شناخت چشم تر عمه این حوالی را
شناخت تک تک این قوم لا ابالی را
چقدر خون جگر خورد مرتضی شب ها
ز یادشان ببرد سفره های خالی را
هنوز عمه برایم به گریه می گوید
حکایت تو و آن فصل خشکسالی را
نمی شود که دگر سمت معجرش نروی؟
به باد گفته ام این جمله ی سوالی را
عطش به جای خودش، کعب نی به جای خودش
شکسته سنگ ملامت دل سفالی را
دلم برای رباب حزینه می سوزد
گرفته در بغلش کودک خیالی را
شبیه مادرتان زخمی ام، زمین گیرم
بگو چه چاره نمایم شکسته بالی را؟
علی اکبر لطیفیان
**************************
خون از قلم چکید که شاعر قلم بزن
دل سینه را درید که شاعر قلم بزن
غم را به جان خرید که شاعر قلم بزن
روح القدس رسید که شاعر قلم بزن
می خواست تا روایتی از کربلا کند
ما را چنان همیشه به غم مبتلا کند:
از صفحه ی زمانه گلی دست چین شده ست
غم از پی غم آمده با غم عجین شده ست
پشتش چنان شکسته که خانه نشین شده ست
بر او چه ها گذشته که تا اربعین شده ست
چل شب بر او گذشت ، تو گویی هزار سال
چل شب گذشت بر لب جویی ، هزار سال
در دل غمی که داشت چه بسیار تازه شد
با بغض طفل های عزادار تازه شد
باری به کربلا غم زوار تازه شد
چل شب گذشته بود که دیدار تازه شد
پر کرده بود خرمنی از لاله دشت را
همواره می گریست هر آنچه گذشت را
دل از زمین برید به معراج پر کشید
چادر سیاه خاکی خود را به سر کشید
مویه کنان مزار برادر به بر کشید
دردی هزار ساله درین مختصر کشید
در خود شکسته است ولی دم نمی زند
جز در عزای آل علی (ع) دم نمی زند
می گوید از جسارتشان ، گریه می کند
از دشمنان و غارتشان ، گریه می کند
از طفل در اسارتشان ، گریه می کند
از ظلم ، از شرارتشان ، گریه می کند
می گفت با حسین (ع) که با کاروان چه شد
دیده ست او به عین که با کاروان چه شد
گاه از لبان سوخته ی شیرخواره گفت
گاه از سر بریده ، تن پاره پاره گفت
گاه از نگاه دوخته بر گوشواره گفت
گاه از سری که ماند به دارالاماره گفت
حالا در اوج مرثیه اش رنگ باخته ست
چون شاعری که قافیه اش رنگ باخته ست:
شاعر کنون به سیر سماوات رفته است
گویا که با خدا به ملاقات رفته است
از کربلا گذشته به میقات رفته است
مُرد از مصیبتی که به سادات رفته است
حالا کنار دفترش از پا نشسته است
در بیت های آخرش از پا نشسته است
محمد شکری فرد
*************************************
**
یادت می آید در مدینه ای برادر؟
در خانه زهرا،همان بیت محقر
من بودم و تو بودی یک باغ گل یاس
با هم کنار مجتبی بودیم و حیدر
یادت می آید روزگاران قدیمی
یاران بابایم علی سلمان ، اباذر؟
یادت می آید کوچه های تنگ و تاریک
که با حضور مادرم می شد منور؟
یادت می آید ظلمت شبهای ماتم
در بیت الاحزان مادرم بعد از پیمبر؟
دستان پر مهرش دری بر آسمان بود
در آسمان پر می زدیم هر چند بی پر
آن باغ سبز اندر هجوم فتنه شد سرخ
دستان بابا بسته شد، دستان مادر…
دست اش شکست و شانه از دست اش نیفتاد
هی شانه می زد گیسوانت را برادر
یک شانه در دست اش دمادم گریه می کرد
بر روضه های کوفه و خاکستر و سر…
هوشیار پارسیان
*************************************
گیسوی خون چکان تو در دست بادهاست
در دست باد زلفِ تو پُر ناز می شود
خون میچکد ز گلویت به روی نی
وقتی که لَحن خواندنت آغاز می شود
از روی نیزه دگر آیه ای مخوان …!
از ضرب سنگ زخم سرت باز می شود
اشک من و نگاه غریبت به چشم هام
سهم من از نگاه تو پرواز می شود
من را غم جدایی از تو شکسته کرد
این غم به غیر تو به که ابراز می شود؟
طفل صغیر و مضطربت را نظاره کن
خلخال پاش قسمت سرباز می شود
حالا گریز می زنم اینجا به قتلگاه
حالا چقدر روضه ی تو باز می شود
اینجا نگین خاتم تو برق می زند
انگشترت غنیمت سگباز می شود
هوشیار پارسیان
*************************************
چه ها که با دل زینب (س) نکرده این کوفه؟
تو نی سوار و منم کوچه گرد این کوفه
چه سنگها که نشد پرت سوی محمل من
به دستهای زن و طفل و مرد این کوفه
من از فراق نگارم عزا گرفته امُ اما
گرفته جشن ظفر فرد فردِ این کوفه
ادامه دار شده خاطرات کرب و بلا
چه آتشی ست به پا در نبرد این کوفه
به جای نان و رطبهای هر شب بابا
چه لقمه ها که نصیبم نکرده این کوفه
به خاندان رسول خدا کنایه زدند
چه داغ کرده دلم، قلب سرد این کوفه
نخوان دگر سرنیزه برایشان قرآن
که سکه می خورد آقا به درد این کوفه
بخوان دعای فرج تا بیاید آن مردی
که پاسخی ست خدایی، به عهد این کوفه
حسین ایمانی
*************************************
حتی اگر که مدح تو را صد کتاب کرد
کی میشود فضائل تان را حساب کرد
چشم من آن گلی که به حسرت شکفته است
باید به لطف گام تو گل را گلاب کرد
حتی بیان نام تو اعجاز میکند
این اسم سیئات مرا هم ثواب کرد
هر حاجتی که پیش خداوند برده ام
گفتم به حق زینب و او مستجاب کرد
آیینه ی تمام قد حجب فاطمه
خورشید را طلوع رخت در نقاب کرد
ای خواهر کریم مدینه فقیر را
یک گوشه از کرامتت عالی جناب کرد
تو آسمان ترینی و بالا تر از تو نیست
ای خانمی که هیچکس آقاتر از تو نیست
صدّیقه و زکیّه و تندیس عفّتی
تو گوهر مقدّسه ی بحر عصمتی
شاید که ارث تو پیغمبری نبود
در شام و کوفه روی تو خاکستری نبود
پس هاله نور تو آنجا چه کاره بود؟
راوی دروغ گفته سرت معجری نبود
بانو قسم به خون دهان برادرت
بزم شراب جای چنین خواهری نبود
با تو بنای گریه و زاری نداشتم
اما اگر که مادرتان بستری نبود
امروز با نفس زدنش خون نمی گریست
دیروز اگر جسارت میخ در نبود
حسین رستمی
*************************************
غم و درد و بلا کوچه به کوچه
تب و اشک و عزا کوچه به کوچه
میان کوفه گرداندند سر را
به روی نیزه ها کوچه به کوچه
خروش ناله در عرش است برپا
قیامت می شود از اشک زهرا
سری را خولی آورده به کوفه
تنی مانده رها بر خاک صحرا
دلش بی تاب از آهی پر شرر سوخت
شبیه چشم هایی شعله ور سوخت
به پای حنجری آتش گرفته
تنورخولی آن شب تا سحر سوخت
یوسف رحیمی
*************************************
هجوم ناگهان و وای زینب
به سمت کاروان و وای زینب
تن آقا بدون غسل و دفن و
بدون سایه بان و وای زینب
شنیده شد صدای مادری که
نشسته قد کمان و وای زینب
رسیده بر سر گودال اما
خمیده ناتوان و وای زینب
دوباره دست هایی را که بستند
دوباره ریسمان و وای زینب
دوباره کربلا غوغا و غوغا
دوباره سایه بان و وای زینب
شب و صحرا و آتش، طفل و معجر
امان و الآمان و وای زینب
دوباره گمشده در بین صحرا
دوتا از کودکان و وای زینب
نمانده روی گوشی گوشواره
به لب ها نیمه جان و وای زینب
برای دخترک های هراسان
نباشد پاسبان و وای زینب
علی اکبر لطیفیان
*************************************
کوفه رفتن به خدا، حال دگر می خواهد
زینبت، کسب اجازه به سفر می خواهد
چاره ای نیست وَ باید بروم ای گل من
خواهرت می رود و سایه سر می خواهد
در اسارت ،غل و زنجیر بسی بسیار است
دیدن شمس جمالت،چه خطر می خواهد
خیزران هست تو را منتظر ای خون خدا
دشمن پست شما، جایزه سر می خواهد
وسط مجلس پُر لهو و شرابش ،نامرد
به کنیزی ز یتیم تو، نظر می خواهد!
ناله و اشک شده قوت شب دخترکان
یک سه سااله ز فراق تو،پدر می خواهد
سیلی و صورت ناموس خدا، یا الله
در حرم، طفل یتیم تو، سپر می خواهد
در مسیری که جسارت به حرم بسیار است
همسفر با سرتان، خونِ جگر می خواهد
کشته اشک شدی و سندش دست شماست
ماتمت تا به ابد، گریه ثمر می خواهد
یا قتیل العبره ، ذکر شما هست شفا
بردن نام شما، دیده تر می خواهد
محمد مهدی عبداللهی
*************************************
لب های تو مگر چه قدر سنگ خورده است
قاری من چقدر صدایت عوض شده
تشریف تو به دست همه سنگ داده است
اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده
تو آن حسین لحظه ی گودال نیستی
بالای نیزه حال و هوایت عوض شده
وقتی ز رو به رو به سرت می کنم نگاه
احساس می کنم که نمایت عوض شده
جا باز کرده حنجره ات روی نیزه ها
در روز چند مرتبه جایت عوض شده
طرز نشستن مژه هایت به روی چشم
ای نور چشم من به فدایت عوض شده
ما بعد از این سپاه تو هستیم “یا حسین”
جنگی دگر شده شهدایت عوض شده
تو باز هم پیمبر در حال خدمتی
با فرق این که شکل هدایت عوض شده
علی اکبر لطیفیان
*************************************
پر می کشد دلم به تمنای نیزه ات
دنیای دیگری شده دنیای نیزه ات
جانی بده دوباره… به من نه به دخترت
تا جان نیامده به لبش پای نیزه ات
ترسانده است فاطمه کوچک تو را
خون های جاری از قد و بالای نیزه ات
یک بوسه بود سهم من از آن گلوی خشک
باقیش گشته قسمت لب های نیزه ات
با دست خطِ نیزه و خونِ گلوی تو
افتاده است هر قدم امضای نیزه ات
لج کرده است تیزی سر نیزه با سرت
چیزی نمانده از تو و دعوای نیزه ات
چرخیده است دیده ناپاکشان به ما
این قوم پست بعد تماشای نیزه ات
محمد بیابانی
*************************************
شاید که ارث تو پیغمبری نبود
در شام و کوفه روی تو خاکستری نبود
پس هاله نور تو آنجا چه کاره بود؟
راوی دروغ گفته سرت معجری نبود
بانو قسم به خون دهان برادرت
بزم شراب جای چنین خواهری نبود
با تو بنای گریه و زاری نداشتم
اما اگر که مادرتان بستری نبود
امروز با نفس زدنش خون نمی گریست
دیروز اگر جسارت میخ دری نبود
حسین رستمی
پایگاه اطلاع رسانی هیأت رزمندگان اسلام
بازدیدها: 293