اشعار میلاد سالار شهیدان امام حسین علیه السلام

خانه / دسته‌بندی نشده / اشعار میلاد سالار شهیدان امام حسین علیه السلام

مه منوّر شعبان مه رسول خداست – مه مبارک میلاد سیدالشهداست / به رهروان هدایت ز حق رسیده خبر – که روی دست محمد عیان چراغ هداست

دل به طوفان زدم، بدون حساب
باده پنهان زدم، بدون حساب

بی حساب و کتاب بخشیدم
به خلایق ثواب بخشیدم

کسی آمد عذاب را برداشت
از محبین، حساب را برداشت

او که آتش زده جهنم را
بهجتی داده معنی غم را

وحیِ من بوده در لباس بشر
تا که درکش کند حواس بشر

داشت انسان به قهقرا می رفت
از مسیر خدا، جدا می رفت

آتش معصیت که بر پا شد
قطره های گناه، دریا شد

و در این بحر، توی طوفان ها
دست و پا می زدند انسان ها

دختری داشت مصطفی، زهرا
کوثری داشت مرتضی، زهرا

نیمه شب خلق را دعا می کرد
شیعه را یک به یک صدا می کرد

دیگ مهرم به جوش آمد و باز
عزم من در خروش آمد و باز

به علی نور عین بخشیدم
و به زهرا، حسین بخشیدم

چه حسینی، بشر طفیلی او
دامن قدس، مهد طفلی او

چه حسینی، چراغ تابنده
جلوه ی توأم خدا، بنده

چه حسینی، کلام حق، قرآن
آیه های ورق ورق، قرآن

چه حسینی، نبی، علی و حسن
باوری استوار، شیرآهن

چه حسینی، ظهورِ جودِ نبی
شیره نوش از گل وجود نبی

چه حسینی، مهِ سیادت، او
وسعت کشتی سعادت، او

چه حسینی، که بس گهربار است
صد هزاران بحارالانوار است

چه حسینی، که نور برزخ شد
اشک بر او، مهار دوزخ شد

چه حسینی، که نوکرش شاه است
زائرش، نیز زائِرُالله است

در مقامش بس است این آقا
خواهرش هست زینب کبری

خواهری نه، که مادری کرده
به حسینش برادری کرده

این عقیله زنِ تماماً مرد
خود، حسین است، بی برو- برگرد

شب میلاد شاه و من مستم
أشهد أَنَّ زینبی هستم

چیست زینب، تجلیِ ثقلین
کیست زینب، حسینِ بعدِ حسین

شیرزن بود، اسیر شد هر چند
بعد گودال پیر شد هر چند

پیش ابن زیاد چون حیدر
تن به ذلت نداد چون حیدر

بی برادر به شهر شام که رفت
بین بزم حرام که رفت

دلِ از خون کباب او را کشت
جام های شراب او را کشت

شعر از امیر عظیمی

دل مشرّف شد به درگاه حضور

روح چون مِی گشت و تن شد چون بلور

«کلّمینی زارِ» عرفانی شدم

برکه ی پاک مسلمانی شدم

دیشب از روحم تنم را شسته ام

رفتنم را ماندنم را شسته ام

یک نفر در من مرا تقدیس کرد

اشک من آمد، دلم را خیس کرد

کیست این طوفان معماری شده؟

چیست این در سینه ام کاری شده؟

ای معارف در سبوی تو نمی

ای نم ته جرعه ی تو عالمی

ما عدم زاریم و السّابق تویی

عشق تو، معشوق تو، عاشق تویی

عشق تو تعلیم مادر زاد بود

سینه ی تو جبرئیل آباد بود

حنجرت از قبل حکاکی شده

گونه ات روز ازل خاکی شده

آب ها جاری شد از خاک درت

سایه ها افتاد بر ما از سرت

کوکان در زیر مهر مادری

شیرها خوردند از خوش باوری

کاین تویی شیرینی شیر و عسل

السلام ای شهدباز بی بدل

آری آری قوم تو خوش باورند

قوم بد باور تو را کی می خرند؟

