تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آيه 286

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آيه 286

تكليف هاي ابتدايي خداوند، آسان و كم‏تر از سطح توانايي انسان است و تكليف دشوار و طاقت فرساي الهي براي كيفر مجرمان است.

لا يكلّف الله نفساً إلاّ وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ربّنا لا تؤاخذنا إن نسينا أو أخطأنا ربّنا و لا تحمل علينا إصراً كما حملته علي الّذين من قبلنا ربّنا و لا تحمّلنا ما لا طاقة لنا به و اعف عنّا و اغفر لنا و ارحمنا أنت مولنا فانصرنا علي القوم الكفرين (286)

گزيده تفسير
تكليف هاي ابتدايي خداوند، آسان و كم‏تر از سطح توانايي انسان است و تكليف دشوار و طاقت فرساي الهي براي كيفر مجرمان است.
نتيجه كارهاي خير، بالاصاله به عامل آن مي‏رسد و پاداش الهي، محصول كار خود انسان است. ضرر اعمال بد نيز بالاصاله متوجّه عامل آن است و بار گناه او را هيچ كس بر دوش نمي‏كشد.
كارهاي خير، آسان و با فطرت انساني هماهنگ است؛ ولي اعمال شرّ بر فطرت تحميل مي‏شوند. مؤمنان از پروردگارشان مي‏خواهند كه آنان را بر
711

فراموشي و خطاهايشان مجازات نكند و بر ايشان تكليف سخت و توانفرسا روامدارد و آنان را برابر گناهانشان عذاب نكند و گناهشان را پوشانده و سرانجام محو كند.
خداوند، يگانه ولي مؤمنان است كه از او ياري مي‏طلبند تا در جهاد اكبر و اصغر بر دشمنان داخلي و خارجي پيروز شوند.

تفسير

مفردات
كسبت: «كسب»، به دست آوردن شي‏ء مادي يا معنوي و در اختيار گرفتن آن است و طلب رزق، سود و معيشت از مصاديق آن است.
كسب، مطلق به دست آوردن چيزي براي خود است؛ ولي اكتسابْ انتخاب و اختيار كسب معلوم و مخصوص است، از اين‏رو اكتساب در مواردي به كار مي‏رود كه قصد زايد بر جريان عادي و انتخاب ويژه لازم است 1. شايد در اكتساب تكلّف و مانند آن ملحوظ باشد و اگر اكتساب به عصيان تعلق گرفته براي آن است كه گناه تحميل بر فطرتي است كه با الهام فجور و تقوا آفريده شده است.
برخي در تفاوت كسب و اكتساب گفته‏اند: كسب به چيزي گفته مي‏شود كه انسان براي خود و ديگران برمي‏گيرد؛ ولي اكتساب در چيزي كه تنها براي خود شخص مفيد است، به كار مي‏رود؛ اما از جهت كاربرد در انجام دادن
^ 1 – ـ «لا يكلّف»، «وسعها» ر.ك: تسنيم، ج11، ص369، ذيل آيه 233 و ص436، ذيل آيه 237، «عفو»؛ ج8، ص616، ذيل آيه 173، «غفران».
^ 2 – ـ التحقيق، ج10، ص54 ـ 53، «ك س ب».
712

كارهاي خوب و بد، در قرآن هر دو عنوان در هر دو نوع از اعمال به كار رفته است 1. برخي نيز گفته‏اند كه در اين آيه كسب، خير نافع است و اكتساب، شرّ مضرّ 2 : ﴿لِكُلِّ امرِي‏ء مِنهُم مَا اكتَسَبَ مِنَ الاِثم) 3
لا تؤاخذنا: «أخذ»، فراگرفتن همراه با تحت سلطه قرار دادن است و اين معنا با اختلاف موارد متفاوت است 4 و «مؤاخذه»، بر استمرار دلالت دارد.
إصراً: «إصر»، قيد و بند ملازم با سنگيني است 5 ؛ اعم از مادي يا معنوي؛ مادي مانند بندي كه اشيا با آن بسته مي‏شوند 6 و معنوي چون عهد و پيمان مؤكد كه ناقض آن از خير و فضيلت محروم است 7.
لا تُحَمّلنا: «حَمل»، بار برداشتن و «حِمل»، بار مادي يا معنوي است. بار مادي، اعم از آن است كه با پشت حمل شود يا ساير اعضا 8. اگر برداشتن چيزي غير مقدور باشد، تنها با واژه تحميل بيان مي‏شود 9.
اِرحمنا: «رحمت»، رقّت و دلسوزي‏اي است كه مقتضي احسان به موردش است و گاه در رقّت بي‏احسان و گاه در احسان بدون رقّت به كار مي‏رود. رحمت خدا همواره احسان بي‏رقّت است، چنان‏كه در روايت است كه
^ 1 – ـ ر.ك: مفردات، ص710 ـ 709، «ك س ب». راغب، شواهدي نيز از قرآن ذكر مي‏كند.
^ 2 – ـ ر.ك: الكشاف، ج1، ص332.
^ 3 – ـ سوره نور، آيه 11.
^ 4 – ـ التحقيق، ج1، ص28، «أ خ ذ».
^ 5 – ـ همان، ص81، «إ ص ر».
^ 6 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج2، ص602.
^ 7 – ـ مفردات، ص78، «أ ص ر».
^ 8 – ـ ر.ك: التحقيق، ج2، ص309، «ح م ل».
^ 9 – ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص161.
713

رحمت خداوند، نعمت‏دهي و تفضل، و رحمت آدميان، دلسوزي و مهرباني است 1.

تناسب آيات
در آيه قبل، در بحث تناسب آيات، مقداري از پيوند اين آيه با قبل آن بازگو شد. در تتميم بيان آن تناسب و نيز ارتباط صدر و ساقه خود اين آيه با يكديگر مي‏توان چنين گفت كه در پايان آيه قبل صيرورت به طرف خداوند مطرح شد: ﴿اِلَيكَ المَصير) 2 صيرورت و تحوّل در گرو سير و پيمودن صراط مستقيم است. صراط مستقيم كه با طي آن صيرورت پديد مي‏آيد عبارت از امتثال تكليف و اطاعت دستور خداست. تكليف، يعني صراط مستقيم، بايد تبيين شود، از اين‏رو گفته شد كه بستر راه راست، عقبه كئود و صعب العبور نيست، بلكه مطابق وُسع هر رونده است؛ خواه فردي و خواه جمعي، آن‏گاه سخن از لغزشهاي سهوي و خطايي به ميان آمد و درخواست مغفرت شد.
مطلب ديگر كه راجع به مجموع دو آيه است اينكه در بخشي از قرآن كريم، همانند پايان سوره «آل عمران»، معارف اعتقادي و مسائل اخلاقي و نيايش و درخواست عفو و مغفرت در كنار هم مطرح مي‏شوند. در پايان اين سوره نيز بعد از ذكر معارف اعتقادي، جريان مسائل اخلاقي و نيايش و درخواست عفو و غفران طرح شده است.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ مفردات، ص347، «ر ح م».
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 285.
714

نفي تكليفِ بيش از توان
تكليف در هر حوزه‏اي كه راه يافت طبق هندسه وُسع است نه بيش از آن، و اين تحديد به لحاظ يك طرف است نه دو طرف؛ يعني تكليف بيش از وسع نيست؛ نه آنكه تكليف حتماً همسطح با وسع است، زيرا تكليف كمتر از وسع، هم ممكن است و هم واقع، چون بسياري از تكليفها كمتر از وسع است.
تكليف نكردن خدا به بيش از توانايي فردي يا جمعي انسان از سنتهاي عمومي اوست كه در همه امتهاي پيش از اسلام نيز بوده است و به امّت اسلام اختصاص ندارد: ﴿لايُكَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها﴾. فعل مضارع ﴿لايُكَلِّف﴾ نشان عمومي و هميشگي بودن اين سنّت در ميان همه امتهاست.
از آيه مورد بحث و آيه ﴿لانُكَلِّفُ نَفسًا اِلاّوُسعَها) 1 و آيه ﴿لايُكَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلاّما ءاتها سَيَجعَلُ اللهُ بَعدَ عُسرٍ يُسرا) 2 اصل تكليف و مقدور بودن آن، به روشني فهميده مي‏شود. همچنين ﴿قالوا سَمِعنا واَطَعنا) 3 نشان مقدور بودن تكليف است، زيرا اطاعت درباره امر مقدور است، چنان‏كه در آيه مورد بحث واژه «كسب» هم مقدور بودن تكليف را مي‏رساند.
جمله ﴿لايُكَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلاّوُسعَها﴾ ظاهراً سخن ذات اقدس الهي است و تنظيم اين آيه، با آيه گذشته هماهنگ است، زيرا صدر آيه پيشين كلام خداوند بود: ﴿ءامَنَ الرَّسول﴾ و آن‏گاه سخن مؤمنان ذكر شد: ﴿وقالوا سَمِعنا
^ 1 – ـ سوره انعام، آيه152.
^ 2 – ـ سوره طلاق، آيه 7.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 285.
715

واَطَعنا﴾؛ صدر اين آيه نيز كلام خداست: ﴿لايُكَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها﴾ و سپس سخن مؤمنان مي‏آيد: ﴿رَبَّنا لاتُؤاخِذنا﴾، بنابراين صِرف اينكه جملات پاياني آيه گذشته و نيز جملات پس از ﴿لايُكَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها﴾ سخن مؤمنان است، قرينه نمي‏شود كه صدر اين آيه نيز چنين باشد.
تذكّر: تعبير از دستورهاي سودمند الهي به «تكليف» به لحاظ قلمرو طبيعي بشر است نه به جهت حوزه فطري او؛ همان‏گونه كه به لحاظ جمهور است نه به جهت خواص و اوحدي از مردم، زيرا رهنمودهاي اعتقادي، اخلاقي، فقهي و حقوقي شريعت، تشريف انسان و تكريم اوست نه تكليف وي، از اين‏رو برخي از مؤمنان وارسته 1 سالروز بلوغ خود را «جشن تشريف» اعلام كرده است نه «تكليف و تحميل».

اقسام تكليف ابتدايي
تكليف ابتدايي سه فرض دارد: تكليف به كمتر از قدرت مكلّف؛ به مقدار توان او؛ به بيش از قدرت وي.
اين آيه نوع سوم از تكليف را نفي مي‏كند و آيات ديگري، چون ﴿يُريدُ اللهُ بِكُمُ اليُسرَ ولايُريدُ بِكُمُ العُسرَ) 2 و ﴿وما جَعَلَ عَلَيكُم فِي الدّينِ مِن حَرَج) 3 كه درصدد بيان سنّت الهي عدم عسر و حرج در تكليف است، نوع دوم و به اندازه توان مكلّف را كه مستلزم عسر و حرج است نفي مي‏كند. البته ممكن است كيفيّت دلالت اين دو آيه بر نفي عسر و نفي حرج يكسان نباشد؛ ولي
^ 1 – ـ ابن طاووس. ر.ك: كشف المحجه، ص78 (فصل 48).
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 185.
^ 3 – ـ سوره حجّ، آيه 78.
716

جامع آنها اين است كه براي امت اسلامي تكليف عسري و تكليف حرجي جعل نشده است.
همچنين قرآن كريم درباره پيرمرد و پيرزن كه توان روزه گرفتن ندارند مگر با صرف تمام طاقت خود، تحمّل مشقّت را براي آنها لازم نمي‏داند: ﴿وعَلَي‏الَّذينَ يُطيقونَهُ فِديَةٌ طَعامُ مِسكين) 1 در نتيجه هرگونه تكليف ابتدايي همتاي توانِ مكلّف نيز جعل نشده است.
آياتي مانند ﴿وجهِدوا فِي اللهِ حَقَّ جِهادِه) 2 ﴿فَاتَّقُوا اللهَ مَا استَطَعتُم) 3 ﴿اتَّقوا اللهَ حَقَّ تُقاتِه) 4 و نظاير آن، خلاف سنّت پيش‏گفته نيست، زيرا در آنها قدرت عرفي مراد است نه قدرت عقلي؛ يعني جمله «تا مي‏توانيد» در اين آيات، امري عرفي است؛ مانند استطاعت در جريان حجّ: ﴿ولِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ اِلَيهِ سَبيلا﴾ كه مقصود آن عرفي است 5.

مرجع تمكن بر امتثال تكليف
ناتواني مرتعش و مانند آن از انجام برخي دستورها به فقدان قدرت او بازمي‏گردد نه زوال اختيار، چنان‏كه توانمندي انسان سالم بر امتثال دستور و تمكن وي از انجام وظيفه به قدرت او بازمي‏گردد نه اختيار، زيرا حوزه اختيار در انتخاب و ترجيح يكي از دو طرف بر طرف ديگر است و همين اختيار در معناي قدرت
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 184.
^ 2 – ـ سوره حجّ، آيه 78.
^ 3 – ـ سوره تغابن، آيه 16.
^ 4 – ـ سوره آل عمران، آيه 102.
^ 5 – ـ سوره آل عمران، آيه 97.
717

مأخوذ است، زيرا قادر كسي است كه مشيئت بر فعل و بر ترك داشته باشد؛ يعني اگر خواست كاري كند بتواند و اگر نخواست بتواند ترك كند؛ امّا كسي كه مرتعش است در منطقه انتخاب مشكلي ندارد، بلكه فقط در مقام عمل مشكل اجرايي دارد، بنابراين تمكن شخص متمكّن به قدرت وي بازمي‏گردد نه به اختيار. حلّ تعيين مرجع تمكن آن‏چنان دشوار نيست كه بدون كشف شناخته نشود، بنابراين كلام برخي اهل معرفت، كه: «لايُعرف الحقّ فيها إلاّ بالكشف» 1 نيازمند دليل است.

تأويل اشاعره و معتزله نسبت به آيه
متكلّمان جبري مسلك اشعري، آيه ﴿لايُكَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلاّوُسعَها﴾ را به نفع مذهب خود تأويل كرده، فخر رازي ادله عقلي (به زعم خود) جبر را بر محتواي آيه ترجيح مي‏دهد و معتقد است كه آيه را بايد تأويل كرد 2.
معتزله نيز با ردّ تأويل اشاعره، اين آيه را دالّ بر صحّتِ تفويض مي‏شمرند.
اماميه با رد نظر هر دو مذهب، فهم كلام خدا را از راه تعليم معصومان(عليهم‌السلام) مي‏دانند كه قرآن ناطق‏اند و در پاسخ معتزله مي‏گويند: نتيجه حق بودنِ تكليفِ مقدور و باطل بودنِ تكليفِ به فراتوان انسان، استقلالِ تفويضي او نيست، چون هر ممكن الوجودي معلول است و بايد به علت نخست بازگردد.
مشروح آراي اين دو گروه و نقد ادله آنها در مبحث اشارات و لطايف خواهد آمد.
^ 1 – ـ رحمة من الرحمن، ج1، ص405.
^ 2 – ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج7، ص152.
718

فرجام خير و شر
به گواهي تقديم خبر بر مبتدا، در ﴿لَها ما كَسَبَت﴾ دو مطلب درباره «كسب» نهفته است:
1. بهره استحقاقي هر فردي در معاد نسبت به پاداش خير، به مقدار كسب اوست و در غير مورد عمل صالح هيچ استحقاقي ندارد. البته بركات احسان و تفضّل و شفاعت الهي مطلبي است حق؛ ولي خارج از استحقاق فرد است.
تذكّر: جريان بخت، اتفاق، شانس و ديگر افسانه‏هاي خيالي كه مستندِ به برهان عقلي يا نقلي معتبر نيستند، هيچ جايگاهي در شريعت ندارند.
2. نتيجه كار خوب، تنها به خود عامل مي‏رسد.
تقديم خبر بر مبتدا در ﴿وعَلَيها ما اكتَسَبَت﴾ نيز دو مطلب درباره اكتساب مي‏فهماند:
1. استحقاق هر فردي در معاد نسبت به كيفر شرّ، به مقدار اكتساب اوست و در غير مورد عمل طالح هيچ‏گونه استحقاقي براي عذاب ندارد.
2. بار گناه هر كس تنها بر دوش خود اوست و هر فردي خود طعم تلخ كارهاي زشت خويش را مي‏چشد؛ مانند اين آيه كه حصر را دربر دارد: ﴿ولاتَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ اُخري) 1
نتيجه آنكه درباره خير و طاعت و شرّ و معصيت، از آيه مورد بحث به مدد ديگر آيات، چهار نكته ياد شده فهميده مي‏شود، زيرا تكليف يا با اطاعت همراه است يا با عصيان، و كار خير به سود فاعل است: ﴿فَمَنِ اهتَدي فَاِنَّما
^ 1 – ـ سوره فاطر، آيه 18.
719

يَهتَدي لِنَفسِه) 1 و كار بد به ضرر اوست: ﴿ومَن ضَلَّ فَاِنَّما يَضِلُّ عَلَيها) 2 و خود انسان سود و زيان خويش را رقم مي‏زند.

رابطه خير و شرّ با فطرت
كار خير با فطرت انسان هماهنگ است، از اين‏رو براي اعمال خير،حرف «لام» به كار رفته است كه معناي سود دارد: ﴿لَها﴾. پيمودن صراط مستقيم زحمت و مشقّت ندارد و مانند نوشيدن آب گواراست، زيرا شريعت اسلام با فطرت انسان هماهنگ است و از اين‏رو شريعت سهل و آسان نام گرفته است 3.
گناه، تحميل مواد زيانبخش بر روح است كه مانند تحميل مواد مخدّر بر بدن، پيامدهايي خطرناك دارد، از اين‏رو براي كار شرّ كه بر خلاف فطرت است حرف «علي» و واژه «اكتساب» به كار رفته است كه معناي ضدّيت و تحمّل و فشار را دربردارد: ﴿لَها ما كَسَبَت وعَلَيها ما اكتَسَبَت﴾.
همان‏گونه كه تن سالم مواد افيوني را نمي‏پذيرد، فطرت نيز گناه را برنمي‏تابد. نشان تحميلي بودن گناه، اضطراب و برگشت فوري شخص در نخستين بار آلودگي به گناه است؛ ولي در دفعات بعدي آرام آرام به آن مواد اشتهاي كاذب پيدا مي‏كند. سپس مسموم و بدان معتاد مي‏شود، آن‏گاه رذايل اخلاقي را به آساني انجام مي‏دهد: ﴿واَمّا مَن‏بَخِلَ واستَغني ٭ وكَذَّبَ بِالحُسني ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلعُسري) 4 بنابراين، گناه، سخت و كار خير و اطاعت
^ 1 – ـ سوره يونس، آيه 108.
^ 2 – ـ سوره يونس، آيه 108.
^ 3 – ـ ر.ك: الكافي، ج5، ص494؛ بحار الانوار، ج22، ص264.
^ 4 – ـ سوره ليل، آيات 10 ـ 8.
720

خدا آسان است: ﴿فَاَمّا مَن اَعطي واتَّقي ٭ وصَدَّقَ بِالحُسني ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِليُسري) 1 البته در مواردي كار خير با سختي همراه است كه اين نيز در قلمرو نيروهاي حسّي و شَهَوي است نه فطرت. مثلاً روزه گرفتن نسبت به طبيعت بدن كه مجراي حسّ و شهوت است دشوار است؛ ولي براي روح منفوخ الهي آسان است.
جمله ﴿لَها ما كَسَبَت وعَلَيها ما اكتَسَبَت﴾ در مسائل كلامي (پاداش و كيفر اعمال) ظهور دارد؛ ليكن به قرينه ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكتَسَبوا) 2 مي‏تواند امور اقتصادي را هم دربر گيرد كه بحث فقهي ويژه‏اي مي‏طلبد، پس اين جمله به كمك بخشهاي ديگر به كارهاي دنيوي و اخروي نظر دارد؛ هرچند ظهور آن درباره مسائل اعتقادي، اخلاقي و رفتاري است.
در مباحث اقتصادي، هر كس مالك درآمد كار خود است و ادلّه خمس و زكات: ﴿واعلَموا اَنَّما غَنِمتُم مِن شي‏ءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ولِلرَّسول) 3 ﴿اِنَّمَا الصَّدَقتُ لِلفُقَراءِ والمَسكين) 4 با مفاد اين آيه ناسازگار نيست، زيرا همان خدايي كه كاركرد هر كسي را از آنِ او دانسته، مقرّر كرده است كه شخص در مواردي مقداري معيّن از مال را جدا كند و به افراد خاصي بپردازد.

درخواست عدم مؤاخذه بر فراموشي و خطا
اصل نسيان جزو بركات جهان طبيعي است، زيرا حادثه شيرين بر اثر
^ 1 – ـ سوره ليل، آيات 7 ـ 5.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 32.
^ 3 – ـ سوره انفال، آيه 41.
^ 4 – ـ سوره توبه، آيه 60.
721

نشاط‌آوري، و رخداد تلخ بر اثر غمباري، از توان تلاش و كوشش مي‏كاهند و هر كسي در طول زندگي شاديها و غمهاي متعددي دارد كه اگر آنها فراموش نشوند و هماره شاغل فكري هر فردي باشد قدرت فعاليت به ركود مبدّل مي‏گردد و اين جمود، جامعه را مختل مي‏كند. تبعيض و تفكيك در سهو و نسيان به طوري كه خاطرات مسرّت‏بخش يا غمبار فراموش شوند ولي خاطرات و افكار عادي هرگز فراموش نشوند و كسي چيزي از احكام و حقوق متعارف را از ياد نبرد، در نظام آفرينش راه ندارد. البته مي‏توان با تحفظ اموري كه مبادي اختياري دارند، از رقم سهو و نسيان كم كرد؛ نه آنكه به طور كلّي آن را از بين برد.
با آنكه بر اساس دليل عقلي و نقلي، فراموشي و خطا مؤاخذه ندارند، به خواندن آيه مورد بحث و آيه گذشته فراوان سفارش شده و از پيامبر اعظم‏صلي الله عليه و آله و سلم روايت است كه خواندن آن دو در شب، فضيلت نماز شب را كفايت مي‏كند 1.
از سويي، چنان‏كه اشاره شد، فراموشي و خطا در اختيار انسان نيست و تكليف به اين دو، تكليف به «ما لا يطاق» است كه عقل آن را قبيح مي‏داند. از سوي ديگر، دليل نقلي و حديث رفع، مؤاخذه بر نُه چيز را كه يكي از آنها نسيان و خطاست، برداشته است 2. پس چرا بايد اين آيات را خواند. اين مشكل را به سه صورت مي‏توان پاسخ داد:
1. عدم مؤاخذه بر نسيان و خطا، با دعا منافات ندارد و اصولاً لازم نيست مورد دعا، محال عقلي يا مرتفع شرعي نباشد، بلكه بعضي دعاها براي اظهار ادب در پيشگاه خداست؛ مانند ﴿رَبَّنا وءاتِنا ما وعَدتَنا عَلي رُسُلِكَ
^ 1 – ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص692.
^ 2 – ـ الكافي، ج2، ص463 ـ 462؛ بحار الانوار، ج2، ص280.
722

ولاتُخزِنا يَومَ القِيمَةِ اِنَّكَ لاتُخلِفُ المِيعاد) 1 البته محتمل است به قرينه خارجي منظور اين باشد: پروردگارا توفيقي عطا فرما كه با انجام دستورهاي خير، به وعده‏هايي كه به زبان انبيا(عليهم‌السلام) داده‏اي برسيم. در نمونه‏اي ديگر، با آنكه عقل و نقل، خلف وعده و حكم ناحق را از خداوند محال مي‏دانند، مؤمنان دعا مي‏كنند كه خدا به وعده‏اش عمل، و به حق حكم كند: ﴿قالَ رَبِّ احكُم بِالحَقّ) 2 همچنين فرشتگان براي مؤمن توبه‏كار مغفرت مي‏طلبند، با آنكه توبه صحيح سبب دستيابي به آمرزش الهي است و به استغفار ملائكه نيازي نيست: ﴿ويَستَغفِرونَ لِلَّذينَ ءامَنوا رَبَّنا وسِعتَ كُلَّ شي‏ءٍ رَحمَةً وعِلمًا فَاغفِر لِلَّذينَ تابوا واتَّبَعوا سَبيلَك) 3 البته ممكن است دعاي فرشتگان در رفع نقص توبه و برطرف كردن عيب آن يا در تسريع پذيرش كمك كند.
بر اين اساس، درخواست عدم مؤاخذه بر نسيان و خطا مي‏تواند براي اظهار ادب نزد خداوند باشد، گرچه نسيان و خطا، برپايه عقل و نقل مؤاخذه ندارند.
2. نسيان و خطا از جهت غير اختياري بودن، مؤاخذه‏بردار نيستند؛ ولي اگر اين‏دو، مبادي اختياري داشته باشند و عمداً تحفّظ ترك شود، زمينه براي مؤاخذه هست، پس اهل توجّه و تحفظ كه مطلبي را فراموش مي‏كنند يا در اجتهاد دقّت لازم را دارند و بدون تقصير در مقدّمات آن خطا مي‏كنند و به حكم صحيح دست نمي‏يابند، مشمول اين آيه نيستند، زيرا مؤاخذه آنان مؤاخذه بر مالايطاق است. آري در جايي كه مطلبْ علمي و عميق نيست و شخص با
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 194.
^ 2 – ـ سوره انبياء، آيه 112.
^ 3 – ـ سوره غافر، آيه 7.
723

اندكي دقت در مقدمات به نظر صواب دست مي‏يابد ولي دقت نمي‏كند يا فراموشي او بر اثر سوء اختيارش پديد مي‏آيد، زمينه مؤاخذه و كيفر هست، از اين‏رو مؤمنان از خدا مي‏خواهند كه از اين جهت هم آنان را مؤاخذه نكند.
3. نسيان مي‏تواند به معناي بي‏اعتنايي و عملي نكردن فرمان باشد نه فراموش كردن: ﴿فَنَسوا حَظًّا مِمّا ذُكِّروا بِه) 1 ﴿نَسُوا اللهَ فَاَنسهُم اَنفُسَهُم) 2 ﴿نَسُوا اللهَ فَنَسِيَهُم) 3 روشن است كه بي‏اعتنايي به دستورهاي الهي مؤاخذه دارد و مؤمنان عرض مي‏كنند كه خدايا! ما گفتيم كه پذيرفتيم و اطاعت مي‏كنيم، ولي در عمل به افراط و تفريط دچار هستيم و لغزشهايي داريم؛ ما را بر اين امور مؤاخذه نكن.
تذكّر: چون تكليف هم در حوزه عمل است و هم در حوزه اجتهاد كه آن نيز در حدّ خود نوعي از عمل است و اجتهاد نيز هم در اصول است و هم در فروع چون تعبير امام صادق(عليه‌السلام) و همچنين امام رضا(عليه‌السلام): «علينا إلقاء الاُصول وعليكم التفريع» 4 شامل هر دو بخش از اجتهاد علمي خواهد بود از هر بخشي، سهو و نسيان و نيز خطا بخشوده است و مورد مؤاخذه قرار نمي‏گيرد.
نكته: وجوهي در فرق بين نسيان و خطا گفته شده است؛ مانند: 1.نسيان به معناي ترك (ترك واجب) و خطا به معناي ذنب (فعل حرام) است. 2. نسيان به معناي انجام كاري كه باعث فراموشي مي‏شود و خطا به معناي انجام كاري است كه سبب خطا (گناه) مي‏گردد. 3. نسيان به معناي
^ 1 – ـ سوره مائده، آيه 14.
^ 2 – ـ سوره حشر، آيه 19.
^ 3 – ـ سوره توبه، آيه 67.
^ 4 – ـ وسائل الشيعه، ج27، ص62.
724

ترك واجب از روي سهو و غفلت است و خطا به معناي فعل حرام بدون قصد است 1.

تكليف هاي توانفرساي امّت هاي پيشين
چون خداي سبحان گاهي بر اثر گناهان امّتهاي گذشته، تكليفهاي سخت و سنگين بر آنان تحميل كرده است، مؤمنان از او مي‏خواهند كه با آنها اين‏گونه رفتار نكند؛ براي نمونه گاهي توبه امّتهاي گذشته به كشتن يكديگر بود: ﴿فَتوبوا اِلي بارِئِكُم فَاقتُلوا اَنفُسَكُم) 2 يا مجازات ظلم آنها محروميت از بعضي چيزهاي طيّب و حلال بود: ﴿فَبِظُلمٍ مِنَ الَّذينَ هادوا حَرَّمنا عَلَيهِم طَيِّبتٍ اُحِلَّت لَهُم) 3
همچنين طبق برخي روايات نماز واجب آنان 51 ركعت و واجب مالي آنها يك چهارم كلّ مال بوده است؛ يا قسمت آلوده و نجس لباس را بايد مي‏بريدند 4. دليل اين سختگيري، نرم كردن مردم خشني بود كه فقط بار سنگين آنها را رام مي‏كند.
بر اين اساس، تكليفهاي سنگين امتهاي گذشته، دستور ابتدايي نبوده است، زيرا خواسته‏هاي نخستين خدا از بشر آسان و مقدور اوست: ﴿يُريدُ اللهُ بِكُمُ اليُسرَ ولايُريدُ بِكُمُ العُسرَ… ) 5 بلكه تكليفهاي دشوار، كيفر گناه آنان
^ 1 – ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص691 ـ 690.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 54.
^ 3 – ـ سوره نساء، آيه 160.
^ 4 – ـ البرهان، ج1، ص584؛ الدر المنثور، ج2، ص136.
^ 5 – ـ سوره بقره، آيه 185.
725

بوده است: ﴿فَبِظُلمٍ مِنَ الَّذينَ هادوا حَرَّمنا عَلَيهِم طَيِّبتٍ اُحِلَّت لَهُم) 1

تكليف كيفري
تكليف كيفري دو نوع است:
1. إصر: تكليف به اندازه توان تبهكار است؛ يعني تحمّل‏پذير است؛ ولي همه توان او را مي‏گيرد؛ مانند تكليف توبه از راه كشتن يكديگر براي بني‏اسرائيل: ﴿فَتوبوا اِلي بارِئِكُم فَاقتُلوا اَنفُسَكُم) 2 يا تكليف جمع شصت روز روزه و اطعام شصت مسكين و آزاد كردن يك بنده كه كيفر سنگين افطار با چيز حرام است؛ ليكن انسان با انجام دادن آن تلف نمي‏شود.
2. ما لا يطاق: تكليف تحمل‏ناپذير است كه توان عمل اختياري را از انسان مي‏گيرد.
برپايه برخي روايات، مضامين آيه مورد بحث، در دعاي رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم در شب معراج بوده و خداوند نيز آن را پذيرفته است: «قد أعطيتك ذلك لك و لاُمّتك» 3 شاهد ديگري براي نبود تكليفهاي سنگين در اسلام، آيه ﴿ويُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبتِ ويُحَرِّمُ عَلَيهِمُ الخَبئِثَ ويَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم والاَغللَ الَّتي كانَت عَلَيهِم) 4 است كه «اصر» را از امّت محمّدي‏صلي الله عليه و آله و سلم نفي مي‏كند.
تذكّر: برداشتن اِصر و دستور دشوار حدوثاً و بقائاً مي‏تواند مشروط به دعاي امت باشد، از اين‏رو استمرار مؤمنان بر آن، مي‏تواند با رفع الهي هماهنگ باشد.
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 160.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 54.
^ 3 – ـ تفسير القمي، ج1، ص95؛ بحار الانوار، ج18، ص329.
^ 4 – ـ سوره اعراف، آيه 157.
726

عدم امكان تكليف به ما لايطاق
گاهي عدم وقوع فعل از عدم امكان آن جداست؛ يعني ممكن است كاري واقع شود ولي نمي‏شود، و گاهي عدم وقوع آن از عدم امكان جدا نيست؛ يعني سرّ عدم وقوع آن امتناع و عدم امكان است نه چيز ديگر؛ مانند ﴿ولايَظلِمُ رَبُّكَ اَحَدا) 1 ﴿وما رَبُّكَ بِظَلّمٍ لِلعَبيد) 2 ﴿اِنَّ اللهَ لايُخلِفُ الميعاد) 3 زيرا ظلم و نيز خلف وعده قبيح، و صدور قبيح از خداوند محال است، بنابراين مفاد جمله‏هاي ياد شده عدم الوقوع به استناد عدم امكان است.
در آيه مورد بحث نيز عدم وقوع تكليف ما لايطاق به استناد عدم امكان آن است؛ نه آنكه ذاتاً ممكن باشد و طبق بعضي از ملاحظات واقع نشود، زيرا چنين كاري عقلاً قبيح است و صدور قبيح از خداي سبحان محال است و به گذشته يا حال يا آينده اختصاص ندارد؛ همانند استحاله ظلم و امتناع تخلف وعده كه از سنّتهاي قطعي خداوند است.

مراحل درخواست بنده
در بيان درخواست عدم مؤاخذه و حَمل اِصر و تحميل امور فراتوان انسان كه با قهر و جلال الهي پيوند دارد، دعا و درخواست بنده از مرحله ضعيف و آسان آغاز مي‏شود و به مرحله شديد و سنگين پايان مي‏پذيرد، چون مؤاخذه بر نسيان و خطا سخت است اما نسبت به حمل اِصر آسان است، زيرا سهو و نسيان
^ 1 – ـ سوره‏كهف، آيه 49.
^ 2 – ـ سوره‏فصّلت، آيه 46.
^ 3 – ـ سوره آل عمران، آيه 9؛ سوره رعد، آيه 31.
727

امري طبيعي نيست كه هميشه پيش آيد، بلكه گاهي انسان به آن مبتلا مي‏شود؛ ولي حمل «اِصر» به شكل تكليف مستمر، كاري دشوارتر است و تكليف فراتوان، از حمل اِصر هم سخت‏تر است.
بر اين اساس، نبايد اشكال شود كه وقتي در مرحله ضعيف از خدا خواسته مي‏شود كه با بنده‏اش مدارا كند، در صورت اجابت، يقيناً خداوند تكليف «مالايطاق» نمي‏كند، پس ذكر درخواست عدم حَمل «اصر» و تحميل «ما لايطاق» لزومي ندارد. آري اگر خود خداوند سبحان مرحله پايين‏تر، مثلاً حمل اِصر را نفي كرده بود، منفي بودن مرحله بالاتر، يعني تكليف ما لايطاق، يقيني بود؛ ولي اين دعاي بنده است كه قوس صعودي ياد شده را طي مي‏كند و هنگامي نيز كه عبد از رذايل پاك مي‏شود، به دعاي جمال مي‏پردازد كه مهر خداست: ﴿واعفُ عَنّا﴾.
در بيان درخواست عفو و مغفرت و رحمت هم مراحل منطقي دعا رعايت شده است؛ يعني نخست سخن از عفو است كه خدا در مقابل گناه كيفر ندهد؛ ولي گناه هنوز هست، آن‏گاه درخواست پوشش گناه است كه ديده نشود و ديگران مطلع نگردند كه مايه خزي و رسوايي است، چنان‏كه ستّار بودن ربّ براي حفظ آبروي عبد است؛ ليكن در اين مرحله هم گناه هنوز وجوددارد و در مرحله سوم، طلب رحمت است كه با آمدنش «سيئات» حسنات مي‏شود و انسان آرام مي‏گيرد.
در آيه گذشته تنها سخن از «غفران» بود: ﴿غُفرانَكَ رَبَّنا﴾؛ ولي در اين آيه به گونه‏اي مبسوطتر، از «عفو» كه زمينه مغفرت است و نيز از بركات پس از آمرزش كه رحمت باشد، ياد شده است.
عفو در ﴿واعفُ عَنّا﴾ با حرف جرّ آمده است و معنايش گذشتن از عذاب
728

كردن بنده است و در ﴿واغفِر لَنا﴾ غفران با حرف جرّ آمده است و «ذنوبنا» مفعول محذوف است، زيرا مغفرت به گناه تعلّق دارد. در مرحله سوم، ديگر سخن از «عنّا» و «لنا» نيست، بلكه بنده چنين عرض مي‏كند: اكنون كه از ما گذشتي و كيفر ندادي و گناهمان را پوشاندي كه ديگران نمي‏بينند، رحم فرما و گناهمان را محو كن؛ يا آن را به حسنه تبديل ساز، پس گناهكار در آغاز «معفوّ عنه» و سپس «مغفور له» و سرانجام، «مرحوم» مي‏شود.
درباره تكرار ﴿رَبَّنا﴾ نيز تذكر اين نكته سودمند است كه گاهي عنوان «عبوديت» براي جلب رحمت تكرار مي‏شود كه عنوان ربوبيت را براساس تلازم به همراه دارد و گاهي عنوان «ربوبيت» تكرار مي‏شود كه ملازم تكرار عبوديت است، و به هر تقدير، تكرار اين‏گونه از عناوين براي جذب عنايت الهي است.
نكته: برخي جمله﴿واعفُ عَنّا﴾ را چنين معنا كرده‏اند: «كثِّر خيرك لنا وَقَلِّل بلائك عنّا»؛ يعني آنچه شايسته تقليل است كم كن و آنچه شايسته تكثير است زياد كن، چون كلمه «عفو» از لغت اضداد است و در برابر كثرت و قلّت قرار مي‏گيرد 1. هرچند «عفو» گاهي در مورد زياده به كار مي‏رود، چنان‏كه در آيه ﴿ويَسَلونَكَ ماذَا يُنفِقونَ قُلِ العَفو) 2 مطرح شده؛ ليكن در آيه مورد بحث منظور خصوص گذشت از لغزش و خطا و خطيئه است.

حكومت اسم «عفوّ»
اسماي حسناي الهي يك سطح نيستند، بلكه برخي حاكم بر بعض ديگرند؛
^ 1 – ـ رحمة من الرحمن، ج1، ص407.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 219.
729

نمونه اينكه عفو الهي نسبت به انتقام آن حضرت صبغه حكومت دارد؛ به طوري كه با ظهور اسم «عفوّ» هرگز اسم «مُنتقِم» ظهوري نخواهد داشت 1. البته تنظيم‏كننده آن حاكميت و اين محكوميّت، اسم برتري است به نام حكمت؛ اگر اسم «حكيم» ظهور كند، عفو در جاي خود و انتقام در جاي خويش قرار مي‏گيرند و آن حكومت موضعي و نسبي به اين حكومت برتر تكيه مي‏كند.

استجابت دعاها
سنّت الهي بر استجابت دعاي معقول و مقبول است: ﴿وَقالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني اَستَجِبْ لَكُم) 2 بخشي از دعاهاي قرآني با استجابت عمومي مقرون است؛ مانند ادعيه پايان سوره «آل عمران» كه با ﴿فَاستَجابَ لَهُم رَبُّهُم اَنّي لااُضيعُ عَمَلَ عمِلٍ مِنكُم) 3 قرين است و بخش ديگر آن با ذكر استجابت در قرآن همراه نشده، هرچند با ذكر استجابت آن در حديث مقرون شده است، مانند ادعيه آيه مورد بحث. از پيامبر اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه: خداوند سبحان بعد از هر فَصلي از اين دعا فرمود: انجام دادم و اجابت كردم 4.
آنچه از مجموع قرآن و حديث برمي‏آيد اين است كه 1. كار غير مقدور كه اصلاً تحت تكليف نيست، گناه محسوب نمي‏شود. 2. كاري كه مبادي اختياري دارد و قابل تحفّظ است، اگر حفظ نشد و زمينه نسيان و خطا فراهم شد، مورد مؤاخذه قرار نمي‏گيرد و باعث عذاب نمي‏شود. 3. كاري كه عمداً
^ 1 – ـ ر.ك: رحمة من الرحمن، ج1، ص406.
^ 2 – ـ سوره غافر، آيه 60.
^ 3 – ـ سوره آل عمران، آيه 195.
^ 4 – ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص692.
730

و علماً انجام شده و استحقاق عقاب را فراهم كرده است، هرچند نسيان و خطا نيست، ولي خطيئه‏اي است كه مشمول ﴿واغفِر لَنا﴾ خواهد بود، زيرا دعاي ﴿واعفُ عَنّا واغفِر لَنا وارحَمنا﴾ اختصاصي به نسيان و خطا ندارد، بلكه خطيئه عمدي را نيز شامل مي‏شود؛ نظير ﴿والَّذي اَطمَعُ اَن يَغفِرَ لي خَطيَتي يَومَ الدّين) 1 ﴿ومَن يَكسِب خَطِيَةً اَو اِثمًا … ) 2

يگانه ولي مؤمنان
سوره «بقره» در مدينه فرود آمد 3 كه در فضاي نزول آن، موضوع مهاجر و انصار و صف‏آرايي كافران در برابر مؤمنان و فتنه‏گري منافقان و جنگهاي فراوان مطرح بود، از اين‏رو مؤمنان به خداي سبحان عرض مي‏كنند كه تنها تو مولاي ما هستي، پس خودت ما را در حفظ دين بر كافران ياري فرما: ﴿اَنتَ مَولنا فانصُرنا عَلَي القَومِ الكفِرين﴾.
از سوي ديگر، در آغاز سوره در قالب كبراي كلي چنين آمده كه قرآن كريم هدايتگر متّقيان است: ﴿هُدًي لِلمُتَّقين) 4 و در پايان سوره، صغراي قضيه بدين‏گونه بيان شده است: ﴿والمُؤمِنونَ كُلٌّ ءامَنَ بِالله) 5 زيرا چنين ايماني با تقوا همراه است.
در باره ولايت نيز در آيه شريفه ﴿اللهُ ولِي الَّذينَ ءامَنوا… ) 6 كبراي كلي
^ 1 – ـ سوره شعراء، آيه 82.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 112.
^ 3 – ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص111.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 2.
^ 5 – ـ سوره بقره، آيه 285.
^ 6 – ـ سوره بقره، آيه 257.
731

بيان شده و اكنون صغراي آن آمده است: ﴿اَنتَ مَولنا﴾؛ يعني تو فرمودي كه خدا ولي مؤمنان است و ما نيز ايمان آورديم و مؤمن شديم، تو مولاي ما هستي، پس بر كافران پيروزمان فرما.
مراد از «قوم كافر»: ﴿فَانصُرنا عَلَي القَومِ الكافِرين﴾، همه دشمنان داخلي و خارجي است. دشمن داخلي، شيطان است كه هم مؤمنان را در جهاد اكبر از درون وسوسه مي‏كند و هم كافران در جبهه جهاد اكبر، شكست خوردگان اويند، چون شيطان درون آنان لانه ساخته و آنها را در پوشش ولايت خود گرفته است: «فباض و فرّخ في صدورهم… فنظر بأعينهم و نطق بألسنتهم» 1 پس شيطان دشمن داخلي و جزو قوم كافر است: ﴿كانَ مِنَ الجِنِّ فَفَسَقَ عَن اَمرِ رَبِّه) 2 ﴿وكانَ مِنَ الكفِرين) 3
دشمن خارجي نيز در جبهه‏هاي گوناگون با استفاده از تبليغات، محاصره اقتصادي و ابزارهاي نظامي بر جامعه اسلامي يورش مي‏آورند تا آن را از پاي درآورند، از اين‏رو مؤمنان از خدا مي‏خواهند تا آنان را بر دشمن داخلي و خارجي پيروز گرداند: ﴿فانصُرنا عَلَي القَومِ الكفِرين﴾.
آشنايي با مباني فلسفه‏هاي الحادي، آگاهي از شبهات ضدّ ديني، اطلاع از اوهامِ بدآموز در ساحت اخلاق و مانند آن، همگي لازم، و كارآمد بودن براي طرد، رفع، ازاحه و ازاله آن نقدها، شبهات و اوهام ضروري است و ياري خداوند سبحان در تمهيد آن مبادي و تحصيل اين مقدمات راهگشاست.
نكته: در ﴿فانصُرنا عَلَي القَومِ الكفِرين﴾ پيروزي بر كفر و ظفر بر كافر،
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبه 7.
^ 2 – ـ سوره كهف، آيه 50.
^ 3 – ـ سوره ص، آيه 74.
732

هر دو منظور است؛ يكي در جبهه فرهنگي و اخلاقي و ديگري در جبهه نظامي.

راز تعبير به جمع
تعبير از مؤمنان در آيه قبل به لفظ جمع در معارف اعتقادي، و در اين آيه در نيايش و درخواست عفو و مغفرت و رحمت و نصرت و اعتراف به مولويت خداي سبحان، همگي نشان ترغيب به اعتصام عمومي به حبل متين الهي از يك‏سو و انعطاف اجتماعي و اخلاقي نسبت به يكديگر از سوي ديگر است. اين‏گونه تعبير ادبي الهام‏بخش در بسياري از آيات قرآن مجيد مطرح است كه پيام ويژه آن تشويق به اتحاد و ترهيب و تحذير از اختلاف است.

اشارات و لطايف

1. سخن اشاعره در تأويل آيه
اشاعره كه حسن و قبح عقلي را انكار مي‏كنند، بر اين باورند كه انسان مجبور است نه مختار و نيز شارع تكليف به «ما لا يطاق» دارد و عبد ناتوان هم مكلّف است و از كار خدا نيز نبايد پرسش شود: ﴿لا يُسَلُ عَمّا يَفعَل) 1 آنان آيه مورد بحث را تأويل مي‏كنند.
فخر رازي مي‏گويد: «ظاهراً ﴿لايُكَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها﴾ تكليف نامقدور را از سنّت خدا بيرون مي‏داند؛ ولي با توجّه به ادلّه قطعي جبر، آيه تأويل مي‏شود، زيرا ادلّه عقلي بر صحت جبر قطعي است و بايد ميان ادله
^ 1 – ـ سوره انبياء، آيه 23.
733

عقلي و نقلي يكي از اين امور را انجام داد: جمع دليل عقلي و نقلي يا ترك آن‏دو يا تقديم دليل نقلي بر دليل عقلي يا تقديم دليل عقلي بر دليل نقلي و تأويل دليل نقلي.
جمعِ ميان ادلّه عقلي و ظاهر آيه، جمعِ متنافيين و نقيضين است و ترك آن دو، رفع نقيضين. همچنين تقديم دليل نقلي بر عقلي و حفظ ظاهر آيه، ترجيح مرجوح بر راجح است و بي‏اعتنايي به ادلّه عقلي، سبب مي‏شود كه معارف از دست برود، پس دليل عقلي را مقدم مي‏داريم و ظاهر آيه را تأويل مي‏كنيم. چگونگي تأويل، بحث ديگري است؛ ولي اصل تأويل حق است» 1
اكنون به بيان ادلّه قطعي اشاعره براي اثبات جبر و نقد آنها مي‏پردازيم، ادله‏اي كه تأويل آيه را در پي داشته است:
دليل يكم: كفر و ايمانِ افراد، پيش از مرگ آنها معلوم نيست و پس از مرگ كافر روشن مي‏شود كه در تمام عمرش كافر بوده و خداوند هم در ازل علم داشته است كه او كافر خواهد مُرد و چون خدا مي‏دانست كه او كافر مي‏ميرد، ايمان آوردن وي محال است؛ ولي با اين حال مكلّف به ايمان است. براين اساس، تكليف به محال، جايز است و نبايد از كار خدا پرسيد، زيرا خدا مسئول نيست: ﴿لايُسَلُ عَمّا يَفعَل) 2
اين كلام فخر رازي، همان سخن معروفي است كه گاهي به صورت نظم و زماني به صورت نثر چنين بيان مي‏شود: آيا خدا از ازل معصيت فلان گناهكار را مي‏داند يا نه؟ پيامد ندانستن، محدوديت علم خدا و لازمِ دانستن او،
^ 1 – ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص152.
^ 2 – ـ سوره انبياء، آيه 23؛ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص151.
734

ضروري بودن گناه براي گناهكار است، زيرا علم خدا حتماً بايد با معلوم مطابق باشد و ضروري نشدن گناه و عدم تحقّق آن، علم خدا را جهل مي‏سازد، پس بايد عصيان آن شخص رخ دهد و او ناگزير از گناه است و اطاعت كردن وي محال است، هر چند او مكلّف به اطاعت است، پس تكليف به نامقدور جايز است.
اين دليل فخر رازي كه در حقيقت شبهه‏اي بيش نيست، جواب نقضي و حَلّي دارد:
پاسخ نقضي اين است كه علم ازلي خدا دليل جبر نيست، زيرا حضرت حقّ از ازل به كارهاي خود نيز عالم است و طبق استدلال اشاعره، در صورت انجام ندادن آن كارها علم خدا جهل مي‏شود و در فرض وقوع آنها خدا در كارهايش مجبور است، با آنكه اشاعره مجبور بودن خدا را نمي‏پذيرند.
پاسخ حلّي، چنين است كه خداوند از ازل مي‏داند حوادث در چه شرايطي رخ مي‏دهد و هيچ موجودي نيست مگر اينكه پيش خدا معلوم است؛ ليكن هر حادثه‏اي با مبادي خاصّ آن، معلوم خداست؛ براي نمونه خاك مخصوصي كه به سمت معدن طلا يا نقره شدن در حركت است، با مبادي مشخص و در وقت معيّن، طلا يا نقره مي‏شود؛ نيز موجودي كه با مبادي معلوم به سمت گياه شدن يا گياهي كه به سمت بارور شدن مي‏رود يا حيواني كه بر اثر علل و مبادي خاص، در صحرا شكار مي‏كند يا شكار مي‏شود، همگي با تمام مبادي و علل بعيد و قريب آن از ازل معلوم خدايند.
همچنين حضرت حق به طاعت يا عصيان انسان، با مبادي و اسبابش آگاه است كه يكي از آنها اختيار انسان است. فراتر از سطح انسان، كارهاي فرشته‏ها كه مدبّرات امر و عباد مكرم‏اند و بدون اجازه خدا كاري نمي‏كنند:
735

﴿لايَسبِقونَهُ بِالقَولِ وهُم بِاَمرِهِ يَعمَلون) 1 با مبادي و علل بعيد و قريب آنها معلوم خداست، پس هيچ كاري نيست، مگر اينكه با مبادي و علل آن، معلوم حق است.
درباره اطاعت انسان پرهيزگار يا عصيان فرد تبهكار نيز چنين است كه حضرت حق از ازل مي‏داند كه فلان شخص بر سر دو راهي طاعت يا معصيت، با وسوسه شيطان از درون و تحريك دوستان نادان يا دشمنان دانا از بيرون، با اختيار خود همه راههاي فساد را مي‏بندد و راه درست را مي‏پيمايد؛ و شخص ديگري با داشتن عقل از درون و وحي از برون كه او را به فضيلت فرامي‏خوانند و وي نيز مي‏تواند فرمان برد، به وسوسه دشمن درون و تحريك دشمن بيرون پاسخ مثبت مي‏دهد و با سوء اختيار و اراده خود گناه مي‏كند.
نتيجه آنكه افعال انسان مبادي و شرايطي دارد كه «اختيار» يكي از آنهاست و خداوند مي‏داند كه فلان شخص با اختيار و ميل خود طاعت يا عصيان خواهد كرد، پس صدور آن كار با آن مبادي خاص آن، ضروري است، وگرنه علم خدا جهل مي‏شود و پيداست كه براساس اين برهان، انسان، مختارِ بالضروره است نه مجبور بالفطره.
آري با آنكه خداي سبحان مي‏تواند در هر شرايطي اثر بگذارد، قدرت الهي در جهت آزادي انسان است: ﴿اِنّا هَدَينهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِرًا واِمّا كَفورا) 2 ﴿وقُلِ الحَقُّ مِن رَبِّكُم فَمَن شاءَ فَليُؤمِن ومَن شاءَ فَليَكفُر) 3 تا هر انساني مسئول كار خود باشد. البته خدا به كسي كه با اختيار خود راه خير را برگزيند، توفيق
^ 1 – ـ سوره انبيا، آيه 27.
^ 2 – ـ سوره انسان، آيه 3.
^ 3 – ـ سوره كهف، آيه 29.
736

مي‏دهد كه وسوسه‏هاي بد به سراغ او نيايند يا اگر آمدند او مقاومت كند. و به كسي كه با سوء اختيار خود، ساليان متمادي راه شرّ و فتنه را پيش گرفته است، توفيق نمي‏دهد.
دليل دوم: كار انسان مانند خودش ممكن الوجود است و هر ممكن بايد به واجب برسد، يعني هيچ موجود ممكني نمي‏شود به خود اتكاء كرده و به وجود واجب استناد نداشته باشد، بنابراين، كار انسان، فعل خداست و انسان مجبور است 1.
در نقد اين سخن بايد گفت كه پديده‏هاي جهان امكان، با علل و اسبابشان به خدا پيوند دارند: ﴿اَللهُ خلِقُ كُلِّ شي‏ء) 2 و خدا از راه علل و اسبابِ خاص است كه سنگ را لَعل مي‏سازد در بَدَخْشان يا عقيق اندر يمن، هسته را به خوشه يا شاخه را به درخت تبديل مي‏كند و هر جنبنده‏اي را به چراگاهش راه مي‏نمايد: ﴿وما مِن دابَّةٍ فِي الاَرضِ اِلاّعَلَي اللهِ رِزقُها) 3
همچنين تدبير و اداره فرشته‏ها با مبادي كارشان در اختيار خداست و نيز انسان را از مبادي دور، تا سر دو راهي طاعت و معصيت هدايت مي‏كند و توجه اوامر و نواهي خدا به انسان بر سر دو راهي و پيش از آغاز كار است: ﴿واَقيموا الصَّلوةَ وءاتوا الزَّكوة) 4 ﴿واَطيعُوا اللهَ واَطيعُوا الرَّسول) 5 ﴿ولاتُطيعوا اَمرَ المُسرِفين) 6 ولي با شروع اعمال اختياري انسان، كار
^ 1 – ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص152.
^ 2 – ـ سوره زمر، آيه 62.
^ 3 – ـ سوره هود، آيه 6.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 43.
^ 5 – ـ سوره تغابن، آيه 12.
^ 6 – ـ سوره شعراء، آيه 151.
737

يك‏سويه، و تكليف هم با امتثال يا عصيان ساقط مي‏شود.
بر اين اساس، انسان پيش از عمل، مختار و مكلف است نه پس از آن، زيرا تكليف با مخالفت يا با طاعت ساقط مي‏شود؛ مثلاً پيش از سخن گفتن به انسان مي‏گويند كه واجب است راست بگويي و دروغ گفتن حرام است؛ ولي وقتي سخن دروغ يا راست را گفت، تكليف ساقط مي‏گردد.
نتيجه آنكه كار انسان نيز با علل و مبادي خاص آن به خدا پيوند مي‏خورد؛ نه اينكه فقط اصل كار با خدا مرتبط باشد نه علل مياني آن. و چون يكي از مبادي قطعي كار انسان، اراده و تصميم بر فعل با قدرت بر ترك يا عزم بر ترك با قدرت بر فعل است كار مزبور با حفظ همه اين مبادي ارادي و اختياري به خداوند استناد مي‏يابد.
دليل سوم: قرآن حكيم اين خبر غيبي را داد كه ابولهب ايمان نمي‏آورد و كافر مي‏ميرد و به جهنّم مي‏رود: ﴿تَبَّت يَدا اَبي لَهَبٍ وتَبّ ٭ ما اَغني عَنهُ مالُهُ وما كَسَب ٭ سَيَصلي نارًا ذاتَ لَهَب) 1 از طرفي، ابولهب نيز مكلّف است كه به اصل قرآن و تمام محتواي آن ايمان بياورد، پس او در حقيقت بايد ايمان بياورد كه ايمان نمي‏آورد و اين تكليف به «ما لا يطاق» و محال است؛ ولي اين تكليف محال متوجّه ابولهب شده است 2 ، پس خداوند تكليف محال دارد.
در نقد دليل سوم مي‏توان گفت كه خود اين آيات دليل بر اختيار ابولهب است، زيرا كار را به خود او نسبت مي‏دهد: ﴿ما اَغني عَنهُ مالُهُ وما كَسَب﴾؛ يعني كار او و مالي كه به چنگ آورد، برايش راهگشا نبود، پس وي با اينكه
^ 1 – ـ سوره مسد، آيات 3 ـ 1.
^ 2 – ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص152.

738

مي‏تواند به جهنّم نرود، با سوء اختيارش آتش قطعي را در پيش دارد و به جهنّم مي‏رود، بنابراين علم خدا از اين جهت تابع معلوم است و معلوم به هر شكلي رخ نمايد، خداوند به همان وضع علم دارد.
جواب معروف محقق طوسي نيز برگرفته از همين مبادي است؛ يعني شخص تبهكار را كه با اراده و اختيار خود گناه مي‏كند خدا مي‏داند؛ نه چون خدا مي‏داند كه فلاني گناهكار است، او بايد چنين باشد. علم خداي سبحان از اين جهت تابع معلوم با مبادي آن است و هر فعلي با هر مبدئي يافت شود، معلوم خداست 1.
كاشف الغطاءِ مي‏فرمايد: «اميرمؤمنان، علي(عليه‌السلام) در مسجد كوفه، بر منبر مشغول موعظه و ارشاد بودند كه شخصي مرگ خالد بن عرفطه را گزارش داد؛ ولي آن امام همام(عليه‌السلام) اعتنا نكردند. بار دوم نيز امام علي(عليه‌السلام) اعتنا نكردند و در سومين بار، آن حضرت خطاب به آن شخص فرمودند: خالد نمرده و به اين زودي هم نمي‏ميرد. او با فتنه‏اش مردم را بر نظام اسلامي مي‏شوراند و در حالي كه پرچم مخالفان به دست توست، از همين در مسجد كوفه در مي‏آيي! و تو چنين روز سياهي در پيش داري!
آن شخص پرسيد: من؟ حضرت علي(عليه‌السلام) فرمودند: آري تو! مبادا اين كار را بكني؛ ولي مي‏كني. آري اين‏گونه شد! هنگامي كه در كوفه آشوب بر پا شد، آن شخص در حالي كه پرچم مخالفت در دست داشت، از همان در مسجد كوفه وارد شد» 2
^ 1 – ـ كشف المراد، ص307.
^ 2 – ـ ر.ك: الاختصاص، ص280؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص745؛ كشف الغطاء، ج1، ص106.
739

اهل بيت(عليهم‌السلام) هم مي‏دانند كه شخص معين به سوء اختيار خود چه كاري مي‏كند؛ ليكن علم آنان اختيار را از فرد نمي‏گيرد. درباره ابولهب هم درحقيقت خداوند به او مي‏فرمايد كه به جهنّم نرو؛ ولي مي‏روي؛ ابولهب با اجبار خدا به كفر تن نمي‏دهد، بلكه خدا مي‏داند كه او با سوء اختيار خود اين كار را مي‏كند، از اين‏رو قاطعانه مي‏فرمايد: ﴿سَيَصلي نارًا ذاتَ لَهَب) 1 با اينكه تا آخرين لحظه هم مكلّف است. براين اساس، ادلّه فخر رازي براي تأويل آيه، شبهاتي واهي بيش نيست.

2. سخن معتزله در تأويل آيه
معتزله چنان‏كه معروف و معهود است از اين آيه، اختيار و استقلال انسان را برداشت مي‏كنند 2 زيرا خدا انسان را مكلّف كرده و به او وعده و وعيد داده و از او «قدح» و «مدح» كرده است. از سوي ديگر، اطاعت و عصيان وجوددارد و ثواب و عقاب و بهشت و جهنّم در پيش است، پس انسان مستقل است و به سبب همين استقلال، تكليف به «ما لا يطاق» نيست، وگرنه انسان مجبور هرگونه تكليفي فراتر از توان اوست، پس چون تكليف هست، انسان نيز توانا و مستقل است.
معتزله هم كه مانند اشاعره، انديشه خود را قطعي مي‏پندارند، آياتي را كه خلاف مباني آنهاست، تأويل مي‏كنند.
^ 1 – ـ سوره مسد، آيه 3.
^ 2 – ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج7، ص151. قدرت و استقلال انسان در علم كلام، در بحث لزوم قدرت پيش از فعل يا در ظرف امر يا در ظرف امتثال و در بحث طلب و اراده، مطرح شده است.
740

اماميّه همراه با تأييد سخن معتزله در ابطال مذهب جبر، فهم كلام خدا را از راه تعليم چهارده معصوم(عليهم‌السلام) مي‏داند كه قرآن ناطق‏اند. اماميه بر اساس تعليمات معصومان(عليهم‌السلام) برداشت معتزله را باطل مي‏شمرد، زيرا پيامد حق بودن تكليفِ مقدور و باطل بودن تكليفِ فراتوان انسان، استقلال او نيست كه كارش فقط به خود او پيوند بخورد و از خدا بريده باشد، بلكه هر ممكن الوجودي بدون واسطه يا با واسطه معلول واجب است و بايد به علّت نخست خود (واجب) بازگردد.
معتزله براي توضيح اصل تكليف به دام تفويض افتاده‏اند و انسان را در كارهاي خود فاعل مستقل مي‏دانند كه اين خود نفي توحيد افعالي است، زيرا براساس تفكر تفويض، هر انساني ربّ خاص خود است و اين تفكر از اعتقاد به «ارباب متفرّق» بدتر است، زيرا آنان ارباب محدود قائل بودند، ولي معتزله ارباب نامحدود، زيرا هر فردي ربّ مستقل كار خود است.
خطر تفويض فراتر از خطر جبر است؛ ليكن به گمان معتزله، جبر و تفويض نقيض يكديگرند و با ابطال جبر بايد تفويض را پذيرفت! تفكّر جبري انسان را «مورد» فعل مي‏داند نه «مصدر» آن، و همه كارها را از آنِ خدا مي‏شمرد و انسان را ابزار محض مي‏داند؛ ولي بين جبر و تفويض فاصله‏اي گسترده‏تر از آسمان و زمين است 1 و انسان بايد به گونه‏اي بينديشد كه از خطر جبر و تفويض در امان باشد و در صراط مستقيم «امر بين امرين» 2 قرار گيرد.
براي صحّت تكليف، آزادي لازم است نه استقلال. كار انسان از خودِ
^ 1 – ـ التوحيد، صدوق، ص360.
^ 2 – ـ الكافي، ج1، ص160 ـ 159.
741

اوست كه مبدأ اختياري پيدايش فعل است؛ نه اينكه مستقل باشد، به طوري كه كار وي از خودش بالاتر نرود و انسانْ پايان سير فعل خود باشد، بنابراين آيه ﴿لايُكَلِّفُ اللهُ نَفسًا اِلاّوُسعَها﴾ و ديگر آيات بيانگر تكليف، بطلان جبر اشاعره و تفويض معتزله را آشكار مي‏سازند.

3. نقد پندار مؤاخذه بر خطا و نسيان
يكي از مفسران عصر گفته است: «همان‏گونه كه عرف، گاهي بر نسيان و خطا مؤاخذه مي‏كند، شرع هم بر نسيان و خطا مؤاخذه دارد و قانون اتلاف مال ديگران نمونه‏اي از آن است: اگر كسي به خطا يا از روي فراموشي، مال كسي را تلف كند، ضامن است. نيز اگر كسي از روي خطا كسي را بكشد، بايد ديه بدهد. اين‏گونه ضمانتها و غرامتها نشان مي‏دهد كه در خطا و نسيان هم مؤاخذه هست» 1
در پاسخ بايد گفت كه مورد آيه، حكم تكليفي است نه وضعي؛ يعني اگر كسي عمداً مال مردم را تلف كند، عقاب مي‏شود و نيز ضامن است؛ ولي اگر از روي خطا يا فراموشي مالي را تلف كند، عقاب ندارد، گرچه ضَمان دارد. انسان خوابيده‏اي كه با پايش ظرف كسي را مي‏شكند يا كودكي كه مال كسي را تلف مي‏كند، هر دو ضامن‏اند. نمونه ديگر آنكه اگر كسي مضطر به افطار روزه شود، هرچند قضا بر او لازم مي‏شود ولي كفاره كه صنفي از كيفر است بر او لازم نيست. و نيز اگر كسي به اكراه كاري را انجام دهد، اثر وضعي آن ثابت است.
^ 1 – ـ تفسير المنار، ج3، ص149.
742

غرض آنكه آيه مورد بحث درباره كيفر اخروي است و آنچه در شرع درباره خطا و نسيان آمده است، احكام وضعي و ضَمان است كه به كيفر اخروي ربطي ندارد.
در روايات ذيل همين آيه آمده است كه رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم اين دعا را در معراج عرض كرد و خداي سبحان نيز آن را پذيرفت 1. امور نُه‏گانه‏اي كه در حديث رفع برداشته شده، همگي احكام تكليفي‏اند و تنها در خصوص عبارت «مالايعلمون»، نزاع معروف ميان شيخ انصاري و آخوند خراساني 2+ مطرح است كه آيا در آن فقط حكم تكليفي رفع شده است، يا هر يك از حكم تكليفي و وضعي.
تذكّر: احكام ثانوي نيز ارتباطي به احكام وضعي ندارند، زيرا احكام وضعي، احكام اوّلي‏اند؛ خداي سبحان بعضي چيزها را پاك و برخي را نجس، يا برخي چيزها را سبب ضَمان قرار داده است و برخي را نه، از اين‏رو اگر كسي مال ديگري را به خطا تلف كرد، براساس قاعده «علي اليد ما أخذت حتي تؤديه» ضامن است؛ اگر او به عمد ضَمان را نپذيرد، گناه كرده است و عقاب دارد، زيرا حديث رفع، براي امتنان بر امّت است و اگر كسي بر اثر خطا يا فراموشي مال ديگري را تلف كند، رفع ضَمان سبب امتنان بر مال‏باخته نيست، از اين‏رو نبايد امتنان حكمْ يك سويه باشد.
نتيجه آنكه درخواست عدم مؤاخذه از طرف مؤمنان، در جايي است كه زمينه عقاب و مؤاخذه وجوددارد و اين در مورد حكم تكليفي است نه وضعي.
^ 1 – ـ تفسير القمي، ج1، ص95؛ بحار الانوار، ج18، ص329.
^ 2 – ـ كفاية الاُصول، ص341 ـ 339.
743

4. ارتباط دعا با جلال و جمال الهي
در موارد گوناگون اين سوره از دعا و فروع فراوانش سخن رفته و در قسمت پاياني آن نيز دعاهايي آمده است. گاهي دعا به جلال و قهر الهي پيوند دارد؛ مانند درخواست رهيدن از غضب، و زماني با جمال و مهر حق ارتباط مي‏يابد؛ مانند درخواستِ رسيدن به رحمت. از مجموع دعاهاي ذيل آيه مورد بحث، درخواست عدم مؤاخذه بر نسيان و خطا و درخواست رفع تكليف سخت و توانفرسا كه با ﴿رَبَّنا﴾ آغاز شده‏اند، به جلال الهي تعلق دارند و درخواست عفو، مغفرت و رحمت مربوط به جمال الهي‏اند كه بدون ﴿رَبَّنا﴾ يا با «ربّنا» آمده‏اند: ﴿واعفُ عَنّا واغفِر لَنا وارحَمنا﴾.
سرّ حذف حرف ندا، تبديل ندا (منادات) به مناجات است. از آداب دعاست كه انسانِ دور، خدا را بلند مي‏خواند؛ در اين صورت گاهي حرف ندا آورده و «يا ربّ» گفته مي‏شود و گاهي هم با حذف حرف ندا، «ربِّ» مي‏گويد؛ ولي وقتي انسان خود را نزديك خدا مي‏نگرد، ندا را كم مي‏كند يا نجوا را جايگزين آن مي‏سازد، از اين‏رو در آداب دعا آمده است كه نخست ده بار «ياربّ» بگوييد، آن‏گاه «ربِّ».

بحث روايي

1. حديث رفع
عن عمرو ابن مروان الخزاز قال: سمعت أبا عبدالله(عليه‌السلام) قال: «قال رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم: رفعت عن أُمّتي أربع خصال: ما اخطئوا و ما نسوا و مما أكرهوا عليه و لم يطيقوا و ذلك في كتاب الله قول الله تبارك و تعالي: ﴿رَبَّنا لاتُؤاخِذنا اِن نَسينا
744

اَو اَخطَأنا رَبَّنا ولاتَحمِل عَلَينا اِصرًا كَما حَمَلتَهُ عَلَي الَّذينَ مِن قَبلِنا رَبَّنا ولاتُحَمِّلنا ما لاطاقَةَ لَنا بِه﴾ و قول الله: ﴿اِلاّمَن اُكرِهَ وقَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالايمن) 1
عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) قال: «قال رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم رفع عن أُمّتي تسعة: الخطأ و النسيان و ما أُكرهوا عليه و ما لايطيقون و ما لايعلمون و ما اضطرّوا إليه و الحسد و الطّيرة و التّفكر في الوسوسة في الخلق مالم ينطق بشفة» 2
اشاره: خطا، نسيان، اكراه، ناتواني، جهل، اضطرار و حسد تا وقتي كه به اضرار عملي نرسند، طبق برخي روايات، فال بد زدن و تفكر در مورد وسوسه در آفرينش تا زماني كه با زبان اظهار نشوند، امور نه‏گانه‏اي‏اند كه خداوند از باب امتنان، عقاب آنها را از امت پيامبر اسلام‏صلي الله عليه و آله و سلم برداشته است. برخي از امور ياد شده در آيه مورد بحث و بقيه آن در روايات آمده است.
گفتني است كه امتهاي گذشته به سبب نسيان و خطا به مؤاخذه و عقاب گرفتار مي‏آمدند و خداوند براي گراميداشت پيامبر اسلام‏صلي الله عليه و آله و سلم و جلالت مقامش نزد خود، كيفر نسيان و خطا را از امت او برداشت، چنان‏كه عقوبتها و احكام دشوار فراوان ديگري هم كه در امتهاي پيشين بود از اين امت برداشته شده است.

2. تكليف به كمتر از وسع مردم
عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) قال: «ما أُمر العباد إلاّ بدون سعتهم؛ فكلّ شي‏ء أمر الناس بأخذه فهم متسعون له و ما لا يتّسعون له فهو موضوع عنهم؛ و لكن الناس
^ 1 – ـ سوره نحل، آيه 106؛ تفسير العياشي، ج1، ص160؛ ر.ك: الكافي، ج2، ص463 ـ 462.
^ 2 – ـ التوحيد، ص353؛ ر.ك: الكافي، ج2، ص463.
745

لاخير فيهم» 1
اشاره: تكليفهاي الهي نه تنها فراتر از توان آدميان نيست، بلكه به اندازه توان آنان هم نيست، بلكه از آن كمتر است؛ ولي مردم ناسپاس‏اند.

3. نفي جبر و تفويض
حمزة ابن حمران قال: سألت أبا عبدالله(عليه‌السلام) عن الاستطاعة… فقلت: أصلحك الله فإنّي أقول: إنّ الله تبارك و تعالي لم يكلّف العباد إلاّ ما يستطيعون و إلاّ ما يطيقون فإنّهم لا يصنعون شيئاً من ذلك إلاّ بإرادة الله و مشيّته و قضائه و قدره. قال: «هذا دين الله الّذي أنا عليه و آبائي» 2
اشاره: خداوند بندگانش را جز به آنچه كه توان آن را دارند، تكليف نمي‏كند، و آنچه انجام مي‏دهند به اراده و مشيت و قضا و قدر الهي است. اين روايت، تفكر جبر و نيز تفويض را نفي مي‏كند.

4. عظمت فراگيري سوره «بقره»
از عبدالله بن مسعود نقل شد كه: «كان الرجل إذا تعلّم سورة البقرة جدّ فينا؛ أي عظم» 3
اشاره: عظمت و جلال فراگيري سوره «بقره» صرفاً به استناد طولاني بودن آن نيست، بلكه بسياري از معارف در اين سوره است كه در سوره‏هاي ديگر نيست؛ مانند تعليم اَسما به آدم و اِنباي آنها به ملائكه و….
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ التوحيد، ص347.
^ 2 – ـ همان، ص346.
^ 3 – ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص692.
746

نكاتي درباره برخي معارف سوره «بقره»

يكم. سوره‏هاي قرآن حكيم همانند اسماي حسناي الهي هر يك گذشته از اشتمال بر معارف خاص خود، شامل مطالب سوره‏هاي ديگر نيز هستند. تفاوت سُوَر نظير تمايز اسماي خدا، در ظهور و خفا و سرّ و عَلَن بودن ره‏آورد آنهاست، از اين‏رو تلخيص سوره، صَعْب، بلكه مُسْتَصْعَب است.
دوم. همان‏طور كه اسماي الهي از نظر عظيم و اعظم بودن يكسان نيستند، معارف سُوَر قرآني نيز از جهت مهمّ و اهمّ بودن همتاي هم نخواهند بود.
سوم. آنچه در پايان سوره «بقره» راجع به مضامين والاي آن به طور اجمال مي‏توان ارائه كرد اين است:
1. از غُرَر آيات اين سوره، آيةالكرسي است كه به سيّد آيات قرآن نام گرفته و گوشه‏اي از مطالب آن قبلاً بازگو شد.
2. از آيات ديگر كه در حدّ بهترين و برجسته‏ترين آيات اين سوره مطرح است و در هيچ سوره ديگر نيست جريان گفت‏وگوي خداي سبحان با ملائكه درباره آفرينش انسان و سؤال استفهامي آنان در اين باره و پاسخ مُتْقَن الهي از آن و خضوع مُسَبِّحانه فرشتگان در ساحت قدس ربوبي و تعليم خداي سبحان
747

اسماي الهي را به آدم و عرضه آزموني آنها بر ملائكه و اظهار عجز آنان از آگاهي به آن اسما و دستور خداوند به آدم نسبت به اِنباي آن اسما (نه تعليم) به ملائكه و اعلام خداوند نسبت به آنان كه من غيب آسمانها و زمين را مي‏دانم و آنچه را شما اظهار يا كتمان مي‏كنيد آگاهم. تحليل اين معارف بَرين از ويژگيهاي منحصر به فرد اين سوره است.
3. جريان انحصاري ديگر كه در هيچ سوره‏اي مطرح نشده موضوع برجسته خلافت آدم، يعني مقام آدميت (انسان كامل) نسبت به خداوند سبحان است. خلافت، مقول به تشكيك است و هر فردي به اندازه سهم هويّتي كه از مقام والاي انسانيّت دارد خليفه خداست.
آنچه از مجموع دو عنوان «تعليم اسما» و «خلافت انسان» برمي‏آيد عبارت است از:
أ. انسان از كرامت فطري و سرشتي برخوردار است: ﴿ولَقَد كَرَّمنا بَني ءادَم) 1 و با استمداد از تقواي الهامي از كرامت اخلاقي و ارزشي بهره مي‏برد: ﴿اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللهِ اَتقكُم) 2
ب. منشأ كرامت فطري وي خلافت او از خداي سبحان است؛ يعني چون خليفه خداي كريم و قائم مقام اوست حتماً كرامت دارد.
ج. اين حيثيت تعليليّه با تحليل عقلي به حيثيت تقييديه بازمي‏گردد؛ يعني علّت كرامت انسان خلافت اوست و در حقيقت كرامت از آنِ خلافت بوده و خلافت با كرامت همراه است و خليفه نه تنها به علت خلافت كريم است بلكه خليفه بما هو خليفه كريم است، پس اگر شخصي خلافت را
^ 1 – ـ سوره اسراء، آيه 70.
^ 2 – ـ سوره حجرات، آيه 13.
748

درانديشه ناب و انگيزه خالص خود حفظ نكند از همان منظر خليفه نخواهد بود و چون خليفه نيست كرامت هم نخواهد داشت؛ به طوري كه خلافت نه واسطه در عروض كرامت است و نه واسطه در ثبوت آن، زيرا اصلاً سخن از وساطت نيست، بلكه با ارجاع تعليل به تقييد، جريان خلافت براي انسان به منزله فصل مقوّم اوست كه اگر خلافت نبود نه تنها كرامت نيست، بلكه حيوانيت و شيطنت است: ﴿اِن هُم اِلاّكالاَنعمِ بَل هُم اَضَلّ) 1 ﴿شَيطينَ الاِنسِ والجِنّ) 2
د. معيار خلافت اين است كه خليفه مظهر مُستخلَفٌ عنه بوده و علوم او را فراگيرد و دستورهاي او را باور، تخلّق، عمل و منتشر كند و اگر كسي داعيه خلافت داشت ولي گرفتار ﴿فَرِحوا بِما عِندَهُم مِنَ العِلم) 3 شد و مبتلا به ﴿بِما لاتَهوي اَنفُسُكُمُ استَكبَرتُم) 4 گشت و به ﴿اَفَرَءَيتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَوه) 5 آلوده شد، و در ﴿اَهَمَّتهُم اَنفُسُهُم) 6 متوحّل شد، چنين موجود پليدي خلافت را غصب، كرامت را مصادره، آدميّت را ربوده، مسجود فرشته بودن را غارت و سرانجام با همه دعويهاي عاطل و دعوتهاي باطل، قاسطانه هيزم دوزخ شده است: ﴿واَمَّا القسِطونَ فَكانوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا) 7 پس خليفه كسي است كه اولاً مقيّد به خلافت باشد نه مُعَلّل به آن. ثانياً قيد هويّت او را علم صائب و
^ 1 – ـ سوره فرقان، آيه 44.
^ 2 – ـ سوره انعام، آيه112.
^ 3 – ـ سوره غافر، آيه 83.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 87.
^ 5 – ـ سوره جاثيه، آيه 23.
^ 6 – ـ سوره آل عمران، آيه 154.
^ 7 – ـ سوره جنّ، آيه 15.
749

عمل صالح تشكيل دهد. ثالثاً عمل صالح او به استناد علم صائب بوده و علم صائب وي سايه‏افكن عمل صالح وي باشد. رابعاً صواب علم او به استناد تعليم اسماي الهي باشد. خامساً شهود او اين باشد كه صدر و ساقه جهان را اسماي خدا احاطه و پر كرده است: «وبأسمائك الّتي ملأت أركان كلّ شي‏ء» 1 سادساً اين اسماي الهي كه حقايق عيني‏اند نه مفاهيم ذهني، همان اموري‏اند كه داخل‏اند در اشيا بدون امتزاج و خارج‏اند از آنها بدون مباينه. سابعاً ذات اقدس خداوند كه بسيط الحقيقه و نامحدود است مقابل ندارد تا در آنها دخول بدون مزج و از آنها خروج بدون بينونت داشته باشد.
هـ . سِعه و ضيق خلافت به فُسْحَت هستي خليفه بسته است نه به اطلاق ذاتي مُستخلَفٌ عنه و چون خليفه خدا انسان است و انسان موجودي است ممكن و محدود، بنابراين خلافت وي نيز محدود است؛ هرچند مستخلفٌ‏عنه، يعني خداوند، نامحدود است؛ نظير آيت بودن محدود براي نامحدود كه نشان دادن به مقدار قدرت محدود آيت است.
و. عناصر محوري خلافت معلوم است؛ هرچند برخي فاقد بعضي از آنهايند و بعضي آنها را به طور تمام دارند و اَوحدي از انسانهاي كامل معصوم آنها را به طور اتمّ واجدند. عناصر مزبور همسان نيستند، زيرا بعضي از آنها علمي‏اند و بعضي عملي؛ هرچند عنصرهاي عملي بدون عنصر علمي قابل دستيابي نيستند.
عنصر علمي خلافت انسان را بايد در جريان تعليم اسماي الهي و تعلم آنها و اِنباي آنها به ملائكه جست‏وجو كرد. ملائكه اسماي حسناي خدا را از
^ 1 – ـ المصباح في الادعيه؛ ص737؛ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
750

خليفه خدا در حدّ اِنباء (نه تعليم) فراگرفتند. نمونه ديگر از خلافت علمي انسان كامل را بايد در جريان تعليم كتاب و حكمت به جامعه بشري يافت، زيرا گرچه خداوند خود را معلّم بشر معرّفي كرده است: ﴿عَلَّمَ الاِنسنَ ما لَم‏يَعلَم) 1 ليكن تعليم خداوند، گذشته از جهت تكوين در فطرت و الهام فجور و تقوا، از جهت تشريع محقّق است و خليفه خداوند در تعليم جوامع بشري بلا واسطه همانا انبياي معصوم خدايند.
عنصر عملي خلافت انسان از لحاظ تأسيس، ايجاد، تأمين و تعمير را بايد در شئون گوناگون دنيا و آخرت جست‏وجو كرد. اصل اين جريان با آيه ﴿هُوَ اَنشَاَكُم مِنَ الاَرضِ واستَعمَرَكُم فيها) 2 مطرح است. واژه «استعمار» در ادبيات قرآن از بهترين ره‏آوردهاي ديني است كه متأسفانه مضمون آن غارت شده و مقصود آن از بين رفته است، چون خداوند آسمانها و زمين را با عنايت ويژه آفريد و انسان را نيروهاي علمي و عملي براي استحصال منابع و استخراج معادن و مانند آن عطا كرد تا وي با آباد كردن زمين و بهره‏برداري گوناگون از آن از تهيدستي برهد و به توانگري برسد و از بردگي بيگانگان نجات يابد و با آزادي و استقلال زندگي كند و محتاج غير خدا نباشد. خداوند انسان را به معناي ياد شده استعمار كرده است، بر خلاف استعمار مستكبران كه طبق اميال نفساني، طبقه محروم را به كار واداشته و از منافع تحصيل شده و معادن استخراج شده آنان بهره برده و آنها را در حدّ ابزار نگه‏مي‏دارند.
عنصر عملي خلافت انسان در دنيا گذشته از تعمير كره خاكي زمين و رفع
^ 1 – ـ سوره علق، آيه 5.
^ 2 – ـ سوره هود، آيه 61.
751

نياز جوامع بشري در پيشرفتهاي گونه‏گون صنعت و مانند آن، در تأسيس مراكز فرهنگي و مرمّت مساجد، ساختن كعبه و اماكن متبرّك و نظير آن ظهور مي‏كند.
نكته فاخر در عنصر عملي خلافت انسان اين است كه وي خليفه خداست در ساختن بهشت، زيرا سرزمين بهشت آماده احداث غرفه‏ها، باغها، نهرها و چشمه‏ها و ساير نعمتهاي مناسب آن جهان است. آنچه از سفرنامه حضرت ختمي نبوّت‏صلي الله عليه و آله و سلم در جريان معراج برمي‏آيد اين است كه فرشتگان، كارگران قصور بهشت‏اند و مصالح آنها را انسانهاي وارسته با عقيده، خُلْق و عمل صالح تأمين مي‏كنند، بنابراين حوزه‏خلافت انسان اعم از دنيا و آخرت بوده و قلمرو آن اعم از فرشته و بشر و نيز جنّ است.
اين معارف والا از مقام منيع خلافت الهي به دست مي‏آيد كه آيه سوره «بقره» تنها سند آن است؛ يعني اصل خلافت انسان و مُعَلّم ملائكه بودن وي و نيز مسجود فرشته‏ها قرار گرفتن، همگي از همين سوره به دست مي‏آيد.
البته خلافت انسان در احياي مرده، اعم از حيوان و انسان، مطرح است كه برخي از آنها در اين سوره آمده است؛ مانند احياي گاو بني‏اسرائيل و احياي چهار مرغ به دست حضرت خليل(عليه‌السلام) و برخي در سوره‏هاي ديگر كه معجزه‏هاي حضرت مسيح(عليه‌السلام) را بازگو مي‏كنند.
هبوط دو فرشته هاروت و ماروت به زمين در اين سوره مطرح است؛ نظير صعود ادريس و مسيح (بنابر برخي از تفسيرها) به آسمان كه در سوره‏هاي ديگر طرح شده است.
4. مطلب ديگري كه مي‏تواند از نكات برجسته اين سوره باشد اين است كه بخشي از علوم قرآن، همانند معجزه بودن قرآن، در آن مطرح است؛ هرچند
752

اعجاز قرآن در سوره‏هاي ديگر نيز آمده و تحدّي و فراخوان جن و انس به آن و اعلام عجز هر دو گروه هرچند متظاهر هم باشند در آنها ارائه شده است؛ امّا اين روش عمومي نيست؛ يعني آن‏چنان نيست كه در هر سوره‏اي از سُوَر قرآن علوم قرآني مطرح گردد يا لااقل جريان اعجاز يا معجزه بودن خصوص قرآن بازگو شود، بلكه سوره‏هاي معدود و معيّني از قرآن حكيم‏اند كه عهده‏دار علوم قرآني‏اند، چنان‏كه در بين آنها برخي از سُوَر عهده‏دار معجزه بودن قرآن و طرح تحدّي و اعلام عجز بشر از آوردن همانند آن در ميدان هماوردي است. به هر تقدير، آيات ﴿واِن كُنتُم في رَيبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلي عَبدِنا فَأتوا بِسورَةٍ مِن مِثلِهِ وَادعوا شُهَداءَكُم مِن دونِ اللهِ اِن كُنتُم صدِقين ٭ فَاِن لَم تَفعَلوا ولَن تَفعَلوا فَاتَّقوا النّارَ الَّتي وقودُهَا النّاسُ والحِجارَةُ اُعِدَّت لِلكفِرين) 1 عهده‏دار اين مطلب حسّاس‏اند.

٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ سوره بقره، آيات 24 ـ 23.
753

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *