در اصل جامع مشترك‏اند؛ ليكن در درجات همسان نيستند. 3. عدم تساوي آنان در مرتبه نبوت به دليل عقلي و تحليل قياسهاي منطقي نيست، زيرا عقل در بسياري از اين امور ناتوان است. 4. حكم به عدم تساوي آنان به استناد دليل نقلي معتبر، يعني وحي آسماني است، بنابراين معناي ﴿لانُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِن
^ 1 – ـ سوره حاقّه، آيه 47.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 253.
^ 3 – ـ سوره نحل، آيه 71.
695

رُسُلِه﴾ مي‏تواند از دو منظر تبيين شود: يكي عدم تفريق در اصل جامع رسالت و ديگري عدم دخالت عقل در تفريق درجه، بلكه زمام تفريق مذكور را به دست نقل معتبر رساندن. 5. عقل با نقل معتبر هماهنگ است كه از آن به شرع تعبير مي‏شود؛ يعني عقل و نقل كاشف شرع‏اند.
فعقلٌ و شرعٌ صاحبان تألّفا ٭٭٭٭ فبورك من عقلٍ وبُورك من شرعٍ 1

برخورد تبعيض‏ آميز اهل كتاب با انبيا
جمله ﴿لانُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِن رُسُلِه﴾ اشاره است به عملكرد گروهي از اهل كتاب، به ويژه يهوديان كه به تبعيض دروني و بيروني اعتقاد داشتند، از اين‏رو فعل متكلّم مع الغير به كار رفته است: ﴿لانُفَرِّق﴾، تا حركت مؤمنان در مقابل حركت جمعي اهل كتاب قرار گيرد.
قوم يهود پس از پذيرش دعوت حضرت موسي(عليه‌السلام) در محدوده شريعت خودشان فقط حكمي را مي‏پذيرفتند كه مطابق ميلشان بود: ﴿اَفَكُلَّما جاءَكُم رَسولٌ بِما لاتَهوي اَنفُسُكُمُ استَكبَرتُم فَفَريقًا كَذَّبتُم وفَريقًا تَقتُلون) 2 اين اعتقاد به تبعيض دروني، آنان را مصداق اين آيه قرار داد: ﴿نُؤمِنُ بِبَعضٍ ونَكفُرُ بِبَعض) 3
تبعيض بيروني قوم يهود نيز اين بود كه رسالت حضرت عيسي(عليه‌السلام) را باور نداشتند، همان‏گونه كه مسيحيان به رسالت حضرت موسي و عيسي(عليهما‌السلام) ايمان آوردند؛ ولي رسالت پيامبر اكرم اسلام‏صلي الله عليه و آله و سلم را نپذيرفتند: ﴿واِذا قيلَ لَهُم ءامِنوا
^ 1 – ـ رحمة من الرحمن، ج1، ص405.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 87.
^ 3 – ـ سوره نساء، آيه 150.
696

بِما اَنزَلَ اللهُ قالوا نُؤمِنُ بِما اُنزِلَ عَلَينا) 1

شنيدن همراه پذيرفتن
«سمع» در مقابل «بصر» و به معناي شنيدن است؛ ليكن اگر همراه «اطاعت» باشد، به معناي گوش دادن همراه با پذيرش است. «سمعاً و طاعة» يعني فهميديم و پذيرفتيم و بدان عمل مي‏كنيم. آيه ﴿اِنَّكَ سَميعُ الدُّعاء) 2 نيز به شنيدن همراه با پذيرش و استجابت دعا نظر دارد، پس مقصود فقط شنيدن فيزيكي دعا نيست، زيرا سميع بودن خداوند به دعا اختصاصي ندارد؛ خداوند ناسزا را هم مي‏شنود: ﴿لَقَد سَمِعَ اللهُ قَولَ الَّذينَ قالوا اِنَّ اللهَ فَقيرٌ ونَحنُ اَغنِياء… ) 3
اهل جهنّم اقرار مي‏كنند كه گوش شنوا نداشتيم: ﴿وقالوا لَو كُنّا نَسمَعُ اَو نَعقِلُ ما كُنّا في اَصحبِ السَّعير) 4 خلافِ مؤمنان كه مي‏شنوند، مي‏پذيرند و عمل مي‏كنند: ﴿وقالوا سَمِعنا واَطَعنا﴾.
هرگاه «سمع» همراه با عصيان به كار رود، به معناي شنيدن تنهاست نه شنيدن و پذيرفتن: ﴿قالوا سَمِعنا وعَصَينا) 5 ﴿ويَقولونَ سَمِعنا وعَصَينا) 6
غرض آنكه در اين‏گونه موارد سه مطلب است: 1. شنيدن فيزيكي
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 91.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 38.
^ 3 – ـ سوره آل عمران، آيه 181.
^ 4 – ـ سوره ملك، آيه 10.
^ 5 – ـ سوره بقره، آيه 93.
^ 6 – ـ سوره نساء، آيه 46.
697

