ثُمَّ اَفيضوا مِن حَيثُ اَفاضَ النّاسُ واستَغفِروا اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم (بقره، 199)
گزيده تفسير
پس از وقوف در عرفات با تأسّي به حضرت ابراهيم خليل الرحمان و انبياي ابراهيمي و معصومان(عليهمالسلام) و متعبّدان به دستورهاي آنان بايد در مشعر وقوف و از آنجا افاضه كرده و از همان جايي به منا رويد كه آنان رفتند.
در منا براي دفع عجب و غرور، از جاهليت در تغيير مناسك و مانند آن و نيز از خودباوري زايد بر حدّ براثر نيل به نعمت بزرگ، استغفار كنيد كه مصداق بارز ذكر خداست و خداي سبحان نيز با و صف «غفور» كه مبالغه در غفران است، بلكه با رحمت خاص خود بر شما ظهور خواهد كرد.
تفسير
وقوف در مشعر و افاضه به منا
خداي سبحان پس از بيان حكم فقهي وقوف در عرفات و افاضه از آن به سوي مشعر حرام، در اين آيه لزوم افاضه از مشعر به سوي منا را بيان ميفرمايد: ﴿ثُمَّ اَفيضوا مِن حَيثُ اَفاضَ النّاس﴾.
^ 1 – ـ علل الشرايع، ج1 ـ 2، ص109؛ وسائل الشيعه، ج11، ص14.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص527.
144
اين آيه از جهت اشتمال بر كلمه «ثمّ» كه مفيد ترتيب است و از لحاظ تعيين مخاطبانِ به افاضه و از جهت تعيين مقصود از «ناس» كه اسوه هستند و از برخي جهات ديگر نيازمند تقرير واضح است. براي اينكه ترتيب مستفاد از واژه «ثمّ» معلوم شود بايد بحث را از افاضه آغاز كرد.
درباره اينكه مقصود از افاضه در اين آيه چيست چند احتمال داده شده است:
1. افاضه از عرفات به سوي مشعر مقصود است و مخاطبان آن قريش و گروه الحاقي به آنها هستند. برپايه اين احتمال كه بيشتر مفسران برآناند 1 ، در اين آيات تقديم و تأخيري صورت گرفته است.
اين احتمال از برخي جهات با شأن نزول موافق است، زيرا عدّهاي از سران قريش بر اساس خوي برتريطلبي براي وقوفْ به عرفات كه خارج از محدوده حرم است نميرفتند و فقط در مشعر كه داخل حرم بود وقوف ميكردند و ميگفتند: ما اهل حرم هستيم و از محدوده آن بيرون نرفته و در همين مشعر حرام (مزدلفه) وقوف ميكنيم. بهانه آنها اين بود كه وقوف در حَرَم بهتر از وقوف در خارج حرم است و اگر خارج حرم موقف باشد حرمت حَرَم كاهش مييابد و چون خود را اهل حرم ميدانستند هرگونه كاهش حرمت حرم مستلزم كاهش حُرمَت آنان نيز ميشد. آنها نقطه آغاز مناسك حجّ را مشعر قرار ميدادند و ديگران را كه اهل حرم نبودند به جمع خود راه نميدادند و ميگفتند كه آنان در عرفات وقوف كنند و اصلاً در مشعر وقوف نكنند 2.
145
طبري با سند خاص خود از عبدالله بن ابي نجيح نقل ميكند كه وي گفت: قريش نميدانم قبل از سال فيل يا بعد از آن جريان حُمس را بدعت نهادند و ميگفتند: ما چون فرزندان ابراهيم، اهل حرم، متولّي كعبه و ساكن مكّه هستيم نه براي هيچ عربي منزلت ماست و نه هيچ عربي براي ديگران منزلت ما را به رسميت ميشناسد، پس شما حِلّ را مانند حَرَم ندانيد و اهل حِلّ را مانند اهل حرم به حساب نياوريد و اگر چنين كرديد حرمت شكني كردهايد، پس عرب حَرَم شما را سبك ميشمارد و ميگويد: اينان حِلّ را مانند حَرَم بزرگ شمردهاند. بنابراين پندار باطل، با اينكه آگاه بودهاند كه وقوف در عرفات و افاضه از آن موقف به مشعر جزء مناسك حج ابراهيم(عليهالسلام) بوده است و ساير مردم حتماً بايد مناسك خود را با وقوف در عرفات آغاز كنند، عمداً از آن ابا داشتند و بچههاي اهل حِلّ را مانند پدرانشان محكوم به حكم اهل حِلّ ميدانستند.
در كنار اين بدعتها امور بيسابقه ديگري را نيز ابتداع كرده… و گفتند: اهل حِلّ وقتي به عنوان حج يا عمره وارد حَرَم شدهاند نبايد غذايي را كه به همراه آوردهاند در حَرَم مصرف كنند و اوّلين طواف آنان بايد در «جامه حُمس» باشد و اگر پوشاكي از لباس حُمس نيافتند بايد برهنه طواف كنند و اين بدعت را بر عرب تحميل كردند و آنها نيز اين بدعت را پذيرفتند تا آنكه خداوند پيامبر اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مبعوث فرمود و آيه ﴿ثُمَّ اَفيضوا مِن حَيثُ اَفاضَ النّاس﴾ را نازل كرد كه مخاطب آن قريشاند و منظور از «ناس» در آن، عرب غير قريشاند و نموداري از ﴿خافِضَةٌ رافِعَة) 1 پديد آمد، به طوري كه جريان حمس و ساير بدعتها را پايين برد و توده مردم را بالا آورد 2.
^ 1 – ـ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص528؛ تفسير البحر المحيط، ج2، ص108؛ الميزان، ج2، ص80.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج21،ص528؛ اسباب نزول القرآن، ص65؛ الدر المنثور، ج1،ص545.
146
حاصل اينكه قريش و ملحقان به آنها درباره وقوف در عرفات و وقوف در مشعر دو بدعت نهادهاند: يكي آنكه از وقوف در عرفات استنكاف داشتند، ازاينرو از آنجا افاضه نميكردند. دوم اينكه مشعر را موقف اختصاصي خود ميپنداشتند و به كسي اجازه وقوف در آنجا و در نتيجه اجازه افاضه در مشعر را نميدادند. مشعر براي ديگران فقط معبر بود.
خداوند خوي استكباري آنان را تقبيح كرد و به آنان نيز دستور داد از عرفات افاضه كنند؛ همانطور كه مردم از آنجا افاضه ميكنند: ﴿ثُمَّ اَفيضوا مِن حَيثُ اَفاضَ النّاسُ﴾.
براساس پذيرش تقديم و تأخير رتبي در اين آيات، تقدير آن چنين است: «ليس عليكم جناح أن تبتغوا فضلاً من ربكم ثمّ أفيضوا من حيث أفاض الناس فإذا أفضتم من عرفات»، تا فاء تفريع در ﴿فَاِذا اَفَضتُم مِن عَرَفت﴾ به ﴿ثُمَّ اَفيضوا﴾ متفرع باشد؛ نه بر ﴿لَيسَ عَلَيكُم جُناح﴾ كه تفريع بر آن معنا ندارد.
2. افاضه از مشعر به سوي منا 1 و مخاطبان در اين احتمال توده مردماند؛ اين احتمال به سبب هماهنگي با ظاهر و سياق آيات قويتر است، زيرا افاضه از عرفات به سوي مشعر در آيه قبل بيان شد و چنانچه در اين آيه نيز همان افاضه مطرح باشد، تكرار لازم ميآيد، پس ناگزير يا بايد افاضه را بر افاضه از مشعر به منا حمل كرد يا بر كيفيت خاص در هر دو افاضه حمل كرد، به اينكه افاضه كننده با آرامش و وقار باشد نه با هجوم.
تذكّر: طبري دو قول درباره مخاطبان ﴿اَفيضوا مِن حَيثُ اَفاضَ النّاس﴾ نقل ميكند: يكي كلام اهل تفسير و تأويل و اخبار متظاهري كه از آنان نقل
^ 1 – ـ سوره واقعه، آيه 3.
^ 2 – ـ جامع البيان، مج2، ج2، ص390، با تلخيص، تحرير و تغيير اندك.
147
شده و ديگري گفته ضحاك كه با ظاهر آيه و برخي از شواهد ديگر هماهنگ است؛ امّا قول اهل تأويل و تفسير و اجماع آنان كه حجّت است اين است كه مخاطب آيه قريش و اهل حُمْساند؛ يعني ساير متحمّسان كه به قريش ملحق شدهاند محكوم به حكم توده مردماند و همگي بايد از عرفات افاضه كنند. البته اين تفسير با تقديم متأخر و تأخير متقدّم همراه است؛ امّا قول ضحّاك اين است كه مخاطب آيه عموم مردم اعم از قريش و غير آناند و مقصود از «ناس» حضرت ابراهيم(عليهالسلام) است… و اطلاق ناس بر يك نفر در لغت و محاوره عرب زياد است؛ نظير ﴿اَلَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ اِنَّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَكُم) 1 در حاليكه گوينده آن يكنفر به نام «نعيم بن مسعود اشجعي» بود و مانند ﴿ياَيُّهَا الرُّسُلُ كُلوا مِنَ الطَّيِّبتِ واعمَلوا صلِحا) 2 كه گفته شده مقصود حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است 3.
لازم است عنايت شود كه اجماع وقتي حجّت است كه اولاً مورد آن حسّي يا قريب به حس بوده و ثانياً كاشف از حضور معصوم يا رأي او باشد، پس اولاً در امر حدسي، نظري و اجتهادي صِرف، مجالي براي اجماع نيست. ثانياً اگر به معصوم استناد نيافت معتبر نيست. البته اگر اهل اجماع چيزي را نقل كنند آن منقول چون مسموع است و به حسّ سمع درآمده است شرط اوّل را دارا خواهد شد. عمده شرط دوم است كه در اينگونه موارد حاصل نشده؛ يعني اگر گزارشگرِ موثّق، مطلبي را از معصوم(عليهالسلام) شنيده باشد معتبر است و نيازي به اجماع نيست و اگر از معصوم نباشد اتفاق ديگران هم حجت نيست، به ويژه
^ 1 – ـ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص528؛ مواهب الرحمن، ج 3، ص 157.
148
آنكه اگر مورد اتفاق، امر اجتهادي و نظري باشد.
3. محتمل است كه آيه به اصل افاضه از عرفات به مشعر يا افاضه از مشعر به منا ناظر نباشد، بلكه كيفيت هر دو افاضه را بيان كند؛ يعني همانگونه كه توده متشرّع وقار و آرامش را در كوچ از عرفات و مشعر مراعات ميكنند شما نيز چنين باشيد. در اين صورت ﴿حَيث﴾ بر مكان مبهم اطلاق شده است، به اعتبار حالت كسي كه در آن مكان است 1.
احتمال نخست هرچند از برخي جهات با شأن نزول هماهنگ است؛ ليكن اولاً آن شأن نزول با سياق آيات سازگار نيست. ثانياً آن شأن نزول به حديث صحيح و معتبر استناد ندارد. ثالثاً اصل هم بر عدم تقديم و تأخير است، پس اين آيه درباره وقوف در مشعر حرام و كوچ كردن از آنجا به سوي سرزمين منا براي انجام اعمال مناست.
جمله ﴿اَفيضوا﴾ بنابر احتمال اول، خطاب به سران قريش و بنا بر احتمال دوم، خطاب به همه زائران و حاجياني است كه پس از توقف در مشعر حرام به سوي منا كوچ ميكنند. استعمال «ثم» نيز حقيقي است، چون ميان دوافاضه، تراخي زمان هست.
معناي «ثُمّ»
زمخشري در معناي ﴿ثُمَّ اَفيضوا… ﴾ ميگويد: سپس از عرفات افاضه كنيد؛ نه از مزدلفه، بنابراين، جايگاه كلمه «ثمّ» در اين آيه مانند جايگاه همين كلمه در مثال «أحسن إلي النّاس ثمّ لا تحسن إلي غير كريم» است؛ يعني واژه «ثمّ»
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 173.
^ 2 – ـ سوره مؤمنون، آيه 51.
^ 3 – ـ جامع البيان، مج2، ج2، ص391 ـ 392.
149
براي بيان تفاوت دو افاضه است كه يكي صواب و آن افاضه عرفات است و ديگري خطاست كه اهل حُمس بدان مبتلا بودهاند و آن افاضه از مزدلفه است، و گفته شده: منظور اين است كه بعد از افاضه از عرفات و وقوف در مشعر، از جايي كه اهل حُمس افاضه ميكنند، يعني از مشعر به سوي منا افاضه كنيد 1.
لازم است عنايت شود كه آثار سهمگين تكلّف از يكسو و همسطحنبودن اين محتمَل با فصاحت و اوج ادب پردازي قرآن حكيم از سويديگر، كاملاً مشهود است.
ابوحيان اندلسي بعد از نقل كلام زمخشري و اينكه كلمه «ثمّ» در اينجا به معناي ترتيب نيست، بلكه به معناي تفاوت و تمايز سابق و لاحق است، ميگويد: من نميدانم كسي را كه قبل از زمخشري چنين معنايي را براي كلمه «ثمّ» ذكر كرده باشد 2 و در تفسير بيان السعاده به آنچه زمخشري گفته، يعني بودنِ «ثمّ» به معناي تفاوت، عنايت شده است 3 ؛ ولي استاد استاد ما حضرت آقاي محمد جواد بلاغي(قدسسرّه) گفته كشاف را قياس واهي دانسته و آن را نپذيرفته است 4 ، گذشته از اينكه كار اهل حُمس باطل و نامشروع بود و قرآن هرگز چنين ارجاع و احالهاي را روا نميدارد؛ يعني در فرهنگ قرآن اين احتمال رواست كه به همه حاجيان گفته شود از جايي افاضه كنيد كه انبياي ابراهيمي(عليهمالسلام) و ذرّيه آنان افاضه كردهاند؛ به بيان ديگر، اين احتمال صحيح است كه به متشرعان گفته شود بعد از وقوف در عرفات و افاضه از آنجا مستقيماً به طرف منا نرويد،
^ 1 – ـ مواهب الرحمن، ج3، ص156.
150
به طوري كه مشعر براي شما معبر باشد نه موقف، چنانكه خواسته قريش و ساير متحمّسان بود كه ديگران در مشعر توقف نكنند و از آنجا افاضه ننمايند، بلكه همانطور كه «ناس»، يعني انبياي ابراهيمي و معصومان و متعبّدانِ به دستورهاي آنها در مشعر وقوف داشته و از آنجا افاضه ميكنند شما نيز در مشعر وقوف و از آنجا افاضه كنيد. اين احتمال صحيح است كه به قريش و ساير متحمّسان گفته شود از جايي كه توده متشرعان افاضه ميكنند كوچ كنيد؛ ولي مناسب نيست كه به متشرّعان گفته شود از جايي كه قريش و ساير متحمّسان كه عمل آنان باطل و نامشروع است افاضه كنيد.
تذكّر: 1. زبان قرآن در عين آنكه عربي مبين است نكات ادبي ويژهاي دارد كه پي بردن به آن سهل ممتنع است. اگر عرب قبل از اسلام ادبيات مكتوب، صرف، نحو، لغت، معاني، بيان، بديع و… ميداشت و قوانين ادبي مدوّن آنان مرجع استنباط مطالب از متون علمي بود رجوع به آنها سهم تعيين كنندهاي در حلّ مسائل داشت؛ ولي وقتي اولاً متون ادبي مدوّني در عصر نزول قرآن نبود؛ ثانياً اعجاز قرآن به عنوان كلام الهي ثابت شد و ثالثاً معناي آن به كمك سِباق و سياق از يكسو و رهنمود عِدل عديل آن، يعني عترت اطهار(عليهمالسلام) ازسوي ديگر، واضح شد، نبايد درباره برخي از واژهها، مانند «ثمّ» و…، متوقّف شد، بلكه بايد وحي الهي را همانطور كه منبع علوم ديگر است منشأ ادبيات عريق دانست.
2. برخي از مفسّران متأخّر، از متقدّمان متأثرند و اگر در نسخه تفسيري بعضي از پيشگامان اين فن، تصحيف، سقط، سبق قلم، اشتباه مطبعهاي و مانند آن رخ دهد، متأخّران نيز به زحمت ميافتند. آنچه از بررسي التبيان شيخ
^ 1 – ـ الكشاف، ج1، ص247.
^ 2 – ـ تفسير البحر المحيط، ج2، ص108.
^ 3 – ـ ج1، ص183.
^ 4 – ـ آلاء الرحمن، ج1، ص341.
151
طوسي 1 برميآيد سقط روشني است كه در نسخه مطبوع آن مشهود است و امين الاسلام طبرسي كه بخش مهمّ تفسير شريف ايشان تنظيم التبيان است آن سقط را تا حدودي تأمين فرموده است 2 ؛ يعني نسخه خطي موجود نزد امين الاسلامِ از اين آسيب مصون بوده و محقّق بارع، محمد جواد بلاغي(قدسسرّه) به اين نكته پي برده و به آن عنايت كرده است 3.
منظور از «ناس»
تاكنون روشن شد كه اوّلاً افاضه از عرفات واجب است و آن بدون وقوف در عرفات نخواهد بود، پس وقوف در عرفات لازم است و تأمل ابوحيان اندلسي بجا نيست 4. البته حدود وقوف در عرفات با سنّت معصومان(عليهمالسلام) معلوم ميشود. ثانياً افاضه از مشعر واجب است و آن بدون وقوف در مشعر نخواهد بود، پس وقوف در آن لازم است. البته حدود آن در فقه معلوم ميشود. ثالثاً بدعتهاي قريش و اهل حُمس، خواه در عدموقوف در عرفات و ترك افاضه از آن و خواه در منع ديگران از وقوف در مشعر و افاضه از آن، مردود و محكوم به جاهليت جَهلاء است.
خداي سبحان در ﴿ثُمَّ اَفيضوا مِن حَيثُ اَفاضَ النّاسُ﴾ كيفيّت افاضه به سوي منا را چنين بيان ميفرمايد: شما نيز آنگونه كوچ كنيد كه مردم افاضه ميكنند؛ يعني از نظر زمان و مكان و روش افاضه، با مردم هماهنگ باشيد.
152
آراي مفسران دربارهمنظور از ﴿النّاس﴾ چنين است:
1. حضرت ابراهيم(عليهالسلام). چون آن حضرت امام و قدوه مردم است، از او به «امت»: «اِنَّ اِبرهيمَ كانَ اُمَّةً قانِتا» 1 و «ناس» ياد شده است؛ گويا آن حضرت به تنهايي يك نوع است، بر اين اساس، معنا چنين است: همان روشي كه ابراهيم خليل(عليهالسلام) در افاضه داشت، شما نيز از نظر زمان، مكان، آغاز و انجامِ افاضه پيرو او باشيد 2. مؤيد اين وجه روايتي است كه در بحث روايي خواهد آمد.
2. حضرت آدم. قرائت برخي از قرّاء با اين احتمال هماهنگ است 3.
3. اهل يمن و ربيعه كه قبيلههاي خاصي بودند 4. روايتي اين وجه را تأييد ميكند 5.
4. عالمان ديني كه هم دينشناساند و هم دين را به مردم ميآموزند 6.
5. كساني كه صلاحيت اقتدا و ائتمام مردم به آنان را دارند و حدود حجّ و احكام آن را ميدانند و به آنها عمل ميكنند. اين صلاحيت، ويژه حضرت ابراهيم(عليهالسلام)، انبياي ابراهيمي، معصومان(عليهمالسلام) و عالماني است كه از نظر علمي و عملي پيرو آنان و حافظ شريعتاند 7.
^ 1 – ـ التبيان، ج2، ص161.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص528.
^ 3 – ـ آلاء الرحمن، ج1، ص341.
^ 4 – ـ تفسير البحر المحيط، ج2، ص104.
153
6. توده مردم و حاجيان و زائران خانه خدا 1.
در بين وجوه ياد شده برخي از آنها راجحاند. البته ظاهر آيه شريفه اطلاق دارد و همه وجوه ياد شده ميتواند از مصاديق آن باشد، مگر آنكه ترجيحي براي وجهي از وجوه يافت شود؛ مانند روايتي كه ﴿النّاس﴾ را بر حضرت ابراهيم(عليهالسلام) تطبيق مصداقي كرده است؛ نه تفسير مفهومي.
با توجه به ظاهر آيه شريفه نيز كه در صدد اسوه و الگودهي درباره احكام تعبّدي حجّ است، سزاوار است كه ﴿النّاس﴾ افراد واجد صلاحيت براي اقتدا و ائتمام باشند؛ نظير حضرت ابراهيم(عليهالسلام)، ذرّيه معصوم آن حضرت و عالمان دينشناس كه علماً و عملاً پيرو آن حضرتاند تا هم اسوه بودن آنان محفوظ بماند و هم واژه «ناس» بر يك نفر اطلاق نشده باشد.
استغفار، مصداق بارز ذكر خدا
در آيه قبل پس از دستور به افاضه از عرفات، زائران به ياد خدا دعوت شدند: ﴿فَاِذا اَفَضتُم مِن عَرَفتٍ فَاذكُروا اللّهَ عِندَ المَشعَرِ الحَرام) 2 در اين آيه نيز خداوند سبحان پس از دستور به افاضه از مشعر حرام به منا زائران را به استغفار فراخواند: ﴿واستَغفِروا اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم﴾ و اين عمل عبادي مصداق بارز ذكر خداست.
سرّ فرمان به استغفار در پي وقوف به عرفات و مشعر و افاضه از آن دو، دفع عجب و غرور از حاجيان و عابدان در حجّ است. برخي آن را استغفار از
^ 1 – ـ سوره نحل، آيه 120؛ التبيان، ج2، ص169؛ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص528؛ تفسير ابن كثير، ج1، ص250.
^ 2 – ـ التفسير الكبير، مج3، ج5، ص181.
^ 3 – ـ ر.ك: مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص528؛ التفسير الكبير، مج3، ج5، ص181؛ الكشاف، ج1، ص247.
^ 4 – ـ ر.ك: مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص 528.
^ 5 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص97 ـ 98.
^ 6 – ـ ر.ك: مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص528.
^ 7 – ـ تفسير ابن كثير، ج1، ص250؛ مواهب الرحمن، ج 3، ص 156.
154
جاهليت در تغيير مناسك و مانند آن دانستهاند 1. البته تناسب حكم و موضوع از يكسو و محلّ ابتلا بودن چنين خطيئهاي از سوي ديگر ايجاب ميكند كه مورد مزبور مصداق واضح حكم ياد شده، يعني استغفار، باشد. گاهي نيل به نعمت بزرگ زمينه خود باوري زايد از حدّ را به همراه دارد، از همينرو در جريان نصر و فتح، دستور استغفار داده شد: ﴿اِذا جاءَ نَصرُ اللّهِ والفَتح ٭ … واستَغفِرهُ اِنَّهُ كانَ تَوّابا) 2
خداوند نه تنها با وصف «غفور» كه مبالغه در غفران است، بلكه با وصف «رحيم» كه نشانه رحمت خاص اوست، ظهور ميكند. گاهي خدا در پي طلب مغفرت و رحمت انسان ميفرمايد: ﴿اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم﴾ كه اين تعليل و جواب، مناسب آن درخواست است؛ امّا گاهي انسان فقط از خدا مغفرت ميطلبد؛ ولي خداوند ميفرمايد: ﴿اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم﴾ كه در اينجا پاسخ خدا براساس ﴿مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ اَمثالِها) 3 است؛ يعني از خداوند درخواست كنيد شست و شوي لكههاي گناه را و لازم نيست رحمت هم بطلبيد.
خداوند اولاً پاسخ مثبت ميدهد و با صفت غفور تجلي ميكند؛ نه غافر، چون در حج كه حاجيان مهمانان خدايند، جاي مهمان نوازي است و او لكههاي گناه را شستوشو ميدهد. ثانياً وقتي گناهان را شستوشو داد، صفحه دل شفاف و نوراني ميشود، آنگاه خداوند با صفت «رحيم» ظهور ميكند و دل را به «صبغه الهي» 4 رنگميزي ميكند.
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص97؛ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص528؛ جامع البيان، مج2، ج2، ص390.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 198.
155
مغفرت در حقيقت نوعي «لكهگيري» است. خداوند وقتي ميخواهد كسي را به «صبغهالهي» رنگميزي كند، ابتدا لكههاي گناه را از صفحهجان او زدوده و او را شفاف و نوراني ميكند. سپس دل و جان او را به رحمت خاص خود كه همان «صبغه الهي» است، مزين ميسازد.
بحث روايي
شأن نزول
عن أبي عبدالله(عليهالسلام) قال: «… و كانت قريش تفيض من المزدلفة، و هي جَمْع، و يمنعون النّاس أن يفيضوا منها، فأقبل رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و قريش ترجو أنيكون إفاضته من حيث كانوا يفيضون، فأنزل الله تعالي عليه: ﴿ثُمَّ اَفيضوا مِن حَيثُ اَفاضَ النّاسُ واستَغفِروا اللّه﴾؛ يعني إبراهيم و إسماعيل و إسحاق فيفاضتهم منها و من كان بعدهم… » 1
اشاره: قبل از اسلام قريش و بسياري از اهل مكّه در موسم حجّ از سر كبر به عرفات كه خارج از حَرَم بود نميرفتند و روز عرفه در مشعر حرام ميماندند و با ظهور اسلام اميدوار بودند وقوف و افاضه پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيز مانند آنان باشد؛ ولي آيه فوق از ايشان خواست مانند همه مردم به پيروي از سنّت ابراهيم(عليهالسلام) در عرفات وقوف كرده و از كرده خويش استغفار كنند.
اگر در اين روايت و برخي روايات ديگر «النّاس» بر حضرت ابراهيم(عليهالسلام) و فرزندان معصوم او تطبيق شده بدين جهت است كه مردم در وقوف و افاضه پيرو آنان بودند و اگر در رواياتي آمده كه منظور از «النّاس» ما هستيم: «فنحن
^ 1 – ـ روح المعاني، ج2، ص135.
^ 2 – ـ سوره نصر، آيات 1 ـ 3.
^ 3 – ـ سوره انعام، آيه 160.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 138.
156
النّاس»، بدين معناست كه همانگونه كه ديروز مردم پيرو ابراهيم(عليهالسلام) و فرزندان وي بودند امروز بايد پيرو رسولخدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ذرّيه معصوم او باشند: فقال الحسين(عليهالسلام): «أمّا قولك أخبرني عن النّاس، فنحن النّاس و لذلك قال الله تبارك و تعالي ذكره في كتابه: ﴿ثُمَّ اَفيضوا مِن حَيثُ اَفاضَ النّاس﴾، فرسول الله أفاض بالنّاس» 1
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ الكافي، ج4، ص246.
157
بازدیدها: 0