پاسخ به پرسشهای اساسی جنگ تحمیلی در گفتوگو با محمد درودیان
آیا وقوع جنگ اجتنابناپذیر بود؟
اشاره:
جنگ هشت سالة ما دفاعي است مقدس از آرماني باشكوه در قرن حاضر كه مؤلفه هاي بسياري آن را از ساير جنگ ها متمايز مي كند. يكي از ابتكارات منحصر به فرد اين جنگ هشت ساله، نوع وقايع نگاري آن است كه با تلاش گروهي از جوانان اين مرز و بوم گنجينه هاي گرانبهايي از تاريخ ر براي كشورمان به ارمغان گذاشت. سردار محمد دروديان يكي از تلاشگران ثابت قدم در اين عرصه است. محمد دروديان در سال 1338 در تهران به دنيا آمد و دوران ابتدايي را در مدرسة مزيني گذراند، اما به دليل وضعيت نامناسب مالي مجبور به كار و كسب درآمد شد و به همين دليل مقطع راهنمايي را تا سال دوم در مدارس شبانه خواند. در سا لهاي 58- 57 كه مصادف با پيروزي انقلاب بود و نيز در دوران دفاع مقدس تحصيلات خود را در فاصله بين رفت وآمدهاي به جبهه به طور متفرقه ادامه داد.
وي، علاوه بر نوشتن مقالات و گزار شهاي متعدد از سلسله عمليات نظامي، كتا بهاي«خرمشهر در جنگ طولاني»و«خرمشهر تا فاو» را به رشتة تحرير درآورد. باوجود قبولي در دانشگاه شهيد بهشتي در سال 66 به دليل حضور در جبهه ها در سال 1368 وارد دانشگاه شد و اين دوره را با وقفه سه ترمي در سال 1371 به اتمام رساند و مدرك كارشناسي خود را در رشتة تاريخ اخذ كرد. در اين فاصله كتاب«از خونين شهر تا خرمشهر»را نوشت. مسئوليتهاي مختلفي را بر عهده داشته و دارد كه بعضي از اين مسئوليتها عبارتند از: – تأسيس تاريخ نگاري جنگ در سپاه – طراحي و ساماندهي پروژه تدوين روزشمار جنگ ايران و عراق – رئيس دفتر مطالعات و تحقيقات جنگ در ستاد كل نيروهاي مسلح – دبير گروه تهديدات و رو شهاي مقابله در مركز تحقيقات راهبردي ستاد كل نيروهاي مسلح – مشاور وزير دفاع و پشتيباني نيروهاي مسلح – دبير معاونت دفاعي دبيرخانه شوراي عالي امنيت – سردبير فصلنامه تخصصي جنگ ايران و عراق (نگين ايران) محمد دروديان كه از طرف دفتر سياسي سپاه جهت ثبت، ضبط و گردآوري اسناد تاريخي وارد عرصه دفاع مقدس شد، پس از جنگ با استناد به اسناد جمع آوري شده و پژوهشهاي خود ميرود تا به افق نظريه پردازي در جنگ ايران و عراق نزديك شود. وي با دو مجموعه كتاب،شناخته و مشهور شد. نخستين مجموعه سيري در وقايع سياسي، تاريخي و نظامي جنگ عراق با ايران بود كه در شش جلد تدوين گرديد و دومين مجموعه به نقد و بررسي شرايط مختلف جنگ از نظر سياسي، تاريخي و نظامي پرداخت. در پرونده نويسندگي محمد دروديان، آثار زير ثبت شده است: الف: مجموعة پنج جلدي سيري در جنگ
1- خوني نشهر تا خرمشهر 2- خرمشهر تا فاو 3- فاو تا شلمچه 4- شلمچه تا حلبچه 5- پايان جنگ
ب: مجموعه پنج جلدي نقد و بررسي جنگ
1- پرس شهاي اساسي جنگ 2- اجتنا بناپذيري جنگ 3- علل تداوم جنگ 4- روند پايان جنگ 5- گزين ههاي راهبردي در جنگ
جناب آقای درودیان، همانگونه که استحضار دارید، تاکنون تحلیلهای گستردهای دربارهی علت وقوع جنگ ایران و عراق مطرح شده و مسئلهی اجتنابپذیری یا اجتنابناپذیری جنگ ایران و عراق مورد بررسی قرارگرفته است. از یکسو، طرفداران اجتنابپذیری جنگ به امکان پیشگیری از وقوع جنگ میان 2 طرف اشاره میکنند. از سوی دیگر، طرفداران اجتنابناپذیری جنگ، وقوع درگیری میان طرفین را طبیعی و گریزناپذیر ارزیابی میکنند. با این توضیح، به نظر شما، زمینههای پیدایش پرسش از اجتنابناپذیری جنگ به چه زمانی بازمیگردد؟