در زلال آبی تو سال ها

باز کردیم ای حسین جان بال ها

در خم گیسوی تو شب کرده ایم

کودکی ها را فقط تب کرده ایم

نم نمک در سایه ی مردی سِتُرگ

کودک دل قد کشید و شد بزرگ

حال من تسلیم حلقوم توام

کشته ی حلقوم معصوم توام

کیست خیّاط لباست ای عزیز

تا به حلقومش برم دست ستیز

این یقه تنگ است دل تنگم نکن

تو اذیّت می شوی رنگم نکن

با تو همبازی شدن خود دیگر است

مرکب تو حضرت پیغمبر است

ای بلور سینه ات صیقل ترین

راه تو بسته امیرالمؤمنین

صید حیدر شو که احمد خسته شد

راه تو با کام احمد بسته شد

هرچه باشد بوسه بر تو واجب است

تُکمه را واکن لباست حاجب است

یوسف مه طلعت اختر بزرگ

آن مبادا طالعت افتد به گرگ

بگذریم از این مقال دل خراش

رزق را خونین مکن وقت معاش

بوسه بر تو رزق جان مصطفاست

اصلاً این سینه دکان مصطفاست

اصلاً از امروز پیراهن مپوش

یا اگر پوشیدی، از آهن مپوش

محمد سهرابی

***

خانۀ شیر خدا امشب پر از نور خداست

الـبشاره لیلۀ میلاد مصباح الهـداست

بر سر دوش نبی، شمس ولایت جلوه گر

پیش روی فاطمه، مرآتِ حسنِ ابتداست

فاطمه آورده فرزندی که در قدر و جلال

هم محمد هم امیرالمؤمنین هم مجتباست

چشم ثاراللهیان روشن به میلاد حسین

کام حزب اللهیان شیرین که این عید خداست

گام گامِ مقدمش، رشک گلستان بهشت

عضو عضوِ پیکرش، اوراق صنع کبریاست

این همان مصباح دست غیب رب العالمین

این همان قرآن روی قلب ختم الانبیاست

چشم نه، لب نه، جبین نه، حنجر و رخسار نه

پای تا سر غرق در گلبوسه‌های مرتضاست

با وجود آنکه نَبوَد رحمت حق را حدود

این نمای رحمت بی حدِّ ذات کبریاست

سبط احمد، نجل حیدر، آرزوی فاطمه

خون قرآن، اصل ایمان، قلب دین، روح دعاست

قطره‌ای از بحر لطفش چشمۀ آب حیات

ذره‌ای از خاک کویش درد عالم را دواست

وصف او باید کسی گوید که قرآن آورد

مدح او باید کسی گوید که او را خونبهاست

هر چه می‌بینم جمالش را، نبی پا تا به سر

هرچه می‌خوانم ثنایش را،علی سرتا به پاست

هر سری تقدیم جانان گشت، خاک پای او

هر دلی جای خدا گردد، بر او صحن و سراست

هر چه از او خواست ذات پاک حق تقدیم کرد

درعوض او ازخدای خویش بگرفت آنچه خواست

من نمی‌گویم، نمی‌گویم، خدا باشد حسین

لیک گویم گر خدایی از خدا خواهد، رواست

خواهـر مظلومۀ او مـادر آزادگی است

تـا قیامت بر همه آزاد مردان مقتداست

اصغری دارد که ذبح اکبرش خوانند خلق

دختری دارد که دست بسته‌اش مشکل گشاست

مادری دارد که در قرآن، خدا مدّاح اوست

مدح او تطهیر و قدر و فجر و نور و«اهل‌أتی»ست

قامتی دارد، قیامت گوشه‌ای از سایه‌اش

صورتی دارد که در چشم محمد دلرباست

بازویی دارد چو بازوی امیرالمؤمنین

هیبتی دارد که گویی خود علی مرتضاست

روز محشر ذکر کل انبیا یا فاطمه است

فاطمه گوید خداوندا حسین من کجاست؟

او بُوَد فُلک نجات و لنگرش دخت علی

این نباشد کفر اگر گویم خدایش ناخداست

شهریار کشور دل‌ها «حسین بن علی»

زادۀ ام‌البنین فرمانـدۀ کل قـواست

آنچه در عالم گنه کار است در روز جزا

گر خدا بخشد به یک موی حبیب او به جاست

گر چه حتی روز محشر چشم زهرا سوی اوست

هر شب او واقعه، هر روز او روز جزاست

اینکه خنـدانیم و گریـانیم در میلاد او

می‌کند ثابت، گِل ما از زمین کربلاست

آنکه سر سازد نثار دوست، از عالم سر است

کشتۀ محبوب را گر کشته پنداری خطاست

مرگ در بستر بوَد بر عاشق صادق حرام

این معما را کسی داند که با ما آشناست

شور ما شور شهادت، شوق ما شوق وصال

زخم ما یاری رحمت، خون ما آب بقاست

من ز خون دل نوشتم بـر جبین آسمان

هر که فانی در ره حق نیست، پایانش فناست

قبر: کعبه، رکن: مقتل، تربت عشاق: حِجر

مضجع من «مروه» و ایوان عباسم «صفا»ست

گو یکی گردند خلقت از برای قتل من

قامتم تنها برای خالق یکتا دوتـاست

آب را بر روی ما بسته نمی‌داند عدو

حنجر ما تشنـۀ آب دم تیغ بـلاست

وصل جانان از دم شمشیر می‌آید به دست

این همان معنای رمز «البلاءُ لِلولا»ست

“میثم” این مصراع را با خط خون باید نوشت

رأس ما از تن جدا شد، دوست کی از ما جداست؟

استاد سازگار

مه منوّر شعبان مه رسول خداست

مه مبارک میلاد سیدالشهداست

به رهروان هدایت ز حق رسیده خبر

که روی دست محمد عیان چراغ هداست

تمام دین به روی دست‌های ختم رسل

و یا کتاب خدا روی سینه زهراست

به عدل و عزت و آزادی و کمال و شرف

خلایقند همه تشنه، فیض او دریاست

ملک به حسن تماشائیش، شده مبهوت

که این امام حسین است یا رسول خداست

نسیم خلد برین می وزد ز اطرافش

که بوی عطر خدا در مشام باد صباست

اگر تمام ملائک ز گاهواره او

پر دوباره چو فطرس طلب کنند رواست

نبی به طلعت زیباش خنده کرد و گریست

خدا به یمن قدومش بهشت را آراست

ز گاهواره به گودال خون نگاهی کرد

به خویش گفت که میلاد ما شهادت ماست

تمام خلقت یک لحظه بی حسین مباد

که بی حسین زمین بی‌کس و زمان تنهاست

به حلق تشنه و لب‌های خشک او سوگند

که خون او به گلستان وحی، آب بقاست

گرفت جام بلا را ز دست حضرت دوست

از آن تمام بلاها به چشم او زیباست

مگو چرا ز همه هست خود گذشت حسین

خدای داد به او هست و هست او را خواست

اگر ز بار غمش آسمان خمید چه باک

که گشت قامت اسلام با قیامش راست

وضو گرفت ز خون، پیش تیر قامت بست

که تا قیام قیامت از او نماز به پاست

همیشه حج به وجود حسین می‌بالد

که کربلاش صفا بود و مروه شام بلاست

نماز و روزه و حج و جهاد می‌گویند

حیات ما همه مرهون سیدالشهداست

به پور هند جگر خواره چون گشاید دست

کسی که رشد و نموّش به دامن زهراست

زهی جلال که در روی خون گرفته او

به چشم اهل نظر صورت خدا پیداست

مگر نه خوردن خاک آمده به شرع حرام

چه حکمتی است، چرا تربت حسین شفاست؟

به تحت قبّه او کن بلند دست نیاز

بگیر حاجت خود را که مستجاب دعاست

همه به حشر صدا می‌زنند یا زهرا

ولی ز فاطمه آید ندا، حسین کجاست

اگر چه سوم شعبان جمال خویش گشود

بدان ولادت او ظهر روز عاشوراست

قسم به ذات خداوند قادر بی چون

که خونبهاش خداوندگار بی همتاست

تمام اهل قیامت به چشم می‌بینند

حسین با تن بی سر شفیع روز جزاست

هنوز نغمه قرآن او بلند ز نی

هنوز نعره هیهات او به اوج سماست

هنوز خنجر قاتل ز خون اوست خجل

هنوز از عطشش، شعله در دل دریاست

هنوز ناله هل من معین اوست بلند

هنوز رأس منیرش به نیزه راه نماست

هنوز پرچم گلگون او به قله عرش

هنوز پیکر صد چاک او به دوش شماست

حسین رهبر آزادگان به هر عصری

حسین راه نمای تمام نهضت‌هاست

حسین مشعل تابنده هدایت خلق

حسین مصحف نور است و آیت عظماست

حسین جان دعا، جان ذکر، جان نماز

حسین روح حرم، روح مروه، روح صفاست

گواه زنده من، ارجعی الی ربک

که بر حسین همانا خدا مدیحه سراست

حسین سوره فجر و حسین آیه نور

حسین نجم فروزان حسین شمس ضحاست

حسین زنده حق و حسین کشته حق

حسین بر همه باطل ستیزها مولاست

به وصف او که خدایش ثنا کند میثم

قصیده تو بود نارسا اگر چه رساست

استاد سازگار

***

شروع میکنم این شعر را اگر بشود

در انتهای غزل از تو یک خبر بشود

نمیشود که همیشه نمیشود بشود

چقدر گریه کنم شعر شعر تر بشود

درست نیست بگویم تو آمدی که خدا

به فکر بخشش عصیان یک نفر بشود

چرا که چوبه ی گهواره ی تو کافی بود

پر شکسته ی فطرس دوباره پر بشود

فقط نیامده ای تا حضور محشری ات

دلیل محکم بخشیدن بشر بشود

نیامدی که به یمن دعای تو آقا

زمین تشنه ی باران کوفه تر بشود

نتیجه این که فقط یک دلیل میماند

تو آمدی که علی باز هم پدر بشود

تو آمدی نوه ی دختری پیغمبر

خدا بخواهد و این بار هم پسر بشود

به لطف کودک زهرا زبان دل بگریست

عجب شبی، شب میلاد تو و خامنه ای ست

همیشه بعد خزان موسم بهاری بود

همیشه در پی معشوق دوستداری بود

به داغ عشق گرفتار آمدیم اما

به هرکجا که غمی بود غمگساری بود

شبیه شعله ی پاشیده در حریم فراق

شکسته های دلم گرم بی قراری بود

بدون سجده به سوغات شهر کرب و بلا

به این نماز چه جای امیدواری بود

شنیدم از اثر بوسه های پیغمبر

همیشه زیر گلوی تو سیب کاری بود

در آن زمان اگر آزادگی نمیکردی

هنوز نوبت دوران برده داری بود

زمان بازی تو واجبات مستحب اند

وگرنه بین نماز این چه انتظاری بود

به لطف حضرت خورشید و ذره پروری اش

چه میشد این دل ما در حرم غباری بود

به شیر ماتمتان کودکی من رد شد

به این دلیل گدای شما زبانزد شد

چقدر فاصله داریم مهربان ها را

چه بال ها که نداریم آسمان ها را

خلاصه اش بکنم “کل من علیها فان”

بگو چگونه دهم شرح جاودان ها را

برو بهشت جوانان پس از زیارت تو

نشان دهند به هم سید جوان ها را

سپس ز تیغ دو ابروت رو به صحرا کن

برو غلاف کنند آهوان کمان ها را

به قلب هرکسی از عشق کرده ای رخنه

ز شعله سوخته ای مغز استخوان ها را

به لای لای حسین جان مادرت زهرا

میان آتش دوزخ رها مکن ما را

تویی مسافر غربت سرای تنهایی

شنیده ام دو سه روزی ست بین صحرایی

شنیده ام که علی اصغر تو خوابیده است

میان محملی از نور گرم لالایی

کجاست بهتر از این لذت از برای پدر

که بچه هاش صدایش زنند بابایی

چه دیده ای که چنین بر رقیه خیره شدی

در این مشاهده پیداست یاد زهرایی

خدا نیاورد آقا ببیند این دختر

ز سمت علقمه داری شکسته می آیی

خدا نیاورد که تو در پیش نعش عباست

میان خنده ی دشمن شوی تماشایی

شنیده ام که به دیدار یار بستی بار

به جان زینبت آهسته تر قدم بردار

پاشازاده – رستمی

***

امشب خبر از عالم بالا رسیده است

روشن ترین ستاره ی دنیا رسیده است

این بار دوم است که شاعر نوشته است

خورشید خانواده ی زهرا رسیده است

دیروز نور شبّر و امروز هم به خاک

 نور شبیرحضرت مولا رسیده است

در نیل غصه مانده بیا مرده دل بیا

موسی رسیده است مسیحا رسیده است

بیراهه رفته اید اگر رودهای اشک

راهی شوید حضرت دریا رسیده است

دنبال کاروان ملائک پریده بود

جا مانده بین راه دلم یا رسیده است؟

شوق دلم نه شوق شفا مثل فطرس است

قصدش در آن هوا دو سه جرعه تنفس است

در آن هوا که بوی خدا میرسد از آن

در خانه ای که نور دعا میرسد از آن

اطراف گاهواره ی طفلی که نیمه شب

لالای جبرئیل خدا میرسد از آن

در آن هوا که فاطمه در آن نفس کشید

آنجا که عطر آل عبا میرسد از آن

ما را دخیل بر پر قنداقه اش کنید

قنداقه ای که شوق شفا میرسد از آن

در پشت درب خانه ی زهرا نشسته ایم

نجوای چند مرد گدا میرسد از آن

این خانه ی علی ست که سردار گشته است

آخر صدای گریه چرا میرسد از آن

شاید صدای گریه ی ؛ نه کودکانه نیست

جز یا حسین زمزمه ی اهل خانه نیست

دنیا به دام نام حسین اوفتاده است

دل نیست آن دلی که به او دل نداده است

بی اختیار عاشق اوئی اگر بدان

کار خداست؛ عشق به او بی اراده است

هرکس سوار کشتی عشقش نمیشود

سوگند میخورم که قیامت پیاده است

ما رعیتیم رعیت باغ ولایتیم

امشب شب تولد ارباب زاده است

شیرین شده ست با قدمش کام اهل بیت

هرچند این پسر نمک خانواده است

معراج جبرئیل شبی بوده است که

در پای گاهواره ی او سر نهاده است

یک شب مرا مجاور گهواره اش کنید

چون جبرئیل زائر گهواره اش کنید

جز آب دیده اب حیاتی نخواستم

جز شور اشک شهد نباتی نخواستم

جر معرفت به ساحت خاک قدوم او

من از خدای خود عرفاتی نخواستم

تنها کرامت قفس عشق اوست او

من از کسی مسیر نجاتی نخواستم

یک شب که سخت تشنه شدم از خدا به جز

گریه کنار نهر فراتی نخواستم

بی حسّ عطر سیب شب جمعه ی حرم

هرگز زیارت عتباتی نخواستم

امشب مدینه آمده پا بوس کربلا

امشب حسین آمده حی علی العزا

آمد حسین و اوج تألّم شروع شد

باران گریه جای تبسم شروع شد

آمد حسین و از شب میلاد، روضه است

با گریه ی زنانه ی مردم شروع شد

آمد حسین و در سر هر کمتر از جوئی

عشق ری و حکومت گندم شروع شد

آمد حسین و در دل دریایی علی

با موج غصه هاش تلاطم شروع شد

در ذهن مادرانه ی زهرا که از پدر

از کربلا شنیده تجسم شروع شد

در قتلگاه در دل نیزه شکسته ها

از حنجری بریده تکلم شروع شد

از زیر نیزه ها بدنم را در آورید

یک بوریا برای تن بی سر آورید

ناشناس

***

گفتم حسین و میل پریدن شروع شد

در سینه ام،دوباره، تپیدن شروع شد

واژه به حد وصف تو شرمنده ام که نیست

اما تو خواستی و دمیدن شروع شد

از التقاط موج دو دریا کنار هم

مرجان ظهور کرد و رسیدن شروع شد

پاداش آفریدنتان را خدا گرفت

خندید فاطمه و خریدن شروع شد

حالا علی کنار تو احساس می کند

زیبا ترین بهانه دیدن شروع شد

ای دلنواز، عشق من ای دلرباترین

تا آمدی تو ناز کشیدن شروع شد

تا بال های زخمی فطرس به پات خورد

بعد از هزار سال پریدن شروع شد

با تو خدا برای من از نو نوشته شد

خاک من از اضافه خاکت سرشته شد

هستی مشابهت کسِ دیگر نداشته است

مانند چشم های تو دلبر نداشته است

انگشت در دهان تو دارد نبی چرا

یعنی خدا که دایه بهتر نداشته است

وقتِ حسینُ منیِ پیغمبر است تا

باور شود حسین برابر نداشته است

جبریل معتکف شده بر گاهواره ات

تا خنده ات ندیده سرش بر نداشته است

از یک کلام ختم به صد ها کلام که…

اقا، کسی شبیه تو مادر نداشته است

هر روز آبِ خوردنی ات سلسبیل بود

در خانه فاطمه غمِ کوثر نداشته است

تا تربت تو هست طبیب و دوا چرا

تا کربلاست حاجت قبله نما چرا

عاشق که میشوم به خدا از شما شوم

زیر سر شماست اگر مبتلا شوم

هر روز در هوای شما بال میزنم

پایین پای روضه تان تا رها شوم

حتمآ اسیر در چه کنم میشوم حسین

وقتی به قدر یک نفس از تو جدا شوم

من بی نگات، لحظه به لحظه جهنمم

یک ثانیه بدون تو باید قضا شوم

کم کم صدام در نفست پیر میشود

شاید که مستجاب به یالیتنا شوم

بی تو بهشت جاذبه کوچکی نداشت

اصلا خدا نخواسته بی کربلا شوم

حالا که شعر می کشدت سمت کربلا

دنبال ضجه های حروف دلم بیا

ای بوی سیب شهر سحر های فاطمه

سجاده بهشتیِ دنیای فاطمه

ای بالش سرت شده بال فرشته ها

ارام میشوی تو به لالای فاطمه

وقتی شما نیامده گفتی انالغریب

دیگر چه آمده سر رؤیای فاطمه

روزی که رنگ سرخی پیراهنت نشست

یک گوشه زیر گردنتان جای فاطمه

تا دید رنگ چهره مادر غروب کرد

حتی گرفت گریه بابای فاطمه

تا سوره مقطعه تفسیر می شوی

یک نینوا شود همه نای فاطمه

عید و عزا به شعر من اصلآ نیامده

تا روضه هست جشن گرفتن نیامده

شاعر که شعر را به جلوتر کشید و بعد…

پنجاه و چند سال گذشت و رسید و بعد…

از محتشم به منبر سبز رسول تا

:این کشته فتاده به هامون:شنید و بعد…

حالا غروب زخمی روز دهم شد و

دامن کشان که خواهرتان می دوید و بعد…

می دید هر چه نیزه و شمشیر و سنگ بود

گویا به سمت چشم شما می پرید و بعد…

او می دوید و کاش نمی دید صحنه را

:الشمر جالسَُ:به روی سینه دید و بعد…

با ضربه های پشت سر هم ز پشت سر

پیش نگاه فاطمه سر را برید و بعد…

پیش نگاه حیرت زینب مقابلش

خون گلوت را سرِ نیزه چشید و بعد…

بس کن که سنگ آب شد از روضه های تو

دارد چکیده می شود اشک خدای تو

حسن کردی

***

گله و گریه ام از مصرع آهی طی شد

شب باران زده با نور نگاهی طی شد

بین موی تو گرفتار شده دست و دلم

روز من در گذر از راه سیاهی طی شد

دائم الخمر شراب لب تو بودم کاش

عمر ، در حسرت انجام گناهی طی شد

نمک چشم مرا زخم زبان میفهمد

طول درمان دلم با دو سه ماهی طی شد

کاش در شیشه ی ما گرمی آتش باشد

“عاشقی شیوه ی رندان بلا کش باشد”

عاشقی جز گذر از عقل ندارد راهی

عقل در مذهب من نیست بجز گمراهی

رود اشکم همه ی دار و ندارم را شست

نیست در سینه ی من بار بقدر آهی

یاد تو دست گرفت از نفس افتاده

نیست در راه جنون بهتر از این همراهی

دست این نامه اگر بر پر فطرس نرسید

مطمئنم که تو از حال دلم آگاهی

منتت بود از آغاز تولد به سرم

“من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم”

نفست داد به این آینه حیرانی را

غمت آورد به این بادیه ویرانی را

بست پشت در فردوس الهی آدم

به ضریح کرمت توبه ی بارانی را

حاتم آن وقت که در روضه ات آمد فهمید

بر سر سفره ی تو معنی مهمانی را

ما که از قافله مست ترین ها هستیم

از تو داریم همه مهر مسلمانی را

خاک تو مهر مسلمانی ما شد آقا

سفره درد دلم پیش تو وا شد آقا

پنجمین راه رسیدن به خدا یعنی تو

پنجمین کشتی دریای بلا یعنی تو

عابر کوچه حیرانی تو یعنی ما

نور شبهای پریشانی ما یعنی تو

با تو زنجیر توسل به خدا کامل شد

آخرین حلقه اصحاب کسا یعنی تو

همه در آینه ها روی تو را می بینند

کاظمین و نجف و کرب و بلا یعنی تو

من به مستی می علقمه کردم عادت

“ساقیا آمدن عید مبارک بادت”

محمد بختیاری

حُسن یکتا را ببین زلف دو تا دارد حسین

شورش امکان اگر طرح محیط دهر ریخت

بر دو عالم سایه بال هما دارد حسین

نیست بی عشق حسینی ذره ای در ذات دهر

در حقیقت تکیه بر ارض و سما دارد حسین

می کند هر قطره اش ایجاد گلزار شهید

دست همت بر سر شاه و گدا دارد حسین

ای طبیعت مردگان غوغای محشر بر کنید

چون به خاک قربتش آب شفا دارد حسین

جنس مردان خدا را از شهادت باک نیست

در کف پای جنون رنگ حنا دارد حسین

خیمه هل من معین را لشکر امداد کو؟

تا قیامت برکف بانگ رسا دارد حسین

عالم از اوغوطه در طوفان خون خواهد زدن

ای طبیعت مردگان غوغای محشر بر کنید

چون به خاک قربتش آب شفا دارد حسین

جنس مردان خدا را از شهادت باک نیست

در کف پای جنون رنگ حنا دارد حسین

خیمه هل من معین را لشکر امداد کو؟

تا قیامت برکف بانگ رسا دارد حسین

عالم از اوغوطه در طوفان خون خواهد زدن

بحر اگر توفد به وسع دیده جا دارد حسین

سیر این وادی نما در خویشتن گر عارفی

خویشتن هم زانکه شوق کربلا دارد حسین

“احمد” از خُمخانه شاه شهیدان مست شد

بی دلان عشق را زیرا هوا دارد حسین

شعر از احمد عزیزی

بازدیدها: 626

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *