مرجع عاليقدر حضرت آيت الله شيخ «حسين وحيدخراساني» در آستانه سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مطالبي را بيان کرده اند که خواندن آن مفيد است. متن کامل اين بيانات به شرح ذيل است:
بسم الله الرحمن الرحيم .. الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله في الارضين و اللعن علي اعدائهم الي يوم الدين.
ايام شهادت رأس و رئيس مذهب است. مذهب يعني طريق ذهاب بين هر انساني و نقطهي نهايي سعادت ابد، که عبارت است از رسيدن به کنه اين آيه إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. يک عمر گفتيم اما کيست که فهميده باشد؟ انا لله يعني چه؟ و انا اليه راجعون يعني چه؟
مذهب عبارت است از طريق وصول عبد به حق؛ آن نقطهاي که لا تدرک ولا توصف، و آن کسي که اين خط را ترسيم کرد و اين راه را به روي بشريت گشود جعفر بن محمد است. مذهب ما جعفري است اما نه مذهب را شناختيم نه راسم اين مذهب را. امروز فقط اين بحث است که اول ما بفهميم چه اندازه نافهم ايم و بعد کمي جبران کنيم تا بتوانيم به بقيه بفهمانيم. محمد بن مسلم ثقفي کيست. در رجال دو طبقهبندي است: يک طبقه بندي به حسب تقدم و تأخر زماني است: راوي [و] مروي عنه. اين طبقات رجالي است که اعلام رجال کار کردند. يک طبقهي ديگري است که در آن کما هو کار نشده و اگر کار بشود ابوابي از علم و حکمت در نصوص فتح ميشود و آن، طبقهبندي از حيث مراتب است. [او] چهار هزار شاگرد داشت، اما طبقات و مراتب اينها چه اندازه متفاوت است و اين بحث در عموم رجال ساري و جاري است؛ طبقهبندي از حيث مراتب و درجات علمي و عملي.
محمد بن مسلم ثقفي فحلي است که من الآن که ميخواهم مختصري از حال او ذکر کنم متحير ام. اولًا نص تعبير نجاشي- خريط فن- و همچنين شيخ الطائفه محمد بن محمد بن نعمان المفيد در مورد اين شخص اين است؛ متن کلام لازم است:
نجاشي تعبيرش اين است: وجه اصحابنا بالکوفة. خب کساني که واردند ميدانند: کوفه مرکز تمام رجال علم و فقه و حديث بوده، ولي در بين همه [او] وجه اصحابنا، فقيه، ورع، وکان من اوثق الناس. اين تعبير نجاشي.
شيخ مفيد در رسالهي عدديه ميفرمايد: من الفقهاء الاعلام [و]الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال والحرام والفتیا والاحکام. اين هم تعبير شيخ مفيد است، ولي همهي اينها در حد عظمت اين مرد نيست. اين کلمه گفتنش سهل است امام وقوعش و تحققش دونه خرط القتاة: سي هزار حديث از باقر العلوم گرفته. اين قلب و اين مغز چه مغزي بوده. سي هزار حديث آن هم سي هزار باب علم، هم حفظش و هم فقهش. شانزده هزار حديث از جعفر بن محمد گرفته. يک نفر متحمل اين بحر مواج علم؛ آن وقت منصب و مقام به کجا رسيد… اين دقتها را بايد خوب رسيدگي کرد:
ابو حنيفه امام اعظم است عند العامه. خود ابي حنيفه که امام اعظم است، نسبت به محمد بن مسلم اين است:
يک شب خوابيده بود محمد بن مسلم پشت بام؛ نيمهي شب ديد در خانه را ميکوبند، چون از طرف حکومت تحت نظر بود در اثر اين که عَلَم اعلام روات امام ششم بود؛ پريشان از خواب برخاست، وقتي آمد در خانه، ديد يک زن است، گفت: تو نيمهي شب از کجا آمدي؟ براي چه آمدي؟ گفت: يک زن جوان درد زائيدن گرفت و اين زن اضطراب کرد در زائيدن تا مرد، بعد که مرد بچهاش در شکمش بالا و پائين ميرفت، ما متحير مانديم چه کنيم، رفتم در خانه ابو حنيفه. – خوب اين را کار کنيد، نه تنها بشنويد بعد فکر کنيد، آن ابي حنيفه و آن امام اعظم… .- گفت: رفتم در خانهي او اين مسئله را به او گفتم. گفت: من در اين مسئله جاهل ام اما تو را راهنمايي ميکنم، برو در خانهي محمد بن مسلم ثقفي، اين مسئله را از او سؤال کن، بعد که سؤال کردي جوابي که به تو داد بيا به من اعلام کن، از اين جهت من آمدم چون مرا همچو کسي فرستاده. گفت اي زن من در سَتر ام، يعني تحت نظر حکومت ام ولي حالا که تو آمدي جواب اين است: شکم اين مادر را پاره کنيد و آن بچه را از رحم بيرون بياوريد و بعد آن شکم را بدوزيد و مادر را تجهیز کنید و دفن کنید هکذا سمعت من الامام. اين را گفت. فردا که آفتاب برآمد، مثل هر روز رفت سري به مسجد بزند وقتي رفت ديد ابو حنيفه بين اصحابش نشسته، سراغ ميگيرد که آن زن آيا کجاست. ديد در انتظار او نشسته که آنچه را از محمد بن مسلم آموخته به او بياموزد. اين محمد بن مسلم است.
هنوز مسئله فوق اينهاست. به قدري مقام منيع است… کساني که در رجال محيط اند، در فقه محقق اند عبد الله ابي يعفور را ميشناسند که در فقه چه فحلي و در حديث چه مردي است؛ آن وقت يک همچو فحل الفحولي که در تعبيري که براي او گفتهاند اين است که افقه اصحاب است، همچو کسي آمد حضور امام ششم، گفت: هميشه نميتوانيم خدمت تو برسيم، مسائل بسيار، دسترسي به تو کم. فرمود: کجايد از محمد بن مسلم؟ هر جا درمانده شديد به او رجوع کنيد. همچو مردي… . اين جاست که ثابت ميشود قصور و تقصير در چه حد است. خودش با يکي از اصحاب آمدند اداء شهادت کنند نزد شريک قاضي. وقتي هر دو وارد شدند شريک يک نگاهي کرد، گفت جعفريان؛ تا گفت جعفريان، يک مرتبه مجلس به هم خورد، ديدند محمد بن مسلم زار زار گريه کرد. همه حيران اند اين گريه يعني چه. مردي با اين شخصيت علمي، علاوه از اعاظم اشراف از جهت ثروت و مال، خلاصه از اعيان دنيا و آخرت. گريهي او همه را متعجب کرد، شريک گفت: ما يبکيک؟ گفت: گريهي من براي اين است که مرا نسبت دادی به جعفر بن محمد؛ من کجا و شيعهي او؟ اين است. کيست امام ششم؟ افسوس که عمري گذشت و ما نفهميديم. مدتها زار زار گريه کرد که چرا گفتي تو شيعهي او هستي؛ من کجا و تشيع او! او کيست که من اضافه به او پيدا کنم.
راستي بهتآور است: ابو حنيفهاي که امام اعظم است، سيزده سال از مالک بن انس فقيه کوفه بزرگتر است. ذهبي مينويسد: ابو حنيفه وقتي پيش مالک مينشست مثل صبي ای و بچهاي در خدمت بزرگي. مالک بن انس اين است که امام اعظم در مقابل او طفل دبستان است. محمد بن ادريس امام شافعيه دربارهي مالک مينويسد: همهي علماء از اول تا به آخر همه جمع بشوند اما ستارهي درخشان بين همه مالک بن انس است. اين کلمهي مالک است، آن دوست آنچنان گفت، اين مخالف اين چنين ميگويد، آن مالک بن انس گفت: والله… والله ما رأيت، نديدم افضل من جعفر بن محمد زهدًا فضلًا عبادتًا ورعًا. اين چه غوغايي است، که بود و آن کس چه کرد. آن کلام دوست و مؤالف؛ اين بيان امام مالکيه و قبلهگاه چهار مذهب نسبت به آن حضرت؛ ولکن[مطلب] فوق تصور است، مقام قابل درک نيست، آنچه نتوانستند علمای چهار مذهب انکار کنند اين است، متفقا اَعلامشان گفتند: نزد او جفري است که تمام ما يحتاج بشر…، جميع ما يحتاج البشر همه در آن جفر است، پيش او جفري است که علم ما هو کائن الي يوم القيامه همه در آن جفر است.
اين جنبهي علمي او، اما قدرت، اما سيطره و سلطنت: محمد بن عبد الله اسکندري…، اين نقل سيد بن طاووس است، گفت: منصور من را خواست و من صاحب سرّ منصور بودم، خودم بودم و او، گفت: صد نفر…،- چه گذشته و چه شده- صد نفر از اولاد فاطمه را کشتم ولي رأس و رئيس شان باقي مانده، تصميم گرفتم امروز شب نشود و امشب صبح نشود مگر سر او را از بدن جدا کنم؛ تا گفت لرزه بر اندام من افتاد، دنيا در نظرم تيره و تار شد، چون منصور را ميشناختم، گفتم نکن اين کار را، گفت دم مزن که الملک عقيم، گفت: جلاد را خواست. من بودم، خودش و سياف، گفت وقتي آمد کلاهم را که از سرم برداشتم سرش را از بدن جدا کن. گفت من هم متحیر و لرزان ایستادم که یک وقت دیدم وارد شد اما لبش به هم ميخورد، تا حرکت لب او را ديدم، برگشتم ديدم منصور سر برهنه، پاي برهنه، دوان دوان افتاد روي قدمش. متحيرم اين چه وضعي است، يک وقت به خودم آمدم ديدم قصر مثل کشتي که در طوفان مضطرب است قصر از يمين به يسار، از يسار به يمين ميچرخد. متحيرم که این چه وضع است، ديدم نشست منصور مثل عبد ذليل، گفت: مولاي من! چرا همچو وقتي آمدي، فرمود تو مرا خواستي، گفت من در خدمت تو ام آنچه مي خواهي از من بخواه، فرمود: آنچه من ميخواهم این است که به من کار نداشته باشی، اين را گفت، حرکت کرد رفت. منصور گفت: لحاف بیاورید، می لرزید. خوابید، من هم بيدار، نيمهي شب شد يک مرتبه سر بلند کرد ميلرزد همچو مردي، گفتم: چه خبر است؟ چه شد؟ گفت اين واقعه را به تو ميگويم اگر بروز کند تا من زنده ام تمام اهلت را يکسره از شمشير ميگذرانم، واقعه اين است: تصميم، قطعي بود، سياف حاضر بود. به مجرد اين که وارد شد ديدم يک اژدها دور این قصر را احاطه کرده، يک لب بالاي قصر یک لب پایین قصر. به زبان فصیح گفت : منصور! اگر آسيبي به او برسد قصر را با تمام آن کس و آنچه در آن است از طرف خدا مأمور ام ببلعم و مرا خدا فرستاده. بعد که[منصور] اين را گفت، گفتم: امير اين قدر به تو بگويم نزد او… – اين غوغاي مجلس منصور است، در آن مجلس بحث اين است- گفت: امير اين قدر به تو بگويم او اسمائي ميداند که اگر به روز بخواند شب تار ميشود، اگر به شب تار بخواند روز روشن ميشود.
اين عظمت، اين مقام! کجا ما توانستيم گوشهاي از اين مقام را به اين مردم بفهمانيم. روز شهادت او بايد اين مملکت يکپارچه غوغا بشود. کيست او؟ نتيجهي خلقت، ثمرهي بعثت از آدم تا به خاتم همه به وسيلهي او تمام شد. آنچه غرض خدا از آفرينش عالم بود، آنچه غايت و نتيجهي بعثت تمام انبيا از آدم تا خاتم بود، معرفت مبدأ و معاد در اصول، و نبوات که برزخ بينهما است، و معرفت عبادت، معاملات، عقود، ايقاعات، احکام از طهارت تا به ديات، در فروع و هم آن اصول و هم آن فروع ترسيم شد، تقويم شد، تحديد شد، شد مذهب جعفري. اگر اين است، روز شهادت او نبايد اين چنين باشد که تا کنون بوده و اين وظيفهي شما خواص است. خوشا به حال آن کساني که توفيق پيدا کردند در راه او قدمي برداشتند. کاري کنيد خودتان [و] دیگران -اعتباریات را حذف کنید- روز شهادت او همه تان با آن هيئتي که مناسب با شهادت او باشد، در کوچه و بازار و خيابان برويد، تا مردم بفهمند عظمت مصيبت چقدر است.
يک دعاي او کافي است: رحم الله… اين نفَس او است بيان او است: رحم الله من احيا امرنا . اين يک دعا. يک دعاي ديگر هم کرده، حديث صحيح السند است سندي که شيخ انصاري به طبق آن سند در مسائل دماء اصالة الاحتياط را الغاء ميکند، آن وقت در همچو بياني فرمود: اللهم ارحم ، بارالها رحمت کن… بر چه این دعا؟ بارالها رحمت کن، چه رحمتي؟ وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ، اما متعلق این رحمت این است: اللهم ارحم الصرخة التي کانت لنا، خدايا رحمت کن آن شيوني که در عزاي ما بلند بشود. ولا حول ولا قوة الا بالله.
بازدیدها: 237