آیه ۳۶- فازلهما الشیطن عنها فاخرجهما مما کانا فیه و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو ولکم فى الارض مستقر و متاع الى حین
گزیده تفسیر
پس از نهى الهى در بهره ورى از شجره ممنوع، شیطان وارد عمل شد و با وسوسه، زمینه خروج و هبوط آدم و حوا را از منزلتى که داشتند فراهم ساخت، که در بخش نخست آیه به آن اشاره شده است. در بخش دوم آیه، از عدم شایستگى آنان براى ماندن در بهشت و در نتیجه از فرود آمدنشان از محیط آرام و کانون آسایش و بى درد و رنج بهشت به محل زحمت و مشقت و جایگاه نزاع ها و عداوت ها، یعنى زمین، سخن رفته است.
وجه جمع آمدن خطاب اهبطوا شمول آن نسبت به ابلیس است و این دلیل بر آن است که با آن که ابلیس قبلا و پس از استکبار از سجده براى آدم، از بهشت خارج شده بود دوباره در آن نفوذ کرد و نتیجه، آن مى شود که او دو نحوه هبوط داشت : هبوطى از منزلت و جایگاه فرشتگان و هبوطى از بهشت، به عنوان مسکنى موقت که براى اغواى آدم و حوا به آن راه پیدا کرده بود.
مقصود از عداوت بعض نسبت به معض دیگر در جمله بعضکم لبعض عدو هم ممکن است عداوت انسان ها نسبت به یکدیگر به واسطه وسوسه و القائات شیطان باشد و هم عداوت اصلى شیطان نسبت به انسان ها، و هم ممکن است هر دو نوع، مقصود باشد.
کلمه الى حین دلیل بر عدم تداوم استقرار در زمین، و عدم استقرار بهره مندى انسان از زندگى دنیاست و جمله ولم فى الارض مستقر و متاع الى حین گذشته از دلالت آن بر قرارگاه بودن و مورد بهره ورى بودن زمین براى انسان، این پیام را دارد که همه عداوت ها سرانجام روزى به فصل خصومت و به داورى در محکمه عدل الهى ختم خواهد شد.
تفسیر
فازلهما: زلال از زلت (لغزش ) به معناى لغزاندن و به لغزش وا داشتن است، که از ریشه آن در جاى دیگر به وسوسه تعبیر شده است : فوسوس لهما الشیطان (۸۱۵). این که لغزاندن وسوسه، چگونه تحقق یافت و اساسا شیطان از چه طریقى انسان را فریب مى دهد و او را مى لغزاند در مبحث لطایف و اشارات خواهد آمد. (۸۱۶)
فاخرجهما: اسناد فعل اخراج به شیطان با آن که خداوند آنها را از منزلتى که داشتند اخراج کرد به این جهت است که شیطان سبب اخراج بود و با وسوسه او خروج تحقق یافت.
مما: مراد از ما در مما کانا فیه ، همان نعمت و منزلتى است که آدم و حوا در آن قرار داشتند و تفخیم و تعظیم را مى فهماند و با توجه به این که کانا دلیل بر استقرار آنها در منزلت و نعمت است پیام هشدار دهنده این جمله شاید این باشد که وقتى شیطان توانست افراد مستقر در بهشت را بلغزاند، پس افراد غیر مستقر را آسانتر مى تواند منحرف کند؛ یعنى اگر کسى که فضیلت براى او ملکه شد از خطر لغزش در امان نیست، کسى که فضیلت براى او حال باشد نه ملکه حتما از آسیب لغزش در امان نخواهد بود.
عدو: اصل عداوت از تعدى و تجاوز است و دویدن را از جهت تجاوز قدم عدو مى گویند و هر کسى که از حد خود تجاوز کند و به حریم حقوقى دیگرى برسد، عدو او محسوب مى گردد و چنین تجاوزى خود اصلى ابلیس نسبت به انسان است و همان طور که قبلا باز گو شد، هر گونه تجاوزى که در فرزندان آدم پدید مى آید بر اثر اغواى شیطان است و چنین عداوتى مایه هبوط مرجومانه، مذوومانه و مدحورانه است ؛ چنان که صداقت مقابل آن سبب صعود محمودانه و ممدوحانه خواهد بود و اثر چنان صعود و چنین هبوطى در ساهره قیامت که خافضه و رافعه است ظهور مى کند.
تناسب آیات
پس از نهى الهى در بهره ورى از شجره ممنوع، شیطان وارد عمل شد و با وسوسه آدم و حوا را به لغزش وا داشت و زمینه خروج آنها را از منزلتى که داشتند فراهم ساخت. در نتیجه به آنان خطاب شد: اکنون که سقوط کردید دیگر شایسته ماندن در بهشت نیستند. به زمین فرود آیید و از محیط آرام و کانون آسایش و بى درد و رنج بهشت به محل زحمت و مشقت و جایگاه نزاع ها و عداوت ها، براى زمانى چند، منتقل شوید.
در بخش نخست آیه، وسوسه شیطان و در نتیجه زلت و اخراج آدم و حوا از مقام و منزلتى که داشتند مطرح مى شود و مى فرماید: سرانجام شیطان، آن دو را لغزاند و آنان را از منزلتى که در آن قرار داشتند بیرون کرد؛فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه .
در بخش دوم آیه نیز مى فرماید: پس از لغزشى که از آنان سر زد و پس از سقوط آنها از منزلتى که در آن قرار داشتند به آنان خطاب کردیم : فرود آیید! شما دشمن یکدیگر و براى شما تا مدت معینى زمین قرار گاه است و از نعمت هاى آن بهره مند مى شوید؛وقلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو ولکم فى الارض مستقر و متاع الى حین .
دو نحوه هبوط شیطان
در مساله هبوط، گاهى خطاب، متوجه خصوص آدم و حوا شده و به صورت تثنیه : اهبطا تعبیر شده است : اهبطا منها جمیعا (۸۱۷) و این براى آن است که شیطان، قبلا، از جنت خارج شده و هبوط کرده بود، ولى در آیه محل بحث، خطاب اهبطوا به صورت جمع آمده، شامل ابلیس نیز شده است و این نشان مى دهد که او به گونه اى در بهشت حضور داشته که مشمول خطاب گردیده است. از این رو در مبحث لطایف و اشارات به این سوال پاسخ داده مى شود که با آن که شیطان قبلا خارج شد چگونه دوباره در آن نفوذ کرد. (۸۱۸)
شاهد این حضور، محاوره اى است که آدم و حوا با شیطان داشتند که در آن، شیطان به آدم گفت :هل ادلک على شجره الخلد و ملک لا یبلى (۸۱۹) یا خطاب به آدم و حوا گفت :ما نهیکما ربکما عن هذه الشجره الا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین (۸۲۰) و نیز آمده است :وقاسمهما انى لکما لمن الناصحین (۸۲۱) و از قول خداوند خطاب به آدم نیز وارد شده :فقلنا یا ادم ان هذا عدو لک ولزوجک (۸۲۲) و روشن است که محاوره آدم و ابلیس مستلزم حضور طرفین است ؛ چنان که تعبیر به هذا دلیل بر حضور ابلیس است.
از آنچه گذشت بر مى آید که شیطان دو نحوه هبوط داشت : نخست هبوطى از منزلت و جایگاه فرشتگان که پس از استکبار از سجده براى آدم حاصل شد و لازمه آن، هبوط از بهشت به عنوان منزلت و شان رفیع بود و آیه قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین (۸۲۳) اشاره به آن دارد و دیگر هبوطى از بهشت به عنوان یک مسکن موقت که براى اغواى به آن دارد و دیگر هبوطى از بهشت به عنوان یک مسکن موقت که براى اغواى آدم و حوا به آن راه پیدا کرده بود و این هبوط، پس از اغواى آدم و حوا و به همراه آن دو بزرگوار تحقق یافت.
ممکن است گفته شود، این بیان خالى از اشکال نیست ؛ زیرا مبتنى بر این است که شرکت شیطان و دخالت او در خطاب اهبطوا امرى مسلم باشد، (۸۲۴) در حالى که سر جمع آمدن خطاب اهبطوا ملحوظ بودن ذریه آدم و حوا در خطاب است ؛ چنان که امین الاسلام اختیار کرده است. (۸۲۵) به تعبیر دیگر، آدم و حوا نسبت به همه انسان ها اصل هستند و اصل هر جمعى منزله همه آن جمع است و اساسا شیطان، مشمول این خطاب نبود زیرا او با هبوط قبلى از منزلت فرشتگان پس از استکبار از سجده، از بهشت نیز بیرون رفت و هبوط دوباره معنا ندارد و راه یافت : و نفوذ لحظه اى و موقتى براى اعمال شیطنت، سکون و صعودى به حساب نمى آید تا هبوط و سقوط دیگر را در پى داشته باشد.
شاهد این مطلب که شیطان مشمول خطاب اهبطوا نیست اولا، آیه اهبطا منها جمیعا است ؛ زیرا در عین حال که خطبه اهبطا تثنیه است و نشان مى دهد که شیطان مشمول این خطاب نیست، قید جمیعا آورده شده که دلیل بر ملحوظ بودن نسل این دو مخاطب است. شاهد دیگرت آیه قلنا اهبطوا منها جمیعا فاما یاتینکم منى هدى… (۸۲۶) است که در ادامه آیه محل بحث قرار گرفته، و جمله فاما یاتینکم منى هدى که در ادامه آیه اهبطا منها جمیعا است ؛ زیرا شکى نیست که مقصود از ضمیر کم در یاتینکم آدم و حوا و ذریه آنها هستند. پس به اقتضاى وحدت سیاق، باید مقصود از اهبطواآنان باشند.
پاسخ این است که اولا، عناصر محورى صدر آیه را ازلال خصمانه ابلیس نسبت به آدم و حواى مبتلاى به زلت از یک سو و اخراج دشمنانه شیطان نسبت به آنان که مبتلا به خروج شده اند از سوى دیگر تشکیل مى دهد. در چنین فضایى ذیل آیه که عنصر محورى آن را بیان عداوت تشکیل مى دهد ظهورى در عداوت ابلیس نسبت به آدم و حوا خواهد داشت و اگر ذریه آنها نسبت به یکدیگر دشمنى داشته باشند، مثلا کافران و منافقان نسبت به مومنان دشمن باشند و مومنان نسبت به کافران برخورد شدید داشته باشند: اشداء على الکفار (۸۲۷) ریشه همه این امور، در عداوت کافران و منافقان نسبت به مومنان، به دسیسه خصمانه ابلیس استناد دارد.
ثانیا، آیه ۳۸ که در آینده نزدیک مورد بحث قرار مى گیرد شامل ابلیس هم خواهد شد؛ زیرا شیطان از جن است و جن مانند انسان محکوم شریعت و منهاج و مامور به پذیرش دین الهى، یعنى اسلام است و هرگز از حوزه تکلیف بیرون نیست. با این تحلیل روشن مى شود که استنباط زمخشرى (۸۲۸) راجع به مخاطب نبودن ابلیس در امر اهبطوا و همچنین استظهار صدر المتالهین که اختصاص خطاب به آدم و حوا را اولى دانستند (۸۲۹) نا تمام است.
تذکر:
۱- هبوط ابلیس از منزلت بود، ولى هبوط آدم با حفظ کرامت، نزول در زمین بود؛ یعنى استقرار در زمین، مشترک بین آدم و ابلیس بود، لیکن ابلیس با فقد درجه پیشین وارد زمین شد و آدم علیه السلام با حفظ مرتبت قبلى در زمین مستقر شد.
۲- از آنچه گذشت توجیه نظر علامه طباطبایى قدس سره دباره خطاب به هبوط، روشن مى شود؛ ایشان (۸۳۰) مى فرماید:
خطاب اهبطوا که مخاطبان آن، آدم و حوا و ابلیس هستند، به منزله جمع بین دو خطاب دیگر است : نخست خطابى که در سوره اعراف متوجه خصوص ابلیس شده است، یعنى آیه فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها . (۸۳۱) و دیگر خطابى که در سوره طه متوجه خصوص آدم و حوا شده ؛ یعنى آیه اهبطا منها جمیعا. (۸۳۲)
توجیه این بیان آن است که منزلتى که شیطان با خطاب اهبط از آن سقوط، یافته، و آدم و حوا با خطاب اهبطا از آن تنزل یافتند معناى جامعى است که هر دو قسم منزلت را شامل مى شود و اختصاصى به هیچ کدام ندارد؛ نیست ؛ ینى براى صدور خطاب مشترک اهبطوا در آیه محل بحث، لازم نیست منزلتى که آدم و حوا با خطاب اهبطا از آن تنزل یافتند (یعنى بهشتى که در سوره طه ، ویژگى هاى آن بیان شده :ان لک الا تجوع فیها ولا تعرى # و انک لا تظما فیها ولا تضحى# (۸۳۳) همان منزلتى باشد که ابلیس پس از خطاب اهبط از آن فرود آمد؛ بلکه در عین حال که منزلتى که در آیه فاهبط منها مطرح است و مرجع ضمیر منها به حساب مى آید منزلت فرشتگان است (و ابلیس پیش از استکبار از سجده براى آدم، در آن منزلت، در صف فرشتگان قرار داشت و با خطاب اهبط منها از آن سقوط کرد) غیر از منزلت بهشت آدم و حواست در عین حال، صدور خطاب مشترک اهبطوا منعى ندارد.
شیطان، محور اصلى دشمنى
مقصود از عداوت بعض نسبت به بعض دیگر در جمله بعضکم لبعض عدوهم ممکن است عداوت انسان ها نسبت به یکدیگر به واسطه وسوسه و القائات شیطان باشد و هم عداوت اصلى شیطان نسبت به انسان ها. نیز، ممکن است هر دو نوع مقصود باشد؛ یعنى هم عداوت اصلى شیطان نسبت به فرزندان آدم و هم عداوت تبعى انسان ها نسبت به یکدیگر، بر اثر القائات شیطان ؛ به دلیل آیه انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه والبغضاء فى الخمر و المسیر(۸۳۴)؛
یعنى شیطان مى خواهد از طریق شراب خوارى و قمار بازى، بین انسان ها عداوت و کینه به وجود آورد؛ چون شکى نیست که شراب و قمار به عنوان مثال ذکر شده است ؛ زیرا راه ایجاد دشمنى بین انسان ها تنها این دو نیست، بلکه بسیارى از گناهان دیگر نیز زمینه ایجاد دشمنى بین انسان ها را فراهم مى کند.
در سوره کهف نیز مى فرماید: چگونه شیطان و ذریه او را اولى خود بر مى گزینید و تحت ولایت آنها قرار مى گیرید، در حالى که آنها دشمن شمایند:افتتخذونه و ذریته اولیاء من دونه و هم لکم عدو(۸۳۵). پس خطاب نه مخصوص آدم و نسل اوست که زمخشرى بر آن است و نه مختص ابلیس و انسان است که صاحب المنار (۸۳۶) بر آن است.
این میمون عده اى را که در معارف دینى خوضى نکرده اند خارج از خانه معرفت الهى مى داند و گروهى را که در آن خوض کرده اند ولى در همه مبادى تصدیقى به برهان ناب بار نیافتند وارد در دهلیز خانه معرفت دینى مى داند، نه آشناى کامل با صاحب خانه، وعده اى که در این معرفت، سر آمد شده اند و همه مطالب لازم برهاین را فراهم کرده اند آشناى کامل با سلطان خانه دانسته و قله چنین معرفت و صحابت و آشنایى را نصیب پیامبران، و درجات پایین آن را بهره پیروان راستین آنها و حکما مى داند؛ چنان که پیامبران و درجات پایین آن را بهره پیروان راستین آنها و حکما مى داند؛ چنان که پیامبران نیز داراى مراتب متفاوتند؛ برخى از آنان پروردگار خود را از دور مشاهده کرده اند، کما قال من بعید ترائى لى الرب و بعضى از آنها پروردگار خویش را از نزدیک شهود کرده اند. وى مى گوید: کسى که تحقیقى در معرفت خدا ندارد، بلکه بر اساس تقلید یا ادراک خیالى نام خدا را بر لب جارى مى کند او نزد من بیرون از خانه معرفت و از آن دور است.
در صورتى که مخاطب در اهبطوا آدم و حوا و فرزندان آنها بوده باشند، چنان که از امین الاسلام گذشت، مقتضاى وحدت سیاق این است که مقصود از ضمیر کم در بعضکم نیز آنان باشند. در نتیجه مقصود از عداوت بعض نسبت به بعض نیز، عداوت انسان ها نسبت به یکدیگر است و آیه نظرى به عداوت شیطان نسبت به انسان ها ندارد. بر همین اساس، کسانى چون مروح امین الاسلام (۸۳۷) جمله بعضکم لبعض عدورا تنها به عداوت انسان ها با یکدیگر معنا کرده اند.
لیکن همان طور که از هماهنگى صدر سابق آیه استنباط شد هم خطاب اهبطوا شامل مثلث آدم و حوا و ابلیس مى شود و هم ضمیر جمع در بعضکم همه اضلاع آن مثلث را در بر مى گیرد؛ زیرا اساس عداوت و محور اصلى آن شیطان است و هر گونه دشمنى در نژاد بشر پدید آید ابتداى آن بر اثر وسوسه ابلیس است. حتى عداوتى که بین پدر و فرزند پدید مى آید و آیه کریمه ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم به آن اشاره دارد، محصول دسیسه ویرانگر شیطان است ؛ زیرا وى بر اثر ایجاد محبت کاذب، پدر را وادار به کسب حرام و جمع ناروا مى کند، تا فرزندى وى آن را در راه نامشروع صرف کند.
سرانجام بهره ورى و دشمنى
کلمه الى حین که مراد از آن الى حین الموت یا الى حین البعث است، دلیل بر این است که استقرار در زمین و بهره بردارى از آن، استمرار و دوام ندارد و بهره مندى انسان از زندگى دنیا محدود است و این همان است که در سوره اعراف به آن اشاره شده است :فیها تحیون وفیها تموتون و منها تخرجون (۸۳۸) و در سوره طه نیز آمده است :منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تازه اخرى (۸۳۹)
جمله ولکم فى الارض مستقر و متاع الى حین گذشته از آن که زمین را قرارگاه انسان و مورد بهره ورى وى از آن معرفى مى کند، پیامش، این است که، همه عداوت ها سرانجام روزى به فصل خصومت ختم مى شود و نزاع بین انسان ها یا بن انسان و شیطان دایمى نیست، بلکه تا مدت معینى ادامه دارد و در نهایت، همه شما در قیامت به سوى خداوند بازگشته و آن روز، در محکمه عدل الهى بین شما داورى خواهد شد. در آن روز انسان ها مى گویند شیطان ما را فریب داد و شیطان نیز مى گوید: من فقط شما را دعوت کردم، مرا ملامت نکنید، بلکه خود را ملامت کنید:فلا تلومونى ولوموا انفسکم ما انا بمصرخکم و ما انتم بمصرخى (۸۴۰) به ویژه با توجه به این که در مقابل دعوت شیطان، پیامبران از یک سو و عقل از سوى دیگر، شما را به خیر دعوت مى کردند.
کلمه مستقر گاهى مصدر میمى است، مانند: الى ربک یومئذ المستقر (۸۴۱)، زیرا خداى سبحان منزه از قرب و بعد مکانى است و گاهى اسم مکان است، مانند:اصحاب الجنه یومئذ خیر مستقرا(۸۴۲)؛ چون براى بهشت گذشته از مکانت معقول، مکان محسوس مطرح است.
به هر تقدیر، گاهى استقرار مطلق و نامحدود است و گاهى مفید و محدود. آنچه به عنوان استقرار نزد خداى سبحان طرح مى شود، مطلق و نامحدود است و آنچه به عنوان استقرار در زمین طرح مى شود مقید و محدود است ؛ زیرا خود زمین متناهى است و به زمین قیامت تبدیل مى شود. قهرا موجودهاى زمینى (اعم از زنده و متحرک در روى زمین، و مرده و جامد راکد در زیر زمین ) استقرار آنها در زمین مقید و محدود است. از این رو از زندگى دنیا و استقرار در زمین به عنوان ممر و معبر یاد مى شود؛ یعنى دنیا دار المرور است، نه دار القرار و آنچه به عنوان دارالقرار مطرح است همان قیامت کبراست که استقرار همگان در مشهد و محضر ربوبى است و کاروان هستى تا به فناى هستى بخش مطلق، بار نیابد نمى آرمد و کدح او همچنان ادامه دارد، تا به لقاى حق مطلق برسد و بیارمد؛ چنان که هر گونه تمتع و بهره ورى در زمین، مقید و محدود خواهد بود. تنها تمتع پایدار و بهره ورى نامتناهى، در پیشگاه حق مطلق، یعنى خداى سبحان است. از این رو قید الى حین هم استقرار را تحدید و هم تمتع را محدود مى کند و چون آیات دیگرى از قرآن کریم قرار گاه مطلق را لقاى الهى معرفى کرده است آیه محل بحث ضمن تهدید به انقطاع و تحدید، تبشیر را به همراه دارد؛ یعنى شما از قرار گاه محدود به مستقر نامحدود منتقل مى شوید و از تمتع گذرا به بهرورى پایدار متحول خواهید شد.
البته لازم است توجه شود که، هر گونه استقرار یا تمتع نامحدود، ظل قرار نامتنهاى بالذات الهى است ؛ زیرا هرگز دو نامتناهى و غیر محدود است، حتما عدم تناهى و عدم محدود ذاتى، همان ذات اقدس خداوند است و هر نامتناهى و غیر محدود دیگرى که قرض شود، مظهر است اسمى از اسماى حسناى بیکران الهى تلقى مى گردد.
در پایان بحث تفسیرى این آیه لازم است اشاره شود که تفصیل قصه آدم و حوا علیها السلام و کیفیت خروج آنان از بهشت، در دو سوره اعراف و طه آمده است. از این رو شایسته است جزئیات این قصه، در آن جا مطرح و از ذکر تفصیلى آن، در ذیل آیه محل بحث خود دارى شود.
لطایف و اشارات
۱- صعوبت فهم آیات خلافت
وزین بودن قرآن : انا سنلقى علیک قولا ثقیلا (۸۴۳) تنها در دشوارى معارف عینى آن نیست، بلکه استظهار معناى روشن برخى از آیات راجع به مسائل توحید، نبوت، ولالت، خلافت… کار آسانى نیست. در این باره نه تنها صاحب نظران اظهار عجز مى کنند، بلکه صاحب بصران نیز اعتراف به قصور دارند.
به عنوان نمونه، گفتارى از ابوالمعالى محمد بن اسحاق صدر الدین قونوى (۶۷۳۶۰۷) ارائه مى شود، تا عجز صاحب بصران چون ناتوانى صاحب نظران معلوم گردد. وى در فک داودى در اثناى ارزیابى مقام آدم و داود علیه السلام و رجحان یکى بر دیگرى به آیات ۱۱۸ و ۱۱۸ سوره طه پرداخته، مى گوید:
و هذه القضیه تشتمل على امرین مشکلین لم ار احدا تنبه لهما ولا اجابنى احد من اهل العلم الظاهرین والباطن عنهما و هو: انه علیه السلام بعد سجود الملائکه له علیه السلام باجمعهم و مشاهده رجحانه علیهم بذلک و تعلم الاسماء و الخلاقه ووصیه الحق له، کیف اقدم على المخالفه و تشف (تشوق ) بقول ابلیس الى ان یکون ملکا و کیف لم یعلم ان من دخل جنه المعرفه بلسان الشریعه لم یخرج منها و ان النشاه الجنانیه لاتقبل الکون و الفساد لذاتها فهى تقتضى الخلود.(۸۴۴)
تحریر مطلب مزبور و توضیح آن این است که، آدم به کمال علمى و عملى بار یافت و از چنین انسان کاملى نه نقص علمى، متوقع بود و نه عیب عملى، ولى وى هم به جهل علمى مبتلا شد و هم به جهالت عملى ؛ زیرا از یک سو ندانست که بهشت جاى جاودانه است و هرگز انسان بهشتى از آن خارج نمى شود و منطقه بهشت مصون از کون و فساد است و از سوى دیگر به مخالفت توصیه الهى اقدام کرد و اشتیاق فرشته شدن بر اثر قبول قول ابلیس در او پیدا شد. سپس چنین مى گوید:
فکان هذه الحال تدل دلاله واضحه على ان الجنه التى کان فیها لیست الجنه التى عرضها السموات والارض والتى عرضها الکرسى الذى هو الفلک الثامن و سقفها عرش الرحمن فان تلک لاتخفى على من دخلها انها لیست محل الکون و الفساد ولا ان یکون نعیمها موقتا ممکن الانقطاع فان ذلک المقام یعطى بذاته معرفه ما یقتضیه حقیقته و هو عدم انقطاع نعیمه بموت واو غیره، کما قال تعالى : عطاء غیر مجذوذ (۸۴۵) اى غیر منقطع ولا متناه فافهم ما نبهت علیه من غرائب العلوم و غوامضه ترشد. (۸۴۶)
شرح اجمالى آن این است که، برخى از مقام ها از ویژگیى برخوردار است که نحوه هستى آنها براى کسى که به آن وارد شد ذاتا مشهود خواهد بود. بهشت خلد که مساحل آن همتاى مساحت نظام کیهانى است ذاتا چنین آگاهى را به همراه دارد وارد در آن به خوبى مى فهمد که نعمت آن موقت و محدود و منقطع نیست و نشئه آن از گزند و فساد محفوظ است. چیزى در آن فاسد وى، از هر شبهه و شهوتى استمداد مى کند، تا او را بر اثر ابتلا به شبهه از جزم علمى باز دارد و بر اثر ابتلا به شهوت عملى از عزم عملى منصرف کند.
سالک کوى کمال مى داند در کمین هر کمالى، رهزنى تعبیه شده است و در کنار هر جمالى، زشتى خاصى آماده شده است، تا هر حبرت و سرورى را عبرت و اشک ندامتى بدرقه کند و هر سعادت و سرورى را شقاوت و نوکرى دنبال کند. از این رو قرآن کریم که همه منازل سقوط و صعود را اجمالا گوشزد مى کند با تعبیرهاى گونه گون از عداوت شیطان نیست به انسان گزارش مى دهد.
مثلا در برابر کمال استوارى و پایدارى انسان دسیسه ازلال و لغزاندن ابلیس را طرح مى کند و در ساحت عزت و سر بلندى انسان در پرتو ایمان، حیله اذلال و فرومایه کردن شیطان را بازگو مى کند و در صحنه هدایت و رهیابى درست انسان، کینه اضلال و گمراه کردن ابلیس را گوشزد مى کند و در فضایل روشن و نورانى انسان پارسا و پرهیزکار، بهانه اظلال و به سایه آوردن شیطان را اشاره مى کند، تا پس از بیرون آمدن از قلمرو نور وقوع در منطقه ظل و سایه، زمینه خروج از آن و افتادن در تیه ظلمت فراهم گردد؛ زیرا بیرون آوردن از نور به ظلمت به آسانى میسور او نیست. از این رو مى کوشد، وقوع در ظل و سایه، را سر پل انتقال از نور به ظلمت قرار دهد؛ یعنى اظلال را زمینه اظلام مى سازد. به هر تقدیر، آنچه در آیه محل بحث مطرح است همان ازلال و لغزاندن آدم و حواست که عصیان و غوایت را به دنبال دارد؛ زیرا نکوب از صراط، و لغزش از بستر صاف و هموار، ابتلا به کژ راهه را در بردارد. قهرا بسیارى از دشوارى هاى علمى و عملى را به همراه خواهد داشت و مایه هبوط از ایوان کمال به زندان و بال مى گردد.
۲– لغزشى زمینه براى لغزش دیگر
ازلال و لغزاندن شیطان گاهى پس از ارتکاب برخى گناهان به وجود مى آید و گاهى مسبوق به گناه نیست، بلکه خود، اولین خطا محسوب مى شود. قراان کریم از هر دو قسم، نمونه اى یاد شده است ؛ درباره نمونه اول در سوره آل عمران مى فرماید: روزى که دو گروه (در احد) با هم روبرو شدند کسانى که از مین شما به دشمن پشت کردند در حقیقت جز این نبود که به سبب پاره اى از آنچه (از گناهان ) مرتکب شده بودند شیطان آنان را لغزانید؛ان الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان انما استزلهم الشیطان ببعض ما کسبوا(۸۴۷) و درباره نمونه دوم در سوره نحل مى فرمایدن سوگندها را باعث کسب در آمد خویش قرار ندهید؛ زیرا ممکن است بعد از این که ثابت قدم بودید پایتان بلغزد؛ولاتتخذوا ایمانکم دخلا بینکم فتزل قدم بعد ثبوتها(۸۴۸).
در مورد حضرت آدم و حوا نیز مى شود همین نکته را تطبیق داد؛ زیرا لغزشى که در بهشت بر اثر خوردن از درخت ممنوع پیدا کردند ابتدایى بود و مسبوق به خطیئه دیگر نبود؛ گرچه خود، زمینه خروج آنان از بهشت و ورود به دنیا که دار لغزشهاست گردید.
به هر حال هرگونه گرایش به دسیسه ابلیس و توجه وسوسه شیطان، زلت و لغزش محسوب مى گردد و هر لغزش قبلى، زمینه زلت بیشترى را فراهم مى کند و همانند پله هاى نردبان مقنى است که با پیمودن هر پله آن، از سطح مستوى زمین دورتر به قعر چاه نزدیک تر مى شود. بنابر این، خطر زلت ابتدایى و زیان لغزش بدئى کمتر از خطر زلت نهایى و زیان لغزش پایان است. آنچه درباره حضرت آدم و حوا علیهما السلام آمده است، زلت ابتدایى و لغزش بدئى است و مسبوق به لغزش که گردنگیر منافقان و کافران و مشرکان مى شود مسبوق به زلت دیگر است و از این رو زیانبارتر خواهد بود. بر این اساس، آنچه در آیه :
ان الذین تولوا منکم یوم التقى الجماعان انما استزلهم الشیطان ببعض ماکسبوا ولقد عفا الله عنهم ان الله غفور حلیم (۸۴۹) یا شده به مراتب زیانبارتر از چیزى است که در آیه محل بحث مطرح شده است.
۳- اسناد ازلال به شیطان
هدایت و اضلال که از اسماى حسناى الهى است داراى مظاهر متعدد است.
هدایت از آن جهت که هم ابتدایى است و هم پاداشى، مظاهر فراوانى دارد، لیکن اضلال از آن جهت که فقط کیفرى است و هرگز اضلال ابتدایى از اسماء و افعال الهى محسوب نمى گردد، بلکه از اوصاف سلبى خداى سبحان است داراى مظاهر کمترى است. ازلال همانند اضلال هرگز ابتدایى نیست، بلکه هماره کیفرى و داراى مظاهر معین است.
اضلال و همچنین ازلال در صورتى به فاعل مشخص اسناد پیدا مى کند که آن فاعل از فعل ارادى برخوردار باشد و در مجارى ادراکى شخص مبتلا به زلت و لغزش و همچنین مبتلا به ضلالت و گمراهى، از راه نفوذ اندیشه، اثر بگذارد وگرنه اسناد آن بدون عنایت و تجوز نخواهد بود. اسناد ازلال در آیه محل بحث به ابلیس همانند اسناد ضلالت به او در آیه کتب علیه انه من تولاه فانه یضله و یهدیه الى عذاب السعیر(۸۵۰) و نظیر اسناد ضلالت به او در آیه ولقد اضل منکم جبلا کثیرا تکونوا تعقلون (۸۵۱) و همانند اسناد ضلالت به اصنام و اوثان در آیه و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصناف # رب انهن اضللن کثیرا من الناس (۸۵۲) نخواهد بود؛ زیرا بت ها سهمى در مجارى اندیشه بت پرست ندارند و از راه فکر، او را منحرف نمى کنند، بلکه یک مبدا فکرى و ارادى دیگر از قبیل شیطان اصیل یا شیطان انسى با استمداد از ابزار صنم وثن، شخص را به نکوب و زلت و کژ راهه رفتن فرا مى خواند. پس این که برخى گفته اند اسناد ازلال به ابلیس در آیه محل بحث مانند اسناد اضلال، به اصنام است، (۸۵۳) ناصواب بوده و تفاوت اساسى بین دو نحوه اسناد، ملحوظ نشده است.
۴- کیفیت اسناد ازلال به شیطان
اسناد ازلال آدم و حوا علیهما السلام و نیز اسناد اخراج آنان به ابلیس گاهى به اصطلاح حکمت و کلام توجیه مى شود و زمانى به زبان عرفان تبیین مى شود. در مصطلح حکمت که نظام هستى بر محور علیت و معلولیت مى گردد، اسناد افعال یاد شده به ابلیس از سنخ اسناد فعل به فاعل قریب است و اسناد آنها به خداى سبحان از سنخ اسناد فعل به فاعل بعید؛ یعنى ابلیس مبدا فاعلى نزدیک و علت قریب است و خداى سبحان مبدا فاعلى دور و علت بعید، و منظور از قربت و غربت در نظام على و معلولى و معلولى نظام طولى است علت قریب هم، در حوزه اقتدار علت غریب کار مى کند.
در مصطلح عرفان نیز که نظام هستى بر مدار تشان و تجلى و ظاهر و مظهر تبیین مى شود اسناد افعال مزبور به ابلیس از سنخ اسناد فعل ظاهر به مظهر است ؛ زیرا بر اساس توحید افعالى غیر از خداى سبحان، علت حقیقى وجود ندارد و غیر او هر چه و هر که باشد مظهر وى محسوب مى شود و جریان جبر و اختیار در نظام توحید افعالى، دقیقتر و رقیقتر قابل حل است. از این جا معلوم مى شود که اولا، باید معیار حقیقت عقلى و مجاز عقلى روشن شود و ثانیا، فتوا داد که اسناد ازلال و اخراج که کار خداست به ابلیس حقیقت است یا مجاز؛ گرچه برخى سریعا و صریحا فتوا به مجاز بودن اسناد مزبور داده اند. (۸۵۴)
با حل شدن اصل مطلب مى توان همه آیاتى را که دلالت بر سلطه ابلیس، یا نفوذ اجمالى وى در مجارى ادراکى و تحریکى انسان دارد توجیه کرد؛ مثلا آیه ولایت ابلیس بر متولیان خود همانند ولایت طاغوت بر کافران و اخراج آنها از نور محبت ایمان به خدا به نار محنت کفر به خدا و از فرح فطرت توحید به ترح فترت شرک و از ولاى حق به بلاى باطل و از قربت صدق به غربت کذب کاملا قابل تبیین خواهد بود و بدون ارتکاب تجوز بر مبناى توحید افعالى مى توان کارهاى یاد شده را به مظاهر جمال و جلال الهى و مسماهاى اسماى حسناى خدایى اسناد داد.
البته در همه موارد باید دقت کامل کافى به عمل آورد تا وصف سلبى به جاى نعت ثبوتى قرار نگیرد و صفت با واسطه به جاى وصف بى واسطه واقع نشود و فعل کیفرى به جاى فعل ابتدایى ننشیند و بالاخره نقص یا عیب، به ذاتى که کمال محض و سلامت صرف است سرایت نکند.
۵- لغزش از راه یا هدف ؟
گرچه منشا لغزش آدم و حوا صلى الله علیهما السلام ارتکاب اکل از درخت ممنوع بود و از این رو ضمیر عنها به شجره بر مى گردد، لیکن تحقق اصل لغزش یا به لحاظ راه است یا به لحاظ هدف ؛ یعنى سالک کوى کمال یا در اثناى پیمودن راه مى لغزد و از ادامه محروم مى شود یا پس از نیل به مقصد مبتلا به زلت مى گردد و از مقامى که به دست آورده سقوط مى کند.
در موردى که راه غیر از مقصد است و کاملا از آن جداست و تفاوت عینى و تغایر خارجى بین آنهاست، لغزش از هر کدام غیر از زلت از دیگرى است ؛ مثلا کسى که راهى حرم و قاصد کعبه است، چون راه غیر از هدف است و از لحاظ وجود عینى و هستى خارجى کاملا غیر از یکدیگر است، لغزش منسوب به هر کدام، از زلت منسوب به دیگرى جداست، ولى در موردى که هدف چیزى جز باطن راه و مقصد چیزى جز عصاره واقعى طریقى نیست، لغزش منسوب به هر کدام، عین زلت منسوب به دیگرى است.
در آیه محل بحث گرچه سخن از طریق مطرح نیست، زیرا راه معینى ارائه نشده که پیمودن آن سبب وصوف به هدف خاص باشد، لیکن اصل زلت و نکوب مناسب با طریق است و اگر در آیه محل بحث، ضمیر عنها به جنت بر گردد که مقصد است از آن جهت است که مقصد اخروى، عین باطن راه مستقیم و متن آن خواهد بود؛ زیرا دین الهى که صراط مستقیم خداست و تدین که عبارت از تطرق و پیمودن همان دین است چیزى جز اعتقاد صائب و اخلاق صحیح و عمل صالح نیست و بهشت نیز که در جهان آخرت، وجود عینى و هستى خارجى محسوس و معقول دارد چیزى جز باطن دین نخواهد بود، چون بهشت چیزى مانند کعبه، و دین چیزى مانند بیابان حجاز نیست که کاملا جداى از هم و بیگانه عینى از یکدیگر باشد، بلکه بر اثر تجسم اعمال و تمثل اخلاق و تجسد عقاید، حقیقت بهشت که موجود عینى و خارجى است همان باطن دین است ؛ یعنى مقصد، باطن راه خواهد بود.
از این رو لغزش که شایسته طریق است مى تواند به هدف منوب شود و در نتیجه ضمیر عنها به جنت بر گردد.
۶- تعیین دست مایه اولى ازلال در اسرائیلیات
تعیین دسیسه ازلال و تشخیص دستمایه اولى لغزاندن آدم و حوا علیهما السلام کار آسانى نیست ؛ گرچه برخى از آیات قرآنى امارات کوتاهى را ارائه مى کند. برخى از نقل هاى غیر معتبر که احتمال سراب اسرائیلى بودن آنها بعید نیست چنین دلالت دارد که آدم علیه السلام پس از ورود به بهشت و مشاهده تکریم الهى گفت : اى کاش این مقام، جاودانه بود و زوال پذیر نبود. شیطان با دریافت چنین آرزویى آن را غنیمت شمرد و از ناحیه همین آرزو، سرگرم ازلال و اخراج آدم شد. (۸۵۵)
این احتمال گرچه با اصل روش مشووم شیطان هماهنگ است، زیرا بناى وى در اغوا و اضلال بر نفوذ از راه آرزوست : ولامنیهم (۸۵۶)، لیکن اثبات چنین تمنى براى آدم و آگاهى ابلیس از این امنیه و آرزو، آسان نیست ؛ چنان که اشک کاذبانه برخى نیرنگ بازان براى فریب بعضى، کار آمد است، لیکن اثبات این که نفوذ ابلیس در آدم و حوا از راه گریه وى بود آسان نیست.
پس آنچه در تفسیر کشف الاسرار و مانند آن آمد که ابلیس، اول گریه کرد، گفتند: چرا گریه مى کنى، گفت : حیف است این نعمت از شما گرفته مى شود و شما مى میرید. آنگاه گفت : آیا شما را دلالت و راهنمایى کنم به درخت خلد و ملک و دارایى نافرسودنى… (۸۵۷)، نیازمند به دلیل معتبر نقلى است.
لازم است از توجه به تاریخ اسرائیل که نه تنها صبغه حدیثى ندارد، بلکه از نصاب سلامت تاریخى نیز برخوردار نیست کاملا اجتناب شود؛ مانند این که حوا علیهما السلام آدم علیه السلام را مست کرد و آنگاه وى را به طرف درخت ممنوع برد و او هم از آن درخت خورد. (۸۵۸)
در توجیه چنین ارتکابى گفته مى شود غیر از درخت ممنوع، بقیه نعمت هاى بهشتى روا بود و چون خمر، مورد نهى نبود پس تمتع از آن حلال بوده است و چون مصرف شده است آثار سوء خود را که سکر است در پى داشت و تشخیص حق از باطل در حال سکر آسان نبوده است. فخر رازى در قدح چنین توجیه ناروایى گفته است : خمیر بهشتى مصون از اثر سوء سکر است ؛ زیرا در وصف بهشت و نعمت هاى بهشتى چنین آمده است : لا فیها غول (۸۵۹).
از آنچه درباره ضعف سند روایى یا تاریخى برخى منقول ها در این زمینه گذشت، معلوم مى شود که نمى توان به احادیث یا آثار منقول درباره کیفیت دستیابى ابلیس به آدم و حوا در بهشت و نحوه محاوره، مقاسمه، وسوسه و ازلال… اعتماد کرد؛ زیرا از یک سو به ضعف داخلى و وهن درونى (۸۶۰) مبتلاست و از سوى دیگر پشتوانه عملى و پشتیبان اعتمادى صاحب نظران حدیث و تاریخ را از بیرون فاقد است. بنابر این، اثبات امور مزبور با احادیث و آثار اشاره شده که رایحه اسرائیلى بودن از آنها استشمام مى شود دشوار است.
۷- چگونگى راه یابى شیطان به بهشت
با آن که شیطان را به بهشت خلد، راهى نیست پس چگونه به آن وارد شد و به ازلال آدم و حوا پرداخت ؟
در برخى اسرائیلیات آمده که شیطان با پاى خود وارد جنت نشد، بلکه از دهان مار به بهشت راه یافت، لیکن پاسخ صحیح این است که، چنان که گذشت، بهشت آدم، بهشت برزخى بود، نه بهشت خلد و در بهشت برزخى راه براى شیطنت باز است ؛ زیرا نشئه برزخ، نشئه تجرد عقلى محض و محدوده مختص به مخلصین نیست تا شیطان را به آن راهى نباشد، بلکه مادون حد اخلاص و در حد تجرد و همى و خیالى را نیز در بردارد که اگر چه شیطان دائما در آن به سر نمى برد و بر مرحله والاى آن راه ندارد، ولى به مراحل پایین تر آن راه دارد و با وسوسه هایش انسان را مى لغزاند و مانع ماندن انسان در آن نشئه مى شود؛ چنان که گاهى حالى به انسان دست مى دهد که خود را از طبیعت فارغ و در نشئه صیانت از گناه مى یابد، ولى ملاحظه مى کند که این حال دوام ندارد و کسى او را از این اوج، به حضیض مى کشاند. به هر حال، کسانى که مى خواهند در دالان برزخ که برتر از طبیعت است قدم بگذارند، شیطان زیر پایشان را خالى مى کند: فازلهما الشیطان ؛ نه آن که از بالا بر آنان احاطه کند؛ چون به بالاتر از مرتبه و هم و خیال دسترسى ندارد.
البته فرق است بین برزخ قبل از مرگ و برزخ بعد از مرگ، زیرا در برزخ بعد از مرگ شیطان به عنوان نتیجه اعمال بشر، راه دارد، به این صورت که وقتى انسان دنیا را رها کرد وارد عالم برزخ شد با قرین و هم سفرى، اى راه را طى مى کند؛ هم سفرى که زمینه اقتران و صحابت او را خود، فراهم کرده است.
خداى سبحان مى فرماید: اگر کسى خود را به کورى بزند و نور خدا را نبیند ما شیطان را قرین او قرار مى دهیم و او و قرینش هر دو گرفتار عذاب دردناک مى شوند:و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهوله قرین (۸۶۱)، بلکه نفس مقارنت با چنین قرینى و ملاحظه این که او همه ایمان و سرمایه را از انسان گرفته، عذاب الیم دیگرى محسوب مى شود. به همین جهت فریاد بر مى آورد:یا لیت بینى و بینک بعد المشرقین (۸۶۲).
اما در برزخى که انسان در همین دنیا با فکر و اندیشه خود به آن وارد مى شود و گاهى آن را مشاهده مى کند (گرچه بدن انسان در دنیاست، اما اندیشه او که تجرد برزخى دارد، زمان و مکان ندارد؛ چنان که تجرد شیطان نیز تجردى برزخى است ) شیطان نفوذ کرده، با تصرف در اندیشه انسان مانع دوان آن حالت برزخى مى شود و نمى گذارد که انسان، فکرى صائب و در نتیجه، عملى صالح داشته باشد. توضیح این مطلب در اشاره بعد خواهد آمد.
۸- راه نفوذ شیطان
شیطان از جهت هاى گوناگون به انسان تهاجم مى کند؛ گاهى از پیش رو و گاهى از پشت سر و زمانى از راست و زمانى هم از چپ :ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم شمائکهم (۸۶۳). مهمترین شیوه تسلط او پس از تهاجم و نزدیک شدن به انسان، تصرف در اندیشه و خیال اوست.
شیطان آرزوها و خیالاتى را براى انسان مطرح مى کند: ولا منینهم (۸۶۴) و چیزهایى را در نظر انسان زینت مى دهد که زینت ارض است، نه زیور قلب و جان انسان : لازینن لهم فى الارض (۸۶۵). زینت جان انسان ایمان به خداى سبحان است :حبب الیکم الایمان وزینه فى قلوبکم (۸۶۶)، نه خانه و باغ و امکاناتى که زینت زمین محسوب مى شود:انا جعلنا ما على الارض زینه لها(۸۶۷)؛ اگر کسى خانه خوبى ساخت زمین را مزین کرده است، نه خود را.
این مغاله، کار شیطان است که زینت هاى زمین را از طریق امینه و آرزو زینت انسان وانمود مى کند.
یاد آورى این نکته نیز لازماست که، عامل قریب نفوذ شیطان در اندیشه آدمى، نفس اماره اوست. اگر نفس اماره که عامل نفوذى ابلیس است نباشد نظیر این است که سمى وارد دهان انسان شود ولى به دستگاه گوارش او نرسد یا دستگاه گوارش آن را قبول نکند. بر همین اساس، خداى سبحان همین وسوسه و ازلال منسوب به شیطان را در بعضى از آیات به نفس اماره انسان منسوب مى سازد:ولقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید(۸۶۸) این اسناد نشان مى دهد که اگر چه راه نفوذ شیطان اندیشه و فکر انسان است، اما محور اندیشه هاى شیطانى نفس اماره آدمى است.
از این رو اگر انسان خویشتن را از نفس اماره رها سازد و این ابزار را از دست شیطان بگیرد همین نفس امر کننده به سوء، آمر به خیر مى شود و نتیجه آن خواهد شد که همه قواى چنین انسان مخلص و مخلصى، در راه فضیلت و صلاح به کار گرفته مى شود.
تذکر الف : شیطان براى سهولت و سرعت نفوذ در انسان، قبل از هر چیز برخى از نیروهاى او را استخدام کرده، در خدمت خود در مى آورد تا همانند عامل نفوذى وى خواسته هاى نامشروع او را بر انسان تحمیل کند. البته خود انسان در استخدام چنین نیرویى با تساهل موافقت مى کند؛ چنان که مى تواند با تدبیر و استقامت، مانع پیدایش چنین عامل نفوذى شود و پس از پدید آمدن آن دوباره فطرت صحیح اولى باز گردد.
ب : اگر در آن مقام (مقام وسوسه آدم )، ابلیس داراى قبیل و جنود بود، احتمال آن که توسط برخى از پیروان خود دسیسه وسوسه را اعمال کرده باشد مطرح است ؛ زیرا وى از آن جهت که دشمن صریح آدم و حوا علیهما السلام بود و عداوت او با آنان معلوم بود، احتمال آن که خود ابلیس صریحا و بدون واسطه چنین گفتگویى را با آنان در میان گذاشته باشد خیلى به ذهن نزدیک نیست.
اسناد کارهاى اتباع شیطان به او محذورى ندارد و مواردى از آن در اذهان مانوس است ؛ گرچه ظاهر قصه آن است که خود ابلیس عهده دار ازلال و اخراج و وسوسه شد.
۹– اقسام وسوسه شیطان و راه نجات از آن
وسوسه، یعنى همان شعور مرموزى که به عنوان اندیشه ناخودآگاه از طریق نفوذ شیطان در جان انسان به وجود مى آید و براى بسیارى از انسان ها معلوم نیست که از کجاست ؛ گاهى به صورت غفلت و نسیان ظاهر مى شود؛ به این طریق که صورت چیزى را که باید درباره سود و زیان آن، اندیشه کند از ذهنش کنار مى زند و انسان را از آن غافل مى کند و خطر این غفلت در حدى است که خداى سبحان، کوردلان جهنمى را همچون چهار پایان، بلکه گمراهتر و سپس آنان را غافل معرفى مى فرماید: اولئک هم الغافلون (۸۶۹)؛ چنان که قرآن کریم انساء و مسلط کردن فراموشى را کار شیطان مى داند؛ زیرا این گونه نیست که همه اقسام فراموشى، لازمه طبیعت انسانى باشد و شیطان در برخى از آنها اصلا دخالتى نداشته باشد؛ زیرا مى فرماید:و ما انسانیه الا الشیطان ان اذکره (۸۷۰)؛ چون گاهى با این که همه نیروهاى مغزى، سالم و با نشاط است و همه امور مادى، مورد یا آورى است، در عین حال معارف الهى کاملا از ذهن رخت بر مى بندد. به هر حال، این قسم از وسوسه، اولین و مهمترین راه نفوذ شیطان است. (۸۷۱)
گاهى نیز (در صورت عدم موفقیت راه اول ) صورت ذهنى حاضر نزد انسان را با این که به ضرر اوست به نفع وى جلوه مى دهد، که در لسان آیات، هم به عنوان تزیین آمده : وزین لهم الشیطان اعمالهم (۸۷۲) و هم به عنوان تسویل و املاى شیطان از آن یاد شده است :الشیطان سول لهم و املى لهم (۸۷۳) و گاهى مبتلاى به آن به عنوان جاهل مرکب (کسى که نمى داند که نمى داند، یا مى پندارد که مى داند) مطرح شده است : یحسبون انهم یحسنون صنعا. (۸۷۴)
آنچه در داستان حضرت آدم واقع شده، قسم دوم و از وسوسه شیطان است ؛ یعنى و از راه غفلت و نسیان وارد نشد تا صورت نهى از تصرف در درخت را از یاد آدم علیه السلام ببرد (و اگر در بعضى از آیات نظیرولقد عهدنا الى ادم فنسى ولم نجد له عزما(۸۷۵) تعبیر به نسیان شده، ظاهرا مراد، نسیان صورت آن قضیه نهى نیست ؛ زیرا خود شیطان مطابق آیه ما نهیکما ربکما عن هذه الشجره…(۸۷۶) صورت این قضیه را به یاد آدم و حوا مى آورد)، بلکه از طریق تزیین و جهل مرکب اقدام کرد و گفت : گرچه خداوند شما را از این درخت نهى کرده، ولى استفاده از آن زیانبار نیست، بلکه با بهره مندى از آن یا فرشته مى شوید، یا جاودانه در این باغ باقى خواهید ماند:و قال ما نهیکما ربکما عن هذه الشجره الا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین (۸۷۷) و به این صورت آنچه را سبب تدلى و سقوط آدم بود به عنوان صعود، دلالت کرد و بر او تحمیل کرد و گفت : هل ادلک على شجره الخلد (۸۷۸)؛ سخنى که به ظاهر دلالت و خیر خواهى و بالا بردن است و در واقع تدلیه (پایین آوردن و آویزان کردن ) و اسقاط به حساب مى آید؛ یعنى شیطان، چیزى را که در واقع باعث هبوط از بهشت بود با تزیین و تسویل، آن هم با سوگند غلیظ و شدید:و قاسمهما انى لکما لمن الناصحین (۸۷۹)، سبب دوام و بقا معرفى کرد.
این قسم از وسوسه، غرور نیز نامیده شده است : فدلیهما بغرور(۸۸۰)؛ چون غرور در موردى به کار مى رود که انسان چیز بد را خوب و چیز خوب را بد بپندارد و جاهل مرکب شود وگرنه به انسان فارسى و غافل، مغرور گفته نمى شود.
به هر تقدیر، مهمترین سلاح شیطان و اولین راه نفوذ او در انسان غافل کردن است. اگر شیطان بتواند کسى را غافل کند دیگر رنج تزیین و ایجاد جهل مرکب را تحمل نمى شود؛ اگر با وسوسه ابلیس، صورت مطلوب از یاد انسان برود دیگر شیطان آسوده است، ولى اگر صورت مطلوب در یاد انسان باشد شیطان رنج هایى را تحمل مى کند تا کار زشت را براى انسان زیبا جلوه دهد و آن را بر او تحمیل کند.
به بیان دیگر، شیطان در مرحله اول مى کوشد تا انسان را از خطر و ضرر، غافل یا ناسى کند؛ چون وقتى انسان از خطر چیزى غافل شد به آسانى به آن مبتلا شده، به سهولت، حقیقت سودمندى را از دست مى دهد. شیطان با سرگرم کرد انسان به لهو و لعب و زخارف دنیا، او را از یاد حق باز مى دارد و قیامت را از ید وى مى برد و این طریق او را از یاد حق باز مى دارد و قیامت را از یاد وى مى برد و به این طریق او را گرفتار عذاب شدید مى کند:لهم عذاب شید بما نسوایوم الحساب (۸۸۱) در مرحله دوم اگر کسى به یاد خدا و قیامت بود شیطان مى کوشد تا او را از راه جهل مرکب و تسویل یعنى بد را خوب جلوه دادن یا خوب را خوبتر جلوه دادن، از فضیلتى مهم یا اهم باز بدارد؛ مثل این که انسان را سرگرم کار مستحبى مى کند تا وى را از واجب باز دارد یا او را سرگرم واجب مهم مى کند تا او را از واجب اهم محروم کند.
بر همین اساس، قرآن کریم درباره همه عبادت ها، مانند نماز و روزه و خمس و زکات و حج، و سایر امور واجب و مستحب دستور محدود و مشخصى دارد و تنها چیزى که از نظر قرآن حد معینى ندارد یاد خداست. از این رو مى فرماید: اذکروالله ذکرا کثیرا (۸۸۲)؛ چنان که درباره تقوا نیز که آن هم یاد خداست مى فرماید: اتقوا الله حق تقاته (۸۸۳)، فاتقوا الله ما استطعتم (۸۸۴)؛ چون دشمن لحظه اى چه در خواب یا بیدارى، انسان را رها نمى سازد؛ آن هم به گونه اى و از راهى که انسان آن را نمى بیند و از راه نفس اماره اى که در درون انسان جاى دارد:انه یریکم هو و قبیله من حیث لاترونهم (۸۸۵). دشمن انسان حتى نمى گذارد او خواب خوب بیند و اگر خواب خوبى دیده، با برانگیختن خاطرات بد، آن را از یادش مى برد.
پس براى نجات از این دشمن خطرناک چاره اى جز مذکر مداوم نیست ؛ چنان که باید یاد خدا را در نهاد و نهان، با ناله و لابه، زنده نگه داشت :واذکر ربک فى نفسک تضرعا و خفیه (۸۸۶) دشمن انسان حتى نمى گذارد او خواب خوب ببیند و اگر خواب خوب دیده، با برانگیختن خاطرات بد، آن را از یادش مى برد.
پس براى نجات از این دشمن خطرناک چاره اى جز ذکر مداوم نیست ؛ چنان که باید یاد خدا را در نهاد و نهان، با ناله و لابه، زنده نگه داشت :واذکر ربک فى نفسک تضرعا و خفیه (۸۸۷) باید شیطان را دشمن بدانیم، او را رجم کنیم و هرگاه به سراغ ما آمد به خدا پناه ببریم ؛ زیرا خداى سبحان خود را دوست ما و شیطان را دشمن ما مى داند و به ما وعده دفاع داده :ان الله یدافع عن الذین امنوا(۸۸۸)، مى فرماید: به محض این که شیطان حمله کرد و خواست فریبتان دهد به خداوند پناه ببرید:فاما ینزغنک من الشیطان نزغ فاستعذ بالله (۸۸۹) و مقصود از پناه بردن و استعاذه، صرف گفتن اعوذ بالله من الشیطان الرجیم نیست ؛ استعاذه واقعى این است که از وسوسه شیطان جانمان به سوى خدا حرکت کند؛ چنان که وقتى اعلام خطر کردند و گفتند و به پناهگاه بروید صرف گفن جمله من به پناهگاه مى روم مشکلى را حل نمى کند، بلکه باید به سمت پناهگاه رفت و در آن قرار گرفت.
۱۰– تنوع راه هاى فریب شیطان
از آیات مربوط وسوسه شیطان نسبت به آدم و حوا بر مى آید که شیطان براى فریب هر کسى راهى خاص در پیش مى گیرد؛ مثلا اگر کسى اهل دنیا باشد امورى مانند زن، فرزند و مال را براى او تزیین مى کند؛ اما اگر کسى چون آدم و همسرش اهل دنیا نباشند، بلکه خدا و فرشته و حیات جاوید و مانند آن براى آنها مهم باشد به بهانه همین امور، فریبشان مى دهد. از این رو آدم و حوا را با وعده فرشته شدن یا جاودانه زندگى کردن، فریب داد و سبب هبوط را وسیله بقا معرفى کرد: هل ادلک على شجره الخلد. (۸۹۰)
از این نکته به دست مى آید که اگر کسى زاهد یا عالم یا با تقوا بود و شیطان براى وسوسه او از امور دنیایى وسیله اى نداشت، خیانت را به عنوان نصیحت بر او تحمیل مى کند:وقاسمهما انى کلما لمن الناصحین (۸۹۱) و قسم دروغ را وسیله شیطنت خویش قرار مى دهد و به بهانه فرشته شدن یا محشور شدن با انبیا و اولیا او را از صراط مستقیم جدا مى سازد؛ مگر این که انسان سالک به مرحله اخلاص محض برسد و از مخلصین شود که در آن مرحله، شیطان را راه نیست.
۱۱– غرض شیطان از وسوسه انسان
قرآن کریم معارف فراوانى دارد که برخى از آنها همچنان بکر مانده است و جریان سمیک، عمیق و عریق آدم علیه السلام از این سنخ است، تا مفسر مبتکرى تجلى کند و جمال وحى جمیل، بدون پرده ربایى تحمیلى و پرده درى اجبارى که همان تفسیر به راى مذموم یا احتمال خام و ابتدایى است با صد هزار جلوه بیرون آید تا صاحب بصر امین، به شهود اندام دلبرین چنین نشینى، کام یابد؛ گرچه صاحب نظر مدرسه، هنوز اندر خم یک کوچه است.
بارى داستان اسرارآمیز و رود آدم و حوا به بهشت و خروج آنان از آن، در سه سوره قرآن کریم آمده که تفصیل آن به عنایت الهى در ثنایاى سوره بقره (۸۹۲) و اثناى سوره اعراف (۸۹۳) و خبایاى سوره طه (۸۹۴) در حد احتمال متعارف که حرفه صاحب نظر است، نه گزارش مشهود و نضیج، که ره توشه صاحب بصر است، ارائه مى شود.
آنچه از سوره بقره بر مى آید این است که شیطان با ازلال و لغزاندن آدم و حوا، آنها را از بهشت بیرون کرد، لیکن نحوه لغزاندن بازگو نشده است. آنچه از سوره اعراف بر مى آید این است که شیطان با وسوسه و نیرنگ و سوگند کاذبانه، به بهانه دلالت به خلود، تدلیه خروج کرد: فدلیهما بغرور (۸۹۵)؛ چنان که مشابه آن در سوره طه استظهار مى شود، ولى اصل جامع و مشترک بین اعراف و طه که مبسوطتر از بقره ، راز و رمز خروج را بازگو کرده همانا ظهور سواه و عورت آدم و حوا بود که مبدا بدو و ظهور آن، دسیسه ابداء گرى و اظهار نمایى ابلیس بود و او در این وسوسه، انگیزه اى جز ابداى عورت مستور و اظهار سر مورد غیرت نداشت :لیبدى لهما ما وورى عنمهما من سوء تهما . (۸۹۶)
آنچه از اصرار قرآن بر این اصل جامع بر مى آید این است که بدو سواه و ظهور عورت با لوازمى که دارد سهم تعبین کننده اى در خروج از بهشت آسمان و هبوط به زمین و استقرار در آن داشت و اگر این رخداد سهمى در هبوط به زمین نداشته بود، هرگز قرآن کریم اصرارى بر نقل آن از یک سو و اکتفا به بازگو کردن آن بدون ذکر سایر حوادث پدید آمده پس از ارتکاب مورد نهى از سوى دیگر نمى کرد. البته راى نهایى و قاطع که آدم و حوا تا کنون از اصل سواه آگاه نبودند و از گرایش غریزى اجوفین بى خبر بودند دشوار است.
از برخى آیات قصه آدم علیه السلام بر مى آید که غرض شیطان از وسوسه و ازلال انسان این است که عیب ها و ضعف هاى او را ظاهر ساخته، رسوایش کند:یا بنى ادم لا یفتنکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنه ینزع عنهما لباسهما لیریهما سواتهما انه یریکم هو و قبیله من حیث لاترونهم (۸۹۷). این آیه گویا هشدارى است به فرزندان آدم که مواظب باشید شیطان آبرویتان را نبرد؛ زیرا او همه تلاش و کوشش خود را به کار مى گیرد تا انسان را بى حیثیت کند. به هوش باشید که فریبتان ندهد؛ چنان که پدر و مادرتان را از بهشت خارج کرد و لباس از تن آنان بیرون آورد تا سوآتشان را به آنها نشان دهد و رسوایشان کند و بدانید که او و قبیله او از جایى که آنها را نمى بینید شما را مى بینند.
غرض شیطان، اظهار چیزى است که ظهور آن شرم آور است. گرچه در جریان آدم و حوا، کس دیگرى نبود که از سواه آگاه گردد، ولى در جریان فرزندان آدم بعد از تکثر نسل، ظهور سواه همراه با شرم اجتماعى است.
خداوند در آیه قبل مى فرماید: همان گونه که لباس ظاهرى براى شما نازل کردیم تا سواه ظاهرى شما را بپوشاند، لباس تقوا را نیز براى شما قرار دادیم تا سواه باطنى شما را حفظ کند و نگذارد عیب درون شما آشکار شود:یا بنى ادم قد انزلنا علیکم لباسا یوارى سواتکم و ریشا و لباس التقوى ذلک خیر (۸۹۸) ؛ زیرا هر کس بر اساس طبیعت درونى خود، میل به تباهى دارد (اگر چه گرایش فطرت او به سوى فضیلت است ) و لباس تقواست که نمى گذارد عیب درونى روشن بشود و شیطان کارش این است که شما را از لباس تقوا غافل کند تا سواه درونى و باطنى شما را روشن، و عیب درونتان را آشکار کند.
۱۲– نقطه پایان جنگ با شیطان
جمله اهبطوا بعضکم لبعض عدو که دلالت بر تداوم و استمرار جنگ و نزاع دارد و مربوط به کسانى است که در نبرد با شیطان مغلوب یا غالب نشده باشند وگرنه بساط جنگ برچیده مى شود و پس از غلبه یکى از دو طرف، طرف دیگر مولى علیه و تحت ولایت او در آمده و شیطان ولى او و او تسلیم و سر سپرده شیطان مى شود و درگیرى به پایان مى رسد یا اگر در جنگ با شیطان، او را تسلیم خودش سازد، چنان که اهل بیت علیهم السلام و همه مخلصین شیطان را تسلیم خود ساخته اند، باز هم نزاع و جنگ از بین مى رود. به هر تقدیر، آنها که در جنگ با شیطان شکست خورده یا فاتح شده اند نبردى با شیطان ندارند، بلکه یا او اسیر آنها در بند او هستند.
درگیرى و جنگ، مربوط به کسانى است که نه به حد اولیاى الهى نایل شدند و نه چون کافران و منافقان به اسفل سافلین تنزل یافتند؛ اینان که همواره در میدان جنگ با شیطان به سر مى برند و با همه زخم هایى که از او مى پذیرند تسلیم و سر سپرده او نمى شوند، اگر در اثناى این جنگ، مرگشان فرا رسد شهید به حساب مى آیند. از این رو و در روایت اهل بیت و عارف به حق آنان، اگر بر صدر ننشیند و بر شیطان غالب نشود دست کم بر آستان او سر نمى ساید، بلکه دائما در حال جنگ و گریز با او به سر مى برد.
تذکر: پایان پذیرفتن جنگ به معناى ختم دشمنى نیست ؛ زیرا شیطان مسلط بر انسان شکست خورده و اسیر شده، کمال عداوت را نسبت به عقیده و اخلاق و اعمال او اعمال مى کند.
۱۳– تصویر دشمنى شیطان در بهشت آدم
با توجه به آنچه گذشت که بهشت آدم علیه السلام بهشت دنیایى نبود این پرسش مطرح مى شود که عداوت و وسوسه شیطان چگونه تصور مى شود؟ چون وسوسه و عداوت، مربوط به نشئه طبیعت و تکلیف است و اگر بهشت آدم نشئه اى برتر از منطقه طبیعت و تکلیف بود همان طور که احکام عامه طبیعت نظیر مرگ و خستگى و رنج در آن جا نیست وسوسه و عداوت نیز در آن راه ندارد. افزون بر این که، اگر آن جا جاى عداوت باشد پس چگونه خداوند مى فرماید: به زمین فرود آیید که زمین محل عداوت شما نسبت به یکدیگر است :اهبطوا بعضکم لبعض عدو ؛ چون ظاهر آیه این است که اعداوت اختصاص به زمین دارد.
پاسخ سوال مزبور شاید این باشد که، ظاهرا عداوتى که در بهشت آدم مطرح بود از سنخ عداوت در دنیا نبود؛ زیرا قرآن کریم براى بهشتیان وساکنان ملا اعلى نیز گونه اى از نزاع و عداوت و خصومت مناسب با هستى آن مرحله قائل شده است ؛ مثلا درباره بهشتیان مى فرماید:و امددناهم بفاکهه ولحم مما یشتهون # یتنازعون فیها کاسا…(۸۹۹) که دلالت دارد بهشتیان براى نوشیدن شراب هاى بهشتى و گرفتن جام هاى آن تنازع دارند، با آن که آنها نسبت به یکدیگر کینه اى در دل ندارند:ونزعنا ما فى صدورهم من غل (۹۰۰) و تتمه همین آیه هر گونه لغو و گناه را در بهشت منتفى مى داند: لا لغو فیها ولا تاثیم (۹۰۱)، یا درباره موجودات ملا اعلى مى فرماید: من از درگیرى فرشتگان که در ملا اعلى به سر مى برند آگاهى ندارم ؛ما کان لى من علم بالملاالاعلى اذ یختصمون (۹۰۲).
شکى نیست نیست تنازع بهشتیان در ربودن جام هاى شراب نظیر درگیرى برخاسته از غضب یا شهوت براى دستیابى به لذت کاذب (مانند تنازع بازیگرانه اى که در مجلس مترفان براى نوشیدن چیزى به وجود مى آید) نیست، بلکه نزاعى عقلى و ممدوح است ؛ چنان که تخاصم فرشتگان در ملا اعلى بر اساس قهر و غضب و شهوت نیست ؛ زیرا آن جا که جاى تسبیح و تقدیس و استغراق در عبادت است :بل عباد مکرمون # لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون(۹۰۳) جاى نزاع مذموم نیست، بلکه نزاع ظریف و ممدوح متناسب با مرتبه وجودیشان است و از رذایل نفسانى نشات نمى گیرد.
پس اگر جنت آدم علیه السلام جنت دنیوى و مادى نبوده، خصومت و نزاعى که بین او و شیطان به وجود آمده نیز از قبیل نزاع متخاصمان و مترفان دنیا نبوده تا بر محور غضب و شهوت دو زند، بلکه نحوه دیگرى از نزاع بوده که پس از هبوط وقتى به عالم طبیعت تنزل کرد به صورت نزاعى خشن جلوه کرد است.
به هر تقدیر، عداوت بعد از هبوط: اهبطوا بعضکم لبعض عدو غیر از عداوتى است که در جنت و قبل از هبوط وجود داشته است. عداوت در جنت، نحوه ظریفى از عداوت بود که ملایم و مناسب با همان نشئه بوده است، گرچه همانند نزاع بهشتیان و تخاصم موجودات ملا اعلى، ممدوح نبوده، بلکه نسبت به کمال محبتى که در آن جا هست مذموم بوده است و از این رو هبوط را به همراه داشت.
خلاصه آن که، چون جنت آدم، بهشت خلد نبود، نباید توقع داشت همه آثار بهشت خلد در آن متبلور شده باشد؛ چنان که باغى از باغ هاى مادى و طبیعى نبوده و از این رو آثار آن را هم نداشت. البته حل این معضل نیاز به تامل بیشترى دارد.
۱۴– هبوط انسانیت به نشئه طبیعت
آنچه به عنوان هبط، در آیه محل بحث مطرح است در واقع هبوط انسانیت انسان از عالم بالا به نشئه طبیعت است و چننى هبوطى را شاید بتوان از آیات و روایات دیگرى نیز استفاده کرد. از جمله از آیه لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم # ثم رددناه اسفل سافلین (۹۰۴) که در عین دلالت بر این که انسانیت انسان و مرتبه اى که انسان در آن قرار دارد از قوامى احسن برخوردار است (۹۰۵)، با توجه به ذیل آیه ثم رددناه اسفل سافلین احتمال دارد به این نکته نیز اشاره داشته باشد که اگر چه انسان در مرحله اى احسن تقویم دارد، لیکن آنگاه که به نشئه طبیعت روى مى آورد در حقیقت به اسفل سافلین هبوط مى کند.
مطابق آیاتى نظیران المنافقین فى الدرک الاسفل من النار(۹۰۶) کسانى که پس از این هبوط و سقوط، به نشئه طبیعت، دل ببندند و فرزند دنیا شوند و بازگشتى به آن مبدا احسن تقویم نداشته باشند، در قیامت نیز به اسفل سافلین آتش مبتلا خواهند شد؛ بر خلاف آنها که با توبه و انابه و ایمان و عمل صالح بازگشت و صعودى پیدا مى کنند و به نشئه فرا طبیعت روى. آورند که چنین کسانى در قیامت نیز، بازگشتشان به همان عالمى است که از آن جا تنزل یافته اند.
بر همین اساس، امیر مومنان على علیه السلام به جامعه بشرى هشدار مى دهد که عقل خود را حاضر کرده، مستورش نسازید و با حاکمیت عقلتان فرزند آخرت شوید؛ زیرا از آخرت آمده اید و به سوى آخرت بر مى گردید:ولیحضر عقله ولیکن من ابناء الاخره منها قدم و الیها ینقلب (۹۰۷).
از این بیان نورانى بر مى آید که آن نشئه اى که اکنون در پیش رو داریم، قبلا آن را پشت سر گذاشته ایم و این گونه نیست که آن نشئه عالى براى اولین بار در جهان آخرت، بر ما ظاهر شود چنین نیست که انسان مانند سایر و موجودات طبیعى فقط از خاک نشات گرفته است،بلکه سابقه اخروى نیز دارد و جریان هبوط انسان به عالم طبیعت آن را تایید مى کند، یا قابل تطبیق بر آن است.
۱۵– تفاوت هبوط کریمانه و لعینانه
گرچه عنوان هبوط، جامع و محیط همه اضلاع مثلث آدم و حوا و ابلیس است، لیکن ممیز هر کدام، مانع اشتراک آنها در مدح و قدح است ؛ زیرا هبوط آدم همراه با پذیرش توبه و نیز قرین جبایه و صفوت و هدایت است و هبوط ابلیس همراه با رجم، مذووم بودن، مدحور شدن و صاغر بودن است، که به همه این نعوت و اوصاف، در قرآن اشارت شده است.
از این رو آواى امر به هبوط در سامعه آدم علیه السلام پیام خلافت، ولایت، بلکه ضمنا نبوت و رسالت را ابلاغ مى کند، ولى طنین هبوط در گوش ابلیس فرمان تحقیر و صغار و لعن را مى رساند و از این جهت هبوط کریمانه آدم با هبوط لعینانه شیطان فرق مى کند، لیکن جمع بین مجتبى و مرجوم و اقتران بین تائب و حائب و اجتماع ولى و عدو در خطاب اهبطوا رنج آور و تعب بار است و شاید احساس ناگوارى آدم علیه السلام از این نظر بود، گرچه از جهت دیگر مسرور بود که خداوند، خود را دشمن آنان معرفى نکرد؛ چنان که همه آنها را نیز عدو خود اعلام نکرد؛ بلکه فقط نسبت به بعضى (ابلیس ) عداوت داشت ؛ چنان که آن بعض، یعنى شیطان نیز نسبت به خداى سبحان از جهت تمرد و تنمر، دشمنى دارد.
۱۶– شجره هبوط و شجره صعود
اگر بپذیریم که آنچه از شیطان نسبت به آدم تحقق یافت تنها این بود که او را فریب داد، نه این که هم فریب داده باشد و هم از اصل دروغ گفته باشد، نتیجه این مى شود که آنچه را او در ضمن سوگند خود بیان داشت که این شجره، شجره خلد است و خوردن از آن (براى برخى افراد) جاودانگى مى آورد، سخن حقى است. اگر چه ممکن است در تطبیق چنین درختى بر آن شجره ممنوع اشتباه کرد یا دروغ گفته باشد یا در این که آدم و حوا اگر از این درخت بخورند جاودانه مى شوند، به خطا رفته باشد.
بالاخره در فرض بالا از تعبیر شیطان به دست مى آید که در جهان آفرینش، درختى وجود دارد که اثر خوردن از آن جاودانگى و حیات ابدى است و نتیجه این که، همان طور که میوه بعضى از درختان هبوط و سقوط مى آورد، میوه برخى دیگر سبب صعود مى شود.
بر همین اساس، در آیات و روایات از برخى امور به شجره بهشتى و از بعضى دیگر به شجره جهنمى یاد شده است ؛ مثلا درباره سخاوت آمده که سخاوت درختى است که اصل آن، در بهشت و شاخه هاى آن در دنیا و در دسترس مردم است. اگر کسى سخى باشد و به شاخه درخت سخاوت تمسک کند این شاخه او را به بهشت مى برد یا درباره شجره طوبا آمده که اصل آن در بهشت و شاخه هاى آن در دنیا و در دسترس مومنان است (۹۰۸) و درباره حارثه بن زید آمده است که او به همه شاخه هاى شجره طوبا تمسک جست ؛ زیرا او بهشت و جهنم را مى دید و همه شاخه هاى شجره طوبا را مشاهده مى کرد (۹۰۹) یا در حدیثى آمده که رسول گرامى درباره قیامت مى فرمودند: اصل درخت طوبا در خانه من و شاخه هایش در خانه هاى بهشتیان است و در حدیثى دیگر آمده است : اصل آن در خانه على بن ابى طالب و شاخه هایش در خانه هاى مومنان است. (۹۱۰) بعضى از صحابه عرض کردند: یا رسول الله چرا قبلا فرمودید اصل درخت طوبا در خانه من است و هم اکنون مى فرمایید: اصل درخت طوبا در خانه على علیه السلام است ؟! آن حضرت صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند: خانه من و على علیه السلام یکى است و در یک مکان قرار دارد؛ دارى ودار على بمکان واحد. (۹۱۱)
بر همین اساس است آنچه در قرآن به شجره زقوم موسوم شده است :اذلک خیر نزلا ام شجره الزقوم # انا جعلناها قتنه للظالمین # آنهاشجره تخرج فى اصل الجحیم # طلعها کانه رووس الشیاطین (۹۱۲). در خت زقوم از جهنم سر بر مى آورد و درخت نسوزى است که آب آتش است ؛ یعنى بر خلاف درختان دنیا از آتش تغذیه مى کند و میوه این درخت نسوز هم، شعله آتش است و تمسک به شاخه هاى آن که کفر و نفاق و فسق و عصیان است مایه ورود به دوزخ است.
تذکر: چون بهشت حضرت آدم علیه السلام جنت خلد نبود، هیچ کدام از میوه ها و اشجار آن نیز جاوید نبوده است. البته آزمون الهى نسبت به برخى از درختان آن بهشت تعلق گرفت.
۱۷– توجیه نظر علامه طباطبایى درباره عهد
علامه طباطبایى قدس سره درباره عهدى که آدم، آن را فراموش کرد در ذیل آیه محل بحث و به مناسبت مطرح شدن آیه ولقد عهدنا الى ادم من قبل فنسى ولم نجد له عزما (۹۱۳) که در صدر قصه آدم و حوا در سوره طه وارد شده، این سوال را مطرح مى کند: آیا مراد از عهد (که فراموشى آن منشا خروج آدم از جنت و ابتلاى او به رنج و زحمت دنیا اعلام شده ) همانى نهى اى است که در آیه لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین (۹۱۴) آمده یا مقصود همان تحذیر و هشدار نسبت به عداوت شیطان است که در آیه ان هذا عدو لک ولزوجک فلا یخرجنکما من الجنه فتشقى (۹۱۵) وارد شده یا همان عهد کلى و عامى است که در موطن خاص میثاق از همه انسان ها گرفته شده :و اذ اخذ ربک من بنى ادم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست بر بکم قالوا بلى (۹۱۶) یا عهد ویژه اى است که از پیامبران است علیه السلام به عنوان میثاق غلیظ گرفته شده : و اخذنا منهم میثاقا غلیظا؟ (۹۱۷)
در پاسخ مى فرمایند: احتمال اول صحیح نیست ؛ زیرا در متن جریان مخالفت آدم با این نهى و اغواى شیطان، خود شیطان، این نهى را یاد آورى کرده، مى گویدن ما نهیکما عن هذه الشجره الا ان تکونا…(۹۱۸) تنها کارى که از شیطان سر زد این بود که این نهى را تحلیل کرده، نه این که اصل آن را از یاد آدم برده باشد.
احتمال دوم نیز صحیح نیست ؛ زیرا تحذیر نسبت به شیطان، اختصاص به آدم نداشت، بلکه شامل آدم و حوا، هر دو شده بود؛ چون خدا فرمود:ان هذا عدولک و لزوجک… ، در حالى که ظاهر آیه ولقد عهدنا الى ادم من قبل فنسى…اختصاص اسناد نسیان به آدم است. باقى مى ماند احتمال سوم و آن این که مراد از عهد فراموش شده، همان عهد ربوبیت باشد که در آیه میثاق آمده با ویژگى هاى که درباره انبیا علیه السلام مطرح است. پس همین احتمال صحیح است. (۹۱۹)
توجیه این بیان اان است که اولا، ظاهر اختصاص خطاب به آدم و نیز ظاهر ارجاع ضمیر مفرد به آدم این است که مطلب مزبور مختص به آدم است و حوا در آن سهیم نیست. ثانیا، قرینه متصل یا منفصل که شاهد بر تعمیم باشد و در هر موردى که اقامه شد باعث شود که آن محتوا تعمیم داده شود و به ظاهر اختصاص خطاب یا مفرد بودن ضمیر بسنده نشود وجود ندارد. ثالثا، در بسیارى از موارد قصه مزبور شاهد متصل بر تعمیم اقامه شده است، ولى در برخى موارد چنین قرینه اى اقامه نشده است و جریان عهده ویژه انبیا، نه اصل عهد، مختص به آدم علیه السلام است و نیز جریان سجده، ملائکه و تعلیم الهى اسماء الله و انباى آن اسماء به فرشتگان همگى از مختصات حضرت آدم است، پس با این توجه مى توان نظر استاد علامه را تصویب کرد.
لیکن محتمل است که عهد فراموش شده عداوت ابلیس باشد، نه چیز دیگر و اختصاص آدم به نسیان براى آن است که وى به عنوان شخص اول این داستان و عنصر محورى قصه مطرح است و منافاتى با نسیان حوا ندارد. البته اطلاق عهد بر این تحذیر و هشدار از این جهت است که تکلیف الهى، تعهد خاصى را براى بنده به همراه دارد و همه حقوق و احکام خدا از منظر دیگر به عهود الهى باز مى گردد.
۱۸– مزله باطلو مزال اقدام
از آن جهت که ازلال و لغزاندن، ابزارى مى طلبد و بهره دنیا، وسیله مناسبى براى لغزش است، دنیا به عنوان مزله باطل و مقام هاى آن به عنوان مزال اقدام مطرح است. مردان الهى هماره از خواب عقل که پیامد آن عجز از ادراک صائب و عمل صالح است و نیز از ابتلا به زشتى زلت، به خداى سبحان پناه مى بردند؛ حضرت امیر المومنین علیه السلام در این باره مى فرماید:ما لعلى و نعیم یفنى و لذه لا تبقى. نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعین . (۹۲۰) و خود را در مسیر صاف وسیع حق دانسته و مخالفان را در کژ راهه لغزش باطل معرفى مى کند:فوالله لا اله الا هو انى لعللى جاده الحق و انهم لعلى مزله الباطل (۹۲۱) و انسان پرهیز کار را به کمى لغزش مى ستاید:تراه قریبا امله قلیلا زلله(۹۲۲) و منافق را به ضلالت و اضلال و به زلت و ازلال نکوهش فرموده است :و احذرکم اهل النفاق فانهم الضالون المضلون و الزالون المزلون (۹۲۳).
رهبران نفاق که ازلال دیگران را بر عهده دارند از راه سبات عقل و زلت دل، زمینه لغزش پاى آنها را فراهم مى کنند؛ چنان که آن حضرت به زیاد بن ابیه درباره معاویه چنین مرقوم م فرمود:وقد عرف ان معاویه کتب الیک یستزل لبک (۹۲۴)و چون سرانجام استقامت، بهشت است و فرجام زلت، دوزخ، چنان که آن حضرت فرموده اند:من استقام فالى الجنه و من زل فانى النار(۹۲۵) از خداى سبحان مسالت داریم همگان مخصوصا راقم سطور و ارقام او را از زلت و ازلال مصون دارد، بلکه این نوشتار را چون آب زلال گوارا قرار دهد تا در ذائقه، تلخ نیاید و در فضاى کام عقل، گیر نکند و در مجارى هضم و جذب و فربهى، مسدود نشود و از کوثر قرآن استمداد کند و به کوثر عترت برساند.
آمین، رب العالمین بمحمد و آله الطاهرین.
بحث روایى
۱- عصیان حضرت آدم علیه السلام
عن الرضا علیه السلام :… ولم یکن آدم و حوا شاهدین قبل ذلک من یحلف بالله کاذبا، فدلیهما بغرور فاکلا منها ثقه بیمینه بالله و کان ذلک من آدم قبل النبوه ولم یکن ذلک بذنب کبیر استحق به دخول النار و انما کان من الصغایر الموهوبه التى تجوز على الانبیاء قبل نزول الوحى علیهم، فلما اجتباه الله تعالى و جعله نبیا کان معصوما لا یذنب صغیره ولا کبیره ؛ قال الله تعالى : و عسى آدم ربه فغوى # ثم اجتبیه ربه فتاب علیه وهدى و قال عزوجل : ان الله اصطفى ادم و نوحا و ال ابراهیم وال عمران على العالمین. (۹۲۶)
عن الرضا علیه السلام :… و ان آدم لما اکرمه الله تعالى ذکره باسجاد ملائکته له و با دخاله الجنه، قال فى نفسه : هل خلق الله بشرا افضل منى ؟ فعلم الله عزوجل ما وقع فى نفسه. فناداه، ارفع راسک یا آدم وانظر الى ساق عرشى، فرفع آدم راسه فنظر الى ساق العرش فوجد علیه مکتوبا: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على بن ابى طالب امیر المومنین و زوجته فاطمه سیده نساء العالمین والحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه فقال آدم : یا رب ! من هولاء؟ فقال عزوجل : هولاءمن ذریتک و هم خیر منک و من جمیع خلقى ولولاهم ما خلقتک ولا خلقت الجنه و النار ولا السماء ولا الارض ؛ فایاک ان تنظر الیهم بعین الحسد و تمنى منزلتهم (فاخرجک عن جوارى، فنظر الیهم بعین الحسد و تمنى منزلتهم ) (۹۲۷) فتسلط فاطمه بعین الحسد حتى اکلت من الشجره کما اکل آدم، فاخرجهما الله تعالى من جنته و اهبطهما عن جواره الى الارض . (۹۲۸)
عن العسکرى علیه السلام :… ولا تقربا هذه الشجره تلتمسان بذلک درجه محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم و فضلهم فان الله تعالى خصهم بهذه الدرجه دون غیرهم و هى الشجره التى من تناول منها باذن الله، الهم علم الاولین والاخرین من غیر تعلم و من تناول منها بغیر اذن، خاب عن مراده و عصى ربه ؛ فتکونا من الظالمین بمعصیتکما والتماسکما درجه قد اوثرتهما غیر کما…(۹۲۹)
اشاره الف : مراتب انسان کامل و جهت عدم راه یابى عالى به مرتبه اعلى نیازمند توضیح است. با غمض از سند این گونه مراسیل که اثبات مطال فرعى و علمى به استناد آنها دشوار است، چه رسد به اثبات معارف اصلى و علمى و با صرف نظر از احتمال موجه تمثیل در این گونه تعبیرها، مى توان چنین گمان کرد که درجات خلافت و نیز مراتب ولایت خلفا و اولیاى الهى همانند نبوت انبیا و رسالت مرسلین، متفاضل است و در صحنه ولایت و منطقه خلافت الهى نه تنها حسد، ممنوع است، بلکه غبطه غیر ماذون هم نارواست ؛ زیرا چنین حسنه اى از آن بزرگان به مثابه سیئه است. البته سر قدر که بعد از هبوط براى دیگران فاش شد صدر و آستان داستان آدم را مشحون حکمت کرده است.
ب : در پاسخ به این پرسش که آیا عصمت پیامبران، پس از بعثت و رسالت آنهاست یا دلیلى عقلى حاکم بر لزوم عصمت آنها، مطلق است و پیشس از بعثت و نبوت انبیا را نیز شامل مى شود باید گفت بحث درباره عصمت پیامبران از آن جهت که صبغه کلامى را مى طلبد؛ گرچه امام فخر الدین رازى مبسوطا ادله مخالف و موالف و آراى مفرطان و مفرطان و معتدلان را نقل و نقد کرد (۹۳۰) و مقدار زیادى از آن در تفسیر صدر المتالهین ارائه شد. (۹۳۱) اثبات و نفى چنین مطلب کلامى با برخى احادیث مرسل که به آثار شبیه تر است تا به اخبار، و به مدسوس، موضوع و مجعول شبیه تر است تا به منقول، و به راى نزدیکتر است تا به روایت، کارى است بس دشوار.
گذشته از همه این صعوبت ها، نکته فاخر دیگرى که از غالب نوشته هاى مفسران، مستور و غایب مانده این است که آنان گرچه بین دوران پیش از نبوت پیامبر و مرحله پس از نبوت او فرق گذاشتند، اما به این مطلب مهم محورى نپرداختند که بین دوره فترت و پیش از پیدایش اصل پدیده نبوت تشریعى و بین دوره فطرت و پس از ظهور اصل آن فرق است ؛ زیرا در جریان آدم علیه السلام گذشته از تفاوتى که بین دوران قبل و بعد پیامبرى ضخص ایشان همانند دو دوره زندگى هر پیامبر دیگرى وجود دارد، تفاوت ماهوى دیگرى نیز مشاهده مى شود که در انبیاى دیگر مشهود نیست و آن این که دورانى را حضرت آدم علیه السلام پشت سر گذاشت که اصلا نبوت تشریعى در جهان امکان، جعل نشده بود و در چنین فضایى نمى توان حکم کارى را از شریعت و منهاج مجعول دینى استنباط کرد؛ زیرا فرض در این است که اصلا شریعتى در جهان پدید نیامده بود. بنابر این، طرح مساله عصمت در چنین وضعى با طرح آن در فضاى شریعت پدید آمده فرق دارد.
امام رازى پس از نقل ادله هفت گانه عصیان آدم علیه السلام مهمترین پاسخى که ارائه کرده این است که، هیچ کدام از وجوه هفت گانه دلالت ندارد که ارتکاب معصیت در حال نبوت آدم بوده است (۹۳۲)، ولى به آن مطلب محورى نپرداخته است.
۲- نخستین گناه بشر
عن السجاد علیه السلام :… فاول ما عصى الله به الکبر و هو معصیه ابلیس حین ابى واستکبر و کان من الکافرین ثم الحرص و هو معصیه آدم و حوا حین قال الله عزوجل لهما: کلا منها رغدا حیث شئتما ولا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین فاخذا ما لا حاجه بهما الیه. فدخل ذلک على ذریتهما الى یوم القیامه و ذلک ان اکثر ما یطلب ابن آدم ما لا حاجه به الیه.(۹۳۳)
اشاره : با صرف نظر از سند حدیث، لازم است توجه شود اولا، چون تحقق اصل شریعت و امر تشریعى در جریان سجده براى آدم علیه السلام احراز نشد، حمل عصیان ابلیس بر معصیت تشریعى آسان نیست ؛ چنان که قبل از احراز اصل نبوت تشریعى، حمل ارتکاب آدم علیه السلام بر عصیان تشریعى دشوار است.
ثانیا، اگر منشا ارتکاب نسیان عهد باشد معصیت نخواهد بود؛ زیرا در حال فراموشى تکلیف مرتفع است. ثالثا، اگر حرص سبب ارتکاب شد لابد چنین حرص دامنگیرى سبب نسیان شده و ارتکاب، در حال نسیان حاصل شده است.
۳- زمان و مکان هبوط آدم و حوا
فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو ولکم فى الارض مستقر ومتاع الى حین فهبط آدم على الصفا و انما سمیت الصفا، لان صفوه الله هبط علیها و نزلت حوا على المروه و انما سمیت المروه، لان المراه نزلت علیها: فبقى آدم اربعین صباحا ساجدا یبکى على الجنه. فنزل علیه جبرئیل فقال : یا آدم ! الم یخلقک الله بیده و نفخ فیک من روحه واسجد لک ملائکته ؟ قال : بلى. قال : وامرک ان لا تاکل من الشجره، فلم عصیته ؟ قال : یا جبرئیل ! ان ابلیس حلف لى بالله نه لى ناصح و ما ظننت ان خلقا خلقه الله یحلف بالله کاذبا.(۹۳۴)
سئل امیر المومنین عن اکرم وارد على وجه الارض، فقال : واد یقال له سراندیب، سقط فیه آدم من السماء. (۹۳۵)
عن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم : یوم الجمعه سید الایام، خلق الله فیه آدم واهبط فیه آدم الى الارض.(۹۳۶)
عن ابى عبدالله علیه السلام : سمى الصفا صفا لان المصطفى آدم هبط علیه فقطع للجبل اسم من اسم آدم علیه السلام وهبطت حواء على المروه و انما سمیت المروه مروه لان المراه هبطت علیها فقطع للجبل اسم من اسم المراه.(۹۳۷)
عن ابى عبدالله علیه السلام : ان آدم انزل فنزل فى الهند.(۹۳۸)
عن ابن عباس : اهبط آدم الى ارض یقال لها دجنا، بین مکه وطائف.(۹۳۹)
عن على علیه السلام : اطیب ریح الارض الهند، اهبط بها آدم فعلق ریحها من شجر الجنه.(۹۴۰)
عن ابن عباس : خرج آدم من الجنه بین الصلاتین : الظهر و العصر، فانزل الى الارض و کان مکثه فى الجنه نصف یوم من ایام الاخره و هو خمسماه سنه سنه من یوم کان مقداره اثنتى عشره ساعه و الیوم الف سنه مما یعد اهل الدنیا، فاهبط آدم على جبل بالهند یقال له نود و اهبطت حواء بجده، فنزل آدم معه ریح الجنه، فعلق بشجرها واودیتها…(۹۴۱)
عن الصادق علیه السلام :… فلما هبط آدم الى الارض هبط على الصفا و لذلک استق الله له اسما من اسم آدم لقول الله : ان الله اصطفى ادم و نزلت حواء على المروه فاشتق الله له اسما من اسم المراه…(۹۴۲)
اشاره : با اغماض از ارسال سند و دشوارى اثبات معارف علمى با این گونه اخبار که به آثار شبیه تر است تا به احادیث و با صرف نظر از احتمال اسرائیلى بودن این گونه منقولات غیر قابل اعتماد، لازم است توجه شود اولا، درباره زمان هبوط، طبق آنچه در این جا نقل شد اختلافى نیست، ولى درباره مکان هبوط وجوه متعددى ارائه شده که اگر مقصود، بیان مظهر نزول و منشا برکت وجودى آن که تعددپذیر است نباشد جمع بین منقول هاى ناهماهنگ دشوار است.
ثانیا، ساحل دریا را جد مى نامند و هرگز چنین نامى اختصاص به آنچه در حجاز واقع است ندارد. از این رو در برخى از احادیث سخن از جده بحر هند به میان آمده است و در متون فقهى از وقوع ماهى به جد یعنى کنار دریا تعبیر مى شود. ثالثا، در برخى از منقول ها زیادى بین مهبط آدم و محل هبوط حوا یاد شده است و در صورتى که یکى بر صفا و دیگرى بر مروه فرود آمده باشند، فاصله چندانى بین مهبط ها نخواهد بود.
۴- هدف از هبوط آدم علیه السلام
عن امیر المومنین علیه السلام :… فاهبطه بعد التوبه لیعمر ارضه بنسله و لیقیم الحجه به على عباده.(۹۴۳)
عن ابى عبدالله علیه السلام : لما هبط آدم الى الارض، احتاج الى الطعام و الشراب ؛ فشکى الى جبرئیل. فقال له جبرئیل : یا آدم ! کن حراثا. قال : فعلمنى دعاء. قال : قل اللهم اکفنى مونه الدنیا و کل هول دون الجنه و البسنى العافیه حتى تهیئنى المعیشه.(۹۴۴)
اشاره : چون هدف از خلقت آدم علیه السلام خلافت او بود و طرح اساسى چنین استخلافى هم آن بود که خلیفه مزبور در زمین مستقر باشد، گرچه حوزه خلافت او وسیعتر از منطقه زمین است، از این رو ابزار آزمون و انگیزه ارتکاب درخت ممنوع و اندیشه ورود به زمین همگى فراهم شده است، تا آن هدف اولى که استقرار خلیفه در زمین است محقق گردد. برنامه هاى خلیفه مزبور ایجاد و تکثیر نسل و معمور کردن زمى و تتمیم حجت بیرون، ضمن تقویت و اثاره حجت درون (یثیروالهم دفائن العقول ) (۹۴۵) خواهد بود.
۵- مراد از حین
عن الصادق علیه السلام :… اهبطوا بعضکم لبعض عدو ولکم فى الارض مستقر و متاع الى حین اى الى یوم القیامه.(۹۴۶)
اشاره : چون همه افراد سهمى از استقرار و تمتع مدت زندگى خاص خود را در زمین دارند و تا حقوق همگان استیفا نشود پیام جامع آیه محقق نمى گردد، از این رو، کلمه حین ، زمان انقراض دنیا و ظهور صحنه قیامت خواهد بود و اگر در اثناى تفسیر آیه، کلمه حین به معناى پایان زندگى اشخاص تبیین شد، ناظر به بعدى از ابعاد وسیع معناى جامع کلمه حین است و این تحدید، وعده ضمنى را در بردارد که بعد از پایان ترح هجران، دوران فرح وصال فرا مى رسد و بار دیگر نوبت صعود در پیش است ؛ به شرط آن که طیب شویم ؛ زیرالیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه . (۹۴۷)؛ چنان که عنوان متاع الى حین دو فایده را در بر دارد: یکى آن که هبوط براى زوال و نابودى نیست، بلکه تمتع را به همراه دارد و دیگرى آن که این تمتع محدود است و نتیجه آن، که یا نعمت بهشت است یا نقمت دوزخ، وابسته به عمل خود متمتعان است.
بازدیدها: 821