آزادی و حجاب – بخش دوم
فصل 2: اسلام و آزادی
بیان اسلام از آزادی
در مبنای توحیدیِ اسلام، اوّلین نکتهای که مدِّ نظر قرار میگیرد این است که روحِ انسان، اصل و شالودهی انسان است و جسم، ابزاری است در اختیارِ روح، یعنی نکتهای که مدِّ نظر قرار میگیرد این است که انسان یک تن دارد و یک من، که حقیقت انسان، من یا نفس یا روح اوست، یعنی هر انسانی مییابد که خودش غیر از جسمش است و بنابراین مثلا با قطع شدن یک دستش نمیگوید چیزی از انسان بودنش کم شده بلکه آن را فقط نقص در جسمش مییابد، این مطلب در خواب هم برای انسان قابل فهم است که انسان خود را در مکانی که خواب میبیند مییابد و واقعاً هم همینطور است در حالیکه جسمش در رختخواب است(6)، پس اصل، روح است و این تن ابزاری است برای اینکه نفس استعداد های بالقوّهاش را بالفعل کند و به همین جهت نفس، تن را دوست دارد تا با آن به کمال برسد.
با توجّه به آنچه بیان شد آزادی باید برای روح تعریف شود و باعث ارتقاءِ روح باشد و آن آزادی که روحِ انسان را از کمال باز میدارد نه تنها آزادی برای انسان حساب نمیشود بلکه اسارت است برای انسان(چون اصلِ انسان، روحِ اوست). بنابرین اگر آزادیِ جسم باعث لطمه و محدودیت روح شود این نه تنها آزادی نیست بلکه محدویت است.
مقصد آزادی در اسلام کمال است
فرهنگِ توحیدی اسلام میخواهد به ما بفهماند که باید متوجّه بود که انسان دارای دو ساحت است (جسم و روح) و در این دو ساحت نیز آنچه اصلِ انسان را تشکیل میدهد روح اوست و آزادی اگر باعث کمال روح و ارتقاءِ آن نباشد آزادی نیست بلکه محدودیت و غُل و زنجیر است بر پای روح.
طبق فرهنگ اسلام، روح انسان، مخلوق از روحی است که از جانب خداست ( وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي ) و کمال و ارزش این روح در این است که هر چه بیشتر به سمت اصل و اساس خود (خدا) حرکت کند. طبقِ قرآن در سورهی تین میخوانیم که( لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ – ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ ) یعنی خداوند به عنوان خالقِ انسان، انسان را در بهترین مقام خلق کرد (خلقت روح او) سپس او را به پایینترین حدّش آورد (یعنی او را در جسم قرار داد چون عالم ماده پایینترین عالمی است که خدا خلق کرده) سپس این را میفهماند که انسان در این اسفل سافلین(جسم) میماند مگر آنکه با انجام عمل صالح، روحِ خود را بالا بکشد و به سمتِ اصل و اساس خود حرکت کند (إِلَّا الَّذِينَ آمَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ ).
پس مبنای توحیدی اسلام این است که باید اصل آزادی را بر روح بگذاریم یعنی شرایطی فراهم کنیم که روح انسان بتواند در سمتِ کمالِ خود حرکت کند وگرنه آزادی را از انسان گرفتهایم، البته در این راستا آزادی جسم هم در تبعیّت و همراهی با روح مطرح است و جسم انسان نیز باید آزادی داشته باشد تا روح با استفاده از آن به سمت کمال حرکت کند.
یک سؤال کلیدی
مطلبی که هست این است که نفسِ انسان به دنبال آزادی مطلق است و اتّفاقاً دوست دارد که هر کاری که خواست انجام بدهد و مانعی نداشته باشد، حال سؤال این است که آزادی در دین اسلام چرا برای این نفس محدودیت ایجاد میکند؟ مثلاً روحِ انسان زیبایی را دوست دارد و میخواهد خود را به همه با صورتی زیبا نشان دهد ولی دین مانع این کار او میشود و مثلاً حجاب را برای او واجب میکند. در جواب باید گفت که روح انسان هم گرایش به اموری دارد که از نظر اخلاقی پسندیده نیست و هم گرایش به امور اخلاقی و خوب، و این به خاطر وجودِ نفس امّاره(امر کننده به بدی) و نفس لوّامه (بازدارنده از بدی) است. بنابراین میبینیم که انسان با شنیدنِ موسیقی مُطرب لذّت میبرد و میل به گناهی مثل رقصیدن پیدا میکند و با شنیدنِ اوصاف و احوالاتِ افرادِ آرام و با اخلاق نیز تحت تاثیر قرار میگیرد و این کمالات را برای خودش هم میپسندد. پس انسان در نفسِ خود با دو قدرت امّاره و لوّامه مُواجه است که هر کدام میخواهند نفسِ انسان را در خدمت خود گیرند، حال اگر انسان در این حالت به خودش واگذار شود نمیتواند تشخیص دهد که کدام یک صحیح است و کدام غلط؟ آیا پیروِ نفس امّاره بودن درست است یا نفس لوّامه؟ یا پیروی کردنِ از هر دو؟
در اینجاست که انسان نیاز به یک راهنما دارد برای اینکه مشخّص کند که کدام راه صحیح است و انسان را به کمال میرساند، در ابتدا انسان با کمکِ عقلِ خود میتواند تشخیص دهد که کدام راه صحیح و کدام راه غلط است لکن در برخی موارد تشخیص به این سادگی نیست و عقل نمیتواند بفهمد چه باید بکند تا به کمال برسد، چون عقلِ انسان یا از راه آزمون و خطا به نتیجه میرسد و یا از راه استفاده از تجربهی دیگران، و انسان طبیعتاً آنقدر وقت ندارد که همه چیز را بیازماید و یا همه تجربهها را امتحان کند پس نیاز به امری بالاتر از خود دارد. در اینجا نیاز به وحی احساس میشود تا موجودی که خودش دارای کمالِ مطلق است و انسان را خلق کرده این انسان را سمت کمال هدایت کند. حال از اینجا به بعد پای دین هم به وسط میآید تا کمک کند که این انسان به کمال برسد.
نهایتاً دین انسان را از دو راهیِ نفس امّاره و لوّامه نجات میدهد و چارچوب و قوانینی را مطرح میکند که به وسیلهی آن انسان بتواند به سمت کمال حقیقی خود حرکت کند و این چارچوب و قوانین هم منافاتی با آزادیِ هدفمند او ندارد(چون قبلا عرض کردیم که هیچ عقل و آئینی آزادی مطلق را نمیپذیرد) در نتیجه انسان با کمک عقل و وحی، راهِ صحیحِ به کمال رسیدن را مییابد و برخی محدودیتها را برای نفسِ امّاره میپذیرد تا بتواند به کمال حقیقی خود برسد. پس اگر میل به نشان دادنِ خود داشته باشد ولی وحی حجاب را برای او واجب کند ناراحت نمیشود چون میداند وحی در ورای این محدودیت میخواهد کمالی بالاتر را برای او به ارمغان آورد پس آن را میپذیرد و کلاً هر آنچه از جانب کامل مطلق باشد را میپذیرد.
استدلال برای نیاز به کامل برای کمال
انسان برای رسیدن به کمال دو راه دارد:
1- یا باید از طریق خودش کمال را بدست آورد: که این امر باطل است، چون انسان فاقد کمال است و نمیتواند به خودش کمال بدهد یعنی فاقد شیء نمیتواند مُعطی شیء باشد.
2- یا از طریق «دیگری» کمال را تحصیل کند: در این صورت «دیگری» خودش کمال را ندارد، که دوباره اشکال فاقد شی مُعطی شیء نیست مطرح میشود. امّا اگر «دیگری» خودش کمال دارد، این میتواند باعث کمال انسان بشود که مصداق اکمل آنها خداست. طبق این استدلال انسان برای رسیدن به سعادت و کمال نیاز به موجودِ کامل(خدا) دارد و چارچوبِ آزادی او را هم خدا تعیین میکند و انسان به سمتِ کمال خود حرکت میکند. بنابراین آنجایی هم که مانعی بر سر راه خودش دید که از جانب دین بود آن را میپذیرد حتّی اگر دلیل آن را نداند، چون معتقد است خداوند که کامل مطلق است و میتواند باعث کمال او شود این برنامه را داده و این را مغایر با آزادی خود نمیبیند بلکه آزادی را در همین میداند چون آزادی روح و نفسِ انسان در این است که به سمت کمال خود حرکت کند.
نتیجهی بخش
طبق آنچه بیان شد در فرهنگ اسلام، کاملِ مطلق با قوانینِ خود آزادی مطلق را تبدیل به آزادی هدفمندی میکند که هدف آن هم کمال و سعادت انسان است. ولی در فرهنگ غرب اوّلاً مسألهی دو ساحتی بودن انسان نادیده گرفته شده و فقط به جسم توجّه شده است و ثانیاً محورِ همه چیز انسان قرار گرفته که باعث میشود جهتهای مختلف و متضادّی به آزادی داده شود چون امیال انسانها کثیر و مختلفند. و نهایتاً در این فرهنگ تعالی و رشدی برای روح انسانها که اصل و شالودهی انسان را تشکیل میدهد در نظر گرفته نشده است، بنابراین آزادیِ فرهنگ اسلام که آزادی روح و کمال روح است والاتر و پسندیده تر است. …ادامه دارد.
پرتال فرهنگی راسخون
پایگاه اطّلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 146