به موضوع خوبی اشاره کردید، واقعیت این است که همواره تحلیل و نظریهپردازی دربارهی ریشهها و علل آغاز جنگ، مورد اهتمام بوده و خواهد بود. گسترش دامنهی این بحث به طرح نظریهی اجتنابپذیری جنگ و طرح این پرسش منجر شده که آیا وقوع جنگ میان 2 کشور ایران و عراق اجتنابناپذیر بوده است؟ و به عبارت دیگر آیا جلوگیری از وقوع جنگ ممکن بوده است؟
آنچه روشن است جنگ همچون واقعیتی انکارناپذیر به وقوع پیوسته است. بر پایهی این توضیح، اگر جنگ اجتنابپذیر بود، هرگز واقع نمیشد. درعینحال، تحقق آن بدان معنا نیست که کلیهی تلاشهای لازم برای جلوگیری از وقوع جنگ صورت گرفته، از تمام ابزارهای سیاسیـنظامی به نحو مناسبی استفاده شده یا اینکه اقدامات و اعلام مواضع ایران در تسریع روند وقوع جنگ بیتأثیر بوده است. با این توضیح، اجمالاً میتوان گفت منطق وقوع جنگ از ویژگیها و پیچیدگیهای آشکار و پنهان بسیاری برخوردار است. چنین نظریهپردازیهایی دربارهی وقوع جنگ تا اندازهای پیشبینی و جلوگیری از آن را دشوار ساخته است. مطرح کردن این پرسش و تبدیل شدن آن به یکی از پرسشهای اساسی جنگ تا اندازهای طبیعی است، زیرا وقوع جنگ یکی از رخدادهای بزرگ در تاریخ معاصر ایران و منطقه است، ولی اگر این سؤال به معنای ابهام در ماهیت تجاوز عراق و متجاوز بودن ارتش این کشور باشد، بسیار تعجبآمیز است. دفاع ملی و همهجانبهی مردمی در برابر تجاوز عراق هرگونه ابهام و تردید در ماهیت تجاوز عراق را برطرف و متقابلاً ارزش و اهمیت تاریخی دفاع مردم ایران را روشن میسازد. درواقع اگر دربارهی ماهیت تجاوز عراق ابهامی وجود داشت، در عمل مقاومتی نمیشد و در نتیجه، عراق با پیروزی بر ایران سرنوشت کشور و ملت ایران را تغییر میداد. این پرسش برای نخستین بار پس از اشغال خاک ایران و ناکامی در آزادسازی این مناطق در دورهی ریاست جمهوری بنیصدر مطرح شد و «علت وقوع جنگ» موردتوجه قرار گرفت و در بسیاری از مواضع و تحلیلها، سیاستهای تسامحآمیز دولت موقت و بعدها سیاستهای بنیصدر قبل از شروع جنگ منشأ وقوع جنگ قلمداد میشد. متقابلاً نهضت آزادی برای رفع اتهام از دولت موقت، بر ضرورت جلوگیری از جنگ با ابزار دیپلماتیک تأکید و موضوع اجتنابناپذیری جنگ را مطرح کرد. درواقع، پیدایش این پرسش متأثر از استقرار عراق در مناطق اشغالی و ازسرگیری مناقشات سیاسی در کشور بود؛ البته بعدها تداوم جنگ و طولانی شدن آن در تعمیق این پرسش و گسترش آن تأثیر بسزایی داشت.
بهطورکلی و فارغ از مسئلهی اجتنابپذیری یا اجتنابناپذیری جنگ، درباره علل آغاز جنگ ایران و عراق چه تحلیلهایی از سوی اندیشمندان این حوزه ارائه شده است؟
تاکنون، محققان، تحلیلگران و کارشناسان مباحث نسبتاً گستردهای را دربارهی علت وقوع جنگ ایران و عراق ارائه کردهاند که بخشی از مباحث مربوط به اجتنابپذیری یا اجتنابناپذیری جنگ در این بحثها گنجانده شده است.
واقعیات و فرضیات موردنظر در تجزیه و تحلیل علل و زمینههای وقوع جنگ، به شرح زیر هستند:
1. اختلافات تاریخی و رقابت منطقهای 2 کشور ایران و عراق.
2. معضلات ژئوپلیتیکی عراق که تاکنون منشأ آغاز 2 جنگ شده است.
3. ماهیت رژیم عراق و تضاد آن با ماهیت نظام جمهوری اسلامی ایران.
4. وقوع انقلاب اسلامی در ایران و تغییر مناسبات منطقهای با نگرانی از صدور انقلاب.
5. تغییر توازن قوا و پیدایش خلأ قدرت در منطقه.
6. تنش در مناسبات ایران و آمریکا بر اثر سیاستهای مداخلهجویانهی آمریکا در ایران و واکنش ایران در تصرف سفارت آمریکا.
7. فروپاشی قدرت سیاسیـنظامی و اقتصادی گذشته در ایران و عدم انسجام درونی برای تصمیمگیری و مقابله با بحرانها و تهدیدات خارجی و…
با توجه به آنچه مطرح شد، پیرامون مسئلهی اجتنابناپذیری جنگ ایران و عراق چه رویکردهایی وجود دارد؟
در تبیین تجاوز عراق به ایران و پاسخ به اجتنابناپذیری جنگ 2 رویکرد کلی وجود دارد: در رویکرد اول، تجاوز عراق به ایران بر پایهی توضیح ماهیت انقلاب اسلامی و تهدید منافع قدرتهای بزرگ و تغییر موازنهی قدرت در منطقه و پیدایش خلأ قدرت تحلیل و تبیین میشود. در نتیجه، عراق برای جبران ناکامیهای پیشین و لغو قرارداد 1975 الجزایر و پر کردن خلأ قدرت در منطقه تصمیم به جنگ گرفت و با تحلیلی که از وضعیت داخلی ایران و اوضاع منطقه و شرایط بینالمللی داشت، دستیابی به پیروزی با جنگ برقآسا را سهل و آسان میپنداشت. در این تجاوز، عراق به نمایندگی از منافع غرب و ارتجاع منطقه علیه انقلاب اسلامی عمل کرد. در رویکرد دوم، ضمن اینکه ماهیت رژیم بعثی و شخصیت صدام و بهانهجویی عراق برای تجاوز به ایران پذیرفته میشود، این نظر مطرح است که ایران به دلیل وضعیت نامساعد داخلی باید با تکیه بر اهرم دیپلماسی و ایجاد اختلاف میان عراق و کشورهای منطقه از وقوع جنگ جلوگیری میکرد و زمان وقوع آن را به تأخیر میانداخت. رویکرد دوم بیشتر درونی و بر ساختارها و نحوهی تصمیمگیری و رفتارهای ایران در برابر عراق متمرکز است؛ حال آنکه رویکرد اول بیرونی و بر پایهی ماهیت انقلاب اسلامی و پیامدهای آن در سطح منطقه بنا شده است. چنانکه روشن است، پاسخ به مسئلهی اجتنابناپذیری جنگ تا اندازهای دشوار و پیچیده است، ضمن اینکه این بررسی به معنای پیشبینی و آیندهنگری نیست، بلکه نوعی ارزیابی و قضاوت در برابر واقعهای است که رخ داده است؛ بنابراین باید مواضع، تصمیمات و رفتارهای ایران و عراق را کالبدشکافی کرد و به حوادث و وقوع رخدادهای مؤثر توجه و میزان امکان وقوع جنگ را بررسی کرد. همچنین باید به این پرسشها پاسخ داد که عراق چه اهداف و مطالباتی داشت و بر اساس چه تحلیلی از وضعیت ایران و منطقه و بر پایهی چه ملاحظاتی به ایران حمله کرد؟ آیا امکان مذاکره دربارهی خواستههای عراق از جمله تجدیدنظر در قرارداد 1975 الجزایر وجود داشت؟ تأمین نظریات عراق آیا میتوانست از اعمال فشار سیاسیـنظامی و حملهی عراق به ایران جلوگیری کند؟ ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی چگونه میتوانست این نظام و ارزشهای حاکم بر آن و تمامیت ارضی و استقلال کشور را حفظ نماید؟ پاسخ به این پرسشها میتواند موضوع اجتنابپذیری یا اجتنابناپذیری وقوع جنگ را مشخص کند.
بر اساس 2 رویکرد فوق، چه موضوعات و محورهایی در پرسش از اجتنابناپذیری جنگ ایران و عراق بیشتر مورد توجه قرارگرفته است؟
طرح مسئلهی اجتنابناپذیری جنگ بیشتر معطوف به نظریهای انتقادی است و کمتر به روند تصمیمگیریهای مسئولان وقت کشور میپردازد. در این مسئله کانون توجهات بیشتر بر «نحوهی وقوع جنگ» متمرکز است تا «علت یا علل وقوع جنگ». برای بررسی نظریهی اجتنابپذیری جنگ میتوان فرضیات یا عناصر اصلی نهفته در آن را بررسی کرد. در این نظریه بر چند موضوع تأکید میشود: موضوع نخست سر دادن شعارهای انقلابی در ایران است و چنین استدلال میشود که این شعارها کشورهای همجوار را به وحشت انداخت و این فکر برای آنها ایجاد شد که با پیشروی انقلاب اسلامی فردا نوبت آنهاست. مسئلهی بعدی تصرف سفارت آمریکا در آبان 1358 میباشد. این موضوع چون اوضاع بینالمللی را به زیان ایران تغییر داد و مناسبات ایران و آمریکا را تیره کرد، عاملی مؤثر در تسهیل آغاز جنگ ارزیابی میشود. علاوه بر این، بیتجربگی کادر سیاسی کشور و بیتوجهی ایران به تحرک دیپلماتیک و مذاکره با عراق نیز مورد تأکید قرار میگیرد.
چنانکه روشن است، در این نظریه چنین فرض شده است که موارد فوق از سوی ایران، سبب تهاجم عراق شده است. سپس این نتیجهگیری صورت میگیرد که اگر اقدامات زیر انجام میشد، وقوع جنگ اجتنابپذیر بود:
- ایران از بیان شعار و تحریکات مبنی بر صدور انقلاب خودداری میکرد.
- ایران با عراق مذاکره میکرد و این کشور را متقاعد میساخت که از اقدام به جنگ خودداری کند.
- ایران بهمنظور جلب حمایت آمریکا برای مهار عراق، با آمریکا ارتباط برقرار میکرد.
برای ارزیابی صحت نظریهی اجتنابپذیری و کاستیها و تناقضات آن، باید این موارد را به تفکیک بررسی کرد.
با این توضیح، آیا مسئلهی شعارهای انقلاب اسلامی ایران میتواند دلیلی برای اثبات اجتنابناپذیری جنگ و تجاوز عراق به ایران در نظر گرفته شود؟ آیا میتوان ایدهی صدور انقلاب اسلامی از سوی ایران را توجیه مناسبی برای تجاوز عراق برشمرد؟
اولاً آیا طرح شعار بهتنهایی میتواند منجر به تغییر وضعیت در یک کشور و بهرهبرداری کشور دیگر و در نتیجه، عامل تحریککننده برای آغاز جنگ باشد؟ به نظر میرسد موضوع سر دادن شعارهای انقلابی که آن را عاملی در تحریک عراق برای حمله به ایران میدانند، حداقل با تجاوز عراق به کویت نشان داد که قضاوت و تحلیلی سادهلوحانه است. اساساً در مباحث روابط بینالملل، نظریهی عمومی واحدی دربارهی منازعه و جنگ وجود ندارد. به همین دلیل میگویند برای جنگ نمیتوان علت واحدی مشخص کرد. این علل نه تنها متعددند که در طول تاریخ نیز بر شمار آنها افزوده شده است. جنگها اساساً حوادثی نیستند که در یک لحظه به وجود آیند، بلکه در یک دورهی زمانی و گاهی در طول سالهای متمادی زمینههای آنها فراهم میشود و هنوز علتی برای جنگ مشخص نشده است.
علاوه بر این توضیح مفهومی، در فاصلهی 12 سال پس از برقراری آتشبس میان ایران و عراق، مواضع و اقداماتی که 2 کشور در همین مدت علیه یکدیگر اتخاذ کردهاند و انجام دادهاند به لحاظ حجم، نوع و زمان، در مقایسه با گذشته بیشتر است، ولی چرا مجدداً جنگ میان 2 کشور آغاز نشده است؟
این وضعیت نشان میدهد عوامل مؤثر در آغاز جنگ بسیار پیچیده است و هرگز شعار نمیتواند منشأ وقوع جنگ باشد، ضمن اینکه نگرانی عراق از انقلاب اسلامی ایران زمانی آغاز شد که در درون خانهها و کوچههای شهرهای مختلف ایران اسلامی نهضتی ضداستبدادی و ضداستعماری به وجود آمد و ایدهی حکومت اسلامی در میان شعارهای مردم گسترش یافت؛ بنابراین، درعینحال که نگرانی از انقلاب اسلامی یک واقعیت است، بدان معنا نیست که با سر دادن شعار بر وحشت عراق و همسایگان دیگر افزوده و باعث جنگ شده باشد. ثانیاً، با توجه به اینکه ایران پس از انقلاب در وضعیت نابسامانی قرار داشت و همین ارزیابیها در تصمیمگیری عراق برای حمله به ایران مؤثر بود، پس چگونه ایران قادر به صدور انقلاب و بهرهبرداری از شعارها بود؟
تصرف سفارت آمریکا و پیامدهای آن میتواند در اثبات اجتنابناپذیری جنگ مورد استناد قرار گیرد؟ اگر ایران سفارت آمریکا را تصرف نمیکرد، آیا آمریکا میتوانست انقلاب ایران را به رسمیت بشناسد؟ آیا برقراری مناسبات پیشین با آمریکا جهت مهار عراق میتوانست موردپذیرش فضای انقلابی جامعه باشد؟
اساساً کسانی که این تحلیل را مطرح میکنند بر این باورند که اگر ایران پس از پیروزی انقلاب مناسبات خود را در چارچوب وضعیت جدید با آمریکا تنظیم میکرد، حتی اگر عراق ارادهی جنگ داشت، نمیتوانست به ایران تجاوز کند. این تحلیل بیشتر بر اساس تعیین جایگاه ایران در استراتژی منطقهای آمریکا و روابط ایران و آمریکا در دوران رژیم شاه است، حال آنکه با سقوط شاه استراتژی منطقهای آمریکا فروریخت و آمریکا با حضور در منطقه و تشکیل شورای همکاری خلیجفارس و صفبندی جدید علیه انقلاب اسلامی ایران، به دنبال تأمین منافع منطقهای خود بود.
به عبارت دیگر، مناسبات پیشین ایران و آمریکا در چارچوب رفتار ایران بهعنوان متحد استراتژیک آمریکا به وجود آمده بود و این مناسبات با انقلاب در هم ریخت و احیاشدنی نبود. البته نمیتوان این موضوع را نادیده گرفت که عراق از این حادثه به دلیل تأثیر منفی آن بر چهرهی بینالمللی ایران بهرهبرداری کرد، اما ملاحظات دیگری هم در این زمینه وجود دارد که باید به آن توجه شود. با توجه به ماهیت رژیم بعثی و تمایلات توسعهطلبانهی این رژیم، میتوان این پرسش را مطرح کرد که اگر ایران سفارت آمریکا را تصرف نمیکرد، آیا رفتار عراق علیه ایران تغییر میکرد؟ پاسخ مثبت به این پرسش نیاز به چارچوب جدید نظری و تحلیلی دارد که تاکنون ارائه نشده است؛ بنابراین تصرف سفارت آمریکا اگرچه موجب بهرهبرداری عراق شد، تصور اینکه این اقدام نقش تعیینکنندهای در آغاز جنگ داشت معقول نیست. درعینحال، تصرف سفارت آمریکا پیامدهای دیگری داشت که نمیتوان آنها را نادیده گرفت: نخست آنکه تثبیت نظام جمهوری اسلامی و خروج از ساختار سیاسی دوگانه را تسهیل کرد و بسیاری از گروههایی که در اسناد سفارت آمریکا میانهرو شناخته میشدند و آمریکا به دنبال تثبیت این گروهها در داخل ایران بود از صحنهی سیاسی کشور موقتاً حذف شدند.علاوه بر این، فضای تهدیدآمیز جدید بر اثر اقدامات آمریکا علیه ایران منجر به ایجاد آمادگی ذهنی و عملی برای مقابله با مداخلهی نظامی آمریکا و تفسیر اقدامات تحریکآمیز عراق در چارچوب سیاستهای خصومتآمیز آمریکا علیه ایران شد. بسیج مستضعفان در 5 آذر 1358 تنها بر اساس نگرانی از مداخلهی نظامی آمریکا و با هدف بازدارندگی تشکیل شد. این آمادگی ذهنی و عملی توان دفاعی کشور را افزایش داد که بخشی از آن در ظهور قدرت دفاعی ایران در برابر تجاوز عراق و در نتیجهی شکست عراق آشکار شد.
چرا جمهوری اسلامی ایران نتوانست از ظرفیت سیاست خارجی خود برای بهبود روابط 2 کشور و تأخیر در حملهی عراق به ایران استفاده نماید؟ آیا این بیتوجهی به دیپلماسی میتواند در اثبات اجتنابناپذیری جنگ مورد استناد قرار گیرد؟
این موضوع را که آیا امکان جلوگیری از وقوع جنگ با تکیه بر اهرم دیپلماسی وجود داشت یا نه را میتوان با استفاده از نظریههای موجود بررسی کرد. در کتابهای روابط بینالملل، از توان نظامی بهعنوان پشتوانهی دیپلماسی یاد شده است. حال نظر به اینکه جمهوری اسلامی ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی فاقد مؤلفههای قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی بود، چگونه میتوانست از اهرم دیپلماسی استفاده نماید؟
به عبارت دیگر، آیا ایران بدون پشتوانهی نظامی میتوانست با عراق مذاکره کند؟ چه تضمینی وجود داشت که این مذاکرات به نتیجه برسد؟ وقتی عراق از وضعیت ایران مطلع بود و همین وضعیت را امتیاز و فرصتی برای خود ارزیابی میکرد، پس به چه دلایلی حاضر بود با ایران مذاکره کند؟ آیا مذاکره در این وضعیت به این معنا نبود که عراق امیدوار بود آنچه را در میدان جنگ جستوجو میکرد در پشت میز مذاکره و بدون پرداخت هیچگونه هزینهای تأمین نماید؟
بر اساس این ملاحظات و با توجه به درخواستهای عراق که شامل «لغو قرارداد 1975 الجزایر»، «باز پس دادن جزایر سهگانهی تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی» به اعراب و «تجزیهی خوزستان» بود و مقامات رسمی عراق آشکارا و حتی در مذاکرات این مسائل را بیان میکردند، ایران در برابر عراق چه راهحلهایی داشت؟ روشن است منظور از راهحل اقدامی است که مانع وقوع جنگ شود، زیرا وقتی بر مفهوم اجتنابناپذیری جنگ تأکید میشود، درواقع به این موضوع توجه میشود که ایران میتوانست و بایست از وقوع جنگ جلوگیری میکرد.
در بازهی زمانی پیروزی انقلاب تا آغاز جنگ، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران چه راههایی را برای رفع اجتنابناپذیری جنگ میان 2 کشور پیش رو داشت؟
بهطورکلی، میتوان گزینههای پیش روی تصمیم گیران سیاست خارجی جمهوری اسلامی را در 3 مورد خلاصه کرد:
1. مذاکره و امتیاز به عراق؛
با توجه به خواستههای عراق و موقعیت برتر عراق و متقابلاً وضعیت نامساعد ایران، این پرسش مطرح میشود که چنانچه ایران وارد مذاکرات میشد و به نتیجهای نمیرسید، چه پیامدی داشت؟ آیا ایران برای پشتیبانی از مذاکرات، قدرت نظامی داشت؟ در غیر این صورت، آیا ورود به مذاکرات و به نتیجه نرسیدن آن به معنای به رسمیت شناختن خواستههای عراق و ضعف ایران در مذاکره ارزیابی نمیشد؟
به نظر میرسد امتیاز دادن به عراق نه تنها از وقوع جنگ جلوگیری نمیکرد، بلکه عراق را برای تشدید فشار به ایران و گرفتن امتیازات بیشتر ترغیب مینمود. ضمن اینکه تأمین خواستههای عراق با اهداف ملی و انقلابی ایران در تضاد بود و به واگرایی در داخل کشور منجر میشد، نظام انقلابی و نوپای جمهوری اسلامی مشروعیت خود را از دست میداد و پیامدهای این تصمیمات در مجموع به سود عراق تمام میشد و امروز بهجای پرسش از اجتنابناپذیری جنگ، این موضوع مطرح میشد که چرا به عراق امتیاز داده شد و به چه دلیلی در برابر خواستههای توسعهطلبانهی حکومت عراق مقاومت نشد؟
2. همپایگی قدرت نظامی با عراق و دستیابی به بازدارندگی؛
بنا بر شواهد و قراین موجود، حتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، عراق با افزایش توان نظامی خود، نسبت به ایران برتری داشت، لکن تداوم وضعیت حاکم بر مناسبات 2 کشور، در ادامهی امضای معاهدهی 1975 الجزایر و مناسبات استراتژیک ایران با آمریکا، سبب شد عراق همچنان از ایران تمکین نماید، ولی این کشور مترصد فرصتی بود که با پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط شاه برایش حاصل شد. در حالی که عراق در زمینههای سیاسی، نظامی و اقتصادی بر ایران برتری داشت، ایران در برخی زمینهها تضعیف شده بود و از نظر سیاسی در مرحلهی استقرار نظام جدید و درگیر مناقشات جناحی بود، از نظر اقتصادی رکود و توقف تولیدات که قبل از انقلاب آغاز شده بود، همچنان ادامه داشت و از نظر نظامی نیز تحول در ارتش از طاغوتی به انقلابی آغاز شده بود. تغییر در مناسبات ایران و آمریکا به خروج بخشی از مستشاران آمریکایی از ایران منجر شد و ارسال تجهیزات نظامی به ایران متوقف شد. بدیهی است که در چنین وضعیتی ایران با عراق همپایه نبود و عراق با اطلاع از همین وضعیت، از موضع قدرت در برابر ایران سخن میگفت.امام خمینی (رحمتالله علیه) با درکی که از روند تهدیدات نظامی و بهویژه مداخلهی نظامی آمریکا علیه ایران داشتند، فرمان تشکیل بسیج را در آذر 1358 صادر کردند، اما نیروهای شبهنظامی در آن وضعیت بهتنهایی قادر به ایجاد موازنهی نظامی در برابر عراق نبودند.
3. ورود به ترتیبات جدید و یارگیری استراتژیک.
ایران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در چارچوب استراتژی منطقهای آمریکا عمل میکرد و در نتیجه، موقعیت و قدرت نظامی ایران و حتی برتری این کشور بر عراق حاصل این همپیمانی بود. با پیروزی انقلاب اسلامی و تحقق شعار استقلال، این معادلات بر هم ریخت و مناسبات ایران و آمریکا خصومتآمیز شد. در چنین وضعیتی، شوروی به افغانستان تجاوز و این کشور را اشغال کرد و همین امر به تیرگی روابط ایران و شوروی منجر شد. بنابراین، در موقعیت جدید، ایران به دلیل اهداف و آرمانهای انقلابی و سر دادن شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» قادر به یارگیری استراتژیک نبود. حال آنکه عراق عملاً همسو با منافع آمریکا و کشورهای منطقه علیه انقلاب اسلامی ایران صفآرایی کرد و امتیاز حمایت بینالمللی و منطقهای را داشت.
پس شما اساساً معتقدید که اصل وقوع جنگ میان 2 کشور صحیح و تجاوز عراق به ایران اجتنابناپذیر بوده است؟
جمهوری اسلامی ایران، در چنین وضعیتی که کشوری مستقل با نظام جدید و متکی بر پایگاه مردمی بود، بهتنهایی در برابر فشار و تهدیدات آمریکا و عراق قرار گرفت و در این مرحله «جنگ» بهعنوان ابزار اصلی حلوفصل عدم تعادل از سوی عراق به کار گرفته شد تا نتیجهی آن یعنی توزیع مجدد قدرت میان پیروزمندان و مغلوبان را به دست آورد. روشن است که تأکید بر «اجتنابپذیری» یا «اجتنابناپذیری جنگ» درواقع نوعی قضاوت و ارزیابی دربارهی وقوع جنگ و زمینهها و علل آن است؛ بنابراین به عبارتی، موضوع اصلی همان ریشهها و علل آغاز جنگ است؛ بنابراین با تأکید بر تعهد به حقایق تاریخی و احترام به افکار و پرسشهای مردم، بهویژه نسل جوان، به نظر میرسد باید با بازبینی موضوع از زاویهی پاسخ به امکانپذیری ممانعت از وقوع جنگ، مجدداً شرایط زمینهساز جنگ را بررسی کرد. در این بازبینی، بررسی علل وقوع جنگ و سپس نتیجهگیری برای اجتنابپذیری یا اجتنابناپذیری آن مورد توجه نیست؛ بلکه نحوهی وقوع جنگ، بهصورت تدوین حوادث و روندها در یک بررسی تاریخی، مدنظر است.
بازدیدها: 277