به یاد مبتکر ساخت سکوی توپ‌های دوربرد در هور

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / به یاد مبتکر ساخت سکوی توپ‌های دوربرد در هور

“حبیب الله کریمی” در اسفند سال هزار و سیصد و سی وشش در آبادان به دنیا آمد. پدرش اسماعیل، کارگر شرکت نفت بود و تمام تلاشش این بود که حبیب را در خانواده‌­ی متدین و مذهبیش، خوب پرورش دهد. او را به دبستان فرستاد و پس از آن، در سال چهل و هشت، در رشته طبیعی دبیرستان دکتر فلاح آبادان ثبت نامش کرد.

“حبیب الله کریمی” در اسفند سال هزار و سیصد و سی وشش در آبادان به دنیا آمد. پدرش اسماعیل، کارگر شرکت نفت بود و تمام تلاشش این بود که حبیب را در خانواده‌­ی متدین و مذهبیش، خوب پرورش دهد. او را به دبستان فرستاد و پس از آن، در سال چهل و هشت، در رشته طبیعی دبیرستان دکتر فلاح آبادان ثبت نامش کرد.

حبیب سخت­کوش به دبیرستان رفت، اما غیرتش اجازه نمی­داد که بار زندگی و تحصیلش بر دوش پدر کارگرش بماند. هرطور بود در یک مغازه­‌ی تعمیرات لوازم خانگی کاری یافت تا در کنار تحصیلش و با دستمزد کمی که می­‌گرفت کمک حال پدرش باشد.

از همان دبیرستان بود که کشش زیاد حبیب به فعالیت­‌های مذهبی، تعجب همه‌­ی دوستان و آشنایان را برانگیخت. این­گونه علاقه به مسجد و نماز و حسینیه و هیأت، در آبادان آن روزها و در میان خانواده‌­های کارمندان شرکت نفت کمتر سابقه داشت؛ آبادانی که پر بود از همه­ جور زن و مرد امروزی کارمند شرکت نفت و انگلیسی­هایی که طبق فرهنگ خودشان زندگی می­کردند.

حبیب اهل مسجد شده بود و در کنار نماز و قرآن، دنبال کتاب­های مذهبی بود که مطالعه کند و بتواند جواب انتقادها و سوالات دوستان جوانش را به درستی بدهد.

سال هزار و سیصد و پنجاه و شش دیپلم گرفت و به سربازی رفت. مربیان دوره­‌های آموزش سربازی، آنقدر از او توانایی فکری و بدنی و روحیه بالا دیدند که به او درجه­‌ی گروهبانی دادند و برای خدمت فرستادندش لشگر نود و دو زرهی اهواز.

یک سال از سربازی حبیب گذشته بود که مردم ایران، انقلاب اسلامی را به اوج رساندند. سران ارتش شاه که خود را موظف می­دانستند از حکومت او حمایت کنند، جواب انقلاب مردم را با گلوله می­دادند. اما وقتی فرماندهان به حبیب و نیروهای تحت فرمان او دستور آتش دادند، او هم مثل بسیاری دیگر از ارتشی­های آن زمان، هم خودش از این فرمان سرپیچی کرد و هم دوستان و هم­قطارانش را از این­ کار بازداشت. دوستانش می­گفتند استدلال­‌ها و کلام قاطع و دل­نشین حبیب بود که خیلی از افسران و درجه‌­داران لشگر نود و دو زرهی اهواز را از اطاعت دستور مقابله با مردم بازداشت. انقلاب اسلامی که پیروز شد، گروهک خلق عرب در خوزستان فتنه می‌آفرید و در مخالفت با انقلاب دست به هر کاری می­‌زد. از جمله این­که امنیت پالایش­گاه آبادان را به خطر انداخت. اما حبیب و و دوستان مسجدیش، “کمیته­‌ی انقلاب اسلامی شرکت نفت آبادان” را تأسیس کردند و حراست از پالایش­گاه را به عهده گرفتند و تا وقتی جنگ شروع شد این­کار را ادامه دادند.

** دانشگاه سوئیس

کمی قبل از این­که جنگ شروع شود، به ­خاطر علاقه­‌ی فراوانی که به تحصیل در دانشگاه داشت، مقدمات سفر به سوئیس و خواندن رشته داروسازی را فراهم آورد. همه­‌ی کارهای رفتنش را انجام داد. حتی بلیط هواپیما را گرفت و زمان پروازش هم مشخص شد. اما دقیقا همان موقع، جنگ شروع شد و حبیب از زندگی در بهترین کشور اروپا و از بهترین دانشگاه سوئیس گذشت و خود را به مسجد رساند تا اسلحه بگیرد و به مدافعان آبادان بپیوندد.

وتی صدام به ایران حمله کرد، آبادان را محاصره کرد و فقط جوانانی چون حبیب مردانه جنگیدند و از شهر دفاع کردند. اما وضع آبادان روز به روز بدتر می­شد. ارتش صدام، بی اینکه به زنان و کودکان و حتی حیوانات رحم کند، آبادان را زیر آتش توپ و خمپاره و موشک و بمب و راکت گرفته بود و محاصره را روز به روز تنگ‌­تر می­کرد. حبیب هم مثل خیلی­‌ها مجبور شد که پدر و مادر و خانواده­‌ی بی­ دفاعش را از آبادان به شیراز ببرد.

هشت-نه ماه بعد و در همان شیراز بود که ازدواج کرد؛ تیر ماه سال 60. او همسرش را از خانواده­‌ای اهل شهرکرد برگزید، خانواده‌­ی گل محمدی که به انقلاب متعهد بودند و فرزندشان در این راه به شهادت رسیده بود.

اما ی ک­روز بعد از ازدواجش، حادثه‌­ای تلخ، روح حساس حبیب را به ­شدت آزرد. یک گروه راهزن مسلح، در جاده شیراز – اصفهان، پدر حبیب را در برابر چشمان پر اشک خانواده بی­ دفاعش کشتند و اموالش را بردند و فرار کردند.

حبیب که نمی‌­توانست چنین ظلمی را تحمل کند، هرطور بود، قاتل فراری را شناسایی کرد و به کمک دوستان کمیته‌­ای خود او را گرفت و به مقامات قضایی تحویل داد و تا وقتی اعدامش نکردند، پی­گیری­‌هایش را رها نکرد.

**عضویت در سپاه پاسداران

در همان شیراز بود و در همان زمستان سال هزار و سیصد و شصت به عضویت سپاه درآمد و این اتفاق، آغاز فصل جدیدی از زندگی حبیب ­الله کریمی بود.

حبیب الله تازه پا به بیست و پنج سالگی گذاشته بود که در بهار سال شصت و یک برای آموزش عمومی سپاه، رفت اهواز و بعد از آن، خدمتش را در تیپ تازه تأسیس امام حسن(ع) آغاز نمود. حبیب در آغاز ورودش به تیپ، که از بچه‌­های خوزستان تشکیل داده بودند، به واحد ادوات رفت و در عملیات بیت ­المقدس برای فتح خرمشهر جنگید و مجروح شد.

چندی نگذشت که فرماندهات سپاه تصمیم گرفتند با استفاده از توپ­‌های غنیمتی، تشکیلات توپخانه­‌ای سپاه را توسعه بدهند. حبیب را هم که تازه به واحد توپخانه تیپ امام حسن(ع) آمده بود به پادگان شهید صدوقی فرستادند، در انرژی اتمی دارخوین، که دوره­‌ی کامل هدایت آتش توپخانه را طی کند. پس از دوره، اعزامش کردند به آتش­باری که در آبادان مستقر بود؛ شهر کودکی­‌ها و نوجوانی­‌های حبیب که او تا چند ماه پیش جزو محافظان پالایشگاهش بود.

اولین حضور حبیب در عملیات‌­ها، والفجر2 بود. او یک یگان 122 میلی­متری را از جنوب به جبهه میانی برد و در منطقه‌­ی حاج عمران، آتش پشتیبانی را به عهده گرفت. آن­قدر دقیق و پرحجم و به موقع آتش ریخت که همه به نبوغ او در هدایت آتش پی بردند. فرماندهان توپخانه تصمیم گرفتند که از حبیب در رده‌های بالاتر و حساس‌­تری استفاده نمایند.

در والفجر سه حبیب مجروح شد، اما جبهه را ترک نکرد و بلافاصله در عملیات والفجر چهار و در منطقه‌­ی عمومی سلیمانیه­‌ی عراق، مسئولیت “مرکز تطبیق آتش” یکی از محورهای عملیات را به عهده گرفت. حبیب این­کار را هم بسیار خوب انجام داد و تعجب و تحسین همه را برانگیخت.

بعد از والفجر چهار، حسن شفیع‌­زاده، فرمانده توپخانه سپاه، از حبیب خواست که در عملیات بزرگ بعدی، مسئول تطبیق آتش محور طلائیه باشد. عملیات بعدی “خیبر” بود و محور طلائیه، مهم­ترین محور خیبر به حساب می­‌آمد.

حبیب کریمی و کمال ذوالانوار، تمام تاکتیک‌­ها و تکنیک‌­های تخصصی توپخانه را با همه‌­ی خلاقیت و ابتکار و توکلشان به کار گرفتند و آتش پشتیبانی را طراحی کردند.

فرماندهان خیبر بارها و بارها از اجرای این طرح آتش در عملیات ابراز رضایت کردند. از جمله حاج ابراهیم همت، قبل از این­که در همان خیبر شهید شود، چندین بار از آتش توپخانه قدردانی و تشکر کرد.

بعد از عملیات خیبر و به ­خاطر وضعیت جنگ و جبهه‌­ها، فرماندهان عالی‌­رتبه تصمیم گرفتند سازمان توپخانه سپاه را توسعه داده و برای پشتیبانی از عملیات­‌های بزرگ آینده، “گروه‌­های توپخانه” را تشکیل دهند.

** گروه 63 خاتم الانبیاء(ص)

حالا که دیگر همه حبیب را فرماندهی موفق و توانا می­‌شناختند، شفیع‌­زاده تصمیم گرفت راه‌­اندازی یکی از گروه­‌های توپخانه را به او بسپارد. بدین ترتیب حکم فرماندهی و مأموریت راه­‌اندازی “گروه توپخانه­‌ی 63 خاتم­الانبیاء(ص)” را به نام حبیب الله کریمی زدند.

حبیب در گروه 63 خاتم ­الانبیاء(ص) می­بایست چند گردان توپخانه سنگین را سازمان­دهی می­‌کرد و کمتر از یک­سال فرصت داشت که گروه را برای عملیات بزرگ بدر آماده نماید.

گروه 63 را سپاه یکم تهران و شهرری به ­عنوان عقبه­‌ی پشتیبانی کردند. حبیب با تلاش خستگی­‌ناپذیر و شبانه روزی آنها، نیروها و امکانات لازم را جذب کرد و در مدت بسیار کوتاهی به یک سازمان­دهی کامل رسید. او این­کار را هم به کمک ذوالانوار و حاج رضا صادقی، با شایستگی و سرعت تمام انجام داد.

تشکیل گروه 63، گام بلندی بود در توسعه و تقویت توپخانه سپاه. این گروه قوی­ترین، سنگین­ترین و موفق‌ترین یگان توپخانه‌­ی سپاه در عملیات بدر بود و به عنوان یگان عمل قرارگاه خاتم­‌الانبیاء (ص) مأموریت­هایش را با موفقیت تمام و طوری انجام داد که زبانزد همه‌­ی فرماندهان جنگ بود.

وقتی تحلیل­‌گران جنگ، عملکرد گروه 63 را تحلیل می­‌کردند، به این نتیجه رسیدند که بدون حضور و فرماندهی حبیب کریمی، گروه 63 هرگز چنین قوی و کارآمد نمی­شد.

بعد از عملیات بدر، مسئولیت آتش توپخانه­‌ی پشتیبانی از پدافند جزایر مجنون را به حبیب و گروهش سپردند. ضمن انجام این مأموریت حبیب دریافت که توان موشکی و هوایی ایران برای مقابله به­‌مثل با بمباران و موشک‌­باران شهرهای بی ­دفاع ما توسط عراقی­ها کافی نیست و باید آن­‌را افزایش داد. او می­‌خواست از آتش توپخانه برای این­کار استفاده کند. اما خیلی از اهداف عراق در برد توپخانه‌­ی ایران نبود و زدن آنها با توپخانه امکان نداشت.

حبیب بعد از بررسی و تحقیق بسیار، و با راهنمایی و مشورت شفیع­‌زاده، طرح ساخت یک سکوی بتنی بزرگ را در عمق بیست و پنج کیلومتری وسط هورالعظیم تهیه کرد و به فرماندهان قرارگاه ارائه نمود؛ سکویی که بتواند روی آن توپ دوربرد نصب کنند. فرماندهان قرارگاه از این طرح به ­شدت استقبال کردند. حبیب هم آن ­را ساخت و یک سیستم توپخانه­‌ی دوربرد را روی آن مستقر نمود و برای اولین بار و در کمال ناباوری، اهداف مهم دشمن در استان العماره را زیر آتش گرفت و با غافل­گیری تمام، تلفات و خسارات زیادی را به آنها زد، طوری­‌که تا مدت زیادی بمباران و موشک­‌باران شهرهای کشورمان را قطع کردند.

بعد از گذشت بیست سال هنوز هم فرماندهان و سیاست­گذاران جنگ، از این ابتکار حبیب به‌­عنوان یک طرح بسیار مهم، خلاق و تأثیرگذار بر وضعیت جبهه و جنگ، یاد می­کنند.

** عملیات والفجر هشت

عملیات بدر که تمام شد، فرماندهان جنگ و سپاه، طراحی و برنامه­‌ریزی والفجر هشت را در دستور کار خود قرار دادند. هدف این عملیات، فتح و حفظ فاو بود؛ کاری بسیار بزرگ و دشوار که رزمندگان به لطف خداوند انجامش دادند.

از ویژگی‌­های منحصر بفرد عملیات فتح فاو، تمرکز سرعت و دقت و حجم زیاد آتش توپخانه‌­ی سپاه و نیز تکنیک­‌ها و تاکتیک‌­هایی بود که در اجرای این آتش به­ کار بردند، که تمرکز آتش و کوبیدن دقیق و پرحجم عقبه­‌های مواصلاتی در عمق یک­صد و بیست کیلومتری دشمن، نتیجه­‌اش بود.

در طول عملیات والفجر هشت، مسئولین ثبت اتفاقات جنگ، بارها و بارها اثر آتش سنگین توپخانه­‌ی سپاه را در انهدام بخش وسیعی از قوای دشمن گزارش دادند و با ده­‌ها سند مختلف ثبت نمودند.

در این عملیات گروه توپخانه­‌ی 63 خاتم­ الانبیاء(ص) مأموریت عمل کلی قرارگاه خاتم را نیز به­‌عهده داشت و مانند عملیات بدر، پشتیبانی آتش عملیات به عهده­‌‌ی آن بود.

حبیب کریمی گردان­های تحت امر خود را در ساحل رودخانه اروند و از آبادان تا قصبه، شرقی­‌ترین نقطه­‌ی جزیره­‌ی آبادان، مستقر نمود و آتش سنگینش را طوری بر سر عراقی­ها ریخت که هیچ ستونی از یگان­‌های ارتش عراق نتوانستند از آتش گروه 63، سالم و بی­‌تلفات بگذرند و خسارات زیادی به­شان وارد آمد.

تابستان سال شصت و پنج حدود دو ماه پس از این­که عراقی­ها در عملیاتی که آن ­را دفاعی متحرک می‌نامیدند، شهر مرزی مهران را اشغال کردند، رزمندگان اسلام عملیات “کربلای یک” را با هدف پس گرفتن مهران، طراحی و اجرا نمودند. در این عملیات حبیب الله کریمی خیلی سریع، چند گردان توپخانه را از جنوب به غرب آورد و با طراحی و اجرای آتشی قوی، نقش محوریی در آزادسازی مهران ایفا نمود.

در عملیات کربلای پنج و پس از آن کربلای هشت هم حبیب کریمی و یگان­های توپخانه‌­اش، آتش بسیار قوی و پرحجمی را طراحی و اجرا نمود. در این عملیات، ارتش عراق حدود هفتاد هزار کشته و زخمی داد که بنا بر اسناد و شواهد فراوان، بخش عمده­‌ای از آن در اثر آتش توپخانه بود.

حبیب از اول جنگ تا کربلای هشت حدود هشتاد ماه در جبهه بود. از سال شصت و یک در همه‌­ی عملیات‌های بزرگ و کوچک شرکت نمود. در کنار فرماندهی گروهان 63، مشاور و فرمانده­ی توپخانه‌­­ی قرارگاه­‌های کربلا و قدس نیز بود و در این مسئولیت­ها هدایت سایر یگان­های توپخانه­­ را هم به عهده داشت.

حبیب در کنار این­همه کار سخت، با اخلاق و قاطعیت و صلابت فرماندهی و تخصص و تجربه­‌ای که داشت، تعداد قابل توجهی از فرماندهان توپخانه را تربیت کرد که بعدها هر کدامشان نقش مؤثری در توپخانه‌­ی سپاه داشتند.

** آتش نفس­گیر

همه می­دانستند که حبیب در برخورد با دشمن روحیه­‌ای بسیار جنگنده و هجومی دارد. همیشه می­گفت “آتش‌های توپخانه را طوری طراحی کنید که نفس دشمن را بگیرید، نگذارید زنده و سالم از منطه بروند.” حبیب را با این­که فرمانده­ گروه و قرارگاه بود، بیشتر در دیدگاه و خط مقدم پیدا می­کردند تا در عقبه و قرارگاه.

ولی با همه­‌ی صلابت و قاطعیتی که هنگام کار و مأموریت داشت، بسیار محجوب و خوش­ برخورد و متواضع بود. در بیان نظراتش صادق و رک بود. ساده ­زیستی و عشق به گمنامی و توجه به ابعاد روحی دوستان و نیروهایش، از او فرماندهی دوست ­داشتنی و محبوب ساخته بود که با آنها، بسیار آرام و مهربان و صبور بود. همیشه در صحبت­هایش نصیحتشان می­کرد که “دنبال لقمه­‌ی حلال باشید و از خدا روزی پاک و حلال و پربرکت بخواهید.” می­گفت “لقمه­‌ی حرام ریشه­‌ی همه‌­ی مفاسد و انحراف­‌ها است.”

** آخر کار

چهره‌­اش مردانه و مصمم و پرصلابت بود و در عین حال، ساده و آرام. مثل پهلوانی که مطمئن باشد هیچ‌کس حریفش نیست. حبیب هر گره­‌ای را با توکل به ­خدا و با همت بلندش باز می­کرد. هیچ‌­وقت کسی او را در جبهه و کار و جنگ، مأیوس و غمگین ندید. هروقت هم بیکار بود، هرجا که بود رو به قبله می­‌نشست و آرام قرآن می‌خواند. دیگر همه می­دانستند که این بهترین برنامه­‌ی اوقات خالی اوست.

کربلای هشت که داشت تمام می­شد، ساعت ده شب 28 فروردین 1366 و نزدیک‎­های نهر عرایض در منطقه­‌ی عمومی شلمچه، وقتی که داشت از جلسه‌­ی قرارگاه، با یکی از مسئولین توپخانه می‌­رفت طرف خط، از نزدیکی مقر تاکتیکی گروه توپخانه رد می‌­شد. دقت کرد و دید که نگهبان در ورودی مقر، زمین افتاده. وقتی رسید بالای سرش، دید که شهید شده.

حبیب خوب می­دانست که این، نشانه‌­ی “گاز خون” است؛ کشنده‌­ترین گاز شیمیایی که خیلی­‌ها از اسمش هم می­‌ترسیدند. سه یا چهار بار تنفس در این گاز، حتما آدم را می­کشد. حتی با ماسک و تجهیزات ضد شیمیایی هم باید حتما از محوطه­‌ی آلوده به این گاز فرار کرد. حبیب ماسک نداشت، فرار هم که نکرد هیچ، با صلابت و آرام از ماشین پیاده شد و دوید طرف سنگرهای زیرزمینی که توپچی­‌های گروه 63 توی آنها خوابیده بودند. می‌­دوید و داد می­زد تا شاید آنها را بیدار کند. دوستی که همراهش بود دستش را گرفت و نگهش داشت. می­خواست یادش بیاندازد که محوطه آلوده است. اما حبیب دستش را کشید و گفت “من چه فرمانده‌­ای هستم که نیروهایم در خطر هستند ولی خودم به­‌جای نجات آنها از این­جا بروم؟ ممکن نیست این­ها را تنها بگذارم. اما تو برو و پدافند شیمیایی را خبر کن.” و دوباره دوید و داد زد و دوید. این­جوری گاز بیشتری در ریه­‌هایش می‌رفت.

چند نفری که از فریادهای او بیدار شده بودند، هراسان از سنگرها آمدند بیرون و ماسک زدند و همین­طور که خلاف جهت باد می­دویدند، فرمانده­ی گروه را می‌­دیدند که داد می­زند. آنها هم همراه حبیب داد و فریاد می­کردند تا شاید کسانی را که خواب مانده­‌اند، بیدار کنند. اما همه­‌ی این­ها فقط در چند ثانیه بود و بعدش دیگر صدای حبیب ضعیف شده بود و پر از سرفه­‌های شدید و نفس­گیر، تا جایی­ که افتاد وسط محوطه و نفسش گرفت و فقط چند دقیقه بعد، در اثر استشمام گاز سیانور به شهادت رسید.

حبیب­‌الله کریمی فرصت داشت که با دوستش از منطقه‌­ی خطر دور شود، اما ماند و جان خود را فدای نیروهایش کرد، هرچند که فقط توانست تعداد اندکی از آنها را نجات دهد.

هنوز صبح نشده بود که خبر شهادت حبیب را به قرارگاه رسانده بودند. همه جا این آخرین قصه‌­ی مردانگی­های حبیب را دهان به دهان می­گفتند و حسرت می­خوردند و آه می­‌کشیدند و به یاد چهره­‌ی آرام و پرصلابت او می­‌گریستند.

بدن حبیب را دوستانش به شیراز بازگرداندند و در “دارالرحمه” کنار دیگر شهدای شهر به خاک سپردند. او تا به­ حال بارها به خواب مادر و همسر و بستگانش آمده و گوشه­‌هایی از بهشت و رستگاریش را برای آنها گفته یا نشانشان داده. مادر حبیب می­گفت “هر وقت که از او بخواهم، می­آید به خوابم. کافی است بگویم حبیب بیا، دلم هوایت را کرده.”

** تقدیر

در تاریخ 15 بهمن 1368 فرمانده معظم کل قوا طی لوح تقدیری و خطاب به خانواده­‌ی حبیب کریمی فرمودند «شجاعت و فعالیت وی به کسب فتوحات مهم در صحنه­‌ی جنگ کمک کرده و سبب اعتلای کلمه­‌ی اسلام و پایداری انقلاب و حفظ میهن اسلامی گردیده است..»

فرمانده‌­ی وقت نیروی زمینی سپاه هم پس از شهادت او پیامی داد که نشان می­‌دهد چه‌­قدر جای حبیب برای او خالی است:

بسم ­الله الرحمن الرحیم. الله اکبر. حبیب عزیز با دلی پر از حب اهل بیت در حالی­‌که می­توانست خود را از معرکه‌ی شهادت برهاند، دیگران را از این معرکه نجات داد و با کوله‌­باری از تلاش، تعهد، سخت­‌کوشی و ایثار که در حقیقت تفسیر دقیق لحظات آخر حیاتش بود، دنیا را بدرود گفت و حیات ابدی را از آن خود ساخت. آرامش، صبر و تدبیر، مجموعه­‌ی آهنینی از حبیب ساخته بود که گرمای هیچ بادی نه تنها او را ذوب نمی­کرد بلکه از او انسان آبدیده­‌تر می­‌ساخت. چهره­‌ی معصوم حبیب، سن و سابقه‌­ی او در شهر ویران شده و دوستان به شهادت رسیده­‌اش، حبیبی مصمم و صمیمی، عاشقی مجاهد و مجاهدی عاشق ساخته بود و این شمع فروزان هم­چون قطبی سنگین او را در مرکزیت تخصصش جای می­‌داد. یگان رزمیش را به یگان نمونه تبدیل نمود … از اولین روزهای آغاز جنگ، کتاب جهاد حبیب باز شد و امروز این کتاب با اوراق وسیع و درخشانی از خدمات ایشان مکتوب است و هم­چنان در تاریخ می‌­درخشد و حیات ابدی او صفحه و صحنه­‌ی این کتاب عظیم را با درس­هایی از راه او و هدف او به ما می‌­نمایاند و یاران او و هم‌رزمانش را ندا می­دهد که، حق هم­چنان باقی است.

عملیات­های سرنوشت ­ساز و زنجیره­ای کربلا، پشت دشمن و حامیان وی را به لرزه انداخته است که به مرور زمان عظمت و اهمیت ضربات رزمندگان اسلام بیشتر و بهتر مشخص می­گردد. و در این بین عزیزانی را از دست می­دهیم که با خون خود سرنوشت کفر را که همان ذلت و خواری است رقم می­زنند و دنیای فانی را که همه روزی آن­را طی می­کنیم با شتاب زاید الوصفی می­روند و در جوار قرب الهی با رسول اکرم (ص) و ائمه­‌ی اطهار (ع) منزل می­گزینند.

شهادت این عزیز به همه­‌ی رهروان راه حسین (ع) مبارک باد، و بر خانواده و هم­رزمان این شهید درود و سلام خداوندی نثار باد. خداوند ما را از صراط مستقیم خودش باز ندارد، آمین.

فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی علی شمخانی”

حبیب وصیت­نامه‌­ای نداشت اما کاری که هنگام شهادت کرد، وصیت عملی او بود برای هم­رزمان و دوستانش که “به­ خاطر خدا خود را فدای بندگان او کنید.”

حبیب فرزندی هم نداشت اما خیلی از آنهایی که می­‌شناختندش، اسم پسرانشان را گذاشتند “حبیب” تا نام حبیب­الله کریمی و یاد حبیب ­ابن مظاهر (س) همیشه زنده بماند؛ آن­چنان که پدر حبیب نذر کرده بود و او را از خدا و حبیب مظاهر خواسته بود.

بازدیدها: 14

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *