شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است
روی زمین به عالم بالا رسیده است
باغ و بهار می چکد از بیت بیت من
شعرم شکوفه وار به زهرا رسیده است
آمد بهار خرّم و زهرا شکفت ماه
خورشید گرم محض تماشا رسیده است
میلاد دختر گل و ریحان و روشنی ست
شعری شریف و شاد و شکوفا رسیده است
نوروز آمده ست به تبریک فاطمه
چون رودخانه ای که به دریا رسیده است
::
هستی، نجات یافته ی حُسن خلق توست
زیبایی و کمال به امضا رسیده است
حُسنش رسیده است به فریاد زندگی
خُلقش به داد مردم دنیا رسیده است
::
وقتی که مادر پدری، پیر امتی
شعرم به درک امّ ابیها رسیده است
مرتضی امیری اسفندقه
*******************************
سلمان کیستید مسلمان کیستید؟
با این نگاه شیعه ی چشمان کیستید؟
با این نگاه شعله ور از برق افتراق
با این نگاه خط زده بر خطبه ی وفاق
با این نگاه پر شده از خط فاصله
دور از ملاحظات روایات واصله
با کیست این نگاه؟ پی چیست این نگاه؟
آیینه ی نگاه علی نیست این نگاه
چشم علی که محو افق های دور بود
از درد و داغ شعله ور اما صبور بود
چشمی که حرف حرف سکوتش شنیدنی ست
چشمی که ربنای قنوتش شنیدنی است
آن حرف ها چه ژرف چه ژرفند خوانده اید؟
آن حرف ها شگفت و شگرفند خوانده اید؟
از درد بی امان چه بگویم شنیده اید
از خار و استخوان چه بگویم شنیده اید
مولا رسیده بود به سوزان ترین مصاف
اما نبرد دست به شمشیر اختلاف
تیغی که در مصاف به فریاد دین رسید
این بار در غلاف به فریاد دین رسید
چون لیله المبیت علی از خودش گذشت
آتش به سینه داشت ولی از خودش گذشت
آتش به سینه داری اگر، شعله ور مباش
هیزم بیار سوختن خشک و تر مباش
دامن مزن به آتش این قیل و قال ها
از حق بگو، چنانکه علی گفت سال ها
از حق بگو ولی نه به توهین و افترا
با منطق علی، نه به توهین و افترا
القصه سیره ی علوی این چنین نبود
تاریخ را بخوان اخوی این چنین نبود
بادا که تا همیشه بمانیم با علی
سلمان شویم و مسلم این راه یا علی
سیدمحمدجواد شرافت
*******************************
دیر آمدم…دیر آمدم… در داشت می سوخت
هیئت، میان “وای مادر” داشت می سوخت
دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد
محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت
آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت
یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت
آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت
سربند یازهرای محسن غرق خون بود
سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت
باید به یاران شهیدم می رسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت
شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت
حسن بیاتانی
*******************************
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطم های امواج خروشانش
حرم یعنی دعا یعنی توسل های در ندبه
حرم یعنی اجابت زیر گنبد بین ایوانش
حرم یعنی همان آب گوارا ظهر تابستان
حرم یعنی همان خورشید دنیا در زمستانش
حرم بید است مجنون است هرکس عاشقش باشد
میان بادها یک دم نمیخواهد پریشانش
حرم رود است مشهود است هرکس شاهدش باشد
شهادت می دهد راکد نخواهد ماند جریانش
و مادر گریه گریه از حرم گفت و پسر فهمید
چه آشوبی است در دلواپسی های فراوانش
پسر شوق پریدن را میان بال وپر حس کرد
پسر می رفت و مادر باز هم می شد غزلخوانش
حرم یعنی نگاه آبی دریا دریا و طوفانش
تویی طوفان آن دریا تویی موج خروشانش
اگر باران سنگ از آسمان بارید چترش باش
که حتی نشکند در سنگ باران بغض گلدانش
پسر می رفت و مادر با طنین آیهالکرسی
سپرد او را به آغوش رسول الله و قرآنش
قدوبالای او را دید چندین بار با حسرت
فقط می گفت زیر لب:به قربانش به قربانش
پسر رفت وفضای خانه را عطر حرم پر کرد
و مادر ماند و عکسی درمیان دست لرزانش
خبر آمد
ولی مادر
از احوال حرم پرسید
نپرسید از پسر هرگز میان بغض پنهانش
پسر برگشت و
مادر از حرم می خواند ومی دانست
نشسته عمه سادات در شام غریبانش
رضا خورشیدی فرد
*******************************
چرا این خطوط، این حروف الفبا شکسته؟
چرا «ز»
چرا «ه»
چرا «ر»
چرا «آ»
شکسته؟
چرا حرف در حرف هر واژه می پیچید از درد؟
مگر ضربه ای سخت پهلویشان را شکسته؟
در این شعر، آیینه ای بوده قبل از سرودن
که افتاده و زیر پاهای دنیا شکسته
بگو ناخدایان بر این موج کشتی نرانند
که صد کشتی نوح هر شب در این جا شکسته
به لیلای عاشق کش قصه ها هم بگویید
که در راه مجنون، در این کوچه لیلا شکسته
نماز مسافر شکسته ست و در خانه ی خود
کسی بسته قامت به محراب، اما شکسته
در آیینه ی خانه، مادر مهیای پرواز
در آیینه، آیینه ی عمر بابا شکسته
نه تنها در این سوگ محراب مسجد خمیده
ستون های معبد، کنیسه، کلیسا شکسته
تو را دست شوم جهالت شکست و ندانست
که زیبا اگر هم شکسته ست زیبا شکسته
زمین لرزه، تو فان و آتشفشان، این سه یعنی:
پس از تو دل کوه و خشکی و دریا شکسته
اگر بارگاهی بسازند روزی برایت
ببینی که از حجم غم پشت بنّا شکسته
کشیده ست استاد نقاش تصویری از تو
ولی روی بومش تمامی خط ها شکسته
به نامت رسیده ست خطاط و حیران نشسته ست
که نام تو در ثلث و نسخ و معلا شکسته
به جای سرودن، تو را خواند و نالید شاعر:
چرا واژه ای نیست در شعرم الا شکسته؟!
چرا این نقوش، این خطوط، این حروف الفبا
چرا «ز»
چرا «ه»
چرا«ر»
چرا«آ»
شکسته؟
مهدی زارعی
پایگاه اطلاع رسانی هیأت رزمندگان اسلام
بازدیدها: 870