2.شنيدن به معناي گوش شنوا داشتن عرفي، يعني پذيرش و قبول. 3.اطاعت خارجي و عمل طبق پذيرش. دو مطلب اول و دوم از ﴿سَمِعنا﴾ استظهار مي‏شود و مطلب سوم، يعني اطاعت خارجي از ﴿اَطَعنا﴾، چنان‏كه «سمع» در جمله ﴿سَمِعنا وعَصَينا﴾ فقط به معناي شنيدن فيزيكي است.

تشنگان مغفرت الهي
واژه ﴿غُفرانَك﴾ منصوب است به فعل «نطلب» يا «نسئل» يا «اغفر» كه در تقدير است؛ ليكن در فرض اخير، طلب غفران خاص منظور است.
به اقتضاي ادب دعا نخست نداي ﴿رَبَّنا﴾ و سپس دعا ذكر مي‏شود: ﴿رَبَّنَا اغفِر لَنا ذُنوبَنا) 1 ليكن در جايي كه عطش مغفرت شديد باشد، دعا ذكر مي‏شود و نداي ﴿رَبَّنا﴾ پس از آن مي‏آيد، چنان‏كه سخن آغازين انسان تشنه‏كام و تفتيده جگر اين است كه «آبم دهيد اي مردم! ».
طلب آمرزش براي انسان در هر مرحله‏اي كه باشد لازم است، زيرا انسان عادل نيز گاه گرفتار فراموشي يا اشتباه مي‏شود و زماني نيز انسان دچار كج‏فهمي مي‏گردد كه اگر مقدمات آن، پيشينه عدم تحفّظ داشته باشد، يعني شخص مقصّر باشد، زمينه عذاب است، پس عبارت ﴿غُفرانَك‏ربّنا﴾ درخواست بخشش از خداوند و ترميم كمبود در ايمان و اطاعت و عدم مؤاخذه در برابر گناهان است.

تكامل به سوي خدا
ايمان به الله و ملائكه و كتب و رسل، ايمان به معاد را هم دربر دارد؛ ليكن
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 147.
698

معاد اصالتي دارد كه آن را جزو اصول دين مي‏سازد، از اين‏رو ياد معاد جداگانه آورده شده است: ﴿واِلَيكَ المَصير﴾.
معاد كه گاهي به عنوان رجوع، گاه به عنوان انقلاب، زماني به صورت صيرورت و گاهي به عنوان لقاء… مطرح است، جزء اصول حتمي دين است و ايمان به آن همانند ايمان به وحي و رسالت لازم است.
درخواست مغفرت: ﴿غفرانك ربّنا﴾ براي تأمين صيرورت سالم است. تكامل و صيرورت و تحوّل، تنها به سوي خداست: ﴿واِلَيكَ المَصير﴾ و او هدف كمال هستي است. «مسير» را نبايد با «مصير» خلط كرد و هر دو را به يك معنا پنداشت.
تذكّر: تحليل معناي صيرورت به سوي خدا، همانند تحليل معناي انقلاب به سوي او در آيه ﴿يُعَذِّبُ مَن يَشاءُ ويَرحَمُ مَن يَشاءُ واِلَيهِ تُقلَبون) 1 بدون تمهيد مبادي قرآني و روايي و نيز عقلي كار آساني نيست.

اشارات و لطايف

1. شهود غيبي پيامبران
همه انبيا، به ويژه رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم با ديدن غيب بدان ايمان آوردند، آن‏گاه مردم را به مشهود خودشان فراخواندند. اين مطلب را خود آنان بيان كرده‏اند و براهين قطعي حكمت نيز پشتوانه آن است، از اين‏رو رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم در اذان و اقامه و تشهّد نماز، پس از شهادت به وحدانيّت حق تعالي، به رسالت خود نيز شهادت مي‏دهد، پس پيامبر نخست خودش به رسالت خود شهادت مي‏دهد و
^ 1 – ـ سوره عنكبوت، آيه 21.
699

به آن مؤمن است. سپس مردم را بدان دعوت مي‏كند و مردم، يعني امت، در پذيرش چند گروه‏اند: برخي با شهود و علم حضوري به رسالت حضرت ختمي نبوّت‏صلي الله عليه و آله و سلم به آن ايمان مي‏آورند؛ مانند اهل بيت عصمت(عليهم‌السلام)، چنان‏كه پيامبر اعظم‏صلي الله عليه و آله و سلم درباره حضرت علي بن ابي‏طالب فرمود كه: «انّك تسمع ما أسمع وتري ما أري إلاّ أنّك لست بنبيٍّ ولكنّك لوزير وانّك لعلي خيرٍ» 1 و نيز برخي از اوحدي از اصحاب ناب آنان كه شمه‏اي از شهود را تجربه كرده‏اند. بعض ديگر از امت با برهان عقلي و تحليل اقوال و سيره و سنّت آن حضرت، و عدّه‏اي با معجزه فعلي در قبال اعجاز قولي. گروهي نيز به استناد دليل معتبر نقلي مؤمن شده‏اند؛ ليكن پشتوانه دليل نقلي آنها معجزه پيامبر قبلي است؛ مثلاً كساني كه با تبشير حضرت مسيح به رسالت پيامبر اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آوردند: ﴿ومُبَشِّرًا بِرَسولٍ يَأتي مِن بَعدِي اسمُهُ اَحمَد) 2 پشتوانه اين دليل نقلي، اعجاز حضرت عيسي بود، بنابراين كساني كه به استناد معجزه مؤمن مي‏شوند دو گروه‏اند: بعضي بي‏واسطه و بعضي با واسطه.
افرادي كه با بينش مادّي به اديان الهي نگريسته، قرآن را پديده مادّي مي‏دانستند، وقتي پربار بودن پيام قرآن كريم را ديدند، چون خود به خدا و قيامت و فرشته و وحي معتقد نبودند، پيامبري را ملحدانه توجيه كرده و پيامبر را نابغه‏اي پنداشتند كه براي اصلاح جامعه به پاخاسته است و براي اينكه مردم پيشنهادهاي او را بپذيرند، طبق اعتقادات خرافي كساني سخن گفته كه خدا و غيب را باور داشتند، و از اين خوش‏باوري مردم سود جسته و سخنان خود را
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبه 192، بند 122.
^ 2 – ـ سوره صفّ، آيه 6.
700

وحي شمرده و پس از باور كردن مردم زمانه‏اش خود او هم باورش آمده كه سخنانش وحي است!

2. راز موفقيت انبيا و راه موفقيت عالمان ديني
موفقيت انبيا(عليهم‌السلام) در استقامت آنان نهفته است و پايداري آنها مرهون ايمان راسخ به حقانيّت وحي، نبوّت و رسالت خودشان و رسوخ ايمان اينان در گرو شهود كامل حقايق الهي است. طهارت روح، قداست نفس و تضحيه هوا و هوس، سهم تعيين كننده‏اي در شرح صدر و ظهور علايم آن كه تجافي از دار غرور و انابه به دار خلود و استعداد موت قبل از فرارسيدن آن است دارد. اين عناصر علمي و عملي كه به دو عقل نظر و عمل بازمي‏گردد مايه كمال ظرفيت و پايه تمام آن است.
عالمان ديني كه وارثان انبيايند وقتي در تعليم كتاب و حكمت و تبليغ معارف دين در نفوس مخاطبان خود موفق‏اند كه فضايل محوري ياد شده را از مورّثان خود به ارث برده باشند. معيار توفيق اينان به ميزان بهره‏وري آنان از اصول مزبور است، بنابراين، مبلغان ديني قبل از ابلاغ احكام به ديگران بكوشند كه خود از جهت علم و عمل به آنها بالغ گردند و مقدار ناكامي اينان در تبليغ احكام به اندازه عجز علمي يا ضعف عملي است. البته گاهي علل خارجي و عوامل بيگانه بي‏اثر نيست؛ يعني شياطين انس همانند شياطين جن رهزني دارند.

3. خطر جداسازي خدا از رسول
برخي ميان خدا و رسولانش جدايي مي‏افكنند: ﴿اِنَّ الَّذينَ يَكفُرونَ بِاللهِ ورُسُلِهِ
701

ويُريدونَ اَن يُفَرِّقوا بَينَ اللهِ ورُسُلِهِ ويَقولونَ نُؤمِنُ بِبَعضٍ ونَكفُرُ بِبَعضٍ ويريدونَ اَن يَتَّخِذوا بَينَ ذلِكَ سَبيلا ٭ اُولئِكَ هُمُ الكفِرونَ حَقًّا واَعتَدنا لِلكفِرينَ عَذابًا مُهينا) 1 يعني آنچه را از سوي خدا آمده است، به آساني مي‏پذيرند؛ ولي سخنان پيامبران را نه. كافران مي‏پندارند كه انبيا جزو نوابغ‏اند و از پيش خود سخن مي‏گويند. البته برخي مي‏دانند كه آنها با خدا مرتبطاند؛ ليكن گمان مي‏كنند آنها خود نيز اِعمال سليقه كرده و طبق آراي شخصي احكامي صادر مي‏كنند، از اين جهت سخنان پيامبران را نمي‏پذيرند.
آنان كه برخي از احكام، مانند «فرض النبي» را نمي‏پذيرند، در حقيقت، سخن خدا را قبول نكرده و مصداق ﴿نُؤمِنُ بِبَعضٍ ونَكفُرُ بِبَعض﴾اند. هم اينان درباره خلافت و امامت حضرت علي(عليه‌السلام) به حضرت رسول‏صلي الله عليه و آله و سلم عرض مي‏كردند كه اگر خلافت علي(عليه‌السلام) از سوي خداست، مي‏پذيريم؛ ولي اگر حكم و رأي شخصي توست، هرگز! اينان پيامبر را نشناخته‏اند كه سخني از خود ندارد و همه گفته‏هاي وي در معارف ديني به استناد وحي خداست.
مؤمنان واقعي ميان خدا و رسولش جدايي نمي‏افكنند، بلكه وحي قرآن و حديث را مي‏پذيرند، زيرا ريشه تمام احاديث ديني، وحي يا الهام الهي است: ﴿والَّذينَ ءامَنوا بِاللهِ ورُسُلِهِ ولَم يُفَرِّقوا بَينَ اَحَدٍ مِنهُم اُولئِكَ سَوفَ يُؤتيهِم اُجورَهُم وكانَ اللهُ غَفورًا رَحيما) 2

4. منشأ تفريق در احكام الهي
آنان كه ميان انبيا يا ره‏آوردشان تفاوت گذاشتند، دو گروه‏اند:
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 151 ـ 150.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 152.
702

1. هوسبازان و هوسرانان كه معياري ندارند. در اين جهت طاغيان و مختالان و جامدان جهل و راكدان جهالت و مقلّدان كور و پيروان كر سهيم‏اند، چون همه جداسازان، از سنخ مستكبران نيستند: ﴿اَفَكُلَّما جاءَكُم رَسولٌ بِما لاتَهوي اَنفُسُكُمُ استَكبَرتُم فَفَريقًا كَذَّبتُم وفَريقًا تَقتُلون) 1
2. استدلالياني كه مي‏پندارند عقل همه چيز را مي‏فهمد و ميزانِ شريعت است. آنها هر چه را با ترازوي عقلشان سنجيدني است، به آساني مي‏پذيرند، وگرنه ردّ مي‏كنند، در نتيجه دچار تبعيض دروني مي‏شوند و به دام «ايمان به بعض» و «كفر به بعض» مي‏افتند: ﴿اَفَتُؤمِنونَ بِبَعضِ الكِتبِ وتَكفُرونَ بِبَعض) 2 با آنكه عقل نمي‏تواند ميزان حقيقت باشد، زيرا مانند ميزان خاصي است كه كالاهاي مناسب خود را ارزيابي مي‏كند، مانند ترازوي كوچك كه فقط متاع خُرد را وزن مي‏كند نه كالاي كلان را؛ برخلاف ترازويي بزرگ كه فقط كالاهاي بزرگ را مي‏سنجد نه جزئيات را، و پيداست كه ابزار سنجش كره‏اي مانند زمين، ميزان سنجش مثقالي از خردل نمي‏شود.
عقل، اصل معاد و بهشت و جهنّم را كه امور كلي‏اند، به خوبي ادراك مي‏كند؛ ولي چگونگي حساب و ايستگاههاي قيامت و مقدار توقف در قيامت و محدوده صراط مستقيم و صدها مسئله ديگر قيامت از قلمرو فهم آن بيرون است. همچنين عقل مي‏فهمد كه بشر به قانون ماوراي طبيعت نيازمند است كه بايد از سوي خدا باشد و نيز خطوط كلي فقه و حقوق و اخلاق را درمي‏يابد؛ ولي هزاران مسئله حرام و حلال و واجب و مستحب را نمي‏تواند ادراك كند.
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 87.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 85.
703

به ديگر سخن، عقل نمي‏تواند مصباح يا ميزان جزئيات باشد، بلكه در موارد جزئي، تنها كليد خوبي است تا انسان دَرِ كتابخانه را بگشايد و به گنجينه كتابها درآيد؛ ولي با كليد نمي‏توان كتابها را شناخت، بلكه بايد از نور چراغ شريعت بهره گرفت؛ براي نمونه عقل مي‏تواند اصل حج را بفهمد؛ ولي درباره اِحرام و تعبّديات محض، هرگز حقّ ورود و فتوايي ندارد و پُشت در مي‏ايستد.
خلاصه اينكه عقل در بعضي از امور، فقط مفتاح حقيقت است؛ هرچند درباره برخي ديگر از امور مصباح و ميزان حقيقت است؛ مانند اينكه گناه كردن پيامبر را محال مي‏داند و از اين‏رو آيه و روايت موهم خلافِ آن، بايد توجيه شود. همچنين عقل رفت و آمد، دست، چشم و رؤيت مادي خدا را محال مي‏داند.

5. لزوم ايمان همه جانبه به رسول الهي
مسلمانان بايد به قرآن كريم و رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم ايمان بياورند، زيرا ايمان به قرآن، ايمان به رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم نيست و نمي‏توان به صرف ايمان به كتاب الهي بسنده كرد. مراد گوينده «حسبنا كتاب الله» 1 تنها نفي اهل بيت مصطلح، يعني حضرت علي و فرزندانش(عليهم‌السلام) نبود، بلكه در مقابل عترت به معناي اعمّ كه خود پيامبر را نيز دربرمي‏گيرد، اين سخن را گفت، چون آن روز سخني از امام علي و اولادش(عليهم‌السلام) منحصراً مطرح نبود، گرچه مضمون نامه‏اي كه پيامبر قصد املاي آن را داشت، دعوت به عترت طاهرين و حضرت علي(عليهم‌السلام) بود.
فردي كه در برابر درخواست قلم و دوات پيامبر اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم با گستاخي،
^ 1 – ـ الامالي، مفيد، ص36؛ صحيح بخاري، مج2، ج6، ص12؛ بحار الانوار، ج22، ص474.
704

نوشتن را غير ضروري و كتاب خدا را كافي مي‏دانست 1 ، شناخت كافي يا ايمان كامل به رسالت معصومانه و نبوّت همه جانبه حضرت رسول اكرم نداشت، و اين نخستين خطر درباره عترت طاهرين(عليهم‌السلام) بود.
كسي كه رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم را فردي مي‏داند كه هم از پيش خود سخن مي‏گويد و هم از ناحيه خدا، خلاف آيات ﴿وما يَنطِقُ عَنِ الهَوي ٭ اِن هُوَ اِلاّوحي يوحي) 2 مشي كرده است، چون اين آيات همه سخنان رسول درباره اسلام و امت اسلامي را وحي مي‏داند.
با وجود آيه ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّه﴾ كه مسلمانان آن را شب و روز قرائت مي‏كردند و رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم نيز پاي مي‏فشردند كه آيه‏هاي حسّاس را در خطبه‏هاي نماز جمعه و جماعات، در سفر و حضر، بارها بخوانند و با توجه به آيات فراواني، مانند ﴿لاتُحَرِّك بِهِ لِسانَكَ لِتَعجَلَ بِه ٭ اِنَّ عَلَينا جَمعَهُ وقُرءانَه) 3 ﴿وما ءاتكُمُ الرَّسولُ فَخُذوهُ وما نَهكُم عَنهُ فَانتَهوا) 4 و ﴿ولَو تَقَوَّلَ عَلَينا بَعضَ الاَقاويل ٭ لاَخَذنا مِنهُ بِاليَمين ٭ ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتين) 5 چگونه مي‏توان گفت كه پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم نعوذ بالله در واپسين لحظات زندگاني از روي هوا سخن مي‏گويد! خلاصه آنكه قرآن حكيم آنچه را رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم به عنوان دين خدا بيان كرد امضا فرمود؛ گاهي به صورت ﴿ما يَنطِق… ﴾ و زماني به صورت ﴿ما ءاتكُمُ الرَّسول… ﴾، بنابراين صيانت نطق حضرت ختمي
^ 1 – ـ ر.ك: بحار الانوار، ج22، ص474.
^ 2 – ـ سوره نجم، آيات 4 ـ 3.
^ 3 – ـ سوره قيامت، آيات 17 ـ 16.
^ 4 – ـ سوره حشر، آيه 7.
^ 5 – ـ سوره حاقه، آيات 46 ـ 44.
705

نبوّت‏صلي الله عليه و آله و سلم از هوا اختصاص به قرآن ندارد، بلكه احاديث مقطوع و يقيني آن حضرت را هم شامل مي‏شود.
طبق آيات قرآن كريم سخنان رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم بر وحي استوار است: ﴿وما يَنطِقُ عَنِ الهَوي ٭ اِن هُوَ اِلاّوحي يوحي) 1 و بايد به آن عمل شود؛ ولي آنها كه خلاف رخداد غدير خم عمل كردند و به تفريق و مثله كردن دين الهي دست زدند، به تبعيض دروني تن دادند و قرآن كريم را عضو عضو و عِضه عِضه و تكه تكه كردند و به بعضي از آن ايمان آورده و برخي آيات را تفسير به رأي كرده و به بخشي ديگر كفر ورزيدند: ﴿اَلَّذينَ جَعَلوا القُرءانَ عِضين) 2 آنان در آخرت بايد جواب مُثله كردن اين پيكر واحد را بدهند: ﴿فَوَرَبِّكَ لَنَسَلَنَّهُم اَجمَعين ٭ عَمّا كانوا يَعمَلون) 3
اين گروه در حقيقت به سه اصل اعتقادي توحيد و نبوّت و معاد معتقد نيستند و سرّ تصريح به اصول پنج‏گانه اعتقادي در قرآن و سنت اهل بيت عصمت(عليهم‌السلام) نيز ردّ تفريق اين‏گونه افراد است.

6. التزام به شئون رسالت
مضمون ﴿لانُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِن رُسُلِه﴾ درباره انبيا و كتابهاي آسماني و فرشتگان داراي شئون رسالت است، پس مؤمنان به همه كتابهاي آسماني ايمان دارند و همه فرشتگان را عباد مكرم و معصوم مي‏دانند: ﴿لايَعصونَ اللهَ ما اَمَرَهُم) 4 و
^ 1 – ـ سوره نجم، آيات 4 ـ 3.
^ 2 – ـ سوره حجر، آيه 91.
^ 3 – ـ سوره حجر، آيات 93 ـ 92.
^ 4 – ـ سوره تحريم، آيه 6.
706

برآنها سلام و صلوات مي‏فرستند، چنان‏كه امام سجّاد(عليه‌السلام) كه مَثَل اعلاي نيايش است، بر پيك وحي (حضرت جبرئيل)، مسئول ارزاق (حضرت ميكائيل)، نگهبانان جهنّم و حضرت اسرافيل (مظهر احياي الهي) و حضرت عزرائيل(عليهم‌السلام) درود و سلام مي‏فرستد 1 ، زيرا فرشتگان داراي شئون رسالت‏اند، هرچند مأموريتهاي آنان متفاوت است: برخي، مأمور امور علمي‏اند و بعضي مأمور امور عملي و اجرائي‏اند، چنان‏كه جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل(عليهم‌السلام) هريك كار جداگانه دارند و وقتي ميان رسولان تفاوتي نباشد، در اين جهات نيز فرقي نيست، چنان‏كه انسان معتقد به معاد قهراً به بهشت و جهنّم، كتابهاي آسماني، سخن گفتن اعضاي بدن، مواقف حشر و سؤال و جواب كه همگي از شئون معادند، معتقد مي‏شود.

بحث روايي

1. درخواست هاي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم براي امّت
عن هشام عن أبي عبدالله(عليه‌السلام): «ان هذه الاية مشافهة الله تعالي لنبيّه‏صلي الله عليه و آله و سلم ليلة أسري به إلي السماء، قال النبي‏صلي الله عليه و آله و سلم: انتهيت إلي محل سدرةالمنتهي، و إذاً بورقة منها تظل أُمة من الاُمم فكنت من ربّي كقاب قوسين أو أدني كما حكي الله (عزّوجلّ) فناداني ربي تبارك وتعالي: ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّه﴾. فقلت: أنا مجيب عنّي و عن أُمّتي ﴿والمُؤمِنونَ كُلٌّ ءامَنَ بِالله… ﴾؛ فقال الله: ﴿لايُكَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلاّوُسعَها لَها ما كَسَبَت وعَلَيها ما اكتَسَبَت﴾. فقلت: ﴿رَبَّنا لاتُؤاخِذنا اِن نَسينا اَو اَخطَأنا﴾ و قال الله: لاأُؤاخذك. فقلت: ﴿رَبَّنا
^ 1 – ـ صحيفه سجاديه، دعاي سوم.

707

ولاتَحمِل عَلَينا اِصرًا كَما حَمَلتَهُ عَلَي الَّذينَ مِن قَبلِنا﴾. فقال الله: لا أحملك. فقلت: ﴿رَبَّنا ولاتُحَمِّلنا ما لاطاقَةَ لَنا بِهِ واعفُ عَنّا واغفِر لَنا وارحَمنا اَنتَ مَولنا فانصُرنا عَلَي القَومِ الكفِرين﴾. فقال الله تعالي: قد أعطيتك ذلك لك و لاُمّتك». فقال الصادق(عليه‌السلام): «ما وفد إلي الله تعالي أحد أكرم من رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم، حيث سأل لاُمّته هذه الخصال» 1
اشاره: براساس اين روايت، دو آيه پاياني سوره «بقره» گفت‏وگوي شَفَهي خداي سبحان با نبي گرامي‏صلي الله عليه و آله و سلم در شب معراج است كه چون پيامبر در مقام رفيع ﴿قابَ قَوسَينِ اَو اَدني﴾ ديد برگي از درخت «سدرةالمنتهي» بر امّتي سايه افكنده است، يكايك خواسته‏هايي را كه در اين دو آيه آمده است، از پيشگاه خداي متعالي براي خود و امتش درخواست كرد و خداي منّان نيز همه را اجابت كرد.
امام صادق(عليه‌السلام) مي‏فرمايد: هيچ شخصي گرامي‏تر از رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم بر خداي سبحان مهمان نشد كه چنين درخواستهايي براي امّتش داشته باشد.
همين مضمون با تفصيل بيشتر و افزوده‏هايي در حديثي از امام موسي ابن جعفر(عليه‌السلام) نيز نقل شده است 2.

2. آيات عرشي
قال رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم: «قال لي [الله تعالي]:… و أعطيتك [لك] و لاُمّتك كنزاً من كنوز عرشي: فاتحة الكتاب و خاتمة سورة البقرة» 3
^ 1 – ـ تفسير القمي، ج1، ص95.
^ 2 – ـ الاحتجاج، ج1، ص527 ـ 521؛ البرهان، ج1، ص585 ـ 583.
^ 3 – ـ علل الشرايع، ج2 ـ 1، ص156 ـ 155.
708

قال رسول الله‏ صلي الله عليه و آله و سلم: «أعطيت خواتيم سورة البقرة من كنز تحت العرش لم يعطهنّ نبي قبلي» 1
عن قتادة قال: كان رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم إذا قرأ هذه الاية: ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّه﴾ حتي يختمها، قال: «وحقّ الله إنّ لله كتاباً قبل أن يخلق السماوات و الأرض بألفي سنة [فوضعه] عنده فوق العرش؛ فأنزل آيتين فختم بهما البقرة. فأيّما بيت قرءا فيه لم يدخله الشيطان» 2
قال رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم: «آيتان هما قرآن و هما يشفيان و همّا مما يحبّهما الله: الآيتان من آخر البقرة» 3
اشاره: 1. اين روايات گوياي عظمت و جايگاه رفيع دو آيه پاياني سوره «بقره» است.
2. انزال معارف آيات و سُوَر يكسان نيست، چنان‏كه تلقّي آنها نيز همسان نخواهد بود، زيرا برخي از معارف را خداوند بي‏واسطه القا فرمود و بعضي را با واسطه و نيز پيامبر اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم بعضي از آيات را بدون واسطه تلقّي مي‏فرمود و برخي را با واسطه.

3. ايمان به ولايت
عن أبي سلمي، راعي رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم قال: سمعت رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم يقول: «ليلة اُسري بي إلي السماء قال لي الجليل‏: ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّه﴾؛ فقلت: ﴿والمُؤمِنونَ كُلٌّ ءامَنَ بِالله﴾. فقال: صدقت يا محمّد! من
^ 1 – ـ الدر المنثور، ج2، ص138.
^ 2 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص160.
^ 3 – ـ الدر المنثور، ج2، ص138.
709

خلفت في اُمتك؟ قلت: خيرها. قال الله تعالي: علي بن أبي طالب؟ قلت: نعم. قال: … و عرضت ولايتكم علي أهل السماوات و الأرض، فمن قبلها كان عندي من المؤمنين، و من جحدها كان عندي من الكافرين. يا محمّد! لو أنّ عبداً من عبادي عبدني حتي ينقطع أو يصير كالشنّ البالي 1 ، ثمّ أتاني جاحداً لولايتكم، ما غفرت له حتّي يقرّ بولايتكم… » 2
عن عبدالصمد بن بشير قال: سمعت أبا عبدالله(عليه‌السلام) يقول: «أتي جبرئيل رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم … قال: فكلّمه الله: ﴿ءامَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّه﴾. قال: نعم يا ربّ ﴿والمُؤمِنونَ كُلٌّ ءامَنَ بِالله… ﴾. قال الله تبارك و تعالي: ﴿لايُكَلِّفُ اللهُ نَفسًا… ﴾. قال محمّدصلي الله عليه و آله و سلم: ﴿رَبَّنا لاتُؤاخِذنا… ﴾. قال: قال الله: يا محمّد! من لاُمتك ]من] بعدك؟ فقال: الله أعلم. قال: عليّ أميرالمؤمنين». قال: قال أبو عبدالله(عليه‌السلام): «و الله! ما كانت ولايته إلا من الله مشافهة لمحمّدصلي الله عليه و آله و سلم» 3
عن النبي‏صلي الله عليه و آله و سلم: «… معاشر الناس! قولوا الذي قلت لكم و سلموا علي عليّ بإمرة المؤمنين و قولوا ﴿سَمِعنا واَطَعنا غُفرانَكَ رَبَّنا واِلَيكَ المَصير) 4
اشاره: اين روايات، پذيرش ولايت علي ابن ابي‏طالب و امامان معصوم(عليهم‌السلام) را در رديف ايمان به خدا، فرشتگان، كتب آسماني و رسولان الهي مي‏داند و كساني را مؤمن مي‏شمرد كه به ولايت اهل بيت(عليهم‌السلام) نيز ايمان داشته باشند.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ مشك فرسوده.
^ 2 – ـ كتاب الغيبه، ص148 ـ 147؛ البرهان، ج1، ص586.
^ 3 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص160 ـ 159.
^ 4 – ـ الاحتجاج، ج1؛ ص160 ـ 159؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص305.
710

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *