اشعاری در مدح حضرت علی بن موسی الرضا(ع)

خانه / اختصاصی هیأت / اشعاری در مدح حضرت علی بن موسی الرضا(ع)

اشعار ولادت امام رضا علیه‌السلام

نام تو پناه است، نگاه تو امان است

آغوش تو، دلبازترین جای جهان است

 

با نغمه‌ی نقاره‌ات، ای حضرت خورشید!

نبض دل‌ ما، دم همه دم، در ضربان است

 

سر از پی سر، در دل صحن تو، به خاک است

دل از پی دل، از سر شوق تو، روان است

 

با فاصله، دلچسب‌ترین واجبِ عالم،

آوردن نامت، پس از آن، گفتنِ جان است

 

من از تو شفا و تو صفا خواستی از من 

حاجات من، این‌ است، کرامات تو، آن است

 

جاروست در این صحن، به دستان بزرگان

خم، در خم ایوان تو، سرهای سران است

 

بی‌تاب رسیدیم و در ایوان تو دیدیم

آن ساحل امنی که خدا گفت، همان است

 

اینجا چه خبرهاست؟ که از چشمه‌ی هر دل

تا برکه‌ی هر چشم، خدا در جریان است

 

انکارِ تو، ای شمس جهان! کم هنری نیست

خفاش در این رشته، هنرمند زمان است

 

از غیرت عشق است، که آیینه‌ی حُسنت

از دیده‌ی آلوده‌ی بی‌نور، نهان است

 

گفتند: مگو شاه، به این شاه، چه گویم؟

«آن را که عیان است، چه حاجت به بیان‌ است؟»

 

سلطان، تو اگر نیستی، ای قبله‌ی ما! کیست؟

وقتی که به دست تو، دلِ اهل جهان است

 

شبگردم و این رخصتِ از شمس سرودن،

لطف پسر حضرت موسی، به شبان است

 

دل گفت: بچسبم به ضریحت، دمِ دل، گرم!

عقلم که فقط گفت: برو، وقت اذان است

 

#قاسم_صرافان

 

تا امامی مهربان داریم ما

در میان جسم جان داریم ما

 

در طواف کوه مهر و بخششیم

سینه ایی آتش فشان داریم ما

 

سفره اش رنگین تر از رنگین کمان

خوان لطفی بی کران داریم ما

 

عده ایی تجار و ماهم خاک بوس

در جهان سودی کلان داریم ما

 

گفت دین خلق را با ما چه کار

گفتم از او که امان داریم ما

 

خواست توحید مرا ، گفتم‌ ببین

یا رضا را بر زبان داریم ما

 

معنیِ گلدسته بالا رفتن است

طوس داریم آسمان داریم ما

 

در بهشتش میوهٔ ممنوعه نیست

بهتر از جنت ، جنان داریم ما

 

#حامد_آقایی

 

ای آفتاب آینه دار جمال تو

مشک سیاه مجمره گردان خال تو

صحن سرای دیده بشستم ولی 

کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو

در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن

یا رب مباد تا به قیامت زوال تو

مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست 

باز طغرانویس ابروی مشکین مثال تو

در چین زلفش ای دل مسکین چگونه‌ای

کآشفته گفت باد صبا شرح حال تو

برخاست بوی گل ز در آشتی درآی 

ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو

تا آسمان زحلقه به گوشان ما شود

کو عشوه‌ای ز ابروی همچون هلال تو

تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان

کو مژده‌ای ز مقدم عید وصال تو

این نقطه سیاه که آمد مدار نور

عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو

#حافظ 

 

یازده بگذشته از ذیقعده جانان آمده

بر تن موسای کاظم گوییا جان آمده

شهر پیغمبر مدینه نور افشانی شده

در شب تاریک شیعه مهر رخشان آمده

آمده زیبا پسر از نسل پاک مرتضی

جانشین حضرت کاظم به میدان آمده

در زمین وآسمان جشن وطرب بر پا شده

نجمه را در گهر باری به دامان آمده

شیعیان را آمده مولای هشتم در وجود

عالم آل پیمبر روح ایمان آمده

نام او باشد علی وکنیه اش باشد رضا

در خزان شیعه امید بهاران آمده

از مدینه آفتاب شرق ایران سرزده

افتخاری در جهان ازبهر ایران آمده

بر کریمان آمده مولا وارباب کرم

ای گدایان مژده سلطان خراسان آمده

آمده سکنی گزیند در دژ توحید او

اصل آغازین دین را شرط ومیزان آمده

آهوان را نیست باکی دیگر از صیادها

ضامن پرمهر آهوی بیابان آمده

جمله بیماران دخیل آن پر قنداقه اش

چون مسیح فاطمه از بهر درمان آمده

زایرینش را دهد پاسخ به وقت مقتضی

ضامن هر شیعه در درگاه یزدان آمده

خشکسالی خراسان هم به پایان می رسد

آنکه آید با دعایش سخت باران آمده

البشاره برکسی که حج بر او مقدور نیست

آنکه آسان می کند حج فقیران آمده

مشهد او روز میلادش تماشایی بود

اهل عالم بهرتبریکش فراوان آمده

کفتران قوقوی شادی در حرم سر می دهند

نوکر نقاره زن شادان وخندان آمده

ای خوشا مشهد شود کنعان وما بینیم که

یوسف گم گشته ی زهرا به کنعان آمده

#اسماعیل_تقوایی 

 

مژده ای اهل وِلا نور خدا گشته پدید

هشتمینِ حجتِ حق آن شهِ فرزانه رسید

هم نبی صورت و حیدر صفت است این مهِ ناب

هر که دیدش دل از این خانه و کاشانه برید

بهرِ مولایِ جهان بابِ حوائج زِ وفا

پسری همچو رضا داده خداوندِ حمید

شبِ میلادِ رضا باده ز میخانه رسد

باید امشب همه دم باده ز پیمانه چشید

خنده بر لب بزند موسیِ جعفر همه دم

تا که با یک نظرش آن مهِ دُردانه بِدید

مهِ ذیقعده شد و ماهِ خدا گشته عیان

همه تبریک بگویید که عید آمده عید

هر که باشد به دلش مهر رضا شاهِ کرم

شک نکن روز جزا می شود همواره سعید

میشود بیتِ خدا تا به ابد از سرِ عشق

دلِ هر کس که به یادش دمی الساعه تپید

من کجا مدحِ شما ای شهِ فرزانه کجا

مدحتان کرده خداوند، به قرآنِ مجید

آرزویم همه این است که در روز جزا

بشوم مثلِ غلامان شما نامه سپید

راستی بهرِ «بداغی» چه خوش است ای صنما

که شود در رهتان نوکرِدلداده شهید

#سیروس_بداغی 

 

عاشقت شد از ابتدا این قدر

دوست دارد تو را خدا این قدر

بغلِ کعبه هم به جان خودت

ما نگفتیم ربّنا این قدر

بی سبب نیست شهرت آهو

آن قدر گریه کرد تا این قدر…

حرمت می رسیم زود به زود

دل نبرده کسی ز. ما این قدر

چقدر عاشق خودت شده ای

جلوی آینه نیا این قدر

کربلا رفتم و نجف رفتم

من ندیدم برو بیا این قدر

از خدا هم سرت شلوغ تر است

چه کسی داشته گدا این قدر

کرمت مایه خجالت ماست

کم نوشتم، ولی چرا این قدر؟

مزد یک بار ما سه بار شماست

هیچ کس سر نزد به ما این قدر

وقت مردن بیا کنارم باش!

ظرف ما را مکن طلا این قدر

کربلای مرا به تو دادند

پس اذیت نکن مرا این قدر

این که ما عاشق شما شده ایم

کار ما بود یا شما این قدر…؟!

#علی‌اکبر_لطیفیان 

 

مرده از فیض تو احیاگر جان می گردد

عالم پیر از این نشئه جوان می گردد

سر تسلیم به پای تو فرود آوردم

که به انگشت ولای تو جهان می گردد

تا نهد چهره به خاک قدم زوّارت

سنگ از دامنۀ کوه، روان می گردد

با تولاّی تو چون سینۀ دریا به کلیم

وادی خوف و خطر مهد امان می گردد

هر کجا نام خراسان تو آید به زبان

اشک شوق است که از دیده، روان می گردد

سجده بر گنبد زرّین تو آرد خورشید

که به امواج فضا نورافشان می گردد

آهوئی را که تو ضامن شوی ای ضامن خلق

خاک او سرمۀ صاحب نظران می گردد

همه اعضای وجودم نه سر هر مویم

به ثنای تو سراپای زبان می گردد

نقش شیر از نگه نافذ تو شیر شود

گرگ در خطّۀ طوس تو شبان می گردد

همچو بلبل که کند دور و بر گل پرواز

گرد گلدستۀ صحنینتو جان می گردد

دیده از هستی خود بلکه زخود می پوشم

تا که چشمم به رواقت نگران می گردد

با تو از آتش دزوخ گل جنّت روید

بی تو گلخانۀ فردوس، خزان می گردد

زائر کوی تو آرد به خداوند طواف

دل من گِرد مزار تو از آن می گردد

آسمان ها به طواف حرمت مشغولند

تا که بر گرد زمین چرخ زمان می گردد

تیغ با معجز ابروت کند کار سپر

تیر از گردش چشم تو کمان می گردد

ناز بر جان کند و فخر فروشد به بهشت

#غلامرضا_سازگار 

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *