سیدجعفر مصطفوی در سال 1342 در شهر قم متولد شد. پدرش از روحانیون مبارز انقلاب به شمار میرفت. زندگی در یک خانوادهای مذهبی او را آماده حضور در آوردگاههای بزرگ کرده بود. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه «اتابکی» تهران پشت سرگذاشت.
سیدطاهر مصطفوی برادر شهید سیدجعفر مصطفوی میگوید:روزهایی که مردم ایران برای رهایی از حکومت ستمشاهی دست در دست هم داده بودند،سیدجعفر مصطفوی هم به این دریای عظیم مردمی پیوسته بود و به همراه بزرگترهای فامیل و محل زندگی،در راهپیماییها شرکت میکرد. انقلاب که به پیروزی رسید حفظ آن اولویت داشت بنابراین سیدجعفر به همراه بقیه اهالی محل زندگی،در سنگرهای مختلف از جمله فرهنگی،سیاسی و اجتماعی حضور پررنگ داشت. یکی از کارهای همیشگی او نگهبانیهای شبانهای بود که توسط مساجد برنامهریزی میشد.
امام خمینی (رحمت الله علیه) که فرمان تشکیل بسیج را صادر کرد به عضویت این نهاد انقلابی درآمد. با عضویت در بسیج، شرکت در کلاسهای آموزش نظامی، قرآن، احکام و اصول عقاید را به طور جدی پیگیری میکرد و معتقد بود هر قدر آگاهیهایش در زمینههای مختلف افزایش یابد در حفاظت از دستاوردهای انقلاب اسلامی موفقتر خواهد بود.به همین خاطر در کارهای فرهنگی مدارس راهنمایی و دبیرستان محل تحصیل خود نیز حضور فعال داشت. در اردوهای جهادی نیز شرکت میکرد.آرامش، خوش اخلاقی و تدین و مقید به انجام فرائض دینی، تزکیه نفس و عرفان وجودش،از سیدجعفر یک جوان مسلمان در طراز انقلاب اسلامی ساخته بود.
از راست به چپ:حاج سیدطاهر مصطفوی، شهید سیدجعفر و مرحوم حاج سیدحسین مصطفوی برادر شهید
با شروع جنگ تحمیلی برای حضور در جبهه و دفاع از دین و میهن اسلامی روزشماری میکرد تا بالاخره در قالب لشکر محمدرسولالله (صلی الله علیه و آله) تهران به صورت داوطلبانه به جبهه اعزام شد و پس از چند ماه به منزل بازگشت و در پشت جبهه در سنگر مدرسه مشغول شد.
مرحوم حجتالاسلاموالمسلمین حاج سیداحمد مصطفوی پدر سیدجعفر پس از بازگشت سیدجعفر از جبهه و با مشاهده روحیات وی ایمان داشت که فرزندش دیگر به این دنیا تعلق ندارد. سیدجعفر هم در نامهای که از جبهه به منزل فرستاده بود نوشته بود خواب امام حسن (علیه السلام) را دیده است و اعتقاد داشت کسی که خواب امام حسن(علیه السلام) را ببیند به درجه شهادت نائل خواهد شد.
سیدجعفر پس از گذشت مدت کوتاهی از بازگشتش از جبهه به خدمت خدمت مقدس سربازی اعزام شد و بعد از گذراندن آموزشهای لازم،در قسمت پدافند هوایی پالایشگاه اصفهان مشغول انجام وظیفه شد و اینجا بود که گفتههای پدرش و اعتقادی که داشت به واقعیت پیوست و در پالایشگاه اصفهان با لباس مقدس سربازی به شهادت رسید.
سیداصغر(صفر) مصطفوی پسر عمومی شهید سیدجعفر مصطفوی میگوید: من و سیدجعفر مصطفوی رمز و رازی با هم داشتیم.ضمن حفظ احترام خانواده و فامیل، خیلی با من نزدیک بود. سیدجعفر با وجود عمر کوتاهش تا شهادت ،ره صد ساله را پیمود؛ هر چند خیلیها آن طور که باید، اخلاق و روحیات او را نشناختند. به معنی واقعی تلاشگری انقلابی بود. از یک طرف به مدرسه میرفت.از طرف دیگر در کلاس قرائت قرآن استاد حسینی حاضر میشد و در پایگاه بسیج هم فعال بود و با آن سن کم در مقابل خناسان روزگار،از امامش دفاع میکرد. اگر در جمعی نمیتوانست جواب برخی افراد دارای سلایق متفاوت در مورد انقلاب را به دلیل برخی معذوریتها از جمله حفظ احترام آنها بدهد ،شب در مسجد با من دردل میکرد و اشک از چشمانش جاری میشد. من هم سعی میکردم به سیدجعفر آرامش بدهم.
هرچند در مسجد مسؤلیت کارهای فرهنگی را داشت اما برای رفتن به جبهه بیتابی میکرد.
در یکی از نیمههای شب که به همراه جمعی از بسیجیان،از «گشت» به مسجد برگشتند،بیدار بودم.مثل همیشه کنار من دراز کشید و خواست کمی استراحت کند.گفت: پسر عمو تصمیمم را گرفتهام. میخواهم بدون اینکه کسی متوجه شود به جبهه بروم. نظرم را خواست که مثبت بود. ثبتنام و تاریخ اعزامش را مشخص کرد. چند روزی با هم در این باره صحبت میکردیم.سیدجعفر در آن مدت سعی میکرد به همه افراد فامیل سر بزند بدون آنکه متوجه شوند قصد دارد به جبهه برود. با همه خداحافظی کرد.
طبق برنامه،آخرین شب حضورش، در خانه ما بود. با شوخی از مرحومان پدر و مادرم حلالیت خواست. هر دو تعجب کردند و گفتند: برای چه حلالیت میخواهی ؟ سیدجعفرگفت:« وضعیت را که میبینید. شبها که در محل پاسداری میدهیم،هر لحظه امکان دارد منافقان من و پسر عمو را ترور کنند» و با این جملات شک آنها را از بین برد.پدرم سیدجعفر را بوسید و گفت: توهم مثل پسر عمویت صفر دست از خطر بر نمیداری. مواظب خودتان باشید.
بخشی از پاکت نامه ارسالی شهید مصطفوی از جبهه
با هم به پایگاه شهید سلطانی مسجد «صاحبالزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)» رفتیم و از بسیجیان نیز خداحافظی کرد. اما خداحافظی با بسیجیان پایگاه صفای دیگری داشت. هر کدام از اعضای بسیج جملهای به شوخی میگفتند و در هر جملهای هزار سخن عاشقانه نهفته بود. بوی عشق،شهادت،معرفت،رفاقت،جدایی،سبقت ازدوستان و از جان گذشتن.
بیتردید آن لحظهها و آن فضای معنوی،با آن نگاههای مظلومانه بسیجیان، تبسمهای آسمانی مردان خاکی و در آغوش هم گرفتن پروانههای بیقرار پرواز،تابلویی را مصور میکرد که ناقلان خاکی نه توان گفتنش دارند و نه نشانی دیدنش را. گفتن بعضی از واقعیتها هر چند شاید تلخ باشد اما باید وقایع را به صورت واقعی بازگو کنیم.
مرحوم حاج سیدحسین مصطفوی در کنار برادرش شهید سیدجعفر مصطفوی
مزار شهید مصطفوی در بهشت زهرا (سلام الله علیها) تهران قرار دارد.
منبع: تاشهدا
بازدیدها: 108