«اینجا مزار شریف، کنسولگری جمهوری اسلامی ایران، من محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی هستم. گروه طالبان از چند ساعت پیش وارد مزار شریف شده اند . شهر به دست طالبان سقوط کرده. عده ای از افراد طالبان در حیاط کنسولگری دیده می شوند، به من بگویید چه وظیفه ای دارم…».
سه نقطه ها را که آخر جمله می گذارند ، یعنی حرفها هنوز ادامه دارد . این یکی سه نقطه اما برعکس! یعنی حرفهای «محمود صارمی » دیگر ادامه ندارد. یعنی این آخرین خبری است که «خبرنگار» از محل مأموریتش مخابره می کند . چیزی بین خبر و درخواست کمک. یعنی «خبرنگار» و دیپلماتهای حاضر در کنسولگری متوجه شده اند با گروهی طرفند که مصونیت دیپلماتیک و خبرنگاری و… را نمی فهمد. یعنی این بار خود «خبرنگار» قرار است خبر باشد. خبری که به جای رسیدن، به جای آمدن ، رفت و دیگر بازنگشت.
از «چهار بره» به مزار شریف
سال ۱۳۴۷ در روستای«چهاربره» از توابع بروجرد به دنیا آمد و مثل بقیه بچه های روستایی کودکی اش گره خورد با درس ، مشق و کار. توقع نداشته باشید بنویسم از کودکی و نوجوانی عاشق خبرنگاری بود. «محمود» حتی وقتی به بروجرد آمد تا دبیرستان را تمام کند شاید هرگز به فکرش خطور نکرده بود که روزی خبرنگار بشود. رشته دانشگاهی اش هم جغرافیا بود که ربطی به خبرنگاری نداشت. حالا کی و کجا جرقه خبرنگاری توی ذهنش زده شد، دوران حضور در جبهه ، دوران دانشجویی ، بسیج یا … این را نمی دانم . در سال ۷۰ و پس از شرکت در آزمون شروع به همکاری با خبرگزاری جمهوری اسلامی کرد و ۵ سال بعد به عنوان مسؤول دفتر خبرگزاری در مزار شریف به افغانستان رفت. افغانستانی که آن روزها صحنه جولان طالبان و درگیر جنگهای داخلی بود.
ته تغاری
میان ۵ پسر خانواده «محمود» ته تغاری به حساب می آمد اما با همه اینها سنگ صبور مادر بود. سنگ صبوری فقط یکی از ویژگی هایش بود چون اعضای خانواده دیده بودند از کوچکی نمی گذاشت مادر دست به سیاه و سفید بزند. «بانو شما بشین من می آرم…بانو به من بگو درستش می کنم … بانو…».
میان اقوام هم به «آچار فرانسه» معروف بود که نمی گذاشت کار هیچکس روی زمین بماند چه برسد به کارهای مادرش. درس می خواند و حتی وقتی دانشگاه رفت با کار کردن کمک خرج خانواده بود. وقتی هم به افغانستان رفت جدای از خبرنگاری ، مهربانی و مردم دوستی اش میان مردم مزار شریف زبانزد بود. شاید توی مزار شریف تعداد آنهایی که می دانستند «محمود» خبرنگار است ، بیشتر از بروجردی هایی بود که از شغل او خبر داشتند.
کاش به کنسولگری نمی رفت
برگشته بود ایران ، آپاندیسش را عمل کرده بود و دوران نقاهت را در بروجرد می گذراند تا بعد از کشیدن بخیه ها برگردد مزار شریف.خدا می داند اگر پس از چند تماس از تهران ،بروجرد را ترک نمی کرد و می ماند تا جای زخمش جوش بخورد ، توی تقویم جلوی کدام روز سال، می نوشتند : روزخبرنگار!
خیلی ها معتقدند مسؤولان آن زمان وزارت خارجه با توجه به هشدارها و نشانه های میدانی و شرایط افغانستان باید چند روز مانده به ۱۷ مرداد سال ۷۷ دیپلماتها و محمود صارمی را از مزار شریف خارج می کردند. مقدمات کار هم فراهم شده بود. سفارت ایران در ازبکستان روادید همه را برای «ترمذ» جایی در مرز افغانستان و ازبکستان آماده کرده بود. اما دستور رسید که صلاح نیست مزار شریف را ترک کنید. مردم دارند مقاومت می کنند و اگر ببینند کنسولگری ایران بسته و تخلیه شده ، روحیه ها تضعیف می شود. برخی از مسؤولان وقت هم معتقد بودند همه چیز با پاکستان هماهنگ شده و امنیت دیپلماتها و خبرنگاران را تضمین کرده اند. دیپلماتها وقتی یقین کردند شهر سقوط می کند به دفتر کار «صارمی» رفتند و او را به کنسولگری بردند تا خطری جان خبرنگار را تهدید نکند. کاش آن روز صارمی و همه دیپلماتها به خانه های امن برخی اهالی شهر پناه می بردند. آن وقت شاید جشن کوچک و هرساله روز خبرنگار توی تحریریه روزنامه ها و خبرگزاری ها ، شیرین تر برگزار می شد.
… و اما پاکستان
خبر قطعی شهادت بیشتر از یک ماه طول کشید تا به صورت رسمی تأیید شود. طالبان مجبور شد زیر فشار بین المللی و افشاگری تنها بازمانده حادثه که خود را به تهران رسانده بود و پس از اقدام های دیپلماتیک ایران مسؤولیت شهادت دیپلماتها و خبرنگار ایرانی ر ا بپذیرد . ظاهراً میان نیروهای خودسر و خشن طالبان ،گروه خودسرتری به فرماندهی «ملا دوست محمد» پیدا شده و فاجعه مزار شریف را رقم زده بود. «دوست محمد» و افرادش هم چندی بعد در مزار شریف کشته شدند تا دلایل فاجعه مزار شریف راز آلود بماند و بشود دستمایه برخی جدال ها و تسویه حسابهای سیاسی داخلی. حالا و پس از گذشت ۱۷ سال کمتر کسی است که نداند سرنخ همه این ماجرا به بخشی از حاکمیت در پاکستان و سازمان امنیت آنها بر می گردد. «دوست محمد» به محض وارد شدن به مزار شریف با نقشه قبلی سراغ کنسولگری را می گیرد. نه دنبال اسلحه و غنیمت است و نه اینکه برود سراغ دیگر قسمتهای شهر. مأموریت پیش از اینها و از پاکستان به او ابلاغ شده است. محاسبات آنهایی که در افغانستان نشسته بودند نشان می داد حمله به کنسولگری می تواند پای ایران را به دخالت در افغانستان و جنگی طولانی باز کند . جنگی که دودش به چشم ملتهای منطقه و سودش به جیب دیگران می رفت!
خبر در حال تکمیل شدن است
می دانست این خبر آخری دیر یا زود منتشر می شود و همین طور نصف و نیمه و ناقص می رود روی خروجی خبرگزاری های داخلی و خارجی. «محمود صارمی» شاید مرتبه اولش بود که توی چنین شرایط سختی ، خبر مخابره می کرد اما دفعه اولی نبود که لوله کلاشینکف ها او را نشانه می گرفتند. پیش از اینها در جبهه های جنگ تحمیلی کلاشینکف ، خاکریز و گلوله و مرگ را تجربه کرده بود. شرایط اما این بار فرق می کرد. حالا او فقط یک خبرنگار بود و اینجا نه خاکریزی بود و نه سلاحی که بشود برای دفاع به آن دلخوش بود. ده سال پس از جنگ تحمیلی ، طالبان به زور وارد کنسولگری شده و آنها را جمع کرده بودند توی زیر زمین و به حساب خودشان دنبال اسلحه و تجهیزات جنگی می گشتند. چیزی که پیدا نکردند عصبانیت شان بیشتر شد. آب میوه های تعارفی دیپلماتها را رد کردند. اصلاً مگر برای مذاکره و یا آب میوه خوردن آمده بودند؟ مگر آداب دیپلماتیک بلد بودند؟ تلفن خواستند تا با پاکستان تماس بگیرند. چند دقیقه بعد نگهبان گذاشتند و خودشان رفتند بالا … شاید برای اینکه مشورت کنند. برای اینکه حساب و کتاب کنند مأموریت شان را چطور تمام کنند. محمود صارمی حواسش به یکی از دیپلماتها بود که آهسته گفت: خدا رحم کنه… اینا تا مارو نکشن دست بر نمیدارن. حدسش درست بود. وقتی برگشتند ، همه را وادار کردند کنار دیوار بایستند. صدای گلوله ها که برخواست ، «محمود صارمی» حس کرد «خبر» دارد به آخر می رسد. اما آن روز و روزهای بعد هر بار که خبر حمله به دیپلماتها و خبرنگار ایرانی روی خروجی خبرگزاری ها آمد در پایانش نوشته بود: این خبر در حال تکمیل شدن است…تا یک ماه بعد کسی نمی دانست طالبان همان روز اول همه را شهید کرده و پیکر هایشان را در گوری دسته جمعی ، بیرون کنسولگری به خاک سپرده است … فکر می کنم حتی امروز و با گذشت ۱۷ سال از فاجعه مزار شریف بازهم می توان در پایان این گزارش نوشت: این مطلب در حال تکمیل شدن است…
بازدیدها: 158