ایران و آمریکا، کدام بحران و کدام مشکل دیگری است؟
دکتر سعدالله زارعی
کمتر به این سؤال فکر کردهایم که «ایران مشکل آمریکاست و یا آمریکا مشکل ایران است» آنچه در نگاه اول خیلی از ما به تصویر در میآید این است که «آمریکا مشکل ایران است». این عبارت حقیقت هم دارد، نگاهی به سوابق هم آن را تأیید میکند؛ آمریکا در عمل کشور «جمهوری اسلامی ایران» را به رسمیت نشناخته و به رسمیت نمیشناسد؛ آمریکا 40 سال است سیاست انزوای ایران و حتی سرنگونی نظام سیاسی آن را دنبال کرده است؛ آمریکا ایران را محاصره اقتصادی کرده است؛ آمریکا در چند نوبت به ایران حمله نظامی کرده است؛ آمریکا همواره مخالفان منطقهای ایران را تحریک و پشتیبانی کرده است؛ آمریکا در روابط خارجی جمهوری اسلامی «اخلال» کرده است؛ آمریکا به اموال ایران دستاندازی کرده است و… بله این درست است؛ «آمریکا در این چهل سال مشکل ایران بوده است» با همین نگاه نخبگان ایرانی هرگاه خواستهاند درباره مسایل ایران و آمریکا نظر دهند، مستقیم از «چالشها»، «آسیبها» و «خطرات» سخن گفتهاند و در واقع موضعی انفعالی گرفتهاند.
در اینجا جای طرح یک سؤال وجود دارد، «آیا دشمنی چندبعدی و متداوم آمریکا علیه جمهوری اسلامی، ایران را ضعیف کرده است و یا اینکه کشور ما در مقایسه با زمانی که از این دشمنیهای هر روزه خبری نبود، امروز قویتر است؛ پاسخ این سؤال خیلی روشن است و بعید است که کسی تردید داشته باشد که امروز از جنبههای سیاسی، اقتصادی، امنیتی، فرهنگی، علمی و… ایران قویتر از سال 1356 است. پس در یک عبارت میتوان گفت دشمنی آمریکا علیه ایران «بحرانزا» نبوده است. راستی تعریف ما از بحران چیست؟ بحران به شرایطی میگویند که مخاطب آن ـ فرد باشد یا یک ملت ـ در آنچنان دشواری گرفتار شده باشد که درباره ادامه حیات آن تردید جدی وجود داشته باشد. بحران اولاً یک اصطلاح در علم پزشکی است و به شرایطی اطلاق میشود که بیمار بین مرگ و زندگی قرار داشته باشد یعنی احتمال زنده بودن یا مردن آن علیالسویه باشد و حتی احتمال مرگ آن قویتر باشد. در ادبیات سیاسی ما، متأسفانه بدون آنکه به معنا و مدلول آن توجه شود، از واژه «بحران» به وفور استفاده میشود در همین جا گفته میشود شرایط بین ایران و آمریکا بحرانی است در حالی که منظور گوینده این است که ایران در معرض یک مشکل است به عبارت دیگر در ادبیات سیاسی رایج ما به «مشکل»، بحران گفته میشود!
حالا از آن طرف این سؤال را بررسی میکنیم: «ایران مشکل آمریکاست یا آمریکا مشکل ایران است؟» پاسخ این سؤال چندان دشوار نیست. ایران برای خود نوع خاصی از نظام سیاسی را برگزیده است؛ به طور مشروع برای افزایش قدرت داخلی خود تلاش میکند و نیز به طور مشروع برای افزایش قدرت منطقهای خود ـ مثل هر کشور دیگر ـ تلاش مینماید. در اینجا باید قبول کرد که هر دو تلاش داخلی و منطقهای ایران برای آمریکا مشکل درست کرده و حتی بحران به وجود آورده است اما این بحران و یا مشکل به ذات رفتار ایران بازنمیگردد بلکه به ذات نیات، اهداف و سیاستهای آمریکا بازمیگردد. ایران هیچ اقدامی علیه جغرافیا یا اتباع آمریکا انجام نداده است و از قضا در این دوران نیروهای دیگری بودهاند که جغرافیا و اتباع آمریکا را هدف گرفته و به آن لطماتی وارد کردهاند اما آمریکا آنان را مشکل خود تلقی نکرده و اقدامات آنان علیه خود را «بحران» نمیداند! حدود دو سال پیش «هنری کیسینجر» وزیر خارجه دهه 1350 آمریکا که هماینک نیز یک عنصر اثرگذار بر سیاست خارجی این کشور میباشد، در بحبوحه بحث «تهدیدات جهانی تروریزم و گروههایی نظیر القاعده و داعش» طی مقالهای که در یکی از روزنامههای آمریکا به چاپ رسید با صراحت نوشت:
«گروههای تکفیری نظیر داعش خطری برای آمریکا ندارند چرا که آنان با همه شرارتهایی که دارند، امروز میآیند و فردا از بین میروند آنچه سبب نگرانی جدی است جمهوری اسلامی ایران و سیاستهای
آن است».
اگرچه رفتار ایران ذاتاً برای آمریکا مشکل درست نمیکند اما این درست است که «نتیجه» سیاستهای داخلی و خارجی ایران برای آمریکا، انگلیس و… مشکل جدی و حتی بحرانی درست کرده است. اما دلیل آن چیست؟ دلیل آن به ذات سیاستها و اهداف آمریکا بازمیگردد. آمریکا با یک نگاه استکباری، خود ایران را بخشی از حوزه نفوذ خود میداند و انقلاب اسلامی را جرم بزرگ ملت ایران به حساب میآورد. علاوه بر آن، توسعه درونی جمهوری اسلامی و ثبات آن برای ملتهای دیگر «الهامبخش» دانسته و آن را مخالف تبلیغات دامنهدار خود مبنی بر اینکه ثبات و آرامش و توسعه تنها در پرتو اتصال یک کشور به آمریکا میسر است، میداند. وقتی علیرغم خارج شدن از بلوک آمریکا، ایران به پیشرفت نایل میشود، آمریکا آن را «خطر بزرگ» تلقی میکند. در بعد سیاست خارجی ایران نیز حکایت همین است.
چرا ایران بحران آمریکاست؟
ایران در بعد منطقهای و بینالمللی، بحران آمریکاست. چرا که سیاستهای ایران سبب ناکامی آمریکا در به نتیجه رساندن اهداف توسعهطلبانه آن است به موارد زیر توجه کنیم:
- بحران آمریکا در افغانستان
اتحاد جماهیر شوروی پیش از آنکه در سال 1369 فرو بپاشد، افغانستان را در سال 1358 به اشغال نظامی درآورد. آمریکا تلاش کرد تا ضمن خارج کردن این کشور از سیطره شوروی، خود بر آن حاکم شود. از این رو از کشورهای اروپایی، عربستان و پاکستان کمک گرفت ولی از آنجا که نمیتوانست خود با نیروهای اشغالگر شوروی درگیر شود، این کار را به نیروهای غیردولتی مورد حمایت یک ائتلاف دولتی با محوریت خود سپرد. در این چارچوب گروههایی پدید آمدند که یک دسته از آنان «عربهای افغانی» خوانده شدند که بعدها همانها سازمان شبهنظامی «القاعده» را پدید آوردند. افغانستان پس از ده سال از سیطره شوروی خارج شد ولی در عین حال شرایط داخلی افغانستان به گونهای شد که دولت جایگزین اشغالگران شوروی در افغانستان، یک دولت آمریکایی نبود از قضا افرادی نظیر برهانالدین ربانی، احمدشاه مسعود، صبغهالله مجددی، عبدالرسول صیاف، کریم خلیلی، عاصف محسنی و… سرکار آمدند که از یکسو روی خوشی به آمریکا نشان نمیدادند و از سوی دیگر رابطه گرمی با ـ مهمترین کشور منطقهای مخالف ایالات متحده یعنی ـ ایران داشتند. در این میان آمریکا از نقش فعال در افغانستان به نقش منفعل رسید و همه تلاش آن مصروف برهم زدن نظم جایگزین یعنی «دولت مجاهدین» شد. دولتی که به طور جدی از حمایت ایران برخوردار بود.
در این بین آمریکا با کمک مالی عربستان و با کمک نظامی و اطلاعاتی پاکستان، دستاندرکار جریان جدیدی که بعدها «طالبان» خوانده شدند، گردید. طالبان که عمدتاً در مدرسه علوم دینی «حقانی» پاکستان تربیت شده بودند و ادبیاتی تکفیری داشتند، در سال 1375 به سرعت بر افغانستان مسلط شدند و دولت مجاهدین را برانداختند اما از قضا در نهایت طالبان نیز با همان ادبیات تکفیری که غرب را در «دارالکفر» در مقابل «دارالاسلام» تعریف میکرد، روی خوشی به آمریکا نشان ندادند و امید شکلگیری یک دولت غربگرا را به یأس مبدل کردند.
آمریکا در دوره حاکمیت «نئوکانها» به رهبری جرج بوش به بهانه حمله نیروهای القاعده به برجهای دوقلو در منهتن ـ که البته هیچگاه ثابت هم نشد ـ در سال 2001 با کمک انگلیس به افغانستان حمله نمود و دولت طالبان را ساقط کرد. طبعاً توقع آمریکا این بود که بر ویرانههای رژیم طالبان، یک دولت هوادار آمریکا بر سر کار بیاید از این رو «حامد کرزی» که سالها در آمریکا اقامت داشت را به افغانستان اعزام کرد و او هم توانست، دولتی را در کشور تحت اشغال نیروهای «ایساف» ـ ائتلافی غربی که بیشترین نیروهای آن از ارتشهای آمریکا و انگلیس بود ـ به وجود آورد. اما آمریکا به طور واقعی قادر نبود طبیعت مردم افغانستان که غربستیز است و واقعیت نفوذ نیروهای جهادی ـ موسوم به جبهه شمال ـ را تغییر دهد. دولت کرزی در نهایت از درون مجلس ریشسفیدان ـ موسوم به لویه جرگه ـ بیرون آمد که اکثر اعضای آن را نیروهای جهادی افغانستان تشکیل داده بودند. دولت کرزی به زودی مغلوب فرهنگ محلی و نیروهای جهادی شد و در نهایت رنگ و بوی آن به خود گرفت. نیروهایی که کماکان مهمترین حامی خود را ایران میدانستند.
آمریکاییها در جمعبندی دلایل شکست سیاستهایشان در جایگزینی یک دولت آمریکایی به جای نیروهای اشغالگر شوروی و نیز در شکست سیاستهایشان در جایگزینی یک دولت آمریکایی با دولت طالبان، ایران را مهمترین عامل قلمداد میکنند. این برداشت آمریکاییها البته غیرواقعی هم نیست. در جریان تلاشهای آمریکا، انگلیس، عربستان و پاکستان برای شکلدهی به یک گروه بومی از پشتونها، متقابلاً ایران به گروههای مستقل افغانی که بعدها با دو نام شناخته شدند؛ «احزاب هشتگانه» و «نیروهای شمال» کمک کرد. این گروهها مانع شکلگیری یک دولت غربگرا در کابل شدند. نتیجه این سیاست این بود که دولت کابل بعد از خروج شوروی عمدتاً از نیروهای شمال شکل گرفت.
کمااینکه در جریان تلاش آمریکا و… برای جایگزین کردن یک دولت غربگرا به جای دولت طالبان، ایران به مجاهدین کمک کرد و در نهایت این موضوع مهار گردید. در جریان حمله آمریکا و انگلیس به افغانستان برای براندازی دولت طالبان، ایران اگرچه مخالف ایدئولوژی قشری و تکفیرگرایانه طالبان بود اما در عین حال آن را «مسئله داخلی» افغانستان تلقی میکرد از این رو در زمان حمله آمریکا به طالبان به نیروهای شمال یادآور شد که خطری بزرگتر از «دولت طالبان»، افغانستان را تهدید میکند و آن سیطره نظامی غرب بر این کشور و یا روی کارآمدن دولتی وابسته به آمریکا در کابل است. از این نگرش و اندرز ایران طبعاً همکاری با آمریکا در براندازی طالبان و یا شکل دادن به دولتی تحت سیطره آمریکا بیرون نمیآمد. نیروهای جهادی موسوم به شمال که البته گروههایی پشتون و رهبرانی نظیر آیتالله عاصف محسنی نیز به آنان اضافه میشد، کاری به سرنگونی طالبان نداشتند بلکه تلاش آنان معطوف به آن شد که وقتی طالبان ساقط میشود، کابل را در اختیار بگیرند و به شکلگیری دولتی کمک کنند که رنگ و بوی ملی داشته باشد و وابسته به آمریکا نباشد که اینطور هم شد.
بنابراین به طور واقعی ایران اگرچه غیرمستقیم اما مشکل مهمی برای آمریکا در افغانستان برای شکلدهی به دولت دلخواه خود بوده است همین الان هم آمریکا بزرگترین مانع استقرار دائمی پایگاههای نظامی خود در افغانستان را سیاستهای ایران و تلاشهای نیروهای دوست ایران در این کشور میداند. امروز آمریکا برای برونرفت از این مشکل سرگرم مذاکره با طالبان است. اما ایدئولوژی طالبان مانع آمریکاست این در حالی است که اگر با طالبان به توافق هم برسد نیروهای دیگری هستند که مانع استقرار بلندمدت پایگاهها و نفرات نظامی غرب در این کشور بشوند.
- بحران آمریکا در عراق
آمریکا در جریان جنگ اول علیه عراق ـ سال 1369 ـ در صدد برآمد نظام بعث عراق را از بین ببرد و یک دولت وابسته به خود را در بغداد سر کار بیاورد و بر این اساس حمله شدیدی تحت عنوان
«طوفان صحرا» را با مجوز شورای امنیت سازمان ملل راه انداخت و واقعاً رژیم صدام حسین در آستانه فروپاشی کامل قرار گرفت. اما یک اتفاق راهبردی، ماشین جنگی آمریکا و متحدان غربیاش را متوقف کرد؛ «انتفاضه شعبانیه». به هم ریختگی عراق در جریان حمله آمریکا به این کشور، یک فرصت مهم را در اختیار مخالفان داخلی رژیم صدام حسین و در واقع در اختیار ملت عراق قرار داد. نیروهای مخالف صدام حسین که عمدتاً از شیعیان بودند، به سرعت بر اکثر استانها مسلط شدند و مشخص شد که با وجود یک انتفاضه قوی مردمی که از سوی مراجع تقلید عراق و طبعاً از سوی جمهوری اسلامی ایران حمایت میشد، امکان اشغال نظامی عراق توسط غرب و یا امکان روی کار آمدن یک دولت وابسته به آمریکا وجود ندارد. امریکا ترجیح داد که فعلاً به بقاء رژیم صدام حسین تن دهد و جایگزینی آن با یک دولت وابسته به خود را به زمانی دیگر موکول کند. بعد از آن آمریکا از طریق مصوبه شورای امنیتی که متکی به فرمول پیشنهادی سناتور آمریکایی «مارتین ایندیک» بود و به قانون مهار دوگانه و نیز قانون «نفت در برابر غذا» مشهور شد، مهار رژیم صدام حسین و فروپاشی تدریجی و مدیریت شده آن را در دستور کار قرار داد.
آمریکاییها وقتی رژیم صدام حسین را کاملاً فرسوده و از جنبههای خارجی و داخلی منزوی دیدند به بهانه حادثه 11 سپتامبر 2000 و با متهم کردن رژیم صدام حسین به در اختیار داشتن سلاحهای کشتار جمعی در روزهای پایانی سال 1382 به عراق حمله نظامی کردند و ظرف 20 روز موفق به سرنگونی رژیم صدام حسین شدند.
براساس اسنادی که بعدها منتشر گردید، آمریکا درصدد بود عراق را برای مدتی طولانی که هنری کیسینجر آن را «لااقل 100 سال» اعلام کرد به اشغال نظامی درآورد و ژنرال «پل بریمر» بر این اساس راهی بغداد گردید. در این زمان لااقل 300 هزار نیروی نظامی و اطلاعاتی آمریکا در قالبهای رسمی و غیررسمی در عراق مستقر شدند. انگلیس نیز نزدیک به 60 هزار نیروی نظامی به این کشور گسیل کرد تا به نیروهای آمریکایی کمک نمایند. آمریکا که کاملاً بر پیاده شدن نقشه خود اعتماد داشت، ارتش عراق و حزب بعث و همه ساختارهای وابسته به دولت سابق را منحل کرد اما چیزی نگذشت که آمریکاییها با «سه نیروی مهاجم» مواجه گردیدند؛ «نیروهای بعثی»، «پیکارگران تکفیری سنی به رهبری ابومصعب زرقاوی » و «نیروهای شبهنظامی شیعه به رهبری مقتدا صدر». این نیروها با هدف جلوگیری از شکلگیری یک نظام آمریکایی در عراق وارد میدان گردیدند و هر کدام به نوعی به موقعیتها و نیروهای آمریکا حمله میکردند. پل بریمر به زودی ناتوانی در اداره عراق را پذیرفت و در صدد برآمد تا از عراقیها کمک گرفته و حربه را از مخالفان سیطره نظامی آمریکا بر عراق بگیرد، اما علامتهای بریمر مبنی بر شکل دادن به یک دولت عراقی، اوضاع را آرام نکرد. حملات به نیروهای آمریکا ادامه پیدا کرد و حتی تشدید شد. به موازان شدت گرفتن اوضاع امنیتی عراق، عقبنشینی سرفرماندهی نظامی آمریکا در عراق از اهداف اصلی اشغال این کشور بیشتر میشد تا جایی که کمتر از 18 ماه پس از اشغال نظامی عراق، اولین دولت عراقی به رهبری یک شیعه ـ ایاد علاوی ـ شکل گرفت و در همین دولت که منتخب «شورای حکومتی» ـ موسوم به مجلس حکم ـ بود، پیشنویس قانون اساسی تهیه شد و بعد از اندکی به تصویب مردم عراق رسید. قانون اساسی جدید به انتخابات پارلمان منجر شد. پارلمانی که حالا از نیروهایی شکل گرفته بود که اکثریت آنان با ادامه اشغال نظامی عراق توسط آمریکا موافق نبودند. از دل این پارلمان «نوری المالکی» رهبر حزب اسلامگرای «الدعوه» به نخستوزیری رسید و اولین دولت قانونی مستقل تشکیل داد. دولتی که اکثر کرسیهای آن در اختیار شیعیان و کردها و سنیهایی قرار گرفته بود که سالها به ایران رفت و آمد داشتند و مورد اعتماد جمهوری اسلامی بودند.
به زودی، آمریکا ناگزیر شد توافق امنیتی دوجانبه با عراق که مبتنی بر زمانبندی خروج نیروهای آمریکایی از عراق بود، امضا کند. این توافق در سال 2007 و دو سال پس از استقرار دولت قانونی نوری المالکی به امضای رئیسجمهور آمریکا و نخستوزیر عراق رسید و خروج نیروهای آمریکایی از عراق آغاز شد و در پایان سال 2011 به انتها رسید.
با خروج نیروهای آمریکایی از عراق به زودی دولت جرج بوش تحت فشار شدید در داخل آمریکا و در میان متحدان منطقهای آن قرار گرفت. آمریکاییها، صهیونیستها، سعودیها و… معتقد بودند اشغال عراق یک اشتباه استراتژیک بود و فروپاشی رژیم فرسوده و قابل مهار صدام حسین به روی کار آمدن نظامی مردمی و غیرقابل کنترل در بغداد منجر شده است. آنان معتقد بودند ایران توانسته است از ضعف مدیریت آمریکاییها استفاده کرده و دولت متحد خود را در عراق سر کار بیاورد. آمریکا از آن پس تلاش خود را روی برکنار کردن دولت دوست ایران در بغداد و یا تضعیف آن متمرکز کرده است و در مقطعی به بهانه حمایت از عراق در برابر حملات گروه تکفیری داعش تلاش کرد تا بخشی از نیروهای نظامی خود را به عراق بازگرداند و با شکلدهی به گروههای شبهنظامی نظیر «صحوهها» به مرور دولت مورد نظر خود را در عراق بر سر کار بیاورد اما در عمل در به نتیجه رساندن این روشها با ناکامی مواجه گردید. آنچه امروز در عراق وجود دارد و به نظر میآید در دهههای آینده نیز وجود داشته باشد، دولتی ملی است که یک مانع بر سر راه سیطره آمریکا به حساب میآید کما اینکه روابط امنیتی، اقتصادی و فرهنگی رو به گسترش عراق و ایران نیز چشمانداز بازگشت نظامی و یا سیطره سیاسی آمریکا بر عراق را از بین برده است.
آمریکاییها در جمعبندی از تحولات عراق معتقدند مهمترین عامل شکست سیاستهای آمریکا و هدر رفت هزینههای هنگفتی که به گفته خود مقامات آمریکایی از یک تریلیون دلار هم فراتر رفته، جمهوری اسلامی ایران بوده است.
در اینجا نیز باید گفت اگرچه اشتباهات بزرگ در سیاستگذاری عامل اصلی شکست آمریکا در عراق است اما در عین حال تصور و جمعبندی آمریکاییها در مورد نقشآفرینی مؤثر ایران نیز بیراه نیست. در این بین ایران به طور طبیعی حق داشت که اشغال نظامی عراق توسط آمریکا و انگلیس را تضعیفکننده موقعیت امنیتی خود تلقی کرده و آن را یک «خطر راهبردی» برای خویش بداند کما اینکه اشغالگران انگلیسی و آمریکایی از بیان چنین واقعیتی ابا نداشتند. تونی بلر نخستوزیر وقت انگلیس در همان هفتههای اول سقوط رژیم صدام حسین، در جمع نیروهای نظامی ارتش انگلیس در بصره با صراحت اعلام کرد که سیطره نظامی بر عراق یک پیام آشکار برای تهران است و این میتواند به سادگی در ایران نیز اتفاق بیفتد.
در ایران اگرچه یک نگرش اصلاحطلبانه به همراهی با آمریکا و حل و فصل اختلافات ایران و آمریکا و در واقع تسلیم در برابر آمریکا وجود داشت و دو نهاد دولت و مجلس که در کنترل اصلاحطلبان بودند، همین نگرش را دنبال کردند، اما در نهایت، رهبری معظم انقلاب بر لزوم به شکست کشاندن سیاست نظامی آمریکا در عراق تأکید کرد و بر این اساس سیاست مدارا با اشغالگر جای خود را به سیاست محو اشغالگری داد.
در زمان سرنگونی صدام حسین نیروهای بسیاری از عراقیها در ایران بودند که سابقه کار تشکیلاتی سیاسی، نظامی، اطلاعاتی و…. نیز داشتند. جمهوری اسلامی ایران، در این زمان این نیروها را به بازگشت به عراق ترغیب کرد. در این زمان استفاده از فرصتهای سیاسی برای مشارکت در دولت آینده عراق، حداکثر خواسته آنان بود که با هدایت جمهوری اسلامی به تلاش برای شکلدهی به دولت جدید تغییر کرد. آنان در عمل خود را بینیاز از درگیری با آمریکا میدیدند چرا که این درگیری به اندازه کافی وجود داشت. در نهایت حرکت آنان برای شکلدهی تدریجی به یک دولت ملی و مقابله با استقرار دائمی دولت نظامی آمریکا و رد دولتی دستنشانده به نتیجه رسید. وقتی «پل بریمر» ناگزیر دست به دامن عراقیها شد، مجلس حکم با مشارکت 35 نفر از رهبران عراقی که 28 نفر آنان به ایران دلبستگی داشتند، شکل گرفت.
بعدها وقتی گروه تروریستی تکفیری داعش در سال 1394 در 4 استان سنینشین الانبار، نینوا، صلاحالدین و الدیالی سربرآوردند، آمریکاییها آنان را نیروهای بومی مخالف تبعیضهای اعمالی دولت نوری مالکی لقب دادند و به تجهیز و پشتیبانی مالی، اطلاعاتی و نظامی آنان پرداختند. هدف آنان سرنگونی دولت قانونی عراق به وسیله نیروهای بومی بود. در این میان سپاه پاسداران که تهدید امنیتی تکفیریها در عراق را تهدیدی سرایتکننده و تشدیدشونده میدانست، به درخواست مقامات عراق به سرعت وارد عراق شد و به سازماندهی نیروهای بومی برای دفع داعش پرداخت. اولین نتیجه ورود سپاه به پرونده امنیتی عراق، متوقف شدن حرکت داعش و حفظ بغداد بود. ایران با کمک به مسئولین نظامی عراق برای سازماندهی نیروهای مردمی امکان از بین رفتن داعش را فراهم کرد. سازمان جدید ارتش، سازمان جدید سیستم امنیتی و مهمتر از این دو شکلگیری «حشد الشعبی» که در واقع نسخه عراقی بسیج بود، از یک سو بخش زیادی از نیروهای داعش را 5/2 نیم سال پس از شکلگیری از بین برد و جغرافیاهای اشغالشده توسط آنان را آزاد کرد و از سوی دیگر مانع فروپاشی دولت عراق و منسوخ شدن نظم جدید سیاسی این کشور گردید. اینگونه بود که نقشههای آمریکا در شکلدهی به سیطره نظامی خود یا روی کار آوردن دولتی وابسته برهم خورد. تأثیر ایران در متوقف شدن همهپرسی تجزیه کردستان از عراق که در سال 1396 روی داد و نیز نقشآفرینی در چند مورد مهم دیگر، نشان داد امکان تغییر نظم کنونی و بازآفرینی قدرت آمریکا در عراق وجود ندارد.
این بحث تمام نیست، برای تکمیل آن نیاز به بحثهای مشابهی در مورد مسایل سوریه، لبنان، یمن، فلسطین، ترکیه و… هستیم که به زمانی دیگر واگذار میکنیم.
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 218